eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.3هزار عکس
6.6هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
9⃣1⃣به یاد 🕊❤️🕊 شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌹 🌹 0⃣2⃣ 🌷 عـنـوان:مکاشفه 🖋 راوی: همسر شهید یک بار خاطره ای از جبهه برام تعریف می کرد.میگفت: کنار یکی از زاغه مهماتها سخت مشغول بودیم. تو جعبه های مخصوص، مهمات می گذاشتیم و درشان را می بستیم. گرم کار، یکدفعه چشمم افتاد به یک خانم محجبه، با چادری مشکی! داشت پا به پای ما مهمات می گذاشت تو جعبه ها. ▫️✨▫️✨▫️ پیش خودم فکر کردم حتماً از این زنهایی است که می آیند جبهه. به بچه ها نگاه کردم. مشغول کارشان بودند و بی تفاوت می رفتند و می آمدند. انگار اصلاً آن زن را نمی دیدند. 🌹🔹🌹 قضیه کار، عجیب برام سؤال شده بود. موضوع، عادی به نظر نمی رسید. کنجکاو شدم بفهمم جریان چیست. رفتم نزدیکتر. تا رعایت ادب شده باشد، سینه ای صاف کردم و خیلی با احتیاط گفتم:«خانم! جایی که ما مردها هستیم، شما نباید زحمت بکشین.» 🌼🌷🌼 رویش طرف من نبود. به تمام قد ایستاد و فرمود: «مگر شما در راه برادر من زحمت نمی کشید؟» یک آن یاد امام حسین (ع) افتادم و اشک تو چشمهام حلقه زد. واقعاً خدا بهم لطف کرد که سریع موضوع را گرفتم و فهمیدم جریان چیست. بی اختیار شده بودم و نمی دانستم چه بگویم. آن خانم، همان طور که روش آن طرف بود، فرمود: «هر کس که یاورما باشد، البته ما هم یاری اش می کنیم.» 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1⃣5⃣ 🌷 🔹بچه ها می گفتند : " ما صبح ها کفش هایمان را واکس خورده میدیدیم و نمی دانستیم چه کسی واکس میزند .. ؟ " 🔸بعدا فهمیدیم که وقتی نیروها خوابند واکس را بر میدارد و هر کفشی که نیاز به واکس داشته باشد ، را واکس میزند . 🔹مشخص شد این فرد همان فرمانده ما ' شهید عبد الحسین برونسی ' بوده است. 🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
3⃣7⃣2⃣ 🌷 💠 خدا کار رو راه میندازه ✅مسئولین سیاسی ما، مدیران ما ،مدیران میانی و کلان ما مانند شهید برونسی نیستند. 🔺چون وقتی که رفت برای که داشت وضع حمل میکرد بیاره، اونقدر درگیر کار شد یادش رفت! دیگه آدم خانومش رو پای زا فراموش میکنه؟ بعد فرداش یادش اومد، برگشت خونه گفت: ببخشید من شدم. 🔻دید همه ! بهش گفتن اتفاقا قابله ای که فرستادی خیلیم خوب بود، دیروز تا تو رفتی یه اومد گفت من همون قابله ای ام که آقای برونسی منو فرستاده! اومد هیچیم از ما نگرفت، خیلیم خوب انجام داد ✔️خدا کار برونسی رو راه میندازه... ✍ 🌺 شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌸 #شهید_عبدالحسین_برونسی : خدایا اگر می‌دانستم با #مرگ من یک دختر در دامان #حجاب می رود، حاضر بودم #هزاران_بار_بمیرم تا هزاران دختر در دامان حجاب بروند... شادی روح شهدا #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
0⃣0⃣3⃣ 🌷 💠مکاشفه 🔰یک بار خاطره ای از برام تعریف می کرد.میگفت: کنار یکی از زاغه مهماتها سخت مشغول بودیم. تو جعبه های مخصوص، می گذاشتیم و درشان را می بستیم. 🔰گرم کار، یکدفعه چشمم افتاد به یک خانم ، با چادری مشکیــ🍃! داشت پا به پای ما مهمات می گذاشت تو جعبه ها. 🔰پیش خودم فکر کردم حتماً از این است که می آیند جبهه. به بچه ها نگاه کردم. مشغول کارشان بودند😕 و بی تفاوت می رفتند و می آمدند. انگار اصلاً آن زن را .😟 🔰قضیه کار، عجیب برام سؤال ❓شده بود. موضوع، عادی به نظر نمی رسید. کنجکاو شدم⚡️ بفهمم جریان چیست. رفتم نزدیکتر. 🔰تا رعایت ادب شده باشد👌، سینه ای صاف کردم و خیلی با گفتم:«خانم! جایی که ما هستیم، شما نباید زحمت بکشین.🚫» 🔰رویش طرف من نبود❌. به تمام قد ایستاد و فرمود: «مگر شما در راه زحمت نمی کشید؟» 😦😦 🔰یک آن یاد (ع) افتادم و اشک تو چشمهام حلقه زد😭. واقعاً خدا بهم لطف کرد که سریع موضوع را گرفتم و جریان چیست. 🔰بی اختیار شده بودم و نمی دانستم چه بگویم. آن ، همان طور که روش آن طرف بود، فرمود: «هر کس که باشد، البته ما هم یاری اش می کنیم👌.» راوی:همســــر شهید🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
5⃣0⃣3⃣ 🌷 🔹جهیزیه ی حاضر شده بود. یک عکس قاب گرفته از بابای را هم آوردم،دادم دست فاطمه... گفتم: بیا مادر! اینو بگذار روی وسایلت... 🔸به شوخی ادامه دادم: بالاخره هم باید وسایلت رو ببینه که اگر چیزی کم و کسری داری برات بیاره☺️... 🔹شب را خواب دیدم،گویی از آسمان آمده بود😍؛با ظاهری آراسته و چهره ی روشن و نورانی✨... 🔸یک پارچ خالی تو دستش بود، داد بهم!!با خنده گفت😄:این رو هم بگذار روی جهیزیه ی !. 🔹فردا رفتیم سراغ . دیدیم همه چیز خریده‌ایم؛ غیر از 😟... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💎هر چه بهش گفتیم و گفتند فایده ای نداشت. آمده بود باید فرمانده گردان بشود،ولی زیر بار نرفت که نرفت. 💎روز بعد، زود رفته بود مقر تیپ.به فرمانده گفته بود:چیزی رو که ازم خواستین می کنم. 💎از همان روز شد گردان عبدالله.با خودم می گفتم:نه با این که اون همه داشت توی قبول کردن فرماندهی،نه به این که خودش پاشده اومده پیش فرمانده . 💎بعدها،با که کردم،علتش رو برایم گفت : 🔴شب قبلش امام زمان (سلام الله علیه) را دیده بود؛ حضرت بهش کرده بودن 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔴با مردم یک رنگ بود 🔹طرف با يك گازي آمد🏍 جلوي در مسجد🕌. سلام كرد.👋 جوابش را با دادم.😒 دستانش بود و سياه.🔧 خواست موتور را همان جلو ببندد به يك ستون، نگذاشتم.🚳 🔹گفتم: اينجا ببندي عمو. با نگراني را نگاه كردم.⌚️ دوباره خيره شدم👀 به سر كوچه. سه، چهار دقيقه گذشت و باز هم خبري نشد.😳 🔹پيش خودم گفتم: رو ديگه بيشتر از اين نميشه👥 نگه داشت؛ خوبه برم به پايگاه بگم تا يك بكنيم. 🔹 يك دفعه ديدم مسجد روشن شد📢 و جمعيت فرستادند! مجري گفت: 🔹نمازگزاران عزيز در خدمت بزرگ جنگ حاج عبدالحسين هستيم كه به خاطر خرابي كمي با تأخير رسيده‌اند.😟 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔸مرخصی هم که می‌آمد، کم می‌دیدیمش. ولی در همان #وقت_کم، سعی می‌کرد تمام نبودن‌هایش را جبران کند☺️. ⇜هم #محبت می‌کرد به‌مان ⇜هم نماز خواندن یادمان می‌داد ⇜هم از درس و مشق‌مان می‌پرسید ⇜مدرسه هم حتی می‌آمد👌 🔹از مدیر و معلم درباره درس خواندن📚 و درس نخواندن‌مان سوال می‌کرد. اگر چیزهایی را که #انتظار نداشت🚫 می‌شنید، بعدش کلی باهامان حرف می‌زد و #نصیحت‌مان می‌کرد. #هیچ_وقت دستش را روی‌مان بلند نکرد❌ راوی: فرزند شهید #شهید_عبدالحسین_برونسی🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌿عبدالحسین، اول در سبزی فروشے کار مے کرد و مدتے هم در شیر فروشے بود. اما از آنجا بیرون آمد!... 💨مے‌گفت: سبزے‌فروش تحویل مردم مے‌دهد و شیر‌فروش آب شیر مے‌کند و مےفروشد!... 💢خیلی‌ها به او گفتند که اگر این کارها را نکنے نمے‌کنے! و او هم مے‌گفت: نمےخواهم رشد کنم... 🔅یک روز صبح از خانه بیرون رفت. و شب که برگشت، متر و کمے وسایل خریده بود صبح رفت براے کار . 🔹وقتی آمد خیلے خوشحال بود! ده تومان گرفته بود! به بچه که مے‌داد، مے‌گفت: از صبح تا الان کشیده ام! بخور! . بالاخره هم بنّا شد. 🌷 📚کتاب خاکهاے نرم کوشک 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💢صورتش را که دیدم جا خوردم😦 اندازه چند سال بود. یک دندان سالم هم توی دهانش باقی نگذاشته بودند❌ چند وقت مجبور شد بگذارد. 💢آن روز هر چه کردم برایم بگوید چه بلاهایی سرش در آورده‌اند، فقط گفت: نبوده. 💢یک بار که داشت برای چند تا از دوستانش تعریف می‌کرد، حرف هایش را شنیدم🎧 وحشیانه‌ای داده بودندش؛ شکنجه‌هایی که زبان آدم گفتنش شرم دارد و قلم از نوشتنش📝 عاجز است. 💢او و می‌گفت.  من گریه می‌کردم😭 و . پ ن: ایشان ارادت و توسلاتی عجیبی به (س) داشتند و پیکرشان نیز در شب شهادت حضرت زهرا(س) در سال 90 کشف شد. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔺صورتش را که دیدم جا خوردم😦 اندازه چند سال #پیرشده بود. #ساواکی‌ها یک دندان سالم هم توی دهانش باقی نگذاشته بودند❌ چند وقت مجبور شد #دندان_مصنوعی بگذارد. 🔻آن روز هر چه #اصرار کردم برایم بگوید چه بلاهایی سرش در آورده‌اند، فقط گفت: #چیز_خاصی نبوده. 🔺یک بار که داشت برای چند تا از دوستانش تعریف می‌کرد، #اتفاقی حرف هایش را شنیدم🎧 #شکنجه‌های وحشیانه‌ای داده بودندش؛ شکنجه‌هایی که زبان آدم گفتنش شرم دارد و قلم از نوشتنش📝 عاجز است. او #می‌خندید و می‌گفت.  من گریه می‌کردم😭 و #می‌شنیدم. #شهید_عبدالحسین_برونسی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
بیست وسوم اسفندماه سالگرد شهادت #سردارمخلص وبی ریای دفاع مقدس، دل داه ی #حضرت_زهرا سلام الله علیها، شهیدحاج عبدالحسین برونسی باذکر صلوات وفاتحه گرامی باد. عکس فوق تابلویی است که به یاد لحظات شهادت این شهید بزرگوار در عملیات بدر کشیده شده است. #شهید_عبدالحسین_برونسی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
♻ مقام معظم رهبری: اوستا عبدالحسین برونسی، این خیلی برای جامعه‌ی ما و کشور ما و تاریخ ما اهمیت دارد که یک شخص خوانده شده‌ی به عنوان «اوستا عبدالحسین» - نه دکتر عبدالحسین است، نه به معنای علمی استاد عبدالحسین است؛ بلکه #اوستا عبدالحسین است، اهل #بنائی و اهل کارِ دستی و اهل #شاگردىِ فلان مغازه؛ یعنی اوستا عبدالحسین بنا - از لحاظ #معرفت و آشنائی با حقایق به جائی میرسد که قبل از پیروزی انقلاب در #ظریف‌ترین کارهای انقلابىِ جوانهائی که در مسائل انقلابی کار میکردند شرکت میکند - البته من از نزدیک در جریان آن کارها نبودم و در آن زمان یادم نمی‌آید که با این #شهید ارتباطی داشته باشم؛ لاکن اطلاع دارم، میدانم، شنیدم و توی کتاب هم خواندم - بعد از #انقلاب هم وارد میدان جنگ می‌شود. این مطلب مهمیست. #شهید_عبدالحسین_برونسی🌷 #سالروز_شهادت 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
7⃣1⃣0⃣1⃣ 🌷 💠شهیدی که با حضرت زینب(س) در جبهـه دیـــدار داشت ✍همسر بزرگوار شهید برونسی: یکبار خاطره ای از جبهه برایم تعریف میکرد میگفت: 🌷کنار یکی از زاغه های سخت مشغول بودیم. تو جعبه های مخصوص مهمّات میگذاشتیم و درشان را می بستیم. گرم ڪار یکدفعه چشمم افتاد به یک خـانـم که چادری مشکی داشت، پا به پای ما مهمات میگذاشت توی جعبه ها. 🌷با خودم گفتم حتما از این خانمـهاییه که میان جبهه اصلا حواسم به این نبود که زنی را نمیگذارند وارد آن منطقه بشود. به بچه ها نگاه کردم مشغول کارشان بودند و بی تفاوت میرفتند و می آمدند، انگار آن خانم را نمیدیدند. 🌷قضیه عجیب برام سؤال شده بود موضوع عــادی بنظر نمیرسید. شدم بفهمم جریان چیست رفتم نزدیکتر تا رعایت شده باشد، سینه ای صاف کردم و خیلی با احتیاط گفتم: 🌷خانم ! جایی که ما مردها هستیم شما نباید بکشین. رویش طرف من نبود. به تمام قد ایستاد و فرمود: مگر شما در راه من زحمت نمی کشید یک آن یاد علیـه السلام افتادم و اشک توی چشمهام حلقه زد. خدا بهم لطف کرد که سریع موضوع را گرفتم و فهمیدم جریان چیست . 🌷بی اختیار شده بودم و نمیدونستم چی بگم خانم همانطور که رویشان آنطرف بود فرمودند: هرکس که یاور ما باشد البته ما هم یاری اش میکنیم. 📚کتاب خاکهای نرم کوشک ص۱۶۶ 🌷 شادی روحش صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
✍ #فرازی_از_وصیت_نامه خوب به قرآن گوش کنید و خودتان را به قرآن متصل کنید و این کتاب آسمانی را سرمشق زندگیتان قرار دهید. #سردار_شهید #شهید_عبدالحسین_برونسی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🕯تلاش کنید تا مشمول #صلوات و رحمت خدا قرار بگیرید. 🕯اگر شمـا مشمول رحمت خدا قرار بگیرید به هیچ بن‌بست⛔️ و #گمراهی برنخواهید خورد❌ #شهید_عبدالحسین_برونسی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰باور کنیم شهدا زنده‌اند 🔸بعد از عبدالحسین، دخترمان زینب زیاد مریض می‌شد. یک بار سرما خورد و سینه پهلو کرد. شش، هفت ماهش بیشتر نبود. چند تا دکتر برده بودمش، ⚡️ولی فایده‌ای نکرد❌ کارش شده بود گریه، بس که می‌کشید. 🔹یک شب که حسابی کلافه شده بودم، خودم هم گریه‌ام گرفت😭 زینب را گذاشتم روی پایم. آن‌قدر تکانش دادم و برایش خواندم تا خوابش برد. خودم هم بس که خسته بودم، در همان حالت ، چشم‌هایم گرم خواب😴 شد. 🔸یک دفعه را توی اتاق دیدم، با صورتی نورانی💫 و با لباس‌های نظامی. آمد بالای سر . یک قاشق شربت ریخت توی دهانش. به من گفت: «دیگه نمی خواد بخوری، ان‌شاءالله خوب می‌شه😊» 🔹در این لحظه‌ها نه می‌توانم بگویم خواب بودم، نه می‌توانم بگویم بودن. هرچه بود عبدالحسین را واضح می‌دیدم😍 او که رفت، یکدفعه به خودم آمدم. نگاه کردم به زینب. لب‌هایش خیس بود و قدری از هم روی پیراهنش👚 ریخته بود. 🔸زینب همان شب شد. تا همین حالا که چهارده پانزده سال📆 می‌گذرد، فقط دیگر مریض شد. آن دفعه هم از امام رضا(ع) شفا گرفت. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#سیره_شهید 💠اگرمن در این عملیات #شهیدنشدم❌ به مسلمونی من شک کنید 🔸شاید جزو معدود افرادی بودیم که تا آخرین دقایق #شهادت شهید برونسی🌷 در کنار ایشون بوديم. خب ایشون آدمی نبود که، #فلسفه خونده باشه، عرفان خونده باشه، #فقه وتفسیرو اصول..اینا باشه نبود❌ 🔹یه آدم عالیه #خاکی. بنا، #کارگر یک مقدار طلبگی خونده بود👌 حکمت بود در #برونسی، معرّف بود ولو تحصیلات و مدرک نبود. ولی #حکمت داشت 🔸قرآن📖 که میخوند #حقیقتا میخوند ایمان داشت و #مکاشفاتی داشت که سه چهار نمومنش رو همون زمان جنگ شنیدم که قبل از #عملیات_بدر ایشون گفت: اونجا که #حضرت_زهرا(س) به من قول داده که من شهید می شم🌷 🔹و تو بچه های دیگه مشهور بود که حاجی برونسی گفته: اگه من تو این #عملیات شهید نشم، تو #مسلمونی خودم شک می کنم. راوی: رحيم پور ازغدی #شهید_عبدالحسین_برونسی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh