eitaa logo
📝داستان شیعه🌸
2.6هزار دنبال‌کننده
21 عکس
1 ویدیو
1 فایل
✨ ﷽ ✨ 📖 اگه به داستان‌هایی که با زندگی معصومین مرتبطه یا داستانهای تاریخی پندآموز علاقه‌داری، مارو دنبال کن... ⚠️ نشر مطالب با ذکر لینک مجاز است❗ 💢 کانال اصلی‌مون: @Hadis_Shia برای بیان نظرات 👇 B2n.ir/w15631
مشاهده در ایتا
دانلود
. ⭕ جمجمه سخن می‌گوید امیرالمؤمنین علی علیه السلام به مدائن آمد و وارد ایوان کسری شد، دُلَف بن مجیر همراه او بود، وقتی نماز خواند، برخاست و به دلف فرمود: همراه من بیا و گروهی از اهل ساباط با او بودند، پیوسته در منزل‌های کسری می‌گشت و به دلف می‌فرمود: کسری در این مکان چنین و چنان داشته است، دلف می‌گوید او پیوسته اینگونه بود تا اینکه همه قسمت‌ها را همراه کسانی که با او بودند گشت و دلف می‌گفت: ای سرور من! گویی که شما این اشیاء را در این خانه‌ها قرار داده‌اید، سپس علی علیه السلام به جمجمه‌ای پوسیده نگاه کرد و به یکی از یارانش فرمود: این جمجمه را بردار، سپس علی علیه السلام به ایوان آمد و آنجا نشست و تشت آبی خواست، به مرد فرمود: این جمجمه را در تشت قرار بده، سپس گفت: ای جمجمه تو را قسم می‌دهم که بگویی من کیستم و تو کیستی؟ جمجمه با زبانی فصیح گفت: تو امیر المؤمنین، سرور وصیین و امام متقین هستی و من بنده خدا و پسر کنیز خدا، خسرو انوشیروان هستم، امیرالمؤمنین علیه السلام به او فرمود: حالت چگونه است؟ گفت: ای امیرالمؤمنین من پادشاهی عادل، مهربان و دلسوز مردم بودم، ظلم را نمی پسندیدم، ولی بر دین مجوس بودم و محمد صلی الله علیه و آله در زمان پادشاهی من به دنیا آمد، و در شب ولادت از کنگره‌های قصر من بیست و سه کنگره فرو ریخت، خواستم به خاطر فراوانی شنیدن از انواع شرف، فضیلت، جایگاه و مرتبه او و شرف اهل بیتش در آسمان‌ها و زمین به او ایمان بیاورم، اما از آن غافل شده و به پادشاهی مشغول شدم، افسوس از نعمت و جایگاهی که به خاطر ایمان نیاوردن از دست دادم، و من به خاطر ایمان نیاوردنم از بهشت محروم و با وجود این کفر خدا تعالی به برکت عدل و انصافی که با مردم داشتم از عذاب آتش رهایی بخشیده، من در آتش ولی آتش بر من حرام است. افسوس، اگر ایمان می‌آوردم همراه تو بودم ای سرور اهل بیت محمد صلی الله علیه و آله و ای امیر امّتش، گفت: مردم گریستند، و مردمانی که از ساباط بودند نزد قوم خود بازگشتند و آنها را از آنچه اتفاق افتاده بود آگاه کردند، آشفته شدند و در معنای امیرالمؤمنین دچار اختلاف شدند، مخلصان آنها گفتند: امیرالمؤمنین علیه السلام بنده خدا، ولی او و وصی رسول الله صلی الله علیه و آله است و گروهی گفتند: بلکه او پیامبر صلی الله علیه و آله است، و گروهی گفتند: بلکه او پروردگار است و آنها عبدالله بن سبا و یارانش بودند، و گفتند: اگر او پروردگار نیست چگونه مرده‌ها را زنده می‌کند؟ گفت: امیرالمؤمنین این را شنید و به تنگ آمد و آنها را احضار کرد و فرمود: ای مردم شیطان بر شما غلبه کرده است، من جز بنده خدا نیستم که با امامت، ولایتش و جانشینی رسولش صلی الله علیه و آله به من نعمت داده است، از کفر بازگردید، من بنده خدا و پسر بنده او هستم، و محمد صلی لله علیه واله برتر از من است، و او نیز بنده خداست، ما جز بشری مانند شما نیستیم، گروهی از کفر بازگشتند و گروهی در کفر باقی ماندند و بازنگشتند، امیرالمؤمنین علیه السلام بر آنها اصرار کرد که بازگردند اما بازنگشتند، آنها را در آتش سوزاند، و گروهی از آنها در بلاد پراکنده شدند و گفتند: اگر در او ربویّت نبود ما را در آتش نمی سوزاند، پناه می‌بریم به خدا از درماندگی. (در عیون المعجزات از کتاب الأنوار تالیف ابو علی الحسن بن همام مانند آن روایت شده و در آخرش افزوده است: آنان که سوختند، پودر شدند و در باد رها شدند، خدا سه روز بعد آنها را زنده کرد و به منازلشان بازگشتند.) 📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢١۴ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔸 شنیدن مردگان رسول خدا صلی الله علیه و آله به کشته‌های مشرکین در جنگ بدر خطاب فرمود که: بد همسایگانی برای رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بودید، از خانه‌اش بیرونش کردید پس از آن با هم جمع شدید و با او جنگیدید، هرآینه آنچه را که خدا بحق مرا وعده داده بود یافتید؛ یعنی هلاکت در دنیا و معذب بودن پس از مرگ. عمر بن الخطاب به آن حضرت گفت: چگونه با مردگان و هلاک شدگان سخن می‌گویی (یعنی آنها که نمی شنوند)؟! حضرت فرمود: ساکت باش ای پسر خطاب! به خدا قسم که تو از ایشان شنواتر نیستی و نیست فاصله بین آنها و معذب شدنشان به دست ملائکه عذاب جز اینکه من از آنها رو برگردانم. و نیز روایت شده که در جنگ جمل پس از تمام شدن جنگ و فتح حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام، آن حضرت در بین کشته‌ها عبور می‌فرمود تا به کشته کعب بن سور رسید و او از طرف عمر و عثمان قاضی بصره بود و با فرزندان و بستگانش به جنگ امیرالمؤمنین آمدند و تماما کشته شدند، پس حضرت فرمود او را نشاندند و فرمود: ای کعب! من به آنچه خداوند به حق مرا وعده کرده بود رسیدم (یعنی فتح و ظفر بر دشمنان) آیا تو هم به آنچه خداوند به حق تو را وعده داده بود رسیدی؟ یعنی هلاکت دنیا و عذاب آخرت. و فرمود او را خوابانیدند، قدری رفت تا به کشتهٔ "طلحه" رسید، فرمود او را نشاندند و همان جمله را به او فرمود یکی از اصحاب گفت صحبت کردن شما با دو کشته‌ای که دیگر چیزی نمی‌شنوند، چیست؟ فرمود: به خدا سوگند کلام مرا شنیدند چنانچه کشته‌های مشرکین بدر کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله را شنیدند. 📔 بحار الأنوار: ج٣، ص١۴١ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
١. 🏴 جنگ احد و شهادت حضرت حمزه (ع) در چنين روزی در سال ۳ ه.ق در روز جنگ احد، حضرت سيّد الشّهداء و ۶۹ نفر از مسلمانان به شهادت رسيدند. در اين جنگ مسلمانان هزار نفر بودند كه به نوشته عده‌اى سيصد نفر در بين راه برگشتند، و براى جنگ ۷۰۰ نفر باقى ماند. كفار ۳۰۰۰ نفر بودند، و ۲۰۰۰ نفر و ۴۰۰۰ نفر و ۵۰۰۰ نفر هم گفته‌اند. تعداد كشته‌هاى كفار ۲۲ يا ۲۳ يا ۲۸ نفر، و تعداد شهدا ۷۰ نفر بود. در اين روز دندان و پيشانى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله را شكستند. 🔹 فداكارى‌هاى اميرالمؤمنين (ع) در احد: در اين روز بر اثر فداكاریها و شجاعتهائى كه أمير المؤمنين عليه السّلام در دفاع از وجود شريف خاتم الانبياء صلّى اللَّه عليه و آله و حفاظت از آن حضرت نشان داد جراحتهاى زيادى بر بدن مباركش رسيد. اين در حالى بود كه ديگران فرار كرده بودند، و پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: يا على، آيا مى شنوى كه از آسمان مدح تو را مى‌كنند. يكى از ملائكه به نام رضوان مى‌گويد: «لا سيف الا ذوالفقار و لا فتى الا على». أمير المؤمنين عليه السّلام مى فرمايد: از خوشحالى گريستم و خداوند سبحان را بر اين نعمت حمد كردم. در اين جنگ پيروزى در ابتداء از آن مسلمانان بود، ولى مقدارى كه به تعقيب دشمن رفتند و ميدان خالى شد، بازگشتند و مشغول جمع غنائم شدند و اكثر نگهبانان مخالفت دستور پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله نمودند، و محل نگهبانى خود را رها كردند و مانند بقيه مشغول جمع غنائم شدند. خالد بن وليد كه از سردسته هاى كفار در اين جنگ بود از همان قسمت با كفار حمله كردند. تعداد اندكى از نگهبانان دره كه نرفته بودند شهيد شدند و كفار از پشت سر به مسلمانان حمله كردند. فراريان كفار هم تا اين وضع را ديدند بازگشتند و حمله به مسلمين شدّت گرفت. جراحتهاى فراوانى بر بدن مبارك پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله رسيد و شيطان فرياد بر آورد كه محمّد كشته شده است! مسلمانان با شنيدن اين ندا فرار كردند، و فقط چند نفرى از وجود مبارك پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله محافظت مى كردند كه عبارت بودند از امير المؤمنين عليه السّلام و ابودجانه كه شهيد شد و زنى به نام نسيبه و انس بن نضر كه تازه از مدينه رسيده بود. 🔸 ابوبكر و عمر در جنگ احد: عمر بن خطاب میگويد: در احد با پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله بيعت كرده بوديم بر اينكه كسى فرار نكند، و هر كس از ما كه فرار كند ضال و گمراه است، و هر كس از ما كشته شود شهيد است. احمد بن حنبل میگويد: ابوبكر و عمر در اين جنگ فرار كردند. هنگامى كه أمير المؤمنين عليه السّلام در تعقيب فراریها بود، عمر در حالى كه اشك چشمانش را پاك مى كرد برگشت و به أمير المؤمنين عليه السّلام عرض كرد: مرا ببخشيد! أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «آيا تو نبودى كه صدا زدى: محمّد كشته شده است، به دين قبلى خود برگرديد؟! عمر گفت: اين كلام را ابوبكر گفته است! در اينجا بود كه اين آيه نازل شد: «إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطَانُ بِبَعْضِ مَا كَسَبُوا» (کسانی که در روز روبرو شدن دو جمعیت با یکدیگر (در جنگ احد)، فرار کردند، شیطان آنها را بر اثر بعضی از گناهانی که مرتکب شده بودند، به لغزش انداخت!) (آل عمران، ۱۵۵) امام صادق عليه السّلام مى فرمايد: در جنگ احد أمير المؤمنين عليه السّلام در حال دفاع از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله بودند، و ديگر اصحاب فرار مى كردند. آن حضرت همچون شير غضبناك از قفاى گريختگان رفت و اول به عمر بن خطاب رسيد كه به اتفاق عثمان و حارث بن حاطب و عده‌اى ديگر به سرعت فرار مى كردند. حضرت فرياد بر آورد: اى جماعت، بيعت شكستيد و پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله را تنها گذاشتيد و به سوى جهنّم مى گريزيد؟ عمر بن خطاب میگويد: على را ديدم یا شمشير پهنى كه مرگ از آن مى چكيد و چشمانش از خشم مانند دو قدح خون بود، يا مانند دو كاسه روغنى كه آتش در او افروخته باشند مى درخشيد، و فهميدم كه اگر به ما برسد به يك حمله ما را خواهد كشت. اين بود كه جلو رفتم و عرض كردم: «يا اباالحسن، تو را به خدا سوگند مى دهم كه دست از ما بردارى، كه عرب را عادت است كه گاهى مى گريزد و گاهى حمله مى كند. زمانى كه حمله مى كند تلافى گريختن را مى نمايد». پس آن حضرت ما را رها كرد، و به خدا قسم چنان ترسى از آن حضرت در دل من افتاد كه تاكنون از دلم خارج نشده است. در اين جنگ بر بدن مبارك أمير المؤمنين عليه السّلام هنگام حمايت از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله ۹۰ جراحت بر صورت، سر، سينه، شكم، دست و پاى مبارك رسيد. جبرئيل نازل شد و عرض كرد: «يا محمّد، به خدا قسم اين عمل على بن ابى طالب مواسات (غمخواری و یاریگری) است». پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: «اين بدان جهت است كه من از اويم و او از من است. جبرئيل عرض كرد: و من از شما دو بزرگوارم». 🔺
🔻 ٢. 🔹 بانوئى به نام نسيبه در جنگ احد: در اين روز يكى از كسانى كه جانفشانى كرد فرار نكرد، بلكه مانع از فرار ديگران نيز شد، بانوئى به نام نسيبه دختر كعب بن مازنيه بود و به او امّ عماره مى گفتند. او با شوهر و دو پسر خود در جنگ احد شركت داشتند. نسيبه مشك آبى به دوش داشت و سقايت لشكر اسلام را مى نمود. هنگامى كه موقعيت را چنان ديد كه مسلمين در حال فرار هستند، مشك را به كنارى انداخت و خود را پيش روى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله سپر كرد، به گونه‌اى كه جراحات زيادى بر او وارد شد، كه مداواى يكى از آنها تا يك سال بعد ادامه داشت. اين زن فداكار دست به شمشير برد، و چنان ضربه‌اى بر ابن حميه كه قصد كشتن پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله را داشت زد كه او فرار كرد. عبداللَّه فرزند نسيبه خواست فرار كند كه مانع او شد و او را تشويق به جنگ و دفاع از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله نمود و او قبول كرد. پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله به نسيبه فرمود: «بارك اللَّه عليك يا نسيبه». در اين حال پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله ديد يكى از مهاجرين فرار مى كند در حالى كه سپرش را به پشتش بسته است. آن حضرت فرمودند: «اى صاحب سپر، سپرت را بيانداز و خودت به جهنّم برو». سپس آن حضرت به نسيبه فرمود: «سپر او را بردار». او آن را برداشت و مشغول جنگ با مشركين شد. در اين هنگام حضرت فرمود: «مقام نسيبه از مقام فلان و فلان و فلان افضل است، چه اينكه آنان فرار كردند». 🔘 شهادت حضرت حمزه (ع): در اين روز جناب حمزة بن عبدالمطلب عليه السّلام عموى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله به شهادت رسيد. آن حضرت برادر رضاعى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله بود، چون هر دو بزرگوار از زنى به نام ثويبه شير خورده بودند. آن حضرت مردى شجاع و با هيبت بود و در اين جنگ به دست وحشى و به دستور هند همسر ابوسفيان كشته شد. هند به خاطر كشته شدن پدر و برادر و عمويش در جنگ بدر، ابتدا قصد نبش قبر مادر پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله را داشت، ولى كفار قريش از ترس نبش قبور امواتشان مانع شدند. اين بود كه او وحشى را با وعده هائى به كشتن پيامبر پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله يا على مرتضى عليه السّلام و يا حمزه تحريك كرد. وحشى گفت: «از كشتن پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و پسر عمويش على عليه السّلام عاجزم، ولى براى كشتن حمزه كمين مى كنم». او در ميدان جنگ با نيزه‌اى بر سينه و يا شكم مبارك آن حضرت زد و آن حضرت را شهيد كرد. وقتى خبر به هند دادند، آن خبيث دستور داد سينه آن حضرت را بشكافد و جگر مبارك آن حضرت را بيرون آورد. وقتى خواست به جگر حمزه دندان بزند دندانهاى نحسش كارگر نشد. همچنين هند با خنجرى گوشها، بينى و... آن حضرت را جدا كرد و به گردن انداخت. پيامبر پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله هنگامى كه حمزه را با آن وضع ديدند، گريستند و عباى مبارك را روى او كشيدند كه خواهرش صفيه او را به آن حال نبيند و فرمودند: «يا عم رسول اللَّه و اسداللَّه و اسد رسوله... يا فاعل الخيرات، كاشف الكربات...». أمير المؤمنين و فاطمه زهرا عليهماالسّلام و صفيه و ديگران بر آن حضرت گريستند. پيامبر پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله بر بدن مبارك او نماز خوانده و او را در احد دفن نمودند. بعد از چهل سال كه معاويه خواست نهرى از احد عبور دهد با قبر حضرت حمزه برخورد نمود و سر بيلها به پاى حمزه رسيد و فوراً خون جارى شد! حضرت رضا عليه السّلام به نقل از رسول خدا پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند: «بهترين برادران من على عليه السّلام و بهترين عموهاى من حمزه است. 📚 بحار الأنوار: ج١۵، ص٢٨١ و ج٢٠، ص١٨ و ۵٣-۵۵؛ عيون اخبار الرضا عليه السّلام: ج۲، ص۶۱؛ اثبات الهداة: ج۲، ص ۳۶۴-۳۶۵ 🆔 @TaghvimShia1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ⚰️ عذاب قبر پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: همه پیامبران زمانی چوپان بودند، من نیز پیش از رسالت چوپانی کرده، شتر و گوسفند می‌چرانیدم. گاهی می‌دیدم که شتران و گوسفندان بی جهت و با ترس و وحشت سر از چرا بر می‌دارند، رم کرده و دور هم جمع می‌شوند. از این قضیه در شگفت بودم و با خود میگفتم: این حیوانات چرا چنین می‌کنند؟! تا اینکه وحی بر من نازل شد و جبرئیل امین، ماجرا را چنین بیان کرد: «هنگامی کافر و بدکاران را در قبر تازیانه می‌زنند، همه موجودات غیر از جنیان و انسانها صدای تازیانه را می‌شوند و با شنیدن صدای وحشتناک، ترس و وحشت بر آنها چیره می‌شود». آنگاه متوجه شدم که ترس و وحشت حیوانات به خاطر عذاب کافر و بدکاران بوده است. سپس حضرت فرمود: «فنعوذ بالله من عذاب القبر»: پناه به خدا از عذاب سخت قبر. 📔 بحار الأنوار: ج۶، ص٢٢۶ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 📖 استشفاء به قرآن مجید آقای سید محمود حمیدی گفت که در مرض عمومی آنفلوآنزا که بیشتر اهالی شیراز به آن مبتلا شدند (محرم ۱۳۳۷ هجری قمری)، من و اهل خانه‌ام همه مبتلا شدیم و من از شدت مرض بیهوش شدم، در آن حال سید جلیل مرحوم آقا سید میرزا (امام جماعت مسجد فتح) را دیدم که در مسجد وکیل پس از نماز جماعت به یک نفر فرمود که به مردم بگو: دست راست خود را بر دو شقیقه خود گذارید و آیه شریفه: (وَنُنَزِّل مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَلا یَزیدُ الظّالِمینَ اِلاّخَساراً) (١) را هفت مرتبه بخوانید و بر هرکه بخوانید خدا شفا می‌دهد. چون به خودم آمدم آیه شریفه را هفت مرتبه خواندم فورا خدا شفا داد برخاستم و دست بر شقیقه فرزندم گذاردم و خواندم او هم فورا خوب شد و از بستر برخاست. خلاصه تمام اهل خانه در همان روز خوب شدند و از آن سال تا به حال هرکس از خانواده‌ام سردردی عارضش می‌شود همین آیه شریفه را بر او می‌خوانم فورا شفا می‌یابد. ---------- (١): سوره اسراء، آیه ۸۲ 📔 داستان‌های شگفت (شهید دستغیب)، ص١٢٠ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💠 راهِ دین پس از آنكه مرحوم صاحب جواهر از دنيا رفت، رياست و مرجعيت به مرحوم شيخ مرتضی انصاری رسيد. ولی مرحوم شيخ مردی زاهد و زندگانی او بر خلاف زندگی بزرگ‌منشانه صاحب جواهر بود. لذا شخصی خدمت شيخ انصاری آمده عرض كرد: اگر راه شما حق است پس راه صاحب جواهر بر باطل بوده و اگر راه او بر حق است پس راه شما باطل است. مرحوم شيخ در جواب فرمودند: هر دو راه حق است و با يك فرق، مرحوم صاحب جواهر شوكت اسلام را نگاه می‌كرده و من زهد اسلام را می‌بينيم، چون اسلام دارای جوانب و راه‌هايی است و هر كس راهی را انتخاب می‌كند. يكي از بزرگان اين داستان را نقل كرد و سپس گفت جواب همان است كه شيخ انصاری به آن مرد فرمودند. بعد آن شخص بزرگوار فرمودند: شخصی وارد منزل امام حسن (ع) شد و آنجا را پر از ميهمان بر سر سفره با انواع غذاها مشاهده كرد، آنگاه به منزل امام حسين (ع) رفت حضرت و اصحابش را روزه دار و مشغول تلاوت قرآن ديد. از امام (ع) سبب اختلاف را پرسيد؟ حضرت مطلبی را بيان داشت كه مضمون آن اين بود: راه من و راه برادرم، هر دو راه دين است، نهايتاً برادرم جنبه مهمان‌داری را گرفته و من جنبه عبادت دين را گرفته‌ام. 📔 یکصد داستان خواندنی، ص٩ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 👥 گفتگوی فضال و ابو حنیفه فضال بن حسن کوفی یکی از فضلای شیعه بود و در زمان ابوحنیفه بیانگذار مذهب حنفیه، می زیست. روزی با یکی از شیعیان از محلی می‌گذشت، دید عده‌ای در اطراف ابوحنیفه گرد آمده و او از فتواها و حدیث‌های خود به آنان درس می‌دهد. فضال گفت: به خدا سوگند! من از اینجا رد نمی‌شوم مگر آنکه ابوحنیفه را شرمنده کرده و حقانیت شیعه را بر وی ثابت کنم. آنگاه نزد ابوحنیفه رفت و گفت: ای ابوحنیفه! من برادری دارم که می‌گوید: بهترین مردم بعد از رسول خدا علی بن أبیطالب است و من می‌گویم نه، بهترین مردم بعد از او عمر است. شما چه می‌گویید؟ ابوحنیفه قدری فکر کرد و گفت: به برادرت بگو آن دو (ابوبکر و عمر) کنار قبر حضرت دفن شده اند. دلیلی بهتر از این می‌خواهی؟ فضال گفت: تصادفاً همین سخن را به او گفتم. او پاسخ داد: اگر آن خانه مال شخصی پيغمبر صلی الله علیه وآله بوده، بدون تردید نه پیغمبر اجازه داده آن دو در جوار آن حضرت دفن شوند و نه وارثان پيغمبر صلی الله علیه وآله. بنابراین دفن بودن آنها در کنار پیغمبر صلی الله علیه وآله هیچگونه فضیلتی بر آنها نیست بلکه دفن آنها در کنار پیغمبر کار خلافی است. ابو حنیفه سر به زیر انداخت، بعدگفت: به برادرت بگو: عایشه و حفصه از سهم ارث خود استفاده کرده و پدرانشان را در خانهٔ پيغمبر صلی الله علیه وآله دفن کردند. فضال: همین سخن را نیز به برادرم گفتم. اما او پاسخ داد و گفت: شما می‌دانید هنگامی که پیغمبر صلی الله علیه وآله از دنیا رفته، نه زن داشت. و طبق قانون ارث باید یک هشتم مالش بین نه نفر زنان او تقسیم می‌شد. خانهٔ پيغمبر صلی الله علیه وآله را اگر به این کیفیت تقسیم کنیم برای هر یک از زنان یک وجب در یک وجب می‌رسد، چگونه این دو نفر بیشتر از این مقدار تصرف کرده‌اند؟ وانگهی شما اهل تسنن خود می‌گویید پيغمبر صلی الله علیه وآله پس از خود چیزی برای ارث نگذاشت و به این بهانه دخترش فاطمه سلام الله علیها را از ملک فدک محروم کردید، و اکنون می‌گویید عایشه و حفصه از پيغمبر صلی الله علیه وآله ارث بردند!!! ابوحنیفه که با این سخنان، خود را محکوم دید و دیگر سخنی نداشت سخت عصبانی شد و به اطرافیان خود گفت: این مرد را از من دور کنید که شیعهٔ خبیثی است و به عنوان برادرش با من بحث و گفتگو می‌کند. 📔 بحار الأنوار: ج۴٧، ص۴٠٠ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🏆 پس اندازِ جامهای طلا و نقره روزی قنبر، غلامِ علی علیه السلام، به حضرتش عرض کرد: یاامیرالمؤمنین! برخیز که اندوخته ای برای تو پس انداز نموده و مخفی داشته ام. فرمود: وای برتو! آن چه باشد؟ قنبر گفت: برخیز با من بیا. امیرمؤمنان علیه السلام به همراه او به خانه رفت، پس او جوالی (کیسه مانند)، که گویا از پوست چهارپایان تهیه شده و پر از جامهای طلا و نقره بود، ارائه داد و گفت: یاامیرالمؤمنین! شما را دیدم از هیچ چیزی صرف نظر نمی کنی، مگر آن که آن را تقسیم نمائی، پس من این جامهای طلا و نقره را از بیت المال برای شما ذخیره کردم. امیرمؤمنان علیه السلام به او پرخاش نمود و فرمود: ای قنبر! با این کار دوست داشتی آتش عظیمی را به خانه من وارد کنی، سپس شمشیر کشید و چند ضربه بر آن جوال وارد کرد و جامها را از آن جوال درآورد و مردم را خواست و دستور داد آنها را تقسیم نمایند. سپس برخاست به سمت بیت المال رفت و آنچه را در آن یافت تقسیم نمود، در این بین چشم امام به یکی دو عدد سوزنِ جوال دوز افتاد و فرمود آن را هم تقسیم نمائید. مردم گفتند: این دیگر به درد ما نمی خورد و ما را بدان نیازی نیست... 📔 شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۹۹ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🍃 برابری عرب و عجم ابن ابی الحدید روایت کرده است دونفر زن یکی عرب و دیگری عجم و موالی (کنیز آزاد شده) به نزد حضرت علی علیه السلام رفتند و از حضرتش درخواست کمک و اعانه کردند. پس به هریک به طور مساوی چند درهم پول نقد و مقداری طعام و مواد غذائی داد، آنگاه آن زنِ عرب نژاد به سخن درآمد و گفت: من زنی هستم از عرب و این زنی باشد از عجم، و چگونه هردو را بایک چشم نگاه می‌کنی و بدون رعایت امتیاز عرب بر عجم با ما رفتار می‌کنی؟! امام فرمود: واللّه! من برای بنی اسماعیل (یعنی عرب) فضل و برتری نسبت به بنی اسحاق (یعنی عجم) نمی یابم، و هردو باهم برابرند. 📔 شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۰۰-۲۰۱ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🕌 زیارتگاه ابوایوب انصاری در ترکیه هنگامی که سربازان اسلام با رومیان می‌جنگیدند، ابوایوب انصاری (١) نیز در میان آنان بود. یک وقت او را در نزدیکی دریا دیدند، پرسیدند ابو ایوب چه حاجتی داری؟ گفت: من دربارهٔ دنیای شما هیچ حاجتی ندارم. ولی تقاضای من این است اگر مرگ من فرا رسید جنازهٔ مرا تا می‌توانید به درون خاک دشمن ببرید و در آنجا دفن کنید. چون من از پیامبر خدا شنیده‌ام که فرمود: یکی از نیکان اصحاب من نزد قلعهٔ قسطنطنیه (استانبول) دفن خواهد شد و امیدوارم من همان صحابی باشم. هنگامی که ابوایوب فوت کرد. سربازان اسلام او را در تابوت گذاشتند و هر اندازه پیشروی می‌کردند تابوت او را نیز همراه خود به جلو می‌بردند. قیصر (پادشاه روم) کسی را نزد مسلمانان فرستاد که بپرسد این تابوت چیست و چرا آن را همراه خود به جلو می‌آورند؟ مأمور قیصر نزدیک شد و ماجرای تابوت را پرسید. مسلمانان در پاسخ گفتند: در این تابوت جنازهٔ یکی از یاران پیامبر است که پیش از مردنش از ما خواسته او را در سرزمین شما به خاک بسپاریم و ما به وصیت او عمل خواهیم کرد. رومیان گفتند: وقتی که شما برگشتید ما جنازهٔ او را از خاک در می‌آوریم و جلوی سگها می‌اندازیم. سربازان اسلام گفتند: اگر او را از قبر بیرون بیاورید در کشورهای عربی دیگر هیچ نصرانی زنده نخواهد ماند و تمام کلیساها خراب خواهد شد. پس از دفن ابوایوب بر سر قبر او بارگاهی ساخته شد و تاکنون شبها در آن چراغ روشن می‌شود و قبرش در کشور ترکیه زیارتگاه مردم است. (١) اولین میزبان پیامبر (صلی الله علیه و آله) در مدینه و یار وفادار آن حضرت بود. 📔 بحار الأنوار: ج٢٢، ص١١٣ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🗞️ وصیت لقمان لقمان حکیم در توصیه به فرزندش اظهار نمود: فرزندم! دل بسته به رضای مردم و مدح و ذم آنان مباش؛ زیرا هر قدر انسان در راه تحصیل آن بکوشد به هدف نمی رسد و هرگز نمی تواند رضایت همه را به دست آورد. فرزند به لقمان گفت: - معنای کلام شما چیست؟ دوست دارم برای آن مثال یا عمل و یا گفتاری را به من نشان دهی. لقمان از او خواست با هم بیرون بروند بدین منظور از منزل همراه دراز گوشی خارج شدند. پدر سوار شد و پسر پیاده دنبالش به راه افتاد. در مسیر با عده ای برخورد نمودند. بین خود گفتند: این مرد کم عاطفه را ببین که خود سوار شده و بچه خویش را پیاده از پی خود می‌برد. چه روش زشتی است! لقمان به فرزند گفت: - سخن اینان را شنیدی. سوار بودن من و پیاده بودن تو را بد دانستند؟ گفت: بلی! - پس فرزندم! تو سوار شو و من پیاده به دنبالت راه می‌روم. پسر سوار شد و پدر پیاده حرکت کرد. باز با گروهی دیگر برخورد نمودند آنان نیز گفتند: این چه پدر بد و آن هم چه پسر بی ادبی است اما بدی پدر بدین جهت است که فرزند را خوب تربیت نکرده لذا او سوار است و پدر پیاده به دنبالش راه می‌رود در صورتی که بهتر این بود که پدر سوار می‌شد تا احترامش محفوظ باشد اما اینکه پسر بی ادب است به خاطر اینکه وی عاق بر پدر شده است از این رو هر دو در رفتار خود بد کرده اند. لقمان گفت: سخن اینها را نیز شنیدی؟ گفت: بلی! لقمان فرمود: - اکنون هر دو سوار شویم هر دو سوار شدند. در این حال گروهی دیگر از مردم رسیدند آنان با خود گفتند: در دل این دو آثار رحمت نیست هر دو سوار بر این حیوان شده اند و از سنگینی وزنشان پشت حیوان می‌شکند اگر یکی سواره و دیگری پیاده می‌رفت، بهتر بود. لقمان به فرزند خود فرمود: شنیدی؟ فرزند عرض کرد: بلی! لقمان گفت: حالا حیوان را بی‌بار می‌بریم و خودمان پیاده راه می رویم. مرکب را جلو انداختند و خودشان به دنبال آن پیاده رفتند باز مردم آنان را به خاطر اینکه از حیوان استفاده نمی‌کنند سرزنش کردند. در این هنگام لقمان به فرزندش گفت: - آیا برای انسان به طور کامل راهی جهت جلب رضای مردم وجود دارد؟ بنابراین امیدت را از رضای مردم قطع کن و در اندیشه تحصیل رضای خداوند باش؛ زیرا که این کار آسانی بوده و سعادت دنیا و آخرت در همین است. 📔 بحار الأنوار: ج١۴، ص۴٩٢ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. چیزی را که باید تمنّا کرد مرد فقیر مؤمنی به حضور امام موسی بن جعفر علیه السلام رسید و خواستار رفع گرفتاری و نیازمندیِ خود شد. امام با خنده و خوشروئی با وی برخورد نمود و فرمود: سؤالی از تو می‌کنم، اگر جواب صحیح دادی، ده برابر آنچه می‌خواهی به تو عطا می‌کنم، و گرنه همان مقدار مورد طَلَبَت را خواهم داد. مرد گفت: سؤال فرما. امام فرمود: اگر آرزو و تمنّای چیزی در دنیا به تو واگذار شود، چه چیز را تمنّا می‌کنی؟ عرض کرد: تمنّای من آن باشد که: عمل به تقیّه در دینم روزیِ من شود نیز برآوردن حاجتِ برادرانم و در مرحله سوم اداء حقوق آنها. حضرت فرمود: چگونه باشد که آرزو و مسئلت از دارا شدن ولایتِ ما اهل بیت نمی کنی؟! پاسخ داد: بدون شکّ نعمت ولایت به من عطا گردیده، ولی آنچه را گفتم، عطا نشده و فاقد آن می‌باشم. پس بدانچه عطا شده‌ام شُکرگذارم و آنچه را منع شده از خدای عزّوجلّ درخواست می‌کنم. امام وی را تحسین و جوابش را پذیرفت و دستور داد دوهزار درهم به او عطا کنند و فرمود: با این پول مازو بخر، که خشک است و فعلاً خریداری ندارد و چون خریداری کردی یک سال در انتظار فرصتِ زمینه فروشِ آن باش، و به خانه ما بیا و هزینه روزانه‌ات را بگیر. پس آن مرد به دستور امام عمل کرد و هنوز سال به پایان نرسیده قیمت آن جنس پانزده برابر افزایش یافت و آن را که دوهزار درهم خریده بود به سی هزار درهم فروخت و زندگی وی به برکت امام گشایش یافت. 📔 بحارالانوار، ج٧۵، ص۴١۵ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا