eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
6.6هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
رفتی و من! ملتمسانه🙏 می گویم: کن تا طی کنــ👣ـم این راهِ ناهمـوار⛰ را ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
2⃣3⃣1⃣1⃣ 🌷 💠نگاه به نامحرم 🔰تو شهر دو تاى سوار موتور🏍 میرفتیم. دیدم سرش پایین داره میره مدح امیرالمومنین(على علیه السلام) رو میخوند من👤 ترکش نشسته بودم. 🔰ترسیدم😨 فقط میتونست دو سه متر جلو رو ببینه👀 گفتم مواظب باش تصادف💥 میکنیم. ولى 🔰همینطور که . با ناراحتى گفتم، سر تو بیار بالا😒 خیلى . باز هم به حرفم توجه نکرد❌ داشتم میشدم. که با جدیت گفت: 🔰چه کارم دارى سرمو بیارم بالا. یک لحظه توجه⚡️ کردم به دور و برمون. دیدم اطوافمون پر از زنهاى ، میترسید چشمش بیوفته به 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ⇃ #کلیپ 🍃 تقدیم به شهدای مدافع حرم مازندرانی و شهدای خان‌طومان 🎤با نوای کربلایی #نریمان_پناهی ‌ #شهدای_مظلوم_خانطومان🌷 #حماسه_سازان_خانطومان✌️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌾یک بار هم سر داستان #کشف_حجاب توی دانشگاه آزاد دیدم که چقدر قاطی😡 کرد. شب #شهادت حضرت زهرا(س)🏴 بود. آمد توی هیئت و گفت فردا می خواهند چنین کاری را بکنند و ما به عشـ💞ـق #حضرت_زهرا (س) نباید بگذاریم❌ 🌾از دیدن بغض توی چهره اش😢 می شد دیدکه واقعا #درد_دین دارد. آن شب خیلی کلافه شدم که مجلس #شهادت حضرت زهرا(س) است و توی دانشگاه هر غلطی می خواهند می کنند. 🌾گفت :« #درد_دین فقط این نیست🚫 که من بیایم اینجا و گریه کنم😭 باید ببینم در #جامعه چه خبر است.» #شهید_محمدحسین_محمدخانی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔸یکی از فرماندهان در نقل می کرد هر چند حامد جوانی "25 ساله" بود، اما بسیار و نترس و تنها نیرویی بود👌 که می توانست مثل عمل کند. 🔹یعنی هم می توانست در توپخانه💣 فعالیت کند و هم به صورت . کامیون🚚 را پر از مهمات می کرد و راه می افتاد. وقتی هم می گفتیم در یک کیلومتری🗺 ماست، می گفت داعش چه کار می تواند بکند! 🔸 رده بالا گفته اند حامد نیرویی بود که داعش👹 از دستش در امان نبود❌ این طور می گفتند که اگر شنیدید هزار نفر داعش در لاذقیه به درک واصل شده اند، بدانید که نفر آنها را حامد کشته💥 است. برای همین هم حامد را با ( موشک ضدتانک ) مورد اصابت قرار دادند😔 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دشت‌ها پر شـد ز لاله🌷 نغمه‌هاے #عاشقانه قد ڪشید از خونــ❣ پاڪانــ لاله‌هاے #واژگونہ یادتان خوش اے #رفیقانـــ اے شهیدانــ🌷 خدایے ای بلاجویانــ #عاشقـــ بلبلانـــ🕊 بے‌نشونه #یادشان_با_صلوات🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
°•من عاشـ❤️ـق آن °•دیده چشمان👀 سیاهم °•بیهوده چه گویم °•که پریشان #نگاهم °•گر مستی چشمان سیاه #تو °•گنـــ🔞ـاه است °•من طالب آن مستی °•و #خواهان گناهم∅ #شهید_محمدحسین_مومنی #شهید_طلبه_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
