شروع رمان آنلاین #امواج_عشق
عاشقانه کلکلی🙈😌😋
روزانه ۱ پارت بارگذاری میشود
@Sekans_Eshgh
رمان عشق دیرینه👇
https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/15718
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
مقدمه
ستوان اصغری به طرفم چرخید و گفت :
_پریا سرهنگ صدات میکنه
_باشه الان میرم
از جا برخاستم و به طرف اتاق سرهنگ حرکت کردم
من پریا موسوی هستم ۲۲ سالمه پلیس مخفی هستم
یه برادر دارم که دو قلو هستیم اسمش پرهام هست
پرهام تو دانشگاه تهران پزشکی میخونه
مامان و بابام هم پزشک هستن علاوه بر این بابام تو دانشگاه هم تدریس میکنه
من خودم علاقه زیادی به پلیس مخفی داشتم
برای همین با وجود اینکه پزشکی پذیرفته شدم
اما با علاقه ی خودم اومدم پلیس شدم
با رسیدن به اتاق سرهنگ تقه ای به در زدم .......
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#1
تقه ای به در زدم و وارد اتاق شدم احترام نظامی کردم
بعد به طرف سرهنگ قدم برداشتم
سرهنگ بهم نگاه کرد و گفت :
_سروان موسوی یه ماموریت فوری داریم
باید هر چه زود تر آماده بشی
و برای دستگیری یه باند بزرگ مواد مخدر به خارج از کشور بری
با تعجب گفتم:
_خارج از کشور؟؟
سرهنگ _بله امروز سردار تو جلسه بهم اطلاع دادن
و تاکید داشتن که تو بری چون ماموریت مهمی هست
و از اونجایی که تو ماموریت قبلی نقش مهمی داشتی و باعث شدی همه ی افراد اون باند رو دستگیر کنیم
برای همین گفتن هیچ کدوم از مامور های زن به اندازه تو نمیتونن تو این ماموریت موفق باشن
_آخه من تا حالا ماموریت به خارج از کشور نرفتم
برای همین باید اول به خانواده ام اطلاع بدم
_مشکلی نیست من خودم امروز بعد جلسه با پدرتون تلفنی صحبت کردم و پدرتون اجازه دادن
با شنیدن این حرفش لبخندی زدم و با خوشحالی گفتم:
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وچهارده صحرا: بااحساس سرددرد شدید چشمامو به سختی بازکردم وبه ا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وپانزده
باگریه گفتم:
_بذارمنم حرف بزنم.. داری قضاوتم میکنی..
میون حرفم پرید ومیون دندون های قفل شده اش گفت:
_خفه شو! تموم مهره هات پیش من سوخته! اگه مرد باشم ازاین به بعد نمیذارم آب خوش ازگلوت پایین بره..
قبل ازاینکه بیام اینجا قسم خوردم وباخدا عهد بستم اگه بچه ام سالم باشه میذارم بری باهمونی که باهاش فرار کردی اما همه چی رو خراب کردی! گند زدی به آینده ی خودت..
_من باکسی فرارنکردم.. تنها بودم.. ازت میترسیدم.. ازفهمیدن حقیقت ترسیدم!
شروع کرد به هیستریک خندیدن!
بلند وعصبی...
اما من اشک میریختم.. میدونستم چقدر این مردو داغون کردم وحال خرابشو میفهمیدم!
میون خنده گفت:
_ترس؟ خیلی احمقی.. بازم خندید! یه دفعه خنده اش قطع شد وبانفرت توصورتم توپید:
_حقیقت پشت این در نشسته.. عشقتو میگم! همونی که باهاش تبریز قرار گذاشته بودی! آقا عمادت
وای.. نه.. خدایا مگه میشه آدم اینقدر بدشانس وبدبخت باشه؟
عماد تبریز چیکارمیکرد؟ شدت گریه ام بیشترشد وبه هق هق افتادم..
_مهراد من خیلی وقته ازعماد بیخبرم.. به قران دارم راست میگم!
دستمو که توی گچ بودو پیچوند وجیغم هوا رفت..
دست آزادشو روی دهنم گذاشت وگفت:
_خفه شو! اسم منو به زبون کثیفت نیار! امشب برمیگردیم تهران! میرم کاری های ترخصیتو انجام بدم ورفت..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #1 تقه ای به در زدم و وارد اتاق شدم احترام نظامی کردم بعد به طرف
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#2
_ممنون ازتون
سرهنگ هم متقابلا لبخندی زد و گفت :
_زود تر برو آماده شو که فردا شب پرواز داری
فردا صبح هم نیاز نیست بیای اداره
در ضمن مافوقت سرگرد تو خارج از کشور هست
و چون مادرش اهل ایران هست کاملا به زبان فارسی مسلطه
و این همکاری بین مامورین خارج از کشور و ایران هست
بقیه اطلاعات رو هم وقتی رفتی اونجا نماینده این عملیات بهتون توضیح میده
احترام نظامی کردم و گفتم:
_ممنون ...
