هدایت شده از ٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_همسرداری
6 رفتاری كه بايد از زوج های خوشبخت ياد گرفت (☝️🏻)
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#خانمها_بدانند
برای علاقه مند کردن مرد به خانه و زندگی، بهتر است او را در خانه راحت بگذارید، مردان از زنان سخت گیر و حساس و زودرنج گریزانند.
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾
هدایت شده از ٠
#آقایان_بدانند
🍃 این که همسر شما بشنود که او فردی بی همتاست و هیچ زن دیگری نمیتوانسته شما را به این اندازه خوشبخت کند، یک حس فوق العاده به او میدهد.....
👌برو زود اینو بهش بگو یا پیامک کن براش 🏃🏃🏃
البته تو چشماش نگاه کنی بگی فوق العاده میشه😉
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#لیست_ازدواج_موفق
#ازدواج_موفق_۱
https://eitaa.com/zoje_beheshti/7651
#ازدواج_موفق_۲
https://eitaa.com/zoje_beheshti/7759
#ازدواج_موفق_٣
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8025
#ازدواج_موفق_٤
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8068
#ازدواج_موفق_٥
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8119
#ازدواج_موفق_٦
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8208
#ازدواج_موفق_٧
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8259
#ازدواج_موفق_٨
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8343
#ازدواج_موفق_٩
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8477
#ازدواج_موفق_١٠
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8601
#ازدواج_موفق_١١
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8906
#ازدواج_موفق_١٢
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9013
#ازدواج_موفق_١٣
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9163
#ازدواج_موفق_١٤
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9269
#ازدواج_موفق_١٥
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9335
#ازدواج_موفق_۱۶
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9454
#ازواج_موفق_١٧
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9554
#ازواج_موفق_١٨
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9693
#ازدواج_موفق_١٩
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9759
#ازدواج_موفق_٢٠
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9867
#ازدواج_موفق_٢١
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9919
#ازدواج_موفق_٢٢
https://eitaa.com/zoje_beheshti/10118
#ازدواج_موفق_٢٣
https://eitaa.com/zoje_beheshti/10169
#ازدواج_موفق_٢٤
https://eitaa.com/zoje_beheshti/10268
#ازدواج_موفق_٢٥
https://eitaa.com/zoje_beheshti/10422
#ازدواج_موفق_٢٦
https://eitaa.com/zoje_beheshti/10531
#ازدواج_موفق_٢٧
https://eitaa.com/zoje_beheshti/10641
#ازدواج_موفق_۲۸
https://eitaa.com/zoje_beheshti/10729
#ازدواج_موفق_٢٩
https://eitaa.com/zoje_beheshti/10824
#ازدواج_موفق_٣٠
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11099
#ازدواج_موفق ۳۱
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11416
#ازدواج_موفقیت
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11644
#ازدواج_موفق ۳۳
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11906
#ازدواج_موفق ۳۴
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11954
#ازدواج_موفق ۳۵
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12015
#ازدواج_موفق ۳۶
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12208
#ازدواج_موفق ۳۷
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12395
#ازدواج_موفقیت ۳۸
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12463
هدایت شده از ٠
8_03_drfarhang_mihanblog_com.mp3
4.5M
✨🌺 #ازدواج_موفق_۳۸ 🌺✨
#دکتر_فرهنگ
پیشنهاد ویـــ👌ــژه،
براے تمام مجـــ💍ـــردها 😍😍
تمام قسمتها در کانال :
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#لیست
محبت درمانی ١👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9050
محبت درمانی ٢👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9275
محبت درمانی ٣
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9400
محبت درمانی ٤
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9869
محبت درمانی ٥
https://eitaa.com/zoje_beheshti/10031
محبت درمانی ٦
https://eitaa.com/zoje_beheshti/10192
محبت درمانی ٧
https://eitaa.com/zoje_beheshti/10397
محبت درمانی ٨
https://eitaa.com/zoje_beheshti/10546
محبت درمانی ٩
https://eitaa.com/zoje_beheshti/10608
محبت درمانی ١٠
https://eitaa.com/zoje_beheshti/10741
محبت درمانی ۱۱
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11179
محبت درمانی ۱۲
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11497
محبت درمانی ۱۳
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11857
محبت درمانی ۱۴
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11982
محبت درمانی ۱۵
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12084
محبت درمانی ۱۶
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12161
محبت درمانی ۱۷
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12396
محبت درمانی ۱۸
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12465
هدایت شده از ٠
1_22859115.mp3
8.79M
#محبت_درمانی 18
❌نکنه تا یه بدی از کسی دیدی
محبتشو از دلت بیرون کنیا...
👈 مگه خدا با بدیها و خطاهای تو
تو رو کنار گذاشت؟
@zoje_beheshti
#نظر_اعضا
یه مرد همین که از دره خونه میاد تو و دنباله خانومش میگرده و اگه نبود سراغشو بگیره یعنی خانومشو خیلی دوست داره...و با اینکه چند سال از زندگیه مشترکشون میگذره ولی بازم به فکر غافلگیری خانومشونن ینی هنوزم خانومشون براشون مهمه
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
🍃 #سیاستهای_رفتاری
زنها از مردشان چیزی
جز آغوشی پر از امنیت و محبت و شادی
نمیخواهند
این کار بدون پول و مادیات هم از مردها
ساخته است
فقط کمی ازخودگذشتگی و عشق میخواهد👌
@zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
#قابل _توجه_#آقای_خونه
آقايان شايد بارها شنيدهاند
كه وقتی از خانمی میپرسند چه شوهری
می پسندی
می گويند
"مردی كه بتوانم به آن تكيه كنم"
آقايان بايد يادشان باشد
منظور زنان از «تكيه كردن» سينه سپركردن
و قوی بودن برای دعوای سر کوچه و چهره خشن
و بزن بزن نيست، اصلاً و اصلاً اينگونه نيست!!!
آنان بیشتر نیازمند "امنیت روحی" هستند
نه "امنیت جسمی"
آنان نیازی به یک قلدر جسمی و جنسی ندارند،
بلكه آنان با توجه به روحيه لطيفشان دوست
دارند با تمام وجود باور کنند که در کنار آنها
همواره یک حامی صادق است که آنان را از
لحاظ روحی و روانی و عاطفی، حمایت و
پشتیبانی می کند.
خصوصا احترام به زن در محافل خصوصی و
عمومی به خصوص در جمع فاميل، اقوام،
دوستان، نزديكان و ...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
👱🏻♀#سياست_زنانه
پس از مراجعت همسرتان به خانه،
کارهای خود را حتی الامکان کنار بگذارید
و لحظاتی در حضور او بنشینید و
از او پذیرایی کنید.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
رمان واقعی
#قسمت_دهم
#دختر_شینا
لیوان آب را به کبری دادم. او سعی کرد با قاشق آب را توی دهان نوزاد بریزد. اما نوزاد نمی توانست آن را بخورد. دهانش را باز می کرد تا سینه مادر را بگیرد و مک بزند، اما قاشق فلزی به لب هایش می خورد و او را آزار می داد. به همین خاطر با حرص بیشتری گریه می کرد. حال من و کبری بهتر از نوزاد نبود. به همین خاطر وقتی دیدیم نمی توانیم کاری برای نوزاد انجام بدهیم، هر دو با هم زدیم زیر گریه.
مادرشوهرم همان شب، در بیمارستان رزن توانست آن یکی فرزندش را به دنیا بیاورد. قل دوم دختر بود. فردا صبح او را به خانه آوردند. هنوز توی رختخوابش درست و حسابی نخوابیده بود که نوزاد پسر را گذاشتیم توی بغلش تا شیر بخورد، بچه با اشتها و حرص و ولع شیر می خورد و قورت قورت می کرد. ما از روی خوشحالی اشک می ریختیم.
با تولد دوقلوها زندگی همه ما رنگ و روی تازه ای گرفت. من از این وضعیت خیلی خوشحال بودم. صمد مشغول گذراندن سربازی اش بود و یک هفته در میان به خانه می آمد. به همین خاطر بیشتر وقت ها احساس تنهایی و دلتنگی می کردم. با آمدن دوقلوها، رفت و آمدها به خانه ما بیشتر شد و کارهایم آن قدر زیاد شد که دیگر وقت فکر کردن به صمد را نداشتم. از مهمان ها پذیرایی می کردم، مشغول رُفت و روب بودم، ظرف می شستم، حیاط جارو می کردم، و یا در حال آشپزی بودم.
شب ها خسته و بی حال قبل از اینکه بتوانم به چیزی فکر کنم، به خواب عمیقی فرو می رفتم.
بعد از چند هفته صمد به خانه آمد. با دیدن من تعجب کرد. می گفت: «قدم! به جان خودم خیلی لاغر شده ای، نکند مریضی.»
می خندیدم و می گفتم: «زحمت خواهر و برادر جدیدت است.»
اما این را برای شوخی می گفتم. حاضر بودم از این بیشتر کار کنم؛ اما شوهرم پیشم باشد. گاهی که صمد برای کاری بیرون می رفت، مثل مرغ پرکنده از این طرف به آن طرف می رفتم تا برگردد. چشمم به در بود. می گفتم: «نمی شود این دو روز را خانه بمانی و جایی نروی.»
می گفت کار دارم. باید به کارهایم برسم.
دلم برایش تنگ می شد. می پرسید: «قدم! بگو چرا می خواهی پیشت بمانم.»
دوست داشت از زبانم بشنود که دوستش دارم و دلم برایش تنگ می شود.
سرم را پایین می انداختم و طفره می رفتم.
سعی می کرد بیشتر پیشم بماند. نمی توانست توی کارها کمکم کند. می گفت: «عیب است. خوبیت ندارد پیش پدر و مادرم به زنم کمک کنم. قول می دهم خانه خودمان که رفتیم، همه کاری برایت انجام دهم.»
می نشست کنارم و می گفت: «تو کار کن و تعریف کن، من بهت نگاه می کنم.»
می گفتم: «تو حرف بزن.»
می گفت: «نه تو بگو. من دوست دارم تو حرف بزنی تا وقتی به پایگاه رفتم، به یاد تو و حرف هایت بیفتم و کمتر دلم برایت تنگ شود.»
صمد می رفت و می آمد و من به امید تمام شدن سربازی اش و سر و سامان گرفتن زندگی مان، سعی می کردم همه چیز را تحمل کنم.
دوقلوها کم کم بزرگ می شدند. هر وقت از خانه بیرون می رفتیم، یکی از دوقلوها سهم من بود. اغلب حمید را بغل می گرفتم. بیشتر به خاطر آن شبی که آن قدر حرصمان داد و تا صبح گریه کرد، احساس و علاقه مادری نسبت به او داشتم. مردمی که ما را می دیدند، با خنده و از سر شوخی می گفتند: «مبارک است. کی بچه دار شدی ما نفهمیدیم؟!»
یک ماه بعد، مادرشوهرم دوباره به اوضاع اولش برگشت. صبح زود بلند می شد نان بپزد. وظیفه من این بود قبل از او بیدار بشوم و بروم تنور را روشن کنم تا هنگام نان پختن کمکش باشم. به همین خاطر دیگر سحرخیز شده بودم؛ اما بعضی وقت ها هم خواب می ماندم و مادرشوهرم زودتر از من بیدار می شد و خودش تنور را روشن می کرد و مشغول پختن نان می شد. در این مواقع جرئت رفتن به حیاط را نداشتم.
به همین خاطر هر صبح، تا از خواب بیدار می شدم، قبل از هر چیز گوشه پرده اتاقم را کنار می زدم. اگر لوله ای که بعد از روشن شدن تنور روی دودکش تنور می گذاشتیم، پای دیوار بود، خوشحال می شدم و می فهمیدم هنوز مادرشوهرم بیدار نشده، اما اگر دودکش روی تنور بود، عزا می گرفتم. وامصیبتا بود.
زمستان هم داشت تمام می شد. روزهای آخر اسفند بود؛ اما هنوز برف ها آب نشده بودند. کوچه های روستا پر از گل و لای و برف هایی بود که با خاک و خاکسترهای آتش منقل های کرسی سیاه شده بود. زن ها در گیر و دار خانه تکانی و شست وشوی ملحفه ها و رخت و لباس ها بودند. روزها شیشه ها را تمیز می کردیم، عصرها آسمان ابری می شد و نیمه شب رعد و برق می شد، باران می آمد و تمام زحمت هایمان را به باد می داد.
چند هفته ای بیشتر به عید نمانده بود که سربازی صمد تمام شد. فکر می کردم خوشبخت ترین زن قایش هستم. با عشق و علاقه زیادی از صبح تا عصر خانه را جارو می کردم و از سر تا ته خانه را می شستم. با خودم می گفتم: «عیب ندارد. در عوض این بهترین عیدی است که دارم. شوهرم کنارم است و با هم از این همه تمیزی و سور و سات عید لذت می بریم.»
صمد آمده بود و دنبال کار می گشت. کمتر در خانه پیدایش می شد. برا
ی پیدا کردن کار درست و حسابی می رفت رزن.
یک روز صبح که از خواب بیدار شدیم و صبحانه خوردیم؛ مادرشوهرم در اتاق ما را زد. بعد از سلام و احوال پرسی دوقلوها را یکی یکی آورد و توی اتاق گذاشت و به صمد گفت: «من امروز می خواهم بروم خانه خواهرت، شهلا. کمی کار دارد. می خواهم کمکش کنم. این بچه ها دست و پا گیرند. مواظبشان باشید.»
موقع رفتن رو به من کرد و گفت: «قدم! اتاق دم دستی خیلی کثیف است. آن را جارو کن و دوده اش را بگیر.»
صمد لباس پوشیده بود که برود. کمی به فکر فرو رفت و گفت: «تو می توانی هم مواظب بچه ها باشی و هم خانه
شانه هایم را بالا انداختم و بی اراده لب هایم آویزان شد. بدون اینکه جوابی بدهم. صمد گفت: «نمی توانی هم خانه را تمیز کنی و هم به بچه ها برسی.»
کتش را درآورد و گفت: «من بچه ها را نگه می دارم، تو برو اتاق ها را تمیز کن. کارت که تمام شد، من می روم.»
با خودم فکر کردم تا صبح زود است و بچه ها خوابند. بهتر است بروم اتاق ها را تمیز کنم. صمد هم ماند اتاق خودمان تا مواظب بچه ها باشد.
پنجره های اتاق دم دستی را باز گذاشتم. لحاف کرسی را از چهار طرف بالا دادم روی کرسی. تشک ها را برداشتم و گذاشتم روی لحاف های تازده. همین که جارو را دست گرفتم تا اتاق را جارو کنم، صدای گریه دوقلوها درآمد. اول اهمیتی ندادم. فکر کردم صمد آن ها را آرام می کند. اما کمی بعد، صدای صمد هم بلند شد.
ـ قدم! قدم! بیا ببین این بچه ها چه می خواهند؟!
جارو را انداختم توی اتاق و دویدم طرف اتاق خودمان که آن طرف حیاط بود. دوقلوها بیدار شده بودند و شیر می خواستند. یکی از آن ها را دادم بغل صمد و آن یکی را خودم برداشتم و بچه به بغل مشغول آماده کردن شیرها شدم. صمد به بچه ای که بغلش بود، شیر داد و من هم به آن یکی بچه. بچه ها شیرشان را خوردند و ساکت شدند.
از فرصت استفاده کردم و رفتم سراغ جارو زدن اتاق. هنوز اتاق را تا نیمه جارو نزده بودم که دوباره صدای گریه دوقلوها بلند شد. حتماً خیس کرده بودند. مجبور شدم قبل از اینکه صمد صدایم کند، بروم دنبال بچه ها. حدسم درست بود. دوقلوها که شیرشان را خورده بودند حالا جایشان را خیس کرده بودند. مشغول عوض کردن بچه ها شدم. صمد بالای سرم ایستاده بود و نگاه می کرد. می گفت: «می خواهم یاد بگیرم و برای بچه های خودمان استاد شوم.»
بچه ها را تر و خشک کردم. شیرشان را هم خورده بودند، خیالم راحت بود تا چند ساعتی آرام می گیرند و می خوابند. دوباره رفتم سراغ کارم. جارو را گرفتم دستم و مشغول شدم. گرد و خاکْ اتاق را برداشته بود. با روسری ام جلوی دهانم را بستم. آفتاب کم رنگی به اتاق می تابید و ذرات گرد و غبار زیر نور خورشید و توی هوا بازی می کردند. فکر کردم اتاق را که جارو کردم، بروم تشک ها را روی ایوان پهن کنم تا خوب آفتاب بخورند که دوباره صدای گریه بچه ها و بعد فریاد صمد بلند شد.
ـ قدم! قدم! بیا ببین این بچه ها چه می خواهند.
جارو را زمین گذاشتم و دوباره رفتم اتاق خودمان. بچه ها شیرشان را خورده بودند، جایشان هم خشک بود، پس این همه داد و هوار برای چه بود؟! ناچار یکی از آن ها را من بغل کردم و آن یکی را صمد. شروع کردیم توی اتاق به راه رفتن. نگران کارهای مانده بودم.
صمد هم دیرش شده بود. اما با این حال، مرا دلداری می داد و می گفت: «بچه ها که خوابیدند، خودم می آیم کمکت.»
بچه ها داشتند در بغل ما به خواب می رفتند. اما تا آن ها را آرام و بی صدا روی زمین می گذاشتیم، از خواب بیدار می شدند و گریه می کردند. از بس توی اتاق راه رفته بودیم و پیش پیش کرده بودیم، خسته شده بودیم، بچه ها را روی پاهایمان گذاشتیم و نشستیم و تکان تکانشان دادیم تا بخوابند. اما مگر می خوابیدند. صمد برایم تعریف می کرد؛ از گذشته ها، از روزی که من را سر پله های خانه عموی پدرم دیده بود. می گفت: «از همان روز دلم را لرزاندی.» از روزهایی که من به او جواب نمی دادم و او با ناامیدی هر روز کسی را واسطه می کرد تا به خواستگاری ام بیاید. می گفت: «حالا که با این سختی به دستت آوردم، باید خوشبخت ترین زن قایش بشوی.»
صدای صمد برای بچه ها مثل لالایی می ماند. تا صمد ساکت می شد، بچه ها دوباره به گریه می افتادند. هر کاری کردیم، نتوانستیم بچه ها را بخوابانیم. مانده بودیم چه کار کنیم. تا می گذاشتیمشان زمین، گریه شان درمی آمد. مجبور شدم دوباره برایشان شیر درست کنم. اما به محض اینکه شیر را خوردند، دوباره جایشان را خیس کردند. جایشان را خشک کردم، سر حال آمدند و بی خوابی به سرشان زد و هوس بازی کردند.
.❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#لیست_رمان
#دخترشینا
#قسمت_اول👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11595
#قسمت_دوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11697
#قسمت_سوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11804
#قسمت_چهارم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11889
#قسمت_پنجم👇(قسمت پنجم هست ولی ب اشتباه بالای صفحه رمان قسمت ششم تایپ شده
ترتیب صفحه درسته دوستان)
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11968
#قسمت_ششم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12163
#قسمت_هفتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12265
#قسمت_هشتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12334
#قسمت_نهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12425
#قسمت_دهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12484
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
👫
#سیاستهای_رفتاری
"عـادی شـدن زن و شـوهر بـرای هـمدیگر!"
یکی از غیر محترمانهترین رفتارهائی که
میتوانیم با همسر خود داشته باشیم،
عادی و پیش پا افتاده تلقی کردن اوست...❗️
فکر نمیکنیم که زندگی بدون همسر چقدر برای
ما نگران کننده و دشوار است. گاهی بجای
همسر حرف میزنیم. گاهی دربارهی او در حضور
دیگران غیر محترمانه صحبت میکنیم. برای
همسر تصمیم میگیریم که چه بکند.
به همسر خود گوش فرا دهید. در احساسات و
هیجانات او شریک شوید. از همسر تقدیر به عمل
آورید. برای همسرتان ارزش و اعتبار قائل شوید.
از هر فرصتی برای بیان تشکر خود بهره بگیرید.
به همسر خود ابراز علاقه کنید. از با هم بودن به
عنوان دوست یا شریک زندگی احساس خوشوقتی
کنید.
باتجربه کردن روشهای بالا از قدرت آنها مبهوت
خواهید شد. فراموش کنید که چه میگیرید،
صرفا بر این تمرکز کنید که چه میدهید.
اگر شریک زندگی خود را بیبها تلقی نکنید، او
نیز متقابلا همین کار را خواهد کرد.
سپاسگزاری حس خوبی به همسر خواهد داد.
روشها را امتحان کنید و مطمئن باشید که به
این کار علاقمند خواهید شد و اثرات معجزهآمیز آنها را خواهید دید.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
👱🏻♀#خانم_محترم
👱🏼 #آقای_عزیز
لباسی که برای همسرت نپوشی تا شاد شود
به درد چه میخورد ؟
اگر همسرت زیبایی و خوش تیپی تو را
دوست دارد، چرا معطلی؟
چقدر بد است مرد یا زن در خانه
بسته به شغل مثلا بوی گازوئیل بدهد یا
سر کله اش از تدریس گچی باشد
یا همیشه بوی قرمه سبزی بدهد .
نه ادکلنی
نه کنار هم نشستنی
نه درک احساسات طرف مقابل . . .
وقتی در خانه ای ؛ تلفن همراهت
را کنار بگذار و زندگی کن...
به خودت برس، به خاطر خودت و همسرت
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#سیاستهای_رفتاری
وقتی با همسرتون میرین بیرون؛ تا جایی
که ممکنه از مشکلات صحبت نکنید.
بذارین اون چند ساعتی که برای تفریح اومدين
بیرون فقط صرف خوشگذرانی و دور شدن از
استرس باشه.
یادآوری مشکلات زندگی یا محیط کار، از
شیرینی تفریحتون کم میکنه و همسرتون رو
برای دوباره بیرون رفتن و گشت و گذار دلسرد
میکنه.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
آرامش به معنای آن نیست که مشکلی وجود نداشته باشد
آرامش یعنی در میان دغدغه ها مشکلات و مشغله ها
دلی آرام داشته باشی
وبتوانی آرامشت را به عزیزانت هدیه دهی
🌙شب خوش🌙
@zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
#سلام_صبحتون_بخیر🌸🍃
امروزتان سرشارازعشق و امید
زندگیتون پرازصفاوصمیمیت🌸🍃
دلتون شادوخالی
از ابرای غم و ناراحتی🌸🍃
عمرتون باعزت
صبح تون پراز مهربانی🌸🍃
@zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃
آرزوی من برای تو🌺
آغازی باشکوه درشنبه🌺
عشق در۱شنبه🌺
آرامش در۲شنبه🌺
نداشتن نگرانی و دغدغه در۳شنبه🌺
خوشبختی در۴شنبه🌺
شادی در۵شنبه🌺
موفقیت در جمعه میباشد🌺
هفته ای پراز شانس برایت آرزومندم😍
#سلام_اولین_روز_هفتهتون_بخیرو_پربرکت
@zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
#حدیث
رسول_خدا_ص:
📛 هر زنی شوهرش را به زبانش بیازارد،
خداوند از او هیچ صدقه و کار نیکی نمی پذیرد
تا آن كه او را راضی کند.
@zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
#عاشقانه
🕊♥️مڹ !
🕊♥️اعتبار عشق را
🕊♥️با بودڹ
🕊♥️ڪـنــار تــــــــو
🕊♥️تا عمق جانم
🕊♥️حـس ڪرده ام ...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#ایده_متن
میتونید کنار سینی چای همسر استفاده کنین☺️😊👇
دلبَــــرم..😍
گر تو آیی
لب گشایی
لب بریزی
لب بسوزی
لب بدوزی
وااای...!
بَه چه محشر می شود
اندازه ی یک چای خوردن☕️
کام ِ من شیرین نمایی🍩
دلبرم...
مهر است و چای
با تو می چسبد فقط...☕️☕️💕
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
4_6044390913990460713.mp3
3.54M
#انرژی_مثبت
❤️ #خداوندا_آرامشی_عطا_فرما
#سعید_پورندی
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