3⃣3⃣1⃣1⃣ 🌷 🔅محمدحسین مومنی 🔅تولد: ۲ آذر ۷۲ 🔅شهادت: ۱۶ فروردین۹۶ 🔰تنها پسر خانواده ای در که در آخرین مکالمه های📞 خود با خواهرش صحبت از در نوزدهم فروردین📆 می شود ⚡️اما به جای خود به خانواده ی شهید🌷 بزرگوار می رسد 🔰شهر که قلب کشور سوریه🗺 محسوب می شد، توسط ۱۲ هزار تکفیری😈 با حمایت و پشتیبانی سعودی به محاصره در می آید این که در پاکی✨ و صفا شهره دوستان بود، در یکی از گردان های فاطمی بعنوان روحانی😇 حضور داشت 🔰با جانانه این روحانی شهید نیروهای گردان جان تازه می گیرند و با استقامت و مقاومت💪 مانع حضور دشمن می شوند⛔️ و بدینوسیله دشمنان به شهر حما دسترسی پیدا کنند. 🔰دوستانش تعریف می کنند که اجازه نمی دادند❌ که جلو برود و می گفتند تو هستی باید بمانی و کار فرهنگی کنی اما دوستش می گوید: چفیه به صورت خود بست و سوار بر موتور🏍 راهی شد و وقتی دوستانش👥 دیدند که آمده هر کاری کردند که پشیمان شود و باز گردد اما می گوید که به سخن نیست به است✅ که در همان عملیات می شود و دوستانش نمی توانند پیکرش⚰ را باز گردانند. 🌷خوش آن سری که در ره دادی ات عجیب به دل می نشیند💖 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#مادرانه💔 مادر است دیگر... بزرگترین آرزویش دیدن فرزند در لباس دامادی است ولی به عشق حسین علی اکبرش را راهی میدان می کند... و بعد از سالیان سال مُشتی استخوان علی اصغر وار در آغوش می گیرد... به فدای دل مادران شهدا... شادی روح شهدا #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣﷽❣ 🔻 * .... * 4 💕◈•══•💖•══•◈💞 3 "توجه به رنج" 🔹 اولین واقعیت دنیا که لازمه ما بهش توجه کنیم اینه که: ما در دنیایی زندگی میکنیم که توی اون رنج وجود داره و ما آدما چه خوشمون بیاد و چه خوشمون نیاد، رنج هایی رو تحمل خواهیم کرد.☺️ ✅ بنابراین خیلی مهم هست که خودمون رو طوری تربیت کنیم که «از رنج نترسیم» و اگه جایی هم لازم شد، «به استقبال برخی از رنج ها بریم».👌 💢برای شناخت این واقعیت مهم زندگی در دنیا، یعنی مسألۀ رنج، لازمه که در ابتدا یه معرفی اجمالی از انواع رنج داشته باشیم. ☢️ رنج های دنیا به طور کلی به دو دسته تقسیم میشن: رنج خوب رنج بد 🌺 رنج خوب، رنجی هست که انسان تحمل میکنه و در نهایت، هم سودِ دنیاییش رو میبَره و هم به پاداش آخرتی میرسه. 😊 ✔️ مثلاً رنجِ درس خوندن و ورزش کردن که طبیعتاً سختی هایی هم داره اما هم توی دنیا باعث موفقیت هایی میشه و هم پاداش اخروی داره.✅🎏 ✔️ یا مثل رنجِ تربیت فرزند که هم فواید دنیایی داره و هم فواید آخرتی. ⭕️ رنج بد، رنجی هست که ممکنه برخی از انسان ها تحمل کنن در حالی که هم در دنیا اذیت میشن و هم در آخرت عذاب خواهند شد. 🔥⛔️ مثلاً رنجِ حسادت کردن نسبت به دیگران یه رنجِ بد حساب میشه؛ آدم حسود مدام حرص میخوره و در آتش حسادت نسبت به دیگران میسوزه و در قیامت هم به خاطر این حسادتش عذاب خواهد شد. ⛔️ یا مثلاً رنجِ بداخلاقی کردن با دیگران؛ آدمِ بد اخلاق، هم خودش مدام در حال اذیت شدن هست و هم موجب اذیت شدن دیگران میشه و در نهایت هم این بد اخلاقی موجب جهنمی شدنش خواهد شد. 🚫⛔️ ... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4_5809835439921562443.mp3
3.8M
#فایل_صوتي_امام_زمان ۸۰ دارم به دنبالت میام.... تو خودِ نـ✨ـوری! عینِ حقیقتِ خورشید! و من با همه اونایی که دست بالا گرفتند؛ به طرفت میام! ببین یوسف؛ #منم_هستم ... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم❣ 🌹بیاکه #صبر برایم چه خوب معناشد 🌼در #انتظار ظهورت دلمـ❤️شکیباشد 🌹تمام دفترعمرم📖 سیاه شد اما 🌼امید #دیدن_رویت دوباره پیدا شد #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃همیشه از #چشمهایت گفتم غافل از اینکه وقتی #میخندی😊 دل ها💗 را بهم میریزی #شهید_محسن_حججی #سلام_صبحتون_شهدایی 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_5785263214761607347.mp3
3.14M
📲 فایل صوتی 🎙واعظ: حاج آقا 🔖 دینتو نفروش 🔖 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلتنگی های💔 هرکس هیچ #شعبه ی دیگری ندارد❌ ⇜یکی #عکس می بیند ⇜یکی آهنگ گوش مےدهد🎧 ⇜دیگری #خاطرات را مرور می کند ↶یکی هم دلش را #سرمزار دلبندش بند میکند💓 تا #آرام گیرد #پنج_شنبه_های_دلتنگی 💔 #شهدا_شرمنده_ايم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#مردےآسمـــــانے🕊🌷 🔹من #محمدتقی را از همان دوران خردسالی ودوران مدرسه📚 می‌شناختم و بعدها باهم در #آرماتوربندی پیش هم کار می‌کردیم. 🔸محمدتقی بسیار #سخت_کوش بود. با این کار سنگین، پول💰 تو جیبی مدرسه‌اش را در می‌آورد تا هزینه‌ای از دوش #خانواده کم کند. سر کار که بودیم در سخت‌ترین👌 شرایط کاری در هوای سرد و گرم♨️ یا با خستگی زیاد هیچگاه #نمازش فراموش نمی‌شد❌ 🔹محمدتقی در برابر #پدرومادر بسیار متواضع و فروتن بود و با نهایت احترام با پدر و مادر برخورد می‌کرد. حتی در کارهای روزمره‌ی #عادی حتی زمان تماس تلفنی☎️ با پدر یا مادرش اگر کسی نمیدانست🗯 فکر می‌کرد با #فرمانده‌اش یا یک فرد بسیار مهــ💥ـم کشوری یا لشکری صحبت می‌کند. #شهید_محمدتقی_سالخورده 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4⃣3⃣1⃣1⃣ 🌷 💠وقتی جذب شدم اولین دوستی که پیدا کردم بود. خاطره ای که می خوام بگم مربوط میشه به دوران آقا محمدتقی 🔰یه بار پام👣 شکست و رفتیم پام رو گرفتیم زنگ زدم📞 به آقا محمد تقی؛ گفتم: من ولیعصر هستم شما با سرویس🚙 جلو درمانگاه بایستید تا من سوار بشم و نگیرم❌ 🔰گفت: باشه، اومد منو کرد، وسط خیابون واسه اینکه سر به سرم بزاره ، بلند "لا اله الا الله" می‌گفت😅 به خانومم زنگ زدم گفتم: ناهار🍲 چی داریم؟ گفت: ماهی🐟 و برنج درست کردم و روی اجاقه، رسیدین گرمش کنید♨️ و 🔰به رسیدیم آژانس🚕 گرفتم و به محمدتقی گفتم من که نمیتونم تنهایی برم🚷 بیا بریم خونه ما ناهار باشیم محمد تقی قبول نکرد و به اصرار زیاد بالاخره سوار آژانس شد، دم در خونه که رسیدیم🏡 بهش گفتم: تا دم ها منو ببر، من نمیتونم برم باز منو کول کرد تا پله و بالاخره به هر ترفندی بود😉 بردمش خونه 🔰بهش گفتم تا من لباسام👖 رو عوض می کنم تو غذای روی رو گرم کن و سفره رو پهن کن ۵ دقیقه ای⏰ کارم طول کشید. وقتی روبروی آقا محمد تقی رسیدم دیدم ماهی رو بلند کرد و با خنده بهم گفت: این ماهی که تنش چیزی نداره 😂 🔰کلی با هم خندیدیم. بهش گفتم از نمی خورم ها باید ترسید. خواستم ای گفته باشم تا های دوستانه بین آقا محمدتقی و دوستانش👥 را هم به تصویر کشیده باشم صمیمیت و مهربانی💞 آقا محمد تقی به گونه‌ای بود که در کنارش احساس آرامش و راحتی😌 می کردیم. راوی: آقای محمدعلی هادیان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
روی #دیوار هر کوچه‌ای که‌ نگاه‌ میکنی عکس‌ یه‌ #شهید🌷 رو‌ زدن 💥اما چند‌ نفر‌⁉️ از آدمای این‌ شهر #دلشون‌ روزدن به‌ #نام‌_شهدا #دستمان_را_بگیرید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
شهادت حضرت #حمزه_سیدالشهدا ووفات حضرت #عبدالعظیم_حسنی(علیهماالسلام) 💺سخنرانی ومناجات: حجت الاسلام صادقی 📆زمان:پنجشنبه(30خرداد) ⌚️ ازساعت21تا22 🚪مکان:مشهد؛حجاب21 بیت شهیدنظرزاده(علامت پرچم) خواهران برادران #هیئت_محبان_جوادالائمه (علیه السلام) 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
♦️شما اگر محمودرضا را با #کوثر می‌دیدید، لطافت خاص و دیدنی‌ای در ارتباطشان💞 قابل درک بود. یک بار به #محمودرضا گفتم: «دخترت خیلی می‌خندد برای #دختر خوبیت ندارد🚫» ♦️در حالی‌که کوثر در #بغلش بود و داشت بالا و پایین می‌انداختنش گفت: «این #مدلش خوشحال است». محمودرضا آرمانی داشت و همه چیز را آگاهانه✅ فدای آن #آرمان کرد و فدا کردن همه چیز به خاطر آرمان اسلام و در راه خدا💫 تأسی صحیح به #سیدالشهداء(ع) است. راوی: برادر شهید #شهید_محمودرضا_بیضایی🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
5⃣3⃣1⃣1⃣ 🌷 💠 آخرین تماس 🔰 آذرماه 92 عمه شان در میانه کرد. پدر برای مراسمات به میانه رفته بود. آنجا بود که محمودرضا زنگ زد. بابا منم میخوام بیام میانه. لازم نیست من اینجا هستم، عذری برای شماها نیست. تو به کارت برس.اما او کرد، پدر اجازه داد. 🔰 پدر بی خبر بود که محمودرضا هدف دیگری دارد. محمودرضا می دانست همه فامیل آن جا هستند و می توانست همه را، همه را ببیند. با همان پراید سفید رنگش آمد. همه را دید، با همه کرد. 🔰 بعد از مراسم، پدر گفت محمودرضا بریم تبریز؟ بله بابا. آمدند، ماندند. فردا هم مادر گفت محمود امروز هم می توانی بمانی؟ گفت چشم، ماند. 🔰فردای آن روز بود. پدر میخواست به عادت دیرین به کوه برود. کوه های زیادی را در اینجا رفته بود. بارها بچه هایش را هم برده بود. محمود گفت بابا من را هم بیدار کن. صبح میخواهم با تو به کوه بیایم. صبح پدر بالای سرش که رفت دید خوابیده است. چند دقیقه ایستاد و کرد. خیلی زیبا خوابیده بود. خیلی آرام، عمیق. دلش نیامد بیدارش کند. رفت. 🔰وقتی برگشت محمودرضا پرسید پدر چرا بیدارم نکردی؟ و بعد به لباس های پدر اشاره کرد و گفت پدر لباسات خیلی نازک نیست؟ برای کوه مناسب نیست. پدر گفت همین نزدیک رفته بودم. محمودرضا گفت پدر من برایت لباس میخرم. پدر گفت نه میخوام لباس کلار بخرم. محمود گفت من از میخرم و برایت میفرستم. فردای آن روز صبح کرد و راه افتاد. ظاهرا همه چیز عادی بود. طبق معمول پدر و مادر را هم بوسید، مادر بالای سرش را قرآن گرفت و رفت 🔰اما سرکوچه که رسید دنده عقب برگشت، از ماشین پیاده شد پاهایش را جفت کرد و به هم کوبید. انگار می گذارد. گفت بابا مامان حلال کنید دیگه. تعجب کردن. پدر گفت نکنه قصد مکه و کربلا داری؟ کوچکی روی صورت محمودرضا شکفت. چیزی نگفت. نشست پشت فرمان و رفت که رفت. 🔰آنقدر آرام و عادی که آب در دل پدر ومادر تکان نخورد. یک هفته نشده بود که دوباره زنگ زد. بابا من اینجا میخواهم برات لباس بخرم ولی جنسی که شما میخواهید نیست. یک چیز پرز دار دیگه دارند، اجازه میدید بخرم؟ پدر گفت نه خودم بعدا میخرم و این محمودرضا بود. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh