eitaa logo
ایـده‌هـا و تـجـربـه‌هـای زنـدگـی
651 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
400 ویدیو
72 فایل
#تجربه #انگیزه #ایده #ایده_قری #ایده_شیطنت #ایده_معنوی #قابل_تأمل #زندگی_مشترک #دلبرری #آقایان_بدانند #سیاستهای_زنانه و...
مشاهده در ایتا
دانلود
سـلام و خداقوتـ آجیای گلم😍 من ۲۱ سالمه و جانِ جانانم ۲۶ ساله☺️ یه پسر ماه داریم که در آستانه ۳ سالگیه و یه توراهیی دارم که تازه دوماهمه برام دعا کنید ویارم شدیده🙏🤕😄 ولی خییییللییییییی خوشحالم که دوباره دارم مادر میشم.😍😍 خواستم بگم باهم مهربون تر باشین وقتی همسرتون وارد منزل میشه استقبالشون برید، وقت رفتن بدرقش کنید با روی باز برخورد کنید، تبسم کنید و بخندید نرم خو باشید، توروخدا سختگیر نشید چون زندگی به کام خودتون و خانوادتون تلخخ میشه من ۱۷ سالگی ازدواج کردم. موقعیت خیلی سخت بود. پدرم تاجر بود اما دقیقا چند ماه قبل خواستگاریم ورشکست شد. قبل ورشکستگیش خیلی خواستگار داشتم. آشنا، فامیل و همسایه اما چون هنوز درسم تموم نشده بود میگفتم نه. البته اصلش این بود که ، ، و بود که تو خواستگارام همه رو نداشتن بعد ورشکستگی پدرم و بی خونه شدنمون و ساکن روستا شدن از تو شهر😔و.........خواستگاری اومد که همونی بود که میخواستم. و ، عاااااشقشششش شدم. خانوادشون سطحشون بالاتر بود از نظر مالی اما یک بارم به روم نیوردن منی که تک دختر بودم. پدرم میگفت خودم خونه تو پر میکنم. منو با دویست هزار تومن راهی کرد و شرمندگی تو چشاش میدیدم اما من فقط میخندیدم و میگفتم بابایی غمت نباشه، شاید خدا دوست داشت، سااااااااده منو بفرستی خونه بخت😌🙏 دلشو نشکستم و به روش نیوردم. همسرم عاشق نجابتم شد شب خواستگاری چون اصلااااااااااااااا نگاهش نکردم فقط تو عکس دیدمشو عاشقش شدمو گفتم پا پیش بزارن بعد عقد گفت عاشق صدای ظریفت شدم که از پشت چادر اومد بیرون و دل دل میکردم محرمت بشم راحت به صدات گوش بدم. خلاصه اینکه دختر پولداری بودم اما نزدیک عقدم فقیر شدم و دل پدرمو با گریه و ناراحتی نشکستم بلکه فقط شادی کردم تا شاد باشه. نزاشتم اشکمو ببینه. البته تو تنهایی گریه میکردم تا آروم شم. اما ناشکری نکردم بعد یک ماه عقد، ازدواج کردیم همسرم فقط ماشین داشت که قسطی خریده بود یک ماه بعد عروسی باید میرفتیم شهرستان برای اقامت. همسرم پول لازم داشت برای اجاره کردن. ما این یک ماهه رو با خانوده ی ایشون زندکی کردیم.😍خیلی عالی بود و زوود گذشت گفتم سرویس خواب و سرویس طلامو بفروشه تا بتونیم زندگیمون رو مستقل کنیم و به سختی راضی شدن. بعد دوسال تونستیم با فروش ماشین و پس انداز همسرمو طلاهایی که پدرم بعد عروسی برام به سختی جور کرد فروختیم ب کمک پدرشون خونه ی نقلی بخریم بعد یکسال با قرض ماشین خریدیم. الحمدلله وضعیت زندگیمون خوبه. عاشق همیم و زبانزد فامیل مراقب دل پدرمادرتون باشین که نشکنه و دعای خیرشون پشت سرتون باشه برام دعا کنین اللهم عجل لولیک الفرج❤️😭🙏 یا علی eitaa.com/zendgizanashoyi
من خواستگارای زیادی داشتم ولی یا اهل نماز و روزه و.. نبودن (سست ایمان) یا اهل شرابخوری بودن اما از نظر هیکل و تیپ و همچنین شغل شرایط خوبی داشتن. اما از آنجایی که برای من خیییلی بود همه رو رد میکردم تا اینکه این خواستگار آخری اومد از لحاظ ایمان همونی بود که من میخواستم ولی از لحاظ ظاهر نه چون هیکل و تیپ هم برام مهم بود😌. و اینم بگم که سر سجاده ام خیلی دعا میکردم با کسی ازدواج کنم که نون حلال دربیاره و اهل نماز و.. باشه. خلاصه ما ازدواج کردیم ..بعد ازدواج فهمیدم خیلی استرسی ان و این استرس رو تصمیم گیریهاشون برا زندگی و همچنین رو مسئله ج.ن.س.ی هم خیلی تاثیر مخرب میگذاشت. چند ماه بعد ازدواج تصمیم گرفتم جدا بشم اما با خودم نشستم فک کردم گفتم یا باید این مشکلات تحمل کنم یا زندگی با کسی که سست ایمانه که روحیه ام با دومی اصلنننن سازگار نبود. دلو زدم به دریا و با توکل به خدا زندگییمو ادامه دادم. تو زندگی سختیهای زیادی کشیدم مثلا یکیش این بود به خاطر مشکلی که شوهرم داشت من تا سه سال باکره بودم و من هم یک دختر گرم و پر شور بماند بعدش چه مشکلات روحی و جسمیی برام بوجود آمد و الان بعد هفت سال از ازدواجمون همچنان بچه نداریم. اینم بگم خدا خیلی بهم صبر میداد و به شوهرم اعتماد به نفس میدادم الان خیلی از مشکلات روحیی که اوایل داشتنو ندارن. چون شوهرم آدم مهربونیه و نون حلال درمیاره زندگیمو خیلی دوست دارم. اینارو گفتم که خانمای عزیز فقط نداشته های زندگیتون رو روش کلیک نکنین. همه داشته هاتون رو کاغذ بنویسین و اونارو بزرگ کنین و شاکر باشین. زندگی بدون غم اصلا وجود نداره یه جاش پر باشه چند جای دیگش خالیه eitaa.com/zendgizanashoyi
سلام میخاستم داستان زندگیمو بگم. من تو سن ۱۷ سالگی دیپلم فنی گرفتم و وارد دانشگاه کاردانی شدم. شعار اطرافیانم این بود که خوشبخت کسیه که درس بخونه و وارد دانشگاه بشه و بعدشم جذب بازار کار بشه و به اصطلاح دستش تو جیب خودش باشه. با این فکر رفتم هنرستان که سریع تر جذب بازار کارشم. کاردانی رو که گرفتم. برادرم فوت کرد 😭 اون موقع ۱۹ سالم بود و خواهر بزرگترم تازه ازدواج کرده بود. بعد ازدواج اون، به اصطلاح "پرونده ی من، رو اومده بود". شرایط سنی و موقعیتم مناسب ازدواج بود. اما مرگ برادرم تو سن ۲۴ سالگی شرایط روحی همه رو بهم ریخت. برای تغییر روحیه ام دنبال کار بودم. کم سن بودم کسی بهم کار نمیداد. شرکتهای خصوصی ام که خودتون شرایطشونو بهتر میدونین... خودم دوست داشتم اگه یه مورد مناسب پیدا شد ازدواج کنم. بعد که کمی شرایط مساعد شد از لحاظ روحی منتظر یه مورد خوب بودم، که برا خواهرم یک مورد مناسب پیدا شد اصلا انتظار چنین چیزی رو نداشتیم. پدرم و بقیه ام همینطور بودن. بالاخره او هم رفت سر خونه زندگیش. برای بار دوم تو مسیر زندگیم وقفه ایجاد شده بود. خانواده ما پر جمعیت بود و این دو اتفاق سبب شد که کمی از لحاظ مالی به خانواده فشار بیاد. هنوز فشارهای مالی سبک نشده پدرمم به رحمت خدا رفت. مرگش برام یه تلنگر بزرگ بود، چون رابطه قوی ای باهاش داشتم. خدا بیامرزدش بعد رفتنش تنم حسابی لرزید. اینقدر شوک شده بودم که تا چند روز حتی نمیتونستم گریه کنم. تو این مدت ادامه تحصیل دادم دانشجو ترم آخر لیسانس بودم و جسته گریخته هر کاری که مناسب بود بصورت پاره وقت انجام میدادم. یه جورایی به قول خودم نون آور خونه شدم. گرچه اون خدا بیامرز خیلی چیزا برامون گذاشته بود و حقوقش بود اما کفاف خرج رو نمیداد ... بگذریم... خلاصه بگم سرتونو درد نیارم دیگه سنم زیاد شده بود و خیلی از موقعیتا رو از دست دادم گاهی خواستگار که می اومد میفهمید پدر ندارم و فشار اقتصادی جامعه رو میدید میگذاشت و می رفت. گاهی ام دیگران جای ما تصمیم میگرفتن و به خانواده ما نگفته به اصطلاح خودشون بزرگتری کرده و خواستگار رد میکردن و میگفتن که بهتون نمیخوره... تا اینکه چند سالی گذشت. خواهر بعدیم براش یه مورد خوب پیدا شد حالا خانواده ام خودشونو مقصر میدونستن که اگه اول دختر بزرگتر رو میدادن شرایط من اینطوری نبود. خیلی طول کشید تا قانع شون کردم که منو سنگ جلو پای خواهرام نکنن شاید برا من هیچ موقعیتی پیدا نشه. البته خواستگار زیاد داشتم اما هیچکدوم مناسب نبودن. از لحاظ ایمانی نماز نمی خوندن یا اخلاق مناسبی نداشتن. بالاخره ایشونم ازدواج کردن. منم یواش یواش بیخیال داشتم میشدم. سر خودمو شلوغ کردم با رفتن به کلاس و کار و کتاب و... همواره مطالعه میکردم روحیه ام رو حفظ می کردم. سعی میکردم گوش به حرفای سبک مردم ندم و مقایسه با همسن و سالام رو ندید بگیرم. تا اینکه یه روز یکی با واسطه اومد محل کارم. اینقدر خواستگار و آدمای مختلف می اومدن و جور نمیشد که بیخیال شده بودم. با اون واسط رودربایسی داشتم. روم نشد مستقیما بهشون بگم نه چون اصلا ملاکهای منو نداشت. قبلش به خدا توکل کرده بودم. رابطه ام با خدا خیلی قوی شده بود. حساب کرده بودم تموم قرضامو بهش بدم. نماز قضاهامو ادا کردم چرتکه سایر اخلاقامو داشتم میکردم. به خودم گفتم میگه و و . ولی تو ذهنم و و و و... بود که هیچکدومشو این مورد نداشت. به خودم گفتم حالا چرا من بگم نه، حتما این موردا، برا اونم ملاکه، بزار خودش بیاد بگه نه 😅 از فکرم پشیمون شدم. ایشون با اصرار واسط اومدن محل کارم و چند دقیقه ای صحبت کردند و رفتند. خیلی سنگین و متین بودند. ایشون از من سه سال کوچکتر بود البته اصلا به چهره شون نمیخورد. من این موضوع رو به واسط گفته بودم که یکی از ملاکهام سن هست ولی براشون مهم نبود. بعد رفتن چند بار تماس گرفتن که جواب بدم هرچی فکر کردم نتونستم با خودم کنار بیام و با مشورت یکی از اعضای خانواده رد کردم. این موضوع رو تو خونه هم مطرح نکردم که مامانم ذهنش مشغول نشه. یه سالی گذشت و تو این بین چند نفری اومدن که بازم نشد. تقریبا یه سال گذشته بود که دیدم از طریق واسطه دیگه ای به شوهر خواهرم گفته شد. خواهرمم بهم گفت و منم دلیلم رو و نظری که مشورت کردمو گفتم و ایشونم انتقال دادن. جالب بود روزای بعد واسطه های دیگه ای از طرق مختلف زنگ میزدن در رابطه با ایشون. همه خانواده ایشون رو میشناختن و تعریف میکردن و گاهی ام تهدید و دعوا که تو چرا میگی نه 😮 ادامه دارد... eitaa.com/zendgizanashoyi
باور کنید روزی می رسد به تمام این روزهایی که اینگونه با غصه خوردن و اشک ریختن گذرانده اید می خندید... مشکل ما این است که کمی در غصه هایمان بی جنبه و بی طاقت هستیم... تا کمی غصه بر دلمان می نشیند گویی دنیا بر سر ما خراب شده است زمین و زمان را بهم می ریزیم بخدا که اگر کمی طاقت و صبر داشته باشیم روزهایی برای ما می رسد که تمام گذشته تلخمان جبران شود... اگر فقط ذره ای به داشته باشیم، های‌مان بیشتری خواهند داشت. eitaa.com/zendgizanashoyi
با سلام خدمت ادمین و اعضای محترم کانال عالی ایده ها و تجربه های زندگی. منم میخوام مثل باقی دوستان، خاطره آشنایی و ازدواج با همسرم رو براتون تعریف کنم که ان شاءالله براتون جذاب باشه😉 من قبل ازدواجم یه دختر خیلی شیطون بودم و البته معتقد به اصول! و همیشه آرزو داشتم همسرم، مردی و باشه و دلم یه زندگیه خداییه شیرین میخواست😊 کارم شده بود درد و دل با شهدا و در کنارش خواستن این ارزوی قشنگ ازشون اینم بگم که خانواده ما در این حد مذهبی نبودن و یجورایی این اعتقادات و آرزوی بنده براشون مسخره و مبهم بود🤔 و من خیلی تو این محیط اذیت شدم و به خاطر باورهام مورد تمسخر و توهین قرار گرفتم 😔 تا اینکه یه روز رفتیم منزل خواهرم در مشهد و از آنجا که هم روز تولد خانوم حضرت معصومه بود و هم من حسابی به خاطر رفتار خانوادم دلشکسته و غمگین بودم، به حرم آقا علی بن موسی الرضا(ع) رفتم و کلی اشک ریختم و با امام رئوفم دردودل کردم و حسابی سبک شدم😊 چند روز بعد تلفن منزلمون زنگ خورد و خانومی از مادرم خواستند که برای آقاپسرشون تشریف بیارند منزل و مادرم هم هیچی نگفتن و منم ازونجایی که دیده بودم هر خاستگاری که زنگ میزنن مادرم بالافاصله جواب منفی میدهند چون من ۱۸ ساله بودم و از نظر ایشون از عهده تشکیل زندگی برنمیومدم، خیلییی تعجب کرده بودم و یجورایی اگه اون بنده خداها پاشون به خونمون میرسید دیگه مطمئن بودم دستهای غیب توکاره و این همون مردیه که من از امام رضا خواستم برام انتخاب کنند، اخه من باخدا عهد کرده بودم، اولین مردی که پدر مادرم اجازه دادند پا توی خونه بزاره همون شخصیه که خدا به عنوان شریک زندگی من انتخاب کردند. خلاصه اینکه ده روز بعد از اون دردودل با امام رضا، درست روز تولد خود امام هشتم، آقای همسرم اومدند برای خاستگاری بنده و بماند که من هنوز ایشون رو ندیده بودم نظرم مثبت بود 😁 اولین بار که ایشون رو دیدم شاید هیچ حس خاصی نسبت بهشون نداشتم ولی به خاطر نور و شخصیت با ابهتی که داشتن یجورایی مهرشون به دلم افتاد و دلم یجورایی قیلی ویلی رفت که درست روز اول خاستگاری به من گفتن که من میخوام خانومم چادری و معتقد باشن و پیرو خط ولایت فقیه 😉😅 دیگه مطمئن شده بودم که خود خودشه، همونی که دوسال براش نذر و نیاز کرده بودم. راستش من میدونم که گاهی دختر خانوم ها اینجور مواقع خیلییی احساساتی عمل میکنند و فقط به ظاهرو تیپ و پول و اینجور مسائل توجه دارند، ولی من به عنوان یک دوست بهتون اطمینان میدم عزیزای دلم هیچ چیز تو این دنیا به اندازه ایمان مردت نمیتونه خوشبختتون کنه، همسر من وقتی اومد خاستگاری من هیچی نداشت(البته از مادیات عرض میکنم😊) یک دانشجوی مخلص بود با ظاهری عادی و اندامی لاغر و چهره ای شدیداً مظلوم و معصومانه و البته در نظر من زیباترین مرد دنیا من الان نزدیک دو سال هست که با همسرم عقد کردم و با وجود یک زندگی عاشقانه، سختی های بی شماری رو پشت سر گذاشتم، درست بعد ازینکه مطمئن شدم این همون مرد آرزوهامه، پدر مادرم خیلی سخت بنای مخالفت گذاشتند و من رو علی رغم مخالفت و ناراحتی زیاد راهی مشهد، خانه خواهرم کردن تا دخالت نکنم و به خانواده همسرم جواب منفی بدهند و یک مشاجره خیلی بد، بین دو خانواده بنا به دلائلی پیش اومد که باز با کمک و دعای آقا امام رضا این مشکل هم حل شد و ما به عقد هم درآمدیم، حتی مراسم عقدم هم به این خاطر که من و همسرم دوست داشتیم مولودی باشه و خانواده من اصلا راضی نبودند، یجورایی با استرس و ناراحتی های بسیار برگزار شد و خلاصه تا الان روزی نبوده که مشکلی نباشه تو زندگیمون ولی خداروشکر من و همسرم تونستیم با توکل به خودش و توسل از اولیائش این سختی های مادی و دنیوی رو عاشقانه پشت سر بگذاریم و اینکه به هرحال مشکلات و سختیها تو زندگی تک تک ما آدم ها جریان داره و برای امتحان کردن ماست و امیدوارم که همه عزیزان بتونن ازین مصیبت های دنیوی و مادی سربلند بیرون بیان و حال دلهاشون همیشه خوب باشه💐🌷 eitaa.com/zendgizanashoyi
📖 رهبر انقلاب: #قصّه‌گویی، هنر بسیار خوبی است. قصّه‌های خوب، سازنده‌ی شخصیت کودک است. سعی کنید در این قصّه‌گویی و در این کار هنری، اوّلین چیزی را که در کودک ایجاد می کنید، #ایمان باشد. ۷۷/۰۲/۲۳ ‌ ❣eitaa.com/zendgizanashoyi
بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن ✍🏻🌹 روز خواستگاری شرط کرد که اگر جنگ شود من می روم، منم گفتم اگر نروی مشکل دارم نه با رفتنت. ملاک انتخاب همسر هر دوی ما بود و . در قنوت هایم از خدا درخواست میکردم اللهم الرزقنا زوجا صالحا 💌. این دعایی بود که مادرم به من یاد داده بود. همان روز اول از برایم گفت و دل مرا لرزاند و در پاسخ اشک ها و دل بی قرارم با شوخی میگفت: بادمجان بم افت نداره. ولی فهمیدم که مرد من مرد جهاد و جنگه. . ✍🏻 بعد از عقد نمیدانم از کدام شب ولی هر شب با هم برای زیارت قبور شهدای گمنام می رفتیم و باز هم از جبهه و شهادت گفت. صوت های شهید_آوینی و جفیر ۵ را روشن میکرد و هر دو گوش میدادیم و با این کارها دل مرا بی قرارتر می کرد. به اسم علاقه داشت و به خاطر علاقه ی محمد به این اسم، برای من هم زیبا شده بود. تلگرام و واتساپ را بر روی کامپیوتر حوزه نصب کرده بود و اسم خودش رو محمد گمنام گذاشته بود و فقط کارهای فرهنگی میکرد. . ✍ یادم است وقتی برای زیارت میرفتیم قسمتی مربعی مانند کنار قبرهای شهدای_گمنام بود که آن قسمت را برای من تمیز میکرد و من آنجا می نشستم و به کلمه ی قرمز شهید گمنامی که بر روی قبرها حک شده بود زل میزدم، سرم را که بلند میکردم میدیدم که محمد همین طور به من خیره شده و لبخند میزند. میگفتم چه شده؟ چرا به من خیره شدی؟ میگفت نمیتوانم به خانمم نگاه کنم؟ یادم است یکبار به این اسم زیبای شهید گمنام بر روی قبرها نگاه میکردم و در ذهن خودم شهادت_محمد را تصور میکردم و این که یک روز بخواهم به کنار قبرش بروم، در این مواقع دستانش را می گرفتم و اشک هایم جاری میشد و دلم بی قرار. هیچ گاه فکر نمیکردم این تصور به همین زودی به واقعیت بپیوندد... eitaa.com/zendgizanashoyi
قبل ازدواج...💍 هر خواستگاری کہ میومد،🚶💐 به دلم نمے‌نشست...😕 اعتقاد و همسر آیندم خیلی واسم مهم بود...👌 دلم میخواست ایمانش واقعی باشہ😇 نه بہ ظاهر و حرف..😏 میدونستم مؤمن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله...🙃😌 شنیده بودم چله خیلی حاجت میده... این چله رو توصیه کرده بودن...✍ با چهل لعـن و چهل سلام...✋ کار سختی بود😁 اما ‌به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود... ارزششو داشت، واسه رسیدن به بهترینا سختی بکشم. ۴۰ روز به نیت همسر معتقد و با ایمان... ۴،۳روز بعد اتمام چله… خواب شهیدی رو دیدم... چهره‌ ش یادم نیست ولی یادمہ... لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود...💚 دیدم مَردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان📿 ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار... یه تسبیح سبز📿 رنگ داد دستم و گفت: "حاجت روا شدے..." به فاصله چند روز بعد اون خواب... امین اومد خواستگاریم...🙂 از اولین سفر که برگشت گفت: "زهرا جان…❤ واست یه هدیه مخصوص آوردم..." یه تسبیح سبز رنگ بهم داد و گفت: زهرا، این یه تسبیح مخصوصه💕 به همه جا تبرک شده و... با حس خاصی واست آوردمش...❤️😌 این تسبیحو به هیچ‌کس نده! تسبیحو بوسیدم و گفتم: خدا میدونه این مخصوص بودنش چه حکمتی داره... بعد شهادتش…💔 خوابم برام مرور شد... تسبیحم سبز بود که یہ شهید بهم داده بود... ✍ همسر شهید امین کریمی چنبلو eitaa.com/zendgizanashoyi
🎊 معیارهای اصلی در انتخاب همسر 💰 گزیده‌ای از گفتگو با سرکار خانم نیلچی‌زاده ⁉️ معیارهای اصلی و کافی اسلام برای ازدواج را چگونه می‌توان دسته‌بندی کرد؟ ✅ سرکار خانم نیلچی‌زاده: 🌺 در معیارهای زنانه و مردانه تفاوت‌هایی وجود دارد. از اهل ‌بیت به ما رسیده که یک همسر به عنوان #مرد، #سه_ویژگی_اصلی باید داشته باشد: #ایمان، #اخلاق و #امانت‌داری. اگر تحقیق و بررسی و سنجش کردید و این سه ویژگی اصلی را در حد مناسبی در او دیدید، معطل چیز دیگری نشوید وگرنه آسیب‌های روحی و اخلاقی مختلف برایتان پیش می‌آید. 🌸 در مورد #دختران هم #نجابت، #اصالت، #سلامت_اخلاقی و #هنرِ_خانم‌بودن لازم و کافی است. اسلام در بحث ازدواج شرط‌ها را به صورت کلیدی، اما حداقلی در نظر می‌گیرد و شرایط اصلی را برای رشد و تعالی تعیین می‌کند که افراد بتوانند با هم زندگی خوبی داشته باشند. 👇مشاهده متن کامل در http://farsi.khamenei.ir/others-dialog?id=43163 eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـده‌هـا و تـجـربـه‌هـای زنـدگـی
#تجربه_من ۲۳۴ #فرزندآوری ۲۳ سالم بود که ازدواج کردم همسرم دبیر اموزش و پرورشه یه مرد بسیار صبور و
۲۳۵ پیش از هر چیز مراتب سپاس و تشکر خودم رو خدمت تمام دوستانی که در ایجاد و ساماندهی و تداوم کانال، نقش داشتند، اعلام می کنم و از خداوند منان اجر دنیا و آخرت و توفیقات روز افزون تمامی دست اندر کاران رو مسئلت دارم و معتقد هستم که این کار جهادی شما به واقع در راستای فرمایش" آتش به اختیار" مقام معظم رهبری امام خامنه ای (مدظله العالی) بوده و ان شاءالله اثر گذار و پر برکت باشد 🌺 بنده در سن ۲۱ سالگی و ترم آخر دانشگاه کردم و الحمد لله تنها ملاک من در و همسرم بوده که در طی این ۱۳ سال همواره نتیجه این معیار و ملاک انتخاب همسر رو در ریز و درشت زندگیم با تمام وجود حس کردم و شاهدم که مردی که با ایمان و با تقوا باشد در تمام شئونات همواره رضای خداوند و خرسندی اهل بیت رو مد نظر قرار می دهد از جمله احترام و حق و حقوق همسر و خانواده همسر و تربیت اولاد و...🌺 ازدواج ما ازدواجی خیلی خیلی آسان و سراسر عشق و محبت و مودت و با زیارت و پابوسی اربابمان آقا اباعبدالله حسین(ع) و قمر بنی هاشم(ع) و پدر بزرگوارشان امیرالمومنین علی علیه السلام آغاز شد. متاسفانه پیرو جو موجود در دانشگاه و تاثیر کلاسهای تنطیم خانواده و بر خلاف علاقه ای که هم خودم و هم همسرم به بچه داشتیم سال اول بعد ازدواجمون رو با مصرف قرصهای ضد بارداری از فرزندآوری امتناع کردیم و کاش و ای کاش مجرایی آگاه کننده ما رو از این کار باز می داشت... 😞😞 بعد از یکسال به قول حضرت آقا بعد از این ناشکری خداوند جواب سختی به ما داد و همسرم که باید در شغلی که عاشقانه انتخاب کرده بود، استخدام می شد ولی به دلایلی نزدیک به یازده ماه حقوقش قطع شد و شرایط مادی مان نامساعد شد که الحمد لله با توکل و توسل و تقوایی که در همسرم بود حتی در اون شرایط محتاج و نیازمند دیگران نشدیم و بدتر از آن سقط شدن فرزند اولمان بود که شرایط روحی و روانی سختی رو با خودش برای من به همراه داشت که در کنار بیکاری و بلاتکلیفی شغلی همسرم شرایط خیلی سختی رو برامون بوجود آورده بود 😞😞 تا اینکه در شب قدری که خیلی دل شکسته بودم بعد از توبه واقعی از خداوند برای همسر مهربانم گشایش در امورات و فرزندی رو طلب کردم که الحمد لله خداوند کمتر از یکماه دعایمان رو مستجاب کرد و با پا قدم پرخیر و برکت و رحمت دخترم گره از مشکلاتمان باز شد و همان روزی که متوجه بارداری ام شدم خبر خوش استخدام همسرم با همان شرایطی که همیشه آرزو داشت؛ نیز برایمان رسید. و فرزند اولمان بعد سه سال از ازدواجمان به دنیا آمد. اشتباه دوم من فاصله پنج ساله فرزند اول و دوم بود که شاید هنوز ادامه همان تفکرات منفی جا کرده در ذهنمان بود و فکر می کردیم که هر چه فاصله ی بچه ها بیشتر باشه به نفع بچه هاست و ما هم می تونیم برنامه ریزی دقیق تری برا خرج و مخارج و تربیت بچه داشته باشیم، غافل از اینکه تنها تربیت بچه ها در کنار خواهر و برادرهایی با فاصله سنی کم تکامل پیدا می کنه، که بعد از تولد دختر دومم متوجه این موضوع شدیم و دختر اولم که در کنار تمام شیرینی هایش با لجبازی هایی که داشت همواره ما رو نگران فرزندآوری می کرد با ورود خواهرش گویا دستخوش تحول بزرگی شد که در سن پنج سالگی دست راست من شد و هنوز که هنوز است پا به پای من در امورات منزل همراهی می کند و از طرفی با ورود دومین گل زندگیمان همواره گشایش هر چه بیشتر زندگی و لطف و رحمت خداوند در امورات مادی و معنویمان را شاهد بودیم و تازه راحتی تربیت فرزند بعد از توکل بر خدا که چقدر شیرین و سهل و آسان می نمود رو تجربه کردیم. بعد از تجربه فرزند دوم و راحت تر بودن بزرگ کردن بچه دوم و از همه مهمتر پیرو دستور جهاد حضرت آقا به فرزند آوری در دوسالگی دخترم، خداوند باز ما رو شامل عنایات و لطف بی پایان خودش قرار داد و در روز ولادت امام علی ابن موسی الرضا ع و در پی عهدی که در حرم آقا بسته بودیم، مژده گل پسری شد عیدانه سوم ما🌺 و اکنون که خداوند به این بنده حقیر سراپا تقصیر توفیق مادری سه فرزند رو داده به همه ی دوستان عرض می کنم که شیرین تر از فرزندآوری و تربیت فرزند در این دنیا لذتی حقیقی و خدایی برای یک زن وجود ندارد. پس ذره ای ترس از فرزندآوری به خودتون راه ندین ما مادران مسلمان الگویی بی همتا چون بی بی دو عالم خانم فاطمه زهرا س رو داریم که حضرت با فاصله هایی کم فرزندانی رو به دنیا آوردند و شیرینی لذتی که حضرت در مورد فرزندانش چشیده بودن رو در حدیث شریف کسا که قصه شبانه فرزندانم است می توان دریافت به امید انکه همه زوجهای مومن و انقلابی ما هر چه زودتر لذت فرزندآوری رو بچشند و ان شاءالله بتوانیم با فرزندانی سالم و صالح تمدن نوین اسلامی رو در ایران عزیز و سراسر جهان به عرصه ظهور و بروز برسانیم eitaa.com/zendgizanashoyi
✅ ملاک مهم #ایمان 🌸 دختران و پسران نباید نسبت به ملاک ایمان و مسائل #اعتقادی کوتاه بیایند؛ چرا که سایر ملاک‌ها به شدت تحت تاثیر دو ملاک اخلاق و ایمان (اعتقادات) فرد است. #انتخاب_همسر eitaa.com/zendgizanashoyi
🌷 📛 شیطان یک دزد است 👌و هیچ دزدی خانه خالی را سرقت نمی کند ♨️ پس اگر شیطان زیاد مزاحمتان می شود ⚠️بدانید در قلبتان گنجینه ای است ✅ که ارزش دزدی را دارد 👈 پس از آن نگهداری کنید 👌 و آن است eitaa.com/zendgizanashoyi