eitaa logo
📝داستان شیعه🌸
2.7هزار دنبال‌کننده
22 عکس
1 ویدیو
1 فایل
✨ ﷽ ✨ 📖 اگه به داستان‌هایی که با زندگی معصومین مرتبطه یا داستانهای تاریخی پندآموز علاقه‌داری، مارو دنبال کن... ⚠️ نشر مطالب با ذکر لینک مجاز است❗ 💢 کانال اصلی‌مون: @Hadis_Shia برای بیان نظرات 👇 B2n.ir/w15631
مشاهده در ایتا
دانلود
. 💎 دیوانهٔ عاقل حاج شیخ عبدالنبی نوری که از شاگردان حکیم الهی مرحوم حاج ملاهادی سبزواری بوده است نقل نموده که: در آخر عمر مرحوم حاجی، روزی شخصی در منزل ایشان آمد و خبر داد که در قبرستان شخصی پیدا شده که نصف بدن او در خاک و نصف دیگرش بیرون است و دائما نظرش به آسمان است وهر چه بچه‌ها مزاحمش می‌شوند اعتنا نمی کند. مرحوم حاجی فرمود: باید خودم او را ببینم، چون مرحوم حاجی به قبرستان آمد، او را به همان حال دید. نزدیکش رفت، دید، هیچ به او هم اعتناء ندارد! مرحوم حاجی فرمود: تو کیستی و چکاره‌ای؟ من تو را دیوانه نمی بینم و از طرف دیگر رفتارت هم عاقلانه نیست؟ در جواب ایشان گفت: من شخصی نادان و بی خبر هستم. تنها به دو چیز علم و یقین دارم و باور کرده‌ام. یکی اینکه دانسته‌ام که مرا و این عالم را خالقی است عظیم الشأن که باید در شناختن و بندگی او کوتاهی نکنم. دوم اینکه دانسته‌ام در این عالم نمی مانم و به عالم دیگر باید بروم و نمیدانم در آن عالم حال من چگونه خواهد بود؟ جناب حاجی من از این دو علم بیچاره شده و پریشان حال گشته‌ام به طوری که مردم مرا دیوانه می‌پندارند. شما که خود را عالم مسلمانها می‌دانید و این همه علم یاد گرفته اید چرا ذره‌ای درد ندارید و بی باکید و در فکر نیستید؟ این اندرز مانند تیری بود که بر دل مرحوم حاجی نشست و برگشت در حالی که دگرگون شده بود و در مدت کمی که از عمرش باقی مانده بود دائما در فکر سفر آخرت و تحصیل توشه این سفر و راه پرخطر آن بود تا از دنیا رفت. 📔 مردان علم در میدان عمل: ص٢٢٣ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌱 انار بهشتی از امام باقر از پدرانش علیهم السلام روایت شده که حسین بن علی علیه السلام فرمود: روزی کنار امیرالمؤمنین علیه السلام نشسته بودیم و در آنجا درخت انار خشکیده‌ای بود، در این هنگام تعدادی از دشمنانش بر او وارد شدند و کنار او گروهی از دوستدارانش بودند، سلام کردند، امر کرد بنشینند. علی علیه السلام فرمود: من امروز به شما نشانه‌ای می‌نمایانم که مانند سفره در بنی اسرائیل باشد، آنجا که خدا می‌فرماید: «إِنِّی مُنَزِّلُها عَلَیْکُمْ فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ» (مائده، ۱۱۵) {خدا فرمود من آن را بر شما فرو خواهم فرستاد و[لی] هر کس از شما پس از آن انکار ورزد وی را [چنان] عذابی کنم که هیچ یک از جهانیان را [آن چنان] عذاب نکرده باشم}. سپس فرمود: به درخت نگاه کنید، در حالی که خشکیده بود، ناگهان آب در چوب آن به جریان افتاد، سپس سبز و پر شاخ و برگ شد و میوه هایش بالای سرمان آویزان شد، آنگاه رو کرد به ما و به کسانی که دوستدارش بودند گفت: دستانتان را دراز کنید و برکنید و بخورید، گفتیم: بسم الله الرحمن الرحیم، کندیم و اناری خوردیم که هرگز چیزی بهتر و شیرین تر از آن نخورده بودیم. سپس به کسانی که دشمنش بودند فرمود: دستانتان را دراز کنید و برکنید، دستانشان را دراز کردند، بالا رفت، هر چقدر که مردی از آنها دستش را به سوی انار دراز می‌کرد بالا می‌رفت، و چیزی نچیدند. گفتند: ای امیرالمؤمنین حال برادرانمان چگونه است دستانشان را دراز کردند، چیدند و خوردند، و ما دستانمان را دراز کردیم و نرسیدیم؟ علی علیه السلام فرمود: بهشت نیز این چنین است، دست کسی جز دوستداران و یاران ما به آن نمی رسد و از آن دور نمی شود مگر دشمنان و کینه توزان ما. وقتی رفتند گفتند: این از سحر علی بن ابی طالب است، سلمان گفت: چه می‌گویید «أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ» (طور، ١۵) {آیا این سحر است یا اینکه شما نمی بینید؟} 📔 بحار الأنوار، ج۴١، ص۲۴٩ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔹 همسایهٔ گرسنه شبی جناب فقیه آقا سید جواد عاملی (شاگرد مرحوم بحرالعلوم) مشغول خوردن شام بود که کسی در خانه را کوبید. سید دانست که کوبندهٔ در، خادم علامه بحرالعلوم است، پس خود شتابان نزد او آمد، خادم به سید گفت: شام بحرالعلوم را حاضر نموده‌اند و او منتظر شماست. پس سید جواد با تعجیل روانه شد و به منزل بحرالعلوم وارد شد. چون چشم بحرالعلوم به سید افتاد شروع کرد به عتاب کردن و گفت: خجالت نمی کشید و از خدا نمی ترسید؟ عرض کرد: مگر چه شده؟ فرمود: مردی از برادران تو هر شب و روز با خرمای زاهدی (نوعی خرمای درجه پایین) زندگی می‌کرد آن هم با قرض ونسیه گرفتن، و هفت روز برایشان می‌گذرد که طعم برنج و گندم نچشیده‌اند و چیزی غیر خرمای زاهدی نخورده‌اند. امروز به جهت شام رفته از آن خرما بگیرد، بقال جواب کرده و گفته قرض شما زیاد شده است. پس با دست خالی برگشته و خود و عیالش امشب بی شام مانده‌اند، و تو خوش می‌گذرانی و غذا می‌خوری و حال آنکه خانه او به خانه تو متصل می‌باشد. و تو او را می‌شناسی و او فلان کس است. سید جواد گفت: والله از حال او مطلع نبودم. بحرالعلوم فرمود: اگر به حال او مطلع بودی و شام می‌خوردی، یهودی وکافر بودی. این غضب من بر تو برای این است که چرا از احوال همسایه‌ات بی اطلاعی و خبر از احوال او نداری، پس این مجموعه طعام را بگیر و با خادم من ببر بر در خانه او و به او بگو خوش داشتم که امشب شام را با هم میل کنیم و این کیسه را هم که در آن مقداری پول است، در زیر فرش یا حصیر او بگذار و مجموعه را هم برای او بگذار و برمگردان، و آن مجموعه بزرگی بود که در آن طعام و گوشت و غذاهای لذیذ گوناگون گذاشته شده بود. فرمود: من شام نمی خورم تا تو برگردی و خبر بیاوری که او شام خورده و سیر شده یا نه. پس جناب سید جواد و خادم با مجموعه طعام رفتند به خانه آن مؤمن. سید مجموعه را از دست خادم گرفت و خادم برگشت. سید در را کوبید، مرد بیرون آمد، سید گفت: خوش داشتم امشب شام را با شما میل نمایم. چون خواستند شام را میل کنند، آن مرد گفت: ای آقا، این غذای تو نیست زیرا این غذائیست نفیس و خوش طعم که عرب نمی تواند غذای به این خوبی درست کند و من نمی خورم تا خبر دهی مرا که از کجا آورده‌ای. هر چه سید اصرار نمود او نخورد، آخرالامر مجبور شد قضیه را گفت. مرد مؤمن گفت: به خدا هیچ کسی از قصه من اطلاع نداشت و این امری است عجیب. 📔 فوائد الرضویه: ص۸۶ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔸 اسیر زرنگ در زمان عمر اسیری نزد علی علیه السلام آورده شد، اسلام را بر او عرضه کرد، امتناع کرد و دستور به قتلش داد، گفت: مرا در حالی که تشنه‌ام نکشید، کاسه‌ای پر آوردند، گفت: آیا تا آن را بنوشم امان دارم؟ عمر گفت: بله، آب را بر زمین ریخت و فرو رفت، عمر گفت: او را بکشید که حیله کرد، علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود: کشتنش جایز نیست تو به او امان دادی، گفت: با او چکار کنیم؟ فرمود: به قیمت بنده‌ای او را به مردی از مسلمانان بدهید، گفت: چه کسی به او راغب است؟ فرمود: من، گفت: برای تو، امیرالمؤمنین علیه السلام او را گرفت و کاسه در دستش بود، دعا کرد و ناگهان آب در کاسه جمع شد، به خاطر آن اسلام آورد، امیرالمؤمنین علیه السلام او را آزاد کرد، ملازم مسجد و عبادت شد. 📔 بحار الأنوار، ج۴١، ص۲۵٠ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌱 ردّ نکردن فقراء مرحوم حاج ملا محمد صالح برغانی (شهید ثالث) می‌گفت پدرم گفت: در خواب دیدم که پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله در جائی نشسته و علماء در خدمت آن حضرت نشسته‌اند و بر همه مقدم‌تر ابن فهد حلی علیه الرحمه نشسته است. از اینکه این همه علماء با اشتهار و نامدار چرا از ابن فهد که چندان شهرتی ندارد پائين‌تر نشسته‌اند متعجب شده، از رسول خدا سؤال کردم و علت تقدم ابن فهد را بر سایر علماء پرسیدم، حضرت فرمود: سبب این است که سایر علمای حاضر اگر از مال فقراء در نزدشان باشد به فقرائی که به آنها رجوع می‌کنند چیزی می‌دهند و اگر مال فقرا درنزد شان نباشد جواب می‌کنند. ولی ابن فهد اینگونه نیست اگر فقیری به او مراجعه کنند اگر از مال فقرا نزدش بود می‌دهد و اگر از مال فقراء هم نداشت از مال خودش می‌دهد و فقیر و سائل را با دست خالی جواب نمی‌کند، از این جهت حق تقدم بر سایرین دارد. 📔 مردان علم در میدان عمل: ص۲٣٠ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💎 ولایت علی (ع) سلمان گفت: نزد پیامبر صلی الله علیه و آله نشسته بودیم که علی بن ابی طالب علیه السلام آمد و پیامبر سنگ ریزه‌ای به دست او داد؛ سنگ ریزه در دست علی علیه السلام قرار نگرفت مگر اینکه گفت: خدایی جز الله نیست و محمد رسول الله صلی الله علیه و آله است، به پروردگاری الله و پیامبری محمد و ولایت علی بن ابی طالب خشنود شدم، سپس پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: هر کس از شما به خدا و ولایت علی بن ابی طالب خشنود شود از ترس خدا و عذابش ایمن می‌ماند. 📔 امالی الشیخ الطوسی: ص۱۷۸ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ♦️ زلـزلـه فاطمه سلام الله علیها فرمود: در زمان ابوبکر مردم دچار زلزله شدند، مردم ترسان به سوی ابوبکر و عمر رفتند و دیدند که آن دو هراسان نزد علی علیه السلام رفته‌اند، مردم آن دو را دنبال کردند تا اینکه نزد علی علیه السلام رسیدند. علی علیه السلام بدون توجه به آنچه در آن بودند بیرون آمد و رفت و مردم به دنبال او رفتند، تا اینکه به زمین مرتفعی رسیدند، در آنجا نشست و آنها اطراف او نشستند، و به دیوارهای شهر می‌نگریستند که لرزان می‌رفت و می‌آمد، علی علیه السلام فرمود: گویی که آنچه می‌بینید شما را به ترس انداخته؟ گفتند: چگونه نترسیم در حالی که هرگز مانند آن را ندیده‌ایم، حضرت لبانش را حرکت داد سپس با دستش بر زمین زد، و فرمود: تو را چه شده؟ آرام بگیر، زمین آرام شد، و مردم بیشتر از زمانی که از شهر بیرون آمده بودند، شگفت زده شدند، به آنها فرمود: آیا از کار من شگفت زده شدید؟ گفتند: بله، فرمود: من مردی هستم که خدا فرمود: «إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها * وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها * وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها» (زلزله، ۳-۱) {آنگاه که زمین به لرزش [شدید] خود لرزانیده شود و زمین بارهای سنگین خود را برون افکند و انسان گوید [زمین] را چه شده است} من آن انسانی هستم که به آن می‌گوید: تو را چه شده است؟ «یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها» {آن روز است که [زمین] خبرهای خود را باز گوید}، زمین با من سخن می‌گوید. 📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢۵۴ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ✨ گفت‌وگوی مقدس اردبیلی با امام زمان (عج) سید محدث نعمة اللّه جزایری در (انوار النعمانیه) فرموده که خبر داد مرا اوثق مشایخ من در علم و عمل که از برای مولای اردبیلی رحمه اللّه، شاگردی بود از اهل تفرش که نام او میر علام بود و در نهایت فضل و ورع بود و او نقل کرد که: مرا حجره‌ای بود در مدرسه‌ای که مشرف است به قبه شریفه (حرم امام علی علیه السلام)، پس اتفاق افتاد که من از مطالعه خود فارغ شدم و بسیاری از شب گذشته بود، پس بیرون آمدم از حجره و نظر می‌کردم در اطراف حرم شریفه و آن شب سخت تاریک بود، مردی را دیدم که رو به حرم حضرت کرده می‌آید پس گفتم شاید این دزد است و آمده که بدزدد چیزی از قندیلها را، پس از حجره خود پایین آمدم و رفتم به نزدیکی او و او مرا نمی دید پس رفت به نزدیکی در حرم مطهر و ایستاد، پس دیدم قفل را که افتاد و باز شد برای او و در دوم و سوم به همین ترتیب و مشرف شد به قبر شریف پس سلام کرد و از جانب قبر مطهر رد سلام شد بر او، پس شناختم آواز او را که سخن می‌گفت با امام علیه السلام در مسئله علمیه آنگاه بیرون رفت از بلد و متوجه شد به سوی مسجد کوفه، پس من یه دنبال او رفتم و او مرا نمی دید پس چون رسید به محراب مسجدی که امیرالمؤمنین در آن محراب شهید شده بود، شنیدم او را که سخن می‌گوید با شخصی دیگر در همان مسئله، پس برگشت و من از عقب او برگشتم و او مرا نمی دید. پس چون رسید به دروازه ولایت، صبح روشن شده بود پس خویش را بر او ظاهر کردم و گفتم: یا مولانا من با تو از اول تا آخر بودم پس مرا آگاه کن که شخص اول کی بود که در حرم شریفه با او سخن می‌گفتی و شخص دوم کی بود که با او سخن می‌گفتی در کوفه؟ پس عهدها گرفت از من که خبر ندهم به سرّ او تا آنکه وفات کند، پس به من فرمود: ای فرزند من! مشتبه می‌شود بر من بعضی از مسائل پس بیرون می‌روم در شب نزد قبر امیرالمؤمنین علی علیه السلام و در آن مسئله با آن جناب تکلم می‌نمایم و جواب می‌شنوم، و در این شب حواله فرمود مرا به سوی حضرت صاحب الزمان علیه السلام و فرمود که فرزندم مهدی علیه السلام امشب در مسجد کوفه است پس برو به نزد او و این مسئله را از او سؤال کن و این شخص مهدی علیه السلام بود. 