#بازنمودگرایی ۲
🎈 طبق #بازنمودگرايي، اولاً حالات ذهنی پدیداری نیز دارای حیث التفاتیاند، و ثانياً خصیصه پدیداری حالات ذهني از طریق محتوایی که دارند، تأمین میشود.
نسخههاي متفاوت بازنمودگرايي (از جمله بازنمودگرایی خالص و غیرخالص، بازنمودگرایی قوی و ضعیف، و بازنمودگرایی وسیع و محدود) همگي در اين دو مؤلّفه مشترك هستند.
🎈 ساده ترین و البته مناقشه برانگیزترین نسخه بازنمودگرایی، صِرف محتوا را برای بازنمایی پدیداری کافی میداند؛ بدین معنا که ويژگيهاي پديداري هر حالت ذهني، صرفاً تابعي است از محتواي التفاتی آن حالت. این نسخه را «بازنمودگرایی خالص» مینامند. بازنمودگرایی غیر خالص اما علاوه بر محتوای التفاتی، شیوه خاص بازنمایی را هم در خصیصه پدیداری دخیل میداند.
🎈 عمده بازنمودگرایان از نسخهای غیرخالص دفاع میکنند و بسندگی صِرف محتوای بازنمایی را برای خصیصه پدیداری کافی نمیبینند.
مثلاً چالمرز استدلال میکند فرض كنيد كسي باور به «سبزی چمنهاي مزرعه روبرو» داشته باشد. از سوي ديگر، ممكن است شخصي ادراك حسّي با همين محتوا داشته باشد. لازمه بازنمودگرايي خالص اين است كه دو حالت ذهني يادشده (يعني باور و ادراك حسّي با محتواي يكسان)، ويژگي پديداري يكساني داشته باشند. ولي اين بوضوح نادرست است؛ چرا که تجربه ادراک حسّی دارای برخی خصیصه های پدیداری متمایز است؛ حال آنکه باور دارای هیچ خصیصه پدیداری نیست، یا لااقل خصیصه پدیداری متفاوتی از خصیصه پدیداری ادراک حسّی دارد.
🎈 بازنمودگرایی براساس یک ملاک دیگر، به دو شاخه برونگرا و درونگرا تقسیم میشود و البته اکثر تئوریسینهای بازنمودگرا، از نسخه برون گرایانه دفاع میکنند. (Thompson, 2010, "The Spatial Content of Experience", p.150.)
🎈 بازنمودگرایی درونگرا به این استراتژی تعهّد دارد که ویژگی پدیداری (ویژگی بازنمایی کردنِ یک محتوای خاص)، فقط به حالات درونی شخص وابسته است. حال آنکه بازنمودگرایی برونگرا، محیط شخص را دستکم بعنوان بخشی از عوامل دخیل در ویژگی پدیداری در نظر میگیرد. (Chalmers, 2010, The Character of Consciousness, p.354.)
🎈 تفکیک دیگری با عنوان بازنمودگرایی «ضعیف» و «قوی» هم در ادبیات بحث مطرح شده و بازتاب فراوانی یافته است. طبق تبیین مایکل تای، بازنمودگرایی قوی دیدگاهی است که ويژگي پدیداری را با گونه ای خاص از ويژگي بازنمودی محتوا، اینهمان میداند. حال آنکه در بازنمودگرایی ضعیف، بجای تئوری اینهمانی، شاهد تئوری وقوع تبعی (Supervenience) هستیم؛ بدین معنا که ضرورتاً تجربیاتی كه ويژگيهاي بازنمودي يكساني دارند، ويژگي پدیداری یکسانی دارند.
نکته مهم درباره بازنمودگرایی ضعیف اینست که برخلاف نسخه قوی - هیچ توضیحی درباره ماهیّت ويژگي پدیداری ارائه نمیدهد و صرفاً نوعی همتغییری بین ویژگیهای بازنمودی و ویژگیهای پدیداری را مطرح مینماید و البته برای رویکرد تحویلگرایی جذابیت چندانی ندارد. (Tye, 2009, Consciousness Revisited, p.112.)
مهمترین مباحث فلسفی درباره ذهن/نفس و علوم شناختی را اینجا ببینید:
@PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 در این ویدیو👆 ساختار و کارکرد شگفت انگیز مغز و نورونها را می بینیم که مانند سایر کشفیات علمی (اینهمانی ساختار مولکولی H2O با آب، اینهمانی جنبش مولکولی با حرارت، و ...) به موجی گسترده برای پذیرش اینهمانی ذهن و مغز انجامید.
🔷 مک لافلین میگوید بهترین تبیین برای رابطه همبستگی (Correlation) بین یک فعالیت خاص نورونی و یک حالت خاص ذهنی، آنست که این دو در واقع اینهمان باشند.
استدلال بهترین تبیین (IBE) یکی از الگوهای فلسفی برای توضیح پدیده های تجربی است که در عرض قیاس و استقراء مطرح می شود. در این استدلال، فرضیه ای که بهتر از سایر فرضیه ها یک پدیده تجربی را تبیین نماید، فرضیه درست یا لااقل فرضیه معقول تلقی میگردد.
🔷 دکتر حمید وحید در انتقاد به مک لافلین میگوید برای اینکه تبیین کنیم نظم همبستگی بین حالت ذهنی m1 (مثلاً درد) با حالت نورونی n1 تصادفی نیست، آن را دارای نوعی رابطه ضروری در نظر میگیریم؛ کاری که معمولاً در مورد قوانین طبیعی انجام میدهیم. به عبارت دیگر، میگوییم بهترین تبیین برای این همبستگی که «m1 رخ میدهد اگر و تنها اگر n1 رخ دهد»، اینست که: «از نظر قانونی ضروری است که m1 رخ میدهد اگر و تنها اگر n1 رخ دهد». و معمولاً برای مستدل کردن این رابطه ضروری، به رابطه ضروری بین کلّی های M1 و N1 متوسّل میشویم. یعنی بهترین تبیین برای همبستگی بین مصادیق m1 و n1 اینست که رابطهای ضروری بین کلّیهای M1 و N1 برقرار باشد. این روشی است که برای تبیین نظمهای طبیعی استفاده میکنیم.
حال پرسش اینست که چرا باید در تبیین همبستگی بین m1 و n1 به اینهمانی آنها متمسّک شویم؟
@PhilMind
#معرفی_کتاب
📙 «مباحث معاصر در علوم شناختی» که از مجموعه مجلدات «مباحث معاصر در فلسفه» انتشارات بلک ول به چاپ رسیده، یک کتاب مقدّماتی مفید و معتبر در #فلسفه_علوم_شناختی است.
📗 این جلد که به اهتمام رابرت استینتون فراهم آمده، مشتمل بر 8 فصل است:
فصل نخست به ماجولار بودن (پیمانهای بودن) ذهن میپردازد. فصل دوم میزان فطری بودن زباندانی را بررسی میکند. فصل سوم این پرسش را محور قرار میدهد که آیا #علوم_شناختی نشان داده انسانها بلحاظ شناختی، محدود و غیرعقلانی هستند؟ فصل چهارم به این مسئله اختصاص دارد که آیا قوانین و بازنماییها برای سیستماتیک بودن ذهن و زبان، ضروری هستند؟ فصل پنجم، سؤال مهم تحویلپذیری #آگاهی و #کوالیا را در قالب دو مقاله موافق و مخالف بررسی میکند. فصل ششم نیاز به محتوای بیرونی در علوم شناختی را به بحث میگذارد. فصل هفتم از این پرسش سخن میگوید که آیا هدف ادراک حسّی، فراهمآوردن بازنماییهای درست است؟ فصل آخر نیز این مسئله را محور قرار میدهد که آیا حالات ذهنی میتوانند به یک مؤلفه محدود (درونی) و یک مؤلفه وسیع (بیرونی) تقسیم شوند؟
📕 این کتاب در سال 2006 و در 320 صفحه به چاپ رسیده و جزو آثار قابل توجه در میان معدود منابع منتشر شده با عنوان فلسفه علوم شناختی است.
مهمترین مباحث فلسفی درباره ذهن/نفس و علوم شناختی را اینجا ببینید:
@PhilMind
♦️ صدرالمتألهین برهان انسان معلّق در هوا که بوعلی برای اثبات تجرّد نفس انسانی مطرح کرده بود را بعنوان استدلالی برای تجرد نفس انسان و حیوان آورده است.
♦️ طبق این استدلال، فرض میشود که حیوانی/انسانی بطور یکباره و ناگهانی خلق میگردد و از هرگونه حواسّ بدنی محجوب است.
این حیوان در هوای طِلق یا خلاء واقع شده و در نتیجه هیچگونه ادراکی از كيفيّات محسوس ندارد. همچنین بگونه ای بين اعضاء و انگشتان او فاصله وجود دارد که حسّ لامسه ندارد.
با تمام این اوصاف، او همچنان ذات خودش را ادراک میکند و از تمامی اعضاء ظاهر و باطنش غافل است. و معلوم است که آنچه مورد ادراک قرار میگیرد، غير از آن چیزی است که مغفول عنه است. بنابراین هويت او مغاير با جميع اعضائش خواهد بود.
♦️ علامه طباطبایی در تعلیقه بر اسفار مینویسد:
«بعید نیست که این برهان ردّ شود؛ خصوصاً در غیر انسان از سایر حیوانات.» (اسفار، ۱۳۶۸، ج۸، ص۴۴)
♦️ شاید اشاره عبارت علامه به تزلزل برهان – حتّی در مورد انسان- ناشی از این مسئله باشد که در استدلال فوق، یک تمایز معرفتی، به یک تمایز وجودی تسرّی داده شده است.
چرا که به قول خود بوعلی، آنچه برای انسان معلّق در هوا اثبات شده (یعنی ذات و نفس)، غیر از آن است که اثبات نشده (یعنی جسم و اعضاء). ولی بلافاصله از همینجا نتیجه میگیرد که «بنابراین چنین شخصی میتواند بفهمد که وجود نفس او، غیر از وجود جسمش میباشد».
♦️ در واقع، اینجا خلط بین معرفت شناسی و وجودشناسی اتّفاق افتاده است؛ همان اشکال معروف فیلسوفان تحلیلی بر استدلال دکارت که تمایز معرفتی بین ذهن و بدن را به تمایز وجودی بین این دو بازمیگرداند.
♦️ ممکن است گفته شود برهان انسان معلّق در هوا، به علم حضوری عقلی (در انسان) و علم حضوری جزئی تخیّلی (در حیوان) اشاره دارد. اگر چیزی افزون بر ذات نفس مجرّد در حصول این علم دخیل بود، به نفس همین علم حضوری باید مشهود میگشت. بنابراین، موطن علم به خویشتن، غیر از موطن بدن است.
کما اینکه شارح شفا در انتهای توضیح برهان فوق مینویسد:
«فهمیدیم که جسم برای خودش حاصل نیست و وجودی متفرّق و پراکنده و بیگانه از همدیگر دارد. ولی ادراک، حضور الشّیء عند المُدرک است؛ پس میفهمیم که من انسانی، جسم نیست و مجرّد است.» (نائیجی، ۱۳۸۸، شرح نفس شفا، ص۵۸)
♦️ لیکن این پاسخ نیز در مرحله کنونی از بحث، مصادره به مطلوب است. فیلسوف فیزیکالیست اساساً تجرّد و غیریّت نفس را قبول ندارد تا علم حضوری را جزو مؤلّفه های صورت مسئله بپذیرد. از نگاه او، علم به خویشتن در انسان معلّق در هوا، از طریق ساختاری فیزیکی/ بدنی تأمین میشود و پیش فرض حضوری بودن این علم و شهود آن از سوی نفس مجرّد، خدشه بر مسیر استدلال خواهد بود.
♦️ اساساً از نظر قائلین به اینهمانی نفس و بدن، حالتی که انسان معلّق در فضا از ادراک خویشتن دارد، همان حالت نورونی خاص در مغز اوست و نه بیشتر.
البته او بدلیل عدم امکان رؤیت یا لمس بدن، از وجود اعضاء و مغز و نیز رشته های عصبی آن اطلاع ندارد. اما عدم معرفت به اینهمانی نفس با بدن، مستلزم عدم وجود اینهمانی نیست.
مهمترین مباحث فلسفی درباره ذهن/نفس و علوم شناختی را اینجا ببینید:
@PhilMind
💠 انیمیشن #Soul دو روز پیش جایزه بهترین انیمیشن گلدن گلوب ۲۰۲۱ را از آن خود کرد و احتمالا اسکار را هم خواهد برد.
🥁 فیلم، داستان جو گاردنر - معلم موسیقی مدرسه راهنمایی - را روایت می کند که ساعاتی قبل از شانس اولین اجرا در بهترین کلوب نوازندگی جاز نیویورک، دچار حادثه شده و به کما می رود.
⚰ مسیری که روح جداشده گاردنر از بدنش در جهان پس از مرگ می پیماید و نیز چگونگی بازگشت او به بدن، بسیار شبیه توصیفات تجربیات نزدیک به مرگ (NDE) در تحقیقات نوروتئولوژی (اندرو نیوبرگ، جفری لانگ، و ...) است.
🔓 البته ارواح در این فیلم می توانند اشتباهی در بدن های دیگر قرار گیرند که مبتنی بر تلقی خاصی از #دوئالیسم نفس و بدن و یادآور اشکال فیزیکالیستی جفت شدن (pairing) است.
♻️ بخش قابل توجهی از فیلم نیز در جهان پیش از تولد می گذرد که روح گاردنر بدانجا برده شده تا راهنمای یک روح کوچک سرگردان برای تولد و ورود به حیات زمینی باشد.
خصوصیات اخلاقی و استعدادها برای تک تک ارواح در این عالم تعیین می شوند؛ آنهم توسط موجوداتی با #جسم_لطیف.
🎗این تلقی از پیشینه ارواح نه در دوئالیسم دکارتی وجود دارد و نه شبیه مثال افلاطونی (عالم مثُل) است که موطن «ایده»ها یا حقایق کلی است. بلکه بلحاظ ظاهر تاحدی به توصیفات عرفانی از عالم مثال می ماند.
🏝 انیمیشن "روح" ساخت ۲۰۲۰ برای مخاطب بزرگسال تولید شده و در عین نمایش ارواح مجرد و عوالم ماقبل و مابعد حیات بیولوژیک، این آموزه ها را در سطح صرفا وجودشناختی (متافیزیک) باقی می گذارد و فارغ از آموزه های الهیاتی درباره سعادت و رستگاری است.
🖋مهدی همازاده
@PhilMind
#بازنمودگرایی ۳
🔥 مایکل تای - بعنوان اولین و مؤثرتری نظریه پرداز بازنمودگرایی برونگرای تقلیل گرا - به استدلال شفافیت متوسل می شود: تنها جنبهای از #تجربه_پدیداری که بنحو دروننگرانه مستقیماً در دسترس ماست، ویژگیهایی است که آن تجربه به اشیاء بیرونی نسبت میدهد.
🔥 ما در تجربیات بصری، ابژههای مختلفی را از طریق سطوح ظاهری شان ادراک میکنیم؛ ولی هیچکدام از کیفیّات آن سطوح بشکل کیفیّات تجربه خودمان، بنظر نمیآیند.
مثلاَ ما تجربه خودمان را آبی و مدوّر نمییابیم؛ بلکه اینها بمثابه ویژگیها یا کیفیّات همان اشیاء بیرونی، تجربه میشوند.
ضمن اینکه ما فقط از ويژگيهاي ابژههای بیرونی بصورت مستقيم اطّلاع مییابیم و اطلاع از #خصیصه_پدیداری تجربه، بصورت با واسطه رخ ميدهد.
🔥 نکتهای که برای تای مهم جلوه کرده، همتغییری کیفیّات اشیاء خارجی با خصیصه پدیداری تجربه است؛ بدین معنا که ضرورتاً اگر هریک از کیفیّات ابژههای مورد توجّه تغییر یابند، خصیصه پدیداری تجربه ما هم تغییر خواهد کرد.
🔥 وی برای تبیین این همتغییری، خصیصه پدیداری را بگونهاي متضمّن کیفیّاتی معرّفی میکند كه مستقیماً از آنها اطلاع داريم (که در واقع چنانچه تجربه ما صادق باشد، اين كيفيات همان ويژگيهاي اشياي خارجي هستند).
به تعبير دیگر، كيفيات مذکور، خصیصه پدیداری تجربه ما را شکل میدهند، یا لااقل بخشی از اجزاء شکلگیری آن هستند.
🔥 حال یک فرضیه محتمل اینست که خصيصه پديداري تجربه را همان کیفیّت سطوحی بدانیم که تجربه میشود. ولی اين فرضيه موارد توهّمی را پشتیبانی نميكند.
🔥 به عقيده تاي، بهترین تبیین آنست که خصیصه پدیداری تجربه را گونهای خاص از محتوای بازنمودی بدانیم؛ محتوایی که کیفیّات بیرونی را بازنمایی کرده و این کیفیات، داخل آن میشوند. فرضيه فوق تبیین میکند چرا خصیصه پدیداری تجربه بصری، ضرورتاً با تغییر کیفیّاتی که شخص از آنها مستقیماً اطلاع دارد، تغییر مییابد.
🔥 بنابراین بگمان تای، سنّتی که میگوید کیفیّات پدیداری تجربیات #ادراک_حسّی یا #کوالیا ی این تجربیات، ويژگي يا كيفيتي متعلّق به خود تجربهها هستند، یک سنّت غلط است. بلکه آنها کیفیّات اشیاء بیرونیاند که شخص از طریق #دروننگری در تجربه ادراک حسّی، مستقیماً از آنها اطلاع مییابد.
🔥 وی در ادامه، تئوری خویش را در مورد احساسات بدنی، هیجانات و ... نیز تعمیم میدهد. مثلاً وقتی ما تجربه در انگشت دستمان را دروننگری میکنیم، توجّهمان به سوی جایی میرود که احساس درد داریم (یعنی به سوی انگشت دستمان). به عبارت دیگر، کیفیتی که ما در دروننگری تجربه درد مستقیماً بدان دسترسی داریم، کیفیتی از آسیبهای بافتی در جای خاصّی از بدن است، و نه کیفیتی متعلّق به خود تجربه.
🔥 بنابراین وقتی خصيصه پديداري با محتواي بازنمودياي اينهمان باشد كه خود كيفيات خارجي، مؤلّفه تشكيل دهنده آنست، محيط خارجي شخص در تشخّص محتواي بازنمودي، و در نتيجه در تشخّص خصيصه پديداري نقش دارد (برونگرایی).
(See: Tye, 2000, Consciousness, Color and Content, pp. 46-54)
🖋مهدی همازاده
مهمترین مباحث فلسفی ذهن/نفس و علوم شناختی را اینجا ببینید:
@PhilMind
✂️ #صدرالمتألّهین با تکیه بر تعریف هایلومورفیستی (ترکیب #ماده_و_صورت) از #نفس که همان تعریف ارسطویی است، اتّحاد نوعی حاصل از این تعریف را محور قرار میدهد: یک «نوع طبیعی» واحد، حتّی در مورد نفس ناطقه.
✂️ نکته مهمّ دیدگاه #ملاصدرا اینست که بجای فهم دوئالیستی از نفس و بدن، باید ایندو را در قالب یک جوهر واحد فهمید.
در دیدگاه وی هرچند جداسازی #نفس_و_بدن یا صورت و مادّه در تحلیل عقلی امکانپذیر است، ولی در متن وجود خارجی، مادّه و صورت، دو جهت و حیثیت مختلف از یک وجود واحد هستند؛ یکی جهت قابلیت و دیگری جهت فعلیت. پس اینگونه نیست که بتوان با لحاظ کردن نوعی تمایز صرفاً عقلی، واژه "من" و محمولات آن را به یکی از این دو جزء تحلیلی نسبت داد. (اسفار، ج5، صص295-293)
✂️ بدینترتیب نفس را نمیتواند از ابتدا و در حین حدوث، مجرّد محض دانست؛ بلکه از آنجا که صورت #جسم_طبیعی و شکلدهنده یک نوع مادّی است، #حدوث_جسمانی و وجودی مادّی دارد که البته در میانه راه به نوعی #تجرّد ناقص (#تجرد_مثالی) میانجامد.
✂️ نحوه وجود نفس در #حکمت_متعالیه، اتّصال تدبیری برای بدن است؛ نه مانند نحوه وجود مجرّدات محض، مفارق تامّ است و نه مانند وجود مادّه محض. بلکه نحوه وجود نفس، خاص خودش میباشد و تعلّق و تصرّف در بدن، امری ذاتی برای نفس است و در نحوه وجود آن اخذ شده است.
حال آنکه طبق نظر #بوعلی، تعلّق به بدن و تصرّف در آن، امری عارض بر ذات نفس بود. صدرا تأکید دارد که عرضی دانستن این صفت، با تعریف نفس بعنوان «صورت» جسم طبیعی و «ترکیب نوعی» آن دو، منافات جدّی دارد.
✂️ "بدن [و نه جسد] در تحقّق خویش، محتاج وجود مطلق [و نه بشرط لا] نفس است و نفس نیز از حیث تعیّن وجود شخصی و شکلگیری هویّت نفسیاش، محتاج بدن میباشد." (همان، ج8، ص382)
✂️ حال آنکه به تعبیر او، نظر بوعلی به این میانجامد که نسبت نفس مجرّد مفارق با بدن مادّی، همانند نسبت سنگ در کنار انسان (بدون هیچگونه ارتباط ذاتی و الزامی) باشد. صدرالمتألّهین تأکید دارد که ابزاریّت بدن برای نفس، مانند ابزاریّت ارّه برای نجّار و کشتی برای ناخدا نیست که اگر بخواهد، آن را بهکار گیرد و اگر نخواهد، واگذارد. (ن.ک: همان، صص384-383)
🖋مهدی همازاده
مهمترین مباحث فلسفی درباره ذهن/نفس و علوم شناختی را اینجا ببینید:
@PhilMind
🔷 سؤال 👆👇 یکی از مخاطبان عزیز درباره چیستی #کارکردگرایی و نیز تفاوت #فیزیکالیسم و #ماتریالیسم، که بطور ساده و خلاصه توضیحش آمده است.
@PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎭 #دیوید_چالمرز در این سخنرانی که دو سال قبل ارائه کرده، پیرامون #فرامسئله_آگاهی و دیدگاه #توهمگرایی برای حل آن صحبت میکند.
🎭 توهمگرایی (#illusionism) - که در واقع روایتی دیگر از دیدگاه #حذفگرایی درباره #تجربه_پدیداری است - تمامی #حالات_پدیداری و تجربههای درونی را نوعی توهم برساخته در فرآیند #فرگشت میداند که گونهی جانوری را در این جهان پیچیده حفظ کرده و بنابراین واقعیتی برای آن قائل نیست.
🎭 در نتیجه صورت #مسئله_دشوار آگاهی و تبیین #پدیدارشناسی از اساس پاک میشود؛ چیزی که واقعیت ندارد، نیاز به تبیین وجودشناختی هم ندارد.
🎭 یک چالش در برابر این دیدگاه اما آنست که خود توهم تجربه پدیداری، دارای پدیدارشناسی خاص خودش است و حتی اگر فقط همین یک #ویژگی_پدیداری هم وجود داشته باشد، همچنان مسئله دشوار (#HardProblem) تبیین چرایی و چگونگی برآمدن آن از فرآیندهای مغزی و فیزیولوژیک باقی میماند.
لینک آپارات:
https://aparat.com/v/i8LsF
مهمترین مباحث فلسفی درباره ذهن/نفس و علوم شناختی را اینجا ببینید:
@PhilMind
🔱 این استدلال دوئالیستی را ملاحظه کنید:
1- اگر چیزی مادّی باشد، ذاتاً (ضرورتاً) مادّی است.
2- امکان دارد که من بهصورت غیر مادّی وجود داشته باشم؛ یعنی جهان ممکنی هست که من بدون بدن در آن وجود دارم.
3- بنابراین من ذاتاً (ضرورتاً) مادّی نیستم.
4- بنابراین من مادّی نیستم.
🔱 در نظر جگون کیم، مقبولیت استدلال فوق عمیقاً در گرو مقبولیت مقدّمه دوّم است. ولی آیا ممکن است که من بدون بدن وجود داشته باشم؟
دکارت اصرار خواهد ورزید که این مسئله، مسلّماً تصوّرپذیر است. اما کیم میپرسد آیا واقعاً یک چیز میتواند فقط از اینرو که تصوّرپذیر است، امکان وقوع هم داشته باشد؟ (See: Kim, 2010, Philosophy of Mind, pp.24-26.)
🔱 کیم استدلال دوئالیستی فوق را به شکلی دیگر هم صورتبندی کرده است:
1) فرض کنید من با این بدن خودم، اینهمان باشم.
2) قاعده ضرورت اینهمانیها (NI): اگر الف = ب، پس ضرورتاً الف = ب؛ یعنی اگر الف= ب در این جهان برقرار باشد، در هر جهان ممکنی هم برقرار خواهد بود.
3) ولی من میتوانم در برخی جهانهای ممکن، بدن نداشته باشم، یا لااقل یک بدن متفاوت داشته باشم.
4) بنابراین غلط است که من با این بدن در همه جهانهای ممکن، اینهمان باشم.
5) پس من با این بدن خودم، اینهمان نیستم.
🔱 قاعده ضرورت اینهمانیها در نظر کیم – و البته بسیاری از فیلسوفان دیگر - استثناءپذیر یا قابل ردّکردن نیست. بنابراین اگر هر فیلسوف فیزیکالیست بخواهد آسیب و نقصی در استدلال فوق بیابد، قاعدتاً باید به سراغ مقدّمه سوّم برود. کیم همین تشکیک را در مورد مقدّمه مذکور انجام داده و حتّی میل به پذیرش قاطعانه آن را ناشی از «داستان زندگی پس از مرگ» میداند که در اکثر ادیان، بیان شده است. (See: Ibid, p.27.)
🔱 سول کریپکی قبلا (۱۹۷۱) با استفاده از قاعده ضرورت اینهمانیها نشان داد که رابطه اینهمانی یک رابطه ضروری است که در تمام جهانهای ممکن صادق است.
او با استفاده از این نکته سعی در نفی اینهمانی مغز و بدن داشت؛ چه اینکه جهانهای ممکنی قابل تصوّر است که من دارای همین ترکیب مولکولی از مغز (یا بدن) باشم، اما حالات ذهنی نداشته باشم، یا حالات ذهنی متفاوتی داشته باشم. بنابراین کریپکی نتیجه میگرفت که اینهمانی مغز و ذهن، نمیتواند درست باشد؛ چون ضرورت ندارد و در تمام جهانهای ممکن، جاری نیست.
🔱 حال کیم استدلال دوئالیستی دکارت را طبق الگوی کریپکی بازسازی میکند؛ اما برخلاف کریپکی و برخی دیگر از فیلسوفان تحلیلی، امکان معرفتشناختی را مستلزم امکان متافیزیکی نمیداند و درنتیجه، تصوّرپذیری بدن بدون حالات ذهنی، یا نفس بدون بدن را برای اثبات امکان تحقّق خارجی آن کافی نمیبیند.
مهمترین مباحث فلسفی درباره ذهن/نفس و علوم شناختی را اینجا ببینید:
@PhilMind
برنامه سوفیا از رادیو گفتگو با موضوع «فلسفه ذهن، هوش مصنوعی و نورومدیتیشن» با حضور دکتر همتی مقدم و دکتر همازاده،
سهشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۰، از ساعت ۲۲ تا ۲۴
گفتگو در ابتدا پیرامون چیستی ذهن و #فلسفه_ذهن آغاز میشود و توضیحی اجمالی از دستهبندی هفتگانه تئوریهای فلسفی درباره #ماهیت_ذهن و ارتباط آن با بدن ارائه میگردد.
سپس وارد بحث #هوش_مصنوعی و انواع رویکردهای فنی و برخی مشکلات فلسفی آنها میشود و به این مسئله میپردازد که چرا ساخت #آگاهی مصنوعی و هوش مصنوعی قوی از دیدگاه برخی فیلسوفان، علیالاصول یا لااقل برپایه رویکردهای رایج به سرانجام نمیرسد؟
در بخش آخر بر بحث درباره تجربههای بیرون از بدن (OBE) تمرکز میکند و گفتگو درباره دیدگاهی جدید در بین نودوئالیستها در حوزه #نوروتئولوژی برای تبیین این تجربیات به میان میآید که در انتها تطبیق آن با سنت فلسفی - عرفانی اسلامی و مشترکات آنها مورد بررسی قرار میگیرد.
فایل صوتی این برنامه در چهار بخش نیمساعته بارگذاری شده است:
@PhilMind
#بازنمودگرایی ۴
🚥 ند بلاک در آزمون فکری #زمین_معکوس، یک مثال خلاف واقع علیه بازنمودگرایی برون گرایانه مطرح میکند.
زمین معکوس جایی است کاملاً شبیه به زمین واقعی که فقط از دو جهت با این زمین، تفاوت دارد: اوّل آنکه همه چیز به رنگ مکمّل اشیاء متناظرشان در این زمین هستند؛ آسمان زرد رنگ است، چمنها قرمزند و ... . دوّم آنکه مردم در جهان معکوس به زبان معکوس سخن میگویند؛ آنها به زرد میگویند آبی، به قرمز میگویند سبز، و ... .
🚀 مسافری از زمین واقعی به آن زمین معکوس سفر میکند و در مسیر (در فضاپیما)، بهگونهای که متوجّه نشود، سیستم بصری او تغییراتی میکند و در نتیجه رنگها را معکوس ادراک میکند.
کمکم و در اثر اقامت طولانی مدّت شخص در آن محیط و برقراری روابط علّی متعدّد و مستمرّ با آن، محتواي بازنمودي #ادراك_بصری او در هنگام ديدن چمن، شامل ویژگی قرمزی خواهد بود و نه سبزی؛ هرچند که بهدلیل وجود دستگاه وارونهساز، #خصيصه_پديداري اي كه با ديدن چمنها براي او حاصل ميشود، همچنان همانند همان حسي است كه با ديدن چمنها در زمين برايش پديد ميآمد.
🚥 او به زبان همین زمین واقعی سخن میگوید و در نتیجه چمنهای واقعاً قرمز را سبز مینامد و آسمان واقعاً زرد را آبی. بدین ترتیب در اثر زندگی با مردم زمین معکوس، او نمیتواند متوجّه اشتباه #ادراک_حسی خود بشود. (See: Block, 2007, Consciousness, Function, and Representation, p.552./ also: 1998, Is Experiencing Just Representing?, p.665.)
🚀 در مثال فوق، با آنکه محتوای بازنمایی ادراكات شخص مسافر تغییر کرده، ولی #ویژگی_پدیداری ادراكات او یکسان مانده است. بنابراین فاصلهای بین #ويژگي_بازنمودی تجربه و ويژگي پدیداری آن وجود دارد و این فاصله نشان میدهد که ويژگي پدیداری قابل تقلیل به ويژگي بازنمودی نیست.
🚥 این نکته را هم متذکّر شویم که آزمون فکری بلاک، صرفاً به یک وضعیّت تخیّلی محض ارجاع ندارد تا – همانطور که برخی مدافعان بازنمودگرایی تأکید کردهاند – احتمال وقوع و شدنیبودن آن قابل تردید باشد.
بلاک خود تصریح دارد که خصوصیات اساسی مثال فوق، همین امروز توسّط تکنولوژی موجود قابل ایجاد است: «ما امروزه میتوانیم به جای دو سیّاره در این سناریو، دو ساختمان بزرگ مجزّا را فرض کنیم، و گونهای از تغییر در سیستم بینایی را با عینکهای واقعیت مجازی خلق نماییم». (Block, 1998, p.666.)
مهمترین مباحث فلسفی درباره ذهن/نفس و علوم شناختی را اینجا ببینید:
@PhilMind
#معرفی_کتاب
«درآمدی به فلسفه ذهن» نوشته آقای کیث توماس مسلین - رییس دپارتمان فلسفه مؤسسه آموزشی Esher Sixth from College انگلستان - و ترجمه دکتر مهدی ذاکری جزو اوّلین آثار ترجمهشده فلسفه ذهن است که در سال ۱۳۹۰ به چاپ رسیده و همچنان از منابع اصلی فارسیزبان در این حوزه به شمار میرود.
این کتاب که طبق اهداف مؤلف و مؤسسه محل کار وی برای مخاطبان ۱۶ تا ۱۸ سال نگاشته شده، رویکردی آموزشی و مقدماتی دارد و البته برای دانشجویان غیر آشنا با این شاخه فلسفی نیز مدخلی قابل توجه به حساب میآید.
کتاب در ۱۱ فصل به سرفصلهایی چون تبیین مسئله ذهن و بدن، تئوریهای دوگانهانگاری، اینهمانی، رفتارگرایی، کارکردگرایی، مسئله علیت ذهنی، صورتگرایی ارسطویی، مسئله اذهان دیگر، و مسئله اینهمانی شخصی میپردازد.
نگارنده هرچند در قالب پارادایم مسلط فیزیکالیستی مینویسد، اما تلاش دارد بدون ترجیح نظریه خاصی، ادبیات بحث و دیدگاههای مهم ذیل هر موضوع را معرفی و برخی اشکالات در برابر تئوریهای مطرحشده را نیز ارائه کند.
هرچند جای پرداخت جدی به موضوعاتی مانند حیث التفاتی و آگاهی خالی است، اما بسیاری از مباحث اصلی فلسفه ذهن با قلمی روان در این کتاب توضیح داده شده که با ترجمهای دقیق در ۴۸۰ صفحه عرضه شده است.
مهمترین مباحث فلسفی ذهن/ نفس و علوم شناختی را اینجا ببینید:
@PhilMind
🔔 تبیین پدیدههایی مانند کنترل رفتار و گزارشپذیری حالات درونی و تصمیمگیری و ... فقط با تشریح کارکردها سر و کار دارند؛ کما اینکه خود این پدیدهها اساساً بنحوی کارکردی تعریف میشوند.
🔔 در سرتاسر #علوم_تجربی، تبیینهای تحویلگرا به همین شیوه عمل میکنند. بعنوان مثال برای تبیین #ژن، ما باید مکانیسمی که اطلاعات وراثتی را ذخیره و از نسلی به نسل دیگر انتقال میدهد، مشخّص کنیم. و معلوم میشود که DNA این کارکرد را به انجام میرساند. هنگامی که نحوه این کارکرد را توضیح دهیم، ژن را هم تبیین کردهایم.
🔔 یا برای تبیین #حیات، در نهایت باید توضیح دهیم چطور یک سیستم میتواند تکثیر یا تولید مثل کند، سازگاری با محیطش داشته باشد، متابولیسم را انجام دهد، و از این قبیل. تمامی اینها پرسشهایی درباره به انجام رساندن کارکردها هستند و بخوبی با تبیینهای تحویلگرایانه تناسب دارند.
🔔 همین نکته درباره اکثر مسائل در #علوم_شناختی هم دیده میشود. برای تبیین #یادگیری باید شیوهای که طی آن، ظرفیتهای رفتاری در پرتو اطلاعات محیطی بهبود مییابد و اطلاعات جدید برای انطباق عملکردها با محیط اطراف بکار گرفته میشود، تبیین گردد.
اگر نشان دهیم که چطور یک فرآیند محاسباتی یا نورونی این کار را به انجام میرساند، آنگاه یادگیری را تبیین کردهایم.
🔔 شبیه همین را میتوان برای دیگر پدیدههای شناختی مانند #ادراک_حسّی، #حافظه، و زبان بگوییم.
اما وقتی رویکرد فوق به تجربههای آگاهانه میرسد، این دست تبیینها هم به شکست میانجامد.
🔔 آنچه #مسئله_دشوار را دشوار و غالباً منحصر به فرد میسازد، اینست که فراتر از مسائلی درباره به انجام رساندن کارکردها میرود. برای تأیید این نکته، توجّه داشته باشید که وقتی انجام تمام کارکردهای رفتاری و شناختی در همسایگی تجربه را تبیین کنیم – تمایز ادراکی، دستهبندی کردن، دسترسی درونی، گزارش شفاهی – ممکن است یک پرسش بعلاوه و بیپاسخ باقی بماند: "چرا انجام این کارکردها با تجربه همراه است"؟
🔔 پرسش مشابهی در تبیین ژن یا حیات بیپاسخ باقی نمیماند. اگر کسی بگوید: «شما توضیح دادهاید چطور DNA اطلاعات وراثتی را ذخیره و از نسلی به نسل دیگر منتقل میکند، اما هنوز تبیین نکردهاید که آن چطور یک ژن است»، دچار یک اشتباه مفهومی شده است. تمام آنچه بمعنای ژن بودن است، موجودی است که کارکردهای ذخیرهسازی و انتقال مرتبط اطلاعات را به انجام میرساند.
اما اگر کسی بگوید: «شما توضیح دادهاید چگونه اطلاعات، متمایز و گردآوری و گزارش میشود، ولی هنوز تبیین نکردهاید که چرا و چگونه بدان حس خاص، تجربه میگردد»، دچار اشتباه مفهومی نیست. این یک پرسش بعلاوه و قابل اعتناست.
🔔 این پرسش باقیمانده، سؤال کلیدی در مسئله #آگاهی است. چرا تمام این پردازشهای اطلاعات در تاریکی و فاقد هیچ احساسی درونی انجام نمیشود؟ چرا اینطور است که وقتی امواج الکترومغناطیس با شبکیه چشم برخورد میکند و بوسیله یک سیستم بصری، متمایز و دستهبندی میشود، این تمایز و دستهبندی بمثابه قرمزی روشن احساس میشود؟
🔔 یک #شکاف_تبیینی (اصطلاح لوین در 1983) بین کارکردها و تجربه وجود دارد و ما به یک #پل_تبیینی برای عبور از آن احتیاج داریم. یک تقریر صرفاً کارکردی، در یک سوی این شکاف باقی میماند و بنابراین، مواد سازنده پل باید جایی دیگر پیدا شود.
روشهای تبیینی رایج در علوم شناختی و #علوم_اعصاب برای این توسعه یافتهاند که انجام کارکردهای شناختی را تبیین نمایند، و از پس این هدف نیز بخوبی بر میآیند. ولی وقتی به مسئله دشوار میرسند، این رویکرد استاندارد چیزی برای گفتن ندارد.
برگرفته از فصل اول کتاب The Character of Consciousness نوشته دیوید چالمرز (2010)
@PhilMind