داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ پنجاه و هشتم
همه اموال فروخته شد
اما ما افسردگی گرفتیم
دوتا خونه کنار هم اجاره کردیم
اما خوب دیگه همه مال و منال بابا رفت
مامان و بابای رضا اومدن خونمون .....
و میخواستن منو..
منو بفرستن #کربلا
من 😣😣
#کربلا😣😣
من از #کربلا هیچی نمیدونستم
#کربلا ...
اما چون مامان و بابای رضا بودن نمیتونستم ردش کنم
بعداز جریان شفا گرفتن بابا
خانواده ام تقریبا به من نزدیک شدن
فردا تاریخ سفرمه 😐😐
انگار میخاستم برم #قتلگاه
هیچ ذوق و شوقی نداشتم
هوایی رفتم اول #نجف بعد #کربلا
تو نجف هیچ جا نرفتم حتی حرم
خود حضرت علی(علیه السلام )....
دیگه بقیه جاها که اصلا نرفتم
میرفتم پایین رستوران غذا میخوردم میومدم بالا
تا رفتیم #کربلا 😐😐..
دوروز اول که هیچ جا نرفتم
روز آخر پاشدم رفتم بیرون
رود #فرات دیدم هیچ حسی بهم نداد
یهو به خودم اومدم دیدم #بین_الحرمینم 😭😭
مات و مبهوت به دوتا گنبد طلایی نگاه میکردم 😔😔
یهو #حاج_ابراهیم_همت اون وسط دیدم راه افتادم دنبالش ..
#ادامه_دارد....
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است
#نویسنده: بانو....ش
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
قسمت_ شصتم
زمانی که نگاه خیره من را روی خودش دید
با خانمش بهم نزدیک شدن و یه ظرف غذای #نذری بهم دادن
وای تو عمرم غذا به این خوشمزه ای نخورده بودم ...
اعلام شد که فردا برمیگردیم #ایران
وقتی برگشتم با تحول عظیم خانواده روبرو شدم .......
#نماز میخوندم
#محجبه شدن خواهرم و مامانم
دیگه #پارتی رفتن ممنوع شده بود ....
همش سه ماه تا پایان سال ۹۲مونده سالی
که برای من به شدت زهر و تلخ بود
-شهادت رضا
-ورشکستگی بابا
و.....
از #کربلا که برگشتم یه دوسه روزی موندم خونه
تا بچه های حوزه و بسیج اومدن خونه دیدنم
از حوزه انصراف دادم چون حوادث سال
۹۲ روح و روانم را داغون کرده بود ....
بعداز چندروز برگشتم پایگاه
یه اطلاعیه نظرم جلب کرد
سپاه میخواست از بسیجی ها نیرو جذب
کنه برای دوره #روایتگری_شهدا....
باید میرفتیم سپاه قسمت #فرهنگی ثبت نام میکردیم....
اومدم از پایگاه برم بیرون
که لیلا وارد شد
-سلام
لیلا: برفرض علیک
-وا این چه وضع حرف زدنه 😒😒
#ادامه_دارد ...
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
#نویسنده: بانو...ش
🌹🌹🌹🌹🌹
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
مَـــــن ڪـــانَ الله ڪــانَ الله لَـــه:
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ شصت و سوم
همینجوری بین مزارها راه میرفتم
یک دفعه گوشیم زنگ خورد
-الو
مامان : حنانه جان خوبی؟
کجایی مامان ؟
-#مزار_شهدا
مامان: خوب بیا خونه برات یه سورپرایز دارم
-سورپرایز چیه ؟
مامان :بیا حالا خونه
-باشه تا یه ساعت دیگه خونه ام
وارد خونه شدم
تولد تولد تولدت مبارک 🎉🎊🎈
تولدمنه
وای اصلا یادم نبود
مامان: عزیزدلم تولدت مبارک 🎉🎋🎁
بابا:اینم کادوی من و مامانت
بلیط پرواز #کربلا 😍
آقا بهتر از من سراغ نداری هرسال میطلبی ؟
باگریه رفتم اتاقم 😭😭
به بلیطم نگاه میکردم گریه میکردم
آی #شهدا من چیکار کنم با بلیط و سفر ..
تاریخ حرکت ۲۷رجب ،#عید_مبعث بود
از همه خداحافظی کردم چمدونم بستم
و.....
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
#نویسنده: بانو....ش
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
مَـــــن ڪـــانَ الله ڪــانَ الله لَـــه:
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ شصت و چهارم
چمدونمو با گریه بستم
با گریه خداحافظی کردم ....
روز حرکت رسید
دلم نمیخاست برم #کربلا
تو فرودگاه آخرین ایستگاه برگشتم
نرفتم #کربلا😭😭.....
برگشتم خونه اما همه زخم زبان بهم زدن
که تو دعوت امام حسین علیه السلام را رد کردی
هرچیز #لیاقت میخواد تو نداری
دلم تو اون لحظه #شلمچه میخواست..
تو اتاقم داشتم گریه میکردم 😭💔
که گوشیم زنگ خورد
با صدای گرفته گفتم :بله بفرمایید
صدا:سلام ببخشید #خانم_معروفی ؟
-بله خودم هستم
صدا: ببخشید مزاحمتون شدم #مردانی
هستم فرمانده حوزه ناحیه ۱۵
اگه امکانش هست یه قرار ملاقات
بذاریم برای برنامه #روایتگری ....
-بله آقای مردانی حتما ....😍
محل قرار مزارشهدا خوب هست ؟
آقای مردانی:بله عالیه
اتفاقا جمعه پنجم روز شهادت آقامحرم هست
-ببخشید فامیلی این شهید که میفرمایید چی هست ؟
تازه شهید شدن
آقای مردانی:بله ،#شهید_محرم_ترک
مدافع هستن ....
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
#نویسنده: بانو....ش
🌹🌹🌹🌹🌹#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
مَـــــن ڪـــانَ الله ڪــانَ الله لَـــه:
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ شصت وپنجم
ایستادم به نماز وسطای نماز ک صدای زنگ گوشیم بلند شد
عادتم بود هروقت دلم میگرفت دو رکعت نماز میخوندم
سلام که گفتم گوشی رو برداشتم دیدم زینب بود
شمارشو گرفتم
_جانم زینب
زینب: حنانه 😭😭
-چیه؟
چی شده؟
زینب:خواب #کربلا دیدم
پا به پای خوابای زینب من آب شدم
خوابای زینب شد تحول بزرگی برام
یک سالی طول کشید تا زینب کربلایی بشه و اون
یک سال شد تمام زندگی من شناخت خدا، امام
حسین (علیه السلام )،#شهدای_مدافع_حرم
اما اون پنجشنبه......
با زینب رفتیم آقای# مردانی را دیدیم قرارشد کل کاروانهای راهیان نورشون را من #روایتگری کنم
شروع کردم تحقیق درمورد همه چیز ....
دلم میخاست خدا و ائمه و سایر شهدا را
بشناسم....
از مزار شهدا که برمیگشتیم
زینب:حنانه چرا تو خودتی ؟
-میخام خدا و ائمه را بشناسم کمکم میکنی؟
زینب: آره باید با دوستم #دیانا آشنات کنم
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#ادامه_دارد ....
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
#نویسنده: بانو....ش
🌹🌹🌹🌹🌹#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
مَـــــن ڪـــانَ الله ڪــانَ الله لَـــه:
☸🍃☸🍃☸🍃
#داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ هفتاد ودوم
تو سال ۹۴کلا زندگیم عوض شد
#زینب راهی #کربلا شد ...
و من با اشک راهیش کردم
خودمو هزاربار لعنت کردم که چرا سفر دوم
کربلا را نرفتم ...
تو این مدت منم پیگیر #خادم_الشهدا بودم
تو سایت #کوله_بار عضو شدم....
شهریور ماه بود که باهام تماس گرفتن
که کلاس خادمی داریم ...
من همه ی آرزوم بود که خادم #طلائیه
و #شلمچه باشم ــ...
اما وقتی تو کلاس خادمی گفتن #شرهانی
قیافم 😐😐😐😣😣 دیدنی شد
ای بابا شرهانی کجاست ....؟؟؟
من اصلا این منطقه را نمیشناختم
عجبا
خدایا شانس پخش میکردی من کجا بودم
رفتم خونه
مامان :#حنانه چته دختر؟
کشتی هات غرق شده ؟
-#خادمیم افتاده #شرهانی
مامان:بسلامتی خب چته ...
-من دوست داشتم #طلائیه یا #شلمچه باشم
مامان :خدا خیر و صلاح آدما را بهتر میدونه
برو لااقل یه ذره درمورد منطقه #شرهانی تحقیق کن ببین
کجاس و چی داره تا ی شناخت ازش داشته باشی
-باشه
☸🍃☸🍃☸
#ادامه_دارد....
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
#نویسنده: بانو....ش
🌹🌹🌹🌹🌹🌹#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🍃
🍃
.
🌹🎗🌹🎗🌹🎗🌹🎗🌹
#شاید_معجزه ❤
#قسمت_هشتم 8⃣
نویسنده؛ #سیین_باا 😎
صدای گریه م بلند شد..
راوی میگفت؛ پاشین بچها وقتِ رفتنه..
چیشد؟! نمیتونی پاشی؟!
سخته نه؟! زمین گیر شدی نه؟؟
#شهدا چیکار کردن با دلت؟؟
نمیتونی دل بکنی؟!
یادم اومد به شهرم..
به زندگیم..
به بدیام..
به مسخره کردنام..
به نماز نخوندنام..
به #آدم_خوبی_نبودنم 😭
راوی گفت؛ سمت چپتون کربلاست..
فاصله ت با #بین_الحرمین فقط چند متره..
نمیخوای سلام بدی؟!
پاشو که وقتِ رفتنه!!
سلام بده و از مسیری که اومدی برگرد..
چیشده #دلت نمیاد باهات..
#خریدنت؟!!
#خوشبحالت💔
دوباره صدای مداحی بلند شد؛ (نمیشه باورم/ که وقته رفتنه/ تمومه این سفر/ بارش رو شونه ی منه)
دوست داشتم داد بزنم بگم : #میشه_تموم_نشه؟! #میشه_بمونیم؟!
.
کم اووردم..
سجده کردم..
اشکام میریخت روی خاک..
چنگ میزدم به زمین..
من کی #خوب میشم؟!
من کی میشم یارِ امام مهدیم؟!
گفتم و اشک ریختم..
گفتم و هی مرور کردم بد بودنمو..
گفتم و ذره ذره آب شدم..
بغضم سنگین تر میشد..
بلند شدم..
رو به #کربلا ..
دست گذاشتم روی سینه م..
روم نمیشد به زبون بیارم چیزی که راوی گفته بودو..
+میشه کمکم کنی؟!
#میگن_دلِ_شکسته_رو_میخری!!
#رو_سیاهم😔
#همراهمون_باشید😉
#ادامه_دارد😎
🌹🎗🌹🎗🌹🎗🌹🎗🌹
----------------------------------
✅
🍃
🍃#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔥توجه🔥 🔥توجه🔥
👈دوستانی که درخواست کانال #کربلا را داده بودند سری عضو شوند 😍
این لینک موقتی تا نیم ساعت دیگه پاک خواهد شد سریع وارد لینک زیر شوید
👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4276617233C0033f4d699
#پیشنهاد_ویژه✈️✈️🚀
🔥توجه🔥 🔥توجه🔥
👈دوستانی که درخواست کانال #کربلا را داده بودند سری عضو شوند 😍
این لینک موقتی تا نیم ساعت دیگه پاک خواهد شد سریع وارد لینک زیر شوید
👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4276617233C0033f4d699
#پیشنهاد_ویژه✈️✈️🚀
#حسین_جان 🥀
خیر یعنی #در_جوانی رفته باشی #کربلا
رحم کن بر من #برات_کربلا گم کرده ام
#7_روز تا #اربعین🥀
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله✨
#شب_جمعه🌙🍃
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
.
✍نعلبندی در اصفهان زندگی میکرد. بیست و پنج مرتبه در آن زمان رفت به #کربلا؛ سفر بیست و پنجم در راه با شخصی از یزد رفیق راه شد.
رفیق بین راه مریض شد؛ نعلبند متحیر ماند چه کند؟! بگذارمش؟ چگونه جواب #سیدالشهدا را بدهم؟
ببرمش؟ چگونه با این حال برسانمش.
وصیت کرد مرکب من و همهی اموالی که با من است مال تو، جنازهی مرا به کربلا برسان.
مرد یزدی جان داد، نعلبند او را به مرکب بست، افتاد بر زمین، دوباره به مرکب بست، افتاد به زمین، مرتبه سوم افتاد به زمین، اشک جاری شد. رو به قبر سیدالشهدا کرد، گفت: با زائرت چه کنم؟ اگر جنازه را بگذارم جواب تو را چه بدهم؟ اگر بخواهم بیاورم قدرت ندارم.
در این گیر و دار یک مرتبه دید چهار نفر پیدا شدند سواره؛ یکی از اینها از مرکب پیاده شد، نیزه را به گودال خشک زد، یک مرتبه آب زلال جوشید، خود اینها جنازهی این یزدی را غسل دادند، کفن کردند، بعد بزرگ آن چهار نفر، جلو ایستاد، بر جنازه نماز خواند، بعد هم که نماز تمام شد، رو کرد به این نعلبند فرمود: جنازه را ببر، در #وادی_ایمن کربلا دفن کن.
جنازه را اینبار بست، تا چشم باز کرد، دید رسیده به کربلا، بعد از بیست روز قافله رسید. بعد این قضیه را برای مردم نقل کرد؛ مردم به او خرده گرفتند که این حرفها را چرا میزنی؟ لب فرو بست.
شبی با اهل و عیالش در خانه نشسته بود، صدای در بلند شد؛ آمد در را باز کرد، دید مردی ایستاده، گفت: #ولی_عصر #صاحب_الزمان تو را میخواهد.
همراه او رفت؛ دید قبلهی عالم امکان در عرشه منبری است، جمعی که پای منبر نشستند قابل احصاء نیست. صدا زد از بالای منبر: جعفر، بیا! وقتی رفت، فرمود: چرا لب بستی؟ به مردم بگو و منتشر کن تا بدانند به زائر قبر جدّمان، #حسین_بن_علی علیهماالسلام، چه نظری داریم.
بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
یا الهـی یا الهـی
بِ گـــداهای حُسیـــــن یِ نیم نگاهیــــــ♥
#کربلا
#امام_حسین_علیه_السلام
┏━✨🕊✨🕊✨┓
@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 #محرم
🍂تو خونهی کرمتم ابالفضل
🍂دیوونهی حرمتم ابالفضل
🎤 #محمود_کریمی
#اللهم_ارزقنا_کربلا #محرم😭🤲
#امام_حسین #امام_زمان #کربلا
🥀🥀
🍃💔 💔🍃
مداومت در خواندن زیارت عاشورا ...
در دوران کودکی یکی از همسایگان ما دارای پسری بود که من با او دوست بودم. با هم بزرگ شدیم و هرکدام راه زندگی را پیش گرفتیم. او شغل خوب و مورد تأییدی نداشت و در مجموع، انسان خوب و درستی نشد. تا این که از دنیا رفت. مدتی پس از فوتش، شبی او را به خواب دیدم که دارای جایگاه خاصی بود و ظاهر بسیار خوب و آراستهای داشت
از او پرسیدم: من تو را در دنیا میشناختم؛ تو کار خیری انجام نداده بودی که حال چنین جایگاهی به تو دادهاند. او گفت درست است؛ من در دنیا انسان خوبی نبودم و از همان شب فوتم تا شب قبل، گرفتار عذاب بودم و سختی زیادی کشیدم، اما از شب قبل چنین مقامی به من بخشیدهاند.
در کمال تعجب از او پرسیدم: چه اتفاقی سبب این تغییر در وضعیت تو شد؟ او گفت: دیشب خانمی را به این قبرستان آورده، دفن کردند. او همسر استاد اشرف حداد (آهنگر) بود. هنگامی که او را به قبرستان آوردند، امام حسین علیهالسلام به دیدارش آمدند
پس از خاکسپاری، بار دیگر #امام_حسین_علیهالسلام به دیدار او آمدند. مرتبه سوم که امام علیهالسلام تشریففرما شدند، دستور دادند تا #عذاب از همه مردگان #قبرستان برداشته شود. سپس از خواب بیدار شدم. فردا صبح زود به بازار آهنگران رفته، #استاد_اشرف_حداد را یافتم
از او پرسیدم: آیا #همسر شما به رحمت خدا رفته؟
با تعجب گفت: این چه سؤالی است؟!
از او پرسیدم: آیا همسرت به #کربلا مشرف شده بود یا روضهخوان حضرت بود یا در منزل خود مجلس عزا برپا میکرد؟ استاد اشرف دلیل سؤالاتم را پرسید و من به او گفتم که چه خوابی دیدهام؛
سپس استاد برایم توضیح داد که همسر من هیچیک از اعمالی را که شما برشمردید، انجام نداده بود؛ تنها در خواندن زیارت عاشورا مداومت میکرد. و من دانستم که به برکت #زیارت_عاشورا، نه تنها امام حسین علیهالسلام به دیدار او آمده و قطعاً مقام و مرتبهای رفیع در #بهشت به او بخشیده، که به برکت وجود او، گناهکاران را نیز مورد رحمت حق قرار داده است
#حکایت_روایت_حدیث
#داستان_کوتاه_مذهبی
☀️@Dastan1224
يكى از اصحاب نزديك امام جعفر صادق عليه السلام به نام زيد شحّام حكايت كند:
روزى به همراه عدّه اى در محضر پربركت آن حضرت بوديم ، يكى از شعراء به نام جعفر بن عفّان وارد شد و حضرت او را نزد خود فرا خواند و كنار خود نشانيد و فرمود: اى جعفر! شنيده ام كه درباره جدّم ، حسين عليه السلام شعر گفته اى ؟
جعفر شاعر پاسخ داد: بلى ، فدايت گردم .
حضرت فرمود: چند بيتى از آن اشعار را برايم بخوان .
همين كه جعفر مشغول خواندن اشعار در رثاى امام حسين عليه السلام شد، امام صادق عليه السلام به قدرى گريست كه تمام محاسن شريفش خيس گرديد؛ و تمام اهل منزل نيز گريه اى بسيار كردند.
سپس حضرت فرمود: به خدا قسم ، ملائكه مقرّب الهى در اين مجلس حضور دارند و همانند ما مرثيّه جدّم حسين عليه السلام را مى شنوند؛ و بر مصيبت آن بزگوار مى گريند.
آن گاه خطاب به جعفر بن عفّان نمود و اظهار داشت : خداوند تو را به جهت آن كه بر مصائب حسين سلام اللّه عليه ، مرثيّه سرائى مى كنى اهل بهشت قرار داد و گناهان تو را نيز مورد مغفرت و آمرزش خود قرار داد.
بعد از آن ، امام عليه السلام فرمود: آيا مايل هستى بيش از اين درباره فضيلت مرثيّه خوانى و گريه براى جدّم ، #حسين عليه السلام ، برايت بگويم ؟
جعفر بن عفّان شاعر گفت : بلى ، اى سرورم .
حضرت فرمود: هركس درباره حسين عليه السلام شعرى بگويد و بگريد و ديگران را نيز بگرياند، خداوند او را مى آمرزد و اهل بهشت قرارش مى دهد.
آزمودم دل خود را به هزاران شیوه....
آخرش فهمیدم،
چاره کار جایی از دنیاست به اسم بهشت،
به اسم.... #کربلا!
السلام علیک یا اباعبدالله
☀️@Dastan1224
#مرحوم_شیخ_عبدالحسین_خوانساری گفت: در کربلا عطاری بود مشهور و معروف، مریض شد و جمیع اجناس دکان و اثاث خانه منزل خود را به جهت معالجه فروخت اما ثمر نکرد؛ و جمیع اطباء اظهار ناامیدی از او کردند.
گفت: یک روز به عیادتش رفتم و بسیار بدحال بوده و به پسرش میگفت: اسباب منزل را به بازار ببر و بفروش و پولش را بیاور برای خانه مصرف کنید تا به خوب شدن یا مردن راحت شوم!
گفتم: این چه حرفی است میزنی؟! دیدم آهی کشید و گفت: من سرمایه زیادی داشتم و جهت پولدار شدن من این بود که یکسالی مرضی در کربلا شایع شد که علاج آنرا دکترها منحصر به #آبلیموی_شیراز دانستند، آب لیموگران و کمیاب شد.
نفسم به من گفت: قدری آب لیمو دارای چیز دیگر ممزوج به او کن و بوی آب لیمو از آن فهمیده میشد او را به قیمت آب لیموی خالص بفروش تا پولدار شوی.
همین کار را کردم، و آب لیمو در #کربلا منحصر به دکان من شد و سرمایه زیادی از این مال مغشوش بدست آوردم تا جائی که در صنف خودم مشهور شدم به
#پدر_پولهای_هزار_هزاری.
مدتی نگذشت که به این مرض مبتلا شدم، هر چه داشتم فروختم برای معالجه فایده ای نکرده است، فقط همین آخرین متاع بود که گفتم این را بفروشند یا خوب میشوم یا میمیرم و از این مرض خلاص میشوم.
☀️@Dastan1224
وقتی نتوانست اربعین به #کربلا برود، پای پیاده راهی مشهد شد.
با پاهای تاولزده روبهروی پنجرهفولاد زانو زد و گفت: «یا امام رضا! این همه راه رو فقط برای گرفتن یه حاجت اومدم…»
اشکش جاری شد و گفت: «اللهم عجّل لِولیکَ الفَرَج»
و صدایی از پشت سرش، آمین گفت.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#عصر_ظهور_قیام
#آخر_زمان
☀️@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کی گفته بهترین عکس ها رو پرومکس ۱۳ میگیره؟!
#امام_حسین #کربلا #استوری
لینک جهت عضویت 🌹👇
https://eitaa.com/joinchat/1350500352C441bf7fe0d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یعنی میشه؟!
امام حسین از ما اینطوری استقبال کنه 🥺😭
#امام_حسین #کربلا #استوری #تشییع_جنازه #مرگ #شفاعت
لینک جهت عضویت 🌹👇
https://eitaa.com/joinchat/1350500352C441bf7fe0d