📔 منتهی الآمال، ج٢، ص٨٢٩ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔸 زمان اشتهای به غذا! شبی بحرالعلوم گفت مرا اشتهای شام خوردن نیست. پس از آن فرمود غذای بسیاری در ظرفی ریختند و آن را برداشت و در کوچه‌های نجف گردید. پس به در خانه‌ای رسید که صاحب خانه تازه عروسی کرده بود و آن شب او با عروسش چیزی نداشتند. بحرالعلوم دق الباب کرد. داماد بیرون آمد، سید فرمود: الآن من زیاد گرسنه‌ام، پس آن غذا را سه قسمت نمود، یک قسمت را برای عروس داد و دو قسمت را با داماد خوردند. 📔 مردان علم در میدان عمل، ص٢٣١ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💠 بی‌اعتنایی به دنیا امیرالمؤمنین علی علیه السلام همراه یارانش در مسجد کوفه بود. مردی به او گفت: پدر و مادرم به فدای شما، من متعجبم از این دنیایی که در دستان این قوم (غاصبین خلافت) است و در نزد شما نیست، فرمود: ای فلانی، آیا گمان می‌کنی ما دنیا را می‌خواهیم و به ما عطا نمی‌شود؟ سپس مشتی از سنگ ریزه را برداشت و یکباره تبدیل به جواهر شد، فرمود: این چیست؟ گفتم: این از بهترین نوع جواهر است، فرمود: اگر بخواهیم می‌شود ولی آن را نمی‌خواهیم، سپس سنگ ریزه را انداخت و به حالت اولش بازگشت. 📔 بصائر الدرجات: ص۱۰۹ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔘 نفرین امام صادق (ع) در مورد فرماندار ستمگر داود بن علی، فرماندار مدینه از جانب عبدالله سفاح (اولین خلیفه عباسی) بود، که بیشتر از سه ماه حکومت نکرد، او یکی از غلامان آزاد کرده و دوستان نزدیک و شاگردان ممتاز امام صادق (ع) به نام (معلی بن خنیس) را دستگیر کرد و به او گفت: لیست نام شیعیان را به من بده، (معلی بن خنیس)، نام آنها را فاش نساخت و با کمال قاطعیت گفت: (اگر شیعیان، زیر قدمهایم باشند، قدمم را بر نمی دارم. داود فرمان داد، گردن او را با شمشیر زدند و پیکر مطهر او را به دار آویزان کردند و آنچه از اموال امام صادق (ع) در نزد او بود، مصادره نمودند. هنگامی که امام صادق (ع) از شهادت جانگداز معلی بن خنیس با خبر شد، فرمود: قطعا داود را نفرین می‌کنم، که غلام آزاد کرده مرا کشته و اموال مرا ضبط کرده است. این خبر به فرماندار (داود بن علی) رسید، برای امام صادق (ع) پیام داد: آیا به نفرین خود تهدید می‌کنی؟ (من از این تهدیدها نمی ترسم). معتب (یکی از خدمتکاران امام صادق علیه السلام) می‌گوید: (امام صادق (ع) همواره در حال رکوع و سجود بود، هنگامی که وقت سحر فرا رسید، شنیدم در سجده خود چنین می‌گفت: خدایا! از تو درخواست می‌کنم به قدرت نیرومندت و به مقام جلال سختت که همه مخلوقات در برابر آن جلال، خوار هستند، اینکه صلوات بفرستی بر محمد و اهل بیت او و اینکه (داود بن علی) را هم اکنون (به عذابت) بگیری. هنوز آن حضرت، سرش را از سجده بلند نکرده بود، که صدای شیون را از خانه داود بن علی، شنیدیم، امام صادق (ع) فرمود: من به دعائی، او را نفرین کردم که خداوند فرشته ای را به سوی او فرستاد که عصائی آهنین را بر سر او زد به طوری که از آن ضربت مرد. 📔 کافی، ج٢، ص ۵۱۲-۵۱۳ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ♦️ صخره گمشده از عبدالله بن خالد روایت شده است که گفت: همراه امیرالمؤمنین علیه السلام بودم در حالی که از کوفه بیرون می‌رفت و به یک بلندی در دو فرسخی کوفه رسید که به آن النخلة گفته می‌شد. پنجاه مرد یهودی از آن بیرون آمدند و گفتند: تو علی بن ابی طالب امام هستی؟ فرمود: بله خودم هستم. گفتند: ما صخره‌ای داریم که در کتب ما ذکر شده و نام شش نفر از پیامبران بر آن است به دنبال این صخره هستیم و آن را نمی یابم، اگر تو امام هستی صخره را برای ما بیاب. علی علیه السلام فرمود: دنبال من بیایید. عبدالله بن خالد گفت: مردم پشت سر امیرالمؤمنین علیه السلام رفتند تا این که به زمین همواری رسیدند، ناگهان کوهی بزرگ از شن را دیدند. علی علیه السلام فرمود: ای باد، شن را از روی صخره پراکنده کن به حق اسم اعظم الله، زمانی نگذشته بود که شن‌ها پراکنده شد و صخره نمایان گشت. علی علیه السلام فرمود: این هم صخره شما. گفتند: طبق آن چه شنیده ایم و در کتاب هایمان خوانده‌ایم نام شش نفر از پیامبران بر آن است ولی بر روی آن نمی بینیم. علی علیه السلام فرمود: نام‌هایی که بر آن است در قسمتی از صخره که بر روی زمین است می‌باشد، آن را برگردانید، هزار مرد از کسانی که حضور داشتند جمع شدند اما نتوانستند آن را برگردانند. علی علیه السلام فرمود: از آن کنار بروید، دستش را به طرف آن برد و برگرداند، و نام شش نفر از پیامبران صلوات الله علیهم را که اهل شریعت بودند بر روی آن یافتند: آدم، نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و محمد علیهم الصلاة و السلام. یک نفر از یهودیان گفت: شهادت می‌دهیم که خدایی جز الله نیست و محمد فرستاده خداست و تو امیرالمؤمنین و سرور وصیین و حجت خدا در زمینش هستی. هر کس تو را بشناسد سعادت و نجات یابد و هر کس با تو مخالفت کند گمراه شده و در آتش افتد. مناقب تو فراتر از تعیین است و نشانه‌های صفات تو از شمارش خارج است. 📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢۵٧ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔹 اسلام آوردن یهودی امیرالمؤمنین علیه السلام روزی وارد خانه‌اش شد و غذایی خواست. فاطمه زهراء سلام الله علیها به او پاسخ داد و گفت: چیزی نزد ما نیست و من دو روز است که حسن و حسین را سرگرم کرده‌ام. گفت: به ما جامه‌ای بدهید آن را نزد یکی از مردم در عوض چیزی گرو می‌گذاریم. جامه به او داده شد و آن را نزد یک فرد یهودی که از همسایگانش بود برد، به او فرمود: ای برادر یهودی در عوض این جامه پیمانه‌ای جو به ما بده. یهودی جو را به او داد و در آستینش ریخت و چند گام رفت، یهودی او را صدا زد و گفت: قَسَمت می‌دهیم ای امیرالمؤمنین که توقف کنی تا با تو سخنی بگویم، نشست تا یهودی به او رسید و گفت: پسر عموی تو ادعا می‌کند که حبیب خدا و بنده خاص و خالص اوست و اشرف پیامبران در نزد خدای تعالی است، پس چرا از خدا نمی خواهد تا شما را از این فقری که در آن هستید بی نیاز کند؟ علی علیه السلام لحظه‌ای درنگ کرد و با انگشتش خراشی بر زمین کشید و به او گفت: ای برادر یهودی قسم به خدا که خدا بندگانی دارد که اگر او را قسم دهند که این دیوار را تبدیل به طلا کند، اجابت می‌کند، پس دیوار طلا شد و درخشید. علی علیه السلام به آن (دیوار) فرمود: منظورم تو نیستی فقط برای تو مثال زدم. پس یهودی اسلام آورد. 📔 بحار الأنوار، ج۴١، ص٢۵٩ 🔰 @DastanShia