eitaa logo
قصه های کودکانه
33.8هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
908 ویدیو
319 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
با بیان جملاتی چون به داشتن گلی مثل تو میبالم از داشتن تو راضی هستم به تو افتخار میکنم ویا باگفتن عبارات محبت آمیزی نظیر عزیزم امیدم دخترم پسرم احساس تعلق داشتن رابه کودک انتقال دهید. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐰🍃اسم های قشنگ🍃🐰 هیچ کس یادش نبود که اولین بار چه کسی این کار زشت را انجام داده بود. البته خرگوش کوچولو فکر می کرد که اولین بار این پیشی بود که وقتی فیل کوچولو می خواست با او شوخی کند و یک کم آب با خرطومش روی آن پاشید. پیشی که اصلا از این کار خوشش نیامده بود به او گفت دماغ دراز. شاید هم اولین بار هاپ هاپو بود که وقتی جلوی لانه شان خوابیده و مار کوچولو از روی پایش رد شد او یک دفعه از خواب پرید و بهش گفت بی دست و پا. یا شاید اولین بار سنجاب کوچولو بود که این کار را به بقیه یاد داد، وقتی که توی بازی قایم باشک با راسو دعوایش شد و به او گفت: بو گندو....نه.......نه.......... اولین بار الاغ کوچولو بود که وقتی کلاغک پاک کن اش را با پنیر اشتباه گرفت و یک گاز به آن زد به کلاغ گفت: سیاه خنگ. اصلا مهم نیست که اولین بار چه کسی این کار زشت را انجام داد، مهم این بود که حالا همه بچه ها دوستانشان را با اسم های جدید صدا می زدند و اولین بار فکر می کنم خانم راسو بود که متوجه این موضوع شد وقتی که فیل کوچولو توی کوچه بلند داد زد و به بچه نازنین خانم راسو گفت: بوگندو جان تا فردا خداحافظ یا شاید هم آقای زرافه اولین کسی بود که متوجه این کار زشت شد، وقتی که تلفن خانه شان زنگ زد و او گوشی تلفن را برداشت و تا گفت بفرمایید، موش موشک از آن طرف خط گفت: می تونم با گردن دراز صحبت کنم. شاید هم اولین بار داداش کلاغ متوجه این موضوع شد، وقتی که سنجاب کوچولو او را با داداش دوقلویش اشتباه گرفت و بهش گفت: سیاه یه دونه گردو بهم می دی؟ .....نه....نه..... مطمئنم اولین بار خانم لک لک معلم بچه ها بود که متوجه این قضیه شد، وقتی که وارد کلاس شد و چشمش به تخته سیاه افتاد و دید که در قسمت خوب ها نوشته شده بود: دماغ دراز و بوگندو و در قسمت بدها نوشته شده بود: بی دست و پا. وقتی با تعجب از مبصر پرسید: این ها چیه که روی تخته نوشتی؟ او با خونسردی جواب داد: اسم های خوب ها و بدهاست خانم. مهم نیست که اولین بار چه کسی متوجه این موضوع شد. مهم این بود که وقتی همه متوجه شدند. آرامش خانواده ها از بین رفت و بچه ها خیلی خیلی خجالت کشیدند و مامان ها خیلی خیلی غصه خوردند. بابا ها خیلی خیلی فکر کردند و دنبال یک راه حل مناسب گشتند. و آخر سر در مهمانی شامی که به مناسبت تولد فیل کوچولو در خانه آقا و خانم فیل برگزار شده بود، آقای جغد شروع کرد به صحبت کردن در مورد توانایی های هر کدام از آن ها.  مثلاً از زبان دراز قورباغه گفت که با کمک آن می تواند غذایش را تهیه کند. و مارمولک کوچولو برای دفاع از خودش دمش را پرتاب می کند. یا این که زرافه با کمک گردن درازش می تواند برگ درختان بلند را بخورد و... بعد از آن فکر می کنم اولین بار سنجاب کوچولو بود که کار زشتش را دیگر تکرار نکرد. از وقتی خواست بگوید دم بریده، یادش افتاد که دم مارمولک برای او چقدر مفید است. سریع گفت: مارمولک جان تراشت را به من قرض می دهی و شاید هم اولین بار کلاغ کوچولو بود که دیگر فیل کوچولو را دماغ دراز صدا نزد، وقتی که ...  مهم این بود که از آن روز به بعد همه همدیگر را با اسم های قشنگ خودشان صدا می زند. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قصه های کودکانه
#قصه_های_پیامبران 🌼حضرت ایوب علیه السلام #قسمت_دوم دوستش تعجب کرد و گفت: -چرا این حرف را می‌ز
🌼حضرت ایوب علیه السلام همسر حضرت ایوب که رحیمه نام داشت و بسیار مهربان بود. کنار حضرت ایستاد و گفت: -چرا گریه می‌کنی؟ ای پیامبر خدا. حضرت ایوب با گریه گفت: -چه طور تحمل کنم. چه طور گریه نکنم. در حالی که این پیرمرد گرسنه و مریض بود و چیزی برای خانواده اش نداشت. اون وقت من پیامبر خدا نمی دونستم که او در چه وضعی است. خدایا، خدای بزرگم من خیلی از خودم ناراحتم. شرمنده ام. شرمنده. رحیمه دست حضرت ایوب را گرفت و گفت: -ای پیامبر خدا، دیگه ناراحت نباش. تو که به آن پیرمرد کمک کردی. این قدر خودتو اذیت نکن. حضرت ایوب گفت: -ایوب حق داره. که خودشو سرزنش کنه و نبخشه و ناراحت باشه. رحیمه گفت: -خدا خودش می‌دونه که پیامبر خدا کوتاهی نکرده. حضرت ایوب کمی آرام شد و به اتاقش رفت تا خدا را عبادت کند.  دو تا از همسایه‌های ایوب که پیرمرد را دیده بودند کنار هم نشسته و با هم حرف می‌زدند. یکی از آن‌ها گفت: -ایوب پول و غذا به این پیرمرد داد. ایوب مرد مومن و با خدایی است. مرد دیگر خندید و گفت: -تو چه قدر ساده ای. همه ی این‌ها الکی است. ایوب مومن نیست. داره برای ما نقش بازی می‌کنه. اون پولدارتر از همه ی ما است و برای همین خدا رو دوست داره و شب و روز داره عبادت می‌کنه. آن مرد حرف‌های دوستش را باور کرد و گفت: -نمی دونم چرا تا به حال به این موضوع فکر نکرده بودم. همین طور است ایوب داره همه ی ما رو فریب می‌ده. کم کم همه ی مردم فریب شیطان را خوردند و پشت سر حضر ایوب حرف‌های بدی می‌زدند. فردای همان روز مثل همیشه پسرهای حضرت ایوب گله‌های گوسفند را برای علف خوردن به چراگاه بردند و با خوشحالی مشغول خوردن صبحانه بودند، که ناگهان دزدها به طرفشان حمله کردند و پسرهای حضرت ایوب که غافل گیر شده بودند برای دفاع از خودشان چوب و چاقو را برداشتند اما کار از کار گذشته بود و دزدها آن‌ها را زخمی کردند و گوسفندهای ایوب را که خیلی زیاد بود دزدیدند. حضرت ایوب گوسفندهای زیادی داشت که از پوست و پشم و شیر آن‌ها استفاده می‌کرد و حالا دزدها همه ی گوسفندها را برده بودند و پسرهای حضرت ایوب را زخمی کرده بودند. حضرت ایوب داشت توی اتاقش خدا را عبادت می‌کرد که صدای گریه و ناله ی پسرهایش را شنید و رحیمه همسرش با ناراحتی جیغ کشید و گفت: -خدایا به داد برس، ای پیامبر خدا، بیا، بیا ببین چی شده... حضرت ایوب با ترس بلند شد و از اتاق بیرون آمد و گفت: -چی شده؟ چرا شما زخمی و خونی هستین؟! پسر بزرگتر حضرت ایوب با ناراحتی گفت:.. ... 👈قسمت اول 👈قسمت دوم 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
تمیز بودن چه خوبه!_صدای اصلی_229149-mc.mp3
9.85M
🌃 🌼تمیز بودن چه خوبه احسان، پسر خوبی بود اما یک عیب بزرگ داشت. احسان کوچولو نظافت را رعایت نمی کرد. او اصلا دلش نمی خواست پیش از صبحانه دستش را بشوید. پدربزرگ احسان به خانه ی آنها آمده بود. او خیلی تمیز و خوشبو بود ... 👆بهتره ادامه قصه را بشنوید. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸ســــــــــــلام 💕صبحتون به شادی 🌸جمعه تون عالـی 💕الهی بهترینها نصیبتان 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ 🕋✨ خدا تو قلبمونه ✨🕋 وقتي كه بچه بودم بابا مي گفت خداجون كارهاي آدمها رو مي بينه از آسمون تو عالم بچگي من فكر مي كردم خدا با دوربين بزرگي نگاه ميكنه به ما بعدش همه كارها رو با مداد خال خالي مي نويسه تو دفتر چه بد باشه چه عالي اما حالا مي دونم خدا همين نزديكاست تو وسط قلبمون نزديكتر از ما به ماست 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قصه های کودکانه
#قصه_های_پیامبران 🌼حضرت ایوب علیه السلام #قسمت_سوم همسر حضرت ایوب که رحیمه نام داشت و بسیار مه
🌼حضرت ایوب علیه السلام -داشتیم استراحت می‌کردیم که یه دفعه چند نفر مرد قوی حمله کردن و همه ی گوسفندها را بردن. هر کاری کردیم نتونستیم دزدها رو فراری بدیم. حضرت ایوب نگاهی به پسرهایش انداخت. نفس عمیقی کشید و گفت: -نگران نباشین. غصه ی گوسفندها را نخورین. یکی از پسرها گفت: -اما پدر، همه ی گوسفندها را بردن و ما دیگه گوسفندی نداریم. حضرت ایوب جلو آمد و دست زخمی پسرش را گرفت و گفت: -پسرم مال دنیا برای من ارزشی ندارد. حرف از گوسفندها  رو ول کنین. حال خودتون چه طوره؟ ایوب نگاهی به فرزند‌هایش انداخت و دست هر کدام را گرفت و کنار خودش نشاند و زخم‌های آن‌ها را تمیز کرد و پانسمان کرد و گفت: -خدا را شکر می‌کنم به خاطر همه ی نعمت‌هایی که به من داده. خدا را شکر شما هم سالم هستین. همان روز خبر دزدیده شدن گوسفندهای حضرت ایوب بین همه ی مردم پخش شد و همه در مورد این اتفاق حرف می‌زدند. توی بازار  همه این اتفاق را برای هم تعریف می‌کردند. مرد فروشنده ای رو به یک مرد گفت: -همه ی گوسفندهای ایوب را دزدیدن. مرد خندید و گفت: -شنیدم. مرد دیگری گفت: -بیچاره ایوب. گوسفندهای زیادی داشت و همه را از دست داد. ولی هنوز خدا را شکر می‌کنه. زنی که داشت از همان جا خرید می‌کرد گفت: -دلت برای ایوب نسوزه، او آن قدر پول داره که تا آخر عمرش هر چه بخواد می‌تونه داشته باشه. همه به هم نگاه کردند. شیطان همه ی آن‌ها را فریب داده بود و پشت سر پیامبر خود غیبت می‌کردند. حضرت ایوب نگاهی به ابرهای سیاهی که در آسمان بود انداخت و خدا را شکر کرد. شب وقتی همه خواب بودند باران تندی آمد. حضرت ایوب مثل همه ی پیامبر‌ها همیشه کمتر از همه می‌خوابید و شب‌ها عبادت می‌کرد. باران تا صبح بارید و آن قدر شدید بود که همه جا را آب گرفته بود. صبح حضرت ایوب همراه کشاورزهای دیگر، برای سر زدن به باغ‌هایش رفت. باران همه ی باغ‌ها و میوه‌های حضرت ایوب را خراب کرده بود و دیگر چیزی برای حضرت ایوب نمانده بود. درخت‌ها و میوه‌ها آفت زده بودند و سبزی‌ها زیر باران شدید، له شده بودند. کشاورزها با تعجب  به حضرت ایوب نگاه کردند. حضرت ایوب آرام و صبور ایستاده بود و حرفی نمی زد. یکی از آن‌ها فریاد زد: -ای ایوب، هر چه داشتی رفت. حضرت ایوب گفت: -آروم باشین. اشکالی نداره. کشاورز گفت:... ... 👈قسمت اول 👈قسمت دوم 👈قسمت سوم 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قورباغه کم صبر و حوصله_صدای اصلی_402637-mc.mp3
7.31M
🌃 🐸 قورباغه کم صبر و حوصله 🍃مامان قورباغه یه عالمه بچه داشت که چون هنوز خیلی کوچولو بودن باید توی آب زندگی میکردن اما بچه قورباغه ها با دیدن مادرشون و قورباغه های دیگه همیشه به این فکر میکردن که چرا اونها نمیتونن مثل بقیه ی قورباغه ها بالا و پایین بپرن و بیرون از آب هم زندگی کنن... به نظر شما چرا؟ 😊بهتره ادامه قصه را بشنوید👆 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸نقاشی پرنده 🍃نقاشی در مطلب بعدی 👇 🎨 آموزش نقاشی به کودکان👇 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼ویدیو آموزش نقاشی پرنده 🎨 آموزش نقاشی به کودکان👇 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸 شعر ﴿ چادر ﴾ حجابِ برتر 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸 نازدونه‌ آی دُردونه 🌱 آی دخترِ نمونه 🌱 چادرکه داری برسر 🌸 داری‌ حجابِ برتر 🌱 هستی شبیهِ زهرا 🌸 شادکردی‌قلبِ‌مولا 🌱 فردا حساب کتابه 🌸 صدپرسش‌ازحجابه 🌱 هرجامه‌ی رنگارنگ 🌸 بازرق‌وبرق‌وهم‌تنگ 🌱 باشد برایِ خانه 🌸 یا‌مجلسِ زنانه 🌱 هرجاکه‌باشه‌ مهمون 🌸 یا کوچه و خیابون 🌱 با جامه‌هایِ چسبون 🌸 شادمیشه‌‌قلبِ‌شیطون 🌸🌼🍃🌼🌸 🍃شاعر:سلمان آتشی 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼حضرت ایوب علیه السلام -مگه می‌شه اشکالی نداشته باشه. همه ی دارایی‌های شما رفت! اول گوسفندها، حالا هم باغ و مزرعه. حضرت ایوب با صبوری گفت: -هر چه دارم همه مال خدا است و همه را خدا بهم داده. تمام پول‌ها و دارایی‌هایم را برای خدا می‌دم. او به من همه چیز داده و اگه بخواد از من می‌گیره و من حرفی ندارم. حضرت ایوب به خانه برگشت. حضرت ایوب دیگر هیچ چیز نداشت همه ی گوسفندها و باغ‌هایش را از دست داده بود اما هنوز صبوری می‌کرد و خدا را شکر می‌گفت. وقتی حضرت ایوب به خانه برگشت همه ی مردم جمع شده بودند و برای هم تعریف می‌کردند. حضرت ایوب نگاهی به آن‌ها انداخت و گفت: -خدا مالک همه ی جهان است. هر چه داریم خدا به ما داده و نعمت‌های خدا نباید باعث بشه که ما به خودمون مغرور بشیم ما باید همیشه به خاطر نعمت‌ها و هر چه داریم خدا را شکر کنیم و تسلیم اراده ی خدا باشیم. من خدا را شکر می‌کنم و خدا همه ی پیامبرها را امتحان می‌کنه و می‌دونم داره منو امتحان می‌کنه و صبور هستم. حضرت ایوب این حرف‌ها را گفت و رفت توی اتاقش نشست تا در تنهایی خدا را عبادت کند و با خدای خودش حرف بزند. مردم همه از خانه ی حضرت ایوب رفتند و وقتی دور هم جمع شدند یکی از آن‌ها با دل سوزی گفت: -حالا دیگه ایوب هیچ چیزی نداره و دیگه پول دار نیست و فقیر شده. مرد دیگری گفت: -باز شما دلتون الکی سوخت. بهتره دلتون واسه خودتون بسوزه. اون درسته که هیچی نداره و فقیر شده. اما پسرهای زیادی داره. پسرهاش کار می‌کنن و پول در می‌یارن. دوست همان مرد گفت: -خودش هم جوان و قویه و دوباره پولدار می‌شه. تنش سالمه. ایوب همیشه در نعمت بوده و هنوز هم خیلی چیزها داره. مردم حضرت ایوب را باور نداشتند و شیطان دایم همه ی آن‌ها را فریب می‌داد. حضرت ایوب پیامبر صبوری بود و همیشه در هر شرایطی خدا را شکر می‌گفت. شب، حضرت ایوب داشت سجده می‌کرد و با خدای خودش درد و دل می‌کرد. حضرت ایوب به خدا گفت: -خدای بزرگ و مهربونم، ازت به خاطر همه ی چیزهایی که بهم دادی ممنون. خدای بزرگم اگه الان هیچ چیز ندارم و فقیر و بی چیز شدم، اما تو را دارم. تو خدای من هستی و برای من بیشتر از هر چیزی ارزش داری. من تا آخر عمرم دوستت دارم... ناگهان صدایی وحشتناک آمد و حضرت ایوب ترسید و با عجله بلند شد و از اتاقش بیرون دوید. خاک بلند شده بود و حضرت ایوب ترسیده بود. او جلوتر رفت، اتاقی که فرزندهایش در آن خوابیده بودند پایین ریخته بود و آن‌ها زیر آوار مانده بودند. حضرت ایوب با ناراحتی جلو دوید و گفت:... ... 🔹دسترسی سریع به قسمت های قبل👇 👈قسمت اول 👈قسمت دوم 👈قسمت سوم 👈قسمت چهارم 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سنجاب و گردو_صدای اصلی_50714-mc.mp3
13.39M
🌃 🐿️ سنجاب و گردو سنجاب 🐿️ توی جنگلی🌲 زندگی میکرد یک روز سنجاب 🐿کوچولو درخت گردوی🌳 بزرگی پیدا کرد و تصمیم گرفت تا تمام گردوها را جمع کند و با خودش به جنگل🌲 ببرد. سنجاب کوچولو کیسه اش را پر از گردو کرد اما مجبور بود گردوی کمی با خودش بردارد ، بنابر این سراغ خرسی🐻 رفت و از او خواست تا کیسه بزرگی به او قرض بدهد تا بتواند گردو جمع کند. 😊بهتره ادامه قصه را بشنوید👆 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
الهی امروز🕊 کبوتر زندگَيتون 🕊 براتون خبرهای خوش بياره🕊 ســـــــ🌸ــــــلام 🌸یکشنبه قشنگتون بخیر🌸 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
⚜از نگاه كودك زندگي فقط بازي است! ⚜از صبح كه از خواب بيدار مي شود بازي مي كند . ⚜ما براي كودك زير 6 سال غير از بازي هيچ فعاليت ديگري نمي شناسيم. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼نقاشی سبد میوه 🍃آموزش در مطلب بعدی👇 🎨 آموزش نقاشی به کودکان👇 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ویدیو آموزش نقاشی میوه 🎨 آموزش نقاشی به کودکان👇 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
ماجراهای نخودی تولد نخودی.pdf
7.33M
👆 : 🌸ماجراهای نخودی (تولد نخودی) :پی دی اف(کیفیت بالا) (کتاب قصه تصویری) 🌼🍃🌸🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
عروسک خندان_صدای اصلی_51130-mc.mp3
12.21M
🌃 🌸 عروسک خندان 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸ســـــــلام 🌾صبحتون سرشار مهربانی 🌸ان شالله امروز پراز 🌾خیر و برکت باشه 🌸دلتون به پاکی صبح 🌾زندگیتون پر از آرامش 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
درخانواده نداریم. کودک نبایدبرای زندگی تصمیم بگیرد باید مشارکت داده شوند، از آنها نظر پرسیده شود، ولی همیشه نظر آنها نباید محور قرار گیرد. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔶شعر ﴿ حجاب ﴾ 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸هست امروز جشنِ‌ تکلیفم 🍃تاجِ نوری نهاده‌ام به سر 🌸تا شود شاد حضرتِ زهرا 🌱آن گلِ بوستانِ پیغمبر 🌸🔸 🌸تاجِ‌ نور است چادرِ‌ زهرا 🍃پر غرور است چادرِ‌ زهرا 🌸روزِمحشربه‌پیشِ‌چشمِ‌جهان 🌱در عبور است چادرِ زهرا 🌸🍃 🌸با‌حجابی‌که‌ من‌ به‌ سر‌ گیرم 🍃جلویِ‌ صدمه‌ و‌ ضرر گیرم 🌸باهمین تار و پودِ چادرِ خود 🌱جلویِ دشمنان سپر گیرم 🌸🔸 🌸طبقِ فرمایشِ رسولِ‌ خدا 🍃هم به حکمِ وصیت‌ِ شهدا 🌸عاشق چادریم و میگوییم 🌱تا ابد فاطمه‌ست‌الگویِ ما 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر سلمان آتشی 🍃درانتشار این شعر با فوروارد مطلب،لطفا همه بکوشیم 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼حضرت ایوب علیه السلام -ای وای بر من، بیچاره شدم. هفت پسر و تنها دخترم مردند. دختر مهربونم... حالا چه کنم! حضرت ایوب به شدت گریه کرد و قلبش شکست و گفت: -خدایا، خدا اون قدر گریه می‌کنم تا خون از چشمام بیاد، چه طور باور کنم، چه وحشتناک... همه ی مردم جمع شده بودند و با ناراحتی به حضرت ایوب نگاه می‌کردند. رحیمه همسر حضرت ایوب هم داشت گریه می‌کرد، حضرت ایوب گفت: -مردن عزیرهام رو چه طور تحمل کنم... روز و شبم را چه طور بدون عزیرهام بگذرونم. دیگه با کی حرف بزنم و چه طور زندگی کنم. خدا دیگه تحمل ندارم. یکی از مردم جلو آمد و گفت: -ایوب حق داری این قدر گریه کنی، آخه چرا خدا عزیرات رو ازت گرفت؟ از این به بعد چه طور می‌خوایی زندگی کنی؟ حضرت ایوب داشت گریه می‌کرد که صدای خنده ی شیطان را شنید. حضرت ایوب از این که شیطان خوشحال شده بود ناراحت شد و اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: -خدایا، من دارم چی می‌گم! این بچه‌هایی که تو به من دادی امانت خودت بودن و حق داری هر وقت دوست داری آن‌ها را از من بگیری، خدایا منو ببخش مرگ و زندگی همه ی ما دست توست. خدایا تو که این قدر مهربانی منو ببخش و توبه می‌کنم. مردم با تعجب به حضرت ایوب نگاه کردند آن‌ها باور نمی کردند که حضرت ایوب این قدر صبرش بالا باشد. حضرت ایوب هیچ وقت شیطان را دوست نداشت او آن قدر خدا را دوست داشت که حاضر بود همه چیزش را برای خدا بدهد، اما مردم این چیزها را نمی فهمیدند و حضرت ایوب را باور نمی کردند. تا این که حضرت ایوب مریض شده بود. او در عرض این چند سال هم ثروت خود را از دست داده و هم خانواده اش همگی مرده بودند. حضرت ایوب حتی در مریضی هم خدا را دوست داشت و صبوری می‌کرد و دست از عبادت بر نمی داشت. مردم صبوری حضرت ایوب را می‌دیدند و این که چه قدر خدا را دوست دارد اما هنوز به حرف‌های زشت خود ادامه می‌دادند. یک روز همه دور هم جمع شده بودند و داشتند پشت سر حضرت ایوب حرف می‌زدند، یکی از آن‌ها عصبانی شده بود گفت: -من موندم چرا داره تو این شهر زندگی می‌کنه. یکی دیگر گفت: -خب می‌گی چی کار کنیم. این جا خونه و زندگیشه. مرد دیگری از جا بلند شد و گفت: -او باید از این جا بره دیگه از دستش خسته شدیم. یک زن که دلش برای حضرت ایوب می‌سوخت گفت: -اون داره توی خونه ی خودش زندگی می‌کنه و کاری با ما نداره. چه کارش دارین. او پیامبر است. گناه داره. همه عصبانی شدند و هر کدام چیزی می‌گفتند: - نه او باید از این شهر بره وگرنه همه ی ما رو مثل خودش بدبخت می‌کنه. از شهر بیرونش کنین. حضرت ایوب مریض گوشه ی خانه نشسته بود. مردم همه به خانه ی حضرت ایوب آمدند. حضرت ایوب و همسرش رحیمه خوشحال شدند و فکر می‌کردند مردم برای عیادت آمده بودند. رحیمه با خوشحالی آن‌ها را به خانه دعوت کرد. مردم هر کدام توی حیاط خانه ی حضرت ایوب نشستند. یکی از آن‌ها گفت: -ایوب حالت چه طوره؟ حضرت ایوب با همان حال بد خود گفت: -شکر خدا. خدا را شکر. یکی دیگر گفت: دکترها چه گفتن؟ حضرت ایوب گفت: -دکتر من خداست هر چه او بخواهد. من راضی هستم. مردی که از همه پیرتر بود گفت:... ... 🔹دسترسی سریع به قسمت های قبل👇 👈قسمت اول 👈قسمت دوم 👈قسمت سوم 👈قسمت چهارم 👈قسمت پنجم 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
کمک کردن به دیگران_صدای اصلی_229204-mc.mp3
10.93M
🌃 🌸 کمک کردن به دیگران 🦆مرغابی ای بود که به بداخلاقی معروف بود. مرغابی یک روز تصمیم گرفت که برای دوست پیدا کردن به دیگران، به آنها کمک کند. اما مرغابی نمی دانست که چطور به بقیه کمک کند. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
برای بهبود پیوند عاطفی با فرزند خود در روز وقتی را برای بازی با او اختصاص دهید. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸شعر « نانِ خوب و تازه » 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸 ای نانِ خوب‌ و تازه 🌱 عطرِخوشت چه نازه 🌸 هستی‌همیشه‌ ای‌نان 🍃 نیرو و قوَّتِ جان 🌸 در درگهِ الهی 🌱 داری چه جایگاهی 🌸 در نزدِ دین و ملت 🍃 واجب شد احترامت 🌸 اما بدان که ای نان 🍃 رنجت کشیده دهقان 🌸 تو بذرِ پاک بودی 🌱 در زیرِ خاک بودی 🌸 دهقانِ سالخورده 🍃 بهرِ تو رنج برده 🌸 تا گندمت رسیده 🌱 پس خوشه‌‌خوشه‌ چیده 🌸 گندم ز کاه جدا شد 🌱 راهیِ آسیا شد 🌸 پس آسیا بچرخید 🌱 تا گندم آرد گردید 🌸 نانوایِ مهربان هم 🌱 کردش خمیر و کم‌کم 🌸 شد واردِ تنور آن 🍃 تا پخته‌ گشت‌و شد نان 🌸 هفتاد مردِ کاری 🌱 دادند دستِ یاری 🌸 اکنون‌ نشسته اینجا 🍃 نان‌ رویِ سفره‌یِ ما 🌸 شد شاملِ تو ایران 🌱 لطفِ خدایِ رحمان 🌸 زیرا که سفره‌ها مان 🍃 هر روز پر شد از نان 🌸 نانْ پُر ز احترام است 🌱 اسرافِ آن حرام است 🌸 توفیق دِه خدایا 🍃 دانیم قدرِ نان را 🌸 با احترام آن را 🌱 مصرف کنیم هرجا 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر :سلمان آتشی 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
دانستنی هایی درباره راسو( چگونه یک راسو باشیم).pdf
7.31M
🌼پی دی اف 🌸عنوان: دانستنی هایی درباره راسو 🍃 مترجم: زهرا سلیمانی کاریزمه 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
ســـــ🌸ـــــلام روزتون قشنگـــــ🌸 لحظه هاتون با یاد خدا زیبا و زیباتر🌸 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐞🍃 سلام 🍃🐞 سلام سلام بچه ها گلهای ناز و زیبا بیایید خندون باشیم باهمدیگه خوب باشیم مثل یه بلبل شاد ناز و غزلخون باشیم احترام پدر رو همیشه داشته باشیم مادر مهربون رو هواشو داشته باشیم یادتونه که اون شب مریضو تب دار بودین؟ مادرتون بود که گفت: الهی زنده باشین 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4