eitaa logo
📝داستان شیعه🌸
2.5هزار دنبال‌کننده
35 عکس
3 ویدیو
1 فایل
✨ ﷽ ✨ 📖 اگه به داستان‌هایی که با زندگی معصومین مرتبطه یا داستانهای تاریخی پندآموز علاقه‌داری، مارو دنبال کن... ⚠️ نشر مطالب با ذکر لینک مجاز است❗ 💢 کانال اصلی‌مون: @Hadis_Shia برای بیان نظرات 👇 B2n.ir/w15631
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 🌺حدیثِ شیعه🌺
خطبه فدکیه حضرت زهرا (س) .pdf
13.04M
🌱 خطبه فدکیه سخنرانی حضرت فاطمه سلام الله علیها در مسجد النبی که در اعتراض به غصب فدک ایراد شد. ابوبکر پس از رسیدن به خلافت‌ با انتساب روایتی به پيامبر (ص) مبنی بر اینکه پیامبران از خود ارث نمی‌گذارند، دهکده فدک را که پيامبر (ص) به فاطمه (س) بخشیده بود، به نفع خلافت مصادره کرد. حضرت فاطمه (س) پس از بی‌ثمر بودن دادخواهی‌اش به مسجد پیامبر رفت و خطبه‌ای ایراد کرد که به خطبه فدکیه مشهور شد. او در این خطبه بر مالکیتش درباره فدک تصریح کرد. همچنین به دفاع از حق حضرت علی (ع) درباره خلافت پرداخت و مسلمانان را به‌خاطر سکوت در مقابل ستم به اهل بیت (ع) سرزنش نمود. 💢 @Hadis_Shia 💢
هدایت شده از 🌺حدیثِ شیعه🌺
✨ با سلام و احترام 💠 در ایام شهادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها، به یـاری پـروردگـار و هـمـراهـی اعضای مـحتـرم کانال مسابقه‌ای از خطبه مشهور فدکیه که سخنرانی آن حضرت در مسجد النبی می‌باشد، برگزار خواهد شـد. 🎁 جـایـزه نـقـدی این مـسـابـقـه مبلغ ١٠,٠٠٠,٠٠٠ ریال می‌باشد که از بین برندگان مـسـابقـه، به قیـد قـرعـه به یـک نـفـر اهدا می‌گردد. ⭕ علاقمندان از امـروز تـا روز شـهـادت حـضـرت فـاطـمـه (س) به مدت یک هفته فرصت دارند بادریافت فایل PDF خطبه فدکیه و مـطالـعـه آن، در اين مسـابقـه شرکت نمایند. برای دریافت خطبه فدکیه 👇 https://eitaa.com/Hadis_Shia/4894 برای شرکت در مسابقه 👇 https://digiform.ir/c2c610bf2b بـا تـشـکـر 💢 @Hadis_Shia 💢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 📿 نماز جماعت شخصی نقل می‌کرد: در موقع ورود مرحوم آقا شيخ علی مقدّس (ره) به شهر تهران، من در تهران بودم. وی راهی خراسان بود ولی از او خواستند، در تهران اقامه جماعت كند. وی دعوت آنها را پذيرفت و نماز جماعت برپا شد. مردم زيادی در جماعتش حاضر می‌شدند. اين امر باعث شد تا بعضی به آن مرحوم حسادت ورزند. در يكی از روزها مرحوم شيخ سوار مركب خود به قصد زيارت شاه عبدالعظيم در حركت بود، با سر به زمين افتاد و از هوش رفت. او را به بيمارستان منتقل نموده و تحت معالجه قرارش دادند. وی چند هفته‌ای را در آن جا ماند تا حالش بهتر شود. در اين مدت آن افراد از اين فرصت استفاده نموده و شايعه انداختند كه شيخ در اثر ضربه مغزی دچار ديوانگی و جنون گشته است. شيخ وقتی بهبودی يافت، دوباره جهت اقامه جماعت روانه مسجد شد. مسجد را دوباره پر از نمازگذاران يافت. شخصی که شيخ را همراهی می‌کرد می‌گويد، در اثنای راه زمزمه‌ای از شيخ شنيدم كه می‌گفت: كجايند افرادي كه نسبت جنون به تو داده‌اند تا تو را از چشم مردم ساقط كنند، بيايند و مشاهده كنند كه مسجد پر از نمازگذاران است. ولی ناگهان ديدم كه شيخ برگشت بدون آنكه وارد مسجد شود و نماز جماعت بخواند، من علت بازگشت را پرسيدم؟ فرمود: چون شك دارم كه اين نماز جماعت برای خدا باشد. وقتی نمازگذاران از جريان اطلاع يافتند به سراغ شيخ آمدند و هر چه اصرار كردند كه او را به جماعت ببرند قبول نكرد و تا وقتی كه در تهران بود، اقامه جماعت نكرد و سپس روانه مشهد مقدّس شد. 📔 یکصد داستان خواندنی، ص٢۶ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔵 شکایت همسایه شخصی آمد حضور رسول اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله، و از همسایه‌اش شکایت کرد، که مرا اذیت‌ می‌کند و از من سلب آسایش کرده. رسول اکرم (ص) فرمود: تحمل کن و سر و صدا علیه همسایه‌ات راه نینداز، بلکه روش خود را تغییر دهد. بعد از چندی دو مرتبه آمد و شکایت کرد. این دفعه نیز رسول اکرم (ص) فرمود: تحمل کن. برای سومین بار آمد و گفت: یا رسول الله این همسایه من، دست از روش خویش بر نمی‌دارد، و همان طور موجبات ناراحتی من و خانواده‌ام را فراهم می‌سازد. این دفعه رسول اکرم (ص) به او فرمود: جمعه که رسید، برو اسباب و اثاث خودت را بیرون بیاور، و سر راه مردم‌ که می‌آیند و می‌روند و می‌بینند بگذار، مردم از تو خواهند پرسید که چرا اثاثت اینجا ریخته است؟ بگو از دست همسایه بد، و شکایت او را به‌ همه مردم بگو. شاکی همین کار را کرد. همسایه موذی که خیال می‌کرد، پیغمبر برای همیشه‌ دستور تحمل و بردباری می‌دهد، نمی‌دانست آنجا که پای دفع ظلم و دفاع از حقوق به میان بیاید، اسلام حیثیت و احترامی برای متجاوز قائل نیست. بنابراین همینکه از موضوع اطلاع یافت، به التماس افتاد و خواهش کرد که آن‌ مرد، اثاث خود را برگرداند به منزل و در همان وقت متعهد شد که دیگر به هیچ نحو موجبات آزار همسایه خود را فراهم نسازد. 📔 اصول کافی: ج٢، ص۶۶٨ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💠 افتخار به همنشینی با امام احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی نقل کرده است: من و صفوان بن یحیی و محمد بن سنان و عبدالله بن مغیرة با عبدالله بن جندب، همه محضر امام رضا (علیه السلام) وارد شدیم و ساعتی در خدمت آن حضرت نشستیم. چون برخاستیم آن حضرت مرا فرمود: ای احمد تو بنشین. پس نشستم و شروع کرد با من سخن گفتن. من نیز سؤال‌هائی می‌نمودم و پاسخ آنها را می‌شنیدم. تا اینکه بیشتر شب گذشت چون خواستم به خانه برگردم، بمن فرمود: که میروی یا همینجا می‌مانی؟ عرض کردم: قربانت گردم اگر بفرمائی بروم می‌روم و اگر بفرمائی بمانم می‌مانم. آنگاه فرمود: که همینجا بخواب که دیر شده است، مردم به خواب رفته‌اند. چون حضرت به اندرون رفتند، من به سجده افتادم و در سجده گفتم خداراشکر که حجت خدا و وارث علم انبیاء در میان برادران مؤمن با من انس گرفت. هنوز در سجده بودم و شکر پروردگار می‌کردم که ناگاه متوجه شدم که امام تشریف آوردند. پس برخاستم و حضرت دستم را گرفت و فرمود: ای احمد براستی که امیرالمؤمنین (علیه السلام) صعصه بن صوحان را در بیماری‌اش عیادت کرد. چون از بالین او برخاست فرمود: ای صعصعه مبادا که بر برادران خود افتخار کنی که من تو را عیادت کردم، و از خدا بترس. امام رضا (عليه‌السلام) این را فرمود و به اندرون خانه تشریف برد. 📔 بحار الأنوار: ج٧۳، ص٢٩٢ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌱 صله رحم آية الله خزعلى (ره) نقل کرده‌اند: شخصى در بايگانى يك اداره كار مى‌كرد. رئيس اداره پرونده‌اى را از او مى‌خواهد، هر چه مى‌گردد پيدا نمى‌كند. اين كار تا چهل روز ادامه پيدا مى‌كند ولى نتيجه‌اى نمى‌گيرد. رئيس اداره ناراحت مى‌شود و مى‌گويد: اگر پرونده را تا فردا پيدا نكنى، تو را از اداره بيرون و اخراجت مى‌كنم. اين شخص خيلى ناراحت مى‌شود، يكى از آقایان به ايشان مى‌گويد: چيه چرا اينقدر ناراحتى؟ مى‌گويد: جريان از اين قرار است. ايشان مى‌گويد: خُب با آقاى شيخ رجبعلى صحبت كن. گفت: ايشان را نمى‌شناسم، اتفاقاً داشتند صحبت مى‌كردند ايشان داشتند از آنجا رد مى‌شدند. گفت: همين آقايى كه عبا روى دوشش است همين است. برو با او صحبت كن تا تو را راهنمائى كند. گفت: اين شخص تا سلام كرد، شيخ فرمود: تو به خاطر پرونده آمده‌اى؟ پرونده گم كرده‌اى؟ گفت: من متحير شدم و گفتم: بله، چه طور؟ فرمودند: اين چوبى است كه خدا به تو دارد مى‌زند به خاطر اين كه تو با خانواده برادرت قهر كرده‌اى و صله رحم نكردى، به خاطر اين كار خدا چوبت مى‌زند. تو چرا با خانواده برادرت و بچه‌هاى يتيم برادرت، ارتباطت را قطع كردى؟ گفت: آخه آقا زن فلان.... آقا فرمودند: همين كه دارم بهت مى‌گويم. اگر مى‌خواهى پرونده‌ات پيدا شود، بايد بروى صله رحم كنى، قدرى ميوه بگير و برو بچه‌ها را بخندان و خوشحال كن تا فردا پيدا شود، در غير اين صورت همين است كه دارى. گفتم: چشم آقا مى‌روم. بعد همين كه خواستم حرفى بزنم، فرمود: همين كه بهت گفتم، برو معذرت خواهى و كمك كن. من رفتم ميوه گرفتم و به خانه برادرم رفتم و از زنش معذرت خواهى كردم و با بچه‌ها هم خيلى گرم گرفتم و آنها را قدرى خنداندم و صحبت كرديم و بعد آنها را به منزل دعوت كردم و خيلى خوشحال شدند. فرداى آن روز رفتم توى اداره و اولين پرونده كه دست گذاشتم ديدم همان پرونده است. 📔 داستان‌هایی از مردان خدا، ص٧۴ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌴 بار نخل علی بن أبیطالب علیهما السلام از خانه بیرون آمده بود، و طبق معمول، به‌ طرف صحرا و باغستانها که با کار کردن در آنجاها آشنا بود می‌رفت، ضمنا باری نیز همراه داشت. شخصی پرسید: یا علی چه چیز همراه داری؟ فرمود: درخت خرما، انشاء الله. شخص گفت: درخت خرما ؟! تعجب آن شخص وقتی زایل شد که، بعد از مدتی او و دیگران دیدند تمام‌ هسته‌های خرمایی که آن روز علی همراه می‌برد که کشت کند، و آرزو داشت در آینده هر یک درخت خرمای تناوری شود، به صورت یک نخلستان در آمد و تمام آن هسته‌ها سبز و هر کدام درختی شد. 📔 وسائل الشیعه: ج٢، ص۵٣١ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔸 اعمال انسان این واقعه را قاضی سعید قمی در کتاب اربعینات خود از استاد کل شیخ بهائی اعلی اللّه مقامه نقل کرده و خلاصه اش آن است که: یک نفر از اهل معرفت و بصیرت، مجاور مقبره‌ای از مقابر اصفهان بوده است. روزی جناب شیخ بهائی به ملاقاتش می‌رود، شیخ می‌گوید روز گذشته در این قبرستان امر غریبی مشاهده کردم: دیدم جماعتی جنازه‌ای را آوردند در فلان موضع دفن کردند و رفتند چون ساعتی گذشت بوی خوشی به مشامم رسید که از بوهای دنیوی نبود متحیر شدم به اطراف نظر کردم تا بدانم این بوی خوش از کجاست؟! ناگاه جوان بسیار زیبایی در لباس پادشاهان دیدم که نزد آن قبر رفت و از دیده‌ام پنهان شد، طولی نکشید ناگاه بوی گندی که از هر بوی گندی پلیدتر بود به مشامم رسید، چون نظر کردم سگی را دیدم که رو به آن قبر می‌رود و نزد آن قبر از نظرم محو شد، در حال حیرت و تعجب بودم که ناگاه دیدم آن جوان را بدحال، بدهیئت، مجروح و از همان راهی که آمده بود برمی گشت، دنبال او رفتم و از او خواهش کردم که حقیقت حال را برای من بگو. گفت: من عمل صالح این میت بودم و مأمور بودم با او باشم ناگاه آن سگی را که دیدی آمد و او عمل ناشایسته او بود، و چون کردارهای ناروایش بیشتر بود بر من چیره شد و نگذاشت با او باشم و مرا بیرون کرد و فعلاً انیس آن میت همان سگ است. 📔 داستان‌های شگفت (شهید دستغیب)، ص٢٧٧ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌱 نمونه‌اى از عدالت و احسان خدا بانويى فقير و بينوا در عصر حضرت داوود عليه السلام زندگى مى‌كرد. با اندك پولى كه داشت هر روز (يا هر چند روز) اندكى پشم و پنبه مى‌خريد و به كلاف نخ تبديل مى‌نمود و سپس آن را مى‌فروخت و به اين وسيله معاش ساده زندگى خود و بچه‌هايش را تأمين مى‌كرد. يك روز پس از زحمات بسيار و تهيه كلاف، آن را براى فروش به بازار مى‌برد. ناگهان كلاغى با سرعت نزد او آمد و آن كلاف را از او ربود و با خود برد. بانوى بينوا بسيار ناراحت شد، سراسيمه نزد حضرت داوود عليه السلام آمد و پس از بيان ماجراى سخت زندگى خود و ربودن كلافش از ناحيه كلاغ، عرض كرد: «عدالت خدا در كجاست؟...» حضرت داوود عليه السلام به او فرمود: «كنار بنشين تا درباره تو قضاوت كنم.» اين از يك سو، از سوى ديگر گروهى در ميان كشتى از دريا عبور مى‌كردند كه بر اثر سوراخ شدن كشتى در خطر غرق شدن قرار گرفتند. نذر كردند اگر نجات يافتند هزار دينار به فقير بدهند. خداوند به آنها لطف كرد و همان كلاغ را مأمور كرد تا آن كلاف را از دست آن بانو بربايد و به درون كشتى بيندازد و سرنشينان به وسيله آن كلاف، تخته كشتى را محكم كرده و سوراخ را ببندند. آنها از كلاف استفاده نموده و نجات يافتند. وقتى كه به ساحل رسيدند به محضر حضرت داوود عليه السلام براى اداى نذر آمدند، هزار دينار خود را به حضرت داوود عليه السلام دادند و ماجراى نجات خود را شرح دادند. حضرت داوود عليه السلام حكمت و عدالت و احسان خداوند را براى آن بانو بيان كرد، و آن هزار دينار را به او داد، آن زن در حالى كه بسيار خشنود بود، دريافت كه عادلتر و احسان بخش‌تر از خداوند كسى نيست. 📔 اقتباس از كتاب ثمرات الحياة 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ✨ شفای عطوه زیدی مذهب سیّد باقی بن عطوه علوی حسنی حکایت کرده است: که پدرم عطوه، زیدی مذهب بود. او را مرضی بود که اطبّا از علاجش عاجز بودند و او، از ما پسران که شیعه بودیم، آزرده بود و منکر مذهب امامیه بود. وی مکرّر می‌گفت: من تصدیق شما را نمی‌کنم و به مذهب شما داخل نمی‌شوم تا صاحب شما مهدی علیه السلام نیاید و مرا از این مرض نجات ندهد. اتّفاقاً شبی در وقت نماز خواندن، ما همه یک جا جمع بودیم که فریاد پدر را شنیدیم که می‌گوید: بشتابید! چون به تندی به نزدش رفتیم، گفت: بدوید و صاحب خود را دریابید که همین لحظه، از پیش من بیرون رفت. ما هر چند دویدیم، کسی را ندیدیم و برگشته و پرسیدیم: چه بود؟ گفت: شخصی به نزد من آمد و گفت: «یاعطوه!» من گفتم: تو کیستی؟ گفت: «من، صاحب پسران تو، آمده‌ام که تو را شفا دهم.» و بعد از آن، دست دراز کرده و بر موضع درد من دست مالید. من چون بر خود نگاه کردم، اثری از آن بیماری ندیدم. گویند وی مدّت‌های مدید زنده بود و با قوّت و توانایی، زندگانی کرد. 📔 نجم الثاقب، حکایت نهم 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🕋 حسین (ع)، قبله حقیقی مرحوم حاج عبدالعلی معمار نقل کرد: اوقاتی که موفق به زیارت کربلا بودم، روزی در صحن مقدس نشسته بودم، یک نفر هم نزدیک من نشسته بود، اسم او را پرسیدم گفت فلان خراسانی. از شغل او پرسیدم گفت بنایی. دیدم با من هم شغل است، پرسیدم زوار هستی یا مجاور؟ گفت سالهاست در این مکان شریف سرگرم بنایی هستم. گفتم در این مدت اگر عجایبی دیده‌ای برای من نقل کن، گفت: متصل به صحن شریف سمت قبله قبری است مشهور به قبر دده و چون مشرف به خرابی بود، چند نفر حاضر شدند آن را تعمیر کنند و به من مراجعه نمودند و من اقدام نمودم و برای محکم شدن شالوده، به کارگرها دستور دادم اطراف قبر را بکنند، در اثنای حفر، جسد آشکار گردید، به من خبر دادند، چون مشاهده کردم دیدم جسد تازه است ولی به سمت چپ خوابیده؛ یعنی صورتش رو به قبر مطهر حضرت سیدالشهداء علیه السّلام است و پشت او رو به قبله است و به همان حالت قبر را پوشانده و تعمیر آن را به اتمام رساندم. 📔 داستان‌های شگفت (شهید دستغیب)، ص٣٠٢ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔴 مسیحی و زره علی (ع) در زمان خلافت علی علیه‌السلام در کوفه، زره آن حضرت گم شد. پس‌ از چندی در نزدیک مرد مسیحی پیدا شد. علی او را به محضر قاضی برد، و اقامه دعوی کرد که: این زره برای من است، نه آن را فروخته‌ام و نه‌ به کسی بخشیده‌ام، و اکنون آن را در نزد این مرد یافته‌ام. قاضی به‌ مسیحی گفت: خلیفه ادعای خود را اظهار کرد، تو چه می‌گویی؟ او گفت: این زره مال خود من است، و در عین حال گفته مقام خلافت را تکذیب نمی‌کنم (ممکن است خلیفه اشتباه کرده باشد). قاضی رو کرد به علی (ع) و گفت: تو مدعی هستی و این شخص منکر است، بنابراین بر تو است که شاهد بر مدعای خود بیاوری. علی (ع) خندید و فرمود: قاضی راست می‌گوید، اکنون می‌بایست که من شاهد بیاورم، ولی من شاهد ندارم. قاضی روی این اصل که مدعی شاهد ندارد، به نفع مسیحی حکم کرد، و او هم‌ زره را برداشت و روان شد. ولی مرد مسیحی که خود بهتر می‌دانست که زره مال کی است، پس از آنکه‌ چند قدمی پیمود وجدانش بیدار شد و برگشت، گفت: این طرز حکومت و رفتار از نوع رفتارهای بشر عادی نیست، از نوع حکومت انبیاست، و اقرار کرد که زره برای علی (ع) است. طولی نکشید او را دیدند مسلمان شده، و با شوق و ایمان در زیر پرچم علی‌ (ع) در جنگ نهروان می‌جنگد. 📔 بحار الأنوار: ج٩، ص۵٩٨ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🍃 تقسیم پرده و النگوهای فاطمه (س) عادت پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بر این بود هرگاه می‌خواست مسافرت برود آخرین کسی که با او خداحافظی می‌کرد، فاطمه (علیه السلام) بود و از خانه دخترش زهرا به سفر می‌رفت. و چون از سفر بر می‌گشت، اول به دیدار فاطمه (علیها السلام) می‌رفت، سپس به خانه‌های همسران. یک بار رسول گرامی که به سفر رفت، علی (علیه السلام) مقداری از غنیمت‌های جنگی را که سهم آن حضرت شده بود، به فاطمه (علیها السلام) داد. زهرای اطهر با آن مبلغ دو النگوی نقره، و یک پرده تهیه کرد و بر در خانه‌اش آویخت. وقتی پیامبر گرامی از سفر برگشت، طبق معمول به خانه فاطمه (علیها السلام) رفت. فاطمه زهرا مشتاقانه به سوی حضرت شتافت و با شوق فراوان از پدر خود استقبال نمود. ناگاه چشم پیامبر گرامی به النگوها و پرده در خانه افتاد. با تعجب به فاطمه (علیها السلام) نگریست و فورا برگشت. بانوی اسلام که چنین رفتاری از پیامبر ندیده بود گریان و غمگین شد، و با خود گفت: تاکنون پیامبر با من چنین رفتاری نداشته است، لابد به خاطر دیدن پرده و النگوهاست، که داخل خانه نشد و زود برگشت. آنگاه حسن و حسین را خواست، پرده را کند و النگوها را از دستش بیرون آورد، النگوها را به یکی و پرده را به دیگری از فرزندانش داد و فرمود: نزد پدرم بروید، سلام مرا برسانید و بگویید ما پس از رفتن شما غیر از اینها چیزی را اضافه نکرده‌ایم، اکنون هرطور صلاح می‌دانید در مورد آنها انجام دهید. چون حسنین محضر رسول گرامی رسیدند و پیام مادرشان را رساندند، پیامبر آنان را بوسید و در آغوش کشید و روی زانوی خود نشانید. سپس دستور داد آن دو النگو را شکستند. آنگاه اهل صفه (۱) را فرا خواند پاره‌های النگو را بین آنها تقسیم نمود و پرده را قطعه قطعه کرد و به چند نفر که برهنه بودند، قطعاتی از آن پرده را داد تا خویشتن را بپوشانند. سپس فرمود: خداوند رحمت کند فاطمه را و در عوض این پرده از لباسهای بهشتی به او بپوشاند و در مقابل این دو النگو از زیورهای بهشتی به او عنایت کند. ---------- (۱): گروهی از مهاجرین بودند که اموال و منزلی نداشتند، در گوشه مسجد رسول خدا زندگی می‌کردند. 📔 بحار الأنوار: ج۴٣، ص٨٣ 🔰 @DastanShia