.
🌱 عفو کریمانه
مرحوم آيت الله سيّد ابوالحسن اصفهانی (قدس سره) فرزندی به نام سيّد حسن داشت. اكثر كارهای آن مرحوم به دست وی انجام میگرفت.
روزی شخصی از فرزند سيّد درخواست كمك مالی میكند. سيّد حسن هم به او كمك میكند؛ ولی مقدارش كمتر از درخواست بوده است.
آن شخص هم خنجر را بيرون كشيده سيّد حسن را در صحن مطهر اميرمؤمنان علی (عليهالسّلام) در بين دو نماز جماعت به قتل میرساند.
اين قتل گرچه برای مرحوم سيّد ابوالحسن بسيار سخت و ناگوار بود، ولی وقتی شنيد كه قاتل را دولت گرفته زندانی نموده، شخصی را به دادگاه فرستاد تا قاتل پسرش را آزاد نمايند و از گناه او بگذرند،
و دليل بر آزاد شدن اين بوده كه مرحوم سيّد خواسته به دولت بگويد قاتل هم مانند فرزند من است و من راضی نمیشوم يكی از فرزندانم كشته شود و ديگری زندانی گردد.
📔 یکصد داستان خواندنی، ص۴٠
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🌷 خَلَف صالح
امام باقر علیه السلام فرمود: در بنی اسرائیل مرد عاقلی زندگی میکرد که مال زیادی داشت و دارای پسری از زنی پاکدامن بود که از نظر شکل و قیافه مانند پدر بود. آن مرد هم چنین دو پسر دیگر از زنی ناصالح داشت.
هنگامی که مرگش فرارسید، به پسرانش گفت: آن مال و دارایی را که در وصیت نامه آوردهام، برای یکی از شما باشد. پس از مرگ، همه پسران ادعای مالکیت آن ثروت را داشتند.
بنابراین، برای رفع اختلاف نزد قاضی شهرشان رفتند. قاضی گفت: من نمیتوانم در مورد شما قضاوت کنم. برای این کار به نزد بنی غنام که سه برادر هستند، بروید.
آنان به سراغ یکی از برادران رفتند. او را مردی سالخورده و والامقام دیدند. وی به ایشان گفت: به پیش برادرم بروید و از او بپرسید؛ زیرا از من بزرگتر است. به نزد برادر دوم رفتند. وی نیز مردی سالخورده بود. او نیز به آنها گفت: بروید از برادرم که بزرگتر از من است، پرسش کنید.
به سراغ برادر سوم رفتند. با تعجب دیدند که او از نظر چهره و قیافه از همه برادرها کوچکتر است. ازاین رو، از او خواستند که نخست چگونگی حال خودشان را برای آنها بازگو و سپس در کار آنها قضاوت کند.
قاضی در جواب گفت: آن برادرم را که اول دیدید، از همه کوچکتر است؛ ولی زن بدی دارد که او را اذیت میکند و او از ترس دچار شدن به بلایی که نتواند بر آن صبر کند، بر آزار آن زن شکیبایی میورزد. از این رو، پیر شده است.
برادر دوم زنی دارد که گاهی او را اذیت و گاهی خوشحال میکند، از این جهت چهرهاش همچون چهره جوانان است.
من زنی دارم که همیشه باعث خوشحالیام میشود. هرگز اذیتم نمیکند و تاکنون از او بدی ندیدهام، ازاین رو، چهرهام جوان مانده است.
راه حل دعوای شما این است که نخست، قبر پدرتان را بشکافید و استخوان هایش را بیرون آورده و آتش بزنید. سپس نزدم بیایید تا میان شما قضاوت کنم.
آنان رفتند تا به این دستور عمل کنند. پسر کوچک تر شمشیر پدر و دو برادر دیگر کلنگ را به دست گرفتند.
وقتی دو برادر مشغول کندن قبر شدند، برادر کوچکتر گفت: قبر پدرم را نشکافید؛ زیرا من سهم خود را به شما میدهم. با این تصمیم نزد قاضی برگشتند.
قاضی به آن دو برادر گفت: این کارتان قضاوت کردن درباره شما را آسان میکند. بنابراین، به برادر کوچکتر گفت: مال را بگیر که حق توست؛ زیرا اگر آن دو نفر، پسرِ پدرشان بودند، مانند پسر کوچکتر نسبت به پدر خود دلسوزی داشتند.
📔 بحار الأنوار، ج١۴، ص۴٩٠
#داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
⭕ ماجرای کمک مالی سه جوان
از امام صادق علیه السلام نقل است که فرمود: عثمان بن عفان کنار در مسجد نشسته بود که مردی نزدش آمد و از او کمک مالی درخواست کرد.
عثمان دستور داد که پنج درهم به او بدهند. مرد به او گفت: مرا راهنمایی کن. عثمان به او گفت: روبه رویت جوانانی هستند؛ آن جوانان که میبینی.
عثمان با دست به آن سو از مسجد اشاره کرد که در آن جا امام حسن و امام حسین و عبداللّه بن جعفر علیهم السلام بودند. پس مرد نزد آنها رفت. بر آنان سلام کرد و کمک خواست.
امام حسن علیه السلام فرمود: ای فلان، درخواست تو جایز نیست مگر برای یکی از سه مورد: پرداخت خون بهای داغ دیدهای، قرض کمرشکن یا فقر شدید باشد. پس برای کدام یک از اینها کمک میخواهی؟
مرد گفت: برای بعضی از این سه مورد. امام حسن علیه السلام، پنجاه دینار. امام حسین علیه السلام چهل و نه دینار و عبداللّه بن جعفر، چهل و هشت دینار دستور دادند، به او بدهند. مرد برگشت.
پس به عثمان رسید. عثمان به او گفت: چه کار کردی؟ مرد گفت: با شما روبه رو شدم و از شما کمک خواستم. پس دستور دادی به من آن مقدار کمک کنند که خود میدانی، ولی از من نپرسیدی برای چه از شما کمک میخواهم،
در حالی که آن انسان توانگر و صاحب مال؛ امام حسن علیه السلام هنگامی که از او درخواست کمک کردم، به من فرمود: ای فلان، این کمک را برای چه میخواهی؛ زیرا این درخواست تو جایز نیست مگر این که برای یکی از سه کار باشد.
پس به او گفتم که برای کدام کار کمک میخواهم. بنابراین، او پنجاه دینار و آن دو نفر، یکی چهل و نه دینار و دیگری چهل و هشت دینار به من دادند.
عثمان گفت: چه کسی برای تو از این جوان بهتر است؛ آنها علم را با خیر و حکمت از شیر مادر گرفتهاند.
📔 بحار الأنوار، ج۴٣، ص٣٣٣
#امام_حسن #امام_حسین #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
✨ مقام فقیه عادل
نقل کردهاند از مرحوم شیخ محمد نهاوندی که شبی در عالم رؤیا میبیند مشهد مقدس رضوی علیه السّلام مشرف شده و داخل حرم گردیده سمت بالای سر، حضرت حجة بن الحسن عجل اللّه تعالی فرجه را میبیند،
به خاطرش میگذرد که اجازه تصرف در سهم امام علیه السّلام را که از آقایان مراجع تقلید دارد، خوب است که از خود آن بزرگوار اذن بگیرد،
پس خدمت آن حضرت رسیده پس از بوسیدن دست مبارک عرض میکند تا چه اندازه اذن میفرمایید در سهم حضرتت تصرف کنم؟ حضرت میفرماید: ماهی فلان مبلغ.
پس از چند سال شیخ محمد مزبور به مشهد مقدس مشرف میشود و در همان اوقات مرحوم آیت اللّه حاج آقا حسین بروجردی هم مشرف شده بودند،
روزی شیخ محمد، حرم مشرف میشود سمت بالای سر میآید میبیند همانجایی که حضرت حجت علیه السّلام نشسته بودند آقای بروجردی نشسته است،
به خاطرش میگذرد که از اکثر آقایان مراجع اجازه تصرف در سهم امام گرفته، خوب است از آقای بروجردی هم اذن بگیرد،
پس خدمت آن مرحوم رسیده و طلب اذن میکند ایشان هم میفرمایند ماهی فلان مبلغ (همان مبلغی که حضرت حجت علیه السّلام در خواب فرموده بودند).
پس شیخ محمد تفصیل خواب چند سال پیش در نظرش میآید و میفهمد که تمامش واقع شده الا اینکه به جای حضرت حجت علیه السّلام آقای بروجردی است.
از این داستان دانسته میشود که شیعیان در زمان غیبت امام علیه السّلام باید مقام فقیه عادل را بشناسند و او را نایب امام خود بدانند و از او قدردانی کنند و در دانستن وظایف شرعیه و احکام الهی به او مراجعه نمایند و حکم او را حکم امام بدانند.
📔 داستانهای شگفت (شهید دستغیب)، ص١٧٨
#امام_زمان #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
✨ معجزهای از امام باقر (ع)
ابوبصیر از ارادتمندان خاص امام باقر علیه السلام بود و از هر دو چشم نابینا شده بود. میگوید:
به امام باقر علیه السلام عرض کردم:
شما فرزندان پیامبر خدا هستید؟
فرمود: آری.
ابوبصیر: پیامبر خدا وارث همه انبیا بود. آیا هر چه آنها میدانستند پیغمبر هم میدانست؟
امام: آری.
ابوبصیر: آیا شما میتوانید مرده را زنده کنید و کور و بیمار مبتلا به پیسی را شفا دهید و از آنچه مردم میخورند و در خانه هایشان ذخیره میکنند خبر دهید؟
امام: آری، با اجازه خداوند.
در این موقع حضرت به من فرمود:
نزدیک بیا!
نزدیک رفتم، به محض این که دست مبارکش را بر صورت و چشمم کشید، بیابان، کوه، آسمان و زمین را به خوبی دیدم.
سپس فرمود:
آیا دوست داری همین گونه بینا باشی تا نظیر سایر مردم در قیامت به حساب و کتاب الهی کشیده شوی و یا مانند اول کور باشی و به طور آسان وارد بهشت گردی؟
عرض کردم:
مایلم به حال اول برگردم.
آنگاه امام علیه السلام دست مبارکش را بر چشمم کشید، دوباره نابینا شدم.
📔 بحار الأنوار: ج۴۶، ص٢٣٧
#امام_باقر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🌷 امام باقر (ع) و مرد مسیحی
امام باقر، محمد بن علی بن الحسین علیهالسلام، لقبش "باقر" است. باقر یعنی شکافنده. به آن حضرت "باقر العلوم" میگفتند، یعنی شکافنده دانشها.
مردی مسیحی، به صورت سخریه و استهزاء، کلمه "باقر" را تصحیف کرد به کلمه "بقر" (یعنی گاو)، به آن حضرت گفت: أنت بقر یعنی تو گاوی.
امام بدون آنکه از خود ناراحتی نشان بدهد و اظهار عصبانیت کند، با کمال سادگی گفت: نه، من بقر نیستم من باقرم.
مسیحی: تو پسر زنی هستی که آشپز بود.
امام: شغلش این بود، عار و ننگی محسوب نمیشود.
مسیحی: مادرت سیاه و بیشرم و بد زبان بود.
امام: اگر این نسبتها که به مادرم میدهی راست است، خداوند او را بیامرزد و از گناهش بگذرد. و اگر دروغ است، از گناه تو بگذرد که دروغ و افترا بستی.
مشاهده این همه حلم، از مردی که قادر بود همه گونه موجبات آزار یک مرد خارج از دین اسلام را فراهم آورد، کافی بود که انقلابی در روحیه مرد مسیحی ایجاد نماید، و او را به سوی اسلام بکشاند.
مرد مسیحی بعداً مسلمان شد.
📔 بحار الأنوار: ج١١، ص٨٣
#امام_باقر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
⁉️ جوان یهودی در جستوجوی حقیقت
امام صادق علیه السلام فرمود: هنگامی که مردم با عمر بیعت کردند، جوان یهودی نزد او آمد و گفت: داناترینِ شما نسبت به خداوند، فرستاده، کتاب و سنّت او را به من نشان بده.
عمر با دستش به علی علیه السلام اشاره کرد. جوان یهودی به سوی علی علیه السلام رفت و گفت: از شما درباره سه، سه و یک میپرسم.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود: چرا نگفتی از هفت چیز میپرسم؟ یهودی گفت: نخست درباره سه چیز میپرسم اگر درست پاسخ دادی از سه چیز دیگر پرسش میکنم و اگر جواب درستی ندادی دیگر از تو پرسش نمیکنم.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود: ای یهودی، آن چه میخواهی بپرس تا پاسخش را بشنوی.
جوان یهودی گفت: به من خبر بده از نخستین درختی که در روی زمین روییده و نخستین چشمهای که بر روی زمین سرازیر شده و نخستین سنگی که بر روی زمین قرار گرفته است.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود: جواب پرسش اول این است که، یهودیها گمان میکنند که آن درخت زیتون است، ولی دروغ گفتهاند، بلکه آن، درخت خرمایی است که حضرت آدم علیه السلام آن را از بهشت آورد و همه درختهای خرما از این درخت به وجود آمده اند،
و پاسخ پرسش دوم این است که، یهودیها گمان میکنند آن، چشمهای زیرسنگی در بیت المقدس است، ولی دروغ گفتهاند، بلکه آن، چشمه زندگی است که کسی آن را نیافته است مگر این که همیشه زنده است.
حضرت خضر پیش از ذوالقرنین آن را یافت و از آن نوشید، ولی ذوالقرنین آن را نیافت.
پاسخ پرسش سوم این است که یهودیها گمان میکنند که آن، سنگی است در بیت المقدس، ولی دروغ گفتند، بلکه آن، حجرالاسود است که آدم علیه السلام آن را از بهشت آورد و رکن و ستون خانه کعبه قرار داد.
این سنگ بهشتی در گذشته سفیدتر از برف بود، ولی گناهان فرزندان آدم آن را سیاه کرد.
جوان یهودی گفت: به من خبر بده، مسلمانان چند امام دارند؟ هم چنین منزل محمّد صلی الله علیه و آله در کجای بهشت است؟ چه کسانی در امتّش در بهشت با او هستند؟
علی علیه السلام فرمود: پاسخ پرسش نخست این است که برای مسلمانان دوازده امام است؛ در حالی که هدایت کننده و هدایت شده هستند و هر کس ایشان را یاری نکند، به آنان ضرری نمیرسد.
پاسخ دوم این است که خانه پیامبر در ارجمندترین و پسندیده ترین بهشت است؛ یعنی بهشت عدن. و پاسخ سومین پرسش این است که آنها دوازده نفر از امامان (ائمه هدی) هستند.
جوان یهودی گفت: راست گفتی.
پس سوگند به خداوندی که هیچ معبودی جز او نیست، همه این مطالب نزد من است که با خط موسی و هارون نوشته شده است.
آن گاه جوان یهودی گفت: به من بگو جانشین محمّد صلی الله علیه و آله پس از او چند سال زندگی میکند و آیا با مرگ طبیعی میمیرد و یا کشته میشود؟
علی علیه السلام فرمود: ای یهودی، خداوند تو را بیامرزد. من جانشین محمّد صلی الله علیه و آله هستم که پس از او سی سال زندگی میکنم، نه یک روز زیادتر و نه کم تر.
پس بدبختتر از کشندهٔ شتر قوم ثمود برانگیخته میشود و ضربهای بر فرق سرم میزند و با آن ضربه محاسنم را با خونم رنگین میکند. در این هنگام علی علیه السلام سخت گریست.
سرانجام جوان یهودی گفت: شهادت میدهم به این که هیچ معبودی جز الله نیست و هم چنین شهادت میدهم به درستی که محمّد صلی الله علیه و آله فرستاده خداست و همانا تو جانشین فرستاده خدا هستی.
📔 بحار الأنوار: ج٣۶، ص٣۴٧
#امام_علی #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
✨ نماز اول وقت
حاج آقاى انصارى اصفهانى نقل کردند:
يك روز يكى از رفقاى بازارى گفت: كه مىآيى جايى برويم؟
گفتم: من در اختيار شما هستم.
مرا در بيرون شهر مشهد مقدس برد و بعد وارد كوچه باريكى شديم.
ديدم عده زيادى در كوچه نشسته و ايستادهاند، ما هم جلوى در خانه قدرى صبر كرديم،
تا اينكه يكى از رفقا را ديديم كه از خانه بيرون آمد و ما وارد منزل شديم.
ديدم شيخ جليل القدر و نورانى توى اطاق نشسته، سلام و احوالپرسى با ما كرد و به گرمى از ما پذيرايى نمود.
بنده سؤالاتى داشتم كه از ايشان پرسيدم، تا رسيدم به اينجا كه آقا چيزى به من تعليم دهيد كه براى قلبم مفيد باشد چون قلبم درد مىكرد.
مرحوم "آشيخ حسن على نخودکی" فرمودند: نمازت را اول وقت بخوان و بعد از هر نماز دستت را روى مُهرَت بگذار و سه مرتبه سوره توحيد را بخوان و سه صلوات بفرست و بعد دستت را روى قلبت بگذار.
بنده وقتى اين نسخه را عمل كردم به نتيجه رسيدم.
📔 داستانهایی از مردان خدا، ص٢٧
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💠 جایگاه دانش از دیدگاه امام هادی (ع)
یکی از دانشمندان بزرگ شیعه، با یک نفر ناصبی (دشمن شیعه) مناظره کرده، او را محکوم و رسوا نموده بود،
اتفاقا روزی در مجلس باشکوهی که گروهی از علویان و بنی هاشم در آن حضور داشتند، به خدمت امام هادی (علیه السلام) رسید،
حضرت برخاست او را در صدر مجلس نشانید و خود در کنار او نشست و با او مشغول صحبت شد. (این کار بر علویان و بنی هاشم گران تمام شد).
در این وقت یکی از بزرگان بنی هاشم اعتراض کرد و گفت:
یابن رسول الله! چرا یک نفر انسان عامی (بی حسب و نسب) را بر سادات بنی هاشم مقدم میداری؟
امام هادی (علیه السلام) در پاسخ او فرمود: آیا راضی هستید در این موضوع کتاب خدا (قرآن) بین ما قضاوت کند؟
در پاسخ گفتند: چرا، راضی هستیم.
امام هادی (علیه السلام) فرمود: خداوند در قرآن میفرماید:
«ای مؤمنان هرگاه به شما گفته شود مجلس را وسعت دهید (به تازه واردها جا دهید) و شما چنین کنید، خداوند نیز در کارهایتان وسعت میدهد،
تا آن جا که خداوند میفرماید:
یرفع الله الذین امنوا منکم و الذین أوتوا العلم درجات «یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ» (١)
خداوند کسانی را که ایمان آورده اند و کسانی را که علم به آنها داده شده، درجات رفیعی میبخشد.
بنابراین خداوند دانشمند مؤمن را بر مؤمن غیر دانشمند، و مؤمن را بر غیر مؤمن برتری داده است.
و چنین نگفته است:
یرفع الله الذین أوتوا شرف النسب درجات، خداوند صاحبان حسب و نسب را بر دیگران برتری داده است.
و باز مگر خداوند در این آیه نمیفرماید:
«هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ» (٢)
آیا کسانی که میدانند با کسانی که نمیدانند یکسانند؟ دانایان بر نادانان امتیاز دارند.
پس چرا ناراحتید و اعتراض بر من میکنید، از اینکه من یک نفر عالم را به خاطر اینکه خدا مقام او را بالا برده است، احترام کرده و امتیاز برایش قائل شدهام؟
این فقیه بزرگوار، فلان دشمن ناصبی را در مناظرهاش با دلیلهای محکم در هم شکسته و درمانده کرده، تنها همین کار او فضیلتی بسیار بزرگ و بهتر از شرافت نسبی است.
------------------------
(١): سوره مجادله، آیه ۱۱
(٢): سوره زمر آیه ۹
📔 بحار الأنوار، ج٢، ص١٣
#امام_هادی #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
⚡ معجزههای پیامبران الهی
متوکل عباسی خلیفه وقت از هر راه ممکنی امام هادی علیه السلام را اذیت میکرد، گاهی به بعضی از اطرافیان خود دستور میداد که پرسشهای دشوار بکنند تا شاید او را مغلوب سازند.
روزی به ابن سکیت (١) گفت:
در حضور من، سؤالهای دشواری از ابن الرضا (حضرت هادی) بکن!
ابن سکیت هم از حضرت پرسید:
چرا خداوند موسی علیه السلام را با عصا و عیسی علیه السلام با شفا دادن کر، کور، پیس و زنده کردن مردگان و حضرت محمد صلی الله علیه و آله را با قرآن و شمشیر به رسالت برانگیخت؟
امام فرمود:
خداوند موسی علیه السلام را در زمانی با عصا و ید بیضا فرستاد که علم سحر در میان مردم رونق داشت، موسی نیز معجزاتی از همان نوع برایشان آورد تا بر سحرشان پیروز گردد.
و عیسی علیه السلام را با شفا دادن کره، کورها، پیسها و زنده کردن مردگان به رسالت برانگیخت که در آن زمان مردم از لحاظ علم و طب نیرومند بودند و حضرت عیسی با این معجزات بر آنها به اذن خدا غالب شد.
و محمد صلی الله علیه و آله را در زمانی به قرآن و شمشیر به پیامبری مبعوث کرد که عصر شعر و شمشیر بود و پیامبر گرامی با قرآن تابناک و شمشیر بران بر شعر و شمشیر آنها پیروز گردید.
سپس ابن سکیت پرسید:
اکنون بر مردم حجت چیست؟
امام فرمود:
عقل انسان، که به وسیله آن، کسی را که به خدا دورغ میبندد، میتوان شناخت و تکذیبش نمود. همچنان که راستگو را نیز به وسیله عقل میتوان شناخت.
--------------------------------
(١): ابن سکیت اهوازی، شاعر، ادیب، لغت شناس، از دانشمندان بزرگ شیعه و یار باوفای امام جواد علیه السلام و امام هادی علیه السلام بود.
متوکل این دانشمند نام آور را به اجبار برای تربیت دو فرزندش (معتز و مؤید) به کار گمارده بود. روزی متوکل از وی پرسید: این دو فرزند من نزد تو محبوب ترند یا حسن و حسین؟
ابن سکیت از این مقایسه غلط سخت برآشفت و بی پروا گفت: به خدا سوگند قنبر غلام علی علیه السلام در نظر من، از تو و پسران تو، بهتر است.
متوکل با شنیدن این سخن، چنان سخت غضبناک شد، بی درنگ فرمان داد زبان او را از پشت گردنش در آوردند و بریدند و بدین گونه ابن سکیت در ۵۸ سالگی به شهادت رسید.
📔 بحار الأنوار، ج۵٠، ص١۶۴
#امام_هادی #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
♦️ توطئهای که خنثی شد
متوکل عباسی بارها میگفت: کار ابن الرضا (امام هادی عليهالسلام ) مرا عاجز کرده، هر چه کوشش کردم شراب بنوشد و در مجلس شراب من بنشیند، نپذیرفت. دیگر فرصتی هم ندارم او را به این کار بکشانم.
گفتند: اگر درباره او چنین فرصتی نداری مهم نیست. در عوض برادرش موسی شراب خوار است. خوب است بفرستید او را از مدینه بیاورند ما کار را بر مردم مشتبه میکنیم. او را فرزند رضا معرفی کرده و مشهورش مینماییم. (و میخواستند از این راه بر موقعیت امام هادی علیه السلام لطمه وارد کنند.)
متوکل کسی را با نامه پی موسی فرستاد، او را با تعظیم و احترام وارد بغداد کردند و همه بنی هاشم و سران لشکری و کشوری به استقبالش رفتند.
متوکل تصمیم داشت وقتی موسی وارد بغداد شد املاکی به وی واگذار کند و ساختمان عالی برایش بسازد. ساقیان شراب نزد او بفرستد، پس از تکمیل وسایل عیش و نوش، خود نیز در آنجا به دیدنش برود.
موسی که وارد شد، امام هادی علیه السلام در سر پل وصیف که معمولا در آن محل از واردین استقبال میشد با موسی ملاقات کرد و بر وی سلام گفت و احترامش نمود و به او گوشزد کرد و فرمود:
متوکل تو را خواسته تا حرمتت را بشکند و قدر و منزلت تو را پایین آورد و تو را بی ارزش کند. مبادا به او بگویی که من اهل شراب هستم و شراب میخورم.
موسی گفت: اگر او مرا برای این غرض خواسته باشد، چارهام چیست؟
فرمود: احترام خود را نگهدار و چنین کاری مکن! منظور او رسوا کردن شما است.
هر چه امام علیه السلام او را موعظه و نصیحت کرد، موسی نپذیرفت. وقتی امام علیه السلام دید موسی زیر بار نمی رود، فرمود:
این را بدان مجلسی را که متوکل در نظر گرفته، هرگز آن مجلس را نخواهی دید و به آرزویت نخواهی رسید.
سه سال موسی که در بغداد بود، هر روز صبح به ملاقات متوکل میرفت، میگفتند: امروز کار دارد برو فردا بیا. فردا صبح که میرفت، میگفتند: حالا شراب خورده و مست است. برو فردا بیا! فردا که میرفت، میگفتند: امروز مریض است و دارو خورده، حال ملاقات ندارد.
روزها به همین منوال گذشت تا متوکل کشته شد و در نتیجه آنها حتی یکبار با هم در یک مجلس شراب، ننشستند.
📔 بحار الأنوار، ج۵٠، ص١۵٩
#امام_هادی #داستان_بلند
#شهادت_امام_هادی
🔰 @DastanShia
.
⚰️ ترس از آخر کار
جناب آقای منوچهر موریسی داستانی طولانی نقل نمودند که خلاصهاش این است: اوقاتی که ایشان در حومه لارستان در قریه اسیر به آموزگاری مشغول بودند جوانی به نام احمد از اهل آن قریه مریض سخت و محتضر آماده مرگ میشود،
پس در حالت احتضارش آقای منوچهر او را تلقین میگوید و کلمه طیبه "لااِلهَ اِلا اللّهُ" را به سختی پس از تلقین بسیار میگوید و همچنین جمله "محمد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله" را هم میگوید،
ولی جمله "علی ولی اللّه" را نمیگوید و پس از اصرار با سرش اشاره کرد که نمیگویم و بعد هم به زبانش گفت نمیگویم، پس از آن در یک حالت اغما و بیهوشی فرو رفت و همه از اطرافش متفرق شدند،
چند روز به همان حالت بود تا اینکه او را به شیراز بردند و در بیمارستان بستری نمودند و پس از چند روز حالش خوب شد و از بیمارستان خارج گردید.
پس به دیدن او رفتم و گفتم آن روزی که به تو تلقین میگفتم چرا از گفتن "علی ولی اللّه" خودداری میکردی؟
احمد از شنیدن این پرسش من حالت ترس و وحشتی عارضش شد و لب خود را گزید و گفت در آن موقع که شما مرا تلقین شهادت میکردید،
دیدم که شهادت به صورت زنجیری است دارای سه حلقه قطور که روی حلقه اوّل "لااِلهَ اِلا اللّهُ" و روی حلقه دوم" مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ" و روی حلقه سوم "عَلِیّ ُوَلِیّ ُاللّهِ" نوشته بود،
حلقه اول در دست من بود و حلقه دوم در وسط و حلقه سوم در دست دیوی که هیکل او وحشت آور بود، میباشد و در دست دیگرش کیسهای بود که من احساس میکردم تمام پول و نقدینگی من در آن است.
من با تلقین شما" لااِلهَ اِلا اللّهُ" و "مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ" را گفتم و چون میخواستم جمله "علی ولیّ اللّه" را بگویم آن دیوصورت، زنجیر را به سختی از دستم میکشید و میگفت اگر گفتی تمام پول و دفتر بانکی تو را که در این کیسه است میبرم،
من هم از ترس اینکه تمام دارائی مرا نبرد، نمیگفتم و در آن حالت، محبت زیادی به پولهایم داشتم، با آن حالت حلقه توحید را از دست نمیدادم و رها نمیکردم،
در این کشمکش و ناراحتی شدید بودم که ناگاه سیدی نورانی و جذاب ظاهر گردید و پای مبارک را روی زنجیر گذارد مثل اینکه آن دیوصورت دستش زیر پای آن بزرگوار بوده و فشرده شد، فریادی زد و زنجیر را رها ساخت،
تمام زنجیر به دست من آمد دیگر نفهمیدم چه شد تا وقتی که چشمم باز شد و خود را غرق عرق و در بستر بیماری افتاده دیدم.
📔 داستانهای شگفت (شهید دستغیب)، ص١٧٩
#داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🦗 ملخ
يك شخصى آمد خدمت مرحوم حاج شيخ حسن على اصفهانى رحمة الله عليه معروف به نخودكى و گفته بود:
آشيخ يك سِرى ملخ آمدهاند دارند مزرعه مرا مىخورند.
آقا فرموده بود: تو حق فقراء را نمىدهى، زكات نمىدهى خُب حق فقرا را ملخها مىخورند. چون زكات نمىدهى آنها بر مىدارند، آيا قول مىدهى زكات بدهى؟
گفت: بله آقا.
آقا يك دعا برايش نوشت و فرمود: برو اين دعا را توى آن زمين چال كن و از قول من به آن ملخها بگو، ملخها
شيخ حسن على گفته بلند شويد برويد پاى اين ساقههاى گندم و علفهاى هرزه زمين را بخوريد، من زكات مىدهم.
من آمدم دعا را در زمين چال كردم و حرف آشيخ حسن على را هم براى ملخها گفتم.
ملخها از روى خوشههاى گندم بلند شدند و پاى ساقههاى گندم نشستند و شروع كردند علفهاى هرزه را خوردن، علفهاى هرزه را مىخورند و سير مىشوند.
كم كم گندمها رشد كردند و مزرعه ما آن سال محصول بسيار عالى داد و ما هم به قول خودمان عمل كرديم.
📔 داستانهایی از مردان خدا، ص٢٩
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
✨ معجزهای از امام صادق (ع)
جمیل پسر دراج میگوید:
در محضر امام صادق علیه السلام بودم، زنی وارد شد و عرض کرد:
یابن رسول الله! بچهام از دنیا رفت، پارچهای روی آن کشیده به خدمتتان آمدهام مرا یاری فرمایید.
حضرت فرمود:
شاید فرزندت نمرده، اکنون بلند شو و به خانهات برو، غسل کن و دو رکعت نماز بگذار و خدا را با این کلمات بخوان:
ای خدایی که این فرزند را به من دادی پس از آن که فرزندی نداشتم، خداوندا! از تو میخواهم بر من منت نهاده فرزندم را به من بازگردان! (١)
سپس فرزندت را حرکت میدهی و این مطلب را هرگز به کسی بازگو نکن!
زن به خانه برگشت و مطابق دستور امام صادق علیه السلام عمل نمود، ناگهان بچه زنده شده و به گریه افتاد.
------------------------
(١): یا مَن وَهَبَهُ لِی وَ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً جَدِّدْ لِی هِبَتَه.
📔 بحار الأنوار، ج۴٧، ص٧٩
#امام_صادق #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🌺 دیدار با فرشتگان
حمران بن اعین خدمت امام باقر علیه السلام رسید، مطالبی را پرسید. هنگامی که خواست حرکت کند، عرض کرد:
فرزند پیامبر! خدا به شما طول عمر مرحمت کند و مرا از برکات وجود شما بهرهمند نماید. هنگامی که شرفیاب خدمت شما میشویم، قلبمان صفایی پیدا میکند، دنیا را فراموش میکنیم و ثروت مردم در نظرمان بی ارزش میگردد.
اما همین که از خدمت شما بیرون میرویم و با افراد جامعه تماس میگیریم باز به دنیا علاقه مند میشویم.
حضرت فرمود:
این از حالات قلب است. قلب انسان گاهی سخت و گاهی نرم میگردد.
سپس فرمود:
یاران پیامبر صلی الله علیه و آله یک وقت به آن حضرت عرض کردند: یا رسول الله! ما میترسیم منافق باشیم.
پیغمبر فرمود: چرا؟
گفتند: هر وقت که در محضر شما هستیم ما را موعظه نموده، و به آخرت علاقه مند میکنید و ترس در دل ما ایجاد میشود، طوری که گویا با چشم خود بهشت و جهنم را میبینیم،
اما همین که خارج میشویم به خانه که میرویم خانواده و زندگی را میبینیم، حالتی که در خدمت شما داشتیم از دست میدهیم گویا اصلا چنین حالی را قبلا نداشته ایم،
این وضع ما است آیا با این حال ما منافق نمی شویم؟ (در خدمت شما طوری و در بیرون طور دیگری هستیم).
حضرت فرمود:
نه، چنین نیست. زیرا این تغییر و تحول دلهای شما از وسوسه شیطان است که شما را به دنیا علاقهمند میکند.
به خدا سوگند! اگر همیشه در همان حال اولی بمانید فرشتگان با شما دست میدهند و بر روی آب راه میروید...
📔 بحار الأنوار، ج٧٠، ص۵۶
#داستان_بلند
🔰 @DastanShia