.
✨ مُلک امیرالمؤمنین (ع)
از جابر بن عبدالله روایت شده که: امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام را دیدم که خارج از کوفه بود، پشت سر او رفتم تا اینکه به قبرستان یهودیان رسید،
در وسطش ایستاد و ندا داد: ای یهود ای یهود، از دل قبر به او پاسخ دادند: لبّیک لبّیک مطلایخ (منظورشان ای سرور ما بود)،
فرمود: عذاب را چگونه میبینید؟ گفتند: به سرکشی کردنمان نسبت به تو مانند هارون، ما و هر کس که تو را نافرمانی کرد تا قیامت در عذاب هستیم، سپس فریادی زد که نزدیک بود آسمانها دگرگون شود،
از ترس آنچه دیدم بیهوش با صورت افتادم، وقتی به هوش آمدم امیرالمؤمنین علیه السلام را بر تختی از یاقوت سرخ دیدم و بر سرش تاجی از جواهر بود، لباسهای سبز و زرد رنگی بر تن داشت و صورتش مانند قرص ماه بود،
گفتم ای سرورم این مُلکی بزرگ است، فرمود: بله ای جابر ملک ما از ملک سلیمان بن داود بزرگتر و قدرتمان از قدرت او بیشتر است، سپس بازگشت و وارد کوفه شدیم،
پشت سر او وارد مسجد شدم، گام بر میداشت و میفرمود: نه، به خدا هرگز چنین نمی کنم و نه، به خدا هرگز چنین نخواهد بود،
گفتم: ای سرورم با چه کسی صحبت میکنی و چه کسی را خطاب قرار میدهی؟ من کسی را نمیبینم،
فرمود: ای جابر برهوت بر من آشکار شد اولی و دومی را دیدم که داخل تابوت در برهوت عذاب میشوند و مرا صدا میزنند: ای اباالحسن ای امیرالمؤمنین ما را به دنیا بازگردان تا به فضیلت تو و ولایتت اعتراف کنیم،
گفتم: نه، به خدا این کار را نمی کنم، نه به خدا هرگز چنین نخواهد شد، سپس این آیه را خواند: «وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ» {اگر هم بازگردانده شوند قطعا به آنچه از آن منع شده بودند برمی گردند و آنان دروغگویند} (انعام، ۲۸).
ای جابر کسی با وصی پیامبری مخالفت نکند مگر اینکه خدا او را نابینا و واژگون در عرصه قیامت محشور کند.
📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢٢٢
#امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💠 قضاوت امام زمان (عج)
شیخ ابوالقاسم حاسمی فاضل و عالم کامل و از بزرگان مشایخ اصحاب شیعه است. حکایت وی داستان مناظرهای است که میان او و یکی از علماء اهل سنت که در شهر همدان واقع شده است. وی میگوید:
شخصی از علمای اهل سنت بود به نام رفیع الدین حسین که با وی مصاحبت قدیمی و شراکت مالی داشتم ولی از آنجا که هیچ یک از ما عقائد و آراء خود را از دیگری مخفی نمی کرد غالبا به شوخی یکدیگر را ناصبی و رافضی خطاب می نمودیم ولی هیچ گاه با یکدیگر در مسائل اعتقادی بحث نمی کردیم.
روزی در مسجد شهر همدان که معروف به مسجد عقیق بود نشسته و مشغول به صحبت بودیم، که در مسألهای اعتقادی بحثی شروع شد و او در صحبت خود خلیفه اول و دوم را بر امیر مؤمنان علی علیه السلام برتری داد و در استدلال بر مدعای خویش آیات و روایات بسیاری را مطرح نمود.
از جمله مصاحبت ابوبکر در غار با پیامبر (صلی الله علیه و آله) و اینکه او در میان مهاجرین و انصار به صدیق اکبر ملقب گردید و ...
پس از شنیدن کلام او، گفتم: چطور می توانی ابوبکر را بر سید اوصیاء و سند اولیاء و حامل لواء و امام انس و جن و قسیم دوزخ و جنت برتری دهی در حالی که می دانی آن حضرت صدیق اکبر و فاروق ازهر و برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله و زوج بتول عذراء است،
و نیز می دانی که زمانی که رسول خدا به سوی غار رفت آن جناب در بستر آن حضرت خوابید و رسول خدا صلی الله علیه و آله ابواب خانه های صحابه را از مسجد مسدود فرمود مگر باب خانه آن جناب را،
و نیز علی علیه السلام را بر کتف شریف خود به جهت شکستن اصنام (بت ها) در صدر اسلام بالا برد و خداوند متعال در ملأ اعلی فاطمه را به علی علیه السلام تزویج فرمود و آن جناب بود که با عمرو بن عبدود مقاتله نمود و نیز خیبر را فتح فرمود و هیچ گاه حتی به اندازه چشم به هم زدن، به پروردگار حکیم شرک نورزید،
و رسول خدا صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را به چهار پیغمبر تشبیه نموده و فرمود: هر که می خواهد آدم را در عملش و نوح را در حلمش و موسی را در شدتش و عیسی را در زهدش مشاهده کند، به علی بن ابیطالب نظر کند،
با وجود این همه فضائل و کمالات ظاهره باهره و با قرابتی که آن جناب با رسول خدا صلی الله علیه و آله داشته و با برگردانیدن آفتاب برای او چگونه می توانی حکم به برتری ابوبکر بر امام علی (علیه السلام) نمایی؟!
به همین صورت گذشت و هر یک بر رأی خویش استوار بودیم و به هیچ نتیجهای نمی رسیدیم، لذا رفیع الدین پیشنهادی مطرح نمود که اولین کسی که داخل مسجد شد هر حکمی در حقانیت مذهب من یا مذهب تو نماید همان را اطاعت میکنیم.
از آنجا که بنده می دانستم اهل همدان غالبا بر مذهب اهل سنتاند از قبول این شرط نگران بودم ولی چارهای جز پذیرفتن آن نداشتم لذا با اکراه به آن رضایت دادم.
بعد از قرار شرط مذکور بلافاصله جوانی که از رخسارش آثار جلالت و نجابت ظاهر بود و در ظاهرش بر می آمد که مسافر است وارد مسجد شد و در مسجد دوری زد و نشست.
رفیع الدین از جای خود برخواست به سرعت و اضطراب نزد او رفته و بعد از سلام، بحثی که بین ما واقع شده بود را بیان نمود و در اظهار عقیده خود برای آن جوان مبالغه بسیار نمود و قسم موکد خورد و او را قسم داد که نظر خود را اظهار کند.
آن جوان در پاسخ او بدون معطلی این دو بیت شعر را فرمود:
مَتی اَقُلْ مَوْلای اَفْضَلُ مِنْهُما
اَکُنْ لِلَّذی فَضَّلْتُه مُتَنَقِّصا
اَلَمْ تَرَ اَنَّ السَّیْفَ یُرزْری بِحَدِّهِ
مَقالُکَ هذا الْسَّیْفُ اَحْذی مِن العَصا
معنای شعر: اگر بخواهم در مقایسه بین مولایم علی (علیه السلام) و آن دو نفر بگویم مولایم با فضیلتتر از آن هاست، در حقیقت منزلت مولای خویش را پایین آوردهام ...
آیا نمی بینی، اگر بگویی شمشیر از عصا بُرندهتر است، شمشیر با برندگیاش تو را به خاطر این مقایسه سرزنش خواهد کرد؟
و وقتی از خواندن این دو بیت فارغ شد هر دو از فصاحت و بلاغت او متحیر شدیم. سپس برخواستیم که از احوال آن جوان جستجو کنیم که کیست و از چه قبیله یا شهری است؟ ولی از نظرمان غایب شد و اثری از او ظاهر نشد.
رفیع الدین که هنوز از مشاهده این صحنه در تحیر بود، پس از مشاهده ی این واقعه مذهب باطل خود را رها نمود و مذهب حق اثنی عشری را اختیار کرد.
صاحب (ریاض) پس از نقل این قصه از کتاب مذکور میفرمود که ظاهرا آن جوان حضرت قائم علیه السلام بود.
📔 منتهی الآمال: ج٢، ص٨٢۴
#داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
💠 عظمت علمی امام صادق (ع)
ابو حنیفه، پیشوای مشهور فرقه حنفی، میگفت: من دانشمندتر از جعفر بن محمد ندیدهام.
همچنین میگفت: زمانی که «منصور» (دوانیقی)، «جعفر بن محمد» (علیه السلام) را احضار کرده بود، مرا خواست و گفت: مردم شیفته جعفر بن محمد (علیه السلام) شدهاند، برای محکوم ساختن او یک سری مسائل مشکل را در نظر بگیر.
من چهل مسئله مشکل آماده کردم. روزی منصور که در «حیره» بود، مرا احضار کرد. وقتی وارد مجلس وی شدم، دیدم جعفر بن محمد (علیه السلام) در سمت راست او نشسته است.
وقتی چشمم به او افتاد، آن چنان تحت تأثیر اُبُّهت و عظمت او قرار گرفتم که چنین حالی از دیدن منصور به من دست نداد. سلام کردم و با اشاره منصور نشستم.
منصور رو به وی کرد و گفت: این ابوحنیفه است. او پاسخ داد: بلی او را میشناسم. سپس منصور رو به من کرده گفت: ای ابوحنیفه! مسائل خود را با ابوعبدالله (جعفر بن محمد عليه السلام) در میان بگذار.
در این هنگام شروع به طرح مسائل کردم. هر مسئلهای میپرسیدم، پاسخ میداد: عقیده شما در این باره چنین و عقیده اهل مدینه چنان و عقیده ما چنین است. در برخی از مسائل با نظر ما موافق، و در برخی دیگر با اهل مدینه موافق و گاهی، با هر دو مخالف بود.
بدین ترتیب چهل مسئله را مطرح کردم و همه را پاسخ گفت. ابوحنیفه به این جا که رسید با اشاره به امام صادق (علیه السلام) گفت: دانشمندترین مردم، آگاه ترین آنها به اختلاف مردم در فتاوا و مسائل فقهی است.
📔 بحارالأنوار، ج۴۷، ص۲۱۷
#امام_صادق #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔹 شاگردان امام صادق (ع)
«هشام بن سالم» میگوید: روزی با گروهی از یاران امام صادق (علیه السلام) در محضر آن حضرت نشسته بودیم. یک نفر مرد شامی اجازه ورود خواست و پس از کسب اجازه، وارد مجلس شد.
امام فرمود: بنشین. آن گاه پرسید: چه میخواهی؟ مرد شامی گفت: شنیدهام شما به تمام سؤالات و مشکلات مردم پاسخ میگویید، آمدهام با شما بحث و مناظره بکنم!
امام فرمود: در چه موضوعی؟ شامی گفت: درباره کیفیت قرائت قرآن. امام رو به «حمران» کرده فرمود: حمران جواب این شخص با تو است!
مرد شامی: من میخواهم با شما بحث کنم، نه با حمران! امام فرمود: اگر حمران را محکوم کردی، مرا محکوم کردهای!
مرد شامی ناگزیر با حمران وارد بحث شد. هرچه شامی پرسید، پاسخ قاطع و مستدلی از حمران شنید، به طوری که سرانجام از ادامه بحث فروماند و سخت ناراحت و خسته شد!
امام فرمود: (حمران را) چگونه دیدی؟
شامی گفت: راستی حمران خیلی زبردست است، هرچه پرسیدم به نحو شایستهای پاسخ داد!
شامی گفت: میخواهم درباره لغت و ادبیات عرب با شما بحث کنم.
امام رو به «ابان بن تغلب» کرد و فرمود: با او مناظره کن. ابان نیز راه هرگونه گریز را به روی او بست و وی را محکوم ساخت.
شامی گفت: میخواهم درباره فقه با شما مناظره کنم!
امام به «زُراره» فرمود: با او مناظره کن. زراره هم با او به بحث پرداخت و به سرعت او را به بن بست کشاند!
شامی گفت: میخواهم درباره کلام با شما مناظره کنم. امام به «مؤمن طاق» دستور داد با او به مناظره بپردازد. طولی نکشید که شامی از مؤمن طاق نیز شکست خورد!
به همین ترتیب وقتی که شامی درخواست مناظره درباره استطاعت (قدرت و توانایی انسان بر انجام یا ترک خیر و شرّ)، توحید و امامت نمود، امام به ترتیب به حمزه طیّار، هشام بن سالم و هشام بن حکم دستور داد با وی به مناظره بپردازند و هرسه، با دلایل قاطع و منطق کوبنده، شامی را محکوم ساختند.
با مشاهده این صحنه هیجان انگیز، از خوشحالی خندهای شیرین بر لبان امام نقش بست.
📔 قاموس الرجال، ج۳، ص۴۱۶
#امام_صادق #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🕊️ رفاقت با کبوتربازان
روزی نامهای به امضای عدّهای از بزرگان و معاریف شیعه به دست امام صادق علیه السلام رسید که چند نفر از امضاکنندگان خود حامل نامه بودند.
این نامه بیانگر شکایت از روشِ معاشرتی و رفاقت آمیز مفضّل بن عمر (یکی از شخصیّتهای شیعه و شاید نماینده و وکیل امام صادق علیه السلام در کوفه) با یک عدّه کبوترباز و افراد به ظاهر بی بندوبار بود.
درین نامه از حضرت خواسته شده بود مفضّل را از رفت و آمد با کبوتربازان و گرم گرفتن با آنها منع فرماید.
امام صادق علیه السلام پس از خواندنِ آن نامه، نامه ای دربسته برای مفضّل، به وسیله همان چندنفر فرستاد و فرمود این نامه را جز به دست مفضّل به کسی ندهند.
حُسن اتّفاق، موقعی نامه حضرت به دست مفضّل رسید که امضاکنندگانِ نامه، همه در خانه او حاضر بودند،
او نامه را در حضور آنان باز کرده و خواند و سپس به دستِ آنها داد و گفت: میدانید که این نامه از امام صادق علیه السلام است، آن را بخوانید و بگویید چه باید کرد؟
آنها نامه را گرفته خواندند و متوجّه شدند امام درین نامه تنها دستورِ
چند قلم معامله به مفضّل داده که انجامش مستلزم رقمی درشت پول نقد میباشد و باید مفضّل تهیه کند، امّا هیچ گونه اشاره ای به محتوای نامه آنها به امام و یا اظهار ناراحتی از روش معاشرتی مفضّل نشده.
ناگفته پیداست که چون امام صادق ارتباط مفضّل با آن عده جوانِ کبوترباز را دلیل بر امضای روشِ غلط کبوتربازیِ آنان نمی دانست و از طرفی به موقعیّت علمی و تقوائی مفضّل و مقصودش از رفاقت با آنها آگاهی داشت، موضوع نامه بزرگانِ کوفه را به روی خود نیاورد و با برخورد منفی نسبت به آن چیزی در رابطه با آن به مفضّل ننوشت تا خود آنها را از واقع امر آگاه نماید.
اکنون برویم برسر اصل موضوع نامه امام و عکس العمل منفی بزرگان و امضاکنندگانِ نامه قبلی نسبت به نامه امام. آنها با خواندنِ نامه، همه سر به زیر انداخته، سکوت نمودند و بعضی هم شروع کردند به یک دگر نگاهِ معنی دار کردن و بالاخره با ایراد جمله استبعادآمیز:
این کارها نیازمند به رقمِ بزرگی پول نقد است که باید پیرامون آن فکر کنیم و در صورت امکان فراهم و جمع آوری نموده به تو تسلیم نمائیم.
از دست به جیب بردن و کمک برای انجام خواسته امام تعلُّل و عذرخواهی کردند و چون برخاستند بروند،
مفضّل که مرد زیرک و دانائی بود و گویا دورادور از نامه شکوائیّه حاضرین به امام صادق اطّلاع پیداکرده بود، بی آن که عکس العملی نشان دهد، با خونسردی و پُختگی مخصوص، آنها را برای صرف غذا دعوت به ماندن کرد و نگذاشت از خانه بیرون روند.
و در همان موقع از پیِ کبوتربازان فرستاد و چون همه حاضر شدند، در حضورِ آن عدّه از بزرگان کوفه نامه امام را برای آنها خواند.
کبوتربازان بدون هیچ گونه تعلُّل و عذرتراشی از جای برخاسته، رفتند و هنوز مفضّل و میهمانانش از خوردنِ غذا دست نکشیده بودند که برگشتند و هریک مبلغی درخورِ توانائی خود از یک هزار و دوهزار درهم و رقمهائی از دینار آوردند و همه را یک جا جمع کرده تسلیم مفضّل نموده و رفتند.
در این موقع مفضّل روی سخن به امضاکنندگان نامه شکوائیه کرد و گفت: شما از من میخواهید که امثال این جوانان... را به خود راه ندهم و بدون توجه به این که امکان سر به راست کردنِ آنها در کار است و ممکن است در یک چنین مواردی باری از دین بردوش نهند، آنان را از دور و برِ خود بِرانم.
شما چنین پندارید که خداوند محتاج به نماز و روزه شماها میباشد، که مغرور بدان شده اید!
امّا در مقام گذشتِ مالی و کمک به دین خدا هریک عذرتراشی و تعلُّل میکنید و انجامِ امرِ امام را به دفع الوقت میگذرانید!
امضاکنندگانِ نامه که انتظار یک چنین گذشتِ مالی و بلندهمّتی را از کبوتربازان نداشته و رفاقت مفضّل با آنان را برمبنای بی بندوباریِ اخلاقی و امثال آن تلقّی کرده بودند، این عمل را پاسخِ دندان شکن و قانع کننده ای برای نامه خود و برخورد منفی و سکوت امام صادق علیه السلام نسبت به آن دانستند و حتّی از شکایتِ خود از مفضّل به امام نادم گردیده، برخاستند رفتند.
📔 منهج المقال، ص۳۴۳
#امام_صادق #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🔸 انکار خلافت امیرالمؤمنین (ع)
معاویة بن عمار نقل کرده است:
ابوبکر بر امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شد و به او گفت: رسول الله صلی الله علیه و آله در مورد کار تو بعد از ایام ولایت در غدیر چیزی به ما نگفته است و من گواهی میدهم و اعتراف میکنم که تو مولای من هستی، و امیر بودن تو بر مؤمنین را در زمان رسول الله صلی الله علیه و آله پذیرفتم، و رسول الله به ما خبر داد که تو وصی، وارث و جانشین او هستی در خانواده و زنانش، و تو وارث او هستی و میراث او از آن تو شد، به ما خبر نداد که تو بعد از او جانشینش در میان امت هستی، و من در آنچه میان من و توست جرمی مرتکب نشدهام، و مرا در آنچه میان ما و خداست گناهی نيست!
علی علیه السلام به او فرمود: حتی اگر رسول الله صلی الله علیه و آله را به تو نشان دهم که به تو بگوید من به آنچه تو در دست گرفتی سزاوارترم و اگر خود را از آن کنار نکشی خدا و رسولش را مخالفت کردهای؟
گفت: اگر او را به من نشان دهی تا قسمتی از این را بگوید اکتفا میکنم.
علی علیه السلام به او فرمود: بعد از اینکه نماز مغرب را خواندی به دیدار من بیا تا او را نشانت دهم.
بعد از مغرب نزد او بازگشت، دستش را گرفت و او را به مسجد قبا برد، ناگهان رسول الله را دید که سمت قبله نشسته است، به او فرمود: ای فلانی بر مولایت علی علیه السلام هجوم آوردی و در جای او نشستی که آن جایگاه پیامبری است و غیر او سزاوار آن نیست، چرا که او وصی و جانشین من است، گفته مرا دور انداختی و با آنچه به تو گفتم مخالفت کردی و در معرض خشم خدا و خشم من قرار گرفتی، این لباسی را که به ناحق بر تن کردی برکن که تو از اهل آن نیستی، وگرنه وعده تو آتش است.
ابوبکر هراسان رفت تا خلافت را به او واگذارد و امیرالمؤمنین علیه السلام راه افتاد و با سلمان در مورد آنچه اتفاق افتاده بود صحبت کرد،
سلمان به ایشان گفت: این سخن را برای دوستش (عمر) آشکار میکند و به او خبر میدهد، امیرالمؤمنین علیه السلام خندید و فرمود: و او را باز میدارد که انجام دهد،
ابوبکر دوستش را دید و تمام سخن را برایش گفت، عمر به او گفت: چقدر فکرت ضعیف و قلبت ناتوان است، آیا نمیدانی که آن یکی از جادوهای ابن ابی کبشه (١) است؟ آیا سحر بنی هاشم را فراموش کردی؟ بر آنچه هستی ثابت بمان.
___________________________
(١): مشرکان به پیامبر ابن ابی کبشه میگفتند، او را به ابی کبشه تشبیه میکردند که مردی از خزاعه بود و با قریش در بندگی بتها مخالفت کرد و یا اینکه آن کنیه ابن عبد مناف جد مادری پیامبر است چرا که به او شبیه بود یا کنیه همسر حلیمه سعدیه یا کنیه عموی پسرش بود.
📔 الاختصاص: ۲۷۲-۲۷۳
#امام_علی #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🔹 پیشنهاد چاپ رساله
در ایامی که مرحوم آیة الله بروجردی در بروجرد بودند مرحوم شیخ احمد پدر مرحوم علامه امینی صاحب الغدیر نامهای به خدمت ایشان مرقوم نموده بودند وعدهای دیگر از علمای آذربایجان هم آن نامه را امضاء کرده بودند،
در آن نامه نوشته بودند پس از تحقیق برای ما ثابت شده است که حضرت عالی امروز اعلم هستید لذا از جنابعالی خواهشمندیم رساله عملیه خودتان را در سطح وسیع چاپ و یا اجازه بدهید که خود مردم در این ناحیه به چاپ برسانند و از شما تقلید نمایند.
ایشان در جواب مرقوم فرمودند: «من از الطاف آقایان متشکرم، ولی راجع به تقلید چون امروز پرچم در دست آیة الله سید ابوالحسن اصفهانی است و بر همه لازم که این پرچم دار را حفظ نمایند لذا من به هیچ وجه راضی نیستم که رسالة من درجای دیگر چاپ شود.
لذا رساله مرحوم بروجردی فقط در بروجرد منتشر بود و در شهرستانهای دیگر مقلد نداشت.
📔 مردان علم در میدان عمل: ص٢١٣
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🌱 با سلام و احترام
💢 به اطلاع اعضای محترم کانال میرساند اخیراً پستهایی با هشتگ #پرسش_پاسخ در کانال «حدیثِ شیعه» تقدیم میگردید که از این به بعد در کانال «پُرسمان شیعه» قرار داده میشود.
.
.
.
⁉️انگیزه وهابیت از تهاجم بر ضد مذهب اهل بیت (علیهم السلام) چیست؟
⁉️آیا سرنوشت انسان به دست خودش است یا محکوم به جبر تاریخ می باشد؟
⁉️حقیقت خواب در روایات اسلامى چگونه بیان شده است؟
⁉️از نگاه به جهان هستى چگونه پى به وجود خدا میبریم؟
⁉️آیا در تورات و انجیل از پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) سخنى به میان آمده است
⁉️دیدگاه اسلام در مورد فال نیک و بد چیست؟
⁉️حرمت شراب حتی قطرهای از آن؟!
⁉️صله رحم با گناه کاران؟!
.
.
.
💠 اگر شما هم به دنبال پاسخِ پرسشهای خود هستید، از طریق لینک زیر ما را همراهی نمایید👇
https://eitaa.com/joinchat/3623551767C0023f9c003
.
.
🌱 میزان تأثیر مصاحبت با عالم
از بعضی از اکابر افاضل شنیده شد که مرحوم شهید ثالث میفرمود که مرحوم شیخ جعفر کبیر وارد قزوین شد و در منزل برادر شهید ثالث حاج ملا محمد صالح منزل کرد،
پس شب هریک در گوشهای خوابیدند و من هم در گوشه آن باغ خوابیدم. چون مقداری از شب گذشت، دیدم که شیخ جعفر مرا صدا میکند که برخیز و نماز شب را بخوان.
عرض کردم: بلی بر میخیزم شیخ از من رد شد و من دیگر بارخوابیدم. ناگاه براثر شنیدن صداهائی متأثر کننده از خواب جستم و از پی آواز روانه شدم،
چون به نزدیک رسیدم دیدم که جناب شیخ با نهایت تضرع و بی قراری به مناجات و گریه اشتغال دارد.
پس صدای آن جناب چنان تأثیری در من کرد که از آن شب تا به حال که بیست و پنج سال میگذرد هر شب بر میخیزم و به مناجات با قاضی الحاجات اشتغال دارم.
📔 قصص العلماء: ص۱۹۳
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
✨ معجزات امیرالمؤمنین (ع)
از حارث بن أعور روایت شده، گفت: در حالی که امیرالمؤمنین علیه السلام در کوفه بر روی منبر خطبه میگفت به گوشه مسجد نگریست و فرمود: ای قنبر آنچه را که در آن سوراخ است بیاور،
ناگهان ماری سیاه وسفید به بهترین شکل ممکن، آورد. مار رو به سوی امیرالمؤمنین علیه السلام کرد و محرمانه با او سخن گفت، سپس به سوراخ بازگشت،
مردم تعجب کردند، گفتند: ما را چه میشود شگفت زده نمی شویم؟
فرمود: میبینید که این مار با جان و دل با رسول الله بیعت کرد و از میان شما عدهای میشنوند و عدهای نمی شنوند و اطاعت نمی کنند،
همچنین حارث گفت: همراه امیرالمؤمنین علیه السلام در کناسه (مکانی در کوفه) بودیم که شیری از بیابان روی آورد و آمد،
از اطرافش پراکنده شدیم، شیر آمد تا اینکه پیش رویش ایستاد و دستانش را بر گوشهایش قرار داد.
علی علیه السلام به او فرمود: به اذن خدا بازگرد و از امروز به بعد وارد دارالهجره (کوفه) نشو و از طرف من این خبر را به درندگان برسان.
📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢٣١
#امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
❗خزندهای در صفا
امام موسی بن جعفر کاظم علیه السلام فرمود: امیرالمؤمنین علیه السلام در صفا در مکه سعی به جا میآورد که ناگهان خزندهای را دید که بر روی زمین میخزد با امیرالمؤمنین علیه السلام روبرو شد،
فرمود: سلام بر تو ای خزنده، خزنده گفت: سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد ای امیر المؤمنین، امیرالمؤمنین علیه السلام به او فرمود: ای خزنده در این مکان چه میکنی؟
گفت: ای امیرالمؤمنین چندین و چند سال است که اینجا هستم، خدا را تسبیح میگویم، تقدیس و تمجید میکنم و حق بندگیاش را به جا میآورم،
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ای خزنده! اینجا صفاست، صاف است غذا و آبی در آن نیست، غذا و آبت را از کجا میآوری؟
خزنده پاسخ داد و گفت: ای امیرالمؤمنین قسم به نزدیکی تو به رسول الله صلی الله علیه و آله من هر وقت گرسنه میشوم برای شیعیان و دوستداران تو دعا میکنم و سیر میشوم و هر زمان که تشنه شوم دشمنان و ظالمان بر تو را نفرین میکنم و سیراب میشوم.
📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢٣۵
#امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
May 11
.
❌ خودداری از نماز بر جنازه بدهکار
جنازه مردی را آوردند تا رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بر آن نماز بخواند.
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به اصحاب فرمود: شما بر او نماز بخوانید، ولی من نمیخوانم.
اصحاب گفتند: یارسول اللّه! از چه رو بر وی نماز نمیخوانید؟
فرمود: به خاطر دِینی که بر ذمّه اوست.
ابوقتاده گفت: من ضامن میشوم که بدهی او را بپردازم.
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: به نحو تمام و کمال خواهی پرداخت؟
ابوقتاده گفت: بلی، به نحو تمام و کمال.
در این موقع پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بر آن جنازه نماز خواند و ابوقتاده گفت: بدهی وی هفده درهم یا هیجده درهم بود.
📔 مستدرک، ج۱۳، ص۴۰۴
#پيامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia