.
🔸 شفای بیماری لاعلاج
سعيد بن ابى الفتح قمى گوید:
من مرض عظيم و بدى گرفتم، و خيلى هم طبيب و دكتر رفتم و دوا خوردم، فايدهاى نبخشيد. و تمام پزشكان از علاج من عاجز شدند.
پدرم مرا به دارالشفاء كه مجمع تمام پزشكان حاذق نصرانى و مسيحى و يهودى بودند، براى معالجهام برد.
آنها هم بعد از معاينه با هم جلسه گرفتند و بعد از آن در نتيجه ما را مأيوس كردند و گفتند: اين مرض علاجى ندارد مگر خداوند متعال نظر لطفى كند.
از اين سخن دلم شكست و غم تمام اعضاى مرا گرفت، تا اينكه منزل آمديم و كتابى از كتابهاى پدرم را برداشتم كه جهت رفع غم و غصه، خود را مشغول كنم.
تا جلد كتاب را باز كردم و صفحات آن را ورق زدم، پشت كتاب نوشته اى نظر مرا به خود جلب كرد.
وقتى كه مطالعه كردم، ديدم حديثى از حضرت امام صادق (ع) نوشته که از پيغمبر (ص) نقل فرموده است:
هر كسى كه مريض باشد، بعد از نماز صبح، چهل بار بگويد:
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ، حَسْبُنَااللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ، تَبارَكَ اللّهُ اَحْسَنُ الْخالِقينَ، و لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِّى الْعَظيمِ.
بعد دستش را بر آنجايى كه درد مىكند بمالد، از آن درد صحيح و سالم گردد و حضرت عزّت خداوند تبارك و تعالى او را شفا بخشد.
من شب را تا صبح صبر كردم، وقتى صبح شد و نمازم را بجا آوردم، اين دعا را چهل مرتبه با سوز و گداز و دل شكسته خواندم و دستم را بر موضع درد ماليدم.
خداوند تبارك و تعالى به بركت اين ذكر مرض را از من رفع نمود و شفايم داد.
ولى باز همينطورى كه نشسته بودم، مى ترسيدم برخيزم كه مبادا دوباره آن مرض برگردد، تا سه روز هينطور بودم، تا اينكه ديدم، نه، اصلا اثرى از مرض نيست.
پدرم را صدا زدم و ماجرا را براى او تعريف كردم، پدرم خيلى خوشحال شد، و خدا را شكر كرديم.
بعد آمديم براى بعضى از اطباء و پزشكان ذمى، ماجرا را نقل كردم، آنها بعد از معاينات و ملاحظات در همان آن مسلمان شدند و كلمه شهادت را به زبان جارى نمودند و از مسلمانان عالى و خوب شدند.
📔 مهج الدعوات، ص٧٧
#داستان_بلند
🔰 @DastanShia
١.
💫 دیدار یک هندی با امام زمان (عج)
ابو سعید غانم هندی میگوید: در کشمیر هند دوستانی داشتم که از رجال کشور، در اطراف شاه آنجا بودند، آنها چهل نفر بودند که همه آنها کتابهای آسمانی: تورات، انجیل، زبور و صحف ابراهیم (ع) را مطالعه مینمودند، من و آنها مبلّغ دین (مطابق ادیان گذشته) بودیم و بین مردم قضاوت میکردیم و درباره حلال و حرام فتوا میدادیم، حتی خود شاه و مردم دیگر، در این امور به ما مراجعه میکردند.
روزی بین ما سخن از پیامبر (ص) به میان آمد، به این نتیجه رسیدیم که نام پیامبر اسلام (ص) در کتابهای آسمانی هست، ولی ما از وضع او بیااطلاع هستیم لازم است به جستجوی او بپردازیم و اطلاعاتی درآیم مورد کسب کنیم، همه دوستان به اتفاق، رای دادند که من، این مسأله مهم را پیگیری کنم.
ابو سعید هندی میگوید: از کشمیر بیرون آمدم، پول بسیار برداشتم، دوازده ماه به سیاحت و سفر و جستجو پرداختم، تا نزدیک کابل (پایتخت افغانستان فعلی) رسیدم.
عده ای از ترکهای آن سامان، سر راه مرا گرفتند و پولهایم را ربودند و مرا آن چنان کتک زدند که چند جای بدنم زخمی شد، سپس مرا به شهر کابل بردند.
وقتی که شاه کابل از جریان من آگاه شد، مرا به شهر بلخ فرستاد و گزارش کار مرا به فرمانروای بلخ به نام (داود بن عباس بن ابی اسود) دادند.
گزارش این بود که: این شخص به نام سعید غانم هندی، برای جستجوی دین و پیامبر اسلام (ص)، از هند بیرون آمده و زبان فارسی را آموخته و با فقهاء و علما مناظره و بحثها کرده است.
داود بن عباس، مرا به مجلس خود احضار کرد و دانشمندان را جمع کرد تا با من مباحثه کنند.
من به آنها گفتم: من به انگیزه جستجوی پیامبر اسلام، از وطن خود بیرون آمده ام، پیامبری که نامش را در کتابهای آسمانی پیامبران دیدهام.
دانشمندان: او کیست و چه نام دارد؟
ابو سعید: او محمد (ص) نام دارد.
دانشمندان: او پیامبر ما است که تو در جستجوی او هستی.
آنگاه ابو سعید شرایع و احکام پیامبر اسلام (ص) را از آنها پرسید و آنها او را به احکام و شرایع اسلام آگاه کردند.
آنگه ابو سعید به آن دانشمندان رو کرد و گفت: من میدانم که محمد (ص) پیامبر خدا است، ولی نمی دانم که آیا او، همین فردی است که شما او را معرفی میکنید یا نه؟
از شما تقاضا دارم محل او را به من نشان دهید، تا نزدش بروم و از نشانهها و دلیلهائی که میدانم از او بپرسم، اگر همان شخص بود، که به مقصود رسیدهام و به او ایمان میآورم.
دانشمندان: او وفات کرده است.
ابو سعید: جانشین و وصی او کیست؟
دانشمندان: وصی و جانشین او ابوبکر است.
ابو سعید: نام ابوبکر چیست؟
دانشمندان: نام او عبدالله بن عثمان است و او را به قبیله قریش نسبت دادهاند.
ابو سعید: نسبت پیغمبر خود محمد (ص) را برایم بگوئید.
دانشمندان نسبت پیامبر (ص) را گفتند.
ابو سعید گفت: این شخص (پیامبر) آن نیست که من در جستجویش هستم، زیرا جانشین پیامبر اسلام (ص)، برادر دینی او و پسر عموی نسبی او و شوهر دختر او و پدر فرزندان (نوادگان) او است و آن پیامبر (ص) را در سراسر زمین، نسلی جز از فرزندان جانشین نمی باشد.
در این هنگام، دانشمندان حاضر (که همه از اهل تسنن بودند) بر سر ابو سعید فریاد کشیدند و به فرمانروای بلخ گفتند: ای امیر، این شخص از شرک بیرون آمده و به سوی کفر رفته و ریختن خونش حلال است.
ابوسعید: ای مردم! من دارای دینی هستم که به آن معتقد میباشم و تا محکمتر از آن را نیابم، از آن دست نمی کشم،
من اوصاف این مرد (پیامبر و مشخصات جانشین او) را در کتابهائی که بر پیامبران پیشین نازل شده خوانده و دیدهام،
از کشور هند با آن همه عزتی که در آنجا داشتم، فقط به خاطر یافتن دین حق بیرون آمدهام و چون درباره پیامبری که شما برایم ذکر نمودید،
به جستجو پرداختم دیدم او همان پیامبری است که نامش (با مشخصات جانشین) در کتابهای آسمانی آمده، ولی با آنکه شما ذکر میکنید تطبیق نمیکند، از من دست بردارید.
امیر بلخ به دنبال مردی به نام (حسین بن اشکیب) فرستاد، او حاضر شد و به او گفت: با این مرد هندی (یعنی من) مباحثه کن.
حسین بن اشکیب به امیر گفت: خدا کارت را سامان بخشد، در این مجلس دانشمندان و فقهای بزرگ که از من داناتر و بیناتر هستند تشریف دارند، من درباره آنها چه بگویم.
امیر بلخ: آنچه میگویم بپذیر و با این مرد در خلوت مباحثه کن و با او مهربان باش.
ابو سعید میگوید: با حسین بن اشکیب، گفتگو کردیم، سر انجام او به من گفت: آن کسی که تو در جستجوی او هستی، همان پیامبری است که این دانشمندان، او را به تو معرفی کرده اند، ولی جانشین او، اینگونه که اینها گفتند نیست،
بلکه وصی و جانشین او، علی بن ابیطالب بن عبدالمطلب (ع) و شوهر فاطمه (س) دختر محمد (ص) و پدر حسن و حسین (ع) نوادگان محمد (ص) میباشد.
🔰 @DastanShia
٢.
ابو سعید: الله اکبر، همین است که من در جستجویش هستم.
ابو سعید میگوید: نزد امیر بلخ، داود بن عباس رفتم و گفتم: ای امیر آنچه در جستجویش بودم، یافتم و من گواهی میدهم که معبودی جز خدای یکتا نیست و محمد رسول او است.
امیر بلخ با من خوش رفتاری کرد و به من احسان نمود و به حسین بن اشکیب گفت: همدم نیکی برای ابو سعید باشد.
من نزدیک حسین رفتم و با او همدم شدم و او تعالیم اسلام را به من آموخت،
به او گفتم: ما در کتابهای آسمانی پیامبران پیشین خواندهایم، که محمد (ص) آخرین پیامبر است و بعد از او پیامبری نخواهد آمد و مقام رهبری، بعد از او مخصوص وصی و وارث و جانشین او است،
سپس مخصوص وصیّ پس از وصیّ دیگر و همواره فرمان خدا (در مورد امر رهبری) در نسل آنها جریان دارد، تا دنیا به پایان رسد، بنابراین وصیّ وصیّ محمد (ص) کیست؟
حسین بن اشکیب: او حسن (ع) و بعد از او حسین (ع) فرزندان محمد (ص) هستند و همچنان ادامه یافت تا اکنون وصی آنها (صاحب الزمان) (ع) است.
آنگاه حسین بن اشکیب، آنچه را در مورد امام زمان (ع) و غیبت او و ستمهای بنی عباس بود، برای ابو سعید نقل کرد و همه چیز را به آگاهی ابو سعید رسانید.
ابو سعید که یک مسلمان شیعه متعهد شده بود، از آن پس به جستجوی حضرت قائم (ع) پرداخت تا اینکه در این راستا نیز موفق گردد.
ابو سعید در جستجوی صاحب الزمان (ع) بود، به قم آمد و در سال ۲۶۴ ه.ق همراه ما (شیعیان) بود و با آنها به بغداد مسافرت کرد.
یکی از دوستانش از اهل سند که پیرو کیش سابق ابوسعید بود، نیز همراه ابو سعید بود.
عامری میگوید: ابو سعید به من گفت: من از اخلاق دوستم خوشم نیامد، از او جدا شدم تا به قریه عباسیه رفتم در آنجا پس از نماز، همچنان درباره آن کسی که در جستجویش بودم میاندیشیدم،
ناگاه شخصی نزد من آمد و نام هندی مرا ذکر کرد و گفت: آیا تو فلانی (ابو سعید غانم) هستی؟
گفتم: آری.
گفت: آقایت تو را دعوت کرده دعوتش را اجابت کن.
ابوسعید میگوید: همراه او به راه افتادم، او همواره مرا از این کوچه به آن کوچه (در قریه عباسیه در نهر الملک) میبرد، تا به خانه و باغی رسید، دیدم حضرت در آنجا نشسته است و به زبان هندی، به من خوش آمد گفت،
فرمود: حالت چطور است؟
حال فلانی و فلانی که از آنها جدا شدی چگونه است؟
تا نام چهار نفر (از دوستان هندی مرا) شمرد و جویای حال هر یک یک آنها گردید و سپس به زبان هندی همه سرگذشتهای مرا به من خبر داد،
آنگاه فرمود: می خواستی با اهل قم برای انجام حج به مکه بروی؟
عرض کردم: آری ای مولای من!
فرمود: امسال با آنها به حج نرو و مراجعت کن و سال آینده به حج برو، آنگاه کیسه پولی که همراهش بود نزد من نهاد و فرمود: این پولها را خرج کن و در بغداد نزد فلانی - نامش را برد - مرو و به او چیزی نگو.
محمد بن محمد عامری میگوید: سپس ابو سعید هندی به قم آمد، در حالی که به هدف رسیده بود، سرگذشت خود را برای ما تعریف کرد.
او سال بعد به حج رفت و نیز به خراسان رفت و از خراسان هدیهای برای ما فرستاد و مدتی در خراسان بود و سرانجام در آنجا وفات کرد، خدایش او را بیامرزد.
📔 الکافي، ج١، ص ۵١۵-۵١٨
#امام_زمان #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
👤 دزد پشیمان
من عادت داشتم هر شب آية الكرسى را مىخواندم و بر در دكان و مغازهام مى دميدم و با خيال راحت به منزلم مىرفتم.
يك شب يادم رفت آية الكرسى را به مغازه بخوانم، و به خانه رفتم.
وقت خواب يادم آمد، از همان جا خواندم و به طرف مغازهام دميدم.
فردا صبح كه به مغازه آمدم و در باز كردم، ديدم دزدى در مغازه آمده و هر چه در آنجا بوده جمع كرده،
بعد متوجّه مردى شدم كه در آنجا نشسته.
گفتم: تو كه هستى و در اينجا چه كار دارى؟
گفت: داد نزن من چيزى از تو نبردهام، نگاه كن تمام متاع تو موجود است،
من اينها را بستم و همينكه خواستم بردارم و ببرم در مغازه را پيدا نمىكردم،
تا اثاثها را زمين مىگذاشتم در را نشان مىكردم باز تا مىخواستم ببرم ديوار مىشد،
خلاصه شب را تا صبح به اين بلا بسر بردم تا اينكه تو در را باز كردى،
حالا اگر مى توانى مرا عفو كن، زيرا من توبه كردم و چيزى هم از تو نبردهام.
من هم خدا را شكر كرده و دزد را رها کردم.
📔 شفا و درمان با قرآن، ص۵٠
#آیة_الکرسی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🍃 شفاى امراض
مردى از دوستان امام صادق عليهالسلام به محضر مبارك آن حضرت شرفياب شد، در حالی كه مريض و دردمند بود، و از مرضش رنج مىبرد.
حضرت صادق (ع) فرمود:
چی شده، چرا رنگت پريده؟
گفت: آقاجان، فدايت شوم، يك ماه است كه سخت مريض و بيمار و دردمند و ناراحتم و تب از من دور نمىشود و مرا رها نمىکند.
هرچه پيش دكتر و طبيب رفتم، و آنچه را كه دستور دادند، و نسخه نوشتند و ويزيت دادند، پيچيدهام و انجام دادهام، ولى نتيجه نديدهام و سود و خوبى و فايدهاى نداشته.
آقاجان دستم به دامنت، كمكم كن، ما بيچارهها كسى را جز شما نداريم.
يك دعايى يا ثنايى يا دوايى به ما عنايت كنيد تا خوب شوم.
امام صادق (ع) فرمود:
يقه پيراهنت را باز كن و سرت را در آن فرو كن و بعد از اذان و اقامه، هفت بار سوره حمد را بخوان و به خودت فوت كن، انشاء اللّه خوب مىشوى.
آن مرد مىگويد: همينكه دستور فرزند زهرا سلام اللّه عليهما را انجام دادم، گويا آب روى آتش بود، مثل اينكه مرا به طناب بسته باشند و بعد باز كرده باشند و رهايم كنند، همينطور من هم از درد و ناراحتى و رنج آزاد شدم.
📔 داستانهاى سوره حمد: ص ۸۱
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
♦️ معالجه با شراب
ابوبصیر یکی از ارادتمندان امام صادق علیه السلام میگوید:
روزی در مجلس آن حضرت نشسته بودم، بانویی به نام أمخالد که از بانوان متعهد و نیکوکار بود وارد شد و عرض کرد:
من برای معالجه به پزشکان عراق مراجعه کردم. آنها معالجهام را در خوردن شراب دانسته اند، و گفتند:
مقداری شراب را با قاووت (نرم شده گندم بریان) مخلوط کن و بخور بهتر میشوی.
اکنون به حضورتان آمدهام تا ببینم آیا برای معالجه مرضم خوردن شراب را جایز میدانید، شراب بخورم یا نه؟ از شما کسب تکلیف میکنم.
حضرت فرمود:
با آنکه دکترها شراب را داروی مرضتان میدانند چرا نمیخوری؟
گفت:
من در مذهب شما هستم و از شما اطاعت میکنم، اگر بفرمایید بخور، میخورم وگرنه، نمیخورم؛
زیرا فردای قیامت اگر بپرسند چرا شراب خوردی در پاسخ میگویم: امام جعفر صادق دستور داد و اگر بگویند: چرا نخوردی و مردی، میگویم: امام جعفر صادق نهی کرد.
آنگاه امام صادق علیه السلام روی به من کرد و فرمود:
ای أبا بصیر! آیا میشنوی این بانو چه میگوید؟
ایمان و تقوای این بانو آن چنان محکم است، و به اندازهای تابع دستورات دین اسلام میباشد که هنگام بیماری و دستور پزشک نیز بدون اجازه ما از خوردن شراب خودداری میکند.
سپس به او فرمود:
به خدا سوگند اجازه نمیدهم حتی یک قطره از آن بخوری، و اگر بخوری پشیمان میشوی وقتی که روح تو به اینجا (با دست اشاره کرد به گلوگاه) برسد.
سه بار فرمود: آیا فهمیدی؟
زن در پاسخ عرض کرد: آری.
امام سه بار گفت: آری قطرهای از شراب، دریای محبت خاندان پیامبر را آلوده میکند و از کار میاندازد.
📔 بحار الأنوار: ج۶٢، ص٨٨
#امام_صادق #داستان_بلند
🔰 @DastanShia