.
💠 رفتار حکیمانه با یک مخالف
مرحوم میرزای شیرازی بزرگ، در ریاستش در شهر سامرا بر عدهای از نیکان اهل علم، مراقب بود که مبادا خدای ناکرده کوچکترین انحرافی در آن پدید آید.
این مقدار به موضوع اهمیت می داد که اگر نقطه ضعفی از یک روحانی مشاهده می کرد فورا وسیله اخراج او را از سامرا فراهم می ساخت بدون آنکه آن شخص متوجه گردد که سبب اخراج او میرزای شیرازی بوده است.
زیرا مرحوم میرزا نمی خواست با این کار یک نوع سردی رابطه و رنجش خاطر بین خودش و آن طلبه ایجاد گردد.
چنانچه آقازاده یکی از علماء تهران به سامرا آمده بود و در هر مجلسی که حضور می یافت از میرزا انتقاد می نمود تا آنکه عدهای مرحوم میرزا را از این موضوع مطلع ساخته و گفتند که خوب است حقوق ماهیانه او را قطع کنید یا آنکه از سامراء بیرونش کنید.
ولی مرحوم میرزا هیچگونه ترتیب اثری بر این سخنان نداد.
مدت زمانی گذشت تا عدهای از تهران برای زیارت آمدند بعد خدمت میرزا رسیدند.
مرحوم میرزا به ایشان فرمود: چنانچه مایل باشید فلانی (همان آقازاده) را با خودتان ببرید تهران تا روحانی و امام جماعت شما باشد آن افراد موافقت نمودند.
مرحوم میرزا هم وسیله سفر آن آقازاده را به بهترین وجه فراهم نمود، بالاخره آن آقازاده با احترام وارد تهران شد.
و این نیکو اندیشیدن میرزا موجب شد که علاقه خاصی بین میرزا و آن طلبه ایجاد شد.
و این جریان گذشت تا مساله تحریم تنباکو پیش آمد. ناصر الدین شاه در این فکر شد که فتوای میرزا مبنی بر تحریم تنباکو را به دست خود علماء و روحانیون خنثی سازد.
آن هم از راه همین آقا زادهای که فعلا در تهران شخصیت یافته است. لذا از ایشان خواست که علماء را در خانه خود دعوت و به آنان ابلاغ کند که شاه می خواهد با شما سخن بگوید.
این عالم علماء را در منزلش گرد آورد تا آنکه شاه آمد و مراسم انجام گرفت. پس از آن شاه رو کرد به علماء و پرسید: مگر نه این چنین است که حلال پیمبر حلال است تا روز قیامت و حرامش هم حرام است تا روز قیامت؟
گفتند: بلی چنین است. شاه پرسید: پس سبب چیست که محمد حسن شیرازی تبناکو را حرام کرده است؟
آقایان پاسخ ندادند. اما آن آقازاده صاحب منزل، در پاسخش گفت :
ای شاه او را به محمد حسن نام بردی مگر نمی دانی او رهبر شیعه و نائب امام زمان و مقتدای مردم است؟ بگو آقا حاج میرزا حسن شیرازی (ادام الله ظله) که خداوند سایه اش را مستدام بدارد ما منتظر دستور میرزا هستیم و گرنه خود ما با شمشیر عمل می کنیم.
باز به غضب شاه افزوده شد و مجلس را ترک گفت. و در نتیجه شاه به مقصود خود نائل نگشت.
حاضرین در مجلس که ناظر جریان بودند برای میرزا نامه نوشتند و قضیه را کاملا در نامه برای میرزا شرح دادند.
مرحوم میرزا آن افرادی که از میرزا می خواستند آن آقازاده را به سبب انتقادش از میراز از سامراء اخراج کند طلبید و فرمود:
این طلبهای که شما از او انتقاد و بدگوئی می کردید و به من پیشنهاد می کردید که شهریه او را قطع کنم و من توجهی به انتقاد شما نکرده و به او احترام و احسان نمودم برای یک چنین روزی بود.
آن وقت جریان را نقل کردند آن افراد این فکر رسا و تدبیر به جای آن مرحوم را ستودند.
📔 مردان علم در میدان عمل، ج۱
#داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
✨ پاره تن رسول الله (ص)
از حضرت علی بن ابی طالب علیه السّلام روایت شده است که فرمود:
«یک بار شخص کوری از فاطمه زهرا سلام الله علیها اجازه خواست که به حضورش مشرف شود.
فاطمه اطهر سلام الله علیها اجازه داد که آن شخص کور به حضورش برسد، اما خود را از وی پوشانید.
پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله از زهرا سلام الله علیها پرسید: «این مرد کور بود و تو را را نمی دید. چرا خود را از او پوشاندی؟»
فاطمه سلام الله علیها پاسخ داد: «اگر چه او مرا نمی دید، ولی من او را میدیدم. گذشته از این بویم به مشام او میرسید!»
رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: «شهادت میدهم که تو پاره تن من هستی.»
📔 بحار الأنوار: ج۴۳، ص۹۲
#حضرت_زهرا #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔹 غضب و خشنودی خدا
از حضرت صادق علیه السلام، از علی بن ابی طالب علیهما السّلام نقل میکند که پیغمبر اکرم اسلام صلی الله علیه وآله به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمود: «ای فاطمه! خدا برای غضب تو غضب میکند و از خشنودی تو خشنود میشود.»
راوی میگوید: «صندل به حضور امام جعفر صادق علیه السّلام آمد و گفت: «این جوانان از تو احادیث عجیب و غریبی برای ما نقل میکنند! »
فرمود: «چه حدیثی؟» گفت: «به ما میگویند که شما گفته ای خدا برای غضب فاطمه غضب میکند و از خشنودی وی خشنود میشود؟»
حضرت صادق علیه السّلام فرمود: «آیا نه چنین است که شما روایت کرده اید: «خدای حکیم برای غضب بنده مؤمن غضب میکند و از رضایت وی راضی و خوشحال میشود؟» گفت: «چرا؟»
فرمود: «پس چرا منکر این میشوید که فاطمه مومنه است و خدا برای غضب فاطمه غضب میکند و از خشنودی او خشنود میشود؟»
صندل گفت: «خدا بهتر میداند که مقام پیامبری را در چه خاندانی قرار دهد.»
📔 بحار الأنوار: ج۴۳، ص۲۲
#حضرت_زهرا #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔸 گریه کودکان
امام صادق علیه السلام به مفضل فرمود: «ای مفضل! از منافع گریه کودکان نیز آگاه باش. بدان که در مغز کودکان رطوبتی است که اگر در آن بماند، بیماری ها و نارسایی های سخت و ناگوار مانند نابینایی به او رساند.
گریه، آن رطوبت را از سر کودکان سرازیر می کند و بدین وسیله، تن درستی بدن و چشم آنها را فراهم می کند. پدر و مادر از این راز آگاه نیستند و مانع آن می شوند که کودک از گریه اش سود برد.
اینان همواره در سختی می افتند و می کوشند او را ساکت کنند و با فراهم آوردن خواسته هایش، او را از گریه باز دارند، ولی نمی دانند که گریه کردن به سود اوست و سرانجام نیکی پیدا می کند.
چه بسا در اشیا، منافعی باشد که معتقدانِ به اهمال و بی تدبیری در کارِ عالَم، از آن غافل اند و اگر می دانستند، هیچ گاه نمی گفتند فلان چیز بی ثمر است؛ زیرا آنان از اسباب و علل آگاه نیستند.
به راستی هر چه را منکران نمی دانند، عارفان می بینند. چه بسیار است چیزهایی که دانش اندک آفریده ها از آن کوتاه و خالق آفرینش باعلم بی پایانش از آن آگاه است».
📔 بحار الأنوار، ج۳، ص۶۶
#امام_صادق #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💠 إنشاءالله میدهم!
امام جعفر صادق علیه السلام از پدر ارجمند خود امام باقر علیه السلام نقل فرمود:
نیازمندی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و چیزی از ایشان طلبید.
رسول خدا فرمود: آیا کسی هست که بتواند به من قرض بدهد؟
مردی از انصار از قبیله بنی جلبی برخاست و عرض کرد: من میتوانم ای رسول خدا!
فرمود: به این نیازمند چهار طبق خرما بده.
مرد انصاری آن بار را به آن مرد داد و سپس نزد پیامبر صلی الله علیه و آله برگشت و آن را از ایشان طلب کرد.
پیامبر فرمود: إن شاء الله میدهم. بار دیگر نزد حضرت آمد و ایشان فرمود: إن شاء الله میدهم.
بار سوم نزد حضرت آمد و ایشان فرمود: إن شاء الله میدهم.
عرض کرد: ای رسول خدا! بسیار فرمودی إن شاء الله میدهم!
رسول خدا لبخندی زد و فرمود: آیا کسی هست که بتواند به من قرضی بدهد؟
مردی برخاست و عرض کرد: من میتوانم ای رسول خدا!
فرمود: چقدر میتوانی؟ عرض کرد: هر چه بخواهی.
فرمود: به این مرد هشت طبق خرما بده.
مرد انصاری عرض کرد: ای رسول خدا! من فقط چهار طبق دادم.
ایشان فرمود: چهار طبق دیگر بده.
📔 قرب الإسناد: ص۴۴
#پیامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
✨ نماز ایستاده
از ابن بُکَیر روایت شده که وی گفت: از امام جعفر صادق علیه السلام درباره نماز خواندن در حالت نشسته یا با تکیه بر عصا یا دیوار پرسیدم.
ایشان فرمود: «خیر، پدر تو را با این حالت چه کار؟! پدر تو هنوز به این شرایط نرسیده است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله پس از آن که سالمند و سنگین شده بود نماز را ایستاده میخواند،
تا این که خداوند تبارک و تعالی نازل فرمود: «طه ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقی»؛ ما قرآن را بر تو نازل نکردیم که خود را به زحمت بیفکنی!. (طه، ۱-۲)
📔 قرب الإسناد: ص۸۰
#پیامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
۱.
امام رضا علیه السلام از پدران ارجمند خود از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده که ایشان فرمود:
فرشته ای نزدم آمد و گفت: ای محمد! پروردگارت به تو سلام میرساند و میفرماید: اگر میخواهی دشت مکه را برایت طلا کنم.
امام علیه السلام میفرماید: رسول خدا صلی الله علیه و آله در آن دم سر سوی آسمان فراز کرد و فرمود: پروردگارا یک روز سیر میشوم و تو را میستایم و یک روز گرسنه میشوم و از تو میخواهم.
۲.
از عمار روایت شده که وی گفت: داشتم گوسفندان خانوادهام را میچراندم و حضرت محمد صلی الله علیه و آله نیز داشت گوسفند میچراند.
عرض کردم: ای محمد! آیا میآیی به «فخ» برویم من آن جا را چمنزاری سرسبز دیدم. حضرت فرمود: بله.
فردا من به «فخ» رفتم و دیدم حضرت محمد صلی الله علیه و آله زودتر از من آن جا رسیده و ایستاده و گوسفندانش را از چمنزار دور میکند.
ایشان فرمود: چون با تو وعده کرده بودم دوست نداشتم قبل از آمدنت گوسفندانم را بچرانم.
📔 بحار الأنوار، ج۱۶، ص۲۲۰
#پیامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔸 تکه نان
امام رضا علیه السلام از پدران ارجمند خود علیه السلام نقل فرمود: حضرت علی علیه السلام فرمود:
همراه پیامبر صلی الله علیه و آله داشتیم خندق را حفر میکردیم که ناگاه فاطمه سلام الله علیها آمد و تکه ای نان آورد و به پیامبر داد.
پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: این تکه نان چیست؟
فاطمه سلام الله علیها عرض کرد: قرصی نان برای حسن و حسین علیهما السلام پختم و این تکه را نیز برای شما آوردم.
پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: ای فاطمه! بدان که این نخستین طعامی است که پس از سه روز وارد شکم پدرت شده است.
📔 عیون أخبار الرضا (ع): ص ۲۰۵
#پیامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
✨ بندهترین بندهٔ خدا
امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: زنی بادیه نشین بر رسول خدا صلی الله علیه و آله گذر میکرد حال آن که حضرت روی زمین پست نشسته بود و غذا میخورد.
آن زن عرض کرد: ای محمد! به خدا سوگند تو همانند بندگان غذا میخوری و همانند آنان مینشینی.
رسول خدا صلی الله علیه وآله به او فرمود: وای بر تو! کدام بندهای از من بندهتر است؟
زن عرض کرد: پس لقمهای از غذایت را به من بده. حضرت لقمه ای به او داد. عرض کرد: نه! به خدا سوگند فقط لقمه ای را میخواهم که در دهان داری!
رسول خدا صلی الله علیه و آله لقمه را از دهان خود درآورد و به آن زن داد و او آن را خورد.
امام صادق علیه السلام فرمود: آن زن تا زمانی که از دنیا رفت هیچگاه به دردی دچار نشد.
📔 المحاسن: ص۴۵۷
#پیامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🌴 زائر امام حسین (ع)
علی بن محمد میگوید:
ماهی یک مرتبه از کوفه به زیارت قبر امام حسین علیه السلام میرفتم، چون پیر شدم و جسمم ناتوان شد، نتوانستم به زیارت امام بروم.
یک بار پای پیاده به راه افتادم، پس از چند روز به زیارت قبر مطهر امام مشرف شدم و سلام کردم و دو رکعت نماز زیارت خواندم و خوابیدم.
در عالم رؤیا دیدم امام حسین علیه السلام از قبر بیرون آمد و فرمود:
ای علی! چرا در حق من جفا کردی؟ در صورتی که تو به من مهربان بودی؟
عرض کردم:
سرورم! جسمم ضعیف شده و پاهایم توان راه رفتن ندارد و احساس میکنم عمرم به پایان رسیده است و اکنون که آمدهام چند روز در راه بودم و با سختی بسیار به زیارتت مشرف شدم، دوست دارم روایتی را که نقل کردهاند از خود شما بشنوم.
حضرت فرمود:
بگو کدام است؟
عرض کردم:
روایت کردهاند؛ که فرمودهاید:
هر کس در حال حیاتش مرا زیارت کند، من او را پس از وفاتش زیارت خواهم کرد؟
امام علیه السلام فرمود:
بلی من گفتهام. (افزون بر این) هرگاه ببینم زوار من گرفتار آتش جهنم است، او را از آتش جهنم بیرون میآورم.
📔 بحار الأنوار: ج١٠١، ص١۶
#امام_حسین #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
✨ تشرف در مسجد کوفه
عالم نبیل مولی محسن اصفهانی ساکن و مدفون کربلا که از موثق ترین ائمه جماعات بود گفت:
سید محمد قطیفی به من خبر داد که در یکی از شبهای جمعه، قصد رفتن به مسجد کوفه کردم. اما زمانه اوضاعی مخوف داشت و کسی بدون جماعت و آمادگی قبلی به سمت مسجد نمی رفت، زیرا راهزنان و دزدان در اطرف نجف اشرف زیاد شده بودند و برای همین من با یکی از طلاب با هم حرکت کردیم.
وقتی داخل مسجد شدیم، فقط یک نفر را دیدیم که مشغول عبادت بود و ما شروع به انجام آداب مسجد کردیم.
وقتی غروب خورشید نزدیک شد، به سمت در مسجد آمدیم و آن را بستیم و پشت آن را پر از سنگ و چوب و آجر و گل کردیم تا اینکه مطمئن شدیم کسی از خارج مسجد، نمی تواند به طور عادی آن را بگشاید.
سپس به داخل مسجد رفتیم و مشغول نماز و دعا شدیم. وقتی فارغ شدیم من و دوستم رو به قبله در دکة القضاء نشستیم و آن مرد صالح، با صدای بلند و حزینی در راهروی نزدیک باب فیل مشغول قرائت دعای کمیل شد و آن شب مهتابی و مه آلود بود و من به آسمان نظر میکردم!
وقتی اوضاع چنین شد، دیدم عطری در فضا پیچید و فضا را نیکوتر از بوی مشک نافه اذفر کرد که برای قلب از نسیم سحری روح افزاتر بود، و در میان شعاعهای نور ماه، اشعه ای مانند شعله آتش دیدم که بر ماه غالب آمد و در این حال صدای مرد صالح دعاخوان کم شد و من ناگهان مرد جلیل و با عظمتی را دیدم که از سمت در بسته مسجد داخل شد.
وی لباسی حجازی به تن داشت و بر دوش شریفش سجاده ای داشت که عادت مردم اهل مکه و مدینه تا امروز است و با سکینه و وقار و هیبت و جلال راه میرفت و به سمت حرم حضرت مسلم علیه السّلام رفت و برای ما از حواسمان، تنها چشم خوار و قلب به پرواز آمده باقی ماند.
وقتی از کنار ما به سمت قبله آمد، به ما سلام کرد. سید قطیفی میگوید: دوستم که اساساً شعور و ادراکی برایش نماند و نتوانست سلامش را پاسخ دهد، ولی من خیلی تلاش کردم، تا اینکه در کمال سختی و مشقت سلامش را پاسخ دادم!
وقتی داخل مسجد شد و از چشم ما مخفی شد، دل از دست رفته مان به سینه برگشت و گفتیم: این که بود و از کجا داخل مسجد شد؟ ما به سمت آن مردی که به تنهایی مشغول عبادت بود رفتیم و دیدیم که گریبان دریده و به شدت مانند شخص مشتاق و محزون گریه میکند. از او جریان را پرسیدیم، گفت:
برای فوز به تشرف به محضر ناموس دهر و امام زمان علیه السّلام، چهل شب جمعه به این مسجد آمدم و امشب شب آخر بود و من به حسب ظاهر، نتوانستم به فیض لقای حضرت برسم، جز اینکه من چنانچه مرا دیدید مشغول دعا بودم.
ناگهان دیدم حضرت علیه السّلام آمد و بالای سرم ایستاد. من متوجه او شدم. حضرت فرمود: چه میکنی؟ یا فرمود: چه میخوانی؟ (تردید از سید قطیفی است) من نتوانستم جواب سؤال او را بدهم و او همان طور که دیدید، از کنار من عبور کرد و رفت.
ما به سمت درب مسجد رفتیم و آن را به همان نحو که بسته بودیم، یافتیم و با حالت شکر و حسرت برگشتیم!
📔 بحار الأنوار: ج۵۳، ص۲۶۵
#امام_زمان #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
۱.
از انس بن مالک روایت شده که وی گفت: من ده سال در خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله بودم و در همه این مدت بوی عطر استشمام میکردم، هرگز رایحه ای خوش تر از رایحه حضرت نبوییدم،
وقتی یکی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله ایشان را میدید حضرت در کنار او میایستاد و نمی رفت تا آن مرد برود،
وقتی یکی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله را میدید با او دست میداد و دست خود را نمی کشید تا آن مرد دستش را بکشد،
هیچگاه در حضور کسی پاهای خود را دراز نمی کرد، هرگاه کسی کنار رسول خدا صلی الله علیه و آله مینشست تا او برنمی خاست حضرت بلند نمی شد.
۲.
از انس بن مالک روایت شده که وی گفت: مردی اعرابی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله رسید و ردای ایشان را گرفت و چنان محکم کشید که دیدم لبه ردای حضرت بر پوست گردن ایشان جا انداخت.
سپس عرض کرد: ای محمد! دستور بده از مال خدا که نزد توست به من چیزی بدهند. رسول خدا صلی الله علیه و آله به او رو کرد و خندید و دستور داد تا به او چیزی بدهند.
📔 بحار الأنوار، ج۱۶، ص۲۳۰
#پیامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
۱.
از امام علی علیه السلام روایت شده که فرمود: در جنگ بدر ما به پیامبر صلی الله علیه و آله پناه میبردیم و ایشان بیش از همه به دشمن نزدیک بود، حضرت در آن روز از بی باک ترین مردم بود.
نیز از امام علی علیه السلام روایت شده که فرمود: وقتی کارزار سخت میشد و دو قوم رو در رو میشدند ما به رسول خدا صلی الله علیه و آله پناه میبردیم، هیچ کس به دشمن نزدیک تر از ایشان نبود.
۲.
در روایت دیگری از انس آمده: رسول خدا صلی الله علیه و آله دلیرترین و نیک ترین و بخشنده ترین مردم بود. شبی اهل مدینه از صدایی هراسان شدند و سوی صدا به راه افتادند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله که پیشتر از آنان رسیده بود آنان را دید و فرمود: نترسید. حضرت بر اسب سوار شده بود و شمشیری به گردن داشت. ایشان به مردم فرمود: نترسید، سرابی بیش نیست.
📔 مکارم الأخلاق، ص۱۷
#پیامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
✨ تحصیل روزی
امام صادق عليهالسلام جامه زبر کارگری برتن ، و بیل در دست داشت، و در بوستان خویش سرگرم بود. چنان فعالیت کرده بود که سرا پایش را عرق گرفته بود.
در این حال ، ابوعمر و شیبانی وارد شد، و امام علیه السلام را در آن تعب و رنج مشاهده کرد.
پیش خود گفت، شاید علت اینکه امام شخصا بیل به دست گرفته و متصدی این کار شده این است که کسی دیگر نبوده، و از روی ناچاری خودش دست به کار شده.
جلو آمد و عرض کرد : این بیل را به من بدهید، من انجام میدهم.
امام علیه السلام فرمود: نه، من اساسا دوست دارم که مرد برای تحصیل روزی رنج بکشد و آفتاب بخورد.
📔 بحار الأنوار: ج١١، ص١٢٠
#امام_صادق #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💠 عنایت پیامبر (ص) به یارانش
از جابر بن عبدالله روایت شده که وی گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله خود به بیست و یک غزوه رفت که من از آن تعداد شاهد نوزده غزوه بودم و در دو غزوه حضور نداشتم.
در یکی از غزوههایی که همراه حضرت بودم شبی شترم به زیر پایم خسته شد و زانو زد. رسول خدا صلی الله علیه و آله پشت ما در دستههای پایانی مردم بود و درماندگان را پیش میراند و در پیِ شان میآمد و دعایشان میکرد.
وقتی حضرت به من رسید من ندای واحسرتا بر آورده بودم و همچنان در آن وضع بودم. فرمود: این کیست؟ عرض کردم: جابر هستم پدر و مادرم به فدایت ای رسول خدا!
فرمود: چه میکنی؟ عرض کردم: شترم خسته شده. فرمود: آیا با خود عصایی داری؟ عرض کردم: بله. پیامبر صلی الله علیه و آله به شترم ضربه ای زد و آن را برخیزاند، سپس آن را به زانو درآورد و بر زانویش گام گذاشت و فرمود: سوار شو.
من سوار شدم و همراه پیامبر صلی الله علیه و آله به راه افتادم و شترم از ایشان جلو زد. آن شب پیامبر صلی الله علیه و آله بیست و پنج بار برای من طلب مغفرت کرد.
به من فرمود: عبدالله (یعنی پدرم) چند فرزند به جا گذاشت؟ عرض کردم: هفت دختر. فرمود: آیا پدرت بدهکار بود؟ عرض کردم: بله. فرمود: وقتی وارد مدینه شدی با آنان قراری بگذار، همین که نخل هایتان بار داد مرا خبر کن.
سپس فرمود: آیا ازدواج کرده ای؟ عرض کردم: بله. فرمود: با چه کسی؟ عرض کردم: با فلانی دختر فلان کس که در مدینه بیوه شده بود.
سپس فرمود: شترت را چند خریده ای؟ عرض کردم: پنج کیسه زر. فرمود: آن را از تو خریدیم. وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله وارد مدینه شد من آن شتر را نزد ایشان بردم.
فرمود: ای بلال پنج کیسه زر به او بده تا با آن بدهی عبدالله را سامان دهد، سه کیسه دیگر نیز به او بده و شترش را نیز به او پس بده.
سپس فرمود: آیا با طلبکاران عبدالله قرار گذاشتی؟ عرض کردم: نه. فرمود: آیا ارث پدرت بدهی اش را کفاف میکند؟ عرض کردم: خیر. فرمود: نگران نباش، وقتی نخل هایتان بار داد مرا خبر کن.
وقتی نخل هایمان بار داد من پیامبر صلی الله علیه و آله را خبر کردم. ایشان آمد و برایمان دعا کرد. ما بار نخلها را چیدیم و حضرت به هر طلبکاری هر چقدر خرما طلب داشت طلبش را پرداخت و برای ما نیز بیش از آن چه پیشتر میچیدیم باقی ماند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اینها را برچینید و وزن نکنید. ما آنها را برچیدیم و تا مدتی از آنها میخوردیم.
📔 مکارم الأخلاق، ص۱۹
#پیامبر #داستان_بلند
🔰 @DastanShia