eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
111 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
830 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان چهارشنبه ۱۲ مهر👇🏻
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 با خنده گفتم -بعلههه کیه که لیاقت بدونه نیایش زد پس کلم: کوفت -ایی موهام بهم ریخت نیایش: زینب از دستت چی میکشه -گل میکشه نیایش: بی مزههه ، راستیی دوستام فکر کردن زن نداری و... -نوچ نوچ نوچ ، اگه زینب بفهمه دمار از روزگارشون در میاره دوتایی خندیدیم -خب بریم سر مطلب اصلی ، ببین خواهری آوردمت اینجا باهات حرف بزنم خوب گوش بده! یادته دایی محمد اینا اومدن خواستگاری تو بعد رفتیم مشاوره؟ یادته مشاور چی گفت ؟ ما به خاطر همون دلایل میگیم نه! الان نبین خوش خوشانته! بعد ازدواج همه چیز تغییر می کنه! چشم هات باز کن داری میری تو منجلاب گناه! بیا بیرون! سبحان از لحاظ فرهنگی به ما نمی خوره! از لحاظ تحصیلی به ما نمی خوره آدم درستی نیست! بد دهنه! پس فردا روت نمیشه بگی این شوهرمه! تنبله اهل کار نیست! خدا میگه از تو حرکت از من برکت نمیشه بنشینی تو خونه بگی روزی خدا می رسونه باید بری دنبالش اونم ماشالا نمیره اهل نماز ، روزه هست؟ روسری تورو از سرت درآورد یادته؟ محرم نامحرم براش فرقی نداره! یادته؟ با دخترا و پسرا داشت بازی می کرد بعد به معصوم عمه دست زد روسری اونم برداشت؟ ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 یادته چه دعوای بزرگی شد؟ حتی تو خودت هم ناراحت شدی باهاش قهر کردی اومدی پیش من بهم گفتی! نگاه به گذشته اش بنداز! بعد تصمیم بگیر اون از بچگی اون جوری بزرگ شده احترام مادر و پدرشو از بچگی نداشت! یادت رفته هشت سالش بود به دایی محمد چی گفت ؟ گفت تو هیچی بلد نیستی فقط حرف میزنی! این حرفه که آدم به پدرش بزنه؟ یادته زندایی فاطمه چقدر اذیت کرد و کتک زد؟ نیایش سرت از زیر برف بیار بیرون ما دشمنت ، مشاوره چی؟ مشاور مدرسه رفتیم گفت به درد هم اصلا نمی خورن مشاور بیرون رفتیم همون حرفو زد کسی که هیچ وقت احترام پدر و مادرش نداشته باشه هیج وقت تو زندگی عاقبت بخیر نمیشه! کلی باهاش حرف زدم و در آخر گفت به صحبت هام فکر می کنه باهم به دنبال زینب رفتیم و بعد نیایش رساندیم و به خونه رفتیم وقتی رفتیم خونه برای زینب تعریف کردم دی ماه رسید زینب با اجبار گفته بود که باید عمل کنم وگرنه نه من نه اون و من قبول کردم که عمل انجام بدم عمل موفقیت آمیزی بود و خیال زینب راحت شد ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 عروسی پسر خاله زینب بود و باید با پدر و مادر زینب می رفتیم یزد قبلش با زینب و مادرش و کوثر رفتیم خرید لباس زینب هم یک لباس صورتی انتخاب کرد پروف کرد و بعد منو صدا زد زینب:قشنگه؟ رفتم داخل نگاهش کردم بعد بغلش کردم -شما هرچی بپوشی قشنگه عروسک من اون لباس رو خرید منم یک پیراهن سفید خریدم وسایل هامون جمع کردیم تو ماشین گذاشتیم و حرکت کردیم و صبح رسیدیم رفتم یه دوش گرفتم بعد آماده شدیم خانوم ها می خواستن برن آرایشگاه زینب رسوندم جلو در آرایشگاه پیاده شد دست تکون داد برام ، منم براش دست تکون دادم خودم هم رفتم آرایشگاه با چند نفر دیگه کمی محاسن و موهام کوتاه کردم. اومدم خونه مادر بزرگ زینب دوش کوتاهی گرفتم که مو خورده ها از تنم بره لباس هام عوض کردم خودم موهام شونه کردم و حالت ساده معمولی دادم بعد رفتم دنبال زینب نشست تو ماشین نگاهی به صورت آرایش کرده اش انداختم . مثل همیشه تمیز و زیبا و قشنگ شده بود ، قشنگ بود و قشنگ تر شده بود. لبخند زد: قشنگ بودم می دونم قشنگ ترم شدم خندیدم ، به نوک بینیش زدم و گفتم : خیلی خودشیفته ای ها خانوم خانوما زینب:درس پس میدیم ، خودشیفتگی های خودتو یادت رفته استاد؟ -منو خودشیفتگی؟ زینب: نه خدا نکنهه ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 خندیدم: کمم نمیاریا زینب: بله بله نگاهی به دست هاش انداختم زدم زیر خنده -ارایشگره نگفت بهت خانوم شما نیاز به ناخن مصنوعی ندارید؟ زینب: نه چطور؟ -اگه نگفته واقعا گیج بوده ، ناخن های تو مثل ناخن مصنوعی می مونن از بس بلدن خدا به دادم برسه همون جوری بلند بود بلند ترم شد خندید ناخن انگشت اشاره اش رو جلو آورد : جرئت داری اذیتم کن انگشت هام آماده ان دوتایی خندیدیم -یا خدا صلاح سرد گیر آورد ، خدایا نجاتم بده دوتایی خندیدیم -هعیی زینب دو هفته دیگه سالگرد روزیه که باهم ازدواج کردیم چقدر زود گذشت زینب: هعییی ، آره زینب: چقدر خوب شد محاسنت رو کوتاه کردی -کوتاه بهم بیشتر میاد؟ زینب: اهوم - چون خیلی خوشگل میشم نمی خوام محاسنم کوتاه باشه زینب: چرا اونوقت؟ -چون خیلی خوشگل میشم بعد دیگه تو منو ول نمی کنی دوری ازم برات سخت میشه جلوی خودم گرفته بودم نخندم ولی با خنده زینب خندیدم زینب: خدایااا من خودشیفته ام دیگه -استاد درس پس میدیم زینب: میبینم که خیلی دوست داری با ناخون هام هست به کار بشم خط خطیت کنم دستش گرفتم ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
رمان پنجشنبه ۱۳ مهر👇🏻
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 همون طور که سعی می کردم خندم کنترل کنم گفتم: عزیزم زشته اصلا در شأن شما نیست این کارا ها زینب: اولا عزیزم کوفت ، دومن کی گفته در شأن من نیست؟ تازه من سابقه هم دارم دوتا اردک کشتم زدم کنار سرم رو فرمون گذاشتم از خنده دلدرد گرفته بودم -اخخ خدا دلممم زینب: میبینی با حرف هامم کاری می کنم دلدرد بگیری -رحم کن بهم زینب : آهااااان خوبه داریم به جاهای خوب می‌رسیم ، بار آخرت باشه منو اذیت می کنیا -باشه باشه فقط دیگه حرف نزن مردم از خنده زینب: راه بیوفت بابا اینارو گم کردیم - همش تقصیر شماست چشم هاش ریز کرد و انگشت هاش تکون داد سریع گفتم -ولی ولی اصلا اشکالی نداره فدای یه تار موت فوقش سر از بیابون درمیاریم جای تالار به علیرضا زنگ زدم و گفتم وایسن تا ماهم بهشون برسیم و ادرس گرفتم کجا هستن پیداشون کردیم و راه افتادیم جلوی در تالار رسیدیم دست هاش گرفتم -مراقب خودت باش خانوم خوشگلم زینب: توام همین طور -امشب خوشگل کردی احتمال چشم خوردنت زیاده حتی احتمال اینکه با عروس اشتباهت بگیرن هم زیاده پس هواست حسابی به خودت باشه ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 خندید روی دستش بوسه ای زدم و بهش چشمک زدم از ماشین پیاده شدیم ازش خداحافظی کردم و به همراه آقاجون و علیرضا وارد قسمت آقایون شدیم عروسی تموم شد با زینب دنبال ماشین عروس راه افتادیم که بریم خونه عروس و داماد زینب: بوق بزن -دیر وقته عزیزم همسایه ها اذیت میشن درسته ما خوشیم ولی نباید اون هارو نا خوش کنیم که باید بهشون احترام بزاریم و مورد آزار و اذیت قرارشون ندیم دیگه چیزی نگفت خونه عروس و داماد رفتیم اونجا شروع به بزن و برقص کردن بیرون وایستادم که زینب اومد پیشم زینب: عه چرا نمیای تو؟ -بیرون می مونم زینب: بیجا می کنی شما بیا تو ببینم زشته نیای آروم خندیدم و گفتم -می ترسی بدزدنم؟ زینب: نه خیر،بیشتر نگران خودمم که بدزدنم خندیدم: اوووه بله بله یادم نبود که امشب شما خوشگل کردی احتمال هر چیزی هست ، پاکم که نکردی زینب: بیا تو ببینم اینقدر غر نزن با زینب داخل شدم و گوشه ای ایستادم نگاه های بعضی هارو روی زینب احساس می کردم و با پررویی تمام با اخم تو چشم هاشون زل می زدم و اون ها هم نگاه از می گرفتن از اینکه زینب آرایش هاش پاک نکرده بود خوشحال نبودم فاطمه خانوم: آقا رضا شما هم برو وسط -نه مامان جان من همین جا راحتم فاطمه خانوم: باید التماس شما رو هم مثل زینب بکنم تا برید برقصید خندیدم ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 -نه مامان جان التماس چیه فاطمه خانوم: پس برو دیگه -نه مامان جان من دوست ندارم زینب: برو دیگه یا خدا دوتا شدن -عزیزم تو که می دونی من اصلا دوست ندارم تو این مجالس برقصم زینب: همه مردن -ولی زنا دارن تماشا می کنن زینب: ولش کن مامان تا صبحم باهاش بحث کنی نمیاد فاطمه خانوم: وا فاطمه خانوم رفت پیش خواهراش زینب هم دیگه حرفی نزد مراسمشون که تموم شد به خونه مادربزرگ زینب رفتیم. توی اتاق رفتیم تو لباس هامونو عوض کنیم زینب شامپو برداشت و می خواست از اتاق خارج بشه -کجا؟ زینب: برم سرویس بهداشتی مسواک بزنم و صورتم بشورم هنوز آرایش روی صورتش بود و با خوردن غذا و آب و... پاک نشده‌ بود -برو مسواکت بزن اما آرایش هات پاک نکن زینب: چرا؟ -چون من میگم زینب: پاک نمی کنم میگی چرا پاک نکردی می خوام پاک کنم میگی نه من چیکار کنم از دست تو -وقتی گفتم پاک کن واسه این بود که جلب توجه نامحرم می شد درست صورت می شه بیرون گذاشت ولی نباید باهاش جلب توجه کرد که توام ماشالا خوشگلی آرایش هم که کردی خیلی قشنگ تر شدی و ممکنه که... ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 حالا که میگم پاک نکن واسه این هست که اون صورت قشنگت که آرایش کردیو باید برای من می کردی من بیشتر لذت ببرم بعدم من هنوز لذتم نبردم چون شما رفتی عروسی نزاشتی لذت ببرم بنا بر این نباید پاک کنی صبح زودتر بیدارت می کنم آرایش هات پاک کنی نمازت بخونی ناخن هاتم صبح بکن لباست هم در نیار من توی این لباس فقط روزی که پروف کردی دیدمتاااا زینب: اووووه -بدو ببینم سه شمردم اینجا باشیاا رفت مسواکش رو زد و اومد کنارم خوابید نگاهم به چشم های تیله ای مشکی اش دوختم دستاش توی دستم گرفتم و پشت دستاش نوازش کردم -نه واقعا خیلی امشب خوشگل شدی بزنم به تخته زدم به تخته ای -یه دقیقه وایستا الان میام نیای بیرونا زینب: می خوای چی کار کنی؟ -الان می فهمی رفتم بیرون مادر بزرگ زینب بیدار بود مادر بزرگ زینب: آقا رضا نخوابیدی چرا -شرمنده ننه، اومدم ببینم اسپند دارید؟ مادر بزرگ زینب: اره مادر داریم می خوای چیکار؟ -می خوای برای خانومم دود کنم خندید کمی اسپند دود کرد مادر بزرگ زینب: زود ببرش تو اتاق که بوش بقیه اذیت نکنه -چشم دست شما درد نکنه ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
شجاع اونیه؛ که صبح ها وزنه سنگینِ پتو را بلند کنه و نماز صبح اول وقت بخونه..!" @One_month_left
یه‌بچه‌حِزب‌اللهیِ‌واقعی . . . هیچوقت‌نمیاد‌فضای‌مجازی‌که‌ فالور‌جمع‌کنہ‌و‌عکساشو‌به‌اشتراک‌بزارھ! یه‌حزب‌اللهی‌فقط‌برای‌زمین‌زدن‌دشمن؛ تو‌این‌فضا‌آماده‌میشه:)! @One_month_left
-استاد‌پناهیان تجربه‌بهم‌یا‌دداده‌ڪہ... برای‌اینڪه‌طلب‌شهادت‌ڪنی ‌نبایدبه‌گذشته‌خودت‌نگاه‌کنۍ...! ࢪاحت‌باش! نگران‌هیچی‌نباش! فقط‌مواظب‌این‌باش‌ڪھ شیطون‌بهت‌نگه‌تولیاقت‌ شهادت‌نداری...!✋🏽🙂" @One_month_left
یه جا تویِ حسینیه‌ی معلی، حاج مهدی رسولی گفت: «نامرد اون کسیه که از این به بعد درس بخونه فقط برایِ اینکه خودش موفق بشه! نه!از این به بعد خوب درس بخونید، هیئت‌داری بکنید، ورزش خوب بکنید تا به دردِ امام زمانتون بخورید!» ‌به قول شهید باکری؛ خیلی‌ها می‌تونن با دعا مخلص بشن؛ اما مخلصِ متخصص کم داریم!👌🏻 📚 @One_month_left
به‌قول‌حاج‌مهدے‌رسولے: این‌خانواده‌یاشفامیدن یاشفاعت‌میکنن؛ رَدخورندارن:) اگه‌ازشون‌شفایی‌خواستیم وندادن‌به‌این‌دلیله‌که شایداون‌دنیابه‌شفاعتشون بیشترنیازداریم! درست‌مثل‌یه‌پـدرکه‌اول میبینه‌کـجابه‌چی‌بیشتر نیازداریم؛) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @One_month_left
استاد رائفی‌ پور میگفت: تو کربلا یه‌ تربت‌ دادن‌ به‌ من دعای‌ تربت‌ رو خوندم‌ بار اولم‌ بود به‌ یک‌ جمله‌ رسیدم‌ نابود شدم . این‌ بود : قسم‌ به این‌ خاک‌ که‌ معصومی‌ در آن‌ حل‌ شده‌ است ...:)💔 @One_month_left
امام_صادق(علیهم‌السلام): هـرکس سـوره جمعه را در هـر بخـوانـد کفـاره گنـاهـان مـابیـن دو جمعه خـواهـد بـود.🌱✨ بحارالانوار،ج86،ص362 @One_month_left
گاهۍاوقات‌آرزوۍشـ‌هادت‌ما، عرش‌خداروبه‌خنده‌درمیاره!! راحت‌غیبت‌میڪنیم‌بعدشم‌میگیم‌ حالابعداازدلش‌درمیارم؟! حالابالفرض‌اونم‌بخشیدت‌، سابقہ‌ۍخودتوپیش‌خداخراب‌نڪن🌿!' راحت‌دل‌همومیشڪونیم... قبلااگہ‌یه‌شب‌نمازشب‌نمۍخوندیم‌ زمینوزمانوبه‌هم‌میدوختیم.! الان‌یادمون‌نیست‌آخرین‌بارۍ ڪه‌‌نمازشب‌خوندیم‌ڪۍبوده👊🏼:)! بنـظرت‌ شہید میشیم؟ اره‌بشین‌تاشہیدشۍ‌! @One_month_left
²¹⁰تاابشیم ؟🧕🏻🌸 ⁵ پارت‌رمان‌داریم🧸🤍 -تگ‌میزارم❗
بشیم ۷۰ تا؟!🥲 -تگ میزارم😍 ...🌚" @One_month_left
جهت ارسال تگ:🙈👇🏻 @Arman_AliVardi
۶۰ تاییمون مبروووک😍🥲✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خاطرات تلخ روزهایی که در ایران گندم نبود ♨️داستان گندم در ایران، داستان نان است و تاریخچه گرسنگی از دوران ناصرالدین شاه قاجار تا دودمان پهلوی. سال ۱۳۸۳ در ایران جشن خودکفایی گندم برگزار شد و از همان زمان این واقعه را در تقویم ثبت کردند. اما چرا خودکفایی گندم این‌قدر مهم است؟ @One_monte_left
‼️⛔‼️⛔‼️⛔ 🔴حرکت مشکوک افعانی ها . ظاهرا توافقی که آمریکا و انگلیس و اسراییل با گروه طالبان در دوحه قطر انجام دادند، داره کم کم خودشو نشون میده و آن کشاندن جنگ و بی ثباتی در داخل مرزهای شرقی ایران: ۱- تحویل ۸۰ میلیارد تجهیزات نظامی مدرن ب طالبان هنگام خروج از افعانستان ۲- ورود بیش از ۳ میلیون افغانی مجرد حدودا بین ۲۰ الی ۴۰ سال ب داخل کشور بدون زن و بچه که عمدتا از نیروهای ورزیده و جنگ دیده ارتش سابق افعانستان هستند که در اختیار طالبان هستند و خانواده آنها نیز در افعانستان گروگان طالبان هستند ۳- خروج زن و بچه های افعانی های مقیم ایران در یک اقدام مشکوک و باقی ماندن مردهای مجرد افعانی در ایران ۴- در تهران حدود ۲۰۰ هزار افعانی تخمین زده شده ۵- بیشتر در شرق ایران و بویژه در مشهد متمرکز شده اند ۶- طالبان کم کم داره ادعای خراسان بزرگ را مطرح میکنه. این طالبان از قوم پشتون در واقع از تبار همان پشتونهای افغانی هستند که در اواخر دوره صفویه ب ایران حمله کردند و شاه سلطان حسین را مجبور ب تسلیم کردند و مدت ۷ سال بر اصفهان حکومت کردند تا بلاخره توسط نادرشاه کبیر بیرون رانده شدند. ۷- کشورهای استعمارگر از توهم و غفلت مسئولین جمهوری اسلامی سواستفاده کرده و بلاخره جنگ داخلی فرسایشی راه میندازند که نشانه های آن در اتحاد اسرائیل با اعراب و گفته های بایدن که باید نقشه جغرافیایی خاورمیانه تغییر کند مشهود است. اینجاست که ضرب المثل فارسی داریم: وقتی باد میکاری ، توفان درو خواهی کرد.. در جلسه آگاه سازی ، پیرامون وجود افاغنه و خطرات ناشی از آن در زمانی که حمله تروریستی داعش در جریان بود به کرات سخنرانی و هوشیاری های لازم داده شد. در همین بین افغانهایی رو در داخل فنس پادگان نظامی دستگیر کردند که هر کدام دارای ساعتهای Gps دار و مکان یاب های گارمین داشتند. معذلک وضعیت را اینطور که شما در این پست بیان کردید بنظر ، نگاه ساده لوحانه ای خواهد بود که باور کنیم هر تعداد افغانی در یک شهر مثل نیرویی با پتانسیل مخفی جهت آمادگی برای حمله متصور است. کافی است جرقه ای رخ دهد و ببینید کسانی رو که حتی فکرش را هم به ذهنتان خطور نمیکرد چکاره از آب در میاید. به هوش باشید 🔔 ارتش خاموش افغانستان در ایران !؟ هیچ کس فکر نمیکند چطور بیش از ۶ میلیون افغانی وارد این سرزمین شده اند و از کجا می آیند؟ اگر روزی این تعداد انبوه افاغنه در درون کشور مسلح گردند ، نیازی بر لشکر کشی طالبان وجود ندارد . 🔔آیا مرزهای ما بی در و پیکرند و نگهبانی ندارد؟ 🔔آیا نیازی به ویزا ندارند؟ 🔔آیا وارد کردن آنان به این سرزمین، خطرناکترین نوع قاچاق نیست؟ 🔔چرا اتباع غیر مجاز به این راحتی در این سرزمین تردد و اقدام به جرم و جنایت می کنند؟ 🔔آیا نسبت به این سرزمین احساس مسئولیت و تعلق خاطر دارند؟ 🔔آیا مالیات می دهند یا به سربازی می روند؟ 🔔آیا از یارانه ی آب و نان و برق و دیگر اقلام و امکانات عمومی استفاده نمیکنند؟ 🔔چه کسانی و چرا آنان را به این سرزمین وارد میکنند؟ 🔔دست چه کسانی پشت این ماجراست؟ 🔔 تابعیت این بیگانگان چگونه است؟ 🔔چرا بسیاری از آنان در این سرزمین مانده و نسل خود را گسترش میدهند؟ 🔔آیا مدارک واقعی هویتی، آدرس دقیق و اقامتگاه اتباع افغانیون غیرمجاز مشخص است تا در صورت ارتکاب جرم و جنایت سریعا شناسایی و دستگیر شوند؟ 🔔آیا آنان مظلومند یا ما(ملت ایران)؟ 🔔آیا اگر ما وارد افغانستان شویم آنها هم خدمات رایگان به ما ارائه می دهند (اقدام متقابل)؟ 🔔آیا بجای استقبال و ارائه خدمات رایگان، سرمان را نمی برند؟ 🔔آیا ماهم میتوانیم در افغانستان جولان داده و ...(اقدام متقابل)کنیم 🔔چرا افغانها، آب هیرمند را به روی اراضی خشک و مردم تشنه سیستان و بلوچستان بسته اند و حقابه ی مارا نمیدهند 🔔آیا وجود ۶ میلیون افغانی در ایران، معادل یک کشور بیگانه و تصرف و اشغال کشور نیست 🔔آیا بسیاری از اعضای گروهک های تروریستی چون داعش،افغانی نیستند؟ 🔔اگر سخت کوش و کار کن و تلاشگرند چرا سرزمین خودشان را آباد نمیکنند؟ 🔔آیا استفاده ی عده ای دلال و منفعت طلب از اتباع غیرمجاز افغان بعنوان نیروی کار ارزان، باعث بیکار شدن کارگران و نیروی کار ایرانی نمی شود؟ 🔔چرا با چنین قاچاقی و عاملان و مسببان آن که امنیت اجتماعی، اخلاقی، اقتصادی و نیروی کار کشور را شدیدا به مخاطره انداخته اند برخورد نمیشود؟ 🔔چرا قانون مناسب و کارایی در این زمینه وجود ندارد؟ 🔔با وجود تضاد طبیعی منافع بین همسایگان اگر روزی بین ایران و افغانستان جنگی رخ دهد چند درصد از ۶ میلیون افغانی که در ایران هستند بی طرف می مانند و علیه ایران اقدامی نخواهند کرد؟ @One_monte_left