بعد از اتاق خارج شدم
و با خوشحالی به طرف اتاقم قدم برداشتم
بهترین خبری بود که شنیده بودم
همیشه آرزو داشتم این حس لذت بخش رو تجربه کنم
عاشق هیجان بودم و از اینکه تو یک عملیاتی قراره شرکت کنم
که بین ایران و کشور ترکیه هست خوشحال بودم....
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وپانزده باگریه گفتم: _بذارمنم حرف بزنم.. داری قضاوتم میکنی.. م
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وشانزده
بارفتن مهراد صدای گریه ام بلند شد واونقدر دستم درد گرفته بود که فکرمیکردم اگه قطعش کنن دردش کمترمیشه!
داشتم بلند بلند گریه میکردم که مامان گلرخ باچشمای اشکی اومد تواتاق..
بادیدنش شدت گریه ام بیشترشد.. دلم واسش خیلی تنگ شده بود..
مامان گلرخ روحیه ی خیلی ضعیفی داره ودیدن صحنه های غمگین افسردگیشو شدیدترمیکنه تاجایی که کاربه بیمارستان میکشید.. کاش هیچوقت منو توی این وضعیت نمیدید.. کاش هیچوقت تصمیم رفتن به تبریزو نمیگرفتم..
باگریه به ترکی گفت:
_خدامنو مرگ بده واینجوری داغون نبینمت مادر!
اومد بغلم کرد وباهمون گریه هاش گفت:
_این چه کاری بوده که توکردی؟ چرا باکشتن بچه ات گناه وعذاب الهی رو به جون خریدی دخترکم؟
دست آزادمو که سرم بهش وصل بود گردنش انداختم وبدون حرف گریه کردم..
مامانی توچی میدونی اززندگی دخترکت!
ازبچگی بهش میگفتم مامانی..
آروم میون گریه هام گفتم:
_مامانی نمیخوام برگردم تهران.. نذار منو ببره!
مامانی_ نه دخترم.. نمیذارم بری.. آروم باش میوه ی دلم..
همیشه محبت هاش دلنشین وقربون صدقه هاش ناب بود..
باصدای مهراد ازهم جداشدیم.. صدای خش داروعصبانیش دلمو آشوب میکرد..
مهراد_ چرا اشک مادربزرگتو درمیاری؟
مامانی_ نه پسرم اشکالی نداره.. یه لحظه سرش گیج رفت که مهراد سریع اومد زیر بغلشو گرفت وگفت:
_ مادرمیخوای برسونمتون خونه؟ دیشب نخوابیدین واستون خوب نیست اینجا موندن...
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #2 _ممنون ازتون سرهنگ هم متقابلا لبخندی زد و گفت : _زود تر برو آ
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#3
بعد از تموم شدن وقت اداری با همکارام خداحافظی کردم
و سوار ماشینم شدم و به طرف خونه رفتم
وقتی به خونه رسیدم
هر چه قدر دنبال کلید خونه گشتم پیداش نکردم
با کلافگی از ماشین پیاده شدم و اف اف رو فشردم
الان حوصله کلکل کردن با پرهام رو ندارم
خداکنه مامان و بابا امروز زودتر از بیمارستان برگشته باشن
با شنیدن صدای پرهام با التماس به آسمان نگاه کردم
تو دلم از خدا میخواستم که پرهام لجبازی نکنه و در رو باز کنه
صدای پرهام تو اف اف پیچید و گفت:
_موش کوچولو چرا قیافه ات رو اینطوری میکنی؟؟
کمتر تلاش کن چون به شرطی در رو باز میکنم که بری ۲ تا ساندویچ برای داداشت بگیری بیای
از شدت عصبانیت دستام رو مشت کردم
اما باید مثل همیشه با رفتار مظلومانه ، پرهام رو گول بزنم
برای همین با زور لبخندی پر از محبت زدم و گفتم:
_داداشی جون الان خسته ام در رو باز کن بیام داخل
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وشانزده بارفتن مهراد صدای گریه ام بلند شد واونقدر دستم درد گرف
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وهفده
ترسیده به صورت رنگ پریده ی مامانی نگاه کردم ودرد دستمو فراموش کردم!
مامانی بامهربونی روبه مهراد لبخند زد وگفت:
_نه مادر.. من خوبم.. چندین ساله که گریه میکنم چشمام سیاهی میره..
انگارتونبود مهراد خودشو تودل مامان جاکرده بود چون حسابی باهم صمیمی حرف میزدن..
مهراد_ من میرسونمتون خونتون صحراهم که حالش خوبه مرخص که شد میارمش اونجا..
مامانی_ نه پسرم دلم آروم نمیگیره همینجا(به صندلی کنارتخت که واسه همراه گذاشنه بودن اشاره کرد) میشینم خیالمم راحت تره!
مهرادکه انگارکلافه ترازاین حرفا بود باشه ی آرومی گفت وبه اتاقو ترک کرد..
_مامانی بروخونه من خوبم زودمیام پیشت!
مامانی انگارتوی این دنیا نبود وبی توجه به حرفم درحالی که چشمش به دراتاق بود گفت:
_خدایاخودت دلشو آروم کن.. ندونم کاری های دخترمم به بزرگی خودت ببخش!
خجالت زده سکوت کردم.. تموم بدنم درد میکرد اما دستم دیگه امونمو بریده بود..
فکرکنم اگه شکسته بود مهراد دیگه خوردش کرد!
صدای آروم مامانی باعث شد چشمامو که ازشدت درد جمع کرده بودمو بازم کنم..
_نمیدونم چرا این کارو کردی اما دیشب شوهرت توی حیاط بیمارستان خون گریه میکرد..
ازدستش عصبی بودم وازش بدم میومد چون باعماد دعوا کرده بود رفتم توحیاط هوا بخورم ونشسته بودم که صدای گریه ی یه مرد نظرمو جلب کرد..
گفتم حتما عزیزشو ازدست داده برم یه کم دلداریش بدم شاید بتونم آرومش کنم.. اما بادیدن مهراد که پشت بوته ها مشغول ضجه زدن بود شکه شدم..
ازدستش عصبی بودم اما خون گریه میکرد ونتونستم ازش بگذرم..
اولش سکوت کرده بود اما بعدش واسم تعریف کردچیکارکردی..
صحرا تومگه عاشق شوهرت نیستی؟ مگه عمادو بخاطر مهراد پس نزدی؟ هنوز ۳ماه نیست ازدواج کردی تو جاده ی تبریز بدون شوهرچیکارمیکردی؟ همه ی زندگی ها دعوا ومشاجره داره توباید تا تقی به توقی خورد خونه رو ترک کنی؟
خجالت زده باصدایی که ازدرد شبیه ناله شده بود گفتم:
_پشیمونم..
مامانی_ من اگرجای شوهرت بودم دیگه نگاهتم نمیکردم.. همونطورکه سالهاست به پدرومادرت نگاه نکردم!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #3 بعد از تموم شدن وقت اداری با همکارام خداحافظی کردم و سوار ماشی
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#4
بهت قول میدم بعد از ظهر برم برات بخرم
پرهام خندید و گفت:.
_نه خیر دیگه گول این رفتار هات رو نمیخورم
حالا هم قیافه ات رو اونطوری نکن سریع برو بخر که منتظرم
مشتی به دیوار زدم و با حرص گفتم:
_پرهام به خدا میکشتم
پرهام که از حرص خوردن من خنده اش گرفته بود با خنده سریع گفت:
_منتظررررررم
بعد اف اف رو خاموش کرد
باشه پس خودم میام داخل این کارها که برای من مشکلی نداره
فقط چون مامان و بابا حساس هستن
و همیشه بهم میگن که در و همسایه ها پشت سرت حرف در میارن و از در و دیوار خونه نرو بالا
این کار ها رو انجام نمیدادم و سعی میکردم به حرف مامان و بابا گوش کنم
اما خدایا خودت شاهدی که پرهام باعث شد
که دوباره تصمیم بگیرم از دیوار برم بالا تا بتونم وارد خونه بشم
کیفم رو گذاشتم زمین نگاهی به اطراف کردم
چون ظهر بود همه جا خلوت بود برای همین با خیال راحت چادرم رو در آوردم و ......
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهفده ترسیده به صورت رنگ پریده ی مامانی نگاه کردم ودرد دستمو ف
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وهیجده
مامانی داشت دکمه های مانتومو می بست ومن بیخیال ازهمه ی دنیا به گوشه ای چشم دوخته بودم!
مامان_ رفتی خونه باشوهرت مهربونی کن دلشو به دست بیار. مرد خوبیه اونقدرا که میخواد نشون بده بداخلاق نیست!!
۴روز از اون روز کذایی میگذره و به اسرارهای مامان گلرخ تبریز موندیم اما مهراد توی این مدت حتی نگاهمم نکرد.. ۲روزپیش معده ام خون ریزی کرد و حتی خم به ابروهاش نیومد..
انگارتنها دلیل خواستن من اون بچه بوده ومنو واسه بچه میخواسته!
واسم مهم نبود دوستم داشته باشه یانه! من دیگه حسی توی دلم نسبت به اون نداشتم اما یک دفعه ای این همه تنفر توی نگاهش خیلی روی روحیه ام تاثیر گذاشته!
صدای سرزنش وارمامانی رشته ی افکارمو پاره کرد؛
_اصلا میشنوی من چی میگم؟؟
_هوم؟ آره آره میشنوم..
باچشم غره وپرسرزنش گفت: بیا برو شوهرت منتظرته!
نگاهمو ازپنجره ی اتاق به مهراد که توی آژانس منتظرم بود سوق دادم وآهسته گفتم:
_ازطرف من ازعماد تشکرکن وبگو ازته قلبم متاسف وشرمنده ام!
مامانی_ اگرچه لازم نیست اما باشه بهش میگم.. حالام برو به زندگیت برس وقدرشو بدون!
بغلش کردم ویه دل سیر بوسیدمش..
باهم به سمت درحرکت کردیم و مهراد بااینکه ازتوخونه خداحافظی کرده بود بازم به احترام پیاده شد وبااحترام خداحافظی کرد..
بدون حرف رفتم صندلی عقب نشستم ومهرادهم صندلی جلو نشست وبه سمت فرودگاه حرکت کردیم..
خیلی احساس بی کسی وتنهایی میکردم.. باید به فکر یه زندگی جدید باشم.. زندگی باخودم وتنهاییام..
باید بدون لج ولجبازی وجنگ وجدل مهرادو راضی کنم طلاقم بده..
باید بفهمه هیچوقت مثل قدیما عاشقش نمیشم واین زندگی واسه ما زندگی بشو نیست!
حالاکه بچه نیست ومهرادهم ازم متنفره دیگه ادامه ی این بازی مسخره بی فایده اس..
میدونستم دارم چرت وپرت میگم اما دلم میخواست خودمو بزنم بیخیالی
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #4 بهت قول میدم بعد از ظهر برم برات بخرم پرهام خندید و گفت:. _ن
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#5
با خیال راحت چادرم رو در آوردم
و روی کیفم گذاشتم، از دیوار بالا رفتم
و به داخل حیاط پریدم و از جا بلند شدم
بعد از تکاندن لباس هام ،در حیاط رو باز کردم
و کیف و چادرم رو از زمین برداشتم
و به طرف در اصلی خونه حرکت کردم
همونطوری که راه حیاط رو میپیمودم
لبخندی زدم و گفتم :
_آفربن پریا خانوم حالا ببینیم پرهام وقتی میبینتت چه واکنشی میده
دستگیره در رو تو دستم گرفتم و در رو باز کردم
آروم آروم به طرف آشپزخونه رفتم. که دیدم پرهام مثل همیشه بطری آب رو سر میکشه
بدون اینکه متوجهم بشه پشت سرش ایستادم
و بهو با صدای بلند جیغ زدم که ترسید و آب تو گلوش پرید
صورتش سرخ شد بود و سرفه میکرد
بهش نگاه میکردم و میخندیدم
بعد از چند دقیقه کوتاه سرفه پرهام بند اومد
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهیجده مامانی داشت دکمه های مانتومو می بست ومن بیخیال ازهمه ی
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_ونوزده
توهواپیما کنار پنجره نشسته بودم وداشتم ودستمو که دردگرفته بودو ماساژ میدادم ومهراد هم مثل سنگ کنارم نشسته بود..
چشماشو بسته بود وسرشو به پشتی صندلی تکیه داده بود..
داغونه.. خب آره.. منم همینو میخواستم.. همونطورکه تموم زندگیمو ازم گرفت وداغونم کرد..
مگه هدف من این نبود؟ خب حالا به هدفم رسیده بودم اما....!! چه مرگم بود؟ واسه چی دارم بهش میکنم؟
مهماندار پاکتی روجلوی دستمون گذاشت وقبل رفتنش صداش زدم..
_عذرمیخوام خانوم..
با مهربونی ولبخندی قشنگ که چهره ی زیباشو زیبا ترکرده بود گفت:
_بفرمایید؟
_امکانش هست یه مسکن به من بدید؟
مهرادخودشو روی صندلی جابجا کرد وبا اخم وحشتانکی که توی این چندروز از پیشونیش کنار نرفته بود قبل از اینکه مهماندار جوابمو بده گفت:
_من همراهم هست!
مهماندار باخوش رویی_ امردیگه ای نیست؟
بالبخندی اجباری_ عرضی نیست! ممنون!
مهراد دوباره سرشو به صندلی تکیه داد وچشماشو بست!
حرصم گرفته بود.. به درک که ناراحته! مگه وقتی من ناراحت بودم این آقا دردی رو ازمن دعوا کرد؟
_میشه قرصمو بدی؟
همونطور چشم بسته گفت:
_ندارم!
_پس واسه چی نذاشتی..
میون حرفم پرید؛
_چون قرارنیست مسکن بخوری!
باگیجی؛
_یعنی چی؟ نمیفهمم!
باچشمای به خون نشسته بهم نگاه کرد وتوی صورتم توپید:
_یعنی قراره درد بکشی!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