با انگیزه بودن هیچ هزینهای برایتان ندارد اما میتواند همه چیز را برای شما فراهم کند.
#انگیزشی
#اد_کوثر
@CafeYadgiry😊
✻┄┄┄┅┅❋┅┅┄┄┄✻
𓏲💙⤹
#دانستنی .🔖💛.
-قوانین عجیب کشور ها .🧺🍓.
♡-------------------♡
•انگلستان🇬🇧↶
- توی شهر پارلمان نباید بمیرید!طبق این قانون هرکسی که توی شهر پارلمان فوت کنه براش مراسم تشیع جنازه برگزار نمیشه و اموالش مصادره میشه .🐤🌸.
•ایتالیا🇮🇹↶
- این کشور یه قانون مهم داره و اونم اینه که باید همیشه لبخند بزنید،در غیر این صورت مجازات میشید یعنی توی تمام ساعات روز باید چهره خندان داشته باشید جز بیمارستان و مجالس ترحیم! .🥡🌸.
•دانمارک🇩🇰↶
- اگه کودک یه خانواده دانمارکی بیشتر از 2 ساعت گم بشه و پیدا نشه شهروند های دانمارک میتونن به صورت قانونی حق حضانت کودک رو به عهده بگیرن .🥣.
#دانستنی 🏜
#فکت 🎡
#اد_کوثر
@CafeYadgiry🫀
‹◌. ˹🌱🖤.
میدونستی که گلابی در حقیقت نام یک نوع مارمولک وحشی است و اسم این میوه را به خاطر این گلابی گذاشته اند که این مارمولک از گلابی تغذیه می کند!🍐🚕
#دانستنی💛🌿
#اد_کوثر
@CafeYadgiry🤗
‹◌. ˹🦋💙.
「 #انگیزشی💛」
◁آنقدر قووی باش که به جاهای
ناشناخته سفر کنی و چیز هایی رو
که قادری یاد بگیری...!🦋🌿🍓▷
#اد_کوثر
@CafeYadgiry📱
✻┄┄┄┅┅❋┅┅┄┄┄✻
𓏲💙⤹
Ꮺ.· #ایده🍹⸼ ۫
⊹˚. بگو ، نگوهای روزمره رو تمرین کنیم .
بگو هدیه ایست برای شما ، نگو قابل نداره .🌸💿 𓂃
بگو خدا سلامتی بده ، نگو خدا بد نده🥤🌤 𓂃
بگو خداقوت ، نگو خسته نباشی🧘🏻♀🥒𓂃
بگو زیباتر هم میتونست باشه ، نگو زشته🧚🏻♀🌱𓂃
بگو عالی هستم ، نگو بد نیستم🐰💛𓂃
بگو تجربه بدست آوردم ، نگو شکست خوردم🍓🏖𓂃
#اد_کوثر
@CafeYadgiry🐥
✻┄┄┄┅┅❋┅┅┄┄┄✻
𓏲💙⤹
اینجوࢪۍمنظمشو🛵🍓..!↷
#ایده
• هࢪروزسࢪوقتبیداࢪشو!🕰♥️
• هࢪشبخودتوبسنج!🪴✨
• هࢪࢪوزڪتاببخون!📕🌸
• هࢪࢪوزمتعہدبہبࢪنامهاتباش!👩🏻💻🎨
• هࢪࢪوزڪاࢪاتوتمومڪن!🍨💛
• چالشࢪوزانہاتࢪوداشتہباش!🦋🖇
#اد_کوثر
@CafeYadgiry🎨
‹◌. ˹🌱🖤.
اگهاسترسداری...🙍🏻♀🍓
⇤سعیکنیکمبخوابی 💤🧡
⇤یهفنجونچایبنوش🖇☕️
⇤خلوتکنباخودت🌸📎
⇤قدمبزنونفسعمیقبکش📻
🎀⇤خودتوسرگرمکن(نقاشی.بازیو..)🛁🍓
⇤اتاقتوتمیزکن🚪🎀
⇤یهفیلمخوبببین📽🦋
⇤موزیکبیکلامگوشکن🎶♥️
⇤وبدونکههیچچیزیاهیچکس💛🍓
ارزشندارهکهبخوایاسترسبگیری☺️💗.
.⊱⋅─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─⋅⊰
#ایده「🌸🍶」
#اد_کوثر
⊱⋅─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─⋅⊰
‹◌. ˹🦋💙.@CafeYadgiry
#ایده #ترفند 🚛🍃
کمتر از ده دقیقه عصبانیتتو از بین ببر💗🍊
1-آروم راه برو 🌸🍪
2-آهنگ آروم گوش کن📒🌻
3-صاف بایست 🚜🍓
4-دوش آب سرد بگیر 🔗🌱
5-تمرین مدیتیشن کن 🌸🫐
6-گل گاو زبون بخور🥤🍓
7-هرچی که میخوای بگی تند تند بنویس 🛼♥️
8-یه ویدیو کوتاه ببین 📃🌸
‹◌. ˹🦋💙.
@CafeYadgiry😘
میدونستی که برای اینکه یه نفر تبدیل به دوست صمیمیت شما بشه، حداقل باید 200 ساعت وقت باهمگذروندهباشین!🥝💛
#دانستنی💛🌿
#اد_کوثر
@CafeYadgiry💋
‹◌. ˹🦋💙.
نوت استیک🖐🏻♥️
از این ها برای علامت گذاری کتاب استفاده میشه🔖📖
مثلا تو صفحات مهم یا جالب بچسبونی ک اون صفحاتو راحتتر پیدا کنی
یا یه نکتهی کوتاه بنویسی!
#معرفی🗞💛
#ایده🥟🌸
#اد_کوثر
@CafeYadgiry🤓
‹◌. ˹🦋💙.
#اعتماد_به_نفس🤵🏻🤵🏻♀
·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜ·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜ·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜ·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜ·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜ·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜ
🛁به بهداشت شخصی اهمیت بده
شاید جزئی به نظر بیاد اما اگه دقت کنید بعد از حموم یا مسواک زدن و دیدن سفیدی دندون ها یا مرتب بودن لباس و موها،شخص حس بهتری به خودش پیدا میکنه
📚کتاب زیاد مطالعه کن
با مطالعه کردن اطلاعات شما بالا میره و اگه داخل یه جمع کسی از شما راجب چیزی نظر یا سوال پرسید میتونید درست و منطقی جوابشو بدید تا قانع بشه،هم دیگران از شما تعریف میکنن و هم اعتماد به نفستون بالا میره
😃لبخند بزنید
مابین حرف زدنتون لبخند بزنید اینطوری هم شخص مقابل احساس راحتی میکنه هم شما با اعتماد بیشتری حرف میزنید
👥صحبت کنید
این یه تمرینه عملی هستش که شما باید
به خودتون تلقین کنین که با اعتماد به
نفس هستیدو با مردم صحبت کنید مثلا
با فروشنده ی لباس برای تخفیف گرفتن
یا پرسیدن ساعت از کسی که کنارتون داخل
تاکسی نشسته، تعریف کردن از لباس
شخصی که اتفاقی کنار شما هم قدم شده
و ..این حرفای ساده باعث میشه کم کم
بتونید با اعتماد به نفس بالا راجب هر مسئله ای صحبت کنید!
#روانشناسی🍃✨
#ایده🍃✨
#اد_کوثر
@CafeYadgiry🫂
·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜ·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜ·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜ·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜ·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜ·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜ
‹◌. ˹🦋💙.
در حال کامل کردن دفتر کلمات انگلیسی 😜
✓همونطور که میدونید من یه دفتر مخصوص دارم که ۳ خط به صورت عمودی در صفحاتش رسم کردم در ستون اول کلمات انگلیسی و روبه روش معنی و در ستون اخر جمله ای که ان کلمه در اش به کار بره مینویسم اینطوری در پایان من یه لغت نامه دارم✓
اینم یه روش برای یادگیری زبان😉
واقعا مفید و کاربردیه✨
اینطوری هروقت به مشکل بخورید میتونید به دفتر تون مراجعه کنید✅
اگه دوست دارم بازم از این روش ها بگم بهم بگین @KKOMEILI
موضوع امروز که مینویسم: school (مدرسه)
#اد_کوثر
✅#رضایت و انرژی های شما
قطعا ما این روش هارو میگیم که شما استفاده کنید و ان شاءالله نتیجه ببینید✨
یادگیری زبان بوسیله نوشتاری مکرر بهتر انجام میشه😊
این روش نه تنها برای زبان انگلیسی مناسبه بلکه برای زبان هایی عربی، چینی... مفید است😎
با ما باشید تا باز هم از این روش ها بگیم. 🥰
#اد_کوثر
@CafeYadgiry🥳
✅#رضایت و انرژی های شما
واقعا این پیامها به ادم انرژی میده.
حتما بازهم از این مطالب مفید خواهم گذاشت✨
یادتون نره تکرار و تمرین هم از اصول یادگیری هست💗
یعنی نوشتن کافی ملاک نیست❌
یعنی شما باید علاوه بر نوشتن انهارو تمرین و تکرار کنید این باعث میشه که مطالب به حافظه بلند مدت شما بره و دیگه اونهارو فراموش نکنید⛔️
حواستون باشه که علاوه بر نوشتن اونهارو تمرین کنید💢
قول بدید زیادمون کنید تا باز هم از مطالب کاربردی در کانال بزارم❤️
#اد_کوثر
@CafeYadgiry🥳
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_68 #آرام باصدایتیکتاکساعت،ازخواب پریدم. دو روبرم رونگاهی انداختم که
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_69
کلافه بودم...
کف پاممیسوختو خونریزیش بند نمیومد...
نمیدونم اینهمه خون از کجا میاد!
حالم از وضعیتم بهم میخورد...
شده بودم یه دختر ترسو و بی دست و پا که با یه تهدید کوچیک میترسه...
دوباره گریم گرفت....
نفس تنگیم دیوونم کرده بود...
همون پشت در سرمو گذاشتم رو پاهام و به خوابی عمیق فرو رفتم.....
~~~
#رادین
با صدازدنای حامد از خواب بیدار شدم...
+چیه باااااز! بابا خوابم میاد بزار بکپم دیگه! اه!...
_پاشو برو به خواهرت سر بزن! تو میدونی الان وضعش جوری نیست که زیاد ولش کنی به امون خدا...
چشمامو باز کردم و خیره شدم بهش...
+جناب خودت گفتی که بیام اینجا و ولش کنم ...
نشست کنارم روی تخت..
_گفتم! ولی تو انگار منتظر حرف من بودیا! پاشو تنبلی نکن! پاشو برو ببین حالش چطوره...
+باش...
بلند شدم و آبی به دست و صورتم زدم....
چایی که حامد ریخته بود و خوردم...
+به به...چ چایی داغ و لذیذی...دیگه وقتشه شوهر کنی!
_هار هار ! نمک! بریز روی قرمه!
+باز چیز افتاد تو دهنت...من رفتم بابا...
_خدافظ..
+سوئیچ لطفا!
با چشم غره سوئیچو داد دستم...
از خونه حامد زدم بیرون...
سرراه خوراکی های مقوی خریدم و رفتم خونه ...
ماشینو جلوی درخونه پارک کردم...
در خونه رو بازکردم...
آرام ازاون موقع بیدار نشده!
خونه خالی خالی..
+آرااام؟
صدایی نیومد...
خوراکی هارو گذاشتم روی اُپن و به سمت اتاق آرام قدم برداشتم...
+آرام؟
دستگیره رو کشیدم پایین که دیدم در قفله!
+آراااااام؟درو باز کن!
تلاشم بی فایده بود...
نگران شدم...
جواب نمیداد...
درسته حرف نمیزنه ولی چرا درو باز نمیکنه؟
سریع جعبه ابزارو آوردم و درو باز کردم...
ولی در به یه چیزی گیر میکرد...
خم شدم و از زیر در نگاهی انداختم....
دست آرام گیر کرده بود...
هول شدم...
+آراااااااااام! آرااااااام بلند شوووووو
به سختی درو باز کردم ....
هوش از سرم پرید....!:)
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_70
آرام دورتادورش شیشه خورده بود... ...یکی از پاهاش زخم شده بود و خون میومد...
آرامو گرفتم بغلم...
+آرااااام! آرام پاشووووو آراااااام!
هیچ جوره بلند نمیشد!
بدنش یخ بود و ...نفساش نا مرتب...
قلبم داشت از کار میوفتاد!
چ بلایی سرش اومده!
گوشیمو از جیبم درآوردم و زنگ زدم به حامد!
+حاااامد توروقرآن پاشو بیااااا...
سریع قطع کردم و آرامو بغلش کردم....
گذاشتمش تو ماشین و به سمت بیمارستان گاز دادم....
~~
#حامد
تو پذیرایی نشسته بودم و باپاهام زمینو ضرب گرفته بودم...
رادین هم بیخیال تو اتاقم خوابیده بود....
دلم شور میزد....
آرام حالش خوب نبود!...
منو رادین مطمئن بودیم آرامو ترسونده بودن!
شک کرده بودم..
به پرونده هشدار!
به رادین گفتمقبول نکن!
گوش نکرد...
نگران آرام بودم!
نمیدونم از کی تاحالا برام مهمشده!
وقتی میدیدمش تمام غم عالم میومد سراغم!
دلشوره و نگرانی شیشه صبرمو شکوند...
بلند شدم و به طرف اتاق رفتم...
رادینو بیدار کردم...
رادین رفت و منم از خونه زدم بیرون....
چندروزی میشه که نرفتم سایت....
حتما الان آقا محمد یکی دیگرو جای من آورده...
بعداز چند مین رسیدم سایت....
+سلام !
همه برگشتن سمتم....
رسول:اوووو! دارم درست میبینم؟ حامد خودتی؟
خنده ای کردم و گفتم:
+لوس! آره خودمم...چطورین؟
داوود پوزخندی زد و گفت:
_بعله خوبیم با احوالپرسیای شما!
رفتمسمتش و بغلش کردم...
+بابا انقدر تیکهنندازیندیگه! چندروزی بود که درگیر موضوعی بودم نتونستم بیام....حالا اینارو ولش کنید...آقامحمد کو.؟ حتما تا الان یه نفرو جای من آورده! آره؟
بچه ها سکوت کردن و سرشونو انداختن پایین...
کوه امیدم ریزش کرد...
+آره؟
با دستی که روی شونه ام نشست ترسیده برگشتم ...
+س..سلام آقا محمد!
_بهه آقا حامد! چه عجب ما روی شمارو دیدیم! نکنه روحته اومده اینجا؟
بچه ها خندیدنکه با چشم غره من ساکت شدن...
+راستش یسری مشکل برای منو رادین پیش اومده....ک...
_وایسا...بیا بریم بالا حرف بزنیم...
+باشه چشم...
از بچه ها خدافظی کردم و پشت سر آقامحمد سمت اتاقش قدمبرداشتم...
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_71
آقامحمد پشت میزش نشست و منم روبروش روی صندلی نشستم...
_خوب؟ بگوشم!
+ممنون...راستش ......
همه چیرو تعریف کردم...
از حال آرام...
از وضعیت رادین...
از شک و تردید هایی که داشتم...
از نگرانی هام...
از دلشوره هام!
_به نظر من باید با رادین هم صحبت کنیم! شاید رادین هم شک و تردید یا نظری داش...
با صدای زنگ گوشیم،آقا محمد ساکت شد...
+ببخشید....
گوشیمو از جیبم درآوردم...
با دیدن اسم رادین، سریع جواب دادم...
_حاااامد توروقرآن پاشو بیااااا...
قطع کرد...
استرس بدی ب وجودم تزریق شد...
شکندارم حال آرام بد شده!
دویدم سمت در که باصدای آقا محمد وایستادم:
_کجااا؟
+ب...ب..ببخشید من باید برم....
منتظر جواب نموندم و سریع از اتاق زدم بیرون...
رسول جلومو گرفت....
رسول:هااای! کجا ؟ نیومده میخای بری؟
خواستم دهن باز کنم که گفت:
_برو...برو همه کارارو بنداز رو دوش منو بچه ها! بزار به آقامحمدبگم !
+رسول باید برم...
سریع از سایت زدم بیرون...
ماشین زیر پام نبود...بخاطر همین دیر رسیدم خونه رادین...
در حیاط چهارطاق باز ...
وارد خونه شدم...
+رادین؟
هیچکس خونهنبود....
شماره رادینو گرفتم و بعداز سه بوق صدای غمگینش تو گوشم پیچید..
_الو...
+الو؟!!!رادین کجایی تو! چیشده؟
چرا خونه نیستی؟
_آرامو آوردم بیمارستان!
+براچییییی!
_حالش بد شده بودتو اتاق...درم قفل شده بود...پشت در بیهوش بود که رسیدم...
گوشی رو از گوشم فاصله دادم...
نفس عمیقی کشیدم...
+باشه...کدوم بیمارستانی؟
_.....
گوشی رو قطع کردم و دربست گرفتم...
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_72
#محمد
بهم ریختم...تاحالا حامد رو تواین وضعیت ندیده بودم...
پسر خیلی خوبی بود و با کلی اصرار بهم گفت که دلش پیش خواهر رادین گیر کرده...
باید با رادین صحبت کنم!
حامد با استرس و نگرانی رفت...
احتمال میدادم کسی که زنگ زده بود بهش رادین باشه...
رفتم پایین...
پشت رسول وایستادم و به مانیتور خیره شدم...
_عه...سلام آقا!
+سلام رسول! چه میکنی؟
_هیچ...دارم گزارشای پرونده هشدار و بررسی میکنم...
+آفرین...یادم باشه برات تشویقی رد کنم...
_واقعا؟
+نه! من الان شوخی کردم...
_آها بله...
دلم واسش سوخت ...ولی نباید بهش رو میدادم....مظلوم خیره شد به صفحه...
+خوب ...من برم...کاری نداری؟
_نه آقا به سلامت..
+رسول! شوخی کردمکه گفتم شوخی کردما! شوخی نکردم!
_آقا ما بالاخره نفهمیدیم شما شوخی میکنید یا نه!
خنده ای کردم و از سایت زدم بیرون....باید میرفتم خونه...
~~~
#رادین
نشستم روی صندلی و سرمو گرفتم تو دستام و فشاری به سرم وارد کردم...
خسته شده بودم!
از بیمارستان و بوی مزخرفش...
از نگرانی و دلشوره ...
از حرف نزدنای آرام....
کی تموم میشه این ماجراها؟!
سرم خیلی درد میکرد...
یه چیزی وسط گلوم داشت خفم میکرد!
کسی بالا سرم وایستاده بود...
باصدای گرفتم لب زدم:
+س.لام!
_چیشده!
نشست کنارم...
_تعریف کن!
+رفتم خونه! هرچی صداش زدم نیومد...
رفتم سمت اتاقش...در قفل شده بود!
هرچی صداش میزدم جواب نمیداد...
درو ب سختی باز کردم ...
وارد اتاق ک شدم دیدم آرام افتاده پشت در و دورش شیشه خورده س...
سکوت کردم...
دیگه ادامه ندادم...
خسته بودم...
از همه چی...
#سوال_شما❤️
چگونه نیازی به مشاوره تحصیلی نداشته باشم؟
✅پاسخ:
از نظر من و تمام ادمینا و مدیر که بیشترشون مشاوره میدن اگرکسی تمام مطالب کانال رو دنبال کنه و اونارو رعایت کنه دیگه هیچ نیازی به مشاور نداره. تازه خوش هم یه پا مشاور میشه. چون ما مطالبی میفرستیم که واقعا مفید و کاربردی باشه. مطالب فقط درسی نیست و علاوه بر تکنیک های درسی مطالبی همچون حس و حال خوب، معرفی کتاب های زیبا و خیلی مطالب دیگه که بهتون کمک میکنه اعتماد به نفس تون بیشتر بشه و انگیزه بیشتری برای تحصیل داشته باشید. مخصوصا بچه های دور اول و دوم متوسطه که معمولا به علت خستگی چند سال تحصیل انگیزه ای برای ادامه تحصیل ندارند...
درضمن اگر آمار کانال بالابره قطعا فعالیت ها خیلی بهتر و بیشتر میشه...
ما بدون دریافت هیچ هزینه ای این کانال رو در اختیار شما عزیزان قرار دادیم که استفاده کنید و نتیجه ببینید و این به اینده کشورمون هم کمک میکنه با اینکه مشاور های تحصیلی با دریافت هزینه های میلیونی همین مطالب رو به نحو احسن در اختیار شما قرار میدهند و از شما میخواهند به آن پایبند باشید. با اینکه شاید ما از پول خودمان برای شما خرج کنیم. در نظر گرفتن زمان و تایم برای فعالیت در این موقع از سال و درس... هزینه ای که برای خرید اینترنت میدهیم و آن را یک روزه بعد از یک شیفت فعالیت تمام میکنیم... همه این ها به کنار چشم هایی که بعد ساعتها پیدا کردن مطلب مفید درد میگیرند...سر درد بعد از ساعتها در گوشی بودن رو حتما تجربه کرده اید!
خیلی ها از وجود همچنین کانالی اگاه نیستند و شاید اگر این طور نمی بود، افراد زیادی وارد کانال میشدند و از مطالب استفاده میکردند.
تنها کاری که شما میتوانید در برابر این حجم از سختی هایی که ما برای شما میکشیم انجام دهید، فرستادن لینک کانال برای دوستان و اشنایانتان است. اگر انها اندک استفاده ای از مطالب کانال کردند ثواب ان نه تنها به ادمین ها و بانی ان مطلب بلکه به خود شماهم که لینک را برایشان فرستادید میرسد...
بیایید و در زیادکردن امار کانال فقط و فقط برای اینده ی کشور عزیزمان ایران توسط اینده سازان، سهیم باشیم
#اد_کوثر
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_72 #محمد بهم ریختم...تاحالا حامد رو تواین وضعیت ندیده بودم... پسر خیلی
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_73
_الان کجا بردنش؟
+نمیدونم ...اصن نفهمیدم کی رسیدم بیمارستان!
_پاشو انقدر غصه نخور! پاشو بریمنمازخونه...
با کمک حامد بلند شدم و سمت نماز خونه که طبقه بالا بود رفتیم...
یاد اولین باری که اومده بودم نمازخونه افتادم...
~~
#حامد
با دیدن وضعیت رادین اعصابم خورد شد!
قیافش خسته و غمناک...
زندگیش یه دفه ازاین رو به اون رو شد!
میشه گفت به خاک سیاه نشست!
این از آرام!....
اون از پدر مادرش....
درکش میکردم...
نشسته بودیم کنار هم و رادین سرشو گذاشته بود روی شونم...
سرمو خم کردم روی سرش...
_رادین ...امروز رفتم سایت...
+بچه ها چطور بودن!؟
_خوب بودن...ولی رسول و داوود دلشون خیلی پر بود..
خنده ای سرخوش کرد و گفت:
_اونا کی دلشون پر نیست؟
+ولی خدایی...بعداز اینکه آرام خانوم مرخص شد بیا بریم سایت...
آهی کشید ...
_باشه...ازدلشون درمیارم...آتو دارم ازشون...
باهم خندیدیم که رادین سریع بلند شد..
+چتههه!
_بریم پایین! اصن نفهمیدم آرامو کجا بردن!
باهم رفتیم پایین و پرس و جو کردیم...
آرامو برده بودن آی سیو...
نشسته بودیم روی صندلی که در اتاق آی سیو باز شد...
_سل..ام ! آقای دکتر حال خواهرم چطوره؟
دکتر:سلام! نمیخوام نگرانتون کنم..ولی حالشون چندان خوب نیست! من دفعه قبل گفته بودم استرس و اضطراب و حتی گریه براشون خوب نیست....مثل اینکه رعایت نشده!
_ی...یعنی ...چی؟۰
دکتر: یکی از رگای قلبشون بسته شده! نیاز به عمل داره! ولی الان نه! چون فعلا شرایطش برای عمل مناسب نیست...دوسه بار دیگه رعایت نکنن ....بااجازه...
رادین رنگش پرید...
نشوندمش روی صندلی...
+رادین!
_حام..د! بدبخت شدم!
_نچ...اینجوری نگو! دیدی که گفت با عمل درست میشه!
سرشو گرفت تو دستاش...
دلم یجوری بود...!
_ر..رادین!..
سرشو گرفت بالا...
چشماش قرمز بود...
ترسیدم بهش بگم....ولی...
گفتم!
_می..میشه من...برم...آرام خانومو ببینم!؟
صاف نشست و با چشمای ریز نگام کرد..
نمیدونم چرا ولی استرس گرفتم....
کمی مکث کرد و گفت:
_برو! ولی زودبیا منم میخام برم ببینمش!
باشه ای گفتم و بلند شدم...
برای آخرِ سالِ 1402 چیکار کنم؟! .🪼🤍.
• · · · · · • ⋅ ✤ ⋅ • · · · · · •
- هدفهاي سالِ جدیدت رو بنویس📝🎡 ֗ ִ ּ ۪ ⊹
- محاسبه کن امسال چجوری بودی تا سالِ جدید بهتر از سالِ قبل بشی🐣🌒 ֗ ִ ּ ۪ ⊹
- خونهي دلت رو بتکون ، هرچی کینه داری با وایتکس بشور✌️🏻😂 ֗ ִ ּ ۪ ⊹
- با خدا عهد جدید ببند 🌝🌾 ֗ ִ ּ ۪ ⊹
- عهدهای قبلیت رو مجددا تکرار کن🫐📘 ֗ ִ ּ ۪ ⊹
- میزان موفقیتت رو برای سال جدید بیشتر کن🩰🎬 ֗ ִ ּ ۪ ⊹
- سالِ جدید ورژن بهتری از خودِ قبلت رو بساز🤼🍀 ֗ ִ ּ ۪ ⊹
- خاطراتِ سال 1402 رو مرور کن🐾🦋 ֗ ִ ּ ۪ ⊹
- با یه حسِ خوب پا به سالِ جدید بگذار🧚♀🫀 ֗ ִ ּ ۪ ⊹
#توصیه
#اد_کوثر
🩵🌧⊹
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
@CafeYadgiry👒
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_73 _الان کجا بردنش؟ +نمیدونم ...اصن نفهمیدم کی رسیدم بیمارستان! _پاشو ا
آرام و حامد بهم میان😂😂👏👏👏مبارکه🦋😁😂💍
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_74
وارد اتاق شدم...
بالاسر آرام وایستاده بودم...
باورم نمیشد این همون آرامه!...
سرمی به دستش وصل بود...
دستگاه تنفس مصنوعی روی صورتش بود..و کلی سیم و...به قلبش...
بهم ریختم،!
+آ...آرام...خانوم!
نمیدونم صدامو میشنوی یا نه!
ولی...
میخام بگم...
زبونم بند اومده بود!
کاشکی این اتفاقا نمیوفتاد!
من کسی که این بلارو سر آرام آورد بیچارش میکنم...!
سریع از اتاق زدم بیرون...
حالم بد شده بود...
_چته تو!
+منمیرم سایت ماشین پیش تو باشه! کارداشتی زنگ بزن!
از بیمارستان زدم بیرون...
باد خنکی که به صورتم خورد حالمو بهتر کرد...
نفس عمیقی کشیدم و سمت سایت قدم زنان حرکت کردم....
~~~~~
#رادین
حامد مشکوک بود!
وقتی بهش زنگ زدم دودقیقه بیشتر طول نکشید که اومد بیمارستان!
تا اسم آرام میومد عصبی میشد و فقط دنبال باعث و بانی این قضیه میگشت!
حامد تابلو!...
قضیه رو فهمیده بودم ولی نمیخاستم ب روش بیارم!
حامد رفت پیش آرام...
گوشیم زنگ خورد...
+الو؟سلام آقا محمد!
_سلام آقا رادین ! حالت بهتره؟
بهتره؟شک کردم...
+بل..بله آقا خوبم!
_حامد پیش توئه؟
چی بگم بهش!
+نه..ینی...آره..!
_رادین من همه چیو میدونم!زنگ زدم بهت بگم اگه وقت داشتی یه سر بیا کارت دارم!...
زبونم بند اومد...
حتما حامد فوضول گفته...
نمیخاستم به آقا محمد بگم! میخاستم خودم حل کنم !
چشمامو روهم فشار دادم...
_الو؟ رادین!
+ب..بله چشم آقا یه سر میام چشم!
_چشمات سلامت....خداحافظ...
+خداحافظ...
تا قطع کردم حامد اومد ...
چشماش قرمز و عصبی بود...
+چته تووو!
عصبی گفت:
_من میرم سایت...ماشین پیش تو باشه...
کارداشتی زنگ بزن...
اینو گفت و رفت....
خواستم برم دنبالش که دکتر گفت:
_آقای مستوفی خواهرتون بهوش اومده!
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_75
لبخندی روی لبم اومد....
+میتونم ببینمش؟
_چ عجب یه لبخندی رولب شما دیدیم...بله بفرما..
دکتر پایه ای بود...وارد اتاق شدم...
آرام با چشمای اشکی به در خیره شده بود!
دستی روی سرش کشیدم..
+آرام! چیشدی توو!
اشکاش شروع ب ریزش کرد...
با جدیت تمام گفتم:
+آرام ! گریه نکن!
لبخندی زد که خندیدم...
+بلا! فقط میخای منو حرص بدی!
دکتر وارد اتاق شد و بعداز معاینه طولانی رو کرد به سمت دوتامون و گفت:
_خوب! آرام خانم شما حالتون از منم بهتره! ولی ...!
خیلی باید مراقب خودت باشی!
کوچکترین استرس و اضطراب مثل سم میمونه برات!
دفعه بعد باید با عزرائیل خدافظی کنی از این دنیا!
بلند خندید که اخمکردم!
..زیر دستگاهی که روی صورتش بود، دیدم ک آرام لبخندش خشک شد...
دکتره سرفه ای کرد و ادامه داد..
_الان مرخصید...
ولی اینم بگم...که ....
فهمیدم میخاد چی بگه که پریدم وسط حرفش...
+آقای دکتر ینی الان بریم؟
_ب..ب..بله بله!
لباسای آرامو تنش کردم و باهم از بیمارستان زدیم بیرون...
بردمش خونه و بهش رسیدم....
رنگش پریده بود...
آب پرتقالی که توی دستم بود رو روی میز گذاشتم...تلویزیون رو خاموش کردم ...
+آرام بلند شو...
آرام که دراز کشیده روی مبل بود سریع نشست ...
روبروش نشسته بودم...
خیره شدم تو چشماش...
+آرام! من فهمیدم که تورو ترسوندن! فهمیدم که تو از ترس همون تهدید ها حرف نمیزنی! فقط بگو اسمش چیه! بگو کی بوده!
سرشو انداخت پایین...
~~~~~~~~~~~~
#آرام
حالم خیلی خوب بود..
نمیدونم ازاین رو به اون رو شدم! انگار نه انگار من همونی بودم ک چندساعت پیش داشتم جون میدادم!
انرژی خوبی داشتم!
نمیدونم این حس خوب و انرژی زیاد از کجا اومده!
باصدای رادین سریع نشستم....
_آرام! من فهمیدم که تورو ترسوندن! فهمیدم که تو از ترس همون تهدید ها حرف نمیزنی! فقط بگو اسمش چیه! بگو کی بوده!
تو ذهنم غده تهدیدها و استرس و اضطراب ترکید!
غم عالم اومد سراغم...
چرا درکم نمیکرد!
تو چشمام اشک جمع شد...
لحظه ای فکر نبودن رادین ازکنارم ازبین نمیرفت...
「 #توصیه🍃」
؛⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉⑉
••چیکار کنیم که هرروز حالمون خوب باشه؟!
؛🍧🍓❤️
• کارهای مهم رو بنویس🌱🍓
یه دفتر بردار و لیست کارهای مهم رو بنویس، اولویتبندی کن، و بعد از انجام هر کاری، جلوش یه تیک بزن.
• ارتباط برقرار کن🌱🍓
با افرادی که دوستشون داری و ازشون انرژی میگیری، ارتباط برقرار کن حتی در حد یک مکالمه تلفنی و احوالپرسی کوتاه.
• خوب غذا بخور🌱🍓
جسم سالم، خود به خود تو رو سرحالتر میکنه، پس غذاهای سالم و ارگانیک استفاده کن.
• تمرین کن کم توقع باشی🌱🍓
توقعاتتون رو تا حد امکان از بقیه کم کنید، حتی از پدر، مادر و..
• تمرکزت رو بالا ببر🌱🍓
هرکاری رو با دقت زیادی انجام بده، حتی اگه زمان زیادی بگیره، مطمعن باش اوایل اینطوره، بعدش عادت میکنی سریع و بادقت کار کنی.
• تقسیمبندی زمانی داشته باش🌱🍓
اوقاتتون رو تقسیم کنید، بخشی برای کار، بخشی برای استراحت و بخشی برای وقنت گذروندن کار عزیزانتون.
• شکرگزار باش🌱🍓
که این عادت معجزه میکنه.
#اد_کوثر
@CafeYadgiry🥕
✻┄┄┄┅┅❋┅┅┄┄┄
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_75 لبخندی روی لبم اومد.... +میتونم ببینمش؟ _چ عجب یه لبخندی رولب شما دی
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_76
عذاب وجدان مثل خوره افتاده بود به جونم...
اگر بگم زندگیم نابود میشه!
+راد..ین! ت..ت..توروخدا! بس کن! و..ولش کن!
دستی به موهاش کشید و عصبی گفت:
_میرم زنگ بزنم حامد! میاد اینجا! فکراتو بکن و حرفاتو آماده کن!
رادین بلند شد و از خونه زد بیرون...
دیگه بریده بودم!
زمانی که مامان و بابام زنده بودن...
با اینکه سنم کم بود ولی هیچوقت کم نمیاوردم!
گریه نمیکردم!
خسته نمیشدم از چیزی!
ترسو نبودم!
بلبل زبون بودم!
ولی حالا تموم اینا برعکس شده!
مردن بهتر از زنده بودنه!
هرکی دیگه جای وضعیت من بود همینو میگفت!
سرمو گرفتم تو دستام که با صدای رادین نگاهش کردم...
با اخم گفت:
_شالتو بپوش حامد اومد...
لباسامکنارم بود...سریع پوشیدم و خیره شدم به تلویزیون خاموش....
حامد:سلام آرام خانوم!
بلند شدم و سلام علیک کردم...
دستپاچه شده بودم!
وجود حامد معذبم میکرد...
رادین با مرموزی نگامون میکرد!
این بشر چش بود؟
_بشین حامد..
من نشستم جام...روی مبل سه نفره...
رادین نشست کنارم...روی مبل یه نفره..
حامد نشست کنار رادین روی مبل دونفره...
رادین: شروع کن آرام...
با چشمای پراز استرس و ترس خیره شدم به رادین...
چشمام دودو میزد..
+چرا انقدر پافشاری میکنی!
و..ولم کن! کاشکی می..میفهمیدی بخاطر ت...توئه که...چ..چیزی ن..میگم!
رادین: چرا بخاطر من...؟
حامد در گوش رادین چیزی گفت که رادین بهم ریخت...
رادین: آرام ! یا همه چیز و میگی ! رک و راست! یا من میرم! میخاد حالت بد بشه یا نشه!...
از تنهایی میترسیدم!
ولی با خودم فکر کردم...
من چه بگم...چه نگم رادین میره!
ولی این رفتن با اون رفتن فرق داره...
سرمو انداختم پایین...
رادین بلند شد که بره...
+ب..بشین!
...