♥️🍃
اَللَّـهُمَّاَعْطِهِ...🌱
ماتُقِرُّبِهِعَيْنَهُ،وَتَسُرُّبِهِنَفْسَهُ،
وَبَلِّغْهُاَفْضَلَمااَمَّلَهُفِي
الدُّنْياوَالاْخِرَةِ/•°
بار پروردگارا!
به ایشان عطا فرما...🍃
آنچه که ديدگانش را
به آن روشن كني،
و دلش را به آن شاد نمايي،
و او را در دنيا و آخرت، به
برترين آرزوهايش برسان؛...🕊
فرازےازصلواتمنسوببه
امامزمانعجلاللهتعاليفرجه
#اللّھمَّعَجِّـلْلِوَلِیِّڪَالفَـرَج
🇮🇷 『شُهَــدایِکـ♡ــرْبَلایِ۴🕊』
قامتِ دین
راست خواهد ماند
تا وقتی ڪہ سـروهـا ؛
روبرویِ یکهتازی تبر میایستند ...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🇮🇷 『شُهَــدایِکـ♡ــرْبَلایِ۴🕊』
#ارونــــد
اروند، هر چیزی را که در مسیرش باشد می برد، حتی دل را
یادمان والفجر هشت-- اینجا اروند است، رودی خروشان و نا آرام، رودی که تنها افرادی می توانستند از سیم خاردارها و موانع خورشیدی تعبییه شده در ساحل آن عبور کنند؛ که در سیم خاردار نفس خود گیر نکرده بودند، اینجا اروند است، رودی که هر چیزی را که در مسیرش باشد می برد، حتی دل را.
🇮🇷 『شُهَــدایِکـ♡ــرْبَلایِ۴🕊』
🕊 #با_شهدا🕊
#سید_سوتزن!🍃🌸
🌷💢منطقه عملیاتی #والفجر ۸ بودیم. بین بچههای #غواص فردی بود معروف به «سید» #سوتزن! «سید» بیشتر اوقات سوت میزد. سوتش هم شبیه به صدای بلبل بود. بچهها از صدای سوت او لذت میبردند. وقتی «سید» ساکت بود، میگفتند: «سید» چرا بلبل نمیخونه؟ «سید» بلافاصله شروع میکرد به سوت زدن. یک شب برای عملیات به #نخلستانها رفتیم. قبل از آن با بچهها هماهنگ کرده بودم که با سوت بلبل، شما را هدایت میکنم. همینطور هم شد. به هدف که نزدیک شدیم. بلبل شروع کرد به خواندن و از این طریق بچهها را هدایت کردم و به هدف مورد نظر رسیدیم.
🌷💢تا این که نزدیک عملیات #والفجر ۸ شد. بچههای #غواص به مدت یک ماه در هر ۲۴ ساعت جذر و مد #اروند را کنترل میکردند تا ببینند در چه زمانی اروند، آرام و چه زمانی خروشان است. شبی که قرار شد از #اروند عبور کنیم. #اروند خروشان شد، با خروشان شدن آب معادلاتی که حساب کرده بودیم. همه به هم ریخت. کاری هم از دستمان ساخته نبود.
سرانجام #توسل پیدا کردیم. به حضرت زهرا (س) و از آب عبور کردیم.
🌷💢عدهای از #بچهها را آب با خودش برد، بعضیها هم، توانستند جان سالم بدر ببرند و خودشان را به آن طرف آب برسانند. ساحل #اروند حالت یک باتلاق را به خود گرفته بود. عراقیها اطراف اروند را با #میلگردهای خورشیدی به هم جوش داده بودند و #سیمهای خاردار زیادی از آنها وصل کرده و بشکههایی از مواد #منفجره را، کنارش چیده بودند. محوطه را هم مین کاشته بودند. «سید» کنار #اروند بود. هنوز خودش را از آب بیرون نکشیده بود که آهسته او را صدا زدم و گفتم: «سید کجایی؟» «سید» جواب نداد. بار دیگر گفتم: «بلبل اگه زندهای یک دم بخوان!» «سید» شروع کرد به خواندن.
🌷💢با شنیدن صدای #بلبل چند تا عراقی به طرف آب آمدند. بچهها فوراً سرشان را زیر آب بردند. #عراقیها سر و گوشی به آب دادند. چیزی دستگیرشان نشد. دوباره به طرف #سنگرهایشان برگشتند. از زیر آب بیرون آمدیم و آهسته آهسته، به طرف سنگرهای عراقی رفتیم. نزدیک یک #سنگر عراقی بودم که باز هم آهسته گفتم: «بلبل چرا ساکتی؟» «سید» آرام و آهسته گفت: «مگه نمیدونی؟» گفتم: «چیرو؟» گفت: «اینکه بلبلمو، توقیف کردن. فعلاً نمیتونه بخونه!» خندهام کردم و گفتم: «امان از دست تو با اون بلبل.»
سید #سوتزن: سید علی موسوی برادر #شهید_سید_مرتضی_موسوی که بارها جانباز شد.
#راوی_رزمنده_دلاور_علی_حقشناس
🌷#شادی_روح_مطهر_شهدا_صلوات
🇮🇷 『شُهَــدایِکـ♡ــرْبَلایِ۴🕊』
#عملیات والفجر هشت
شدیداً مجروح میشود ،
و مجروحیت به قدری بالا بوده
که او را در میان پیکر #شهدا قرار میدهند!
تنها یک لحظه پلکهایش را تکان میدهد
و از صف شهدای #والفجر هشت جدا میشود
تا در صف شهدای فدایی #حضرت زینب
(سلام الله علیها) قرار بگیرد ....
#مجروحین
#والفجر_هشت
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_حاج_احمد_مجدی
🇮🇷 『شُهَــدایِکـ♡ــرْبَلایِ۴🕊』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای با شهدا بودن بهانہ زیاد است؛
بهاے این #بهانہها،
همنفس شدن است با شهدایی
ڪہ روزگاری در این #خاڪ زیستہ اند...
🇮🇷 『شُهَــدایِکـ♡ــرْبَلایِ۴🕊』
#شهیدانـہ🥀
#عملیات_بیت_المقدس_هفت در
۲۳ خرداد ۱۳۶۷ با رمز «یا اباعبدالله الحسین» در محور شلمچه - کانالماهی بصورت گسترده به فرماندهی سپاه پاسداران آغاز شد.
تشنگی ، گرما ، گلوی زخمی ، قطعی آب ، محاصره ، اسارت و شهادت ....
بیتالمقدس۷ را باید «عملیات عطش» نامید!
عملیاتی كه در آن رزمندگان اسلام با لب تشنه به فرمان امامخمینی لبیك گفته و با ایستادگی به دشمن زبون بعث اجازه ندادند مجدد به حریم كشور تجاوز كرده وحتی در این راه با كام سرخ و ذكر "یاحسین" به دیدار مولای خود شتافتند.
در آن گرمای ۵۰ درجه ، برخی گردانها در تله گیر افتادند.
بسیاری از نیروهـا به خاطر نرسیدن آب به خط مقدم از تشنگی و گرمازدگی شهید شدند و عدهای دیگر در نبرد شهید یا اسیر شدند.
تصویر : لحظات آخر عملیات بیتالمقدس ۷
تشنگان در قتلگاه شلمچه جاماندند ....
#بهشت_گواراے_وجودتان♥️
#شهــدا_شرمنده_ایم🌾
🇮🇷 『شُهَــدایِکـ♡ــرْبَلایِ۴🕊』
تبسمی کرد وبا لبخند گفت :
باید از ناگفته ها ، ازشهدا گفت .
واز جزیره مجنون و حماسه های
خونینی که به نظر او فقط در روز
قیامت ، به اذن خدا آشکار خواهد
شد .
#غواصها_بوی_نعنا_میدهند
🇮🇷 『شُهَــدایِکـ♡ــرْبَلایِ۴🕊』
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
تبسمی کرد وبا لبخند گفت : باید از ناگفته ها ، ازشهدا گفت . واز جزیره مجنون و حماسه های خونینی که به
وقتی تعداد #غواص ها ، هفتادو دونفر
شد همه بغض راه گلویشان را گرفته
بود عجب عدد #مقدسی!
آن روز سه ناشناس سوار بر ترکِ
موتور سمت ما می آمدند . چفیه ها
راکنار زدند #پولکی ، #حمیدی نور
ازبچه های اطلاعات عملیات مجنون
بودند ونفرسوم بنام محرابی..
جوان ناشناس اما محجوب که خواب
دیده بود وبه اصرار تمام آمده بود
هرسه آماده #عملیات بودند .
به علی گفتم یکدست لباس #غواصی
نو به محرابی بدهد . آن شب کلی
گپ وگفت داشتیم به یاد عملیات های
گذشته .. وبعد هرکدام از #غواص ها
در دل تاریک شب به کنجی خزیده
ومشغول نجوا ..
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
وقتی تعداد #غواص ها ، هفتادو دونفر شد همه بغض راه گلویشان را گرفته بود عجب عدد #مقدسی! آن روز سه ناش
#صبح نامه آمده بود که باید برگردند
پولکی وحمیدی نور به واحد اطلاعات
عملیات دزفول و #محرابی به #همدان ..
نمیدانستم چطورباید به آنها بگویم
چهره های نور بالای آنها ...
چادر از #حضوربچه ها خالی شد که
صدای انفجاربلند شد . دوبار از میان
کوه . بمب های خوشه ای و #انفجارهای
مداوم ، پناه گرفته بودیم و صدای
کسی درنمی آمد ..
کریم فریاد میزد: #آمبولانس ..
سیدرضا رادیدم که #سرپولکی را روی
پایش گذاشته ،غرق درخون وترکش
آرام جان داد .
آن طرف تر بچه ها #حلقه زده بودند
دور کسی وبرانکارد میخواستند
جلو رفتم یک لبخند با عینک شکسته
روی #صورتش بود و #محرابی که ..
احساس گنگی داشتم وبه رفتن
محرابی رشک ورزیدم ...
دنبال #حمیدی نور گشتم میدانستم
بعدازنماز کنارنیزار میرود . آنجا
پیکری بی سر افتاده بود ...
یکدفعه بوی #جزیره_مجنون پیچید
وصدای فریادها و#شلیک گلوله ها
و آن گشت رویایی و اخرین شناسایی
قبل از#عملیات و #سجده های طولانی
حمیدی نور ..
یکی #فریاد زد یک سر اینجاست .
دویدم سمتش ودیدم چشم های
حمیدی نور سمت آسمان خیره است
سر کنار یک بوته ی #نعنا آرام گرفته
بود .
و ما هنوز همان هفتاد ودونفر بودیم..
راوی✍#آزاردهوجانبازمحسنجامعبزرگ
🇮🇷 『شُهَــدایِکـ♡ــرْبَلایِ۴🕊』
📜| #کــلامشــهـید |
^^بعضی ها فکرمی کنند
اگر ظاهرشان را
شبیه شهدا کنند،
کار تمام است!🥀
نـه!باید مانند شهدا زندگی کرد . . .🕊☘^^
#شهید_محمد_ابراهیم_همت💚
#بیادعاباشیم✋
#سلام_امام_زمانم🧡
🥀 السّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ الأَصْفيَاءِ المُهْتَدين
🌱 سلام بر تو اى فرزند برگزیدگان هدایتشده
🥀🌿
اۍآنـڪہ عزیزۍو مراجانۍوجـانان
صدیوسف مصرۍ
زغمٺ،سربِ،بیابان
اۍڪاش بـیایـۍو بگوینـدڪہ آمـد
برمـصـروجـودمن قحطـۍزده،باران
•|روزۍکــہبیآیـۍخـوشتـریـنخــبر
•|درگــوشجـہـآنخوآهــدپـیچـیدシ!
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
🇮🇷 『شُهَــدایِکـ♡ــرْبَلایِ۴🕊』
یکی چشمش را برای خدا می دهد...
اما من و تو، می توانیم برای خدا، چشممان را کنترل کنیم...؟!
#تلنگر🌱
🇮🇷 『شُهَــدایِکـ♡ــرْبَلایِ۴🕊』
💢شهید #امام_علی_صادق_پور_شوبکلایی
نام پدر : #احمدعلی
نام مادر:صبح گل #فضل_الله_نیا
تاریخ تولد :1347/06/31
تاریخ #شهادت : 1365/10/05
محل #شهادت : ام #الرصاص
گلزار : #شهدای_شوبکلا
6️⃣7️⃣#کربلای4
❤️مادرم! همچون #زینب(س) ودیگرمادران شهید در مصیبتم صبر پیشه کن، که #خداوند صابران را دوست می دارد.
شما ای برادرانم! امیدوارم که اگر از من خطایی دیده ا ید، مرا ببخشید و در راه صراط مستقیم #گام بردارید.
💢انتظارم از شما #خواهران عزیزم این می باشد که... پیام رسان خون شهیدان باشید و در مصیبتم چون #زینب (س) درمصیبت حسین (ع) صبر واستقامت پیشه کنید.
🌷شما امت حزب الله روستای #شوبکلا اگر از من خطایی دیده ا ید، مرا در درگاه حق تعالی مورد عفو قرار دهید و پیرو امام بزرگوار باشید، که این برای شما سعادت هر دو جهان است... امیدوارم که خداوند همه شما را در مسیر شهدا ثابت قدم بدارد.
اینجانب با شناخت و آگاهی کامل که از اسلام و دین و #مکتبم و کشته شدن در راه خدا دارم از سنگر مدرسه به سوی جبهه این دانشگاه بزرگ انسان سازی پرواز کردم تا شاید به آرزوی دیرینه ی خود یعنی #شهادت برسم.
🇮🇷 『شُهَــدایِکـ♡ــرْبَلایِ۴🕊』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ
🌊 روایتگری کنار اروند
💎مرد تر از شهدا...
🎙راوی: محمدرضا هادوی
🇮🇷 『شُهَــدایِکـ♡ــرْبَلایِ۴🕊』
هدایت شده از 🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به مادر قول داده بود بر می گردد …
چشم مادر که به استخوان های بی جمجمه افتاد لبخند تلخی زد و گفت :
بچه م سرش می رفت ولی قولش نمی رفت …
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
التماس دعا
🇮🇷 『شُهَــدایِکـ♡ــرْبَلایِ۴🕊』