.
💎 ولایت علی (ع)
سلمان گفت: نزد پیامبر صلی الله علیه و آله نشسته بودیم که علی بن ابی طالب علیه السلام آمد و پیامبر سنگ ریزهای به دست او داد؛
سنگ ریزه در دست علی علیه السلام قرار نگرفت مگر اینکه گفت: خدایی جز الله نیست و محمد رسول الله صلی الله علیه و آله است، به پروردگاری الله و پیامبری محمد و ولایت علی بن ابی طالب خشنود شدم،
سپس پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: هر کس از شما به خدا و ولایت علی بن ابی طالب خشنود شود از ترس خدا و عذابش ایمن میماند.
📔 امالی الشیخ الطوسی: ص۱۷۸
#امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
♦️ زلـزلـه
فاطمه سلام الله علیها فرمود: در زمان ابوبکر مردم دچار زلزله شدند، مردم ترسان به سوی ابوبکر و عمر رفتند و دیدند که آن دو هراسان نزد علی علیه السلام رفتهاند، مردم آن دو را دنبال کردند تا اینکه نزد علی علیه السلام رسیدند.
علی علیه السلام بدون توجه به آنچه در آن بودند بیرون آمد و رفت و مردم به دنبال او رفتند، تا اینکه به زمین مرتفعی رسیدند، در آنجا نشست و آنها اطراف او نشستند، و به دیوارهای شهر مینگریستند که لرزان میرفت و میآمد،
علی علیه السلام فرمود: گویی که آنچه میبینید شما را به ترس انداخته؟ گفتند: چگونه نترسیم در حالی که هرگز مانند آن را ندیدهایم،
حضرت لبانش را حرکت داد سپس با دستش بر زمین زد، و فرمود: تو را چه شده؟ آرام بگیر،
زمین آرام شد، و مردم بیشتر از زمانی که از شهر بیرون آمده بودند، شگفت زده شدند، به آنها فرمود: آیا از کار من شگفت زده شدید؟
گفتند: بله، فرمود: من مردی هستم که خدا فرمود: «إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها * وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها * وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها» (زلزله، ۳-۱)
{آنگاه که زمین به لرزش [شدید] خود لرزانیده شود و زمین بارهای سنگین خود را برون افکند و انسان گوید [زمین] را چه شده است}
من آن انسانی هستم که به آن میگوید: تو را چه شده است؟ «یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها» {آن روز است که [زمین] خبرهای خود را باز گوید}، زمین با من سخن میگوید.
📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢۵۴
#امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
✨ گفتوگوی مقدس اردبیلی با امام زمان (عج)
سید محدث نعمة اللّه جزایری در (انوار النعمانیه) فرموده که خبر داد مرا اوثق مشایخ من در علم و عمل که از برای مولای اردبیلی رحمه اللّه، شاگردی بود از اهل تفرش که نام او میر علام بود و در نهایت فضل و ورع بود و او نقل کرد که:
مرا حجرهای بود در مدرسهای که مشرف است به قبه شریفه (حرم امام علی علیه السلام)، پس اتفاق افتاد که من از مطالعه خود فارغ شدم و بسیاری از شب گذشته بود،
پس بیرون آمدم از حجره و نظر میکردم در اطراف حرم شریفه و آن شب سخت تاریک بود، مردی را دیدم که رو به حرم حضرت کرده میآید پس گفتم شاید این دزد است و آمده که بدزدد چیزی از قندیلها را،
پس از حجره خود پایین آمدم و رفتم به نزدیکی او و او مرا نمی دید پس رفت به نزدیکی در حرم مطهر و ایستاد،
پس دیدم قفل را که افتاد و باز شد برای او و در دوم و سوم به همین ترتیب و مشرف شد به قبر شریف پس سلام کرد و از جانب قبر مطهر رد سلام شد بر او،
پس شناختم آواز او را که سخن میگفت با امام علیه السلام در مسئله علمیه آنگاه بیرون رفت از بلد و متوجه شد به سوی مسجد کوفه،
پس من یه دنبال او رفتم و او مرا نمی دید پس چون رسید به محراب مسجدی که امیرالمؤمنین در آن محراب شهید شده بود، شنیدم او را که سخن میگوید با شخصی دیگر در همان مسئله،
پس برگشت و من از عقب او برگشتم و او مرا نمی دید. پس چون رسید به دروازه ولایت، صبح روشن شده بود پس خویش را بر او ظاهر کردم
و گفتم: یا مولانا من با تو از اول تا آخر بودم پس مرا آگاه کن که شخص اول کی بود که در حرم شریفه با او سخن میگفتی و شخص دوم کی بود که با او سخن میگفتی در کوفه؟
پس عهدها گرفت از من که خبر ندهم به سرّ او تا آنکه وفات کند، پس به من فرمود: ای فرزند من! مشتبه میشود بر من بعضی از مسائل پس بیرون میروم در شب نزد قبر امیرالمؤمنین علی علیه السلام و در آن مسئله با آن جناب تکلم مینمایم و جواب میشنوم،
و در این شب حواله فرمود مرا به سوی حضرت صاحب الزمان علیه السلام و فرمود که فرزندم مهدی علیه السلام امشب در مسجد کوفه است پس برو به نزد او و این مسئله را از او سؤال کن و این شخص مهدی علیه السلام بود.
📔 منتهی الآمال، ج٢، ص٨٢٩
#امام_زمان #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🔸 زمان اشتهای به غذا!
شبی بحرالعلوم گفت مرا اشتهای شام خوردن نیست.
پس از آن فرمود غذای بسیاری در ظرفی ریختند و آن را برداشت و در کوچههای نجف گردید.
پس به در خانهای رسید که صاحب خانه تازه عروسی کرده بود و آن شب او با عروسش چیزی نداشتند.
بحرالعلوم دق الباب کرد. داماد بیرون آمد، سید فرمود: الآن من زیاد گرسنهام،
پس آن غذا را سه قسمت نمود، یک قسمت را برای عروس داد و دو قسمت را با داماد خوردند.
📔 مردان علم در میدان عمل، ص٢٣١
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💠 بیاعتنایی به دنیا
امیرالمؤمنین علی علیه السلام همراه یارانش در مسجد کوفه بود.
مردی به او گفت: پدر و مادرم به فدای شما، من متعجبم از این دنیایی که در دستان این قوم (غاصبین خلافت) است و در نزد شما نیست،
فرمود: ای فلانی، آیا گمان میکنی ما دنیا را میخواهیم و به ما عطا نمیشود؟
سپس مشتی از سنگ ریزه را برداشت و یکباره تبدیل به جواهر شد،
فرمود: این چیست؟
گفتم: این از بهترین نوع جواهر است،
فرمود: اگر بخواهیم میشود ولی آن را نمیخواهیم، سپس سنگ ریزه را انداخت و به حالت اولش بازگشت.
📔 بصائر الدرجات: ص۱۰۹
#امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia