eitaa logo
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
23.9هزار دنبال‌کننده
559 عکس
274 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز)و(همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای👇 شایع شده عاشق شده ام به عشق دچار میشوم در هوس خیال تو نویسنده👇 @A_Fahimi تبلیغات👇 https://eitaa.com/Jazb_bartar
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ تو شدی آرامش این زندگی... 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ پشت سرم می ایستد: -تو رو جون من ببخش پریا... میدونم اشتباه کردم اما تو جای من نبودی... هزار تا سد جلو راهم بود تا رسیدن به تو... هنوزم هست... اما وقتی توی هلند دیدمت که به چه روزی افتادی با خودم گفتم ارزششو داشت؟ ارزششو داشت که این دخترو به خاطر ترسات از بین ببری؟ اشکم سرازیر میشود و شقیقه هایم تیر میکشد، هنوز یاداوری آن روزها برایم تازگی دارد و عذابم میدهد... باور نمیکنم شهاب یک مرد تنهاست و هیچ پایبندی به هاله یا هر زن دیگری ندارد... با بغض سمتش برمیگردم و نگاه خیسم را بالا میبرم: -خیلی اذیت شدم شهاب... خیلی... سطح نگاهش خیس میشود و لب میزند: -بمیرم من اینجوری نبینمت!...
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ طاقتم طاق میشود... تحمل نمیکنم... دیگر تاب نمی‌آورم و روی پنجه پا می ایستم و از گردنش آویزان میشوم، هق میزنم و کنار گوشش با صدایی لرزان میگویم: -دیگه تنهام نذار شهاب... تنهام نذار... شوکه و حیرت زده کنار گوشم نفس میکشد کمی میگذرد تا به خودش بیاید، بعد دستانش دور کمرم حلقه میشود و کنار گوشم با صدایی که از بغض و هیجان میلرزد نجوا میکند: -نمیذارم... نمیذارم دردت به جونم... پریای قشنگم! هق میزنم و حضورش را نفس میکشم... باور نمیکنم... باور نمیکنم بالاخره میان دستانم، به همین نزدیکی، به همین گرمی لمسش میکنم و بوی تنش را به مشامم میکشم... این عشق غیر مجازم را بالاخره با خیالی راحت میان بازوهایم گرفته ام... این یک غیرممکنه شیرین است...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ تو دنیا یه قلبه که فقط به خاطرت میتپه... و اونم قلب خودته:) 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ با بی قراری گفتم: -پول نمیخوام... هیچی نمیخوام... فقط بذارید برم... صداش کمی بالا رفت: -میخوای وسط راه تنهام بذاری؟ قسمت سخت ماجرا تموم شده، یکم دیگه تحمل کن! آرنج دستامو روی میز گذاشتم و سرمو تو دستام گرفتم، خدایا این چه اشتباهی بود که مرتکب شدم؟ چرا قبول کردم نقش نامزدشو بازی کنم؟ ارزششو داشت؟ آره؟ ارزش بی آبرو شدنتو داشت الناز؟ عماد ازت برید... عمادو به همین سادگی از دست دادی... عصبی مشتی به میز کوبیدم، لعنت به شانسی که داشتم... آراد برای آروم کردنم کنار گوشم زمزمه کرد: -الناز جون روی اون پولی که قرار گذاشته بودیم هرچقدر بخوای میذارم... فقط طاقت بیار نذار آبروم بره... اگه تو بری همه میفهمن چرت و پرت بوده حرفام.
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ کلافه بهش نگاه کردم، آخه تو چه میدونی از زندگی من؟ چه میدونی چه بلایی سرم اومده؟ نمیدونستم ماجرا رو برای آراد تعریف کنم یا نه، اما تصمیم گرفتم فعلا حرفی نزنم شاید عماد دوست نداشته باشه خانواده اش موضوع بین مارو بدونن... خصوصا حالا که من نقش نامزد آرادو تو این عمارت داشتم!... وای یعنی عماد چه فکری درموردم میکرد؟ با اینکه این جشن برای تولد عماد بود اما اون تا آخر مهمونی از اتاقش بیرون نیومد، تموم مدت چشمم به راه پله وسط سالن خشک شد ولی نیومد... چندین بار وارد صفحه چتمون شدم تا بهش پیام بدم، تا توضیح بدم اما هیچ کاری ازم ساخته نبود، مغزم قفل شده بود و نمیدونستم چی بگم تا این هجم از گندکاری منو جبران کنه... مهمونا بی توجه به اوضاع فقط به فکر بریز و بپاش و خوشگذرونیشون بودن، اما دو تا دختر جوون مهمونی که از همون اول نگاهشون روی من بود نتونستن ساکت بشینن و سمت من و آراد اومدن...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💝 امیدوارم برنده بشی توی اون جنگی که به هیچ گس درباه اش نمیگی ... ‌ 💝@hamsar_ostad
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ نمیدانم چند دقیقه گذشته که کنار گوش هم نفس میکشیم و از حضور هم آرامش میگیریم، چشم باز میکنم، صدای موج های دریا و هوای مطبوع شبانه باعث میشود با ولع بیشتر عطر شهاب را به ریه بکشم، با خجالت دستانم را شل میکنم و میخواهم فاصله بگیرم که محکم تر از قبل میگیرد: -الان نه... هنوز آروم نشدم... میدونی چند وقته منتظر این لحظه ام؟ میدونی چقدر تو تنهایی هام دلم خواسته باشی و تو بغلت آروم شم؟ میدونی چقدر دلم خواسته بوی تنتو به همین نزدیکی نفس بکشم؟ هر چه خون در تن دارم به صورتم هجوم می آورد، محکم چشم میبندم و نفس حبس شده ام را بیرون میفرستم که زمزمه میکند: -چند سالگی فهمیدی عاشقم شدی؟
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ غرق فکر لبخند میزنم: -نمیدونم... شاید از همون دوازده سالگی شیفته ات شدم... خیلی توجهتو دوست داشتم... تو اون سن هم پدرم بودی هم مادرم، هم همبازیم بودی هم رفیق فابم، هر مشکلی داشتم، هر حرفی بود، اول با تو درمیون میذاشتم... حتی... مکث میکنم، حواسم نیست و میخواهم راز دخترانگی ام را هم برایش فاش کنم، درست روزی که متوجه بلوغ و شروع ماهیانه ام شدم... قطعا اگر شرم و حیا مانعم نمیشد اول از همه با او درموردش حرف میزدم... صدایش از فکر بیرونم می کشد: -حتی چی؟
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ -هیچی منظورم اینه همه چیز یه دختر دوازده ساله بودی... تا همین یکی دو سال پیش... اما خودم کاری کردم تا از دستت بدم... خودم با ابراز علاقه ام باعث شدم ازم دور بشی... دستانش شل میشود و من فاصله میگیرم، با لبخند به چشمانم نگاه میکند: -چقدر دل و جراتتو تحسین کردم... چقدر شجاع بودی! اگه الان برگردیم به اون روز درست مثل همین الان بغل میگرفتمت و میگفتم منم عاشقانه خواهانتم... میگفتم منم از همون روز اول حس خاصی بهت داشتم... همیشه پریایی مد نظرمه که موهاشو از دوطرف بافته و با شیطنت تماشام میکنه... آخ... جون میدم واسه لمس اون موهات که خیلی وقته ندیدم شون!
‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شاید تلخ باشه ولی مابین افراد حسود با چهره‌های صمیمی زندگی می‌کنیم... 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ یکی از دخترا ماریا بود که یک ساعت قبل آشنا شده بودیم، اما دختر دیگه صورت گرد و بامزه تری داشت، پوستش سفید بود و مژه های بلند و لبهای گوشتی ای داشت، موهای مشکیش تا سر شونه اش میرسید، انگار بی حوصله و کلافه بود که رو به آراد گفت: -آراد مهمونی کسل کننده شده پس چرا عماد نمیاد؟ هر چی هم باهاش تماس میگیرم موبایلش خاموشه، به نظرت برم بالا دنبالش؟ با شنیدن این حرفش خصمانه نگاهش کردم، کنجکاو بودم بدونم این دختر کیه که اینقدر نگران عماده که آراد گفت: -لازم نیست، مامان رفته دنبالش، لابد داداشم خواسته دوش بگیره، یکم دیگه میاد... تولد سوپرایزی همین میشه دیگه! نگاهم با دختر گره خورد و لبخند کجی زد: -از آشنایی تون خوشوقتم من دختر عمه آرادم؛ مه‌لقا!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ دستی که سمتم دراز شده بودو با بی حوصلگی فشردم: -ممنون همچنین! دختر متوجه دستای یخ زدم شد و با تعجب نگام کرد، حس خوبی به این دختر عمو و دختر عمه نداشتم، حس میکردم چشم دیدن منو داخل این مهمونی ندارن، شایدم حق داشتن من مثل یه آدم اضافه بودم بین این جمعیت! بعد از رفتن دخترا صدای موبایلم بلند، از لرزیدنش تو کیفم بین این همه سر و صدا متوجه زنگ خوردنش شدم، با دیدن اسم عزیز دست و پام لرزید، چرا تا این ساعت بیداره و الان به من داره زنگ میزنه؟ دلم شور افتاد و رو به آراد گفتم: -مامانم داره زنگ میزنه، یه جای ساکت هست بتونم تلفنشو جواب بدم؟ به سمت در خروجی اشاره کرد: -برو داخل حیاط، هر چی از ساختمون دورتر بشی صدا کمتره... سری تکان دادم و با عجله از عمارت خارج شدم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💝 آدما مثل شدن به قسمت های تاریک زندگیت که میرسی میزارن ‌ 💝@hamsar_ostad
💝 وقتی که رشد میکنی بعضی روابط دیگه اندازت نمیشه ‌ 💝@hamsar_ostad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ گوشه لبم را زیر دندان میبرم: -خان‌جون دیگه اجازه نداد موهامو ببینی، یه روسری برام خرید و گفت دیگه بزرگ شدی باید پیش عمو شهابتم حجاب داشته باشی! آرام میخندد: -آره خان‌جون خودشم از روز اول پیش من روسری سر میذاشت... همیشه وقتی دستشو میبوسیدم میزد رو شونم میگفت عیبه نکن پسر؛ منم دستش مینداختم که خودت چرا الان زدی رو شونم... اونم میخندید و بهم بد و بیراه میگفت... آرام میخندم و به چشمانش که زیر نور مهتاب برق میزند نگاه میکنم: -خودت از کی عاشقم شدی؟
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ چشمانش را ریز میکند: -من؟ کی گفته من عاشقت بودم دختر؟ ابروهایم بالا میپرد: -یعنی نبودی؟ -معلومه که نه... من فقط یه عالمه دیوونت بودم همین! چشمان حیرت زده ام نمه نمه کشیده میشود و با اشتیاق میخندم، با پشت دست گونه ام را نوازش میدهد: -قربون خنده هات پریای نازم! با خجالت نگاهش می‌کنم، دیدن بر و بازو و سینه گرمش مرا به آغوشی دیگر وسوسه میکند، اما سعی میکنم خوددار باشم... به هرحال آخر شب است و تنهاییم... به اتاقم اشاره میکنم: -بهتره بریم بخوابیم دیر وقته!
‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ زندگی‌تو جوری بساز که... 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ چشمانش را به نشانه تایید روی هم میگذارد: -برو بخواب عزیزدلم! -پس تو چی؟ -من یکم دیگه اینجا می‌مونم! مردد نگاهش میکنم و عقب عقب سمت در اتاقم میروم: -باشه ولی زیاد نمون، زودتر بخواب! با لبخند خاصی نگاهم میکنم: -چشم پریای من! اینکه من و نامم را متعلق به خودش میداند و هر بار اینگونه خطابم میکند قلبم را حسابی به بازی میگیرد، هیچ دلم نمیخواهد تنهایش بگذارم، اما اینطوری بهتر است. دست تکان میدهم: -شب بخیر!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ چشمکی میزند که دلم قنج میرود: -خوب بخوابی قشنگ من! لبخندی تحویل میدهم و وارد اتاقم میشوم، در را روی هم میگذارم، هنوز نگاهش از پشت در شیشه ای به من است، قلبم تند میکوبد و برخلاف میلم همانطور که زوم چشمانش هستم پرده را میکشم و دستم را روی قلبم میگذارم... زانوهایم ضعف میرود و روی زمین مینشینم... نفس عمیقی میکشم تا ضربان قلبم را نظم ببخشم، نمیدانم چقدر گذشته که صدای پیامک موبایلم غافلگیرم میکند. دست میبرم و موبایلم را از روی تخت برمیدارم، با دیدن نام شهاب هیجان زده پیامش را باز میکنم: -از هیجان زیاد خوابم نمیبره... چکار کردی با دلم؟ میدونم خودتم هنوز بیداری... چراغ اتاقت روشنه...
‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ هیچی از هیچکس بعید نیست! 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ از نبودنت حالم خوب نیست...! 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ نمیدونم دوست داشتن برای شما چه تعریفی داره اما برای من... 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا