هدایت شده از آرشیو
بزرگ بشه.
حداقل کاری که میکنید واسه گرفتن پسرت اقدام میکنی.
این هم ممکنه دوتا نتیجه داشته باشه.
یا ندا بخاطر حفظ بچه اش تسلیم میشه و یا سامان رو به شما میسپاره و حداقل پسر من مجبور نیست تا آخر عمر بچه کس دیگه ای رو بزرگ کنه.
جمله آخرش چنان منو بهم ریخت که با عصبانیت گفتم:
- متاسفانه شما چشماتون رو بستید و از ابتدا هر توهینی دلتون میخواد دارید میکنید.
من و ندا هنوز نمردیم که شما واسه پسرمون تعیین تکلیف کنید.
متاسفم از اینکه با کم عقلی خودم ندا و سامان رو تو یه همچین موقعیتی قرار دادم.
کاش اون روز اونقدر پخته بودم که فکر عواقب کار کثیف خودمو ببینم.
خانم محترم اگه با زیر و رو کردن گذشته من امیدوار شدید اونقدر رذل و نامرد هستم که یکبار دیگه خنجر دست بگیرم و از پشت به زن و بچه ام بزنم سخت در اشتباهید.
واسه اینکه روشن بشید عرض میکنم من حتی اگر بخوام هم نمیتونم سامان رو از ندا پس بگیرم چون وقتی داشت خیلی راحت از سر راه من کنار میرفت فکر اینجای کار رو کرده بود.
با عقل و منطق و دوراندیشی که تو ندا سراغ دارم بهش اطمینان دارم درست ترین تصمیم رو واسه زندگیش خواهد گرفت.
- آقای صولتی من حسام رو بیشتر از هر کسی میشناسم.
مطمئن هستم که نمیتونه با سامان کنار بیاد.
چون احساسش از وقتی شما برگشتید نسبت به سامان کلی فرق کرده.
میفهمم که اونروز به خاطر عشق ندا حاضر بود پسر شما رو روی چشماش بذاره.
ولی الان که ندا راه دیگه هم جز به یدک کشیدن سامان تو زندگی با حسام داره دچار تردید شده.
از طرفی هم شما جوونها اونقدر مغرورید که از روی احساس تصمیماتی میگیرید که بعدها متوجه جزع و فزع ما بزرگترا میشید.
زندگی ندا با حسام دوامی نداره.
چون من تردید رو تو چشمای بچه ام میخونم.
اون هنوز خام و جوونه.
متوجه نیست میخواد تو چه رودخونه وحشی و بزرگی تو مسیر مخالف شنا کنه.
این مسئله از روز پیش چشمم روشن تره و میخوام قبل از اینکه مهر یه زندگی ناموفق تو پیشونی بچه ام بخوره جلوی این کار رو بگیرم.
- خانم جودت من حاضر نیستم از طرف من ندا متحمل کوچکترین رنجشی بشه.
راه رو اشتباه اومدید.
درسته که همین الان هم آرزوی لحظه به لحظه من هست که ندا به زندگی با من برگرده.
ولی امکان نداره سر سوزنی باعث رنجشش بشم.
شاید تعجب کنید و اصلا به مذاقتون این حرفم خوشایند نیاد ولی ندا مثل یه جواهر بی قیمت هست که زندگی باهاش لیاقت میخواد.
چندان هم ادعای عقل شعور نکنید چون تا اینجا پسرتون ثابت کرده پخته تر و باهوش تر از شماست.
- به همین دلیل هم مثل زباله از خونه ات پرتش کردی بیرون؟
- اجازه نمیدم بیشتر از این به مادر بچه ام توهین کنی.
من آشغال بودم که لیاقتش رو نداشتم و شما که حاضرید به خاطر خودخواهی خودتون احساسات آدمها رو زیر پاتون له کنید.
اگر نیت خیر تو سرتون داشتید نیاز نبود دزدکی سراغ من بیایید و بخواهید منو طعمه واسه رسیدن به هدفتون قرار بدید.
پیشنهاد میکنم به جای اینکه به هر ریسمانی چنگ بزنید تا آدمها رو وادار کنید به میلتون رفتار کنن دلیل منطقی واسه حرفتون داشته باشید.
نه به صرف اینکه فلان خاله خان باجی پشت سر شما حرف خواهد زد که واسه پسرش یه زن بیوه رو گرفته با سرنوشت پسرتون بازی کنید.
در حالیکه بدنش از عصبانیت میلرزید از جا بلند شد و گفت:
- فکر میکردم به عشق پسرت برگشتی.
گفتم مرد شدی و برگشتی زن و بچه ات رو حمایت کنی تا زنت مجبور نباشه با عشوه و ادا خودش رو به یه پسر مجرد قالب کنه.
آشکار زهر خودش رو ریخت.
کنترلم از دستم خارج شد و محکم روی میز کوبیدم و گفتم:
- حق نداری پشت سر ندا اینطوری حرف بزنی.
برو گمشو از اینجا بیرون.
شاید اگر هر زن دیگه ای بود گریه اش میگرفت.
یا تو این موقعیت میشد ضعفش رو دید.
ولی چموش تر از این حرفها بود.
بدون اینکه ذره ای سر فرو آورده باشه روی پاشنه چرخید و محکمتر از وقتی اومده بود به طرف درب بیرون رفت و پشت سرش درب رو محکم به هم کوبید که از صدای بلندش از جا پریدم.
دیگه حوصله کار کردن نداشتم.
کتم رو پوشیدم و از دفتر زدم بیرون.
نای راه رفتن نداشتم.
تمام امیدم بابت برگردوندن خوشبختیم دود شده بود.
باز شده بودم همون مرده متحرکی که قبل از دیدن سامان و ندا بودم.
با حال نزار سوار ماشینم شدم و مسیر خونه رو در پیش گرفتم.
ندا داشت تو اون آتیش غرورش هم خودش رو میسوزوند و هم منو بچه ام رو به دنبال خودش فنا میکرد.
نمیفهمید تو این زندگی میتونه مثل یک ملکه حکومت کنه.
اونوقت حاضر بود تا آخر عمر کلفتی اون مادر فولادزره رو بکنه تا اجازه بده پسر کاکل زریش یه جرعه خوشبختی تو حلقش بریزه.
با حرص رانندگی میکردم و مثل دیوونه ها با خودم حرف میزدم.
آخه ندا من چی به
هدایت شده از آرشیو
تو بگم؟
دختره کم عقل که فکر میکنی چشمم به موقعیت اجتماعی تو افتاده.
آخه اینا به چه درد من میخوره.
چرا نمیفهمی من خسته تر از اونم که دنبال عشق و عاشقی و هیجان باشم.
مثل بچه ها دست منو گرفتی تو تازه نفس و من از نفس افتاده،
منو هی به دنبال خودت میکشونی.
من فقط دلم یه زندگی بی دغدغه میخواد.
نمیخوام مثل یه پازل تیکه و پاره هر گوشه زندگیم رو از یک طرف جمع کنم.
دیگه به چه زنی اعتماد کنم واسه یه شروع تازه؟
یه زندگی پر از دلهره و استرس اینکه کی بهت خیانت میکنه؟
بعدشم تا آخر عمر جلوی تو گردن کج کنم و بچه مو گدایی کنم.
بسه دیگه من هرچی آزمون و خطا کردم.
نوبت تو شده دست به ریسک بزنی؟
خاک برسرت علی که همه این بلاها رو خودت به سر خودت آوردی.
اونروز که دنبال اون عفریته رو گرفتی زنتو ول کردی چشمت دربیاد و برو از دهن گرگ بکشش بیرون.
فقط میخواستی بندازیش تو بغل یه نره غول که حالا اون طفل معصوم خام محبتهایی بشه که یه روزی چشم میمالوند از تو نصیبش بشه.
تو دنیا تنها زنی که میتونستم روش قسم بخورم تا باشی به پات هست ندا بود.
اون چند نفری که سر راه زندگیم قرار گرفته بودند همه تو این امتحان مردود شده بودند.
دیگه بس بود نمیتونستم یکی یکی عمرم بذارم پای معلوم شدن نتیجه امتحان از زن زندگیم.
از سر کوچه که با ماشین وارد میشم چشمم به آزرای نقره ای که کنار دیوار خونه عزت خانم اینا پارک شده میوفته پاهام سست میشه.
طوریکه به سختی گاز و کلاج ماشین رو عوض میکنم.
بفرما شاهد از غیب رسید.
خانم گند زد به سرتا پای زندگیمون حالا خرم و خرامان کنار دست شوهر احمقش میشینه و تشریف میاره خونه مادر ه*رزه تر از خودش مهمونی.
از در خونه که میرم تو هرم صورتم باعث میشه وقتی مادرم میگه"خاک بر سرم،علی جان مادر چرا مثل لبو قرمز شدی؟"نکشوندم جلوی آینه ببینم چه ریختی شدم.ندیده میتونم حدس بزنم.
بدون کلامی میام از پله ها برم بالا که مادرم صدام میکنه
"مگه ناهار نمیخوری؟"
پیرزن بدبخت انگار نه انگار با من حرف میزنه.
همین که میگم
"من خوردم مادر من،فقط خسته ام میخوام بخوابم"
بره خدارو شکر کنه که تحفه نوظهورش باهاش یه جمله حرف زده.
ولی میدونم مادر اونقدر مهربونه که میفهمه باز با خودم درگیرم.
در اتاق خواب رو که باز میکنم دوباره گذشته تو ذهنم زنده میشه و صدای مریم تو گوشم میپیچه:
- جون مریم تمومش کن دیگه.
بذار زنت بشم لعنتیییییی.
بذار عروست بشم علی جون.
من تو سکوت فقط چهره عرق کرده مریم رو میدیدم که با چشمهای برق افتاده از نم اشک التماسم میکرد.
ولی من نمیخواستم مریم بازیچه دست من بشه.
اگه نمیشد چی؟
این منتهای نامردی بود اونم در حق کسی که از جونم برام عزیزتر بود.
هفت سال تمومه درب خونه عزت پا بدر شده بود قبله گاه من.
هفت سال وقتی در خونه رو باز و بسته میکردم چشمام دنبال چماش میگشت بلکه از گوشه قاب پنجره ای،لای درب خونه یا حتی روزنه آجر کنده شده گوشه حیاط قدیمی خونشون تیر نگاهش خلاصم کنه از این همه التهاب.
کاش مریم من میمردم و نمیدیم مرگ یک فرشته رو.
چطور اون فرشته معصوم و پاک شد دیو زشتی که خونه ام رو آتیش زد و راهش رو کشید و رفت.
میام رو تخت قدیمی دوران مجردیم دراز بکشم ناله چوبهای کهنه اش تو گوشم طنین میندازه و باز صدای آه و ناله های ه*و*س انگیز مریم تو گوشم میپیچه.
- بذار منم لذت رو باهات حس کنم دیگه عوضیییی
- نکنه عارت میاد من خودمو زنت بدونم؟
علی جون،تو هفت ساله مرد منی وهمه روحم درگیرته .
رابطه ام با مریم جدی تر و شدیدتر شد تا اینکه زمزمه دختر حاج رضا شایگان تو خونه مطرح شد و من ندیده فقط گفتم نه.
ولی هنوز به پاس هفت هشت شوهری که عزت عوض کرده بود جرات نداشتم حتی نفس بکشم و بگم نیم نگاهی به در خونه عزت خانوم میندازم.
طبق کتاب قانون آبروداری که بابام نانوشته تو مغزمون فرو کرده بود عشق مریم ننگ و عار بود.
از نظر اهالی محل هرکس از در خونه عزت میرفت تو مجرم و گناهکار بود.
چه برسه به من پسر حاج رسول صولتی بشه داماد عزت و دائم در رفت و آمد باشه.
ولی مریم همه ته قلبشون به پاکیش ایمان داشتند و نهایت رحمی که بهش میکردند این بود که نادیده بگیرنش.
از بچگی از بازی با دختربچه های محله محروم بود.
شروع دوستی من و مریم از جایی شد که یه روز غروب که از مدرسه برمیگشت دوسه تا پسر که می دونستند مرد غیرت مندی تو خونه عزت نیست تا بعد حقشون رو کف دستشون بذاره دختره طفل معصوم رو بین تیر کوچه و دیوار گیر انداخته بودن و میخواستن اذیتش کنن.
داشتم از دبیرستان برمیگشتم خونه .
توی تاریکی غروب صدای جیغ خفیفی به گوشم خورد.
صدا از پشت وانت قراضه ای که دوسه قدم جلوتر از من کنار کوچه پارک شده بود میومد.
پا تند کردم
هدایت شده از آرشیو
و وقتی رسیدم خون غیرت بچه محلی جلو چشمم رو گرفت و تا میخوردن اون دوتا عوضی رو زدم و وقتی دیدن حریف زورم نمیشن پا به فرار گذاشتن.
ادامه دارد...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#لیست
#رمان_سرنوشت
#قسمت_اول 👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8355
#قسمت_دوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8402
#قسمت_سوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8461
#قسمت_چهارم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8500
#قسمت_پنجم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8612
#قسمت_ششم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8644
#قسمت_هفتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/
#قسمت_هشتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8804
#قسمت_نهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8858
#قسمت_دهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8918
#قسمت_یازدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8947
#قسمت_دوازدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9060
#قسمت_سیزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9100
هدایت شده از ٠
#تکنیک 7
👈#نام_تکنیک: عوض کردن موضوع در دعوا
✍اگر همسرتان روی یک موضع با شما جدل می کند، هر چه پاسخ دهید، دعوا بدتر می شود، بهتر است که شما موضوع را به طور ظریفی عوض کنید. البته این فقط یک تکنیک "موقت" برای کاهش مجادله و تنش است و یک تکنیک اساسی نیست.
در مثال زیر زن با مهارت از "تکنیک عوض کردن موضوع دعوا " استفاده می کند.
👤مرد: این چه وضع زندگی هست که من دارم، صبح تا شب اعصاب خوردی، صبح تا شب غر زدن های تو، آخه من چقدر حقوق میگیرم. اونجا هم خونه مادرم که یه احوالپرسی درستی با خواهرم نکردی.
👩🏻زن: چند دقیقه پیش، آقا احمد دوستت، چند بار زنگ زد نبودی، منم جوابش ندادم، الان بهش زنگ بزن، فکر کنم کار واجبت داره،
یا اینکه؛
👩🏻زن: مادرت که گفتی، قضیه صاحب خانه را براش گفتم، کلی خوشش اومد و خندید. گفت تو خوب باهاش حرف زدی.
یا اینکه؛
👩🏻زن: گفتی اعصاب خوردی، یادم اومد، باید داروهای مادرت هم بگیری، توانستی برای خونه هم برنج بگیر که تموم کردیم.
یا اینکه؛
👩🏻زن: چقدر ترافیک سنگینه، تو خوب می تونی از این ترافیک با این مهارت رد بشی. چقدر هوا آلوده شده
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#قانون 6
🔴#نام_قانون: قانون لباس
✍زن و شوهر، لباس هم هستند.
✅زن و شوهر لباس هم هستند و اشکالات و ایرادات هم را می پوشانند و به دیگران نمی گویند که همسرم چه اشکالاتی دارد. پس: از درد و دل کردن و بیان عیوب همسرت با پدر و مادر و خواهر و آشنایان و دوستانت خودداری کن که زندگیت به نارضایتی بیشتر کشیده خواهد شد. پس برای همسرت لباس باش.
✅زن و شوهر لباس هم هستند و نمی گذارد عیوب جنسی و غرایز آشکار شود. مگر ندیده ای که وقتی همسرت از تو دور است، چگونه غرایز جنسی آشکارتر می گردد. پس برای همسرت لباس باش(دکتر حمیدرضا ایمانی فر).
✅زن و شوهر لباس هم هستند و لباس زینت و زیبایی و آبروست. مگر ندیده ای در مراسمی که همسر همه هستند و همسر تو نیست، احساس بدی داری که چرا زینت تو با تو نیست؟ پس برای همسرت لباس باش.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#حکیمانه
🔴#داستان زناشویی
✍کبوتری شروع به ساختن لانه کرد. خیلی با دقت و با خرج کردن هزینه زیاد آن لانه را ساخت، روز افتتاح لانه، جشن مفصل و پرهزینه ای کرد. چند روز اول خوب بود، اما به تدریج احساس کرد که یک بوی بسیار بد و غیر قابل تحملی لانه را فراگفته است. چاره ای نداشت جز آنکه آن لانه را رها کند و مجدداً شروع به ساختن یک لانه دیگر از اول بکند. این کار را کرد. اما مجدداً پس از چند روز دید که لانه اش پر از بوهای بد و غیر قابل تحمل شده است. بنابراین باز لانه را ترک کرد و شروع به ساختن لانه ای دیگر کرد و این کار را چندین بار تکرار کرد تا مجبور شد برای مشاوره و کمک پیش لاک پشت دانا برود. لاکپشت دانا گفت: دلیلش آن است که تو بجای آنکه در بیرون از لانه ادرار کنی، در خانه خودت ادرار میکنی، بنابراین لانه ات، پس از مدتی بوی بد میگیرد و مجبور به ترک لانه میشوی، بجای ترک لانه این رفتار ناپسندت را عوض کن(داستان به نقل از دکتر علی صاحبی: تنظیم: و اضافات: دکتی حمیدرضا ایمانی فر).
مثال:
🙊دیشب یک آقایی به من زنگ زد و گفت: من وکیل هستم و دو بچه دارم و همه چیزم تکمیل است و میخواهم یک زن دوم بگیرم که بیوه است. من گفتم: حتما زن خودت زیباتر هست و فقط با او مشکل ارتباطی داری. گفت: بله.
🙏در اینجا اگر لاکپشت دانا بود به این مرد می گفت: بجای اینکه دائماً بخواهی لانه ات را عوض کنی، بهتر است که در لانه فعلی خودت ادرار نکنی و رفتارت را تغییر دهی.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
زندگی در جریان است
مهم نیست راه بروی
بدوی
یا بخوابی
همین که پویا باشی
و در ذهنت حرکت کنی
تو سرشار از امیدی
شبتون پر از عشق🌸
#شب_بخیر
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
@zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
دعا عهد
بسم الله الرحمن الرحیم
اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِکَ
حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
هدایت شده از ٠
دعای روز دوشنبه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
ِبه نام خدا كه رحمتش بسيار و مهربانیاش هميشگى است
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يُشْهِدْ أَحَداً حِينَ فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا اتَّخَذَ مُعِيناً حِينَ بَرَأَ النَّسَمَاتِ لَمْ يُشَارَكْ فِي الْإِلَهِيَّةِ وَ لَمْ يُظَاهَرْ فِي الْوَحْدَانِيَّةِ كَلَّتِ الْأَلْسُنُ عَنْ غَايَةِ صِفَتِهِ وَ الْعُقُولُ عَنْ كُنْهِ مَعْرِفَتِهِ وَ تَوَاضَعَتِ الْجَبَابِرَةُ لِهَيْبَتِهِ وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِخَشْيَتِهِ وَ انْقَادَ كُلُّ عَظِيمٍ لِعَظَمَتِهِ فَلَكَ الْحَمْدُ مُتَوَاتِراً مُتَّسِقاً وَ مُتَوَالِياً مُسْتَوْسِقاً [مُسْتَوْثِقا] وَ صَلَوَاتُهُ عَلَى رَسُولِهِ أَبَداً وَ سَلامُهُ دَائِماً سَرْمَداً اللَّهُمَّ اجْعَلْ أَوَّلَ يَوْمِي هَذَا صَلاحا وَ أَوْسَطَهُ فَلاحاً وَ آخِرَهُ نَجَاحا،
ستايش خداى را كه هنگام آفرينش آسمانها و زمين احدى را گواه نساخت و به گاه ايجاد جانداران ياورى نگرفت، در پرستش انبازى ندارد، و در يكتايی اش پشتيبانى نخواهد، زبانها از بيان حقيقت وصفش درمانده و خردها از ژرفاى معرفتش وامانده و گردنكشان در برابر عظمتش فروتن و چهره ها از بيم او متواضع گشته و هر بزرگى در برابر بزرگيش تسليم گشته است.
ستايش پياپى و پيوسته و دنباله دار و پايدار تنها توراست، و رحمت هميشگى و درود جاودان و بی پايان او بر رسولش باد.
بار خدايا! ابتدای امروزم را خير و صلاح، و ميانه امروز را رستگارى و پايانش را كاميابى قرار ده
وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ يَوْمٍ أَوَّلُهُ فَزَعٌ وَ أَوْسَطُهُ جَزَعٌ وَ آخِرُهُ وَجَعٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ نَذْرٍ نَذَرْتُهُ وَ كُلِّ وَعْدٍ وَعَدْتُهُ وَ كُلِّ عَهْدٍ عَاهَدْتُهُ ثُمَّ لَمْ أَفِ بِهِ وَ أَسْأَلُكَ فِي مَظَالِمِ عِبَادِكَ عِنْدِي فَأَيُّمَا عَبْدٍ مِنْ عَبِيدِكَ أَوْ أَمَةٍ مِنْ إِمَائِكَ كَانَتْ لَهُ قِبَلِي مَظْلِمَةٌ ظَلَمْتُهَا إِيَّاهُ فِي نَفْسِهِ أَوْ فِي عِرْضِهِ أَوْ فِي مَالِهِ أَوْ فِي أَهْلِهِ وَ وَلَدِهِ أَوْ غِيبَةٌ اغْتَبْتُهُ بِهَا أَوْ تَحَامُلٌ عَلَيْهِ بِمَيْلٍ أَوْ هَوًى أَوْ أَنَفَةٍ أَوْ حَمِيَّةٍ أَوْ رِيَاءٍ أَوْ عَصَبِيَّةٍ غَائِباً كَانَ أَوْ شَاهِداً وَ حَيّاً كَانَ أَوْ مَيِّتاً فَقَصُرَتْ يَدِي وَ ضَاقَ وُسْعِي عَنْ رَدِّهَا إِلَيْهِ وَ التَّحَلُّلِ مِنْهُ،
و به تو پناه می آورم از روزی كه آغازش شيون و ميانش بیتابى، و پايانش دردمندى است، خدايا! از تو آمرزش میطلبم براى هر نذرى كه كردم و هر وعده اى كه دادم و هر پيمانى كه بستم سپس به آن وفا نكردم و اداى حقوق بندگانت را كه بر عهده دارم از تو درخواست میكنم، پس هر بنده اى از بندگانت و هر كنيزى از كنيزانت كه او را نزد من حقىّ پايمال شده باشد كه در آن به جان يا آبرو يا مال، يا خانواده اش يا فرزندش ستم روا داشته ام يا غيبتى از او كرده ام يا بر اثر ميل خود يا خواهش دل يا تكبّر يا غضب يا خودنمايى يا تعصّب بر او يارى نهاده ام، اين بنده يا كنيزت غايب باشد يا حاضر، زنده باشد يا مرده، و دستم كوتاه شده و وسعم نمی رسد از پرداخت آن حق يا طلب حلاليت از او،
فَأَسْأَلُكَ يَا مَنْ يَمْلِكُ الْحَاجَاتِ وَ هِيَ مُسْتَجِيبَةٌ لِمَشِيَّتِهِ وَ مُسْرِعَةٌ إِلَى إِرَادَتِهِ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تُرْضِيَهُ عَنِّي بِمَا [بِمَ ] شِئْتَ وَ تَهَبَ لِي مِنْ عِنْدِكَ رَحْمَةً إِنَّهُ لا تَنْقُصُكَ الْمَغْفِرَةُ وَ لا تَضُرُّكَ الْمَوْهِبَةُ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ اللَّهُمَّ أَوْلِنِي فِي كُلِّ يَوْمِ إِثْنَيْنِ نِعْمَتَيْنِ مِنْكَ ثِنْتَيْنِ سَعَادَةً فِي أَوَّلِهِ بِطَاعَتِكَ وَ نِعْمَةً فِي آخِرِهِ بِمَغْفِرَتِكَ يَا مَنْ هُوَ الْإِلَهُ وَ لا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ سِوَاهُ
از تو میخواهم اى كسى كه رفع نيازها در اختيار اوست، و آن حاجات در مقابل مشيّت او اجابت پذير و به جانب اراده اش شتابانند كه بر محمّد و خاندان محمّد درود فرستى و آن بنده را كه بر او ستمى كردم هرگونه كه خواهى از من راضى گردانى و از جانب خود مرا رحمت عطا نمايى، چه آمرزيدن از تو نكاهد و بخشيدن به تو زيان نرساند، اى مهربان ترين مهربانان خدايا! در هر دوشنبه از سوى خويش دو نعمت بر من عطا كن، خوشبختى بندگی ات را در آغازش، و نعمت آمرزشت را در پايانش، اى آن كه تنها او شايسته پرستش است و جز او كسى گناهان را نيامرزد.
هدایت شده از ٠
روز دوشنبه روز امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) است.
🌹 در زيارت آقا امام حسن عليه السلام مى گويى:
السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا حَبِيبَ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا صِفْوَةَ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا صِرَاطَ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بَيَانَ حُكْمِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا نَاصِرَ دِينِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَاالسَّيِّدُ الزَّكِيُّ السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْبَرُّ الْوَفِيُ السَّلاَمُ عَلَيْك َأَيُّهَاالْقَائِمُ الْأَمِينُ السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَالِمُ بِالتَّأْوِيلِ السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْهَادِي الْمَهْدِيُ السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الطَّاهِرُ الزَّكِيُ السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا التَّقِيُّ النَّقِيُّ السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْحَقُّ الْحَقِيقُ السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الشَّهِيدُ الصِّدِّيقُ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ.
🌹 زيارت آقا امام حسين عليه السلام:
اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ أَشْهَدُ أَنَّكَ أَقَمْتَ الصَّلاَةَ وَ آتَيْتَ الزَّكَاةَ وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ عَبَدْتَ اللَّهَ مُخْلِصاً وَ جَاهَدْتَ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ فَعَلَيْكَ السَّلاَمُ مِنِّي مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ أَنَا يَا مَوْلاَيَ مَوْلًى لَكَ وَ لِآلِ بَيْتِكَ سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَ جَهْرِكُمْ وَ ظَاهِرِكُمْ وَ بَاطِنِكُمْ لَعَنَ اللَّهُ أَعْدَاءَكُمْ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى مِنْهُمْ يَا مَوْلاَيَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ يَا مَوْلاَيَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ هَذَا يَوْمُ الْإِثْنَيْنِ وَ هُوَ يَوْمُكُمَا وَ بِاسْمِكُمَا وَ أَنَا فِيهِ ضَيْفُكُمَا فَأَضِيفَانِي وَ أَحْسِنَا ضِيَافَتِي فَنِعْمَ مَنِ اسْتُضِيفَ بِهِ أَنْتُمَا وَ أَنَا فِيهِ مِنْ جِوَارِكُمَا فَأَجِيرَانِي فَإِنَّكُمَا مَأْمُورَانِ بِالضِّيَافَةِ وَ الْإِجَارَةِ فَصَلَّى اللَّهُ عَلَيْكُمَا وَ آلِكُمَا الطَّيِّبِينَ.
هدایت شده از ٠
سلام گلهای مهربان
امروزتان پر از انرژی
مسیر زندگیتون گلباران
امروز گره شادی بزنیم
به لحظه هایمان
و ازخدا بخواهیم عشق
و برکت را در
زندگی مان جاری کند
صبح تون بخیر
@zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
🌹﷽🌹
#حدیث
🍃 نسبت به زنان مردم عفت داشته باشید تا زنانتان عفیف بمانند....
""امام صادق (ع)""
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#عاشقانه
┏╗ ┏╗
║┃ ║┃╔━╦╦┳═╗
║┃ ┃╚┫║┃┃┃╩┫
┗╝ ╚━╩═┻━╩━╝
♥
║╚┛┣═╦┳╗
┗╗┏╣┃┃║┃
┗╝┗═┻═╝
ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ☺️
ﺑﮕﻮ ... ﻓﻘﻂ ﺑﮕو 😘
ﭼــﻪ ﻓـــﺮﻕ ﺩﺍﺭﺩ
ﺍﺯ ﻣـــﻦ ، ﺍﺯ ﺗـــﻮ 😊
ﺍﺯ ﺑــــﺎﺭﺍﻥ ☔️
ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷـﻢ ﺑﮕﯿر ﻭ ﺩﺭ ﮔـﻮﺷـﻢ ﺍﺯ ﻣـﺎﻧدﻥ ﺑـﮕـﻮ 😉
ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﻨﯿﺪﻧﺶ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﯾﺰﺩ !! ☺️😘
ﮔـﻮﻧـﻪ ﻫﺎﯼ ﺧـﺠـﺎﻟـﺘـیﻢ ﺭﻧــﮓ ﺑـﮕﯿـﺮﺩ 😊
ﺍﺯ ﺩﻟﺒﺮﯼ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﺖ ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﮐﺮﺩﻩ ❤️😘
ﺍﺯ ﻫـﺮچﻪ ﺧـﻮﺩﺕ ﻣـﯿـﺨـﻮﺍﻫـﯽ
ﺍﺯ ﺧـﻮﺩﺕ ﺑـﮕـﻮ 😙
ﭼـــﻪ ﻓــﺮﻕ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﺯ ﭼـــﻪ 😋
ﻓـــﻘــــﻂ ﺑـــﮕــــﻮ😘😍
ﺣـــﺮﻑ ﺑـــﺰﻥ 🙂
ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ... ❤️❤️
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#ایده_متن
زیر عکس همسر بنویسید
مگه☝️🏻 جز تو
چیزی هم❗️ هست
که از 🌍دنیا بخوام
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#ایده_متن
خوشبختی یعنی اینکه خدا اونقدرعزیزت کنه که وجودت آرامش بخش یکی دیگه باشه...ممنون که هستی💋
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#لیست
#چله_نماز_اول_وقت
روز اول👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/3420
روز دوم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/3557
روز سوم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/3960
روز چهارم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5173
روز پنجم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/4059
روز ششم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/4354
روز هفتم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/4648
روز هشتم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/4788
روز نهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5031
روز دهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5174
روز یازدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5245
روز دوازدهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5339
روز سیزدهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5549
روز چهاردهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/6431
روز پانزدهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/6566
روز شانزدهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/6693
روز هفدهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/6785
روز هجدهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/7234
روز نوزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/7379
روز بیستم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/7675
روز بیست و یکم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/7754
روز بیست و دوم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/7861
روز بیست و سوم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8012
روز بیست و چهارم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8143
روز بیست و پنجم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8204
روز بیست و ششم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8310
روز بیست و هفتم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8599
روز بیست و هشتم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8701
روز بیست و نهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8913
روز سی ام👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9036
روز سی و یکم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9160
#چله_نماز_اول_وقت
#نماز_بانشاط
✅
#روز_سی_یکم
چرا بعضیا سختشونه نماز بخونن؟!
نماز برای چیه؟!
"برای اینه که حالتو رو بگیره!"
" نماز تو مرحله اول رعایت ادب است نه عشق بازی با خدا"
نماز توی مرحله اول سختی دادن به خود است نه خوشی داشتن معنوی
اونوقت طرف نشسته به من میگه:
🔴من چیکار کنم از نماز خوندنم لذت ببرم!!
این آدم دنبال نماز که نیست، دنبال هوسرانی خودشه...
📣لطفا حداقل نگاهتون رو به نماز تغییر بدید...
💭نمیدونید چه تعداد جوان نماز نمیخونن فقط بخاطر این که نماز رو اشتباه بهشون یاد دادن!
💭فکر میکنن حتما باید از نماز لذت ببرن و حالا که لذت نمیبرن فکر میکنن نمازشون به درد نمیخوره❌
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
3-03 (www.DrFarhang.Mihanblog.com).mp3
6.6M
✨🌺 #ازدواج_موفق_۱۳ 🌺✨
#دکتر_فرهنگ
پیشنهاد ویـــ👌ــژه،
براے تمام مجـــ💍ـــردها 😍😍
تمام قسمتها در کانال :
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
💖زوجهای بهشتی💖
✨🌺 #ازدواج_موفق_۱۳ 🌺✨ #دکتر_فرهنگ پیشنهاد ویـــ👌ــژه، براے تمام مجـــ💍ـــردها 😍😍 تمام قسمتها در کا
#لیست_ازدواج_موفق
#ازدواج_موفق_۱
https://eitaa.com/zoje_beheshti/7651
#ازدواج_موفق_۲
https://eitaa.com/zoje_beheshti/7759
#ازدواج_موفق_٣
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8025
#ازدواج_موفق_٤
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8068
#ازدواج_موفق_٥
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8119
#ازدواج_موفق_٦
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8208
#ازدواج_موفق_٧
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8259
#ازدواج_موفق_٨
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8343
#ازدواج_موفق_٩
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8477
#ازدواج_موفق_١٠
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8601
#ازدواج_موفق_١١
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8906
#ازدواج_موفق_١٢
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9013
#ازدواج_موفق_١٣
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9163
هدایت شده از آرشیو
رمان
#سرنوشت
#قسمت_چهاردهم
وقتی برگشتم تا مریم رو راهی خونه کنم دیدم کیف و کتاب خاکیم رو داد دستم و با شرم دخترونه در حالیکه گونه هاش از خجالت سرخ شده بود سرشو زیر انداخت و زیر لب تشکر کرد و رفت.
واسه اولین بار صورتش رو از نزدیک میدیدم.
چشمهای درشت میشی که توی صورت مهتاب گونش هر مردی رو به چالش میکشید.
مریم بدون اینکه پشت سرش رو نگاه کنه با سرعت ازم دور شد و رفت توی خونه و درب رو بست ولی من همچنان مثل مجسمه ایستاده بودم و نگاه میکردم.
مریم با چشماش جرقه آتیشی رو زد که زندگیم رو سوزوند و خاکسترنشینم کرد.
عشق مریم مرز بین آبرو و بی آبرویی رو برام محو کرده بود.
نمی فهمیدم کوچیک و بزرگ محله میگفتن عزت همزمان صیغه سه تا مرد میشه.
فرض میگرفتم میتونم با فرضیه دین و ایمان که پدر و مادرم بهش پایبند بودن میگفتم مگه دیدید که تهمت میزندید.
ولی گند زندگی خانوادگی مریم یکی دوتا نبود که بشه پاک کرد.
باباش هم یه معتاد مفنگی بود که عزت که از دست کتکهاش که از شدت خماری وادار به هر کارش میکرد،خسته شده بود عمدا مواد گذاشت تو خونه و سر بزنگاه مامور خبر کرد و بعدشم سر شوهرش رو فرستاد بالای دار.
دیگه بعد از چند سال اونقدر مریم بی پروا رفتار میکرد که مادرم پی به رابطه مون برده بود ولی به روی من نمی اورد حس مادرانه اش بهش میگفت دیر بجنبه آبروی خانواده رو بردم به زور ندا رو واسم خواستگاری کردند.
وقتی ندا رو دیدم کوچکترین ایرادی نمیتونستم بگیرم جز اینکه بگم من دوسش ندارم.
ولی عشق کوچه و خیابون تو قاموس پدر و مادر من نبود و میگفتند مهرش بعد از ازدواج به دلت میشینه .
جرات نداشتم با مریم درمیون بذارم.
مونده بودم چه خاکی سرم بریزم.
زمزمه تدارک نامزدی به گوش مریم رسید و واسه اولین بار تو این هفت سال باهام قهر کرد که چرا ازش مخفی کردم.
اونم بیکار ننشست و وقتی یه شب بابام از مغازه به خونه برمیگشت جلوش رو گرفت و هرچی بینمون بود به حاجی گفت.
اونشب فقط دیدم بابام قلبش گرفت و وقتی رسوندیمش بیمارستان دکتر تشخیص داد سکته خفیف کرده.
سالها طول کشید تا فهمیدم چطوری بابا با پول دهن عزت رو بسته و همیشه خودم رو گناهکار میدونستم و فکر میکردم مریم خانومی و گذشت کرده که شاهد ازدواج من و دختر دیگه ای بوده و دم نزده.
تصمیم گرفتم پای مریم بایستم ولی هنوز سرمایه و پشتوانه مالی نداشتم و من که از بچگی تو ناز و نعمت بزرگ شده بودم میترسیدم پشت پا به همه چیز بزنم.
میدونستم اصرار و پافشاری باعث میشه بابام با لباسهای تنم از خونه بیرونم بندازه.
یادمه وقتی تصمیمم رو به مریم گفتم اشکهاش که مثل بارون بهاری روی صورتش رون بود فوری بند اومد و من که فکر میکردم بیشتر از این حرفها تلاش کنم تا از دستش ندم،خیلی راحت راضی شد.
بعد از نامزدی بابا که حالا دیگه منو واسه خودش مرد حساب میکرد و دوست نداشت تا آخر عمر وابسته جیبش باشم حاضر بود هرچقدر سرمایه احتیاج داشتم واسه کار در اختیارم بذاره که هر چه بیشتر به زندگیم دلگرم بشم.
اول از همه یه آپارتمان نقلی تو محله ای دور خریدم و مریم رو فرستادم اونجا زندگی کنه.
اهل محل فکر میکردن مریم دانشگاه قبول شده و واسه درس خوندن رفته شهرستان،واسه همین پدر و مادر من هیچوقت شک نکردند که غیبت مریم از اون محله زیر سر من باشه.
واسه اینکه حوصله اش تنهایی سر نره یه ماشین خریدم و در اختیارش گذاشتم و هر چقدر اراده میکرد پول تو دست و پاش میریختم تا با دوستای جدیدش خوش بگذرونه.
به ظاهر سرمو انداختم زیر و مثل یه پسر سربراه زندگی تشکیل دادم ولی قبله گاه من خونه مریم بود.
در ظاهر با ندا زندگی تشکیل دادم ولی فقط جسمم مطیع بود.
از کوچکترین فرصتی استفاده میکردم تا پربزنم برم پیش مریم و باهاش با عشق راز و نیاز کنم.
تنها امیدم این میون به ندا بود.
تصمیم داشتم اونقدر بهش بی محلی کنم که از دستم به ستوه بیاد تا صداش دربیاد و ازم جدا بشه.
هر چقدر مریم رو متعلق به خودم میدونستم ندا رو به چشم یه مهمون موقت میدیدم که اونقدر با ملاحظه و متین بود که دلم نمیومد بهش بی احترامی کنم.
تنها کاری که از دستم برمیومد این بود که ندیده بگیرمش.
شب عروسیمون ندا با هزار امید و آرزو پا به خونه ام گذاشت.
وقتی همه مهمونها رفتند و تنها شدیم نگاهم تو چهره معصومش که افتاد دلم نیومد برنجونمش.
از طرفی اونقدر مریم گریه کرده بود تا مجبور شدم بهش ثابت کنم چقدر دوستش دارم و بهش قول دادم شب عروسیم رو هر طور شده پیش اون به صبح میرسونم.
با درموندگی رفتم روی کاناپه کنار ندا نشستم و گفتم:
- ندا جان شرمنده من باید چند ساعت تنهات بذارم.
اشکالی نداره؟از تنهایی که نمی ترسی؟
با حجب و حیای دخترونه سرش رو زیر اندا
هدایت شده از آرشیو
خت و با مرواریدهای دامنش شروع به ور رفتن کرد و گفت:
- از نظر من ایرادی نداره.
ولی این وسط نظر من هیچ اهمیتی نداره.
ممکنه از نظر بزرگترها اشکال داشته باشه.
توی این جمله اش هزار تا حرف نگفته وجود داشت.
ولی متوجه اعتراض پنهانی که توی جمله اش بود نشدم.
واسه همین گفتم:
- اونا دیگه اونقدر خسته ان که حوصله ندارن زاغ منو و تو رو چوب بزنن.
یکی از دوستان صمیمیم تصادف کرده و نیاز به کمک من داره.
میرم و زود برمیگردم.
اگه میترسی در خونه رو قفل کن و بخواب.
کاری هم داشتی میتونی به موبایلم زنگ بزنی.
نمیدونم از لحن قاطع من بود یا نجابت اون که هیچ اعتراض دیگه ای نکرد و من سریع قبل از اینکه چشمهام اولین دروغم رو رسوا کنه خداحافظی کردم و از خونه زدم بیرون تا خودمو زودتر به مریم برسونم.
****
وقتی چشمام رو باز کردم واسه چند ثانیه زمان و مکان رو فراموش کرده بودم.
اومدم بغلتم که تازه متوجه شدم بازوم از فشار وزن سر و گردن مریم که تو بغلم به خواب عمیق رفته بود بیحس شده.
دلم نمیومد بیدارش کنم ولی وقتی یاد اتفاقات شب قبل افتادم مثل فنر از جا پریدم و متعاقب اون مریم که با کشیدن دستم از خواب پرونده بودمش غرولندی کرد و بدون اینکه زحمت باز کردن چشمهاش رو به خودش بده غلتی زد و پشتش رو بهم کرد و دوباره خوابش برد.
به صفحه موبایلم نگاهی کردم وقتی دیدم ساعت از ده صبح هم گذشته امیدی نداشتم که وقتی برمیگردم خونه ندا رو اونجا ببینم.
توی راه خونه خودم رو واسه هر عکس العملی از ندا آماده کرده بودم ولی وقتی رسیدم با دیدن منظره پیش روم از خودم خجالت کشیدم.
روی کاناپه مچاله شده بود و خوابش برده بود.
رفتم بالای سرش و کنارش نشستم و توی صورتش خیره شدم.
چهره معصوم و بی گناهش توی خواب خباثت و نامردی منو بیشتر به رخم میکشید.
وارد بازی کثیفی کرده بودمش که روحش هم خبر نداشت.
از خواب پرید و با دیدن من هراسون از جاش بلند شد و نشست.
- چرا اینجا خوابیدی؟!
- منتظرت بودم.
نفهمیدم کی از هوش رفتم.
تو کی برگشتی؟!
- همین االن رسیدم.
کش و قوسی به بدنش داد و بدون اینکه حرف دیگه ای بزنه،به سمت اتاق
خواب به راه افتاد.
از اون همه خونسردی و بی تفاوتی لجم گرفته بود.
درست مثل یه آدم آهنی که تمام احساسات و عواطفش رو فقط یک قطعه بُرد
کنترل میکرد.
اصال نمیتونستم این یکی رو بفهمم.
به نظر من یا از ونوس اومده بود و یا کروموزمهاش دارای ژنهای جهش یافته
بود که تا این حد نسبت به زنهای دیگه فرق میکرد.
چند دقیقه نشسته بودم و تو افکار خودم غرق شده بودم.
به سمت اتاق خواب رفتم و توی اتاق نگاهی به دور و برم انداختم.
ندا رد همه اتفاقات دیشب رو از همه جا پاک کرده بود.
هر کی نمی دونست انگار نه انگار همون عروس و دامادهای دیشب بودیم که
میون بارون تبریک و شادباش فک و فامیل، پدرو مادرامون با هزار سالم و
صلوات از زیر آب و قرآن ردمون کرده بودن تا بریم یک عمر زندگی کنیم و
خوشبخت بشیم.
انگار این دختره منتظر اجازه من بود که از تختخواب استفاده کنه.
توی دلم گفتم
"ما رو باش که میخواییم اینو از رو ببریم.
این صدتای مارو با این بیخیالیش از رو میبره!"
ندا همون شب اول گربه رو دم حجله کشت که وقتی شب عروسی براش مهم
نیست برم و صبح برگردم،پس وقتهای دیگه برم چند روزهم نیام براش محلی
از اعراب نداره.
تو یکسالی که نامزد بودیم هیچوقت به این فکر نمیکردم که به ندا نزدیک بشم.
دلم نمیخواست نامردی در حقش بکنم ولی شاید بعد یه فکری به حالش میکردم.
با این استدالل که اگه دست بهش نذارم و به همه این رو بگه میفهمن یه نقشه
از پیش تعیین شده بوده وجدان خودمو خفه کردم.
لباس راحتی پوشیدم و کنارش خوابیدم.
صداش کردم جواب نداد ولی وقتی روی آرنج دستم باالتنم رو بلند کردم و توی
صورتش نگاه کردم شبنم اشک رو روی مژه هاش دیدم.
خم شدم و نیم رخش رو بوسیدم و گفتم:
- معذرت میخوام.
دوست نداشتم تنهات بذارم ولی ناچار شدم که برم.
منو ببخش از روی عمد این کارو باهات نکردم.
از پشت سر بغلش کردم و دوباره بوسیدمش.
اگر اون لرزش خفیف توی عضالت بدنش هم نبود، از سرخی گونه هاش که
حرارت ازش میبارید میشد فهمید خجالت کشیده.
ندا خیلی زیبا بود و بعد از مدتی که به زیباییهایش عادت کردم
برام جذابیتش کمرنگ تر شد و به جایی رسید که از سر تفنن و تنوع باهاش
وقت میگذروندم.
سعی میکردم اگر محبت نمیکنم،رفتار توهین آمیزی هم باهاش نداش