eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.3هزار عکس
6.6هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
اسیر زمان ⌚️شده ایم! مرکب از افق می آید تا سوار خویش را به سفر ببرد.👌 💥اما واماندگان وادی حیرانی هنوز بین عقلـــ و عشقــــ❤️! جامانده اند. اگر زمان نشوی🚫! زمانِ ات فرا خواهد رسید! به یقین....😍😍 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#اسير شما شدن خوبــ استــ ... اسير #شهدا شدن را میگویم...🕊 🌷خوبی اش بہ اين استــ ڪہ از اسارتــ #دنيا آزاد ميشوی...🍃 🌹#پاســدار_زینــبی #شهیـد_سجـاد_طاهرنیـا🕊 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷 ⃣7⃣ 💠 جناب سرهنگ 🔸اسمش بود. اما بخاطر انضباط و لفظ قلم حرف زدنش ما بهش می گفتیم . دو سالی می شد که شده بود و با ما تو یک بود. 🔹بنده ی خدا چند بار افتاده بود به که جان مادرتان این قدر به من نگویید جناب سرهنگ. کار دستم می دهید ها. اما تا می آمدیم کنیم که دیگر به او جناب سرهنگ نگوییم، باز از دهان یکی در می رفت و او دوباره می شد جناب سرهنگ.😂😂 🔸تا اینکه یک روز در باز شد و یک گله مسلح ریختند تو آسایشگاه و نعره زد: « سرهنگ یوسف، بیا بیرون!» یوسف انگار سه فاز ازش پریده باشد، پا شد و جلو رفت. فرمانده که درجه اش بود، گفت: «چشمم روشن. تو سرهنگ بودی و ما نمی دانستیم.» یوسف با خنده ای که نوعی گریه بود گفت: «اشتباه شده. من...»😧😧 🔹حرف زیادی نباشه! ببرید این (مسخره) را! 🔸تا آمدیم به خود بجنبیم یوسف را بردند و دست ما بجایی نرسید. چند مدتی گذشت و ما از یوسف خبری نداشتیم و او بودیم و به خودمان بد می گفتیم که شوخی شوخی کار دست آن بنده خدا دادیم.😔😔 🔹چند ماه بعد یکی از بچه ها که به سختی شده بود و پس از هزار و زاری کردن به عراقیها به بیمارستان برده بودند، پس از برگشت اردوگاه. تا دیدیمش و خواستیم حالش را بپرسیم زد زیر . چهار شاخ ماندیم که خدایا مریض رفت و برگشت!😂😂 که خنده خنده گفت: «بچه ها یوسف را دیدم!» همه از جا پریدیم:یوسف!😳😳 ــ دست و پایش را شکسته بودند؟         ــ فَکَش را هم پایین آورده بودند؟         _ جای سالم در بدنش بود؟         ــ اصلاً زنده بود؟! 🔸خندید و گفت: «صبر کنید. به همه سلام رساند و گفت که از همه کنم.»  فکر کنم چشمان همه اندازه ی یک نعلبکی شد!😉 --آره. چون نانش تو روغنه. بردنش اردوگاه . جاش خوب و راحته.😄😄 🔹می خوره و می خوابه و انگلیسی و آلمانی و فرانسه کار می کنه. می گفت بالاخره به ضرب و کتک عراقیها قبول کرده که است. و بعد از آن، کلی گرفته اند و بهش می رسند.😁😁 یکی از بچه ها گفت: «بچه ها راستش من تیمسارم!»😂😂 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
خوشا به حال تویی که کنار #جانانی بدا به حال منی که #اسیر زندانم تو در #سعادت محضی تویی که میخندی منی که بند #گناهم منی که گریانم #شهید_رسول_خلیلی🕊❤️ #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
8⃣3⃣3⃣ 🌷 🔸یازدهم مرداد ماه بود که بعد از خوردن ، نزدیک‌های صبح به او خبر دادند تعدادی از نیروها در کمین ،گرفتار شده و تعدادی مجروح و یک نفر هم شهید🌷 شده است... 🔹برای کمک و برگردوندن مجروحین و ، به همراه فرمانده به منطقه رفتند و در آنجا بعد از درگیری ، از ناحیه سینه و پهلو با قناسه مجروح💥 می شود. 🔸رضا از شدت داخلی که بخاطر از بین رفتن جگر، کبد و شکستن استخوان سینه‌اش بود، آسمونی🕊 می شود... 🔹به خانواده‌اش گفته بود «من نمیشم⛔️، پیکرم برمیگرده و به نزد شما میام» 🔸اری! در یازده مرداد سال ۹۲ همزمان با با زبون روزه به آرزوی همیشگےاش🕊 رسید... مزارش در است. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1⃣4⃣3⃣ 🌷 💠شهیدی که با غل و زنجیر دفن شد 🌷 شهادت: عملیات والفجر 8 🔰نیمه شب رفتیم که اش را بیاوریم. تیر خورده بود وسط پیشانی اش😢؛روی پیشانی بند، همان جایی که نوشته بود: . 🔰 حسین می گفت یکی دو روز قبل از اعزام به جبهه ،حسین مقداری زنجیر ⛓خرید و به خانه آورد . از حسین سوال کردیم که برای چیست و او گفت بعدا" براتون می گم. حالا که حسین باز شده دیدیم وصیت کرده زنجیرها را به دست و پایش ببندیم و بعد اورا دفن کنیم😟 تا در قیامت حسین گواه محکمی برای ابراز داشته باشه. 💢«بسمه تعالی» قسمتی از بسیار زیبا و عارفانه شهید ⚜ ((یَأَ یُّهَا الَّذِینِ ءَامَنُوا استَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَادَعَا کُم لِمَا یُحیِیکُم وَ اعلَمُم ا أَنَّ اللّه یَحُولُ بَینَ المَرءِ وَ قَلبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیهِ تُحشَرُونَ)) «سوره انفال23الی24» 🔰تقدیم به هر قطره اشکی😢 در سحر گاهی پر طپش در فرزندی از اسلام بر سینه سجاده منتظران حقیقت می چکد👌،تقدیم به هر قطره خونی که پر طپش پیروزی حق برای اعتلای اسلام بر خاک سیاه سنگر می چکد. 🔰ای دوست،دنیا مخلوطی از شهدها🌷 و ♨️اگر دوست بداری باخته ای واگر دشمن به خویش تاخته ای ،اگر سازگار باشی دمساز نباشد واگر رها کنی گردد،اگر به او بیندیشی خردت کند واگر در اندیشه اش نباشی تباهت سازد ،نه به سروری دلگرم است ونه به خنده ای😊 آرام گیرد،اگر بخندی به خنده ات گیرد واگر بگریی به مسخره ات😏. 🔰آری،امید دنیا همه ناامیدی هاست، اگر به امیدش خو گیری رهایت نکند🚫 واز خود بازت دارد وبخود پردازد ، خوشی دنیا همچون قطره ای 💧است که با یکبار نوشیدن تمام می شود واگر برزمین افتد بدست نخواهد آمد. 🔰بیچاره آنان که در این دار فانی خود را قطره های آنی کنند ومفتون نغمه ها🎼 وشادیهای دنیا، و خوش بر آنکس که در این چند روزه دنیا خود را و بزرگترین سرمایه خود « »را به تباهی نکشاند❌. 🔰مادروپدرم،کوه باشید وچون کوه استقامت کنید💪 ،لحظه ای از نام ویاد غافل نباشید📛.وتو ای خواهرم ، وار باناملایمات دست وپنجه نرم کنید.وسایلی که دارم در هر راهی که خود بهتر دانستید خرج کنید.برایم یک ماه بگیرید، نمی دانم نمازهایم مورد قبول پروردگار واقع شده اند یا خیر،برایم تا می توانید بخوانید. 🔰دیگر صحبتی ندارم به امید روزی که نامه عملمان✉️ رابه دست بدهند. 🔰در ضمن می کنم که زنجیرهایی⛓ را که خریده ام بدست وپایم ودر قبر قرار دهید. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⃣7⃣ 💠 😂😂😂 🔸عملیات والفجر چهار، در میثم به فرماندهی برادر کساییان، تک تیرانداز🔫 بودم. 🔹آقای ژولیده _ که احتمالاً شهید شده باشد _ مسؤول دسته بود برای این که بچها توی اون شرایط سخت بگیرن و به شوخی، 🍼 به گردنش انداخته بود. 🔸همین طور که به سوی پیش میرفتیم، گاهی با صدای شبیه بچه گریه 😭میکرد و یکی از برادران، پستانک را در دهانش میگذاشت و او ساکت میشد.😂😂 🔹بعد از در قله 1904 کله قندی و کانی مانگا چند نفر از برادران مجروح شدند. زخمیها را روی گذاشتیم و دادیم دست که در اختیار داشتیم تا آن‌ها را پایین بیاورند... یکی از اسرا حاضر به کمک نبود. 🔸دوستی داشتیم که او را با 🔫 تهدید کرد. فکر کرد میخواهیم او را بکشیم، زد زیر گریه😭. 🔹ژولیده پستانکش🍼 را از جیبش درآورد و در دهان گذاشت. با دیدن این صحنه همه خندیدند😂😂 حتی خود اسیر. بعد آمد و زیر برانکارد را گرفت. راوی: آقای مسعودی 📚کوله بار 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
دلم #آشوب است..💔 نمۍ دانم چہ باید ڪرد بمانم یا برگردم؟ فقط یڪ چیز را می‌دانم☝️ نباید بگذارم #عمہ_ام دوباره #اسیر شود..❤️ حتی #به‌قیمت جانمـ❤️ـ * بخشی از #وصیت_نامه 📜 شهید #احمد_مشلب ❤️ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
8⃣5⃣4⃣ 🌷 💠"محسن" یک آتش به‌اختیار تام بود 🔰همسر شهید حججی درباره که از اسارت او منتشر شد، گفت: این عکس نشان‌دهنده حق و باطل بود↔️، من بعد از نگاه کردن با دقت به عکس یک لحظه حس نکردم 🚫 که محسن است، را در وجود او دیدم حس کردم که ملعون اسیر دست آقامحسن است. قطعاً از بغض و کینه است که چاقو🔪 کنار او گذاشته‌اند. 🔰 من همه چیز در چهره او دیدم جز اما خستگی😪 را حس کردم، مشخص بود ایشان تا لحظه‌ای که به اسارت درآمده از خودش دفاع می‌کرده است👊 چون او خشک بود، اما استوار بودن هم در نگاه او بود، کم نیاورده بود. 🔰محسن یک آتش به‌اختیار تام بود👌، این آتش به‌اختیار را سال‌ها قبل در مؤسسه نشان داد، اگر همه این‌گونه باشیم همه چیز خیلی قشنگ پیش می‌رود و همه ، یکی یکی ساخته می‌شوند✅. 🔰«همسرم رفت که بگه تنها نیست❌؛ رفت که بگه هنوزم مردان خدایی هستند؛ اگه کسی خواست اشکی😢 واسه همسرم بریزه به اشکش بده‌؛ واسه ✓حضرت زینب (س) و ✓امام حسین (ع) گریه کنه... همه زیر لب فقط بگید امان از (س) راهشو ادامه بدید؛ دعا کنید خدا به منم صبر بده؛ التماس دعا🙏 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔔🔔 🌷من پی ردِّ نگاه می‌گردم... 💢میان زرق و برق های این شهر رنگین با دروغین📛 محاصره گشتیم. بی دلیمان به دادمان رسید: ماسکـ😷ـهای را بزنید که هوای زمانه گناه آلوده🔞 است. 💢عده ای کردیم و بیمار🤒شدیم . عده ای ماندیم و بی تاب شدیم! دل ندا داد:ظلمتی🌚 بیش نیست، به خیره شوید! 💢افسوس که عده ای محو نوری کاذب شدیم😔 و محو آسمان! سرهامان رو به آسمان بود های غرور و تکبر😈 به ستایش مان نشستند که خاک های بی آلایش را از یاد ببریم 💢و باز هشدار دل:رو به خاک کنید... دریغا که سنگفرش های مرمرین تجمل چشم های مان را خیره کرد. سنگفرش ها آیینه ای شدند . عده ای به خود نگریستیم👀 و اندکی به ! رفتیم و هوایی شدیم... برگشتیم و دریغا😔!  دریغا که هوایی ماندیم ! 💢و سکوت، هم صحبت مان شد... و خاک، همدم نگاهمان اشک😭، محرم رازمان ، مرهم زخم هایمان... دیوانگی ، گناه مان🔞... عاشقی جرممان... و بی دلیـ💕، مشاهدمان... و عزلت پناهمان... و این شد سرآغاز: 💢آری... رفقای هوایی! بگذارید زنجیرهای⛓ سنگین نگاه ها انزوای تان کند. بگذارید فلسفه نواندیشی ها آهن و دود پوسیده تان بپندارد. 💢بگذارید شوید و در کثرت غفلت ها نادیده گردید😊. بگذارید جدا از شوید و بمانید، ⚡️اما تن به عقلانیت دوران تردید ها و فراموشی ها نسپارید📛. 💢آری...اندک همراهان ! اینجا ماندن را گریزی نیست، بگذارید ها پایبند زمینـ🌎 بمانند ، اما روحمان را قفسی نیست🚫 جز هایمان! 💢چشم هایتان را تا روح بال بگشاید🕊... رفقای هوایی! این پایان دلتنگیـ💔 هاست بگذارید داستان تنهایی تان ی آدمیان شود!هرچند پایانش را خوش نپندارند⭕️! اینجا را گریزی نیست... و رفتن را نیز!و اگر در جستجوی عروجی، راه یکی است: چشم هایت را به روی زمین 🌎ببند... تا ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
0⃣7⃣4⃣ 🌷 🔰فریده متوسلیان(خواهر حاج احمد) از یک خاطره جالب شب🌙 از اسارت برادر می‌گوید و تأکید میکند. این تصاویر را به خوبی در ذهن💬 دارد. از خودش بپرسید و مادر هم همراه او سر تکان می‌أهد و لبخند می‌زند😊. 🔰او می‌گوید: «شب اسارت . 12 پرستوی🕊 خیلی قشنگ آمدند روی سیم برق نزدیک خانه ما 🏡نشستند. دو تا دو تا می‌آمدند داخل سالن دور احمد می‌چرخیدند و بعد روی #-سیم برق می‌نشستند. 🔰یکی رفت توی اتاقی که نماز📿 می‌خواند رفت پشت پشتی و گیر افتاد. مادر گفت: « شده؛ فریده بگیر و ببر کن🕊.» 🔰من آن را گرفتم تا کنار ایوان بگذارم و آزادش کنم. آن به من نگاه خاص👌 و مظلومانه‌ای می‌کرد☺️. آزادش کردم. رفت پیش و پرواز کردند و رفتند. 🔰فردای همان روز اعلام کردند📢 که متوسلیان و همراهش به اسارت ♨️فالانژهای لبنانی درآمدند. 🔰من مطمئنم مادرم میان آن‌ها بود.» 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
«هَیْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّه» 💠اگر مدافعان حرم در کربلا بودند ... 🏴رو سپیدی روح الله در مقابل کوفیان 14 قرن پیش دیدنیست! رو سپیدی سربازانی که رخت عمل بر پیکر تمام شعارهای شیعیان✊، از ابتدا تا انتهای تاریخ پوشاندند. 🏴 14 قرن پیش رقم خورد و ندای مظلومیت مولایمان حسین ابن علی(ع) در تاریخ جاودانه  شد🚩. خون بر شمشیر پیروز شد و سپاهیان ارباب همه به رسیدند اما فتح الفتوح عاشورا رقم خورد. حضرت عقیلة العرب (س) رسالت پیام آوری کربلا را به عهده گرفت و اینچنین قیام سید الشهدا(ع) ماندگار شد👌. 🏴حکایت پیروزی اسلام اما در پایان نیافت🚫؛ قرن‌ها گذشت و جایی در گوشه‌ای از جهان، سودای برپایی به سر شیعیان حسین (ع)  افتاد و مبارزات را شروع کردند. در دورانی که خورشید معصومیت، اسیر ابرهای غیبت بود🌥، به امر قیام کردند و از آن پس، فصل جدیدی در تاریخ اسلام گشوده شد. 🏴پیروان عهد کردند تا نگذارند بار دیگر عاشورایی اتفاق بیفتد❌! با جان و مال خویش جهاد کردند تا از ناموس و اعتقادشان دفاع کنند👊 و مقابل اهل طاغوت بایستند! به گواه تاریخ، هر کجا که عطر خوش ناب به شامه طاغوتیان زمان رسیده باشد، ظلم‌شان طغیان کرده و این طغیان گریبان پیروان اسلام حقیقی را می‌گیرد. 🏴1400 سال بعد از واقعه باز هم یزیدیان جاهلانه مقابل لشگر حق ایستادند. شیعیان را به جرم عقیده به مسلخ بردند و حجت زمان، را به نظاره ایستاد. 🏴این‌بار اما انسان‌هایی بارها استوارتر از کوه نگذاشتند📛 تا ماجرای غربت عزیزان خدا تکرار شود. وقتی در آیینه‌ی تاریخ تکثیر می‌شد، بودند مردانی از جنس آزادمردان کربلا تا هلهله ی را با حمله‌ای انتقام جویانه پاسخ دهند👊. اگر گریبان غنچه‌ای از هم دریده شد، عاشورا لحظه‌ای درنگ نمی‌کردند❌ تا حق جانیان زمان را کف دستشان بگذارند و هق هق « » های زمان را مرهمی باشند. 🏴این بار بودند که حسین ابن علی(ع) را عزیزتر از پدر و مادر خویش عاشقانه دوست داشتند❤️ و به گرد دختر گرامی غیرت الله، هوشیارانه طواف می‌کردند تا مبادا بار دیگر خاندان حسین (ع) دست نامحرمان شوند! 🏴این بار به وسعت جوانان غیور شیعه در دنیا🌍 تکثیر شدند و شعار « » جهانی شد تا دیگر غم نداشتن ، بر قلب مقدس ، سنگینی نکند💔. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
حاج احمد آمد طرف بچه‌ها. از دور پرسيد:چي شده؟يک نفر آمد جلو و گفت«هرچي بهش گفتيم #مرگ_برصدام بگه،نگفت. به امام توهين کرد😧،من هم زدم توی صورتش.» حاجي يک #سيلی خواباند زير گوشش. ـ کجاي اسلام داريم که مي‌تونيد #اسير رو بزنيد؟ اگه به امام توهين کرد،يه بحث ديگه س.تو #حق نداشتی بزنيش. #جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
5⃣2⃣6⃣ 🌷 📚برشی از کتاب شرح زندگی 📝شبی که می‌خواست برود از چهره اش فهمیدم که دیگر برگشتنی نیست🚫. من این چهره ها را توی جبهه زیاد دیده بودم. 📝قیافه هایی که می دانستی بار است نگاهشان می‌کنی. خداحافظی👋 آخر محسن هم آب پاکی را روی دست ما ریخت. زیاد بغلش نکردم. وقتی را بوسید سریع جدایش کردم. فاصله را حفظ کردم. 📝همه برای بدرقه اش رفتند ترمینال🚎؛ ولی من نرفتم❌. وقتی زنگ می‌زد📞 باهاش حرف نمی‌زدم. وقتی هم شد دعانکردم که برگردد. 📝توی باجه بودم که پدرخانمش زنگ زد گفتم توی بانکم. طاقت نیاورد. آمد پیشم👥 و گفت:این بچه رو گرفتن از آمدند خانه‌مان. گفتند:چون عکسش📸 رو پخش کرده‌ن احتمال هست. گفتم:خودتون رو خرج نکنید. ما راضی نیستیم🚫. 📝می دانستم محسن آمدنی نیست. نبود که بالاجبار ببرندش. کسی که دنیـ🌍ـا را دوست ندارد نمی‌توانی به زور نگهش داری. دعاکردم شود. 📝مادر و خواهرهایش بی‌قراری می‌کردند. همان شب🌖 خبر آمد. وقتی گفتند پیکرش قرار است بیاید رفتیم . من و خانم و پدرخانمش. بود. 📝منتظر بودیم. گفتند که امروز نمی آید. امشب توی برایش مراسم می‌گیرند. گفتم:اگه می‌شه رو ببرید سوریه حتی اگه شده با هواپیمای باربری✈️.قبول کردند.وقتی رفتیم خبری ازش نبود🚫. فهمیدیم برای اینکه دل ما نشکند💔 این‌طور گفته‌اند. 📝گفتند باید آزمایش انجام بدهیم. شاید تکه‌هایی که به ما تحویل داده‌اند مال یک بدن نباشد و گفته باشند.بعد از آن هم چندبار شایعه شد که آورندش؛ ولی حاج قاسم گفته بود به کسی اعتماد نکنید 📛تا خودم زنگ بزنم📞. 📝حاج‌قاسم زنگ زد و گفت:وقت آمدنه. چی صلاح می‌دونید❓گفتم:اگه میشه ببریمش برای طواف. چون اذن شهادتش🌷 رو از گرفته. 📝مشهد که رفتیم قضیه لو رفت و مراسم باشکوهی🌸 برایش گرفتند. روز بعد در حسینیه امام خمینی به تابوتش و بعد هم آن تشییع‌های باشکوه⚰.می‌دانستم محسن می‌شود؛ اما این اتفاقات را پیش بینی نمی‌کردم.‌ 📝فیلم اسارتش📹 را که دیدم توقع نداشتم آن‌طوری ظاهر بشود. اگرچه محسن خودش نبود. داشت از جایی هدایت می‌شد. هدفی داشت🎯 و داشت می‌رفت . حتی به اطرافش نگاه نمی‌کرد. هیچ‌وقت برای شهادتش حسرت نخوردم فقط حسرت این را خوردم که چرا نشناختمش😔 و خوبی هایش را بعد از از این و آن شنیدم. (به روایت پدر) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
یک عمر #اسیر پیله ی تن افسوس ماندن، ماندن دوباره ماندن افسوس😔 پروانه ترین مسافران #ملکوت از خویش گذشتند ولی #من افسوس😞 #شهید_محمدتقی_سالخورده 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔹سـِـــنِّ عـاشـِـــقـی ❤️ یک سرباز #عراقی تعریف میکرد: ✍یه پسر بچه رو #اسیر کرده بودیم. آوردنش #سنگر من که ازش حرف بکشیم. خیلی کم سن و سال بود. بهش گفتم: مگه سن سربازی توی ایران #هجده سال تمام نیست؟ سرش را تکان داد. گفتم: تو که هنوز هجده سالت نشده! بعد هم مسخره اش کردم و گفتم: شاید به خاطر جنگ، امام خمینی کارش به جایی رسیده که دست به دامن شما بچه ها شده و #سن_سربازی رو کم کرده؟ جوابش خیلی من رو اذیت کرد!! با لحن #فیلسـوفانه ای گفت: 🔸سن ســربـازی پاییـن نیومده، " سـن عـاشـــــقـے " پایین اومده ... 🔸 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
ديروز از هرچه بود گذشتيم، امروز از هرچه بوديم! آنجا پشت بوديم و اينجا در پناه ميز! ديروز دنبال بوديم و امروز مواظبيم ناممان گم نشود! جبهه بوي مي داد و اينجا ايمانمان بو مي دهد! ! بصيرمان باش تا گرديم و بصيرمان کن تا از برنگرديم! و کن تا نگرديم 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
📜 🌹به نام خدای مدافعان حرم🌹 🔸ما را آفریده‌‌اند              🔸اصلاً برای آفریده‌‌اند 🔰عازم سفری هستم🚌.ج به رسم چند خطی را در کمال صحت جسمی و روانی👌 از خود به می‌‌گذارم. 📝خیلی وقت بود که تو این هوا برایم سخت شده بود😪 هوایی پر از ✘ریا، ✘دروغ، ✘نفاق و ✘دورویی. برای کمال و رسیدن به راهی جز رفتن نیست🚫 و عبور کردن از تن و نفس... که اگر بمانی نفس می‌‌شوی. 📝خسته شده‌‌ام از ، از کسالت، از خمودی و از یک‌‌نواختی. از این‌‌که بنشینم و هر روز خبر دوستان و هم‌‌لباس‌‌هایم👥 را بشنوم😔 تا این‌‌که این مجال . 📝از همه کسانی که در طول این سال و شش ماه و پانزده روز 🗓برایم زحمت کشیدند ممنونم و از همه آنان همین‌‌جا می‌‌طلبم🙏 📝از دوست و رفیق و نارفیق و... می‌‌طلبم. از حلالیت می‌‌خواهم که فرزند خلفی برایش نبودم😔 ازش می‌‌خواهم خانم حضرت زینب(س)را و اسوۀ خودش قرار دهد. 📝امیدوارم (س) عنایتی کنند تا من به هدفی🎯 که از ورود به داشته‌‌ام و آن هم تنها خواستن شهادت🌷 از خداوند بود، نایل آیم. 📝کوچک‌‌تر از آن هستم که کسی را کنم اما همه را به صداقت، محبت و دعوت می‌‌کنم و از آنان می‌‌خواهم فریب مال دنیا را نخورند❌ که این مال فناپذیراست. به قول اگر دوست داشتند نفری یک روز و یک برایم بخوانید. «از همه حلالیت می‌‌خواهم.» 1394/08/15 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
3⃣3⃣0⃣1⃣ 🔻به روایت مادر: 🔹سعیدم از زمان بچگی پایش به مسجد و پایگاه بسیج محله باز شد تا اینکه عاقبت نیروی شد. او  از بچگی عاشق اهل بیت (ع) بود.. 🔸سعیدم بسیار مهربان بود به من و پدرش زیادی می گذاشت، بیشتر دوستانش افرادی خوب و متدین بودند، روابط عمومی بالایی داشت و می توانست دیگران را سریع به خود جذب کند... 🔹رشته دانشگاهی  سعید تربیت بدنی بود و حکم در استان را داشت. از دوران بچگی کار بود بعد در ادامه  هم رشته را ادامه دادند 🔸سعید مرتبه به   اعزام شده بود و هر وقت هم می رفت تا ۵۰، ۶۰ روز در سوریه می ماند...آخرین اعزامش هم ۲۳ بهمن ماه ۹۵ بود، بار دوم که به سوریه رفته بود به سعید گفتم مادر نمی شود دیگر نروی؟ برگشت در جواب به من گفت مادر اگر ما نرویم بیگانگان در کشورمان رخنه پیدا می کنند و من دیگرحرفی نمی زدم و مانع رفتن هایش نمی شدم 🔹دوم فروردین ۹۶بود که سعید هم صبح و شب با من تماس گرفت که آخرین بار  ساعت ۱۲ شب  بود که گرفت به سعید گفتم: مامان پس کی می آیی؟ که برگشت به من گفت مامان شما نگران من نباشید و اصرار داشت که من مسافرت به شمال را بروم  که من در جوابش گفتم: مادر  تا تو نیایی بدون تو هیج  جا نمی روم 🔸سعید  گفته بود که «اینبار که از جبهه برگردم می خواهم زن بگیرم»، در ذهنم مقدمات و عروسی چیده بودم. بغضم گرفت، گریه کردم که سعید به من گفت: مادر گریه نکن انشاءالله ششم تا هفتم عید می آیم، جایم هم خیلی خوب است 🔹قرار بود فروردین در شمال خانه مادر بزرگش  برای او بگیریم و او را غافلگیر کنیم، دیگر نمی دانستیم که سعید زودتر از همه ما را می کند. 🔸بچه های خودی از طرف دشمن از چهار طرف در قرار می گیرند. دو تا از نیروهایش از بچه های بودند که تیر می خورند و از طریق بی سیم به جاسم  اطلاع می دهند که باید به عقب برگردد.ولی سعید می گوید نمی توانم دو تا از نیروها  تیر خورده باید آنها را  بر گردانم در غیر این صورت، داعشی ها می آیند و آنها را کرده و می برند! 🔹سعید  جلو می رود آنها را برگرداند که تیری به می خورد ولی باز هم مقاومت می کند. که آن دو نیروی فاطمیون  را به عقب برگرداند که تیر دومی به ران پایش می زنند.. سعید از شدت خونریزی در روز جمعه ۱۳۹۶ به شهادت رسید. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌺 عجب ماهی است... ✨خوابیدن مان حساب می شود... ✨نفس کشیدن مان خداست... ✨یک آیه یک ختم دارد... ✨ دادن به یک نفر ثواب آزاد کردن یک دارد... ✨و تمام گناهان را به عبادت و تو می بخشند.... 🌸 وقتی میزبانِ مهمانی شود معلوم است سنگ تمام می گذارد... ✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃🌸🍃🌸🍃 ❤️ تو اهل بودی که چند صباحی زمین شدی، اما در زمین هم آسمانی کردی؛ و اسیر این دنیا نشدی و این بود که حالا باز هم در آسمانی؛ اما ما اسیریم؛ آزادی هایی که روح مان را به زمین محکوم کرده اند... ای دست ما را هم بگیر.... 🌷 🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌾دنیـ🌍ــا #اسیر بت شده زنگ خطر⚠️ کجاست؟ 🌿آه، ای خلیل #گمشده من تبر کجاست⁉️ 🌾از آتش #گناه🔥 سیاوش عبور کن 🌿ای شهر شک گرفته از آتش #عبور_کن 🌾ای دست‌ها برای #دعا آسمان کجاست؟ 🌿ای شهر راه گمشده یِ #جمکران کجاست⁉️ #سه_شنبه_های_جمکرانی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷نگاه گن به #بیکران، به کهکشان به قابِ مــ🌝ـاه و آسِمان به روزها، به تابِشِ رنگین کمــ🌈ـان 🌷 #نگاهَت می کنم تو به خدا رسیـده ای🕊 و من هنوز؛ #اَسیرِ این دلم آه در این #زمین بی نام و نِشان😔 #شهید_محمد_تاجبخش 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
شما شدن خوبــ استــ ... اسير شدن را میگویم...🕊 🌷خوبی اش بہ اين استــ ڪہ از اسارتــ آزاد ميشوی...🍃 🕊 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔹آنجا پشت #خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز🛋 دیروز دنبال #گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود😔 🔸جبهه بوی ایمـ💖ــان میداد و اینجا #ایمانمان بو میدهد. آنجا بر درب اتاقمان🚪 مینوشتیم #یاحسین فرماندهی ازان توست؛ الان مینویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید🚷 🔹الهی نصیرمان باش تا #بصیر گردیم، بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم⛔️ آزادمان کن تا #اسیر نگردیم. #شهید_علی_شوشتری 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh