❇️ ماجرای بازگشت یک سلبریتی به آغوش اسلام
🔹#ابوسفیان_بن_حارث پسر عمو و برادر رضاعی پیامبر بود که تا قبل از #بعثت پیامبر نیز بسیار به حضرت علاقه داشت اما بعد از ماجرای بعثت پیامبر جزو دشمنان ایشان گردید و از آنجا که #شاعر بود، همواره حضرت و یارانش را با زبان و قلمش آزار میداد و اشعار #هجو_آمیز علیه حضرت می سرود.
🔸او مردم را از اسلام دور میكرد و بر هر كه مسلمان مىشد، سخت میگرفت و 20 سال با حضرت دشمن ماند و از هيچ راهى كه #قريش براى جنگ با پيامبر پيش گرفت، جا نماند. او به معنای واقعی کلمه یک #سلبریتی موثر و از #خواص دانسته میشد لذا مواجهه پیامبر با او هم بسیار تند بود تا آنجا که خون او را #هَدَر دانسته بود.
🔹اما این همه ماجرا نبود، اسلام آنقدر قدرتمند شده بود که پیامبر در سال هشتم هجری تصمیم به #فتح_مکه گرفت و لشکرش را به حرکت در آورد. اینجا بود که ابوسفیان چاره ای جزو پذیرش اسلام نمیبیند. ماجرا را با خانواده اش در میان میگذارد و بعد از همراهی آنها، به همراه #عبدالله_بن_ابی_امیه به سرعت به سوی پیامبر حرکت میکند.
🔸وقتی در #نیق_العقاب که محلی مابین مکه و مدینه بود به سپاهیان حضرت رسیده و اجازه ورود بر پیامبر خواستند، حضرت آنها را نپذیرفت. اینجاست که #امّ_سلمه که برادر عبدالله بود واسطه میشود و به پیامبر عرض میکند ابوسفیان پسر عمو و عبدالله پسر عمه و برادر همسر شماست لذا به آنها اجازه ورود بدهید.
🔹پیامبر میفرمایند من نیازی به آنها ندارم چون آنها در آغاز اسلام و زمانی که اسلام به آنها نیاز داشت، سرسختانه در مقابل دعوت من ایستاده و کارشکنی کردند و بعد اشاره ای نیز به شعرهای هجو آمیز ابوسفیان کرده که موجب هتک آبروی حضرت و اسلام شده است. خلاصه امّ سلمه ناامید شده و مطلب را به ابوسفیان و عبدالله منتقل میکند.
🔸ابوسفیان بعد از دیدن مواجهه پیامبر به هم میریزد و انگار آمده تا هرجور که شده حضرت او را پذیرفته و ببخشد لذا به امّ سلمه میگوید به پیامبر بگویید به خدا سوگند یا پیامبر به من اجازه ورود بدهد یا دست این پسر کوچکم (که به همراه خود آورده بود) را گرفته و آنقدر در این بیابان میرویم تا از تشنگی و گرسنگی بمیریم.
🔹پیامبر وقتی از ماجرا مطلع میشود و اصرار ابوسفیان را میبیند، اجازه ورود میدهد و آنها در محضر پیامبر، اسلام آورده و مسلمان میشوند و برای فتح مکه به لشکر پیامبر میپیوندند.
🔸چه بسا بازگشت اولیه ابوسفیان یک بازگشت ظاهری بوده باشد چون راه دیگری برای خود متصور نبود اما بعد از مدتی تنفس در اتمسفری که پیامبر ساخته بود، کم کم #زیبایی_های_اسلام را میبیند و حقیقتا اسلام می آورد تا آنجا که به شدت از گناهان سابقش پشیمان میشود و هرگاه پیامبر را میبیند از شدت شرمندگی سرش را پایین می اندازد و با سرودن اشعاری در مدح حضرت، اشعار هجو آمیز گذشته اش را جبران میکند.
🔹او در #مکتب_اسلام به حدی ساخته میشود که در #جنگ_حنین وقتی همه مسلمانان پا به فرار میگذارند، تنها کمتر از ده نفر به همراه پیامبر مانده و مقاومت میکنند که یکی از آنها همین ابوسفیان بن حارث است. او در عصر #خلافت_عمر از دنیا میرود و در گزارش ها آمده سه روز قبل از مرگش، قبرش را با دستان خود آماده ساخته بود.
📚الطبقات الكبرى، ج 4 ص 49؛ مجمع البیان، ج10، ص846؛ سفینة البحار، ج4، ص191؛ بحارالانوار، ج21، ص102 و چندین منبع دیگر به این ماجرا پرداخته اند.
📌پ.ن: این ماجرا و دیگر ماجراهای مشابه هم برای #سلبریتی های ما پُر از عبرت است که بیاموزند چگونه میشود هم دنیا را داشت و هم آخرت را و هم برای #مسئولین که بیاموزند چگونه باید با آنها تعامل کنند.
به جای خود باید محکم و پولادین بود و قوانین را به تمامه اجرا کرد و با متخلف و خرابکار به شدت برخورد کرد و به جای خود باید بخشید و سخت نگرفت و با محبت برخورد کرد.
https://eitaa.com/AyatRevayatEjtemai
💠 ماجرای جنگ حنین و عفو تاریخی پیامبر
(بخش اول)
🔺پس از #فتح_مکه، یکی از سه دشمن اصلی پیامبر بلکه اصلی ترین آنها یعنی #قریش، شکست خورد. اما همچنان دو دشمن مهم دیگر نیز وجود داشت: 1. طایفه #هوازن 2. طایفه #ثقیف.
🔺هوازنی ها آنگاه که خبر حرکت سپاه اسلام از مدینه به سمت مکه را شنیدند، خود را آماده جنگ کرده بودند. ثقیفی ها نیز در شهر طائف مستقر بودند. پس از فتح مکه، این دو گروه بنای #سرکشی در مقابل اسلام داشتند. به همین جهت، پیامبر پیش از ترک مکه، تصمیم گرفت شورش آنها را نیز آرام کند.
🔺#واقدی نقل میکند: پس از فتح مکه توسط پیامبر، اشراف هوازن و ثقیف، هرکدام بین خودشان جلسه گذاشته و تصمیم به #طغیان گرفتند و میگفتند:
به خدا سوگند! محمد با قومی مبارز و قوی جنگ نکرده تا عیار او مشخص بشود و اکنون ما آماده شده و پیش از اینکه او به سوی ما بیاید، ما به سوی او میرویم.
(و اللّه! ما لاقى محمّد قوما يحسنون القتال، فأجمعوا أمركم فسيروا إليه قبل أن يسير إليكم)
🔺رهبری هوازنی ها در دست #مالک_بن_عوف، یک جوان سی ساله بود که شخصیتی مغرور و #متکبر داشت(كَانَ مُسْبَلا). او به قبیله اش دستور داد تا همه برای نبرد با اسلام حاضر شوند، آن هم با همه دارایی هایشان؛ لذا حتی زنان و کودکان نیز باید حاضر میشدند، به همراه همه شتران، گاوان و گوسفندانشان.
🔺دلیل مالک بن عوف این بود که تنها در این صورت است که همه تا آخرین قطره خونشان از جان، ناموس و مالشان در مقابل مسلمانان، دفاع خواهند کرد و کسی از جنگ #فرار نخواهد کرد. هرچند در میانه جنگ، کار به جایی رسید که خودش پا به فرار گذاشت.
🔺در بین هوازنی ها، پیرمرد دانا و باتجربه ای بود به نام «#درید». او وقتی استراتژی جنگی مالک را دید، تمام تلاشش را کرد تا او را از جنگ به همراه زنان و بچه ها و در این شرایط، باز دارد اما تلاش او بی فایده بود. مالک به او گفت: دانش جنگی تو دیگر کهنه شده و امروز افرادی به مراتب قوی تر و داناتر از تو داریم.
(إنك قد كبرت و كبر علمك، و حدث بعدك من هو أبصر بالحرب منك!)
🔺پیامبر نیز با سپاهی 12 هزار نفره به سمت هوازن حرکت کرد. (10 هزار از مدینه و 2 هزار از مکه) نخستین چیزی که جلب توجه میکرد، #کثرت_سپاهیان اسلام بود. #ابوبکر و برخی دیگر گفتند:
امروز از ناحیه قِلت و کمی جمعیت شکست نخواهیم خورد.
(لا نغلب اليوم من قلّة)
🔺این جمله بر رسول خدا گران و سخت آمد، چرا که هیچگاه نگاه حضرت بر مادیات نبود، بلکه ایشان #عامل_اصلی_پیروزی ها را همیشه #نصرت_الهی میدانست، نه تعداد افراد یا تجهیزات و... .
🔺کثرت سپاهیان اسلام به دلیل حضور #نومسلمانان بود که عمده پس از #صلح_حدیبیه، مسلمان شده بودند. کسانی که تازه مسلمان شده و شناخت درستی از اسلام نداشتند و از حیث روحی نیز دارای آمادگی کافی برای انجام رسالت های اجتماعی نبودند.
🔺در این نبرد، #مردم_مکه نیز سپاه اسلام را همراهی میکردند اما چندان علاقه مند به پیروزی پیامبر نبودند بلکه بیشتر به دلیل دیدن نتیجه جنگ و احتمالا شکست سپاه اسلام و در صورت پیروزی، استفاده از #غنائم_جنگی، سپاه را همراهی میکردند.
🔺این نکته خود مشکلی جدی بود چرا که فقط کافی بود تعدادی از این افراد در میانه جنگ از صحنه فرار کنند تا سپاه اسلام از هم بپاشد که اتفاقا چنین هم شد.
هوازنی ها در تنگه ها مخفی شده و هنگام عبور سپاه اسلام، به صورت #ناگهانی به آنها حمله کردند. طایفه #بنی_سلیم به فرماندهی #خالد بن ولید که پیشران سپاه بود، پا به فرار گذاشت. به دنبال آنها، مابقی نیز فرار کردند.
🔺#عباس_بن_عبدالمطلب میگوید:
در آن لحظه تنها کسی را که من در کنار رسول خدا دیدم، #ابوسفیان_بن_حارث بود که افسار اسب حضرت را در دست داشت. پیامبر وقتی میبیند همه در حال فرارند، دستور داد اینگونه صدا بزنند: «ای اصحاب شجره، ای گروه انصار، بازگردید، من اینجا هستم.»
🔺پیامبر میخواست ماجرای #بیعت_رضوان را به آنها یادآوری کند، چرا که امیدش به #انصار و #مهاجرین بود، نه نومسلمانان. بعد از این، عده ای باز میگردند و در نهایت نیز با #مقاومت مهاجرین و انصار و با #نصرت_الهی، سپاه اسلام پیروز میشود.
🔺پس از پیروزی، برخی مسلمانان به #قتل_کودکان دست میزنند. پیامبر به شدت ناراحت شده و مانع این اتفاق میشود. برخی میگویند: مگر اینها فرزندان مشرکین نیستند؟ حضرت پاسخ میدهد:
➕ حتی بهترین شما نیز #اولاد_مشرکین هستید و الان مسلمان شده اید. این کودکان بر #فطرت پاک به دنیا می آیند و بعدا به تدریج بواسطه پدر و مادرهایشان مسیحی یا یهودی و... میشوند.
(أ و ليس خياركم أولاد المشركين؟ كلّ نسمة تولد على الفطرة حتى يعرب عنها لسانها، فأبواها يهوّدانها أو ينصّرانها)
💢 آیات و روایات اجتماعی | #عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/269877266Cf07fc0f3c9