eitaa logo
آیات و روایات اجتماعی
1.3هزار دنبال‌کننده
90 عکس
15 ویدیو
0 فایل
آیات و روایات با رویکرد اجتماعی ارتباط با حقیر/سوالات، اشکالات و نقدها: @yahadi71 گلچینی از فهرست مطالب کانال: https://eitaa.com/AyatRevayatEjtemai/72 سایر فیش های مطالعاتی و پراکنده در این کانال گذاشته میشود: @Fishha
مشاهده در ایتا
دانلود
❇️ علی(ع) و فضائل غیر قابل انکارش 🔹 در (ج42،ص116) به نقل از حارث بن مالک چنین میگوید: وارد شده و نزد رفته و از او پرسیدم درباره علی فضیلتی شنیده ای؟ سعد به وجود پنج ویژگی برای علی(ع) شهادت میدهد و میگوید اگر من یکی از آنها را داشتم، برایم از اینکه در دنیا عمر (ع) را داشته باشم، دوست داشتنی تر بود و بعد شروع به شمردن آن فضیلت ها میکند: 1️⃣ اول آنکه پیامبر خدا را به همراه به سوی مشرکان قریش فرستاد و او یک روز و شب در راه بود تا اینکه به علی(ع) فرمود دنبال ابوبکر برو و سوره را از او بگیر و خودت ابلاغ کن و ابوبکر را نزد من برگردان. وقتی ابوبکر برگشت از پیامبر پرسید ماجرا چیست؟ آیا چیزی درباره من نازل شده؟ حضرت فرموید خیر اما برای ابلاغ مطلبی، یا باید خودم ابلاغ کنم یا کسی که از من باشد[و تو از من نیستی اما علی از من است]. 2️⃣ دوم آنکه با در مسجد مینشستیم تا اینکه یک روز گفته شد از این به بعد غیر از و همه باید از مسجد خارج شوند و ما نعلین کشان از مسجد خارج شدیم. صبح [عموی حضرت] به پیامبر فرمود چرا عموها و یارانت را بیرون کردی و این جوان را در مسجد ساکن کردی؟ حضرت فرمود من شما را بیرون نکردم بلکه این فرمان خداست. 3️⃣ سوم آنکه پیامبر، و را به فرستاد اما کار پیش نرفت تا اینکه فرمود فردا پرچم را به دست کسی میدهم که خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبرش نیز او را دوست دارند. روز بعد با اینکه علی چشم درد داشت، با آب دهانش به چشمان او زد و چشم او خوب شد و پرچم را به دست او داد و او پیروز شد. 4️⃣ چهارم آنکه در روز ، پیامبر همه را نگه داشت و دستان علی را بالا برد به طوری که سفیدی زیر بغلش پیدا شد و سه بار گفت: «من کنت مولاه فعلی مولاه» 5️⃣ پنجم آنکه پیامبر سوار بر شترش به قصد جنگ از شهر خارج شد و علی را به همراه خود نبرد. این را دلیل بر ناشایستگی علی و عدم رضایت و توجه پیامبر به او دانستند اما پیامبر همه مردم را جمع کرد و فرمود: یا علی! نسبت تو به من همانند نسبت به است، جز آنکه بعد از من دیگر پیامبری نداریم. 📌 پ.ن: افراد کثیری از صحابه و غیر صحابه ولایت و امامت حضرت امیر(ع) را نپذیرفتند اما شاید به جرئت بتوان گفت با این حال، همه یا عمده آنها منکر فضائل علی(ع) نبودند، چه اینکه در نقل های متعددی این گزارش ها به دست ما رسیده است که می توان درباره آن کتاب ها نوشت. سعدبن ابی وقاص یکی از آن افراد است، کسی که از صحابه پیامبر بود، فرماندهی سپاه اسلام در را به عهده داشت اما در زمان خلافت حضرت در ابتدا با ایشان بیعت نکرد و وقتی هم که بیعت کرد در جنگ های حضرت حاضر نشد و با او همراهی نکرد. پسر او، نیز فرماندهی سپاه دشمن در کربلا را به عهده داشت. اما همین شخصیت نمی تواند منکر فضائل حضرت بشود، چون روز و شب این فضائل را به چشمان خود دیده است، فضائلی که یکی دو تا هم نیستند و بعضی از آنها به تواتر نقل میشده لذا اساسا قابل انکار نبوده اند. یکی از دلایلی که باعث شد این چنین افرادی در عین قبول فضائل حضرت اما امامت و ولایتش را قبول نکنند، آنها بود که در روایات نیز به آن اشاره شده. اگر همین گزارش سعد را به دقت بخوانید، حس حسادت از سر و روی آن می بارد. در نقل دیگری آمده وارد مدینه شد و به سعد گفت چرا ما را در حقمان در برابر باطل یاری نمیکنی اما سعد پاسخ داد از پیامبر شنیدم که می فرمود: «على با حق است و حق با على است، هر جا كه باشد.» معاویه در پاسخ میگوید: هیچگاه نزد من مانند امروز شایسته ملامت نبودی. سعد میگوید چرا؟ معاویه پاسخ میدهد: چون اگر من این سخن را از پیامبر شنیده بودم تا زمان مرگم همواره میشدم. البته معاویه هم حق را درباره علی(ع) می دانست اما چه بسا حسادت او نسبت به حضرت از حسادت سعد بیشتر هم بود. https://eitaa.com/AyatRevayatEjtemai
❇️ ماجرای بازگشت یک سلبریتی به آغوش اسلام 🔹 پسر عمو و برادر رضاعی پیامبر بود که تا قبل از پیامبر نیز بسیار به حضرت علاقه داشت اما بعد از ماجرای بعثت پیامبر جزو دشمنان ایشان گردید و از آنجا که بود، همواره حضرت و یارانش را با زبان و قلمش آزار میداد و اشعار علیه حضرت می سرود. 🔸او مردم را از اسلام دور میكرد و بر هر كه مسلمان مى‌شد، سخت میگرفت و 20 سال با حضرت دشمن ماند و از هيچ راهى كه براى جنگ با پيامبر پيش گرفت، جا نماند. او به معنای واقعی کلمه یک موثر و از دانسته میشد لذا مواجهه پیامبر با او هم بسیار تند بود تا آنجا که خون او را دانسته بود. 🔹اما این همه ماجرا نبود، اسلام آنقدر قدرتمند شده بود که پیامبر در سال هشتم هجری تصمیم به گرفت و لشکرش را به حرکت در آورد. اینجا بود که ابوسفیان چاره ای جزو پذیرش اسلام نمیبیند. ماجرا را با خانواده اش در میان میگذارد و بعد از همراهی آنها، به همراه به سرعت به سوی پیامبر حرکت میکند. 🔸وقتی در که محلی مابین مکه و مدینه بود به سپاهیان حضرت رسیده و اجازه ورود بر پیامبر خواستند، حضرت آنها را نپذیرفت. اینجاست که که برادر عبدالله بود واسطه میشود و به پیامبر عرض میکند ابوسفیان پسر عمو و عبدالله پسر عمه و برادر همسر شماست لذا به آنها اجازه ورود بدهید. 🔹پیامبر میفرمایند من نیازی به آنها ندارم چون آنها در آغاز اسلام و زمانی که اسلام به آنها نیاز داشت، سرسختانه در مقابل دعوت من ایستاده و کارشکنی کردند و بعد اشاره ای نیز به شعرهای هجو آمیز ابوسفیان کرده که موجب هتک آبروی حضرت و اسلام شده است. خلاصه امّ سلمه ناامید شده و مطلب را به ابوسفیان و عبدالله منتقل میکند. 🔸ابوسفیان بعد از دیدن مواجهه پیامبر به هم میریزد و انگار آمده تا هرجور که شده حضرت او را پذیرفته و ببخشد لذا به امّ سلمه میگوید به پیامبر بگویید به خدا سوگند یا پیامبر به من اجازه ورود بدهد یا دست این پسر کوچکم (که به همراه خود آورده بود) را گرفته و آنقدر در این بیابان میرویم تا از تشنگی و گرسنگی بمیریم. 🔹پیامبر وقتی از ماجرا مطلع میشود و اصرار ابوسفیان را میبیند، اجازه ورود میدهد و آنها در محضر پیامبر، اسلام آورده و مسلمان میشوند و برای فتح مکه به لشکر پیامبر میپیوندند. 🔸چه بسا بازگشت اولیه ابوسفیان یک بازگشت ظاهری بوده باشد چون راه دیگری برای خود متصور نبود اما بعد از مدتی تنفس در اتمسفری که پیامبر ساخته بود، کم کم را میبیند و حقیقتا اسلام می آورد تا آنجا که به شدت از گناهان سابقش پشیمان میشود و هرگاه پیامبر را میبیند از شدت شرمندگی سرش را پایین می اندازد و با سرودن اشعاری در مدح حضرت، اشعار هجو آمیز گذشته اش را جبران میکند. 🔹او در به حدی ساخته میشود که در وقتی همه مسلمانان پا به فرار میگذارند، تنها کمتر از ده نفر به همراه پیامبر مانده و مقاومت میکنند که یکی از آنها همین ابوسفیان بن حارث است. او در عصر از دنیا میرود و در گزارش ها آمده سه روز قبل از مرگش، قبرش را با دستان خود آماده ساخته بود. 📚الطبقات الكبرى، ج 4 ص 49؛ مجمع البیان، ج10، ص846؛ سفینة البحار، ج4، ص191؛ بحارالانوار، ج21، ص102 و چندین منبع دیگر به این ماجرا پرداخته اند. 📌پ.ن: این ماجرا و دیگر ماجراهای مشابه هم برای های ما پُر از عبرت است که بیاموزند چگونه میشود هم دنیا را داشت و هم آخرت را و هم برای که بیاموزند چگونه باید با آنها تعامل کنند. به جای خود باید محکم و پولادین بود و قوانین را به تمامه اجرا کرد و با متخلف و خرابکار به شدت برخورد کرد و به جای خود باید بخشید و سخت نگرفت و با محبت برخورد کرد. https://eitaa.com/AyatRevayatEjtemai
💠 شاگردان عدالتخواه علی(ع) 2️⃣ عمار (بخش اول) 🔺یکی از مهمترین تلاش های (ع) خصوصا در ، تربیت یک کادر تشکیلاتی و بواسطه آنها بود، تا بتواند تا آنجا که میشود دین الهی را کند. یکی از عرصه های مهم کنشگری اصحاب، مربوط به مبارزه با ، و ها بود. در یادداشت قبل، کنشگری ابوذر مرور شد و اکنون جناب عمار. 🔺انساب الاشراف نقل میکند: عثمان از بیت المال جواهری را برای خانواده اش برداشت و مردم به او اعتراض کرده و با تندی با او برخورد کردند. خشمگین شده و در خطبه ای گفت: ما نیازمان را از بیت المال برمیداریم، هرچند برخی از این کار خوششان نیاید و هیچ کس هم نمیتواند اعتراض کند. (لَنأخُذَنَّ حاجَتَنا مِن هذَا الفَيءِ و إن رَغِمَت انوفُ أقوام) 🔸 به عثمان گفت: چنین نکن چرا که کارت به جاهای باریک میکشد و جلوی تو را خواهند گرفت. (إذا تُمنَعُ مِن ذلِكَ و يُحالُ بَينَكَ و بَينَهُ‌) 🔸 نیز به او گفت: من اولین کسی هستم که این کار تو را نمیپسندم و به آن خواهم کرد. (اشهِدُ اللّهَ أنَّ أنفي أوَّلُ راغِمٍ مِن ذلِك) اینجا بود که عثمان عصبانی شد و دستور داد عمار را حسابی بزنند. 🔺الامامة و السیاسة نقل میکند: عده ای از اصحاب پیامبر جمع شده و شروع به نوشتن یک نامه کردند و در آن به ها، ، بی عدالتی ها و انحرافات عثمان اشاره کردند. 🔹نامه که تمام شد، نویسندگان نامه(ده نفر از اصحاب مانند ، ، و...) به سمت عثمان حرکت کردند تا نامه را به او داده و نسبت به مشی او اعتراض کنند. 🔹نامه به دست عمار بود و در مسیر رسیدن به عثمان، یک به یک از آن اصحاب، خود را از جمع جدا کردند تا آنجا که عمار خود تنها ماند. (وَ الكِتابُ في يَدِ عَمّارٍ، جَعَلوا يَتَسَلَّلونَ عَن عَمّارٍ حَتّى بَقِيَ وَحدَه / نقل دیگر: فَلَمّا بَلَغوا البابَ نَكَلوا إلّا عَمّارَ بنَ ياسِر) 🔹همه ترسیده بودند و عقب کشیدند و تنها ماند، تا بار دیگر به تنهایی هم که شده، در مقابل بی عدالتی ها فریاد بزند، تا بلکه جان های مرده، بیدار بشوند. عمار وقتی نامه را به عثمان داد، عثمان پرسید: افراد دیگری هم با تو بودند؟ عمار گفت: بله، چند نفری بودند که از تو پراکنده شدند. 🔹عثمان گفت: چه کسانی بودند؟ عمار اطلاعات را لو نداد و گفت به تو نخواهم گفت. عثمان عصبانی شد و گفت: پس تو چگونه کردی که از بین آنها، فقط تو نزد من بیایی؟ در نقل انساب الاشراف آمده که عمار پاسخ داد: چون من از همه آنها نسبت به تو هستم. (لِأَنّي أنصَحُهُم لَك) 🔹اما ، داماد عثمان که از بیت المال های هنگفتی گرفته بود، به عثمان گفت: ای امیر! این بنده سیاه، و را علیه تو گستاخ کرده، اگر او را بکشی، برای دیگران مایه خواهد شد و دیگر کسی علیه تو نخواهد کرد. (إنَّ هذَا العَبدَ الأسوَدَ يَعني عَمّارا قَد جَرَّأَ عَلَيكَ النّاسَ‌ و إنَّكَ إن قَتَلتَهُ نَكَّلتَ بِهِ مَن‌ وَراءَهُ‌) خب طبیعی است که پیشنهاد یک که تا خرخره از بیت المال خورده هم باید این باشد. 🔹عثمان دستور داد تا او را بزنند. در نقل ها دارد که آنقدر عمار را زدند تا آنکه شکمش کرده و شد. دارد که اینجا همسر پیامبر او را به خانه اش برد و از او مراقبت کرد. 🔺تاریخ المدینة نقل میکند: 🔸آنقدر عمار را زدند و بر بیضه های او کوفتند که عمار دچار شد و قادر به نگه داشتن ادرار خویش نبود. عمار در واکنش به این اذیت و آزار آنها گفت: 🔸هر چه میکشم از این است. در صدر اسلام به خاطر اسلام آوردنم، آنگونه من را زدند و امروز نیز به خاطر و عثمان اینچنین من را میزنند که حتی قادر به نگه داشتن ادرارم هم نیستم. 🔺قبیله که هم پیمان عمار بودند، وقتی متوجه ماجرا شدند، خشمگین شده و به عثمان گفتند: بدان! به خدا قسم اگر عمار با این ضربه تو کشته شود، ما مردی بزرگ از را به جای آن خواهیم کرد. عثمان پاسخ داد: شما مرد آن نیستید و هیچ غلطی نخواهید کرد. ➕ ادامه...👇 💢 آیات‌ و‌ روایات‌ اجتماعی | 👇 https://eitaa.com/joinchat/269877266Cf07fc0f3c9
آیات و روایات اجتماعی
#حاج_قاسم 🔹راهبرد مقابله با #سگ_هار
💠 راهبرد پیامبر در مقابل شایعه ترور نماینده اش توسط قریش 🔺ماجرای ، بسیار خواندنی است و بس عبرت آموز. در السیرة النبویة ج2ص315 نقل میکند بعد از سلسله اتفاقاتی، بنا شد به عنوان وارد مکه شده و با سران مذاکره کند و پیام حضرت را به آنان برساند. 🔺عثمان در همان ابتدای ورود به شهر، در پناه قرار گرفت تا کسی حق تعرض به او را نداشته باشد و جان او محفوظ بماند. 🔺بعد از مذاکرات، قریش به عثمان گفتند تو اگر مايل باشى ميتوانى به خانه خدا بپردازی. اما عثمان گفت: تا رسول خدا طواف نكند، من نیز طواف نخواهم كرد. (إن شئت أن تطوف بالبيت فطف، فقال: ما كنت لأفعل حتى يطوف به رسول اللّٰه. و احتبسته قريش عندها) 🔺اینجا بود که قریش، عثمان را در مکه و نگه داشت و از آن طرف به پیامبر خبر رسید که قریش، عثمان را و کشته است. (فبلغ رسول اللّٰه و المسلمين أنّ عثمان بن عفّان قد قتل) 🔺بعد از اینکه این به گوش مسلمانان رسید، حضرت فرمود: از اينجا نميرويم تا اینکه با قريش و نبرد كنيم. و از اين رو از مردم گرفت كه تا پاى جان با او بجنگند. مسلمانان دسته دسته آمدند و با او بيعت كردند. (أنّ رسول اللّٰه، قال حين بلغه أنّ عثمان قد قتل: لا نبرح حتى نناجز القوم، فدعا رسول اللّٰه، الناس إلى البيعة. فكان الناس يقولون: بايعهم رسول اللّٰه على الموت) 🔺البته اینگونه نبود که همه مردم بیعت بسته باشند تا ، بلکه در نقل ها دارد که عده ای اینگونه بیعت بستند که حداقل از معرکه جنگ نکنند. البته که عده ای هم از همان ابتدا بیعت نکرده و فرار کردند. 🔺خلاصه اینکه عمده مردم با پیامبر تا سر حد مرگ، بیعت کردند، که آن بیعت معروف به شد. ج2 ص591 نقل میکند: تنها یک نفر بود که از پا به فرار گذاشت و خود را زیر شکم شترش پنهان کرد و با حضرت بیعت نکرد. (فلمّا دعا رسول اللّه إلى البيعة فرّ الجدّ بن قيس فدخل تحت بطن البعير) 🔺او کسی نبود جز، . ابوقتاده انصاری میگوید به او گفتم: وای بر تو، چه چیزی باعث شده که زیر شکم شتر پنهان شوی؟ آیا میخواهی از آنچه که نازل کرده است، فرار کنی؟ گفت: نه، اما هنگامی که ندای بیعت را شنیدم، دچار و شدم. (فقلت: ويحك! ما أدخلك هاهنا؟ أ فرارا ممّا نزل به روح القدس‌؟ قال: لا، و لكنى رعبت و سمعت الهيعة) 📌پ.ن: با اینکه خبر ترور عثمان، هنوز قطعی نبود و بعدا هم مشخص شد که عثمان ترور نشده و هنوز زنده است اما واکنش پیامبر در مقابل این برخوردِ تندِ احتمالیِ دشمن، بسیار درس آموز است. اینکه محکم پالس سنگین به دادند که چون نماینده ما را ترور کرده اند، تا با آنها به جنگ و نبرد نپردازیم، از اینجا نخواهیم رفت. اینکه را به خط کرده و بیعت گرفتند و آنها را آماده نبرد کردند. ➕ کلیپ صحبت های شهید را که به نظرم مرتبط با همین راهبرد پیامبر است، حتما ببینید. ▫️به نظرم سیاست رهبران انقلاب و جمهوری اسلامی، در مقابل دشمنانش، همین راهبرد بوده و ما مردم و مسئولین مربوطه نیز باید همین مسیر را دنبال کنیم، ان شاالله. 💢 آیات‌ و‌ روایات‌ اجتماعی | 👇 https://eitaa.com/joinchat/269877266Cf07fc0f3c9
آیات و روایات اجتماعی
💠 «نعیم بن مسعود»های امروز را میشناسیم؟ ▪️جنگ «بدر الموعد» و عبرت های آن 🔺#ابوسفیان پس از اتمام #جن
📌تذکر: ▫️همین «» که در اینجا با تطمیع، به عنوان عامل قریش ماموریت داشت تا مسلمانان را دچار ترس و ارعاب کند، تا به جنگ با قریش نروند، ▫️در میانه جنگ احزاب، به صورت پنهانی اسلام آورد و پیامبر به او ماموریت داد تا میان قریش و یهودیان تفرقه اندازد. او نیز چنین کرد و اقدام او، عاملی مهم در شکست قریش و یهود به شمار میرود. 🔰 نقل میکند: نعيم بن مسعود در میانه جنگ احزاب، نزد پیامبر آمد و گفت: اى پيامبر خدا! من مسلمان شده‌ام و قوم من از اسلام آوردنم خبر ندارند. هر مأموريتى كه بدهید، انجام خواهم داد. 🔸پیامبر نیز به او ماموریت داد تا به ميان دشمن برود و بین آنها انداخته و اتحاد آنها را بشکند. لذا نعیم نزد رفت. او در جاهليت با بنى قريظه رفاقت داشت. به آنان گفت: اى بنى قريظه! شما از دوستى من با خودتان و صميميتى كه با هم داريم، آگاهيد. 🔸گفتند: درست مى‌گويى. تو نزد ما بى‌اعتبار نيستى. نعيم به آنها گفت: وضعیت شما با قريش و غطفان، یکسان نیست. آنها از جای دیگری به اینجا آمده اند و اگر در جنگ پیروز نشوید، آنها به سرزمین خود بازمیگردند اما این شما هستید که باید در این منطقه زندگی کنید اما وقتی آنها رفتند، شما با مسلمانان تنها میمانید و از پس آنها بر نخواهید آمد. 🔸پس، در كنار مشركان نجنگيد، مگر آن كه تعدادى از بزرگان و سران آنها را به عنوان از آنها بگيريد كه به عنوان در دست شما باشند، تا به اتّكاى آن در كنار قريش با محمّد بجنگيد. بنى قريظه نیز نظر نعیم را پسندیدند. 🔸نعيم سپس نزد آمد و به ابوسفيان و ديگر سران قريش گفت: شما مى‌دانيد كه من با شما دوست هستم و مرا با محمّد كارى نيست. موضوعى شنيده‌ام كه وظيفۀ خود ديدم از باب خيرخواهى، آن را به شما برسانم؛ امّا از من نشنيده بگيريد. 🔸گفتند: باشد. نعيم گفت: بدانيد كه يهوديان از رفتار خود با محمّد پشيمان شده‌اند و به او پيغام داده‌اند كه: «ما از كردۀ خود، پشيمان شده‌ايم. آيا اگر تعدادى از اشراف و بزرگان دو قبيلۀ قريش و غطفان را بستانيم و به شما بدهيم تا گردنشان را بزنيد و سپس در كنار شما با باقى ماندۀ آنها بجنگيم تا آن كه ريشه‌كن شوند، از ما خشنود مى‌شوى‌؟» و محمّد به آنها پيغام فرستاده كه: آرى. 🔸بنابراين، اگر يهود از شما خواستند تعدادى از رجال خود را به عنوان گروگان در اختيارشان بگذاريد، حتّى يك نفر را هم نفرستيد. 🔸نعيم سپس نزد آمد و گفت: اى غطفانيان! شما ايل و تبار من هستيد و بيشتر از همۀ مردم دوستتان دارم و فكر نمى‌كنم به من بدگمان باشيد. گفتند: درست است. ما به تو بدگمان نيستيم. گفت: پس، از من نشنيده بگيريد. گفتند: بسيار خوب! موضوع چيست‌؟ 🔸نعيم، همان سخنانى را كه به قريش گفته بود، به غطفان نيز گفت و از همان چيزى كه قريش را بر حذر داشته بود، آنان را نيز بر حذر داشت. 🔸همین کنش نعیم منجر به اختلاف میان قریش و یهودیان شد. قریشیان نزد بنى قريظه آمده و گفتند: اسبان و شتران ما از بين رفته‌اند لذا فردا صبح، آمادۀ جنگ شويد تا با محمّد پيكار كنيم. 🔸بنى قريظه گفت: فردا شنبه است و ما در اين روز، دست به هيچ كارى نمى‌زنيم. البته ما زمانى در كنار شما با محمّد مى‌جنگيم كه تعدادى از بزرگان و رجال خود را به ما گروگان دهيد كه به عنوان وثيقه‌اى در دست ما باشند. در اين صورت با محمّد مى‌جنگيم. 🔸قريش و غطفان نیز در واکنش به پاسخ آنها بهم گفتند: به خدا سوگند، حرف‌هايى كه نعيم بن مسعود میگفت، درست بود. لذا به بنى قريظه پيغام فرستادند كه: به خدا سوگند، ما حتّى يك نفر از افراد خود را در اختيار شما نمى‌گذاريم. 🔸بنى قريظه نیز در واکنش به پاسخ قریش بهم گفتند: حرف‌هايى كه نعيم بن مسعود میگفت، درست بود. لذا به قریش و غطفان پيغام دادند: به خدا سوگند، تا گروگان در اختيار ما نگذاريد، همراه شما با محمّد نمى‌جنگيم. 🔸اینجا بود که اتحاد دشمن شکسته شد. قریشیان به سرزمین خود بازگشته و یهودیان نیز خود را کنار کشیدند و خداوند اینچنین مسلمانان را یاری بخشید. 📚 السیرة النبویة، ابن هشام، ج2، ص229 💢 آیات‌ و‌ روایات‌ اجتماعی | 👇 https://eitaa.com/joinchat/269877266Cf07fc0f3c9
💠 ماجرای جنگ حنین و عفو تاریخی پیامبر (بخش اول) 🔺پس از ، یکی از سه دشمن اصلی پیامبر بلکه اصلی ترین آنها یعنی ، شکست خورد. اما همچنان دو دشمن مهم دیگر نیز وجود داشت: 1. طایفه 2. طایفه . 🔺هوازنی ها آنگاه که خبر حرکت سپاه اسلام از مدینه به سمت مکه را شنیدند، خود را آماده جنگ کرده بودند. ثقیفی ها نیز در شهر طائف مستقر بودند. پس از فتح مکه، این دو گروه بنای در مقابل اسلام داشتند. به همین جهت، پیامبر پیش از ترک مکه، تصمیم گرفت شورش آنها را نیز آرام کند. 🔺 نقل میکند: پس از فتح مکه توسط پیامبر، اشراف هوازن و ثقیف، هرکدام بین خودشان جلسه گذاشته و تصمیم به گرفتند و میگفتند: به خدا سوگند! محمد با قومی مبارز و قوی جنگ نکرده تا عیار او مشخص بشود و اکنون ما آماده شده و پیش از اینکه او به سوی ما بیاید، ما به سوی او میرویم. (و اللّه! ما لاقى محمّد قوما يحسنون القتال، فأجمعوا أمركم فسيروا إليه قبل أن يسير إليكم) 🔺رهبری هوازنی ها در دست ، یک جوان سی ساله بود که شخصیتی مغرور و داشت(كَانَ مُسْبَلا). او به قبیله اش دستور داد تا همه برای نبرد با اسلام حاضر شوند، آن هم با همه دارایی هایشان؛ لذا حتی زنان و کودکان نیز باید حاضر میشدند، به همراه همه شتران، گاوان و گوسفندانشان. 🔺دلیل مالک بن عوف این بود که تنها در این صورت است که همه تا آخرین قطره خونشان از جان، ناموس و مالشان در مقابل مسلمانان، دفاع خواهند کرد و کسی از جنگ نخواهد کرد. هرچند در میانه جنگ، کار به جایی رسید که خودش پا به فرار گذاشت. 🔺در بین هوازنی ها، پیرمرد دانا و باتجربه ای بود به نام «». او وقتی استراتژی جنگی مالک را دید، تمام تلاشش را کرد تا او را از جنگ به همراه زنان و بچه ها و در این شرایط، باز دارد اما تلاش او بی فایده بود. مالک به او گفت: دانش جنگی تو دیگر کهنه شده و امروز افرادی به مراتب قوی تر و داناتر از تو داریم. (إنك قد كبرت و كبر علمك، و حدث بعدك من هو أبصر بالحرب منك!) 🔺پیامبر نیز با سپاهی 12 هزار نفره به سمت هوازن حرکت کرد. (10 هزار از مدینه و 2 هزار از مکه) نخستین چیزی که جلب توجه میکرد، اسلام بود. و برخی دیگر گفتند: امروز از ناحیه قِلت و کمی جمعیت شکست نخواهیم خورد. (لا نغلب اليوم من قلّة) 🔺این جمله بر رسول خدا گران و سخت آمد، چرا که هیچگاه نگاه حضرت بر مادیات نبود، بلکه ایشان ها را همیشه میدانست، نه تعداد افراد یا تجهیزات و... . 🔺کثرت سپاهیان اسلام به دلیل حضور بود که عمده پس از ، مسلمان شده بودند. کسانی که تازه مسلمان شده و شناخت درستی از اسلام نداشتند و از حیث روحی نیز دارای آمادگی کافی برای انجام رسالت های اجتماعی نبودند. 🔺در این نبرد، نیز سپاه اسلام را همراهی میکردند اما چندان علاقه مند به پیروزی پیامبر نبودند بلکه بیشتر به دلیل دیدن نتیجه جنگ و احتمالا شکست سپاه اسلام و در صورت پیروزی، استفاده از ، سپاه را همراهی میکردند. 🔺این نکته خود مشکلی جدی بود چرا که فقط کافی بود تعدادی از این افراد در میانه جنگ از صحنه فرار کنند تا سپاه اسلام از هم بپاشد که اتفاقا چنین هم شد. هوازنی ها در تنگه ها مخفی شده و هنگام عبور سپاه اسلام، به صورت به آنها حمله کردند. طایفه به فرماندهی بن ولید که پیشران سپاه بود، پا به فرار گذاشت. به دنبال آنها، مابقی نیز فرار کردند. 🔺 میگوید: در آن لحظه تنها کسی را که من در کنار رسول خدا دیدم، بود که افسار اسب حضرت را در دست داشت. پیامبر وقتی میبیند همه در حال فرارند، دستور داد اینگونه صدا بزنند: «ای اصحاب شجره، ای گروه انصار، بازگردید، من اینجا هستم.» 🔺پیامبر میخواست ماجرای را به آنها یادآوری کند، چرا که امیدش به و بود، نه نومسلمانان. بعد از این، عده ای باز میگردند و در نهایت نیز با مهاجرین و انصار و با ، سپاه اسلام پیروز میشود. 🔺پس از پیروزی، برخی مسلمانان به دست میزنند. پیامبر به شدت ناراحت شده و مانع این اتفاق میشود. برخی میگویند: مگر اینها فرزندان مشرکین نیستند؟ حضرت پاسخ میدهد: حتی بهترین شما نیز هستید و الان مسلمان شده اید. این کودکان بر پاک به دنیا می آیند و بعدا به تدریج بواسطه پدر و مادرهایشان مسیحی یا یهودی و... میشوند. (أ و ليس خياركم أولاد المشركين‌؟ كلّ نسمة تولد على الفطرة حتى يعرب عنها لسانها، فأبواها يهوّدانها أو ينصّرانها) 💢 آیات‌ و‌ روایات‌ اجتماعی | 👇 https://eitaa.com/joinchat/269877266Cf07fc0f3c9