eitaa logo
📝داستان شیعه🌸
2.4هزار دنبال‌کننده
38 عکس
3 ویدیو
1 فایل
✨ ﷽ ✨ 📖 اگه به داستان‌هایی که با زندگی معصومین مرتبطه یا داستانهای تاریخی پندآموز علاقه‌داری، مارو دنبال کن... ⚠️ نشر مطالب با ذکر لینک مجاز است❗ 💢 کانال اصلی‌مون: @Hadis_Shia برای بیان نظرات 👇 B2n.ir/w15631
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤 از لاله زار توحيد آتش زبانه مي‌زد گل گشته بود پرپر بلبل ترانه مي‌زد در گلشن ولايت يك نو شكفته گل بود گر مي‌گذاشت گلچين آن گل جوانه مي‌زد من ايستاده بودم ديدم كه مادرم را قاتل گهي به كوچه گاهي بخانه مي‌زد گاهي به پشت و پهلو گاهي به دست و بازو گاهي به چشم و صورت گاهي به شانه مي‌زد گرديده بود قنفذ هم دست با مغيره او با غلاف شمشير اين تازيانه مي‌زد وقتي كه باغ مي‌سوخت صياد بي مروت مرغ شكسته پر را در آشيانه مي‌زد با چشم خويش ديدم جان دادن پدر را از ناله اي كه مادر در آستانه مي‌زد اين روزها كه ميديد موي مرا پريشان با اشك ديده مي‌شست با دست، شانه مي‌زد هنگام شرح اين غم از قلب زار مانند خانۀ ما آتش زبانه مي‌زد . . . شهادت حضرت بتول عذراء مظلومه مضروبه حـضرت سيدة النساء فاطمه زهرا سلام اللَّه عليها تسلیت باد 🏴 📚 نخل میثم (غلامرضا سازگار) 💢 @Hadis_Shia 💢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🍃 تقسیم پرده و النگوهای فاطمه (س) عادت پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بر این بود هرگاه می‌خواست مسافرت برود آخرین کسی که با او خداحافظی می‌کرد، فاطمه (علیه السلام) بود و از خانه دخترش زهرا به سفر می‌رفت. و چون از سفر بر می‌گشت، اول به دیدار فاطمه (علیها السلام) می‌رفت، سپس به خانه‌های همسران. یک بار رسول گرامی که به سفر رفت، علی (علیه السلام) مقداری از غنیمت‌های جنگی را که سهم آن حضرت شده بود، به فاطمه (علیها السلام) داد. زهرای اطهر با آن مبلغ دو النگوی نقره، و یک پرده تهیه کرد و بر در خانه‌اش آویخت. وقتی پیامبر گرامی از سفر برگشت، طبق معمول به خانه فاطمه (علیها السلام) رفت. فاطمه زهرا مشتاقانه به سوی حضرت شتافت و با شوق فراوان از پدر خود استقبال نمود. ناگاه چشم پیامبر گرامی به النگوها و پرده در خانه افتاد. با تعجب به فاطمه (علیها السلام) نگریست و فورا برگشت. بانوی اسلام که چنین رفتاری از پیامبر ندیده بود گریان و غمگین شد، و با خود گفت: تاکنون پیامبر با من چنین رفتاری نداشته است، لابد به خاطر دیدن پرده و النگوهاست، که داخل خانه نشد و زود برگشت. آنگاه حسن و حسین را خواست، پرده را کند و النگوها را از دستش بیرون آورد، النگوها را به یکی و پرده را به دیگری از فرزندانش داد و فرمود: نزد پدرم بروید، سلام مرا برسانید و بگویید ما پس از رفتن شما غیر از اینها چیزی را اضافه نکرده‌ایم، اکنون هرطور صلاح می‌دانید در مورد آنها انجام دهید. چون حسنین محضر رسول گرامی رسیدند و پیام مادرشان را رساندند، پیامبر آنان را بوسید و در آغوش کشید و روی زانوی خود نشانید. سپس دستور داد آن دو النگو را شکستند. آنگاه اهل صفه (۱) را فرا خواند پاره‌های النگو را بین آنها تقسیم نمود و پرده را قطعه قطعه کرد و به چند نفر که برهنه بودند، قطعاتی از آن پرده را داد تا خویشتن را بپوشانند. سپس فرمود: خداوند رحمت کند فاطمه را و در عوض این پرده از لباسهای بهشتی به او بپوشاند و در مقابل این دو النگو از زیورهای بهشتی به او عنایت کند. ---------- (۱): گروهی از مهاجرین بودند که اموال و منزلی نداشتند، در گوشه مسجد رسول خدا زندگی می‌کردند. 📔 بحار الأنوار: ج۴٣، ص٨٣ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤 بيمارت اي علي جان جز نيمه جان ندارد ميلي به زنده ماندن در اين جهان ندارد غم چون نسيم پائيز برگ و بر مرا ريخت اين لالۀ بهاران غير از خزان ندارد بگذارد تا بميرد، زين باغ پر بگيرد مرغي كه حق ماندن در آشيان ندارد خواهم كه اشك غربت از چهره ات بگيرم شرمنده‌ام كه ديگر دستم توان ندارد بگذار كس نداند در پشت در چه بگذشت من لب نمي گشايم محسن زبان ندارد هر كس سراغم آمد با او بگو كه زهرا قدرش عيان نگرديد قبرش نشان ندارد شهري كه در امانند حتي يهود در آن در بين خانۀ خود زهرا امان ندارد اي ناله‌ها برآئيد اي لاله بريزيد گلزار وحي ديگر سرو روان ندارد روز جزا مسلّم گيريم دست شیعه زيرا پناه غير از ما خاندان ندارد . . . شهادت سيدة نساء العالمین صدیقه شهیده حضرت فاطمه زهـرا سلام الله عليها تـسلیـت 🏴 📚 نخل میثم (غلامرضا سازگار) 💢 @Hadis_Shia 💢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔓 بازشدن قفل به نام حضرت فاطمه (س) سید جلیل جناب آقا سید علی نقی کشمیری فرزند صاحب کرامات باهره حاج سید مرتضی کشمیری فرمود شنیدم از فاضل محترم جناب آقای سید عباس لاری که فرمود: در اوقات مجاورت در نجف اشرف برای تحصیل علوم دینیه روزی از ماه مبارک رمضان طرف عصر خوراکی برای افطار خود تدارک کرده در حجره گذاردم و بیرون آمده در را قفل کردم، پس از ادای نماز مغرب و عشاء و گذشتن مقداری از شب برگشتم مدرسه برای افطار کردن، چون به در حجره رسیدم، دست در جیب نموده کلید را نیافتم، اطراف داخل مدرسه را فحص کردم و از بعض طلاب که مدرسه بودند پرسش نمودم، کلید را نیافتم به واسطه فشار گرسنگی و نیافتن راه چاره، سخت پریشان شدم، از مدرسه بیرون آمده متحیرانه در مسیر خود تا به حرم مطهر می‌رفتم و به زمین نگاه می‌کردم، ناگاه مرحوم حاج سید مرتضی کشمیری اعلی اللّه مقامه را دیدم سبب حیرتم را پرسید مطلب را عرض کردم، پس با من به مدرسه آمدند، نزد حجره‌ام فرمود: می‌گویند نام مادر موسی را اگر کسی بداند و بر قفل بسته بخواند باز می‌شود، آیا جده ما حضرت فاطمه (سلام الله علیها) کمتر از اوست؟ پس دست به قفل نهاد و ندا کرد "یا فاطمه" قفل باز شد. 📔 داستان‌های شگفت (شهید دستغیب)، ص١٧٣ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💠 مکان ملاقات از حضرت علی بن ابی طالب علیه السّلام روایت شده است که فاطمه اطهر سلام الله علیها به پیغمبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله گفت: «ای پدر! در روز قیامت، همان روزی که روز هول و قیل و قالی بزرگی خواهد بود، من تو را در کجا ملاقات کنم؟» فرمود: «ای فاطمه! آن روز مرا در حالی در بهشت ملاقات خواهی کرد که پرچم «الحمد للَّه» با من خواهد بود. من آن روز نزد خدا برای امت خود شفاعت خواهم کرد. فاطمه گفت: «ای پدر! اگر آنجا تو را ملاقات نکنم چه باید کرد؟» فرمود: «نزد حوض کوثر که امت خود را آب می‌دهم.» گفت: «ای پدر! اگر آنجا هم ملاقات نکردم چه؟» فرمود: «نزد صراط که من آنجا ایستاده‌ام و می‌گویم: پروردگارا! امت مرا سلامت بدار.» گفت: «اگر در آنجا نیز تو را نبینم چه؟ » فرمود: «مرا لب جهنم خواهی دید که شر و شعله آن را از امتم دور می‌گردانم.» فاطمه سلام الله علیها از این بشارت مسرور گردید. 📔 بحار الأنوار: ج۴۳، ص۲۲ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ❌ خطر بد زبانی یکی از بانوان مسلمان، روزها را روزه می‌گرفت و شبها را در نماز عبادت به سر می‌برد. اما بد اخلاق بود و با زبانش همسایگان خود را اذیت می‌کرد. شخصی در محضر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله از این بانو تعریف کرد که او اهل نماز و روزه است و تنها یک عیب دارد و آن این است که بد اخلاق است و با زبانش همسایگان را می‌رنجاند. رسول خدا فرمود: «لا خیر فیها، هی من أهل النار»: در آن زن هیچ خیری نیست، او اهل جهنم است. 📔 بحار الأنوار: ج٧١، ص٣٩٣ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌺 دیدار با فرشتگان حمران بن اعین خدمت امام باقر علیه السلام رسید، مطالبی را پرسید. هنگامی که خواست حرکت کند، عرض کرد: فرزند پیامبر! خدا به شما طول عمر مرحمت کند و مرا از برکات وجود شما بهره‌مند نماید. هنگامی که شرفیاب خدمت شما می‌شویم، قلبمان صفایی پیدا می‌کند، دنیا را فراموش می‌کنیم و ثروت مردم در نظرمان بی ارزش می‌گردد. اما همین که از خدمت شما بیرون می‌رویم و با افراد جامعه تماس می‌گیریم باز به دنیا علاقه مند می‌شویم. حضرت فرمود: این از حالات قلب است. قلب انسان گاهی سخت و گاهی نرم می‌گردد. سپس فرمود: یاران پیامبر صلی الله علیه و آله یک وقت به آن حضرت عرض کردند: یا رسول الله! ما می‌ترسیم منافق باشیم. پیغمبر فرمود: چرا؟ گفتند: هر وقت که در محضر شما هستیم ما را موعظه نموده، و به آخرت علاقه مند می‌کنید و ترس در دل ما ایجاد می‌شود، طوری که گویا با چشم خود بهشت و جهنم را می‌بینیم، اما همین که خارج می‌شویم به خانه که می‌رویم خانواده و زندگی را می‌بینیم، حالتی که در خدمت شما داشتیم از دست می‌دهیم گویا اصلا چنین حالی را قبلا نداشته ایم، این وضع ما است آیا با این حال ما منافق نمی شویم؟ (در خدمت شما طوری و در بیرون طور دیگری هستیم). حضرت فرمود: نه، چنین نیست. زیرا این تغییر و تحول دل‌های شما از وسوسه شیطان است که شما را به دنیا علاقه‌مند می‌کند. به خدا سوگند! اگر همیشه در همان حال اولی بمانید فرشتگان با شما دست می‌دهند و بر روی آب راه می‌روید... 📔 بحار الأنوار، ج٧٠، ص۵۶ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🤲 دعا بر سر سفره غذا از وضع ناهنجارِ مالی و ازهم پاشیدگیِ زندگی‌ام به امام صادق علیه السلام شکایت کردم. امام فرمود: هنگامی که به کوفه رفتی با فروش بالشِ زیرِ سَرَت هم که باشد به ده درهم غذائی آماده کن و مقداری از برادرانَت را به غذا دعوت کُن و از ایشان بِخواه تا درباره تو دعا کنند. حفص گوید: به کوفه آمدم و هرچه تلاش کردم غذائی تهیّه کنم میسّر نشد، تا بالاخره طبق دستور امام صادق بالش زیر سَرَم را فروختم و با آماده ساختنِ غذا، تعدادی از برادرانِ دینیِ خود را دعوت نموده و از ایشان خواستار دعا در حلّ مشکلات زندگی‌ام شدم، آنها هم با صرف غذا دعا کردند. او اضافه کرد: به خدا قسم! جز مدّت کوتاهی از این قضیّه گذشت که متوجّه شدم کسی درِ خانه را می‌زنَد و چون در را باز کردم، دیدم شخصی که با او داد و ستد داشتم و از وی طلبکار بودم به سراغ من آمد و با پرداخت مبلغ سنگینی که به گمانَم ده هزار درهم بود، بدهیِ خود را با من تصفیه و مصالحه کرد و از آن پس پی درپی امرِ من رو به فَراخی و گُشایش نهاد و به رفع سختی و تنگدستی انجامید. 📔 کافی، ج۵، ص۳۱۴ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ⚰️ ترس از آخر کار جناب آقای منوچهر موریسی داستانی طولانی نقل نمودند که خلاصه‌اش این است: اوقاتی که ایشان در حومه لارستان در قریه اسیر به آموزگاری مشغول بودند جوانی به نام احمد از اهل آن قریه مریض سخت و محتضر آماده مرگ می‌شود، پس در حالت احتضارش آقای منوچهر او را تلقین می‌گوید و کلمه طیبه "لااِلهَ اِلا اللّهُ" را به سختی پس از تلقین بسیار می‌گوید و همچنین جمله "محمد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله" را هم می‌گوید، ولی جمله "علی ولی اللّه" را نمی‌گوید و پس از اصرار با سرش اشاره کرد که نمی‌گویم و بعد هم به زبانش گفت نمی‌گویم، پس از آن در یک حالت اغما و بی‌هوشی فرو رفت و همه از اطرافش متفرق شدند، چند روز به همان حالت بود تا اینکه او را به شیراز بردند و در بیمارستان بستری نمودند و پس از چند روز حالش خوب شد و از بیمارستان خارج گردید. پس به دیدن او رفتم و گفتم آن روزی که به تو تلقین می‌گفتم چرا از گفتن "علی ولی اللّه" خودداری می‌کردی؟ احمد از شنیدن این پرسش من حالت ترس و وحشتی عارضش شد و لب خود را گزید و گفت در آن موقع که شما مرا تلقین شهادت می‌کردید، دیدم که شهادت به صورت زنجیری است دارای سه حلقه قطور که روی حلقه اوّل "لااِلهَ اِلا اللّهُ" و روی حلقه دوم" مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ" و روی حلقه سوم "عَلِیّ ُوَلِیّ ُاللّهِ" نوشته بود، حلقه اول در دست من بود و حلقه دوم در وسط و حلقه سوم در دست دیوی که هیکل او وحشت آور بود، می‌باشد و در دست دیگرش کیسه‌ای بود که من احساس می‌کردم تمام پول و نقدینگی من در آن است. من با تلقین شما" لااِلهَ اِلا اللّهُ" و "مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ" را گفتم و چون می‌خواستم جمله "علی ولیّ اللّه" را بگویم آن دیوصورت، زنجیر را به سختی از دستم می‌کشید و می‌گفت اگر گفتی تمام پول و دفتر بانکی تو را که در این کیسه است می‌برم، من هم از ترس اینکه تمام دارائی مرا نبرد، نمی‌گفتم و در آن حالت، محبت زیادی به پولهایم داشتم، با آن حالت حلقه توحید را از دست نمی‌دادم و رها نمی‌کردم، در این کشمکش و ناراحتی شدید بودم که ناگاه سیدی نورانی و جذاب ظاهر گردید و پای مبارک را روی زنجیر گذارد مثل اینکه آن دیوصورت دستش زیر پای آن بزرگوار بوده و فشرده شد، فریادی زد و زنجیر را رها ساخت، تمام زنجیر به دست من آمد دیگر نفهمیدم چه شد تا وقتی که چشمم باز شد و خود را غرق عرق و در بستر بیماری افتاده دیدم. 📔 داستان‌های شگفت (شهید دستغیب)، ص١٧٩ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ♦️ مبارزه با خرافات هنگامی که ابراهیم پسر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله چشم از جهان فرو بست. در همان روز خورشید گرفت. عده ای گفتند: خورشید نیز به خاطر مرگ ابراهیم غمگین است (و این علامت عظمت رسول خداست). پيامبر صلّى‌اللَّه‌عليه‌وآله فوراً پیش از دفن جنازه ابراهیم، مردم را به مسجد دعوت کرد و بالای منبر رفت و فرمود: ای مردم! خورشید و ماه دو نشانه از نشانه‌های خداست و به دستور او در سیر و حرکت‌اند و به فرمان خدا مطیع می‌باشند، هرگز به خاطر مرگ و زندگی کسی گرفته نمی‌شوند! هرگاه خورشید و ماه گرفت، نماز آیات بخوانید! سپس از منبر پایین آمدند و نماز آیات را با جماعت خواندند، آنگاه به علی علیه‌السلام فرمود: پیکر فرزندم ابراهیم را برای دفن آماده کن! علی علیه‌السلام جنازه ابراهیم را غسل داد و کفن کرد پس از آن مردم دفنش کردند. 📔 بحار الأنوار: ج٢٢، ص١۵۵ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💫 معجزه‌ای از امام صادق (ع) جمعی از اصحاب خاص امام صادق (ع) در محضرش بودند، امام به آنها رو کرد و فرمود: خزانه‌های زمین و کلیدهای آن نزد ما است، اگر خواسته باشم با یک اشاره کنم و بگویم، (هر چه طلا داری، خارج ساز)، زمین اطاعت خواهد کرد. آنگاه امام صادق (ع) با یک پایش اشاره کرد و روی زمین خطی کشید، زمین دهان باز کرد، سپس اشاره کرد، یک شمش طلا به اندازه یک وجب بیرون آمد. امام به حاضران فرمود: خوب بنگرید، آنها چون خوب نگاه کردند، شمشهای بسیاری را روی هم دیدند که می‌درخشید، یکی از حاضران پرسید: قربانت گردم با اینکه به شما آن همه مکنت داده شده، چرا شیعیان شما نیازمند هستند؟ امام صادق فرمود: خداوند دنیا و آخرت را برای شیعیان ما جمع کند و آنها را وارد بهشت پر نعمت نماید و دشمنان ما را وارد دوزخ سازد. (بنابراین نباید به دنیا دل ببندیم و آخرت را فراموش کنیم و باید دل به آخرت بست و دنیا را به عنوان راه عبور، برگزید). 📔 کافی، ج١، ص ۴۷۴ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ♦️ معجزه از امام رضا (ع) ابراهیم بن موسی می‌گوید: از امام رضا علیه السلام طلب داشتم و اسرار و پافشاری می‌کردم که طلب مرا بدهد و آن حضرت از من مهلت می‌خواست و وعده می‌داد. روزی آن حضرت به استقبال والی مدینه می‌رفت، من همراهش بودم، وقتی که نزدیک قصر فلان رسید، در آنجا در سایه درختها فرود آمد، من هم در آنجا پیاده شدم و غیر از ما کسی در آنجا نبود، به امام رضا علیه السلام عرض کردم: قربانت گردم، عید نزدیک است و به خدا که من پولم ته کشیده، طلب مرا بده. حضرت رضا علیه السلام با تازیانه اش، محکم زمین را خراش و شیار داد، سپس دست برد و از لای آن شیار، شمش طلائی را در آورد و به من داد و فرمود: این را ببر و از آن بهره برداری کن و آنچه که دیدی مخفی کن. 📔 کافی، ج١، ص ۴٨٨ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ✨ خدمتگزاری جن‌ها از امامان (ع) سدیر صیرفی می‌گوید: امام باقر علیه السلام مرا برای انجام اموری، مأمور کرد، من سوار بر شتر، حرکت کردم و هنگامی که به (دره روحاء) رسیدم، شخصی را به صورت انسانی دیدم که خود را به پارچه ای پیچیده بود، گمان کردم تشنه است، به سویش رفتم و ظرف آب به او دادم. گفت نیازی به آب ندارم، نامه ای به من داد که مهرش هنوزتر بود، نگاه کردم دیدم مهر امام باقر علیه السلام است، به او گفتم: کی در نزد صاحب این نامه بودی؟ گفت: همین لحظه. در نامه مطالبی بود که امام باقر علیه السلام به من دستور آن را داده بود، در همان لحظه، تا نگاه به نامه رسان کردم، کسی را ندیدم وقتی که امام باقر علیه السلام به مدینه آمد به محضرش رفتم و عرض کردم: مردی در فلان محل نامه شما را به من رسانید که هنوز مهرش تر بود (او چه کسی بود؟). امام باقر: ای سدیر! ما خدمتگزارانی از طایفه جن داریم، هر گاه کاری را خواستیم تا با سرعت انجام شود، آنها را برای انجام آن کار می‌فرستیم. 📔 کافی، ج١، ص ٣٩۵ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💠 معامله پیراهن امام امیرمؤمنان علی علیه السلام در ایّام خلافت همانند یک فرد عادی وارد بازار بزّازها شد تا برای خود و غلامش پیراهن تهیه کند، آنگاه در مغازه پیراهن فروش رفت و چون مغازه دار حضرتش را شناخت وگفت: یاامیرالمؤمنین! بفرمائید آنچه را که بخواهید نزد من موجود است، ازآن مغازه گذشت تا رسید به دکان جوانی نورَس و از وی دو پیراهن خرید، یکی را به سه درهم و دیگری را به دو درهم و جمعا پنج درهم پرداخت، در بین راه به غلامش قنبر فرمود: لباس سه درهمی را تو بگیر و بپوش. قنبر گفت: شما برفرازِ منبر می‌رَوید و برای مردم سخنرانی می‌فرمائید، شایسته تر هستید که پیراهنِ بهتر را بپوشید. امام فرمود: تو جوانی و شور و شوقِ جوانی در سر داری و باید آن را که بهتر است بپوشی، وانگهی من از پروردگارم شرم می‌کنم که از تو - در پوشش لباس - برتری جویَم. من شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می‌فرمود: از همان لباسی که خود می پوشید به غلامانتان بپوشانید و از همان خوراکی که خود می‌خورید بدانها بخورانید. آنگاه لباس را در تن کرد و آستینش را کشید و دستور داد مقدار بلندیِ آن را قطع نماید، تا برای فقرا کلاهی دوخته شود. جوانِ فروشنده گفت: اجازه دهید تا لبِ آستین را بدوزم. فرمود: آن را رها کن، کار از این حرفها زودتر می‌گذرد. بعدا پدرِ جوان که صاحب اصلی مغازه بود از راه رسید، او امیرمؤمنان را می‌شناخت و چون از جریانِ معامله آگاه شد، به دنبال آن حضرت رفت و با ارائه دو درهم گفت: آقا ببخشید، پسرِ من شما را نمی شناخت، این دو درهم سود آن است، من از شما سود نمی خواهم، اینک آن را بگیرید. حضرت از پس گرفتنِ دو درهم امتناع کرد و فرمود: من نمی گیرم، ما حرفهایمان را باهم زدیم، - من چانه زدم و او چانه زد - و سرانجام هردو بر این مبلغ توافق کردیم. 📔 بحارالانوار، ج۴۰، ص۳۲۴ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا