eitaa logo
📝داستان شیعه🌸
2.7هزار دنبال‌کننده
22 عکس
1 ویدیو
1 فایل
✨ ﷽ ✨ 📖 اگه به داستان‌هایی که با زندگی معصومین مرتبطه یا داستانهای تاریخی پندآموز علاقه‌داری، مارو دنبال کن... ⚠️ نشر مطالب با ذکر لینک مجاز است❗ 💢 کانال اصلی‌مون: @Hadis_Shia برای بیان نظرات 👇 B2n.ir/w15631
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💠 کرامت مرحوم میرزا جماعتی از بچه‌های شهر سامراء بنای آزار و اذيّت مرحوم ميرزای بزرگ شيرازی (قدس سره) و شيعه‌های آن جا را گذاشتند، لكن شيعيان بنا به فرموده مرحوم ميرزا عكس العملی نشان ندادند، تا آن كه جوانی در سامراء می‌خواست ازدواج كند. با خود فكر كرد كه به نزد ميرزا رفته درخواست كمك نمايد، اگر به خواسته‌اش اعتنا كرد چه بهتر و الاّ او را آزار دهد. وی اين كار را كرد و به نزد ميرزا آمده درخواست كمك كرد، مرحوم ميرزا فرمود: ازدواج شما چه مقدار خرج بر می‌دارد؟! جوان گفت: بيست ليره. آن مرحوم تمام مبلغ را به او داد. جوان بسيار در شگفت شد و داستان را برای پدرش نقل نمود. پدرش جريان را در منزل يكی از بزرگان كه جمعيّت زيادی در آن جا بودند، بيان كرد، همه تعجب نموده و چنين گفتند: سزاوار نيست به يك چنين شخص كريم و سخاوتمندی آزار رسانيم، لذا جماعتی از آنان با قرآن و شمشيری به خدمت ميرزا آمده و عرضه داشتند: فرزندان ما شما را آزار داده‌اند، اگر مايليد از گناه آنها بگذريد و الاّ اين شمشير را بستان و از آنان انتقام بگير و ما به اين قرآن سوگند ياد می‌كنيم كه اين اذيّت‌ها تكرار نشود. مرحوم ميرزا فرمود: اينها فرزندان من هستند و احتياجی به انتقام گرفتن نيست، من به خوش رفتاری و حسن هم جواری شما اطمينان دارم، اين حسن تدبير ميرزا سبب شد كه الفت و محبتی بین شيعه و سنی و مرحوم ميرزا و بزرگان سامراء ايجاد گردد. 📔 یکصد داستان خواندنی: ص٣٢ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔓 بازشدن قفل به نام حضرت فاطمه (س) سید جلیل جناب آقا سید علی نقی کشمیری فرزند صاحب کرامات باهره حاج سید مرتضی کشمیری فرمود شنیدم از فاضل محترم جناب آقای سید عباس لاری که فرمود: در اوقات مجاورت در نجف اشرف برای تحصیل علوم دینیه روزی از ماه مبارک رمضان طرف عصر خوراکی برای افطار خود تدارک کرده در حجره گذاردم و بیرون آمده در را قفل کردم، پس از ادای نماز مغرب و عشاء و گذشتن مقداری از شب برگشتم مدرسه برای افطار کردن، چون به در حجره رسیدم، دست در جیب نموده کلید را نیافتم، اطراف داخل مدرسه را فحص کردم و از بعض طلاب که مدرسه بودند پرسش نمودم، کلید را نیافتم به واسطه فشار گرسنگی و نیافتن راه چاره، سخت پریشان شدم، از مدرسه بیرون آمده متحیرانه در مسیر خود تا به حرم مطهر می‌رفتم و به زمین نگاه می‌کردم، ناگاه مرحوم حاج سید مرتضی کشمیری اعلی اللّه مقامه را دیدم سبب حیرتم را پرسید مطلب را عرض کردم، پس با من به مدرسه آمدند، نزد حجره‌ام فرمود: می‌گویند نام مادر موسی را اگر کسی بداند و بر قفل بسته بخواند باز می‌شود، آیا جده ما حضرت فاطمه (سلام الله علیها) کمتر از اوست؟ پس دست به قفل نهاد و ندا کرد "یا فاطمه" قفل باز شد. 📔 داستان‌های شگفت (شهید دستغیب)، ص١٧٣ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💠 عنایت فاطمی (س) و شفای بیمار از جناب آقا شیخ عبدالنبی انصاری دارابی از فضلای حوزه علمیه قم، چنین نقل شده است: مدت یک سال بود که دچار کسالت شدید سردرد و سرگیجه شده بودم و در شیراز سه مرتبه و در قم پنج مرتبه و در تهران سه مرتبه به دکترهای متعددی مراجعه و داروها و آمپولهای فراوانی مصرف نموده بودم ولی تمام اینها فقط گاهی مسکن بود و دوباره کسالت عود می‌کرد، تا اینکه یکی از شبها در عین ناراحتی به سختی رفتم به منزل آیت اللّه بهجت که یکی از علمای برجسته و از اتقیای زمان است، برای نماز جماعت، در بین نماز حالم خیلی بد بود به طوری که یکی از رفقا فهمید و پرسید فلانی مثل اینکه خیلی ناراحت هستی؟ گفتم مدت یک سال است که این چنین هستم و هرچه هم به دکتر مراجعه نموده‌ام و دارو مصرف نموده‌ام، هیچ تأثیری نداشته، آن آقا که خود از فضلا و متقین بود فرمود: ما دکترهای بسیار خوبی داریم به آنها مراجعه کنید. فورا فهمیدم و ایشان اضافه فرمود که متوسل به حضرت زهرا علیهاالسّلام شوید که حتما شفا پیدا می‌کنید. حرف ایشان خیلی اثر کرد و تصمیم گرفتم متوسل شوم، آمدم در خیابان با همان حالت ناراحتی با یکی دیگر از فضلا برخورد کردم که او هم حقیر را تحریص بر توسل نمود. سپس به حرم حضرت معصومه علیهاالسّلام رفتم و بعد به منزل و در گوشه‌ای تنها شروع به تضرع و توسل و گریه نمودم و حضرت زهرا سلام اللّه علیها را واسطه قرار دادم و بعد خوابیدم. شب از نیمه گذشته بود، در عالم خواب دیدم مجلسی برقرار شد و چند نفر از سادات در آن مجلس شرکت داشتند و یکی از آنها بلند شد و برای بنده دعایی کرد. صبح از خواب بیدار شدم سرم را تکان دادم دیدم هیچ آثاری از سردرد و سرگیجه ندارم، ذوق کردم و فورا رفتم با حالت نشاط و خوشحالی که مدتی بود محروم بودم رفقا را دیدم و عده‌ای را دعوت کردم و مجلس روضه‌ای در منزل برقرار نمودم. 📔 داستان‌های شگفت (شهید دستغیب)، ص٢۴٨ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💎 فاطمه (س) در کمال زهد و وارستگی زهرای مرضیه در کمال زهد و پارسایی زندگی می‌کرد. خانه ی گلی آن بانوی دو جهان، بسیار محقر و وسایل آن نیز در سطح بسیار اولیه و پایین بود. روزی سلمان فارسی دید حضرت فاطمه چادری کهنه که با دوازده وصله از لیف درخت خرما دوخته شده بود، بر سر انداخته، گریه کرد و گفت: وا عجبا! دختران پادشاهان ایران و روم، غرق در ابریشم و حریر هستند، اما دختر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله، این چنین لباس کهنه و وصله دار می‌پوشد. وقتی که زهرا سلام الله علیها محضر پدر ارجمند رسید، عرض کرد: یا رسول الله! سلمان از کهنگی لباس من تعجب می‌کند! به خدا سوگند مدت پنج سال است فرش خانهٔ ما تنها یک پوست گوسفندی است که شب‌ها روی آن می‌خوابیم و بالش ما پوستی است که از لیف خرما پر کرده‌ایم. پیامبر خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: سلمان! إن ابنتی لفی الخیل السوابق: به راستی دخترم فاطمه از پیشگامان به سوی خداست. 📔 بحار الأنوار: ج۴٣، ص٣٠١ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔥 آتش عظیم دوزخ امام سجاد علیه السلام در حال سجده نماز بود، آتش سوزی سختی در خانه رخ داد، حاضران فریاد زدند: ای فرزند پیامبر (النار، النار) آتش آتش! حضرت سرش را از سجده بر نداشت تا اینکه آتش خاموش گردید. پس از آنکه سر از سجده برداشت، عرض کردند: چرا از آتش سوزی وحشت نکردی؟ در پاسخ فرمود: آتش عظیم دوزخ مرا از این آتش سوزی غافل ساخت. 📔 بحار الأنوار: ج۴۶، ص٨٠ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ✨ کرامات حضرت فاطمه زهرا (س) از جابربن عبدالله نقل كرده‌اند كه: رسول خدا (صلى الله عليه وآله) چند روز بود غذايى نخورده بود، و كار بر او مشكل شد، به منزل همسرانش سر زد هيچ كدام غذايى نداشتند، سرانجام به سراغ دخترش فاطمه (عليها السلام) آمد و فرمود: دخترم! غذايى دارى من تناول كنم زيرا گرسنه‌ام؟ عرض كرد: نه بخدا سوگند! هنگامى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) از نزد او خارج شد، زنى از همسايگان دو قرص نان و مقدارى گوشت براى فاطمه (عليها السلام) هديه آورد، او آن را گرفت و در ظرفى گذاشت و روى آن را پوشاند و گفت: بخدا سوگند رسول الله (صلى الله عليه وآله) را بر خود و فرزندانم مقدم مى‌دارم! و اين در حالى بود كه همه گرسنه بودند. حسن و حسين را به سراغ پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرستاد و از او دعوت كرد به خانه بيايد. عرض كرد: فدايت شوم، چيزى خداوند براى ما فرستاده، و من آن را براى شما ذخيره كرده‌ام. پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: بياور. و او ظرف غذا را نزد حضرت آورد. هنگامى كه پيغمبر سر ظرف را برداشت مملو از نان و گوشت بود، هنگامى كه فاطمه آن را ديد در تعجب فرو رفت، و فهميد اين نعمت و بركتى است از سوى خدا، شكر آن را بجا آورد و بر پيامبر (صلى الله عليه وآله) درود فرستاد. پيغمبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: دخترم! اين را از كجا آورده‌اى؟ عرض كرد: « (هُوَ مِنْ عِنْدِ اللهِ إِنَّ اللهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَاب)؛ اين از سوى خداست، خداوند به هر كس بخواهد، بى‌حساب روزى مى‌دهد!» (آل عمران، ٣٧) پيامبر (صلى الله عليه وآله) شكر خدا را بجا آورد و اين جمله را فرمود: «الْحَمْدُ للهِ الَّذِي جَعَلَكَ شَبِيهَةً بِسَيِّدَةِ نِساءِ بَنِي اسْرائِيلَ». شكر مى‌كنم خدايى را كه تو را شبيه‌ (مريم) بانوى زنان بنى اسرائيل قرار داد. هنگامى كه روزى خوبى نصيب او مى‌شد از او سؤال مى‌كردند: اين از كجاست؟ مى‌گفت: از نزد خداست. سپس پيغمبر (صلى الله عليه وآله) به سراغ على (عليه السلام) فرستاد، او آمد، و همگى از آن غذا خوردند، و بقيه همسران پيامبر نيز خوردند و همه سير شدند، و هنوز ظرف غذا پر بود! فاطمه (عليها السلام) مى‌گويد: من از آن براى تمام همسايگان فرستادم و خدا در آن بركت و خير زيادى قرار داد. 📔 قصص الانبياء، ص۵١۳ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔸 چرا امام زمان سهم امام را قبول نکرد؟! عثمان بن سعید می‌گوید: مردی از اهالی عراق نزد من آمد، و سهم امام خود را آورد خدمت امام زمان فرستاده شود. من آن را به امام عصر (علیه السلام) رساندم. حضرت آن را قبول نکرد رد نمود، و به آن مرد فرمود: حق پسر عمویت که چهار صد درهم است از میان آن بیرون کن! آن مرد از این پیشامد مبهوت شد و سخت تعجب کرد (چون نمی دانست بدهکار است) به خانه که برگشت، به حساب اموال خود رسیدگی نمود معلوم شد، زمین زراعتی پسر عمویش در اختیار او بوده، که قسمتی از حق او را رد کرده، و قسمتی را تا آن وقت نپرداخته است. به دقت حساب کرد معلوم شد، باقی مانده سهم پسر عمویش از همان زمین، چهار صد درهم است، همان طور که امام فرموده بود. مرد عراقی آن مبلغ را به عمو زاده‌اش رد کرد، و بقیه را به امام زمان (علیه السلام) فرستاد، آنگاه مورد قبول واقع گردید. 📔 بحار الأنوار: ج۵١، ص٣٢۶ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ✨ در سرزمین وادی السلام روزی امیر المؤمنین علی علیه السلام از کوفه حرکت کرد و به سرزمین نجف آمد و از آن هم گذشت. قنبر گفت: یا امیر المؤمنین! اجازه می‌دهی عبایم را زیر شما پهن کنم؟ حضرت فرمود: نه، اینجا محلی است که خاکهای مؤمنان در آن قرار دارد و پهن کردن عبا مزاحمتی برای آنهاست. اصبغ می‌گوید؛ عرض کردم: یا امیر المؤمنین! خاک مؤمنان را دانستم چیست، ولی مزاحمت آنها چگونه است؟ فرمود: ای اصبغ! اگر پرده از مقابل چشمانت برداشته شود، ارواح مؤمنان را می‌بینید که در اینجا حلقه حلقه دور هم نشسته‌اند و یکدیگر را ملاقات می‌کنند و با هم مشغول صحبت هستند، اینجا جایگاه ارواح مؤمنان است و ارواح کافران در برهوت قرار گرفته اند! 📔 بحار الأنوار: ج۶، ص٢۴٢ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔸 انتقام علوی (علیه السلام) عالم زاهد و محب صادق مرحوم حاج شیخ محمد شفیع محسنی جمی نقل نموده که در "کنکان" یک نفر فقیر در خانه‌ها مدح حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام می‌خوانده ومردم به او احسان می‌کردند، تصادفا به خانه قاضی سُنی ناصبی می‌رسد و مدح زیادی می‌خواند، قاضی سخت ناراحت می‌شود در را باز می‌کند و می‌گوید چقدر اسم علی را می‌بری چیزی به تو نمی دهم مگر اینکه مدح عمر کنی! و من به تو احسان می‌کنم، فقیر می‌گویداگر در راه عمر چیزی به من بدهی از زهرمار بدتر است و نخواهم گرفت. قاضی عصبانی می‌شود و فقیر را به سختی می‌زند، زن قاضی واسطه می‌شود و به قاضی می‌گوید دست از او بردار ؛ زیرا اگر کشته شود تو را خواهند کشت، بالاخره قاضی را داخل خانه می‌آورد و از فقیر کاملا دلجویی می‌کند که فسادی واقع نشود. قاضی به غرفه‌اش می‌رود پس از لحظه‌ای زن صدای ناله عجیبی از او می‌شنود، وقتی که می‌آید می‌بیند قاضی حالت فلج پیدا کرده و گنگ هم شده است. بستگانش را خبر می‌کند از او می‌پرسند چه شده؟ آنچه که از اشاره خودش فهمیده شد این بود که تا به خواب رفتم مرا به آسمان هفتم بردند و بزرگی سیلی به صورتم زد و مرا پرت نمود که به زمین افتادم. بالجمله او را به مریضخانه بحرین می‌برند و قریب دوماه تحت معالجه واقع می‌شود و هیچ فایده نمی‌بخشد. او را بکویت می‌برند، مرحوم حاج شیخ مزبور فرمود، تصادفا در همان کشتی که من بودم او را آوردند و به اتفاق هم وارد کویت شدیم. به من ملتجی شد و التماس دعا می‌کرد، من به او فهماندم که از دست همان کسی که سیلی خورده‌ای باید شفا بیابی و این حرف به آن بدبخت اثری نکرد، و بالجمله چندی هم به بیمارستان کویت مراجعه کرد فایده نبخشید و فرمود تا سال گذشته در بحرین او را دیدم به همان حال با فقر و فلاکت در دکانی زندگی می‌کرد و گدایی می‌نمود. 📔 داستان‌های شگفت (شهید دستغیب)، ص٨٣ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 📜 داستانی عبرت انگیز بنی اسرائیل در منطقه‌ای خوش آب و هوا زندگی می‌کردند. تدریجا گناه در میان آنها رواج یافت و از نعمتها سوء استفاده کردند، خداوند بخت النصر را بر آنها مسلط کرد، او همه را کشت و آبادیشان را ویران نمود. روزی عزیر پیغمبر مقداری انگور، مقداری انجیل و کوزهی آب برداشت، بر الاغ خود سوار شد و به راه افتاد، در مسیر خود به دهکده ویرانی رسید که دیوارهای خراب، سقف‌های واژگون، اسخوانها پوسیده و بدن‌های از هم گسیخته سکوت مرگباری را به وجود آورده بود. عزیر از الاغ پیاده شد و زنبیل‌های انجیر و انگور را پهلوی خود گذاشت و افسار الاغ را بست و به دیوار باغ تکیه داد و درباره آن مردگان به اندیشه پرداخت، که این مردگان چگونه زنده می‌شوند، این پیکرهای پراکنده شد چگونه گرد هم می‌آیند و به صورت پیشین بر می‌گردند. خداوند در این حال او را قبض روح کرد، صد سال تمام در آنجا بود بعد از صد سال خداوند او را زنده کرد. چون عزیر زنده شد تصور کرد که از خوابی گران برخاسته است، به جستجوی الاغ و زنبیلها و کوزه آب پرداخت. فرشته‌ای به سوی او آمد، پرسید: ای عزیر! چه مدت در اینجا درنگ کرده ای؟ گفت: یک روز و یا قسمتی از یک روز. فرشته گفت: چنین نیست، بلکه تو صد سال در اینجا درنگ کرده‌ای. در این صد سال خوردنیها و آشامیدنیهایت به حال خود مانده و تغییر نکرده است. ولی الاغت را نگاه کن چگونه استخوانهایش از هم پاشیده است اکنون بنگر خداوند چگونه این لاشه پوسیده را زنده می‌سازد. عزیر نگاه کرد و دید استخوانهای الاغ به هم پیوند خورد و گوشت آنها را پوشانید و به حالت سابق در آمد. پس از دیدن آن منظره گفت: اعلم أن الله کل شی قدیر: می‌دانم که خداوند بر هر چیز قادر است. از آنجا به شهر برگشت دید همه چیز دگرگون است. به کسان خود گفت: من عزیر هستم باور نکردند، وقتی تورات را از حفظ خواند، باور کردند. چون کسی جز او تورات را از حفظ نداشت. هنگامی که عزیر از خانه بیرون رفت، ۵۰ ساله بود و همسرش در ماه آخر دوران حملش به سر می‌برد، به خانه که برگشت او با همان شادابی ۵٠ سالگی بود و پسرش ۱۰۰ سال داشت. 📔 بحار الأنوار: ج٧، ص٣۴ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 📿 ارزش یک بار تسبیح جنیان برای حضرت سلیمان بساطی از طلا و ابریشم بافته و تخت او را در وسط آن گذارده بودند که روی آن می‌نشست و در اطرافش شش هزار تخت دیگر از طلا و نقره بود، که پیغمبران بر تختهای طلا و علماء بر تختهای نقره تکیه می‌دادند، مردم نیز در اطراف آنها بودند و در اطراف مردم جنیان و پریان قرار می‌گرفتند، پرندگان نیز به وسیله بالهایشان بر آن بساط سایه می‌افکندند و باد طبق دستور سلیمان، بساط را سیر می‌داد. روزی حضرت سلیمان با آن بساط از کنار مردی کشاورز می‌گذشت، آن مرد گفت: لقد أوتی آل داوود ملکا عظیما: به خاندان داود سلطنتی بزرگ داده شده. باد سخن او را به گوش سلیمان رسانید. حضرت دستور داد بساط ایستاد، از آن پایین آمده به نزد کشاورز رفت و به او فرمود: من برای آن آمدم که به تو بگویم چیزی را که به آن قدرت و دسترس نداری آرزو مکن. سپس فرمود: تسبیح واحدة یقبلها الله تعالی خیر مما أوتی آل داوود: یک بار تسبیح گفتن که البته خدا آن را قبول کند بهتر از همه آن چیزی است که به خاندان داود داده شده است. زیرا ثواب تسبیح همیشه ماندنی است، ولی ملک سلیمان از بین می‌رود. 📔 بحار الأنوار: ج١۴، ص٨١ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💠 حرف حق يكي از اهل منبر، از پدرش حكايت می‌كرد كه مرحوم شيخ حبيب الله رشتی، خودش را از مرحوم ميرزای بزرگ بالاتر می‌دانست، در حالی كه زعامت و رياست شيعيان در آن وقت به عهده ميرزای بزرگ بود. اين منبری از پدرش نقل می‌كند كه: روزی از روزها، در خدمت شيخ حبيب الله رشتی بودم، شخصی از حاضرين در مجلس، در مقابل مردم، از مرحوم رشتی اين سؤال را پرسيد: ما از مقلدين مرحوم شيخ انصاري بوديم و در حال حاضر از چه كسی تقليد نماييم؟ شيخ پاسخ داد: از اهل اطلاع سؤال شود. آن شخص پرسيد: چه كسی از شما با اطلاع‌تر است؟ شيخ گفت: از مرجعی تقليد كنيد كه تقليدش جائز باشد. سائل پرسيد: آن مرجع كدام است؟ شيخ فرموند: امروز پرچم بر دوش سيّد محمّد حسن ميرزای بزرگ است و همه اطراف اويند تا پرچم ساقط نشود. شخص ناقل می‌گويد: من از حرف شيخ در شگفت شدم و علاقه و محبت من نسبت به شيخ زيادتر شد، زيرا حرف حق را بر زبان جاری نمود و از دروغ خودداری كرد و آن شخص را به تقليد از خود نخواند و با عظمت از ميرزای بزرگ ياد نمود. 📔 یکصد داستان خواندنی، ص٣۴ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا