eitaa logo
قصه های کودکانه
33.8هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
908 ویدیو
319 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼حضرت ایوب علیه السلام -مگه می‌شه اشکالی نداشته باشه. همه ی دارایی‌های شما رفت! اول گوسفندها، حالا هم باغ و مزرعه. حضرت ایوب با صبوری گفت: -هر چه دارم همه مال خدا است و همه را خدا بهم داده. تمام پول‌ها و دارایی‌هایم را برای خدا می‌دم. او به من همه چیز داده و اگه بخواد از من می‌گیره و من حرفی ندارم. حضرت ایوب به خانه برگشت. حضرت ایوب دیگر هیچ چیز نداشت همه ی گوسفندها و باغ‌هایش را از دست داده بود اما هنوز صبوری می‌کرد و خدا را شکر می‌گفت. وقتی حضرت ایوب به خانه برگشت همه ی مردم جمع شده بودند و برای هم تعریف می‌کردند. حضرت ایوب نگاهی به آن‌ها انداخت و گفت: -خدا مالک همه ی جهان است. هر چه داریم خدا به ما داده و نعمت‌های خدا نباید باعث بشه که ما به خودمون مغرور بشیم ما باید همیشه به خاطر نعمت‌ها و هر چه داریم خدا را شکر کنیم و تسلیم اراده ی خدا باشیم. من خدا را شکر می‌کنم و خدا همه ی پیامبرها را امتحان می‌کنه و می‌دونم داره منو امتحان می‌کنه و صبور هستم. حضرت ایوب این حرف‌ها را گفت و رفت توی اتاقش نشست تا در تنهایی خدا را عبادت کند و با خدای خودش حرف بزند. مردم همه از خانه ی حضرت ایوب رفتند و وقتی دور هم جمع شدند یکی از آن‌ها با دل سوزی گفت: -حالا دیگه ایوب هیچ چیزی نداره و دیگه پول دار نیست و فقیر شده. مرد دیگری گفت: -باز شما دلتون الکی سوخت. بهتره دلتون واسه خودتون بسوزه. اون درسته که هیچی نداره و فقیر شده. اما پسرهای زیادی داره. پسرهاش کار می‌کنن و پول در می‌یارن. دوست همان مرد گفت: -خودش هم جوان و قویه و دوباره پولدار می‌شه. تنش سالمه. ایوب همیشه در نعمت بوده و هنوز هم خیلی چیزها داره. مردم حضرت ایوب را باور نداشتند و شیطان دایم همه ی آن‌ها را فریب می‌داد. حضرت ایوب پیامبر صبوری بود و همیشه در هر شرایطی خدا را شکر می‌گفت. شب، حضرت ایوب داشت سجده می‌کرد و با خدای خودش درد و دل می‌کرد. حضرت ایوب به خدا گفت: -خدای بزرگ و مهربونم، ازت به خاطر همه ی چیزهایی که بهم دادی ممنون. خدای بزرگم اگه الان هیچ چیز ندارم و فقیر و بی چیز شدم، اما تو را دارم. تو خدای من هستی و برای من بیشتر از هر چیزی ارزش داری. من تا آخر عمرم دوستت دارم... ناگهان صدایی وحشتناک آمد و حضرت ایوب ترسید و با عجله بلند شد و از اتاقش بیرون دوید. خاک بلند شده بود و حضرت ایوب ترسیده بود. او جلوتر رفت، اتاقی که فرزندهایش در آن خوابیده بودند پایین ریخته بود و آن‌ها زیر آوار مانده بودند. حضرت ایوب با ناراحتی جلو دوید و گفت:... ... 🔹دسترسی سریع به قسمت های قبل👇 👈قسمت اول 👈قسمت دوم 👈قسمت سوم 👈قسمت چهارم 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سنجاب و گردو_صدای اصلی_50714-mc.mp3
13.39M
🌃 🐿️ سنجاب و گردو سنجاب 🐿️ توی جنگلی🌲 زندگی میکرد یک روز سنجاب 🐿کوچولو درخت گردوی🌳 بزرگی پیدا کرد و تصمیم گرفت تا تمام گردوها را جمع کند و با خودش به جنگل🌲 ببرد. سنجاب کوچولو کیسه اش را پر از گردو کرد اما مجبور بود گردوی کمی با خودش بردارد ، بنابر این سراغ خرسی🐻 رفت و از او خواست تا کیسه بزرگی به او قرض بدهد تا بتواند گردو جمع کند. 😊بهتره ادامه قصه را بشنوید👆 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
الهی امروز🕊 کبوتر زندگَيتون 🕊 براتون خبرهای خوش بياره🕊 ســـــــ🌸ــــــلام 🌸یکشنبه قشنگتون بخیر🌸 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
⚜از نگاه كودك زندگي فقط بازي است! ⚜از صبح كه از خواب بيدار مي شود بازي مي كند . ⚜ما براي كودك زير 6 سال غير از بازي هيچ فعاليت ديگري نمي شناسيم. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼نقاشی سبد میوه 🍃آموزش در مطلب بعدی👇 🎨 آموزش نقاشی به کودکان👇 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ویدیو آموزش نقاشی میوه 🎨 آموزش نقاشی به کودکان👇 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
ماجراهای نخودی تولد نخودی.pdf
7.33M
👆 : 🌸ماجراهای نخودی (تولد نخودی) :پی دی اف(کیفیت بالا) (کتاب قصه تصویری) 🌼🍃🌸🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
عروسک خندان_صدای اصلی_51130-mc.mp3
12.21M
🌃 🌸 عروسک خندان 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸ســـــــلام 🌾صبحتون سرشار مهربانی 🌸ان شالله امروز پراز 🌾خیر و برکت باشه 🌸دلتون به پاکی صبح 🌾زندگیتون پر از آرامش 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
درخانواده نداریم. کودک نبایدبرای زندگی تصمیم بگیرد باید مشارکت داده شوند، از آنها نظر پرسیده شود، ولی همیشه نظر آنها نباید محور قرار گیرد. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔶شعر ﴿ حجاب ﴾ 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸هست امروز جشنِ‌ تکلیفم 🍃تاجِ نوری نهاده‌ام به سر 🌸تا شود شاد حضرتِ زهرا 🌱آن گلِ بوستانِ پیغمبر 🌸🔸 🌸تاجِ‌ نور است چادرِ‌ زهرا 🍃پر غرور است چادرِ‌ زهرا 🌸روزِمحشربه‌پیشِ‌چشمِ‌جهان 🌱در عبور است چادرِ زهرا 🌸🍃 🌸با‌حجابی‌که‌ من‌ به‌ سر‌ گیرم 🍃جلویِ‌ صدمه‌ و‌ ضرر گیرم 🌸باهمین تار و پودِ چادرِ خود 🌱جلویِ دشمنان سپر گیرم 🌸🔸 🌸طبقِ فرمایشِ رسولِ‌ خدا 🍃هم به حکمِ وصیت‌ِ شهدا 🌸عاشق چادریم و میگوییم 🌱تا ابد فاطمه‌ست‌الگویِ ما 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر سلمان آتشی 🍃درانتشار این شعر با فوروارد مطلب،لطفا همه بکوشیم 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼حضرت ایوب علیه السلام -ای وای بر من، بیچاره شدم. هفت پسر و تنها دخترم مردند. دختر مهربونم... حالا چه کنم! حضرت ایوب به شدت گریه کرد و قلبش شکست و گفت: -خدایا، خدا اون قدر گریه می‌کنم تا خون از چشمام بیاد، چه طور باور کنم، چه وحشتناک... همه ی مردم جمع شده بودند و با ناراحتی به حضرت ایوب نگاه می‌کردند. رحیمه همسر حضرت ایوب هم داشت گریه می‌کرد، حضرت ایوب گفت: -مردن عزیرهام رو چه طور تحمل کنم... روز و شبم را چه طور بدون عزیرهام بگذرونم. دیگه با کی حرف بزنم و چه طور زندگی کنم. خدا دیگه تحمل ندارم. یکی از مردم جلو آمد و گفت: -ایوب حق داری این قدر گریه کنی، آخه چرا خدا عزیرات رو ازت گرفت؟ از این به بعد چه طور می‌خوایی زندگی کنی؟ حضرت ایوب داشت گریه می‌کرد که صدای خنده ی شیطان را شنید. حضرت ایوب از این که شیطان خوشحال شده بود ناراحت شد و اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: -خدایا، من دارم چی می‌گم! این بچه‌هایی که تو به من دادی امانت خودت بودن و حق داری هر وقت دوست داری آن‌ها را از من بگیری، خدایا منو ببخش مرگ و زندگی همه ی ما دست توست. خدایا تو که این قدر مهربانی منو ببخش و توبه می‌کنم. مردم با تعجب به حضرت ایوب نگاه کردند آن‌ها باور نمی کردند که حضرت ایوب این قدر صبرش بالا باشد. حضرت ایوب هیچ وقت شیطان را دوست نداشت او آن قدر خدا را دوست داشت که حاضر بود همه چیزش را برای خدا بدهد، اما مردم این چیزها را نمی فهمیدند و حضرت ایوب را باور نمی کردند. تا این که حضرت ایوب مریض شده بود. او در عرض این چند سال هم ثروت خود را از دست داده و هم خانواده اش همگی مرده بودند. حضرت ایوب حتی در مریضی هم خدا را دوست داشت و صبوری می‌کرد و دست از عبادت بر نمی داشت. مردم صبوری حضرت ایوب را می‌دیدند و این که چه قدر خدا را دوست دارد اما هنوز به حرف‌های زشت خود ادامه می‌دادند. یک روز همه دور هم جمع شده بودند و داشتند پشت سر حضرت ایوب حرف می‌زدند، یکی از آن‌ها عصبانی شده بود گفت: -من موندم چرا داره تو این شهر زندگی می‌کنه. یکی دیگر گفت: -خب می‌گی چی کار کنیم. این جا خونه و زندگیشه. مرد دیگری از جا بلند شد و گفت: -او باید از این جا بره دیگه از دستش خسته شدیم. یک زن که دلش برای حضرت ایوب می‌سوخت گفت: -اون داره توی خونه ی خودش زندگی می‌کنه و کاری با ما نداره. چه کارش دارین. او پیامبر است. گناه داره. همه عصبانی شدند و هر کدام چیزی می‌گفتند: - نه او باید از این شهر بره وگرنه همه ی ما رو مثل خودش بدبخت می‌کنه. از شهر بیرونش کنین. حضرت ایوب مریض گوشه ی خانه نشسته بود. مردم همه به خانه ی حضرت ایوب آمدند. حضرت ایوب و همسرش رحیمه خوشحال شدند و فکر می‌کردند مردم برای عیادت آمده بودند. رحیمه با خوشحالی آن‌ها را به خانه دعوت کرد. مردم هر کدام توی حیاط خانه ی حضرت ایوب نشستند. یکی از آن‌ها گفت: -ایوب حالت چه طوره؟ حضرت ایوب با همان حال بد خود گفت: -شکر خدا. خدا را شکر. یکی دیگر گفت: دکترها چه گفتن؟ حضرت ایوب گفت: -دکتر من خداست هر چه او بخواهد. من راضی هستم. مردی که از همه پیرتر بود گفت:... ... 🔹دسترسی سریع به قسمت های قبل👇 👈قسمت اول 👈قسمت دوم 👈قسمت سوم 👈قسمت چهارم 👈قسمت پنجم 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
کمک کردن به دیگران_صدای اصلی_229204-mc.mp3
10.93M
🌃 🌸 کمک کردن به دیگران 🦆مرغابی ای بود که به بداخلاقی معروف بود. مرغابی یک روز تصمیم گرفت که برای دوست پیدا کردن به دیگران، به آنها کمک کند. اما مرغابی نمی دانست که چطور به بقیه کمک کند. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
برای بهبود پیوند عاطفی با فرزند خود در روز وقتی را برای بازی با او اختصاص دهید. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸شعر « نانِ خوب و تازه » 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸 ای نانِ خوب‌ و تازه 🌱 عطرِخوشت چه نازه 🌸 هستی‌همیشه‌ ای‌نان 🍃 نیرو و قوَّتِ جان 🌸 در درگهِ الهی 🌱 داری چه جایگاهی 🌸 در نزدِ دین و ملت 🍃 واجب شد احترامت 🌸 اما بدان که ای نان 🍃 رنجت کشیده دهقان 🌸 تو بذرِ پاک بودی 🌱 در زیرِ خاک بودی 🌸 دهقانِ سالخورده 🍃 بهرِ تو رنج برده 🌸 تا گندمت رسیده 🌱 پس خوشه‌‌خوشه‌ چیده 🌸 گندم ز کاه جدا شد 🌱 راهیِ آسیا شد 🌸 پس آسیا بچرخید 🌱 تا گندم آرد گردید 🌸 نانوایِ مهربان هم 🌱 کردش خمیر و کم‌کم 🌸 شد واردِ تنور آن 🍃 تا پخته‌ گشت‌و شد نان 🌸 هفتاد مردِ کاری 🌱 دادند دستِ یاری 🌸 اکنون‌ نشسته اینجا 🍃 نان‌ رویِ سفره‌یِ ما 🌸 شد شاملِ تو ایران 🌱 لطفِ خدایِ رحمان 🌸 زیرا که سفره‌ها مان 🍃 هر روز پر شد از نان 🌸 نانْ پُر ز احترام است 🌱 اسرافِ آن حرام است 🌸 توفیق دِه خدایا 🍃 دانیم قدرِ نان را 🌸 با احترام آن را 🌱 مصرف کنیم هرجا 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر :سلمان آتشی 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
دانستنی هایی درباره راسو( چگونه یک راسو باشیم).pdf
7.31M
🌼پی دی اف 🌸عنوان: دانستنی هایی درباره راسو 🍃 مترجم: زهرا سلیمانی کاریزمه 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
ســـــ🌸ـــــلام روزتون قشنگـــــ🌸 لحظه هاتون با یاد خدا زیبا و زیباتر🌸 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐞🍃 سلام 🍃🐞 سلام سلام بچه ها گلهای ناز و زیبا بیایید خندون باشیم باهمدیگه خوب باشیم مثل یه بلبل شاد ناز و غزلخون باشیم احترام پدر رو همیشه داشته باشیم مادر مهربون رو هواشو داشته باشیم یادتونه که اون شب مریضو تب دار بودین؟ مادرتون بود که گفت: الهی زنده باشین 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ 🍃🐞دوستی سنجاقک ها🐞🍃 روزی سه سنجاقک آبی، سفید و نارنجی با هم پرواز می کردند.  در حین پرواز، ناگهان باران شروع به باریدن کرد و سنجاقک ها با شروع باران، خیلی افسرده شدند چون در حین بارش باران پرواز کردن برای آنها بسیار مشکل می شد. بنابراین سه تایی تصمیم گرفتند سایبانی پیدا کرده و مدّتی زیر سایبان بمانند تا باران تمام شود و دوباره به پرواز کردن مشغول شوند و لذّت ببرند. این سه سنجاقک خیلی با هم دوست بودند. با وجود اینکه لانه یکی از دوستانشان یعنی سنجاقک آبی که از بقیه بزرگتر بود و در همان نزدیکی ها قرار داشت، امّا او ( سنجاقک آبی ) حاضر نشد که دوستان خود را تنها گذاشته و به تنهایی به لانه برود. بنابراین او در کنار بقیه دوستانش ماند تا هوا صاف شود. پس از مدّت کوتاهی هوا صاف شد.  سنجاقک ها با دیدن هوای صاف، دوباره شروع به پرواز کردن نمودند و از با هم بودن لذّت می بردند. دوستان سنجاقک آبی به این نتیجه رسیدند که، دوست بودن و با یکدیگر بودن، بهتر از تنها بودن است . 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼حضرت ایوب علیه السلام -ایوب راستش را بخواهی ما همه این جا جمع شدیم که چیزی را بگیم. حضرت ایوب نگاهی به آن‌ها انداخت و گفت: -حرفتان را بزنین. همان مرد گفت: - ایوب، از این بلاهای زیاد مردم تعجب کردن و ترسیدن. حضرت ایوب گفت: این‌ها همه آزمایش و امتحان خدای بزرگه. یکی از آن‌ها گفت: -این امتحان کی تمام می‌شه، این‌ها همه بدبختی است و ما باور نداریم که تو پیامبر باشی. تو حتما یک انسان گناه کار هستی که به همه ی ما دروغ گفتی. مردی با عصبانیت گفت: -آخر این چه خدایی است که این قدر بلا بر سر تو می‌یاره. حضرت ایوب عصبانی و ناراحت شد و گفت: -هر چه دوست داشتین به من گفتین اما حق ندارین به خدای بزرگ و یگانه حرفی بزنین. مردم هم عصبانی شدند و گفتند: تو پیامبر نیستی و به ما دروغ گفتی، چرا این قدر مریض شدی، چرا این قدر بدبخت هستی. خدا تو را دوست نداره. از این جا برو تا همه ی ما را مثل خودت بدبخت و سیاه روز نکردی. حضرت ایوب که خیلی ناراحت شده بود اشک‌های خود را پاک کرد و گفت: -تمام پیامبرها مورد امتحان خدا قرار گرفتن. من از این همه بلا ناراحت نیستم. اما حرف‌هایی که شما به خدا زدین منو ناراحت کرده و دلم شکسته. من هیچ وقت به شما دروغ نگفتم، من بدی به هیچ کس نکردم، شما را همیشه کمک کردم و هر چه پول داشتم هر وقت لازم داشتین بهتون دادم. چرا این قدر بد شدین، چرا به قولی که دادین عمل نمی کنین شما بدترین مردم هستین که بدقولی کردین. حالا که این طور می‌خواین از این جا می‌رم. اما هنوز خدا را دوست دارم و به وظیفه ای که به من داده عمل می‌کنم. من تا آخر عمرم خدا را شکر می‌کنم. شما دل من را شکستین و فکر کردین که به خاطر گناهی که انجام داده ام به این بلاها دچار شده ام اما این طور نیست. هیچ کار خلافی از من سر نزده من همیشه مطیع امر خدا بوده ام و خواهم بود. حضرت ایوب این حرف‌ها را گفت و سرش را روی بالش گذاشت و آرام، آرام اشک می‌ریخت. رحیمه همسر مهربان، حضرت ایوب کنارش نشست و با او گریه کرد. عصر همان روز حضرت ایوب و همسرش از شهر رفتند. حضرت ایوب دلش خیلی شکسته بود و با ناراحتی به شهر و مردمش نگاه می‌کرد و از آن جا می‌رفت. حضرت ایوب و رحیمه خارج از شهر در بیابان به سختی زندگی می‌کردند. رحیمه هر روز به شهر می‌رفت و کار می‌کرد تا تکه ای نان برای حضرت ایوب می‌آورد و هر دو با هم می‌خوردند. یک روز وقتی رحیمه به شهر رفت تا در برابر کار، تکه ای نان به دست بیاورد. مردم تا او را دیدند عصبانی به طرفش سنگ پرت کردند و او را از شهر بیرون کردند. در همین حال بود که شیطان کنار حضرت ایوب آمد و گفت: -هنوز هم خدای رو دوست داری. دیگه بدتر از این، آن قدر مریض شدی که نمی تونی راه بری و چیزی برای خوردن نداری. چرا خدا به تو توجه نمی کنه. حضرت ایوب از شیطان عصبانی شد و گفت: -از این جا برو شیطان من از تو متنفرم، تو هیچ وقت نمی تونی منو فریب بدی. لعنت بر شیطان. حضرت ایوب به خدا سجده کرد و با ناراحتی گفت: -خدایا، خدای مهربانم. من تو را همیشخ دوست دارم و تو را می‌پرستم. خدایا به من کمک کن، خدایا دعای منو برآورده کن، خدایا به تو پناه می‌برم و همیشه در هر مشکلی از تو می‌خوام که کمکم کنی، خدایا به من کمک کن. در همین لحظه جبریل آمد و گفت: -ای ایوب، ای پیامبر خدا، تو بسیار صبور و مومن هستی و از امتحان‌های خدا سر بلند و پیروز شدی، الان دعای تو برآورده شده. خدا جایگاه ویژه ای برای تو دارد. ... 🔹دسترسی سریع به قسمت های قبل👇 👈قسمت اول 👈قسمت دوم 👈قسمت سوم 👈قسمت چهارم 👈قسمت پنجم 👈قسمت ششم 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
عروسک نو_صدای اصلی_51227-mc.mp3
11.97M
🌃 🌸 عروسک نو 🍃نهال کوچولو دختر خوبیه که فقط گاهی اوقات نظم را رعایت نمی کند. نهال اتاقش را مرتب نمیکرد و اسباب بازی هایش را در جای مناسب خود نمی گذاشت. یک روز مادربزرگ برای نهال عروسک جدیدی خریده بود و آن را توی اتاقش گذاشت و سراغ دوستش مریم رفت تا عروسک را به او نشان بدهد اما وقتی نهال و مریم با هم به داخل اتاق آمدند دیدند عروسک جدید نهال نیست. 👆بهتره ادامه قصه را بشنوید. 😍 قصه های کانال قصه های کودکانه به ترویج فرهنگ قصه گویی برای کودکان در بین والدین و تقویت شادابی و روحیه ی کودکان کمک میکند. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐞🍃 سلام 🍃🐞 سلام سلام بچه ها گلهای ناز و زیبا بیایید خندون باشیم باهمدیگه خوب باشیم مثل یه بلبل شاد ناز و غزلخون باشیم احترام پدر رو همیشه داشته باشیم مادر مهربون رو هواشو داشته باشیم یادتونه که اون شب مریضو تب دار بودین؟ مادرتون بود که گفت: الهی زنده باشین 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌎🔥سوره مسد🔥🌎 گفته خدای روز و شب درباره ابولهب ز کار های پست او بریده باد دست او چون که همیشه بسیار احمدو داده آزار شد همسر اون آدم هیزمکش جهنم به گردنش همیشه حلقه ای از آتیش هر کی که اینچنینه عاقبتش همینه 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼حضرت ایوب علیه السلام ای ایوب پای خودت را بر زمین بزن و چشمه ای از آب تمیز بیرون می‌آید از آن آب بخور تا مریضی ات خوب شود و توی آب غسل کن تا جوان و قوی شوی، خدا به تو فرزندهایت را می‌دهد و باز صاحب باغ‌های زیاد و گله‌های گوسفند می‌شوی. به شهر خود برگرد و مردم را راهنمایی کن. حضرت ایوب خوشحال شد و خدا را شکر کرد، بعد از آن، از جا بلند شد و دو بار پای خود را بر زمین کوبید، آب تمیزی بیرون آمد و حوضی از آب درست شد، حضرت ایوب از آن آب خورد و توی آب حمام و غسل کرد. حضرت ایوب جوان شده بود که رحیمه با ناراحتی از شهر برگشت. اولش حضرت ایوب را نشناخت. اما خوب که به او نگاه کرد با تعجب گفت: ای پیامبر خدا مگر شما مریض و پیر نبودی! حضرت ایوب با خوشحالی گفت: -بله، من همان ایوب پیر و مریض و فقیر هستم، حالا به خواست و اراده ی خدا هم جوان شده ام و دیگه مریض نیستم و دوباره صاحب همه چیز شدم. همسر حضرت ایوب گفت: -خدا را شکر. اما رحیمه ناراحت بود چون خودش پیر و ناتوان شده بود و همسرش حضرت ایوب جوان و زیبا شده بود. حضرت ایوب که می‌دانست همسرش چرا ناراحت است لبخندی زد و گفت: -ناراحت نباش رحیمه، بیا، بیا به خواست خدا تو هم جوان می‌شی، تو همسر وفادار و مهربان من هستی. که خیلی صبوری کردی خدا هر چه که اراده کند همان می‌شود. مرگ و مریضی و سلامتی دست خداست. همسر حضرت ایوب با خوشحالی دست و صورت خودش را در چشمه ی آب شست و جوان شد و هر دو به شهر برگشتند. خدا می‌خواست به مردم نشان دهد که همه ی حرف‌هایی که در مورد حضرت ایوب می‌زدند اشتباه است. حضرت ایوب به صبر و بردباری مشهور است و او سال‌های زیادی را به راهنمایی مردم ادامه داد. 🍃حضرت ایوب الگوی صبر و استقامت است که هیچ گاه از شکرگذاری نسبت به خداوند دست بر نداشت. 🔹ناگفته نماند که به هیچ عنوان بدن حضرت ایوب زخمی نشده بود بوی بدی از او نمی آمد و بدنش هیچ وقت کرم نزده بود. ... 🔹دسترسی سریع به قسمت های قبل👇 👈قسمت اول 👈قسمت دوم 👈قسمت سوم 👈قسمت چهارم 👈قسمت پنجم 👈قسمت ششم 👈قسمت هفتم 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
صندوق پست شکمو_صدای اصلی_229192-mc.mp3
12.74M
🌃 🌸 صندوق پست شکمو 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
بخشنده‌ترین کیست؟ به کسی کمک می‌کند که نه از او درخواستی کرده و نه امیدی به او بسته است. Who is the Most Compassionate? It is the One who helps those who have not even asked him to; neither have they pinned their hopes on Him! 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ 🌿🐏 خانه سه بچه گوسفند 🐏🌿 سه گوسفند کوچولو تصمیم گرفتند که هر کدام خانه ای برای خودشان بسازند.... یکی از گوسفندها که از همه تنبل تر بود مقداری کاه جمع کرد و با آن ها شروع به ساخت خانه اش کرد. گوسفند دومی که کمی از او زرنگ تر بود مقداری چوب جمع کرد و آن ها را به هم چسباند تا یک کلبه ی چوبی درست کند اما گوسفند سومی که خیلی زرنگ و پرکار بود شروع به ساختن یک خانه ی محکم کرد. او یک عالمه آجر آورد و یک خانه ی آجری ساخت. خیلی زود گوسفند اولی و دومی خانه هایشان را ساختند. اما گوسفند سومی هنوز مشغول کار بود. گوسفند اولی و دومی او را مسخره می کردند و می گفتند: چه قدر کار می کنی! اگر مثل ما یک خانه ی ساده می ساختی حالا می توانستی بازی کنی. بازی کردن بهتر از کار کردن است. گوسفند زرنگ به حرف های دوستانش توجه نمی کرد و کار می کرد تا این که بالاخره ساخت خانه اش تمام شد. یک روز گرگ بدجنسی به مزرعه ی آن ها حمله کرد. گوسفندها با عجله داخل خانه هایشان رفتند و در را بستند. گرگ اول به سراغ خانه ای رفت که از کاه ساخته شده بود و خیلی راحت با چند تا فوت آن را خراب کرد. گوسفند بیچاره که ترسیده بود فرار کرد و به خانه ی چوبی دوستش پناه برد. گرگ به دنبال او دوید و با چند تا مشت و لگد، خانه ی چوبی راهم خراب کرد. هر دو گوسفند با عجله به خانه ی دوست زرنگ شان رفتند. گرگ هم به دنبال آن ها رفت. اما هر کاری کرد نتوانست خانه ی آجری را خراب کند و خسته و کوفته راهش را گرفت و رفت. گوسفند ها خیلی خوشحال شدند. گوسفند اولی و دومی تصمیم گرفتند که دوباره برای خودشان خانه بسازند اما این بار یک خانه خوب و محکم. 🐏 🌿🐏 🐏🌿🐏 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ 🎭🎲‍ 🖌آمادگی جسمی و روحی برای مقابله با مشکلات ، بخشی از فلسفه ی بازی کودکان است. بنابراین بازی هر چه گسترده تر، پیچیده تر و اجتماعی تر باشد، کودک از مصونیت روانی بیشتری برخوردار است. 🖌کودک با بازی کردن موقعیتی به دست می آورد تا اعتقادات ، احساسات و مشکلات خود را پیدا کند و مهارتهای زندگی را بیاموزد. 🖌به عقیده روانشناسان، بازی در نزد پسر ها بیشتر وسیله ای برای اثبات خود در برابر دیگران و برای دختر ها وسیله ای برای بودن با دیگران است. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ ♥️✨ کار خوب، بدون اسراف ✨♥️ بچه های خوب و مهربون می دونید اسراف چیه؟ اسراف کردن یعنی استفاده ی بیش از حد و نادرست از چیزهایی که در اختیارمون هست و اسراف کردن را خداوند بزرگ دوست ندارد... طاها، شیر آب را باز کرده بود و وضو می گرفت. او می خواست همراه پدرش نماز بخواند. طاها شیر آب را زیاد باز کرده بود. مادر طاها گفت: پسرم! وقتی وضو می گیری، مواظب باش اسراف نکنی. طاها گفت: خیلی آب را باز کرده ای. این طوری آب هدر می رود. طاها گفت: من برای وضو آب را باز کرده ام این که کار بدی نیست. بعد هم آب را بست. مادر گفت: عزیزم! در کارهای خوب هم باید مواظب باشی که اسراف نکنی. یک بار پیامبر (ص)، مردی را در حال وضو گرفتن دید. مرد برای وضو بیش از اندازه آب مصرف می کرد، پیامبر (ص) از او خواست که اسراف نکند. او هم پرسید: مگر در وضو گرفتن هم اسراف هست؟ پیامبر (ص) فرمود: بله در هر کاری امکان اسراف وجود دارد. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4