eitaa logo
💖زوجهای بهشتی💖
15.5هزار دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
402 فایل
ادمین سوالات احکام 👈 @Fatemeh6249 مدیر👈 @fakhri62 تبادلات👈 @Fatemeh6249 چالش👈 @Fatemeh6249 کپی ازهر پست کانال بافرستادن سه صلوات آزاداست ✔ ❌کپی ازاسم کانال وآیدی کانال درشبکه های مجازی و سایت های مختلف ممنوع است❌
مشاهده در ایتا
دانلود
سوال .سلام خدمت خودم ۲۰ و نامزدم ۲۳ ساله هستند نحوه آشنایی مون پسرخاله ام معرفی کردن بهم علاقمند شدیم و مادرم از اول مخالف بودن بعد راضی شدن مشکلی ک من دارم مادرمه باحرف زدنش همسرمو ازچشمم میندازه مثلامیگ چراهمسرت این حرفوزدچرااونجوری کرد.مثلامیگ مادرشوهرت چرا واس تواون کارونکردواس جاریت کرد.چراشوهرت ازمامانش میترسه خلاصه خیلی اذیتم میکنه زودجوشه.بااین کاراش منم تاچنروز دعوامیکنم باهمسرم.مثلامن همسرم روخودم انتخاب کردم الانم دیه قسمت روقبول کردم .ولی مامانم همش غرمیزنه میگ ادامای پولداری اومدن نرفتی.چیکارکنم بااین رفتارش حرفای خوبی بلدنیس بزنه محبت اصلانمیکنه.میگ چرااونجورکرد انگارهمسره اونه ک طبق میل اون رفتارکنه.ازاولش خیلی دوسش داشتم ولی مادرم مخالف بودحالا این اذیت کردناش امونم روبریده دیه همسرمودوس ندارم مادرم خیلی گیر میدن چکار کنم من در مقابل حرفاشون سکوت میکنم چون چیزی بگم شروع ب فحاشی میکنه درظاهر و مقابل همسرم خوب اما پشت سرش همش ایرادمیگیره من از بحث و گاهی اختلافاتم با همسرم ب مادرم هیچی نمیگم ولی مثلا میگ اون چ طرز نشستن رومبل اخ یا چرااینوگف بابات خوشش نیومد ولی من مشکلی نمیبینم خیلی رابط باهمسرم بده شده روماهم تاثیرگذاشته منم دارم ب اون کشیده میشم میام خونه میگ بروخونه مادرشوهرت میرم میگ دیه نمیای شوهرت فلان بسان😭😭 مادرم ک بدگویی میکنه یجوری میگ منم میرم باهمسرم دعوامیکنم بعددعوامون میشه خواهش میکنم راهکار بدین رفتار و راه درست چیه چجوری برخورد کنم سرکارخانم مشاور کانال marzieh eshraghi psychologist: سلام ببینید اول که شما بل مادرتون ازدواج نکردید که همسر شما اولویت زندگی شما است و شما موظف هستی احترام بگذاری ،و اشتباه شما این است که با باور کردند حرف ها دیگران که دهن بینی محسوب می شود به همسرت هم‌فشار می آوری پس اول اینکه با مادرت صحبو گی کنی و متوجه اش می کنی که ایشون همسرشما است و به خاطر شما باید بهش احترام بگذارد ،مادر شما می خکاهد افسار داماد دستش باشه و این بد است شما باید سعی کنی اصلا توجه نکنی و در عوضش به همسرت بیشتر محبت کنی ،در کنار ش باشی و اصلا نباید بگذاری افکار منفی ذهنیت مادرت ،ذهن شما رو نیز خراب کند و حتی می توانی در این زمینه از پدرت کمک بگیری ، تا با مادر صحبت کند بر عکس همسرت رو دوست داشته باش درکش کن در کنارش احساس خوشبختی کن کمتر برو و کمتر در خانه با همسرو باش سعی کن بیشتر وقت خودتون رو بیرون سپری کنی ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
سوال سلام خیلی ممنون از کانال خوبتون.. من 6ساله ازدواج کردم ۲۵سالمه وشوهرم۲۸ساله است سه تابچه دارم راستش شوهرم خیلی به من زخم زبان میزنه واذیتم میکنه حرفهایی آزاین قبیل که دوستت ندارم هیچ حسی بهت ندارم ازت متنفرم و... خیلی دلم میشکنه گاهی وقتامیگم چرااین حرفارو میزنی میگه حقیقت تلخه گاهی اوقات هم میگه شوخی کردم خیلی خیلی کم باهام حرف میزنه آگه بگم بیا حرف بزنیم توجه نمیکنه تورابطه جنسی خیلی باهام گرمه ولی عاطفی خیلی کم میذاره من آزاین موضوع رنج میکشم طوری برخوردوحرف میزنه که انگارعلاقه ای بهم نداره وکس دیگه ای رودوست داره نمیدونم چکار کنم لطفاراهنماییم کنيد که بدانم مشکل ازکجاست؟ دوست برادرم بودن من دوستشون داشتم یکبارپیام دادم که ازش خوشم میادامامعرفی نکردم امابلافاصله پشیمون شدم وحتی سیم کارتم راشکستم وخط دیگه خریدم ونمیدانست من هستم یکسال طول کشیدباکندوکاوازتمام دوستانش فهمیدمن هستم خواهرش رافرستاد وچندماهی خواهرشون بامن دوست شدبعدازان خواستگاری آمدن وازدواج کردیم نه ازاول خیلی دوستم داشتن شش ماه هست که برادرشوهرم ورشکسته شدن وشوهرم بخاطرپدرش تموم مشکلات روبه دوش گرفته وپاسخگوی طلبکارهاست. دوسال پیش باخانمی دردانشگاه دوست شد وقتی من فهمیدم خجالت میکشیدتوصورت من نگاه کنه چندجلسه مشاوره رفتیم تاحدودی باقضیه کنارامدم اماهنوزفراموش نکردم وحس بدی دارم گاهی اوقات شک دراین شش ماه همیشه طوری حرف زده که من حس کردم به آون خانم متاهل علاقه داره. اوایل گریه میکردم گاهی کم محلی وگاهی مثل خودش کنایه اماالان بی تفاوتم وفقط توی دلم غصه میخورم خواهرش میگه بخاطرمشکلات خانوادش اینجوری شده امامنکه باهمه چیزش ساختم وبااینکه الان ظلم زیادی به بچه ها م میشه امااعتراضی ندارم فقط تموم خستگی وفحش وکنایه هاش واسه منه باهمه خوبه جزمن میگه سعی می کنم دوستت داشته باشم اماهیچ حسی بهت ندارم مجبوریم بخاطربچه هاباهم زندگی کنیم بعدازاینکه رابطه غیر اخلاقیشون فهمیدم خیلی بهم محبت کردچون نزدیک زایمانم بودگفتم حتی میبردمشاوره تاحالم خوب بشه ولی نمیدونم چرا الان اینطورشدن رابطه جنسی خیلی گرم وعالی هست همیشه سرکارخانم مشاور کانال marzieh eshraghi psychologist: سلام تا به حال شده ازش بپرسید به چه دلیل بهم علاقه نداری و یا چرا تحملم می کنی؟ بله وقتی تمام مشکلات بر دوش یک‌نفر باشه چه مرد چه زن توانمدیش پایین می آید و احساس انزجار بهش دست می دهد حالا بایستی ببینی در چه مواقعی این‌حرف ها به شما می زنه ،اگر در زمان آرامش است شما سوال می پرسید آیا من رو دوست داری .که اکثرا به شوخی می گوند خیر... در مواقع دعوا و بحث است ... یک بار خیانت کرده و شما متوجه شدید .. باید بنشینید و در آرامش باهاش صحبت کنی و دلیل کارش رو بپرسی و اینکه چرا این کار رو کرده و از احساست بهش بگو از خاطرات خوب گذشته که با هم داشتید ،علت این حرف ها دوست ندارم و غیره.. رو بپرسید که آیا برایش کم‌گذاشتید یا مادر و همسر خوبی نبودید بهترین راه کار گفتمان بدون بحث در آرامش،وقتی به شما می گوید دوستت ندارم در جا بگوید چه جالب دل به دل راه داره و من هم همین حس رو ندارم،ازت متنفرم چه جالب احساسمون مثل هم ...هیچ وقت اجازه ندهید با این لفظ باهاتون صحبت کند ضعف نشان ندهید وقتی می خواهید باهاش شحبو کنید ا ش صریح بخواهید به شما نگاه کند ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
🍃 همیشه در ابتدای هر رابطه همه چیز گل و بلبل است و عادت داریم فقط نكات مثبت را ببینیم. 👈 اگر بعد از مدتی دیدیم بعضی مسائل آنطور نیستند كه ما فكر می‌كردیم باید سعی كنیم بقیه چیزها را خراب نكنیم. 👈 همسر ما حتما نكات مثبتی هم دارد. معمولا بازسازی روابط سخت است اما غیرممكن نیست. 👈 برای نگه داشتن ازدواج‌تان باید كاری كنید كه همسرتان احساس ارزشمندی و برگزیدگی كند. معمولا افرادی كه ازدواج‌های طولانی‌تری دارند،‌ می‌فهمند چطور باید به همدیگر توجه كنند. 👈 این درک باعث می‌شود كه فضایی صمیمی در خانه به وجود بیاید و در مقابل هم شما می‌توانید انتقادهای سازنده‌تان را پیش ببرید. 👈 به عنوان مثال وقتی همسرتان دارد با برادرش شوخی می كند حتی اگر از نوع شوخی‌اش خوش‌تان نیامده اما به او بگویید شیوه‌ای كه او برای شوخی استفاده كرده را دوست دارید. همسر شما از انتقاد سازنده‌تان استفاده نمی‌كند مگر اینكه فضایی از عشق و احترام وجود داشته باشد. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
سوال سلام .. من شش ماهه باردارم و فرزند دوم هست شوهرم میخواد اسم پسرمون بذاره عمار امامن راضی نیستم.0 بحثمون شد نمیدونم چ کنم ک این کارونکنه... راصی نمیشه ..میگه فقط همین اسم.. التماس کروم. میگه این اسم دوس دارم اسم رو کمد بچه نوشته ...و میگه توهیچکاری نمبتونی بکنی میگه این اسم دوست داره ..باباش بش گفته بحثمون شد دعوامون شد وقهرکردیم کمکم کنید..نمیخوام اسم اینجوری واردخونم بشه 😭😭😭 خییلییی دلم گرفته حاضرم طلاق بگیرم اما اسم دشمنان اهل بیت واردخونه ام نشه خط قرمز من اهل بیتن ...باهمه چیزش ساختم ..اما این دیگه ن هروقت درمورد اسم باش حرف میزنم عصبانی میشه میذاره میره .. شوهرم گف اگه فقط یه بار دیگه درمورداین موضوع بحث کنی ..براهردومون بدمیشه ...وپشیمون میشی شوهرم میگه اسم پسردومون میذاره مجتبی ...امااسم سومی عمار.... توروخدا کمکم کنید من نمیخوام اسم هیچ کدوم از بچه ها عمارباشه ..ن دومی وسومی ..اخه مگه چ فرقی دارن سرکارخانم مشاور خانواده سلام خانم محترم کجای عمار دشمنان اهل بیت هست برعکس عمار از صحابه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم واز یاران با وفای حضرت علی علیه السلام بود ومعنیش مرد با ایمان هست پس لطفا کاش قبل از این همه دلخوری و ناراحتی یکم تحقیق میکردین .موفق باشید ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
#نکته متعهد بودن همسرتان به رشد یعنی: همسرتان متعهد شود آنچه را که لازم است تا او را به همسری شایسته تر تبدیل کند بیاموزد. @zoje_beheshti
هدایت شده از 
تاسف بر احوال خویش بدترین دشمن ماست و اگر تسلیم این دشمن شویم دیگر نمی توانیم کاری خوب و ثمربخش را جامه عمل بپوشانیم. @zoje_beheshti
هدایت شده از 
1_28670758.mp3
9.44M
۴۷ ✨ اصل و ریشه ی روح ما، یه حقیقته.. و این حقیقت، میان ما، کشش و جاذبه ایجاد میکنه... ❣این حقیقت مشترک رو، معیاری برای مهرورزی های خاص تر، قرار بدین. @zoje_beheshti
هدایت شده از 
1_28546079.mp3
8.38M
48 ✨ اصل و ریشه ی روح ما، یه حقیقته.. و این حقیقت، میان ما، کشش و جاذبه ایجاد میکنه... ❣این حقیقت مشترک رو، معیاری برای مهرورزی های خاص تر، قرار بدین. @zoje_beheshti
محبت درمانی ١👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/9050 محبت درمانی ٢👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/9275 محبت درمانی ٣ https://eitaa.com/zoje_beheshti/9400 محبت درمانی ٤ https://eitaa.com/zoje_beheshti/9869 محبت درمانی ٥ https://eitaa.com/zoje_beheshti/10031 محبت درمانی ٦ https://eitaa.com/zoje_beheshti/10192 محبت درمانی ٧ https://eitaa.com/zoje_beheshti/10397 محبت درمانی ٨ https://eitaa.com/zoje_beheshti/10546 محبت درمانی ٩ https://eitaa.com/zoje_beheshti/10608 محبت درمانی ١٠ https://eitaa.com/zoje_beheshti/10741 محبت درمانی ۱۱ https://eitaa.com/zoje_beheshti/11179 محبت درمانی ۱۲ https://eitaa.com/zoje_beheshti/11497 محبت درمانی ۱۳ https://eitaa.com/zoje_beheshti/11857 محبت درمانی ۱۴ https://eitaa.com/zoje_beheshti/11982 محبت درمانی ۱۵ https://eitaa.com/zoje_beheshti/12084 محبت درمانی ۱۶ https://eitaa.com/zoje_beheshti/12161 محبت درمانی ۱۷ https://eitaa.com/zoje_beheshti/12396 محبت درمانی ۱۸ https://eitaa.com/zoje_beheshti/12465 محبت درمانی ۱۹ https://eitaa.com/zoje_beheshti/12555 محبت درمانی ۲۰ https://eitaa.com/zoje_beheshti/12601 محبت درمانی ۲۱ https://eitaa.com/zoje_beheshti/12678 محبت درمانی ۲۲ https://eitaa.com/zoje_beheshti/12922 محبت درمانی ۲۳ https://eitaa.com/zoje_beheshti/13153 محبت درمانی ۲۴ https://eitaa.com/zoje_beheshti/13232 محبت درمانی ۲۵ https://eitaa.com/zoje_beheshti/13233 محبت درمانی ۲۶ https://eitaa.com/zoje_beheshti/13313 محبت درمانی ۲۷ https://eitaa.com/zoje_beheshti/13358 محبت درمانی ۲۸ https://eitaa.com/zoje_beheshti/13413 محبت درمانی ۲۹ https://eitaa.com/zoje_beheshti/13420 محبت درمانی ۳۰ https://eitaa.com/zoje_beheshti/13466 محبت درمانی ۳۱ https://eitaa.com/zoje_beheshti/13467 محبت درمانی 32 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13591 محبت درمانی 33 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13592 محبت درمانی 34 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13719 محبت درمانی 35 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13720 محبت درمانی 36 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14129 محبت درمانی 37 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14061 محبت درمانی 38 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14125 محبت درمانی 39 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14272 محبت درمانی 40 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14408 محبت درمانی 41 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14409 محبت درمانی 42 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14562 محبت درمانی43 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14751 محبت درمانی 44 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14752 محبت درمانی 45 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14819 محبت درمانی 46 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14820 محبت درمانی 47 https://eitaa.com/zoje_beheshti/15133 محبت درمانی 48 https://eitaa.com/zoje_beheshti/15134
هدایت شده از 
💖 محبت برای روح یک زن، مثل هوا برای تنفس لازم است. زن و مرد به محبت همدیگر احتیاج دارند اما نیاز روحی یک زن به محبت شوهر، فوق العاده مهمتر و حساستر است... @zoje_beheshti
هدایت شده از 
https://eitaa.com/havase/664 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
امروز به این توجه میکنم که به دیگران اجازه چگونه بر خوردی را باخودم میدهم و نیز به این توجه میکنم که با دیگران چگونه برخورد کنم. @zoje_beheshti
هدایت شده از 
💠اگر همسرت متوجه تغییراتت نمیشه 🔰از همسرتون متوقع باشید که شما رو ببینه، ولی خیلی مهمه که این نیاز رو با ظرافت بهش بفهمونید ❌نه مستقیم بهش بگین: تو اصلاً من رو نمیبینی!! 🔰مثلاً اگه رفتید آرایشگاه و ابروتون رو مرتب کرده اید، به همین سادگی نگید: شوهرم که این چیزها حالیش نمیشه! 🔰 بلکه از فرصت استفاده کنید. برید با ناز و خنده و شیطونی جلوش رژه برید 👈و بگید یک دقیقه بهت فرصت میدم که بگی من چه تغییری کرده ام و گرررنه ... اگه درست جواب داد که هرجوری خودتون میدونین تشویقش کنید، و اگه درست نبود هم با شیطنت بگید این دفعه به خاطر ابروی خوشگلم میبخشمت! ... خلاصه که عادتش بدید به تغییرات مثبتتون عکس العمل نشون بده 👌 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
#هر_دو_بدانیم #نکته سرکوب،خطرناک ترین مرحله هر رابطه و ازدواج محسوب میشود،چرا که خودتان را گول می زنید و به خودتان می قبولانید که همه چیز روبراه است. اغلب در اینگونه زندگی ها هیچ گونه جاذبه ی جنسب وجود ندارد یا بسیار کم است. @zoje_beheshti
هدایت شده از 
تو بحث خانواده ها گفتیم سه دسته خانواده داریم(متزلزل،متعادل،متکامل)دیروز یه خانمی پیام دادن و گفتن خودشون با شوهرشون هیچ مشکلی ندارن و میتونن بگن خانواده متکامل هستند ولی پای مادرشوهرشون به خونشون باز میشه فکر طلاق به سرشون میزنه بله .... خیلی کم پیش میاد یه خانمی از مادرشوهرش تیکه ای،کنایه ای ،حرف درشتی نشنیده باشه یه سری از خانم ها هستن که فقط منتظرن مادر شوهر حرفی بزنه آنچنان جوابی میدن که رابطه خراب و به هم ریخته و گیس و گیس کشی میشه یه عده از خانم ها هم هستن که زبون ندارن و هر چی بهشون بگن هیچی نمیگن و میسوزن و میسازن اما یه عده خانم هستند که خیلی بزرگ اندیشانه فکر میکنن ،اصلا به روی مبارکشون نمیارن که تو چی گفتی!!! بعد از اون طرف محبت هم میکنن شاید خیلی ها دوست داشته باشن تو دسته سوم قرار بگیرن ولی میگن ما خودمون رو هم به اون راه میزنیم و محبت هم میکنیم ولی اونها زبونشون دراز تر میشه و فکر میکنن (بلانسبت همه)با خَر طرفن بیشتر تو سری خور میشیم اینجوری و نمی تونیم بعد ها جوابی بهشون بدیم خب بله،باید تمام جوانب رو در نظر بگیریم،عده ای هم جوابشون رو ندی بدتر میکنن و دور بر میدارن ولی نه دسته اول کار درستی میکنه و نه دوم که خیلی مظلوم نشسته و حقشو نمی گیره و نه دست سوم که منو یاد این ضرب المثل میندازه که « خوبی که از حد بگذرد/ ابله خیال بد کند و یا میگن لطف مکرر حق مسلم می شه حالا کاری نداریم 😁 حرف زیاده اینکه چه کاری می تونید انجام بدین تا مشکل مادرشوهر رو حل کنید رو در قسمت بعدی میگن ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
بعضی از خانومها خیلی با سیاست کارشونو پیش میبرن یکی از ویژگی این خانم ها لحن و ادبیاتیه که دارن انقدر حساب شده و دقیق حرف میزنن و اظهار نظر میکنن که همه یه حساب ویژه ای روشون باز میکنن این خانم ها وقتی لباسشون کهنه میشه اینجوری میگن👇🏻 گلم،لباسام تکراری شده،دلم میخواد برای عشقم لباس جدید بپوشم😍 و یه سری از خانم های بی سیاست اینجوری میگن👇🏻 همه لباسام رنگ و رو رفته و پاره شده،تو هم که اصلا اهمیت نمیدی.خجالت باید بکشی😕 واقعا کدومش بهتر جواب میگیره و شوهرش رو عاشق تر می کنه ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
#نکته مسائل کوچک را نادیده نگیرید.حل مشکلی کوچک،ساده تر از روبه رو شدن با مشکلی چندین ساله است. این کار را به تعویق نیندازید. @zoje_beheshti
هدایت شده از 
خانم عزیز میدونم دلت پره. میدونم از خانواده شوهرت ناراحتی. میدونم بهت تیکه میندازن یا شاید گاهی حرف ناجوری بزنن. میدونم گاهی دخالت میکنن ولی اینا دلیل نمیشه جلوی شوهرت خانواده شو با الفاظ بد صدا کنی😒 همون طور که درباره خانواده خودت اینو نمی پسندی اونم این کار شما رو دوس نداره. به شوهرتون مشکلاتتونو با خانواده ش بگین ولی اونا رو با کلمه های زشت صدا نکنین. ♀ اینکار شروع یه دعوای خانوادگی میشه و هرچند شما فقط قصد داشتین اروم بشین ولی شوهرتون گارد میگیره و همه چی بهم میریزه. پس حتی موقع ناراحتی مواظب باشین حرفی که میزنین توهین توش نباشه. در شان شخصیت خودتون حرف بزنین😘😘 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
(پایانی) آن شب جگرم کباب شد. تا صبح زار زدم. گریه کردم. نالیدم و برای تنهایی بچه هایم اشک ریختم. از درون مثل یک پاره آتش بودم و از بیرون تنم یخ کرده بود. همسایه ها تا صبح مثل پروانه دورم چرخیدند و پابه پایم گریه کردند. نمی توانستم زهرا را شیر بدهم. طفلکم گرسنه بود و جیغ می کشید. همسایه ها زهرا و سمیه را بردند. فردا صبح دوست و آشنا و فامیل با چند مینی بوس از قایش آمدند؛ با چشم های سرخ و ورم کرده. دوستان صمد آمدند و گفتند: «صمد را آورده اند سپاه.» آماده شدیم و رفتیم دیدنش. صمدم را گذاشته بودند توی یک ماشین بزرگ یخچالی. با شهدای دیگر آمده بود. در ماشین را باز کردند. تابوت ها روی هم چیده شده بودند. برادرشوهرم، تیمور، کنارم ایستاده بود. گفتم: «صمد! صمد مرا بیاورید. خیلی وقت است همدیگر را ندیدیم.» آقا تیمور از ماشین بالا رفت. چند تا تابوت را با کمک چند نفر دیگر پایین آورد. صمد بین آن ها نبود. آقا تیمور تابوتی را گذاشت جلوی پایم و گفت: «داداش است.» برادرها، خواهرها، پدر، مادرش و حاج آقایم دورتادور تابوت حلقه زدند. دلم می خواست شینا پیشم بود و توی بغلش گریه می کردم. این اواخر حالش خوب نبود. نمی توانست از خانه بیرون بیاید. جایی کنار صمد برای من و بچه ها نبود.
نشستم پایین پایش و آرام گریه کردم و گفتم: «سهم من همیشه از تو همین قدر بود؛ آخرین نفر، آخرین نگاه.» پدرشوهر و مادرشوهرم بی تابی می کردند. از شهادت ستار فقط دو ماه گذشته بود. این دومین شهیدشان بود. برادرهای صمد تابوت را برداشتند و گذاشتند توی آمبولانس. خواستم سوار آمبولانس بشوم، نگذاشتند. اصرار کردم اجازه بدهند تا باغ بهشت پیشش بنشینم. می خواستم تنهایی با او حرف بزنم، نگذاشتند. به زور هلم دادند توی ماشین دیگری. آمبولانس حرکت می کرد و ما دنبالش. صمد جلوجلو می رفت، تندتند. ما پشت سرش بودیم، آرام و آهسته. گاهی از او دور می شدیم. گمش می کردیم. یادم نمی آید راننده چه کسی بود. گفتم: «تو را به خدا تندتر بروید. بگذارید این دم آخر سیر ببینمش.» راننده آمبولانس را گم کرد. لحظه آخر هم از هم دور بودیم. دلم تنگ بود. یک عالمه حرف نگفته داشتم. می خواستم بعد از نه سال، حرف های دلم را بزنم. می خواستم دلتنگی هایم را برایش بگویم. بگویم چه شب ها و روزها از دوری اش اشک ریختم. می خواستم بگویم آخرش بدجوری عاشقش شدم. به باغ بهشت که رسیدیم، دویدم. گفتم: «می خواهم حرف های آخرم را به او بگویم.» چه جمعیتی آمده بود. تا رسیدم، تابوت روی دست های مردم به حرکت درآمد. دنبالش دویدم. .
دیدم تابوت آن جلو بود و منتظر نماز. ایستادم توی صف. بعد از نماز، صمد دوباره روی دست ها به حرکت درآمد. همیشه مال مردم بود. داشتند می بردندش؛ بدون غسل و کفن، با همان لباس سبز و قشنگ. گفتم: «بچه هایم را بیاورید. این ها از فردا بهانه می گیرند و بابایشان را از من می خواهند. بگذارید ببینند بابایشان رفته و دیگر برنمی گردد.» صدای گریه و ناله باغ بهشت را پر کرده بود. تابوت را زمین گذاشتند. صمد من آرام توی تابوت خوابیده بود. جلو رفتم. خدیجه و معصومه را هم با خودم بردم. من که این قدر بی تاب بودم، یک دفعه آرام شدم. یاد حرف پدرشوهرم افتادم که گفت: «صمد توی وصیت نامه اش نوشته به همسرم بگویید بعد از من زینب وار زندگی کند.» کنارش نشستم. یک گلوله خورده بود روی گونه سمت چپش. ریش هایش خونی شده بود. بقیه بدنش سالم سالم بود. با همان لباس سبز پاسداری اش آرام و آسوده خوابیده بود. صورتش مثل آن روز که از حمام آمده بود و آن پیراهن چهارخانه سفید و آبی را پوشیده بود، قشنگ و نورانی شده بود.» می خندید و دندان های سفیدش برق می زد. کاش کسی نبود. کاش آن جمعیت گریان و سیاه پوش دور و برمان نبودند.
دلم می خواست خم شوم و به یاد آخرین دیدارمان پیشانی اش را ببوسم. زیر لب گفتم: «خداحافظ» همین. دیگر فرصت حرف بیشتری نبود. چند نفر آمدند و صمدم را بردند. صمدی که عاشقش بودم. او را بردند و از من جدایش کردند. سنگ لحد را که گذاشتند و خاک ها را رویش ریختند، یک دفعه یخ کردم. آن پاره آتشی که از دیشب توی قلبم گر گرفته بود، خاموش شد. پاهایم بی حس شد. قلبم یخ کرد. امیدم ناامید شد. احساس کردم بین آن همه آدم، تنهای تنها هستم؛ بی یار و یاور، بی همدم و هم نفس. حس کردم یک دفعه پرت شدم توی یک دنیای دیگر، بین یک عده غریبه، بی تکیه گاه و بی اتکا. پشتم خالی شده بود. داشتم از یک بلندی می افتادم ته یک دره عمیق. کمی بعد با پنج تا بچه قد و نیم قد نشسته بودم سر خاکش. باورم نمی شد صمد آن زیر باشد؛ زیر یک خروار خاک. هر کاری کردم بگذارند کمی کنارش بنشینم، نگذاشتند. دستم را گرفتند و سوار ماشین کردند. وقتی برگشتیم، خانه پر از مهمان بود. دوستانش می آمدند. از خاطراتشان با صمد می گفتند. هیچ کس را نمی دیدم. هیچ صدایی نمی شنیدم. باورم نمی شد صمد من آن کسی باشد که آن ها می گفتند. دلم می خواست زودتر همه بروند. خانه خالی بشود. من بمانم و بچه ها. مهدی را بغل کنم. زهرا را ببوسم. موهای خدیجه را ببافم. معصومه را روی پاهایم بنشانم. در گوش سمیه لالایی بخوانم. بچه هایم را بو کنم. آن ها بوی صمد را می دادند. هر کدامشان نشانی از صمد توی صورتشان داشتند. همه رفتند. تنها شدم. تنها ماندم. تنها ماندیم. مهدیِ سه ساله مرد خانه ما شد. اما نه، صمد هم بود؛ هر لحظه، هر دقیقه. می دیدمش. بویش را حس می کردم. آن پیراهن قشنگی را که از مکه آورده بود، اتو کردم و به جا لباسی زدم؛ کنار لباس های خودمان. بچه ها که از بیرون می آمدند، دستی روی لباس بابایشان می کشیدند. پیراهن بابا را بو می کردند. می بوسیدند. بوی صمد همیشه بین لباس های ما پخش بود. صمد همیشه با ما بود. بچه ها صدایش را می شنیدند: «درس بخوانید. با هم مهربان باشید. مواظب مامان باشید. خدا را فراموش نکنید.» گاهی می آمد نزدیکِ نزدیک. در گوشم می گفت: «قدم! زود باش. بچه ها را زودتر بزرگ کن. سر و سامان بده. زود باش. چقدر طولش می دهی. باید زودتر از اینجا برویم. زود باش. فقط منتظر تو هستم. به جان خودت قدم، این بار تنهایی به بهشت هم نمی روم. زود باش. خیلی وقت است اینجا نشسته ام. منتظر توام. ببین بچه ها بزرگ شده اند. دستت را به من بده. بچه ها راهشان را بلدند. بیا جلوتر. دستت را بگذار توی دستم. تنهایی دیگر بس است. بقیه راه را باید با هم برویم...» تقدیم به روح آسمانی سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر و همسر نجیب و صبورش قدم خیر محمدی کنعان. تقدیم به فرزندان گرانقدر شهید که این تلاش، سپاسی است اندک، از بسیار گذشت و مهربانی ایشان. پایان
مقدمه گفتم من زندگی این زن را می نویسم. تصمیمم را گرفته بودم. تلفن زدم. خودت گوشی را برداشتی. منتظر بودم با یک زن پرسن و سال حرف بزنم. باورم نمی شد. صدایت چقدر جوان بود. فکر کردم شاید دخترت باشد. گفتم: «می خواهم با خانم حاج ستار صحبت کنم.» خندیدی و گفتی: «خودم هستم!» شرح حالت را شنیده بودم، پنج تا بچه قد و نیم قد را دست تنها بعد از شهادت حاج ستار بزرگ کرده بودی؛ با چه مشقتی، با چه مرارتی! گفتم خودش است، من زندگی این زن را می نویسم و همه چیز درست شد. گفتی: «من اهل مصاحبه و گفت وگو نیستم.» اما قرار اولین جلسه را گذاشتی. حالا کِی بود، اول اردیبهشت سال 1388. فصل گوجه سبز بود. می آمدم خانه ات؛ می نشستم روبه رویت. ام. پی. تری را روشن می کردم. برایم می گفتی؛ از خاطراتت، پدرت، مادرت، روستای باصفایتان، کودکی ات. تا رسیدی به حاج ستار و جنگ ـ که این دو در هم آمیخته بودند. بار سنگین جنگ ریخته بود توی خانة کوچکت، روی شانه های نحیف و ضعیف تو؛ یعنی قدم خیر محمدی کنعان. و هیچ کس این را نفهمید. تو می گفتی و من می شنیدم. می خندیدی و می خندیدم. می گریستی و گریه می کردم. ماه رمضان کار مصاحبه تمام شد. خوشحال بودی به روزه هایت می رسی. دست آخر گفتی: «نمی خواستم چیزی بگویم؛ اما انگار همه چیز را گفتم.» خوشحال تر از تو من بودم. رفتم سراغ پیاده کردن مصاحبه ها. قرار گذاشتیم وقتی خاطرات آماده شد، مطالب را تمام و کمال بدهم بخوانی اگر چیزی از قلم افتاده بود، اصلاح کنم؛ اما وقتی آن اتفاق افتاد، همه چیز به هم ریخت. تا شنیدم، سراسیمه آمدم سراغت؛ اما نه با یک دسته کاغذ، با چند قوطی کمپوت و آب میوه. حالا کِی بود، دهم دی ماه 1388. دیدم افتاده ای روی تخت؛ با چشمانی باز. نگاهم می کردی و مرا نمی شناختی. باورم نمی شد، گفتم: «دورت بگردم، قدم خیر! منم، ضرابی زاده. یادت می آید فصل گوجه سبز بود. تو برایم تعریف می کردی و من گوجه سبز می خوردم. ترشی گوجه ها را بهانه می کردم و چشم هایم را می بستم تا تو اشک هایم را نبینی. آخر نیامده بودم درددل و غصه هایت را تازه کنم.» می گفتی: «خوشحالی ام این است که بعد از این همه سال، یک نفر از جنس خودم آمده، نشسته روبه رویم تا غصة تنهایی این همه سال را برایش تعریف کنم. غم و غصه هایی که به هیچ کس نگفته ام.» می گفتی: «وقتی با شما از حاجی می گویم، تازه یادم می آید چقدر .
دلم برایش تنگ شده. هشت سال با او زندگی کردم؛ اما یک دلِ سیر ندیدمش. هیچ وقت مثل زن و شوهرهای دیگر پیش هم نبودیم. عاشق هم بودیم؛ اما همیشه دور از هم. باور کنید توی این هشت سال، چند ماه پشت سر هم پیش هم نبودیم. حاجی شوهر من بود و مال من نبود. بچه هایم همیشه بهانه اش را می گرفتند؛ چه آن وقت هایی که زنده بود، چه بعد از شهادتش. می گفتند مامان، همه بابا هایشان می آید مدرسه دنبالشان، ما چرا بابا نداریم؟! می گفتم مامان که دارید. پنج تا بچه را می انداختم پشت سرم، می رفتیم خدیجه را به مدرسه برسانیم. معصومه شیفت بعدازظهر بود. ظهر که می شد، پنج نفری می رفتیم دنبال خدیجه، او را از مدرسه می آوردیم و شش نفری می رفتیم و معصومه را می رساندیم مدرسه. و عصر دوباره این قصه تکرار می شد و روزهای بعد و بعد و بعد...» اشک می ریختم، وقتی ماجرای روزهای برفی و پاروی پشت بام و حیاط را برایم تعریف می کردی. ای دوست نازنینم! بچه هایت را بزرگ کردی. تنها پسرت را زن دادی، دخترها را به خانة بخت فرستادی. نگران این آخری بودی! بلند شو. قصه ات هنوز تمام نشده. ام. پی. تری را روشن کرده ام. چرا حرف نمی زنی؟! چرا این طور تهی نگاهم می کنی؟! دخترهایت دارند برایت گریه می کنند. می گویند: «تازه فهمیدیم مامان این چند سال مریض بوده و به خاطر ما چیزی نمی گفته. می ترسیده ما ناراحت بشویم. می گفت شما تازه دارید نفس راحت می کشید و مثل بقیه زندگی می کنید. نمی خواهم به خاطر ناخوشی من خوشی هایتان به هم بریزد.» خواهرت می گوید: «این بیماری لعنتی...» نه، نه نمی خواهم کسی جز قدم خیر حرف بزند. قدم جان! این طوری قبول نیست. باید قصة زندگی ات را تمام کنی. همه چیز را درباره حاجی گفتی. حالا که نوبت قصة صبوری و شجاعت و حوصله و فداکاری های خودت رسیده، این طور مریض شده ای و سکوت کرده ای. چرا من را نمی شناسی؟! بلند شو، این قصه باید گفته شود. بلند شو، ام. پی. تری را روشن کرده ام. روبه رویت نشسته ام. این طور تهی به من نگاه نکن! بهناز ضرابی زاده تابستان/ 1390 نام: قدم خیر محمدی کنعان تولد: 17 /2/1341، روستای قایش، رزن همدان ازدواج: 13/8/1356 وفات: 17/10/1388 نام: حاج ستار ابراهیمی هژیر (فرمانده گردان 155 لشکر انصارالحسین(ع)) تولد: 11/8/1335، روستای قایش، رزن همدان شهادت: 12/12/1365، شلمچه (عملیات کربلای پنج)
هدایت شده از 
👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/11595 https://eitaa.com/zoje_beheshti/11697 https://eitaa.com/zoje_beheshti/11804 https://eitaa.com/zoje_beheshti/11896 👇(قسمت پنجم هست ولی ب اشتباه بالای صفحه رمان قسمت ششم تایپ شده ترتیب صفحه درسته دوستان) https://eitaa.com/zoje_beheshti/11968 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12170 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12265 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12334 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12425 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12484 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12619 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12713 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12972 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13078 https://eitaa.com/zoje_behesht i/13155 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13217 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13422 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13512 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ 👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/11595 https://eitaa.com/zoje_beheshti/11697 https://eitaa.com/zoje_beheshti/11804 https://eitaa.com/zoje_beheshti/11896 👇(قسمت پنجم هست ولی ب اشتباه بالای صفحه رمان قسمت ششم تایپ شده ترتیب صفحه درسته دوستان) https://eitaa.com/zoje_beheshti/11968 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12170 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12265 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12334 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12425 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12484 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12619 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12713 https://eitaa.com/zoje_beheshti/12972 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13078 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13155 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13217 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13422 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13512 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13664 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13756 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13825 https://eitaa.com/zoje_beheshti/13919 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14016 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14168 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14245 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14343 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14421 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14481 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14625 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14697 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14766 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14836 https://eitaa.com/zoje_beheshti/14922 https://eitaa.com/zoje_beheshti/15001 https://eitaa.com/zoje_beheshti/15086 (پایانی) ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