eitaa logo
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2هزار دنبال‌کننده
813 عکس
225 ویدیو
13 فایل
. Live for ourselves not for showing that to others!🍓👀 تبلیغـاتمــون🌾: @Tablighat_Deli گپ‌ناشناس‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗🌗. لااقل۲۴ساعت‌بمون چنلو بهت ‌ثابت کنم😂🚶. از6مهر1402برای‌پرواز‌به‌سوی‌هدفات‌کنارتم🌥🎀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
⎠ایده کادۅ براۍ خۅاهر👭🏻🤍🛍⎛ ⬩🥤⬩ لیۅان! ♕︎ ⬩✨⬩ هدسټ! ♕︎ ⬩🖼⬩ اثر هنري! ♕︎ ⬩☕️⬩ قهۅه ساز! ♕︎ ⬩🦋⬩ پڪ بهداشتے! ♕︎ ⬩📕⬩ دفتر خاطراټ! ♕︎ ⬩⏱⬩ ساعټ رومیزے! ♕︎ ⬩🌱⬩ انۅاع اکسسورے! ♕︎ ⬩🌸⬩ دکورے خواهرانہ! ♕︎ ⬩☁️⬩ جعبہ جۅاهر آلاټ! ♕︎ ⬩🙆🏻‍♀⬩ محصولاټ زیبایۍ مۅ! ♕︎ ⬩🍊⬩ سټ بادي اسپلش و لوسیۅن! ♕︎ @CafeYadgiry♥️
⊹˚. ִֶָ 🪁 روتین یک روز معمولــۍ! 💛 • کتــٰاب بخونید .🧡✂️. • اتــٰاقتون رو مرتب کنید .🍒🇩🇰. • درس بخونید تکلیف هــٰاتون رو بنویسید .🕊🌿. • آلبوم عکس هــٰاے بچگیتونو نگــٰاه کنید مرتبشون کنید .🌸. • خــٰانوادگی فیلم ببینید .👩🏻‍🎓💛. • بازے هــٰاے آنلاین انجــٰام بدین .🍓🔖. • استعداد هــٰاتون رو کشف کنید .🍐. • مدل موهــٰاے مختلف رو روے موهــٰاتون امتحــٰان کنید .⛅️✨. @CafeYadgiry🛻
دیروز یکی از ممبرا اومد پیوی... اونقدر سرم شلوغ بود که نتونستم پیام‌هاتونو بخونم ... بعد اینو دیدم حالم گرفته شد:))... .
بعد با دیدن این پیاما قلبم اکلیلی‌شد:))))🥲♥️🥺 .. خدایی این چه روشیه جدیدا یادگرفتید😂🥺.
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
خیلی‌هاتون این سوالو پرسیده بودید ؛ حتی گفته بودید که اد رمان بشیم و پارتگذاری رو ماها انجام بدیم ... رفقا بنده رمان رو خیلی یهویی از ذهنم مینویسم ! مث الان ک دارم باهاتون میحرفم🥺😂. شما چژوری میخواین رمانو از ذهن من بخونید؟!😂🤌🏻
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
خیلی‌هاتون این سوالو پرسیده بودید ؛ حتی گفته بودید که اد رمان بشیم و پارتگذاری رو ماها انجام بدیم ..
ایشون هم میگند : میخواستم از چنلتون لف بدم ولی ...😂😂. خلاصه که از من به شما نصیحت ... یه ۲۴ ساعت بمونید تا من چنلو ثابت کنم بهتون😂♥️🥺. قربون تک‌تکتون که انرژی میدید🙂. .
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
ایشون هم میگند : میخواستم از چنلتون لف بدم ولی ...😂😂. خلاصه که از من به شما نصیحت ... یه ۲۴ ساعت بمو
ینی از ممبرامون گوله گوله نمک میریزه 😂😂😂. یه چی گفت که من عمق وجودم به انحراف کشیده شد ... میگم من خیلی ...اهم ... بعد میگند که : عادت های سمی کههه مانع ر‌شدت میشن🤣🤣🤣🤣.
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_320 با کوبیده شدن در ، به خودم اومدم ! مغزم قفل کرده بود و تازه فهمیدم
•{🖤🤍}•• ‌ نفس عمیقی کشید و دنده ای عوض کرد: _ایستادگی درمقابل حامد خودش یه کار بزرگه! کلافه سرمو تکون دادم و گفتم: +من نمیام رسول ! منو برسون خونه خودم! تو میخوای بری سایت برو! من نمیام! خواست چیزی بگه که گفتم: +اگر زحمتت میشه نگه دار اسنپ میگیرم؛ با اسنپ میرم ! _هوی هوی ! کجا ! تند نرو داداش! حامد داره دیوونه میشه ! باید بیای آرومش کنی ! +من زنش نیستم که آرومش کنم ! خنده شیطانی کرد که زیرلب گفتم؛ +زهرمار ! _نه جدی ... جون رسول کوتاه بیا ! توکه چلاق شدی زمین و زمانو داشت بهم میریخت ! پوزخندی زدم ... +حالا داره میفهمه چه غلطی کرده ! نیم نگاهی بهم انداخت ... _حالش بده رادین !! خواهش میکنم !!! نفس عمیقی کشیدم که دردم برای لحظه ای آروم شد ... بعداز پارک کردن ماشین توسط رسول، پیاده شدیم ... _دستتو بزار رو کمرم ... یاعلی گفت که با درد پاهام؛ تموم زورمو انداختم روی رسول ..! +رسول صبر کن ....! مکثی کرد که تکیه دادم به دیوار... _وای عقلم نکشید ویلچر بگیرم !! +برای خودت ؟ _نه خرمن ! برا تو ! +میخوای مسابقه دو بدم باهات؟ _بشین سرجات بابا ! اه ! خنده ای کردم و باکمک عصاهام ، وارد سایت شدیم ... _رادین ! حرفامو یادت نره ! +اوک ! سمت اتاقم رفتم که در باز شد ! با دیدن وضعیت حامد، لحظه ای دلم براش آتیش گرفت!! +ح...حامد ! خوبی؟؟ سکوت کرد و خیره شد بهم ! چشمای قرمز و صورت ژولیده و موهای بهم ریخته ! +بیا داخل کارت دارم حامد ! واکنشی نشون نداد که ترسیده دوباره صداش زدم ! +حامد !!! گیج و منگ سری تکون داد و رفت داخل که پشت سرش وارد اتاق شدم ..
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_321 نفس عمیقی کشید و دنده ای عوض کرد: _ایستادگی درمقابل حامد خودش یه کا
•{🖤🤍}•• ‌ ولو شد رو مبل و خیره شد به سقف ! نشستم روبروش و عصبی گفتم ...: +این چه وضعیه برای خودت درست کردی؟ جواب نداد ک گفتم : +باتوام حامد !! بیحال لب زد: _آرامو بدبخت کردم رادین ! دیدی چیشد؟ بچمو خودم کشتم ! آرامو خودم عذابش دادم! خودم ! منی که جونم به جونش بند بود ! بچه ای که آرزوم بود از آرام داشته باشم رو کشتم رادین ...! +آروم باش !! ولوم صداش لحظه به لحظه بالاتر میرفت !!! _چه خاکی توسرم بریزم الان ! چرا الان نیست ! رفته ! چرا برای اینکه منو خورد کنه ، با جون خودش بازی کرد ! کاش هنوزم بود رادین ! بخدا بس میکردم ! دیگه اخلاق گ*وهمو میزاشتم کنار ! بخدا رو چشمام میزاشتمش ! سمتم خیز برداشت و نشست جلوم ! _رادین !!! آرام منو میبخشه دیگه نه؟؟ من مطمئنم منو میبخشه ! به پهنای صورت اشک میریخت و من بااینکه دلم ازش پر بود اما از درون شکستم !!!! _میبخشه سقط بچشو وقتی من تو اوج حال بدش ولش کردم؟ رادین جواب بده ! بخدا دارم دق میکنم رادین ! +بچت زندست !!! خنده ای از سر دیوانگی سر داد و گفت: _نگفتم دروغ بگوو ! گفتم جواب بده ! خیالمو راحت کن ! میبخشه یا نه !؟؟ +دارم میگم بچه زندست حامد ! نمیفهمی؟؟! بدون هیچ حرفی خیره شد که ادامه دادم ... +رفتارا و حرفای تو آرامو روبه روز داغون میکرد ! همون روزی که حالش بد شد و آوردیش بیمارستان ... دکتر گفت بچه سالمه !! کلی سونو و آزمایش نوشت که فهمیدیم بچه زندست !! لبخندی زدم... +دختره !! افتاد روی زمین و هقی زد ! نمیتونستم ... نمیتونستم بشینم و با لذت خورد شدنش رو ببینم ! درهرحال رفیقم بود! کنارش به سختی نشستم که خودشو انداخت بغلم ...:))
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
🥀🖤.
انگار نه انگار... دیروز همینجا یکی خورد به دیوار ... انگار نه انگار ... دیروز یه زن رو زدن بین انظار :))))) @CafeYadgiry🥲🖤
افسانه های قشنگ و زیبا ‹.🧸💛.›↭. ᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢ - اگه با نخ سرنوشت به عشقت وصل باشی کسی‌ نمیتونه اون نخ رو پاره کنه و به هم میرسین .🫐🤍. - اگه از بوی خون خوشت میاد ، توی زندگیه قبلیت خون آشام بودی .🧸🩸. - اگه از خواب بپری و بدنت یخ کرده باشه یعنی داشتی توی خواب میمردی .💤🌱. - اگه به جادو معتقد باشی برات اتفاق میوفته .🥩🌿. - اگه در روز به سه نفر لبخند بزنی آرزوت برآورده میشه .🍐💙. اگه یهو اسم کسی بیاد توی ذهنت ، یعنی طرف داره بهت فک میکنه .🧷💚. @CafeYadgiry🍇
گردنت‌رامیشکست‌ آنجا اگر عباس بود:))) @CafeYadgiry🖤
Mehdi Rasooli _ Madare Ghamkhar (320).mp3
4M
انگار‌نه‌انگار...که‌ازت‌ دوتا دنده شکستن...بین‌درود‌یوار...:))) {یا‌فــــــاطــــــمه‌الزهــــــرا} @CafeYadgiry🖤
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_322 ولو شد رو مبل و خیره شد به سقف ! نشستم روبروش و عصبی گفتم ...: +این
•{🖤🤍}•• ‌ باحس راه رفتن چیزی روی دستم ؛ سریع بلند شدم که دیدم خدمتکار عمارته ! +چی میخوای دخترجون؟ سری به علامت هیچی تکون داد که گفتم: +بیا بشین کنارم ..! با ترس نشست روبروم .. +اسمت چیه دخترخوشگل؟ _م..ماهک ! +چ...چه اسم زیبایی ... معنی اسمتو میدونی؟ _ن...نه خانوم!! +ماهک یعنی ماه کوچیک !! "الف" و "ک" ای که به ماه چسبیده نشونه دوست داشتنی بودنه ! که خیلی با چهرت تطابق داره ! جمع شد تو خودش و گفت: _ممنون خانوم ! لطف دارین ! چهره ساده و ملیحی داشت که به زیباییش افزوده شده بود...! +مامانت هم اینجا کار میکنه؟ _ن...نه خانوم ! مادرم خیلی ازمن دوره ! +چرا؟ نگاه استرس بارشو به در دوخت که لبخندی زدم...! درو قفل کردم و برگشتم سر جام... +خب عزیزم... میشنوم! _راستش حاج حسین تموم تلاششو کرد که منو به عقد آقاارسلان دربیاره ! با شنیدن این جمله ؛ ابروهام بالا رفت ! چیزی نگفتم که ادامه داد..: _خب منم ۱۵ سال بیشتر ندارم !... بخاطر همین پدرم مخالفت کرد ...! اما ارباب نقطه ضعف رعیتی هارو از حفظه ! +ا...ارباب؟ _اوهوم ! +ب..ببین من گیج شدم ! میشه بیشتر توضیح بدی؟ نگران هیچی نباش ! همه حرفات همینجا خاک میشه ! _خانوم قول میدید دیگه؟ +آره عزیزم !قول! _خب باشه ... حاج حسین پدر آقا ارسلانه ... که ارباب روستامونه ! +روستاتون؟ ینی...اینجا؟ _آره دیگه ! روستای آلاشت ! حرفاش باورنکردنی بود! +یعنی الان ما شمالیم!!!!! مازندران؟؟ _بله خانوم ! خوش اومدید! +یاخدا !!! سرمو تو دستام گرفتم که صدای لرزونش بلند شد: _خانوم؟ چیشد؟؟؟ +هیچی تو ادامه بده! _بعداز فوت همسر حاج حسین ؛ آقا ارسلان بدجور افسردگی گرفت ... طوری که طرف هیچکس نمیرفت و حرف نمیزد ! برای همین حاج حسین که از قبل منو توی زمین پدرم که کار میکردم، دیده بود ؛ خواستگاری کرد ! پدر و مادرم خیلی مقاومت کردن ! آهی کشید که تو چشماش اشک جمع شد : _اما ارباب درکمال بی رحمی گفت که یا من بیام عمارت کار کنم ... یا مارو از روستا میندازه بیرون و زمینمونو ازمون میگیره !
•{🖤🤍}•• ‌ _برای همین مجبور شدم بیام اینجا برای کار! +خ...خب،؟ _آقاارسلان فعلا نقشی نداره توی اداره روستا ! اما خب جانشین حاج حسینه... بالاخره پسرشه دیگه! +هوم!!! عاشق لحن حرف زدن دختره شدم! لهجه ریزی داشت که لحنشو زیباتر میکرد! _آقا ارسلان از روستا اصلا خوشش نمیاد! بخاطر همین کلا رفت شهر ! +منظورت تهرانه؟ _بله خانوم ! رفتن شهر و دیگه پیداشون نشد ... اما اینم بگما ... بااینکه اداره روستا به دست آقاارسلان نیس اما همه اهل روستا از یه اخمشم میترسن! وقتایی که عصبی میشه خیلی ترسناک میشه ! خنده ریزی کرد که لبخندی به افکار بچگونش زدم ... _تازه ..۲۴ ساعته اینجا دعواست ... +چرا؟ _چون ارباب زاده اصلا باعقاید و کارای ارباب کنار نمیاد ! خنده ریزی کرد که سری تکون دادم ... _خانوم اسم شما چیه؟ +آرامم عزیزم ! _اسم شماهم خیلی قشنگه ها! +مرسی عزیزم! _خانوم من برم ... الاناست که صدام بزنن ! +صبر کن ! نگران نباش من هستم! بشین کارت دارم ! _چشم ! نشست سر جاش که سمت پنجره رفتم .. خواستم چیزی بگم که گفت: _خانوم بچتون اسمش چیه؟ لبخندی زدم .. +تابان ..! _خدا حفظش کنه ...! خانوم یه سوال بپرسم ناراحت نمیشی؟ +نه عزیزم بپرس! _شما همسر ارباب زاده اید؟؟؟ +نه نه ! حتی فکرشم عذاب آوره!! خنده کوتاهی کرد که رفتم تو فکر ..! نباید اطلاعات میدادم بهش! آب دهنمو قورت دادم که گفت: _خانون کاری داشتید صدام کنید !!! +ماهک صبر کن ! سرجاش خشک شد که دودل سمتش رفتم ... گفتن فکری که تو ذهنم بود برابری میکرد با نابود شدنم! اما دلمو به دریا زدم .. +گوشی داری؟ _گوشی؟ +آره ! باید به داداشم زنگ بزنم که بیاد دنبالم ! چشماشو ازم دزدید و بااسترس سری تکون داد .. _نه خانوم ندارم ! +ماهک !!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- 🤍🥺 - لازم نیست بـہ ساز دنیـا برقصی؛جورے براے خودت زنـدگے کن که دنیـا مجبور باشه بــه ساز تو برقصـــه..🧡🧃 @CafeYadgiry🍓