eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.3هزار عکس
6.6هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
مصاحبه-شهید صدرزاده.mp3
5.15M
🔊 مصاحبه بسیار شنیدنی با همسر همیشه سخت ترین لحظات برام لحظه رفتنشون بود... قسمت5⃣ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💕چقـدر سخت است حال عاشقـی که نمیداند محبوبش نیـز هوای او را دارد یا ،نه💕 👇 بچـه ها! در آن روز هایی که💫 بی بی فاطمه زهــرا💫 دستهـای بریده ی عبـاس✋ و قنداق خونین علـی اصغر👼 را نـزد خدا برای شفاعت می برد،ما هم از گـرد و غباری💭 که از خاک شلمچه، مهـران، فاطمیه، فکـه، دهلـران، چزابه، نحـر انبر ،مجنون،کوشک، بر چهره مـان نشست و خونـی که هنگام شهادت بر بدن و لباسمان جاری شده بود را ،جمع کرده ایم و در آن لحظه ی حسـاس بـرای شفاعت شمـا 💞همـراه می آوریم. شمـا مطمئن باشید که ما شماها را فراموش نکرده ایم و نخواااهیم کرد😍. به پدران و مادرانمان به همسـران و فرزندانمان بگویید :👈ما منتظرشان هستیم و بدونِ آنها وارد بهشت نخواهیـم شد♥. 🌷 🌹🍃🌹🍃 📌دکلمه ای از 🌹🍃🌹🍃 🔹تهیه شده توسط یکی از اعضای محترم کانالمون👈سرباز آقا 🔺تشکر بابت زحماتشون🙏 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💞💞💞 💠 از نگاه 🌹 👈گام : بندگی کردن... 👈 عاشق ششم: 😍 عکس باز شود👆👆 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فکه که رفتی...⁉️ سر روی ها بگذار! هر ذره اش کلمه ای است! رمل ها را با تو حرفی است...🎤 یکی ... دیگری ... یکی ... دیگری ... یکی ... دیگری مُشتی از آن را که برداری، جمله را تمام می شنوی:🎧 «امروز روز پنجم است که در هستیم؛ را جیره بندی کرده اند!💧 را جیره بندی کرده اند! همه را هلاک کرده!😪 همه را، جز که در انتهای کانال خوابیده اند... فدای لب تشنه ات !» خطا کردی اگر گمان بردی که این جملات است؛ زبان است برادر... عشـ❣ـق! این را که با راز درآمیزی! نیک می شنوی نجوای عاشق دلسوخته ای را که با محبوبش می کند که: « عمری است عشقت مرا محاصره کرده...💞 این پنج روز که چیزی نیست! آب نمی خواهم شراب عشق کجاست؟! نان نمی خواهم جان جانانم کجاست؟! عطش دیدار تو محبوب😍، آخر می کشد مرا... 💢آری! جز ؛ همه خواب اند!😴 انتهای کانال جمع خوبان جمع است... پسر فاطمه به دادمان برس! دستمان را بگیر! دیگر راهی نمانده...»⛔️ لحظه ای بیش نمی گذرد که انتهای جمله اش را با قطره ی خونش می گذارد• و راز و رمز تمام وجود خود را در آن نقطه جا می گذارد که تفسیرش نه « » است و نه « » بلکه همچون از ازل تا ابد است...✅ 💢آری! رمل های فکه را همین نقطه ها ساخته است برادر! فکه پر است از نقطه هایی که کهکشان را به سخره گرفته است.. به یاد سردار کانال کمیل 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1⃣4⃣2⃣ 🌷 (٣ / ٣) 👇👇👇 🌷....وقتى خيلى گير دادم، مرا کشید پشت یکی از دیوار خرابه‌ های «خرمشهر» و باز هم شروع کرد به تکان‌ دهنده! _برادر مرتضی! یه چیزی بگم.... گفتم: «خیلی خوب بابا. تو کشتی منو. ناراحت نمی‌ شم، اخراجت نمی‌ کنم. بگو ببینم دیگه چه دسته گلی به آب دادی؟» گفت: «خیلی ببخشیدا. پشت کمر منو بزن بالا!» زدم بالا. تصویری جلوی چشمم ظاهر شد که از شرم پرده را انداختم😣. تمام قد را در وضعیتی بد، از بالا تا پایین کمرش خالکوبی کرده بود! گفتم: «لا اله لا الله ...» 🌷گفت: «هی به من می‌ گی زیر پوشت رو در بیار، زیر پوشت رو در بیار ..... اگر های_تخریب این صحنه رو ببینن، چه فکری می‌ کنن؟ چی می‌ گن؟ برای خود شما بد نمی‌ شه که منو آوردی تخریب؟» گفتم: «آخه این چه کاریه با خودت کردی بچه جان؟!» گفت: «دست رو دلم نذار برادر . گذشته ‌ی من خیلی سیاهه. من از گذشته ‌ام فرار کردم، اومدم جبهه تا آدم بشم. البته سیاه نبودا، اتفاقاً خیلی هم سفید بود. سیاه کردم. 🌷....من تو استان خودمون ورزشی بودم. همین قهرمان ‌بازی حرفه ‌ای کار دستم داد و به انحرافم کشید. شدم. اون هم چه جور! می‌ افتادم گوشه خیابون، منتظر این که یکی پیدا بشه، یه ذره مواد بذاره کف دستم. هیچ‌ کس محلم نمی‌ ذاشت.😔 تا این که یه روز اتفاق عجیبی افتاد. همین طور که علیل و ذلیل افتاده بودم کنار خیابون و در انتظار یه ذره داشتم له‌ له می زدم، یکهو دیدم سر و صدا میاد. اول ترسیدم😰. بعد دیدم یه جماعتی دارن به طرف من میان. اومدن و اومدن. نزدیک که شدن، معلوم شد است. این همه جمعیت راه افتاده بودن دنبال یه مرده! خیلی عجیب بود. داشت درس بزرگی به من می‌ داد.... 🌷اون جماعت هیچ‌ کدام به من محل نذاشتن، اما برای اون مرده داشتن زار‌ زار گریه می‌ کردن😭. پیش خودم گفتم منم یه جوونم، اونم یه جوونه. من هنوز زنده‌ ام، هیچ‌ کس حاضر نیست نگام بکنه. ولی اون مرده، این همه آدم دنبالشن. انگار یه چیزی خورد تو سرم و کرد. گفتم ای خدا! منو از اینجا نجات بده، قول می‌ دم منم به برم که این جوون رفته. خلاصه یکی از رفقا سر رسید و با یه ذره مواد جمع و جورم کرد. بعد دیگه همون شد. اون جوون شهید جبهه🌷 بود. منم اومدم جبهه که بشم.» 🌷آقای راننده قصه ‌ی تکان دهنده ‌ای داشت. ایام می‌ گذشت و او هر روز رشد بیشتری می‌ کرد👌. یک روز آمد، گفت: «برادر مرتضی من دیگه نمی‌ خوام راننده باشم.» گفتم: «واسه چی؟» گفت: «رانندگی کار مهمی نیست. می‌ خوام باشم، تخریب‌چی باشم! برم تو . کار مهم و با ارزشی انجام بدم.»گفتم: «باشه. هر طور راحتی.» آموزش تخریب دید و شد تخریب‌چی. «عملیات رمضان» فرا رسید(تیر ماه ١٣٦١). ، من و او در باز کردن معبر شدیم همتای هم. یک معبر من باز می‌ کردم، یک او، به موازات هم پیش می‌ رفتیم. چند وقت گذشت. تخریب هم اشباعش نکرد. یک روز دیگر آمد، گفت: «برادر مرتضی! من می‌ خوام برم .» گفتم: «بفرما.» 🌷از ما رفت. بعدها شنیدم شبها می‌ رفتند تو عمق خاک برای شناسایی. مسؤول تیم شناسایی «حسین برزگر» بود. یکی از این شبها که هوا ابری و خیلی تاریک بوده، « » به او می‌ گوید: «برو از اون سنگر تانک دشمن يه گزارش بیار» او می‌ رود، ولی «برزگر» هر چه منتظر می‌ ماند، دیگر برنمی‌ گردد. فردای همان شب از رادیو عراق صدایش را می‌ شنود که می‌ گوید من اسیر شدم. بعدها یک نامه📩 از او به دستم رسید. نامه‌اش را هنوز نگه داشته ‌ام. 🌷بالای نامه نوشته بود: « عادل است.» بعد ادامه داده بود؛ «اگر من شهید می‌ شدم و پیکرم را به شهرم می‌ بردند، با گذشته ‌ای که در آنجا داشتم، مردم به شهدا می‌ شدند. خواست خدا بود که من اسیر شوم تا هم عقوبت گذشته را پس بدهم و آدم شوم، هم ذهن مردم نسبت به گذشته ‌ی من پاک شود.» بعد از هشت سال اسارت، وقتی به وطن برگشت، شده بود. عزا گرفته بود که با آن خالکوبی پشت کمرش چکار کند؟ یک روز هم رفت بیمارستان و آن را هم محو كرد.... راوى: سردار آزاده و جانباز مرتضى حاج باقرى 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#باورش سخت بود،  برای همه؛ همین دو ماه قبل بود که #بهشتی و 72 تای دیگر... برای خیلی ها انگار همه چیز به #پایان رسیده بود. فقط قلب #آرام امام بود که همه را آرام کرد آرام آرام وقتي فرمود: «رجایی و باهنر اگر نیستند #خدا که هست» 🌷 سالروز آسمانی شدن شهیدان #رجایی و #باهنر و یاران باوفایشان گرامی باد. 🍃🌹🍃🌹  @shahidNazarzadeh
4_310226054725763722.mp3
18.33M
#فایل_صوتي_شيطان_شناسی 51 ✍با تکیه به اعمال خيرت... گناهانت روتوجيه نکن! گاهی،بعضی ازگناهان، تمام سابقه عبادت تو رونابود میکنند. 🔻این دسته ازگناهان روبشناسیم👆 #پایان 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
ایها الناس بخواهید که #آقا برسـ😔ـد بگذارید دگـر درد بـه #پـایان برسـ😞ـد همگی در پس هر #سجده به خالق گویید که به ما رحم کند #یوسف زهـ💔ـرا برسد ... #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
✫⇠اینک شوڪران ✫⇠ به روایت همسر(فرشته ملکی) 1⃣5⃣ 💟مناجات نامه شهيد شيميايي منوچهر مدق الهي! دانايي ده كه در راه نيفتم بينايي ده كه در چاه نيفتم بنماي رهي كه ره گشاينده تويي بگشاي دري كه در گشاينده تويي الهي! من كيستم كه تو را خواهم، چون از قسمت خود آگاهم از نعمت خود چه بهره مندم كردي، در شكر گزاريت زباني خواهم الهي! مكش اين چراغ افروخته را و مسوزان اين دل سوخته را و مران اين بنده نو آموخته را و مدر اين پرده دوخته را الهي ! از نفس بدم رهايي ام ده از غير خودم رهايي ام ده بيگانه زآشنا و خويشم گردان يعني به خودم آشنايم گردان 📢 📖کتاب اینک شوکران- جلد اول، منوچهر مدق به روایت همسر شهید، مولف : مریم برادران، انتشارات روایت فتح شادی روح شهید بزرگوار 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
به دلمـ❤️ لک زده با #خنده_تو جان بدهم طرح لبخند تو😍 #پایان پریشانی هاست #شهید_جهاد_مغنیه #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ 💠💠 و (75) 4⃣ فتنه و اشرافیت پس از عمر، خلافت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم به عثمان می رسد. نسبت خویشاوندی وی با بنی امیه، که با به دامادی گرفتن مروان حکم تشدید نیز شده بود، نفوذ بنی امیه را در حکومت تقویت کرده و اشرافیت را وارد جامعه اسلامی می کند. در این دوره است که قدرت معاویه به اوج خود می رسد، تا حدی که در شام کاملاً به شکل خودمختار حکومت کرده و اسلامی ویژه و ساخته و پرداخته ی خود و این حزب شیطانی را به مردم آن سامان عرضه می کند، سرزمینی که هنوز اهمیت آخرالزمانی آن را از یاد نبرده ایم. تلاش اصحاب بزرگ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همچون ابوذر و عمار و یاسر برای جلوگیری از این انحراف و نفوذ، با شدت سرکوب شده و به نتیجه روشنی نمی رسد، اگرچه کاشته شدن نهال اسلام راستین در منطقه جبل عامل لبنان امروز، مرهون تلاش های ابوذر غفاری است که به تعبیر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آسمان بر راستگوتر از او سایه نینداخته است. این تلاش یک بار در تاریخ در دوران صفویه و آغاز حکومت شیعی در ایران با مهاجرت علمای آن سامان به دربار شاهان صفوی به ثمر نشست و مورد بعدی آن به امروز و شکل گیری حزب الله در این سرزمین و برپا کردن جریانی آخرالزمانی در پیوند با انقلاب اسلامی ایران موکول شد. سرانجام با بالاگرفتن نفوذ و فساد بنی امیه در خلافت مسلمین و اداره امور در عمل به دست مروان، اعتراضات علیه خلیفه شدت گرفت و با ورود اعتراض آمیز گروهی از مسلمانان مصر به مدینه آشوب و غوغا به اوج خود رسید. علیرغم تمامی تلاش های امیرالمؤمنین علیه السّلام برای حفظ وحدت مسلمانان، معاویه از طریق حضور مروان در دستگاه خلافت بر این آتش دامن زد تا سرانجام پس از دوازده سال حکومت، سومین خلیفه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز در ابهام و ناباوری معترضان، از تیغ ترور این حزب قتّال در امان نماند. پیراهن خونین عثمان که بلافاصله از سوی مروان برای معاویه فرستاده شد، بهانه ای شد برای خونخواهی و ورود جدی وی به عرصه ی ادعای خلافت، موقعیتی که برای رسیدن به آن بیست و پنج سال برنامه ریزی کرده و طی آن سه خلیفه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را در کنار گروهی از اصحاب بزرگ از سر راه برداشته بود. خوشبختانه پس از این ترور، حوادث به نحوی پیش رفت که وی موفق به تحریف چند باره تاریخ و پاک کردن شواهد دال بر دخالت وی در این جریان نشد. 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ ⚠️ 😔 7⃣2⃣ 😔هیچ کس به من نگفت: که چرا ساعت ها وقت برای فیلم و فوتبال می گذاری، اما روزی 5 دقیقه برای شناخت امام بهتر از جانت نمی گذاری. اگر زودتر می فهمیدم که با روزی 5 دقیقه🕔 مطالعه پیرامون امام زمانم، هفته ای 35 دقیقه و ماهی 150 و سالی 1825 دقیقه می توانم درباره وجود نازنیت مطالعه کنم 📚و مطلب یاد بگیرم حتماً این کار را می کردم. 👌از این پس به یاری شما این مطالعه را شروع خواهم کرد تا سال دیگر همین حسرت را نخورم و شما را بیشتر بشناسم که شنیده ام نشناختن شما، بدترین مرگ را به دنبال دارد🍁 و مرگ جاهلیت، همان وقت نگذاشتن برای شماست که عمرت صرف شود به غیر از راه امام، در هر راهی به غیر از امام زمانت، و این همان چیزی است که دشمن می خواهد.😔 🚫به خاطر همین، دائماً دنبال سرگرم کردن ما است تا آنقدر سرگرم شویم که متوجه غفلتمان از ولی خدا نشویم. اطرافمان پر از سرگرمی شده است، در تلویزیون، موبایل📱و همه جا بازی و ارزان ترین چیز سی دی بازی که مبادا از بازی دوری کنیم و در خلوت که دیگر فکرمان مشغول بازی نیست لحظه ای به یاد شما ☀️بیفتم. 🔹کاش توفیق رفیق من تنها می شد 🔸عمر من صرف عبودیت و تقوا می شد 🔸کاش از ذائقه ام لذت عصیان می رفت 🔹در همه زندگی ام یار هویدا می شد 📘کتاب "هیچکس به من نگفت" ✍نویسنده: حسن محمودی 🌷 🌷 ================== 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
3⃣4⃣0⃣1⃣ 🌷 🔹بین عملیات ها بود که داشتیم تو مسجد🕌 محل استقرارمون می کردیم. شب، قبل از خواب با کلی صحبت می کردیم. 🔸یه شب بهش گفتم الان چیکاره ای⁉️ - درس📚 می خونم. - کجا❓ - مدرسه . با شوخی گفتم طلبه ای؟!☺️ - نه بابا می خونم. 🔹- اِ چه جالب حقوق می خونم. - می خوای چیکاره بشی بعد درس⁉️ - فعلا که دارم درس می خونم می خوام یه کار پیدا کنم، حالا بعدش یه فکری💬 می کنم. 🔸- بابا بیا درس و بیخیال شو برو ، زود کارت پایان خدمت💳 و بگیر بیا 🚨 با هم همکار شیم.- آره خیلی خوبه، اتفاقا این جور کارا که و از داره رو خیلی دوست دارم😍 درسم تموم شه🗞 حتما تو آزمون استخدامی شرکت می کنم. 🔹اینجا بود که این یادم افتاد: 💎کوه باشی، سیل یا باران⛈ چه فرقی می‌‌کند؟ 💎سرو باشی، باد یا توفان🌪 چه فرقی می‌‌کند؟ 💎مرزها سهم زمیـ🌍ـنند و سهم آسمان 💎آسمانِ یا ایران🇮🇷 چه فرقی می‌‌کند؟ 💎قفل باید بشکند🔓 باید را بشکنیم 💎حصرِ الزهرا و چه فرقی می‌‌کند؟ 💎مرز ما ❤️ است هرجا آنجا خاک ماست 💎سامرا، غزّه، حلب، تهران چه فرقی می‌‌کند⁉️ 💎هر که را صبح نیست شام مرگ هست😔 💎بی شهادت🌷 با خسران چه فرقی می‌‌کند⁉️ 💎شعله 🔥در شعله تن ققنوس میسوزد 💎لحظۀ آغاز با چه فرقی می‌‌‌کند؟ 🔺نقل از دوست و همرزم 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
❣🌸 🌸❣ 0⃣8⃣ (قسمت آخــــر) چشمامو باز کردم، همه جا تاریک بود، تاریکه تاریک .. خیره بودم به سقف اتاقم که تو تاریکی شب فرو رفته بود .. بلند شدم نشستم، صدای نفس های منظم مهسا که نشون از خواب عمیقش میداد فقط میومد .. دستی به صورتم کشیدم از اشک و عرق خیس شده بود ..😢😣 دستام میلرزید .. دست بردم و "و ان یکاد" ی که عباس بهم داده بود و لمس کردم ..😰 یازینب .. یازینب .. زدم زیر گریه ..😫😭 فقط حضرت زینب "سلام الله علیها "رو صدا میزدم .. یازینب ...😩😭 فقط صدای گریه ی من بود که تو تاریکی شب به گوش میرسید .. 👣آخ عباس .... عباس....👣 وای که چه کابوس وحشتناکی بود .. بلند شدم و ✨وضو✨ گرفتم .. به ساعت نگاه کردم، یکساعت تا اذان صبح مونده بود .. سجاده ام رو پهن کردم .. چادرمو سر کردم و ایستادم .. خدایا برای رسیدن به بندگی تو نماز میخونم، دو رکعت🌟 "نماز شفع" 🌟میخونم قربه الی الله .. دستامو کنار گوشم آوردم و "الله اکبر " گفتم .. تا دستام پایین رسیدن اشکام هم جاری شدن ..😭 بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله رب العالمین ... سلام نماز رو دادم، باز پیشونیم بهونه ی ⭐️مهر رو میگرفت، سرم رو به سجده گذاشتم که سجده شکر بجا بیارم .. اما نمیشد، گریه امان شکر گذاری نمیداد..😭 خدایا، خدا جونم، منو ببخش، من کی نماز شب خون بودم که الان بهم این توفیق رو دادی ..😖 خدایا من اگه برای عباس بی تابی میکردم چون عباس رو دوست داشتم بخاطر تو ..😭 چون بوی تو رو میداد .. 😭 چون با دیدنش یادِ تو می افتادم ..😭 خدایا من دنبال تو ام ..😩😭 خدایا رسیدن به تو چقدر سخته.. چقدر سخت ..😖😭 باید از های وجودم بگذرم .. باید از تمام به این دنیا بگذرم .. خدایا ..😫 خدایا من از عباسم گذشتم ..😭😖 🔥تو ام از گناهای من بگذر یا الله ..💦 شروع کردم در همون حال سجده با گریه "العفو " گفتن ..😭🙏 چقدر خوب بود که خدایی داشتیم که اجابت میکرد دعای بندش رو .. 🙏خدایا من از او گذشتم.... تو نیز از گناهانم درگذر....🙏 🌷 🌷 🇮🇷پیشکش به تمامی.... شهدای عزیز مدافع حرم 🇮🇷تقدیم به.... عاطفه ها و معصومه های سرزمینم، و 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⃣4⃣ 🔻راوی: همسر شهید 🍃 آنها تجربه هاي خودشان را به من مي گفتند . صبر بعد از مدتي آمد ومن آرام تر شدم . 🍃 مي نشستم و از خاطرات شهدايمان حرف مي زديم . آن روزها آن قدر مصيبت ريخته بود كه گريه كردن كار خنده داري به نظر مي رسيد . يادگاري هاي زندگي با او همين خاطرات ريز و درشتي است كه بعضي وقت ها يادم مي آيد و آن مرجان بزرگي هم كه آن جاست ، او يك بار برايم آورد . يك قرآن و تسبيح هم به من داد . از دوستش گرفته بود كه شهيد شده . باز هم انگار اتاق ذهنم دو قسمت شده و او پشت آن ديوار مي خواند . صداي كميل خواندش را مي شنوم . باورتان مي شود ؟ 🍃گوشه ای از شهيد مهدی زین الدین🍃 اولین شرط لازم برای پاسداری از اسلام، اعتقاد داشتن به امام حسین(ع) است. هیچ كس نمی‌تواند پاسداری از اسلام كند در حالی كه ایمان و یقین به اباعبدالله‌الحسین(ع) نداشته باشد. اگر امروز ما در صحنه‌های پیكار می‌رزمیم و اگر امروز ما پاسدار انقلابمان هستیم و اگر امروز پاسدار خون شهدا هستیم و اگر مشیت الهی بر این قرار گرفته كه به دست شما رزمندگان و ملت ایران، اسلام در جهان پیاده شود و زمینه ظهور حضرت امام زمان(عج) فراهم گردد، به واسطه عشق، علاقه و محبت به امام حسین(ع) است. من تكلیف می‌كنم شما «رزمندگان» را به وظیفه عمل كردن و حسین‌وار زندگی كردن. در زمان غیبت كبری به كسی «منتظر» گفته می‌شود و كسی می‌تواند زندگی كند كه منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان(عج). خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادت‌طلبی می‌خواهد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💖 🍂تاﺑﻮﺕ ﻣﺜﻞ ﻗﺎﯾﻘﯽ ﺭﻭﺍﻥ ﺭﻭﯼ ﺍﻣﻮﺍﺝ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯿﮑﻨﺪ . ﺳﯿﺪﻣﻬﺪﯼ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺮﻓﺖ، ﻓﻘﻂ ﻣﺎﻝ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ؛ ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﻣﺎﻝ ﯾﮏ ﺷﻬﺮ ﺍﺳﺖ . ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺩﻭﺩ ﺍﺳﻔﻨﺪ ﻭ ﭘﺮﭼﻢ ﻫﺎﯼ “ ﻟﺒﯿﮏ ﯾﺎ ﺯﯾﻨﺐ ( ﻋﻠﯿﻬﺎ ﺍﻟﺴﻼﻡ ”) ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻗﻄﻌﻪ ﻣﺪﺍﻓﻌﺎﻥ ﺣﺮﻡ ﻣﯿﺮﻭﺩ، ﺧﯿﺎﻟﻢ ﺭﺍﺣﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ . ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﻗﺸﻨﮕﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﺟﻠﻮﯼ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﻢ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﻮﺩ . ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﻓﮑﺮﻫﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﻡ ﺩﺭﻫﻢ ﻣﯽ ﺁﻣﯿﺰﺩ . 🍁ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ ﻋﻘﯿﻘﺶ ﺣﺎﻻ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ، ﺍﻟﺒﺘﻪ ﭼﻮﻥ ﮔﺸﺎﺩ ﺍﺳﺖ ﻣﺪﺍﻡ ﺩﻭﺭ ﺍﻧﮕﺸﺘﻢ ﻣﯽ ﭼﺮﺧﺪ . ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﺑﺎ ﺗﺴﺒﯿﺤﺶ ﺫﮐﺮ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ ﺗﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﻤﺎﻧﻢ . ﻣﯿﺜﻢ ﻟﺒﺎﺱ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ( ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺁﺳﺘﯿﻦ ﻫﺎﯾﺶ ﮐﻤﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺍﺳﺖ ) ﻭ ﺑﺎ ﺑﺸﺮﯼ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﻨﺪ . ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻡ ﺑﺎﺑﺎ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﭘﯿﺶ ﺧﺪﺍ، ﻭ ﻣﺎ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﯿﻢ ﺑﺒﯿﻨﯿﻤﺶ، ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ﻭ ﮐﻨﺎﺭﻣﺎﻥ ﻫﺴﺖ . ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻡ آﻧﻘﺪﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺩﺭﺩﺵ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﺩ ! ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻡ ﭼﻮﻥ ﺑﺎﺑﺎ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ، ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ ﺑﻬﺸﺖ . ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻡ ﺑﺎﺑﺎ ﻗﻬﺮﻣﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺣﺎﻻ ﻫﻤﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﻨﺪ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ … ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻓﻬﺎ ﺭﺍ ﺭﻭﺯﯼ ﺻﺪﺭﺑﺎﺭ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ ﺗﺎ ﺑﻠﮑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﮐﻤﯽ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﻮﻡ . 🍂ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ، ﺣﺘﯽ ﺑﺸﺮﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺑﺎﺑﺎ ﺑﺸﻮﺩ ﺗﺎ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﺪ . ﻣﯿﺜﻢ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﻻﻥ ﺷﻐﻠﺶ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻩ؛ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﻭﺳﺖ ﺣﺎﺝ ﻗﺎﺳﻢ ﺷﻮﺩ، ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ ﭘﺎﺳﺪﺍﺭ ﺍﺳﺖ . 🍁ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﺳﯿﺪﻣﻬﺪﯼ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻄﻌﻪ ﻣﺪﺍﻓﻌﺎﻥ ﺣﺮﻡ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﺳﭙﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﻫﺮﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﻣﯿﺮﻭﻡ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ، ﺣﺲ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺳﯿﺪﻣﻬﺪﯼ ﺻﺪﺍﯾﻢ ﻣﯿﺰﻧﺪ . ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﻭﻝ ﻣﯿﺮﻭﻡ ﺍﺯ ﺁﻗﺎ ﻣﺤﻤﺪﺭﺿﺎ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﯾﻦ ﻧﺴﺨﻪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ . 🍁ﺣﺎﻻ ﺳﻬﻢ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻣﺎﻥ، ﺑﺸﺮﯼ ﻭ ﻣﯿﺜﻢ ﻭ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺳﻬﻢ ﺍﻡ ﺍﺯ ﺟﻬﺎﺩ ﺩﺭ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺣﺮﻡ، ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ . ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻣﯿﺮﻭﻡ ﮔﻠﺴﺘﺎﻥ ﺷﻬﺪﺍ، ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺩﻭﺗﺎﯾﯽ ﺑﻮﺩﯾﻢ … ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺰﺍﺭ ﺷﻬﺪﺍﯼ ﻓﺎﻃﻤﯿﻮﻥ ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﻢ ﻭ ﺳﯿﺪﻣﻬﺪﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﻗﻄﻌﻪ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﻣﯿﮑﻨﺪ ( ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺑﺎﻫﺎﺗﻮﻥ ﻧﺴﺒﺘﯽ ﺩﺍﺭﻥ … ؟؟ ) . 🍂ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺟﺎﻧﻤﺎﺯ ﺳﯿﺪﻣﻬﺪﯼ ﺭﺍ ﻭﻗﺖ ﻧﻤﺎﺯ ﺟﻠﻮﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﭘﻬﻦ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻭ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﻢ،ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ بود. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh