eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
6⃣2⃣1⃣ 🌷 🔹 به تاریخ اول فروردین 1368 شمسی در شهر بعلبک واقع در منطقه‌ی بقاع لبنان متولد شد. 🔸وی در سنین نوجوانی به صفوف رزمندگان مقاومت اسلامی پیوست و هنگام آغاز تجاوزِ مزدورانِ عربی ـ عبری ـ غربی به حریم عقلیه‌ی بنی‌هاشم حضرت کبری(س)، وارد یگان‌های مدافعِ حرم زینبی گردید. 🔹مهندس کامپیوتر «مهدی محمدحسین یاغی» با نامِ نظامی به تاریخ 9 مرداد 1392 شمسی مصادف با 21 رمضان 1434 قمری در نبرد رویارو با تروریست‌های تکفیری و دشمنان قسم خورده‌ی نهضتِ حسینی، به درجه رفیع شهادت نائل آمد. 🔸«کرار مهدی یاغی» مهدی یاغی🌷 پس از شهادت پدر یونیفرم نظامی و کلاه منقش به حزب‌الله و مقاومت اسلامی را بر تن کرده و نام خود را در بین مدافعان حرم و نیروهای حزب‌الله به ثبت رسانده است. 🔹و اینگونه است که در مکتب مجاهدان حزب‌الله لبنان، جهاد و شهادت را پسر از پدر به ارث می‌برد و برای فرزندانش به یادگار می‌گذارد... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
8⃣3⃣ #خاطرات_شهدا🌷 #شهید_جهاد_مغنیه #شهید_لبنانی_مدافع_حرم 🌷☘🌷☘ 💠وقتی دل جهاد گرفت . . . ! 🔸جشن ت
7⃣3⃣1⃣ 🌷 🌀 دیدار در مشهد 🌀 🌷 🔸بنی فاطمه گفت دفعه اولی که را دیدم با دوستانش به آمده بود که وقتی متوجه حضور من شدند، آمدند کنارم. 🔹او چهره مرا از جلسات که دیده بود می‌شناخت و به خاطر علاقه اش به اهل بیت و عزاداری به سبک جوانان ایرانی مداحی های مرا دیده و شنیده بود. 🔸آن دیدار خیلی به طول نیانجامید. یادم می ‌آید که موقع رفتن از من خواست حتما سفری به داشته باشم. می‌گفت جوانان لبنانی بسیار به ایرانی ها علاقمندند به خصوص نسبت به حزب الهی ها. 🔹این دیدار گذشت تا اینکه او برای آخرین بار حدودا دو ماه مانده بود به شروع ماه به ایران آمده بود. یکی از دوستانش که می دانست من در فلان تاریخ در خواهم بود هماهنگ کرده بودند که همدیگر را ببینیم. 🔸آن شب ما از ساعت حدودا 2 بامداد تا اذان در حرم بودیم و صحبت‌ کردیم. 🔹در آن دیدار بود که جهاد از ارادتش به مقام معظم و سید حسن برایم حرف زد و دائم می‌گفت می خواهم با مبارزه کنم. 🔸از سبک عزاداری های ما خوشش می‌آمد و بسیار با ارادت نسبت به (ع) صحبت می‌کرد. می‌گفت اگر بشود حتما برای محرم به ایران می‌آیم. 🔹می‌گفت از مداحی محمود خوشم می‌آید و مداحی «اللهم الرزقنا شهادت» را که من خوانده بودم برایش جذاب بود. 🔸شاید به نظر اغراق بیاید و اینکه حالا چون شده این حرف را می زنم ولی باور کنید ذره ای از حرف‌های جهاد نبود و به راستی او لایق بود. 🔺 :(سیدمجید بنی فاطمه) ❤️🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
 4⃣6⃣1⃣ 🌷 🔸 «نزار حمد کورانی» جوان خوشرو و خوش مشرب☺️ و از اهالی روستای «یاطر» در جنوب بود. دو شهید دیگر مقاومت لبنان « » و « » از دوستان صمیمی «نزار» بودند و خط جهاد و شهادت روابط دوستانه آن‌ها را بیش از پیش محکم کرده بود و به قول و قرارهایشان رنگ شهادت🌷 بخشیده بود. 🔹بعد از شهادت «ذوالفقار» در جبهه ، «علی عطیه» و «نزار» تاب و توان دوری از دوست خود را نداشتند و در نهایت عشق جهاد و شهادت 🕊آن‌ها را نیز راهی میدان نبرد در سوریه کرد. 🔸شهید «‌نزار حمد کورانی» همچون بهار شاداب🌺 بود و همیشه و در همه جا روحیه شاد و لطیف خود را به اطرافیانش هم منتقل می‌کرد. شجاعت و  معصومیت در چهره او موج می‌زد. با وجود سن و سال کم اش شخصیتی منحصر به فرد👌 داشت؛ میگویند این جوان مدافع حرم با دستانش غذا در دهان آنها قرار می‌داده است. 🔹«نزار» و «علی عطیه» به همراه دوست رزمنده ی دیگر خود شهید «محمد نعمه» در یک روز و در به شهادت رسیدند و به یار شهیدشان «ذوالفقار» ملحق شدند😔 در حالی که پیکر مطهر این شهدای جوان همچون شهدای سه روز بر خاک مانده بود😢 🔸بعد از شهادت «نزار» این جوان 19 ساله لبنانی، این شهید با قلم  روان و پر عمق او در رسانه‌ها منتشر شد. در بخشی از این وصیت نامه، «نزار» خانواده اش را به و طی طریق در سفارش کرده است. او همچنین در توصیه به دوستانش از آن‌ها خواسته تا به صفوف بپیوندند و پیرو خط ولایت فقیه✨ باشند. 🔹شهید «‌نزار حمد کورانی» با نام جهادی « » در تاریخ  2016/2/26 – 1394/12/7 در شهر «حلب» به شهادت🌷 رسید. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌹شهید ربیع #قصیر، در #لبنان ازدواج کرد اما تمام جهیزیه همسرش را از #ایران خرید و پول بار هواپیما برای انتقال به لبنان را هم داد تا پول #شیعه در اقتصاد شیعه بگردد #حمایت_از_کالای_ایرانی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
1⃣7⃣ به یاد #شهید_مصطفی_بدرالدین🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
2⃣9⃣1⃣ 🌷 💠شجاعت شهید بدرالدین 🔹شهید مصطفی بدرالدین برادر همسر و جانشین سردار شهید حاج ، فرمانده سابق شاخه نظامی حزب الله بود. 🔸وی از سال 1982 هنگامی‌که از زندان آزاد شد و فعالیت جهادی و مبارزاتی خود را در دوایر حساس امنیتی و نظامی آغاز کرد 🔹او همواره از سوی سازمان‌های اسرائیل، آمریکا و انگلیس تحت تعقیب قرار داشت و بارها از عملیات جان سالم بدر برده بود. 🔸سازمان‌های جاسوسی اسرائیل، آمریکا و انگلیس بر این باور بودند که در پس بزرگترین عملیات مقاومت، در و شبکه‌های جاسوسی آنها در لبنان و سوریه و عوامل آنها در این شبکه‌ها قرار دارد. 🔹پس از شهید عماد مغنیه مسئولیت هدایت و راهبری شاخه نظامی حزب الله را برعهده گرفت. با آغاز بحران و ورود آن به مرحله ، شهید بدرالدین حضور در این عرصه و مبارزه با گروه‌های را وظیفه خود شمرد. 🔸وی سال گذشته در دیداری به یکی از فعالان رسانه‌ای گفته بود: «وظیفه من مبارزه با توطئه‌های این کشورهاست و مبارزه در لبنان یا سوریه یا هر جای دیگر را جز با در دست گرفتن پرچم پیروزی و یا رسیدن به رها نخواهم کرد و در نهایت نیز به رسید و در اردیبهشت سال95 در سوریه به رسید. 🌷 شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عشق ما بی ام دبلیو نیست، هست؟! هر که میگوید بلی از ما #جداست ما شهیدان ((لا)) به #دنیا گفته ایم ای
#شهید_مشلب در سال 1995 میلادی در شهر تبطیه #لبنان در یک خانواده #ثروتمند به دنیا آمد، او پسری شوخ طبع و اهل کار و تلاش و بسیار #باهوش بود اما تمام پول و ماشین و #خوشی های این دنیا، او را از اهل بیت و خداوند جدا نکرد و او برای دفاع از دین اسلام و ناموس به جنگ با تروریستها در #سوریه رفت و در دومین سفرش، در حالیکه تنها 21 سال داشت، به فیض #شهادت رسید #شهید_احمد_مشلب🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
علي همیشه به دوستانش میگفت از من #عکس بگیرید میخواهم وقتی #شهید می شوم عکسهای زیادی داشته باشم... ب
9⃣0⃣8⃣ 🌷 🔹شهيد علي الهادي احمد حسين 🔸متولد 1999 ميلادي 🔹جبشيت لبنان 🔸تحصيل در رشته تجربي 🔹دانشجوي رشته پرستاري 🔸از بستگان حسین عبدالله کارگردان شبکة المنار که در سوريه به شهادت رسید 🔹شهيد علي الهادي احمد حسين نوجوان 17 ساله به عنوان شهید🌷 حزب الله به معروف است. شهید علی الهادی در یک خانواده مذهبی و شیعه در جنوب به دنیا آمد.از کودکی عاشق شهادت❤️ بود و می گفت دوست ندارم به مرگ طبیعی از دنیا بروم🚫 🔸با شروع جنگ بی صبرانه مشتاق دفاع از حریم بانو حضرت زینب (سلام الله) بود می گفت در هر صورت ما پیروز هستیم✌️در دفاع از حرم اگر تا آخر این جنگ زنده ماندم ما پیروزیم و اگر هم به رسیدمـ🕊 باز هم پیروز این جنگ ما هستیم💪 🔹عشق و ارادت خاصی به ائمه و شهدا داشت👌 ؛ و از عاشقان حضرت (ع) بود .شهید علی الهادی از کودکی در مدرسه کشافة الإمام المهدي آموزش و دوره هاي را ديده بود و آشنايي كامل با انواع ادوات نظامي را داشت✅ 🔸 وجود علی همیشه همه را جذب خود می کرد💞 و هم اکنون نیز وجود زنده و همه را جذب خود میکند👥 امکان نداشت کسی علي نشود❌ ؛ علی جوانی مؤمن و دوست داشتنی بود ؛ فرزند اول خانواده بود . 🔹شهادت : در 16/6/2016 میلادي ؛ 27 خرداد ماه سال 1395 مصادف با روز دهم شهيد علي الهادي احمد حسين در سوريه ؛ ، شهر حلب، روستاي خلصه در درگیری با دشمن به فیض شهادت🌷 ؛ نائل آمد ؛ همان آرزوی دیرینه ی دوران کودکی👦 که همیشه با خود زمزمه می کرد و به همه میگفت من روزی . 🔸پیکر مطهر شهید علی هادی⚰ پس از انتقال از بیمارستان شیخ راغب حرب در به منزل با حضور باشکوه هزاران نفر از مردم جنوب تشییع شد🌷. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 💠💠 #پیامبران و #مهدویت(10) 🌐 قسمت سوم #حضرت_ابراهیم علیه السلام 1⃣ ظهور #ابراهیم بت شکن علیه
❣﷽❣ 💠💠 و (11) 2⃣ علیه السّلام به هر حال و با گلستان شدن آتش ابراهیم علیه السّلام و نجات وی، این راه به شکست می انجامد و ابراهیم علیه السّلام تا مدتی در میان قوم خویش به دعوت دین خدا می پردازد. در اینجا است که نه بر اثر فشار نمرودیان-که با بروز آن معجزه توان مقابله با ابراهیم علیه السّلام را از دست داده بودند-که با امر الهی ابراهیم علیه السّلام مأمور به می شود. در همیشه تاریخ و برای مردان بزرگ راهی بوده است برای حرکت به سمت گشایش و بنای تمدن های جدید. هجرت انبیا در این مهمترین و سازنده ترین هجرت های تاریخ بوده است. مولانا در اشعار خود این موضوع را به زیبایی تمام به نظم کشیده است. نگر به یوسف کنعان که از کنار پدر***سفر فتادش تا مصر و شد شه والا نگر به موسی عمران که از بر مادر***بمدین آمد و زان سیر گشت او مولا نگر به عیسی مریم که از دوام سفر***چو آب چشمه حیوانست محیی موتا نگر به صورت خضر و به سیرت الیاس***که یافتند ز سیر آن حیات روح افزا نگر به احمد مرسل که مکه را بگذاشت***کشید لشکر و بر مکه گشت او والا مقصد هجرت ابراهیم علیه السّلام دومین و تعیین کننده در این راستا را برای ما عیان می کند. سرزمین که آن را “لولای سه قاره” نیز نامیده اند، به نحوی در محل تلاقی سه قاره مهم آسیا، افریقا و اروپا قرار گرفته است که می توان آن را “چهار راه جهان” نیز دانست. امروزه و با گسترش فناوری های ارتباطی که مرزها را در نوردیده و جغرافیا را تا حد زیادی از مجموع معادلات جهانی حذف نموده است. باز هم شاهد اهمیت این سرزمین هستیم. گسترش و شکوفایی تجارت از سوی فنیقی ها از این سرزمین و توسعه کار با اعداد و محاسبات به تبع آن و همچنین روحیه تاجرمآبانه لبنانی ها در دوران معاصر و جایگاه قابل توجه بیروت تا پیش از جنگ های داخلی همه مؤید این نکته است. در میان کشورهای جهان شاید تنها کشوری باشد که بدون اعمال سیاست های پذیرش مهاجر دارای تنوع فرهنگی است و چند فرهنگی بودن به راحتی از خلال توقفی کوتاه در آن قابل مشاهده است. ابراهیم علیه السّلام با هدف هجرت و تبلیغ دین خداوند از این مکان مهم که نه تنها کالا که عقاید و دین نیز از آنجا قابل انتشار است، به همراه همسر خود ساره راهی این سفر سرنوشت ساز می شود. در سرزمین فلسطین ابراهیم علیه السّلام که ابتدا از همسرخود دارای فرزندی نمی شود با دخالت او با کنیز وی هاجر ازدواج کرده و در 86 سالگی از او دارای فرزندی به نام اسماعیل می شود. در ادامه و با بشارت فرشتگان که در قرآن کریم نقل آن آمده است از ساره نیز در سن صد سالگی ابراهیم علیه السّلام و نود سالگی ساره دارای فرزند پسر دیگری به نام اسحاق می گردد. 🔻🔻🔻 دارد... 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
9⃣1⃣1⃣ به یاد #شهید_ربیع_قصیر🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
8⃣8⃣8⃣ 🌷 💠شهیدی که امیرالمومنین (ع) به او فرمودند: 🔰شهید ربیع قصیر اهل و از شهدای جنگ سی و سه روزه حزب الله🌷 است. مادر همسر شهید ربیع قصیر نقل می کنند که: در که زنده بود و در جبهه بود به همرزم های👥 خود گفت: من امشب🌙 کار ها را انجام می دهم و شام🍲درست می کنم. از او کارش را پرسیدند ولی گفت: الان نمی گویم❌ 🔰همه شام خوردند ولی خودش نخورد🚫 ظرف ها شست و بعد علت کارش را . گفت: من امروز خواب (ع) را دیدم که به من فرمودند: ربیع!عجل... ربیع ؛ امروز تو می شوی🕊 🔰بشتاب، درهای بهشت به روی تو باز می شود و درهای آسمان به روی باز می شوند و نعمت های بهشتی💫 در انتظار توست. ربیع بعد از شام کرد و نمازش📿 را خواند و رفت و دیگر 😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰مسلمان و شیعه شدن یک #مسیحی توسط #حاج_عمار 💢بعد از #شهادت حاج عمار وارد مقر قبلی‌اش شدم. رزمنده ا
4⃣4⃣9⃣ 🌷 💠 ماجرای جالب گفت‌وگوی شهید محمدخانی با تکفیری‌ها👹 🔰یکی از 📞 تکفیری‌ها افتاد دست ما. سریع بی‌سیم را برداشتم. می‌خواستم بد و بیراه بگویم. (شهید محمدخانی) آمد و گفت که دشمن را عصبانی نکن❌ 🔰گفتم: پس چی بگم به اینا⁉️ گفت: «بگو اگه شما ، ما هم مسلمونیم. این گلوله‌هایی که شما به سمت ما می زنید💥 باید وسط فرود میومد...» 🔰سوال کردند شما کی هستید و چرا با ما ؟ گفت: «به اون‌ها بگو ما همون‌هایی هستیم که صهیونیست‌ها👹 رو از بیرون کردیم. ما همون هایی هستیم که آمریکایی ها رو از بیرون کردیم. ما👥 لشکری هستیم از لشکر ✊ 🔰هدف نهایی ما🎯 مبارزه با صهیونیست‌ها و آزادی اول مسلمون ها است. بحث و جدل ما ادامه پیدا کرد تا وقت . 🔰بعد از ظهر همان روز #۱۲نفر از تکفیری‌ها تسلیم🏳 ما شدند. می‌گفتند «از شما در ذهن ما یک ساخته اند.». 📚کتاب «عمار حلب» 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهید علی الهادی در ۱۶ سالگی به عنوان #مدافع_حرم راهی سوریه شد و در ۱۷ سالگی به #شهادت رسید. دوستان
5⃣4⃣9⃣ 🌷 💠حیف آن چشم‌ها 🔰علی بعد از اینکه نظر مسئولانش را برای اعزام جلب کرد، به عنوان به جبهه سوریه اعزام شد. بعد‌ها شنیدم که آنجا بیشتر کار‌های انجام می‌داد تا پرستاری و بهیاری. 🔰عکس‌هایی هم که از ایشان منتشر شد نشان می‌داد یک نیروی رزمی است. نمی‌دانم چند وقت از اولین دیدارمان گذشته بود که شنیدم علی الهادی شده است. 🔰گویا داخل آمبولانس نظامی و در حین عملیات بوده که تکفیری‌ها را می‌زنند و ۱۶/۶/۲۰۱۶ مصادف با ۲۷ خردادماه ۱۳۹۵ در به شهادت می‌رسد. 🔰وقتی پیکرش به برگشت، من بیروت بودم. خود سید حسن نصرالله در تشییع باشکوهی که برای علی الهادی برگزار شده بود کرد. 🔰همه جا پخش شده بود که پیکر شهید مدافع حرم حزب‌الله برگشته و مردم با افکار و عقاید مختلف برای تشییع آمده بودند. ما، چون کار می‌کردیم رفتیم برای عکاسی. 🔰گفتند پیکر شهید فلان اتاق است. من دلم نیامد داخل بروم. یکی از بچه‌ها رفت و عکسی انداخت. دوربین را نگاه کردم. چهره‌اش طوری بود که انگار به خواب رفته است. حیف آن که بسته بود. علی شهید شده بود. 🌷 شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#شهید_کانادایی 🔰مونترآل دومین شهر بزرگ #کانادا پس از پایتخت این کشور است🗺 (واقع در شرق کانادا و جنوب غربِ استان کبک). 🔰این شهر به دلیل وجود تعداد قابل توجه مهاجر ایرانی🇮🇷 و لبنانی، دارای #شیعیان زیادی است. #حمزه علی یاسین در ۲۷ ژانویه ۱۹۹۴ میلادی🗓 در #مونترآل به دنیا آمد. خانواده او اصالتا از اهالی #روستای_عباسیه واقع در جنوب لبنان هستند و از اقوام همسرِ دبیرکل #حزب_الله به شمار می‌روند. 🔰حمزه چند سال قبل به #لبنان برگشت و به عضویت حزب الله لبنان درآمد👌 با آغاز جنگ علیه تروریست‌های وهابی👹 در #سوریه، حمزه جهت شرکت در جنگ برای دفاع👊 از حرم مطهر #حضرت_زینب_کبری(س) عازم این کشور شد و در ۲۵ جولای ۲۰۱۴ میلادی، در این جهاد مقدس به #شهادت رسید و در موطن پدری‌اش به خاک سپرده شد🌷 #شهید_حمزه_علی_یاسین #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
۲۷_حضرت‌رسولﷺ شهادت: عملیات والفجر مقدماتی شهید علیرضا ناهیدی کسی که عاشق او بود♥️ و او را بسیجی واقعی می‌نامید... 🔹از هوش💬 سرشاری برخوردار بود و خيلی زود با سلاح های مختلف آشنايی پيدا كرد و همين امر باعث شد كه او را به عنوان مسئول ادوات و توپخانه معرفی كند✅ 🔸نبوغ او در جبهه زبانزد بود به حدی که به او لقب انیشتین را داده بود. در سال ۶۰ به همراه كاروان اعزامی از مريوان به جنوب اعزام شد و از بدو تشكيل تيپ ۲۷ واحد و ادوات تيپ را راه اندازی كرد. 🔹خاک نیز در سال۶۱ عطش او را برای مجاهدت سیراب نکرد. فرماندهی قرارگاه امام حسين(ع) را در تهران نپذيرفت❌ و عاشقانه به کوی عشق دل بست. 🔸در عمليات های مختلف با سمت تيپ ذوالفقار شركت داشت و عاقبت در ۳۰ بهمن ۶۱ بر اثر جراحت😓 حاصل در مقدماتی به فیض شهادت🌷 رسيد. مزار: گلزار شهدای بهشت زهرا(س) قـطعـه ۲۸ / ردیـف۱۰۲ /شـماره ۱ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#نیمه_پنهان_ماه 1 زندگی #شهید_مصطفی_چمران 🔻به روایت: همسرشهیــد #قسمت_دهم 0⃣1⃣ 🔮الآن که به آن روزه
❣﷽❣ 📚 1 ﺯﻧﺪگی 🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد 1⃣1⃣ 🔮خواهرم پرسید لباس چه می خواهی بپوشی؟ گفتم: لباس زیاد دارم، گفت باید باشد، و رفت همان ظهر برایم لباس عقد خرید. همه می گفتند دیوانه است😒 همه می گفتند نمی خواهیم آبرویمان جلوی فامیل برود. من شاید اولین عروسی بودم آن جا که دنبال آرایش و این ها نرفتم. عقد با حضور همان معدودی که آمده بودند انجام شد و گفتند بیاید کادو بدهد به عروس. این رسم ما است. داماد باید انگشتر💍 بدهد. من اصلا فکر این جا را نکرده بودم. 🔮مصطفی وارد شد و یک کادو🎁 آورد. رفتم باز کردم دیدم است. کادو عقد شمع آورده بود. متن زیبایی هم کنارش بود. سريع کادو را بردم قایم کردم همه گفتند چی هست؟ گفتم: نمی توانم نشان بدهم. اگر می فهمیدند می گفتند داماد دیوانه است🤦‍♀ برای عروس کادو شمع آورده. عادی نبود. خواهرم گفت داماد کجاست؟ بیاید، باید بدهد به عروس. 🔮آرام به او گفتم: آن كادو انگشتر نیست. خواهرم عصبانی شد😡 گفت: می خواهید مامان امشب برود بیمارستان؟ داماد می آید برای عقد انگشتر نمی آورد! آخر این چه است؟ آبروی ما جلوي همه رفت، گفتم: خب انگشتر نیست. چه کار کنم⁉️ هر چه می خواهد بشود! 🔮بالاخره با هم رفتیم سر کمد مادرم و او را دستم گذاشتم و آمدم بیرون. مهریه ام قرآن کریم📖 بود و تعهد از داماد که مرا در راه تکامل و اهل بیت و اسلام هدایت کند، اولین عروسی در صور بود که عروس چنین ای داشت و در واقع هیچ وجهی در مهریه اش نداشت، برای فامیلم، برای مردم عجيب بود این ها. مادرم متوجه شد انگشتری که دستم کرده بودم مال خودش بوده و خیلی ناراحت شد😔 🔮گفتم: مامان! من تو حال خودم نبودم، وگرنه به مصطفی می گفتم و او هم حتما می خرید و می آورد. مادرم گفت حالا شما را کجا می خواهد ببرد؟ آیا خانه🏠 گرفته؟ گفتم می خواهم بروم موسسه با بچه ها. مادرم رفت آن جا را دید، فقط یک بود با چند صندوق میوه به جای تخت. مامان گفت: آخر و عاقبت دختر من باید این طور باشد؟ شما آیا بودید، دست نداشتید، چشم نداشتید که خودتان را به این وضع انداختید؟ ولی من در این وادی ها نبودم. همانجا، همان طور که بود، همان روی زمین می خواستم زندگی کنم. مادرم گفت: من وسایل برایتان می خرم طوری که کسی از فامیل و مردم نفهمند❌ آخر در بد می دانند دختر چیزی ببرد خانه داماد. جهیزیه ببرد. 🔮می گویند فامیل دختر پول دادند که دخترشان را ببرد. من و قبول نکردیم مامان وسیله بخرد. می خواستیم همان طور زندگی کنیم🙂 ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1 زندگی 🔻به روایت: همسرشهیــد 6⃣1⃣ 🔮به محض این که وارد می شود، بچه ها دورش را می گرفتند و از سر و کولش بالا می رفتند مثل زنبورهای🐝 یک کندو. مصطفی ، دوستشان♥️ و هم بازیشان بود. غاده می دید چشم های مصطفی چطور برق می زند😍 و با شور و حرارت می گوید « ببین این بچه ها چقدر زور دارند. این ها بچه شیرند - با شادیشان شاد بود و با اشکشان بی طاقت. 🔮کمتر پیش می آمد که ماشین وُلوو قراضه را سوار شوند از این ده به آن ده برود و مصطفى وسط راه به خاطر بچه ای که در خاک های کنار جاده نشسته و گریه😭 می کند پیدا نشود، پیاده می شد، بچه را می گرفت. صورتش را با دستمال پاک می کرد و می بوسیدش. آن وقت تازه اشک های خودش سرازیر می شد. دفعه اول غاده فکر کرد بچه را می شناسد، مصطفی گفت: نمی شناسم. مهم این است که این بچه یک شيعه است، این بچه هزار و سیصد سال ظلم را به دوش می کشد و گریه اش نشانه ظلمی است که بر على رفته. 🔮ظلمی که انگار تمامی نداشت و جنگهای داخلی نمونه اش بود. بارها از مصطفی شنیدم که سازمان امل را راه انداخت تا نشان بدهد اسلامی چطور باید باشد. البته مشکلات زیادی با احزاب و گروهها داشت. میگفتند لبنانی نیست و از ما نیست🚫 خیلی ها می رفتند پیش امام موسی صدر از مصطفی بد گویی می کردند. هر چند آقاي صدر به شدت به آن ها حرف می زد. می گفت اصلا اجازه نمی دهم کسی راجع به مصطفی بدگویی کند❌ 🔮ارتباط روحی خاصی بود بین او و مصطفی، طوری که کم تر کسی می توانست درک کند.# اقای_صدر به من می گفت: می دانی مصطفی برای من چی هست؟ او از به من نزدیک تر است، او نفس من، خود من است♥️ الفاظ عجیبی می گفت در باره مصطفی، وقتی داشت صحبت می کرد و مصطفي وارد مي شد همه توجهش به او بود، دیگر کسی را نمی دید، حرکات صورتش تماشایی بود؛ گاهی می خندید😄 و گاهی اشک می ریخت و چه قدر با زیبایی همدیگر را بغل می کردند💞 و اختلاف نظر هم زیاد داشتند، به شدت با هم مباحثه می کردند، اما آن احترام همیشه حتی در اختلافاتشان بود. 🔮اولین باری که امام موسی صدر مرا بعد از ازدواج با مصطفی در دید، خواست تنها با من صحبت کند. گفت: غاده شما می دانید با چه کسی ازدواج کرده اید. خدا به شما بزرگ ترین👌 چیز در عالم را داده. باید قدرش را بدانید. من از حرف آقای صدر تعجب کردم😟گفتم من قدرش می دانم و شروع کردم از مصطفی گفتن. آقای صدر حرف مرا قطع کرد و یک جمله به من گفت. این خلق و خوی مصطفی که شما می بینی تراوش است و نشستن حقیقت سیر و سلوک در کانون دلش. 🔮این همه معاشرت و رفت و آمد مصطفی با ما و دیگران تنازل از مقام او است به عالم صورت و اعتبار. خیلی افسوس می خورد که کسانی می دانند از و بی کس بودنش. امام موسى میگفت: من انتظار دارم شما این مسایل را درک کنيد✅ ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#نیمه_پنهان_ماه 1 زندگی #شهید_مصطفی_چمران 🔻به روایت: همسرشهیــد #قسمت_هجدهم 8⃣1⃣ 🔮حتی وقتی توپ ها
❣﷽❣ 📚 1 ﺯﻧﺪگی 🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد 9⃣1⃣ 🔮می دانستم مصطفی درفكر برگشتن به است یک بار مصطفی می خواست مرا بفرستد "عراق" که نامه💌 برای امام خمینی ببرم وحتی می گفت: برو فارسی راخوب یادبگیر. امام که در پاریس بود در جریان بودم و انقلاب که پیروز شد✌️ همه مان خوش حال شدیم، جشن گرفتیم. ولی هیچ وقت فکر این که مصطفی برگردد به ایران نبودم. وارد این جریان شدم و نمی دانستم نتیجه اش چیست، تایک روز که گفت ما داریم می رویم ایران. 🔮بابعضی شخصیت های لبنانی بودند. پرسیدم: برمی گردید⁉️ گفت: نمی دانم. مصطفی رفت، آن ها برگشتند ومصطفى برنگشت. نامه فرستاد که"امام ازمن خواسته اند بمانم ومن می مانم. در ایران🇮🇷 ممکن است بیش تر بتوانم به مردم کمک کنم تا . 🔮البته خیلی برایم ناراحت کننده بود. هرچند خوش حال بودم که مصطفی به برگشته و انقلاب پیروز شده است. پانزده روز بعد نامه📩 دوم مصطفی آمد که "بیا ایران" در وجودم دوست داشتم لبنان بمانم و آمادگی زندگی کردن در ایران رانداشتم. در ایران ما چیزی نداشتیم به مصطفی گفتم در لبنان چه می شود؟ و باهم تصمیم گرفتیم مصطفی درایران بماند و من هم تا مدرسه تعطیل بشود لبنان باشم وکارهای مصطفی را ادامه بدهم👌 🔮می گفت: نمی خواهم بچه ها فکر کنند من وشما رفته ایم ایران و آن ها را ول کرده ایم. در طول این مدت، من تقریبا هریک ماه📆 به ایران برمی گشتم وارتباط تلفنی بامصطفی داشتم، اما مدام نگران بودم که چه می شود، آیا این زندگی همین طور ادامه پیدا می کند؟ تا این که شروع شد. آن موقع من لبنان بودم و وقتی توانستم در اولین فرصت خودم را به ایران برسانم، دیدم مثل همیشه مصطفی در فرودگاه🛬 منتظرم نیست. برادرش آمده بود و گفت دکتر مسافرت است. 🔮آن شب تلویزیون📺 که تماشا می کردم دیدم اسم پاوه و زیاد می آمد. فارسی بلد نبودم، فقط چند کلمه و متوجه نمی شدم، دیگران هم نمی گفتند. خیلی ناراحت شدم، احساس می کردم مسئله ای هست، اما کسانی که دورم بودند می گفتند: چیزی نیست، مصطفی بر می گردد. هیچ کس به حرف من گوش نمی کرد😔 مثل دیوانه بودم و دلم پر از آشوب بود. روزبعد رفتم دفتر نخست وزیری پیش . آن جا فهمیدم خبری هست، پیام امام داده شده بود و مردم تظاهرات کرده بودند، پاوه بود. ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1 زندگی 🔻به روایت: همسرشهیــد 0⃣2⃣ 🔮به مهندس بازرگان گفتم: من می خواهم بروم پیش به دیگران هرچه می گویم گوش نمی دهند😢 نمی‌گذارند من بروم. فردای آن روز بازرگان او را خواست و با لب خندان گفت: مصطفی خودش کسی را فرستاده دنبالتان. گفته بیاید. غاده گل از گلش شکفت😍 از اول می دانستم محال است مصطفی بداند او اینجا است و نگذارد بیاید. حتی اگر جنگ باشد. مصطفی راضی است او برود و آنقدر عزیز و عاقل است که محسن الهی را دنبال او فرستاده 🚗 🔮محسن را از از آن وقت که به موسسه آمد و مدتی تعلیم دید می شناخت. البته من وقتی رسیده رسیدم پاوه آنجا از محاصره در آمده بود و آزاد شده بود. مصطفی هم نبود، او را روز بعد دیدم وقتی آمد همان لباس تنش بود و خاک آلود. یاد لبنان افتادم من فکر میکردم "کلاشینکف" و لباس جنگی مصطفی در ایران دیگر تمام شد ولی دیدم همان طور است لبنانی دیگر😊 🔮مصطفی به من گفت: می‌خواهم در بمانم تا مسئله را ختم کنم و دنبالتان فرستادم چون در تهران خانه🏠 نداریم و شما اینجا نزدیک من باشید بهتر است. از من خواست مراقب باشم و جریان را بنویسم📝 مخصوصاً برای های کشورهای عرب. مصطفی می گفت و من می نوشتم. نزدیک یک ماه در کردستان با او بودم از پاوه به سقز، از سقز به میاندواب، نوسود، مریوان و سردشت. مصطفی بیشتر اوقات در بود و من بیشتر اوقات تنها👤 زبان که بلد نبودم قدم میزدم تا بیاید گاهی با خلبان ها صحبت می‌کردم چون انگلیسی🔠 بلد بودند 🔮در که بودیم بیشتر یاد لبنان می افتادم یاد خاطراتم طبیعت زیبایی🏞 دارد نوسود و کوه هایش به خصوص مرا یاد لبنان می‌انداخت من و مصطفی در این طبیعت و مصطفی برای من درباره این جریان صحبت می کرد. درباره کردها و اینکه خودمختاری می‌خواهند✅ من پرسیدم چرا خودمختاری نمی دهید؟؟ مصطفی عصبانی شد و گفت عصر ما عصر نیست❌ حتی اگر فارس بخواهد برای خودش کشوری درست کند من ضد آنها خواهم بود 🔮در فرقی بین عرب و عجم و بلوچ و کرد نیست مهم این است که این کشور پرچم اسلام داشته باشد البته ما بیشتر روزهای کردستان را در مریوان بودیم آنجا هم هیچ چیز نبود من حتی جایی که بتوانم بخوابم نداشتم همه از ارتش بود و پادگان نظامی و تعدادی خانه‌های نیمه ساز🏚 که بیشتر اتاقک بود تا خانه. در این اتاق ها روی می خوابیدم ... ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#نیمه_پنهان_ماه 1 زندگی #شهید_مصطفی_چمران 🔻به روایت: همسرشهیــد #قسمت_بیستم 0⃣2⃣ 🔮به مهندس بازرگان
❣﷽❣ 📚 1 ﺯﻧﺪگی 🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد 1⃣2⃣ 🔮خیلی وقتها گرسنه می‌ماندم و غذا هم اگر بود هندوانه🍉 و پنیر خیلی سختی کشیدم یک روز بعد از ظهر تنها بودم روی خاک نشسته بودم و اشک میریختم😢 که اگه می توانست نمی‌گذاشت مصطفی اشکش را ببیند اما آن روز یک دفعه سر رسید و دید او دارد گریه می‌کند آمد جلو دو زانو نشست و شروع کرد به 🔮گفت من می‌دانم زندگی تو نباید اینطور باشد تو فکر نمیکردی به این روز بیفتی😔 اگر خواستی می‌توانید برگردید تهران ولی من نمی توانم، این است خطری برای خود انقلاب است. دستور داده کردستان پاکسازی شود و من تا آخر با همه وجودم می ایستم👊 غاده ملتمسانه گفت: بیایید برگردیم من نمی‌توانم اینجا بمانم😢 🔮مصطفی گفت آزادید، می‌توانید برگردید تهران چشمهایش پر از آب شد گفت می‌دانید که بدون شما برگردم اینجا هم کسی را نمی‌شناسم با کسی نمی‌توانم صحبت کنم خیلی وقت‌ها با همه وجود منتظر می نشینم که کی می آیید😞 و آن وقت از شما هیچ خبری نمی‌شود. مصطفی هنوز کف دست‌هایش روی زانوهایش بود انگار تشهد بخواند گفت: اگر خواستید بمانید به خاطر بمانید نه به خاطر من ❌ 🔮به هر حال تصمیم گرفتم بمانم تا آخر، و برنگردم🚷 البته به سردشت که رفتیم من به اکیپ بیمارستان ملحق شدم. نمی‌ توانستم بیکار بمانم در سختی ها زیاد بود همان ایام آقای طالقانی از دنیا رفتند و برگشتیم تهران. در تهران برایم خیلی سخت بود و من برای اولین بار مصطفی را آنطور دیدم با نگرانی شدید. منافقین خیلی حمله می کردند به او 🔮عکس مصطفی را در روزنامه📰 کشیده بودند که در عینکش تانک بود و می کرد خیلی عکس وحشتناکی بود😰 من خودم شاهد بودم این مرد چقدر با کار می‌کرد چقدر خسته می شد گرسنگی می کشید اما روزنامه ها اینطور جنجال به پا کرده بودند در ذهن من 🔮هیچکس نمیکرد. مصطفی چه کارهایی انجام می‌دهد از آن روز از سیاست متنفر شدم به مصطفی گفتم باید ایران🇮🇷 را ترک کنی بیا برگردیم ولی مصطفی ماند به من گفت: فکر نکن من آمدم و پست گرفتم زندگی آرام خواهد بود، تا حق و هست و مادام که سکوت نمی‌کنید جنگ هم هست. 🔮بالاخره آزاد شد و من به لبنان برگشتم همین قدر که گاه گاهی بروم و زدم راضی بودم و مصطفی دقیق کارهایی را که باید انجام می‌دادیم می‌گفت. سفارش یک به یک بچه‌های مدرسه را می‌کرد و می‌خواست که از دانه دانه خانواده‌های شهدا تفقد کنم برای ایشان نامه بنویسم. ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1 زندگی 🔻به روایت: همسرشهیــد 0⃣3⃣ 🔮نمی دانم چرا این جا جسد را به سردخانه می برند. در اگر کسی از دنیا رفت می آورند خانه اش، همه دورش قرآن می خوانند، عطر می زنند و برای من عجیب بود که این یک عزیزی است، این طور شده، چرا باید بیندازنش دور؟ چرا در سردخانه؟ خیلی فریاد می زدم: این خود ماست، این خود مصطفی است، مصطفي چي شد؟ مگر چه چیز عوض شده؟ چرا باید در سردخانه باشد⁉️ اما کسی گوش نمی کرد. 🔮بالاخره آن در سردخانه برایم خیلی درد بود. همه دورم بودند برای تسلیت و اما من به کسی احتیاج نداشتم، حالم بد بود، خیلی گریه می کردم😭 صبح روز بعد به تهران برگشتیم، برگشتن به تهران سخت تر بود، چون با همين هواپيمای 130-C بود که در من و مصطفی در تهران به اهواز آمديم و یادم هست خلبان ها✈️ او را صدا می زدند که بیا با ما بنشين، ولی مصطفی اصلا مرا تنها نمی گذاشت، نزدیک ماند. 🔮خیلی سخت بود که موقع آمدن با خودش بودم و حالا با می رفتم. اصرار کردم که تابوتش را باز کنند. ولی نگذاشتند. بیش تر تشریفات و مراسم بود که مرا کشت. حتی آن لحظات اخر محروم می کردند. وقتی رسیدیم تهران، رفتیم منزل مادر جان، مادر دکتر، بعد دیگر نفهمیدم را کجا بردند. من در منزل مادر جان🏡 و همه مردم دورم . هر چه می گفتم: مصطفی کو؟ هیچ کس نمی گفت. فریاد می زدم: از دیروز تا الان؟ آخر چرا؟ شما مسلمان نیستید‼️ 🔮خیلی بی تابی می کردم. بعد گفتند مصطفی را در غسل می دهند. گفتم دیگر مصطفی تمام شد، چرا این کارها را می کنید؟ و گریه می کردم😭 گفتند: می رویم او را می آوریم. گفتم: اگر شما نمی روید، خودم می روم سردخانه، نزدیکش و برای تا صبح می نشینم. بالاخره زیر اصرار من مصطفی را آوردند🌷 و چون ما در تهران خانه نداشتیم بردند در مسجد محل، محله بچگیش، داده بودند و او با آرامش خوابیده بود😌 و من "سرم را روی سینه اش گذاشتم" و تا صبح در مسجد با او حرف زدم و خیلی شب زیبایی بود و . 🔮تا روز دوم که را بردند و من نفهمیدم کجا. من وسط جمعیت👥 ذوب شدم تا ظهر، مراسم که تمام شد و مصطفی را خاک کردند، آن شب باید بر می گشتم😔 ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#نیمه_پنهان_ماه 1 زندگی #شهید_مصطفی_چمران 🔻به روایت: همسرشهیــد #قسمت_سیُم 0⃣3⃣ 🔮نمی دانم چرا این
❣﷽❣ 📚 1 ﺯﻧﺪگی 🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد 1⃣3⃣ 🔮آن شب باید بر می گشتم. آن لحظه تازه احساس کردم که مصطفی واقعا تمام شد😔 در مراسم آدم گم است و نمی فهمد. همین که وارد حیاط نخست وزیری شد و چشمش به آن زیر زمین افتاد، دردی قلبش💔 را فشرد، زانوهایش تا شد، زیر لب نجوا کرد: مصطفی رفتی، . 🔮به دیوار تكيه داد، نگاهش روی همه چیز چرخيد؛ این دو سال📆 چه طور گذشت و از این در چه قدر به خوش حالی وارد می شد به شوق دیدن و حضور مصطفی، و این جوانک های سرباز که حالا سرشان زیر افتاده چه طور گردن راست می کردند به نشانه . 🔮زندگی، زندگی برایش خالی شده بود، انگار ریشه اش را قطع⚡️ کرده بودند. یاد افتاد و آن فال حافظ، آن وقت او اصلا فارسی بلد نبود، نمی فهميد امام موسی و مصطفی با هم چی می خوانند. "امام موسی" خودش جریان فال حافظ را برای او گفت و بعد هم برایش گرفت و آمد الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها 🔮وقتی بعد از مصطفی از آن خانه🏡 آمدم بیرون - چون مال دولت بود -هیچ چیز جز لباس تنم نداشتم، حتی نداشتم خرج کنم، چون در ایران رسم است که فامیل مرده از مردم پذیرایی کنند و من آشنا نبودم و در لبنان این طور نیست. خودم می فهمیدم که مردم رحم می کنند، می گویند این خارجی است، آداب ما را نمی فهمد. دیدم آن خانه مال من نیست و باید بروم🚶‍♀ اما كجا؟ 🔮کمی خانه بودم، دوستان بودند. هر شب را یک جا می خوابیدم و بیش تر در بهشت زهرا کنار قبر مصطفي🌷 شب های سختی را می گذراندم، لبنان شلوغ بود، خانه مان بمباران💥 شده بود و خانواده ام رفته بودند خارج، از همه سخت تر روزهای بود. 🔮هر کس می خواهد جمعه را با فامیلش باشد و من می رفتم که مزاحم کسی نباشم، احساس می کردم دل شکسته ام دردم زیاد، به مصطفی می گفتم: تو به من ظلم کردی😭 از لبنان که آمدیم هر چه داشتیم گذاشتیم برای مدرسه، در هم که هیچ چیز. بعد یک دفعه مصطفی رفت و من ماندم که کجا بروم⁉️ شش ماه این طور بود. تا فهمیدند ... ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰به جوانان توصیه می کنم که👇👇 🌀نماز خود را در #اول_وقت بخوانید. قرآن📖 بخوانید؛ زیرا که بسیار #مهم اس
6⃣0⃣3⃣1⃣ 🌷 💠اَحمد مُحمّد مَشلَب معروف به سوار لبنانی متولد ۳۱ آگوست سال ۱۹۹۵📆 و در محله السرای شهر نبطیه دیده به جهان گشود 🔰احمد از همان دوران کودکی در این شهر رشد کرد و در راه تلاش و کوشش میکرد. او یکی از بهترین دانش آموزان هنرستان امجاد بود🥇 و از آنجا فارغ التحصیل شدو (تکنولوژی اطلاعات) گرفت  🔰شهید احمد مشلب رتبه ۷ در لبنان در رشته تحصیلی اش که اطلاعات (انفورماتیک it) بود شد اما سه روز قبل از اینکه به دانشگاه برود در بود و شهید شد🕊 🔰احمد ارادت خاصی به ائمه اطهار داشت و دفاع از حریم اهل بیت رو میدونست همزمان با اعزام🚌 مدافعان حرم از لشکر حزب الله، برای از حریم آل الله به سوریه رفت 🔰در آنجا با عشق و علاقه ای♥️ که به ی سادات داشت جانانه میجنگید. تا اینکه در یکی از درگیری ها💥در سوریه از ناحیه مجروح شد که منجر به از کار افتادن انگشت کوچک دست راست شد و برای مدوا به بیمارستان لبنان انتقال داده شد 🔰اما عطش احمد برای بسیار بود و دوباره همراه سایر رزمنده های حزب الله به سوریه رفت، سرانجام در ۲۹ فوریه ۲۰۱۶ در منطقه الصوامع (سوریه) در درگیری با تکفیری ها👹 و عملیات براثر برخورد بمب هاون 60 و اصابت ترکش های زیاد الخصوص به و پا (قطع تاندون و اعصاب پا) و دیگر اعضای بدن فالفور به درجه رفیع شهادت🌷 نائل گشت. 🔰احمد وقتی بود با دوستانش عهد بسته بودند بعد از جنگ با هم به "کربلا و مشهد" بروند و به دوستاش میگفت آرزویی جز "شهادت" ندارم❌ بعد از این حرفاش شهید شد 🔰شهید مشلب بخاطر ارادت و علاقه خاصی که به (ع) داشت لقب جهادی "غـریب طــوس" را برای خود انتخاب کرد، به گفته ی مادر شهید: احمد سال 2012 یک بار به ایران🇮🇷 آمده و به زیارت امام رضا (ع) مشرف شد 🔰مادر شهید مشلب با اینکه احمد بود او را هم بازی و دوست دوران جوانی اش میدانست و با عشق مادرانه💞 در تربیت احمد تلاش کرد و برای رفتن همانند مادران سایر شهدا عاشقانه فرزندش را راهی کرد. احمد هر ساله در روز مادر برایش هدیه میگرفت🎁 اما به گفته مادرش، احمد امسال نه طلا و نه نقره داد بلکه با باعث شد در برابر مولایم امام حسین رو سفید شوم😍 🔰در مراسم یادبود شهید احمد مشلب که در ایران برگزار شد گفت: وقتی حضرت زینب در خطر⚠️ باشد وقتی در خطر باشد من چرا فرزندم را نمی فرستادم پسر من باید یکی از زمینه سازان دولت حضرت مهدی (عج) بود✅ احمد با وجود داشتن ثروت و مال دنیا احتیاجی به پول نداشت در صورتی که خیلی ها میگویند برای پول میروند (لبنانی) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
⭕️از بی برکتی عمرم خجالت میکشم😔 🥀 #شهید_محمود_کاوه از بیت امام تا لشگر ویژه شهدا؛ در سن۲۱ سالگی فر
‍ 🌾در پاییز 🍁۱۳۳۴📅 به دنیا آمد با تقدیری پر 🍂در سال ۵۵ که به رفت، به فرمان حضرت روح الله از پادگان و شد قطره ای در دریای انقلاب سبز🍀ِ پوش سپاه که شد انگار بارِ دِین و بیشتر شد! اولین ماموریتش؛ حراست از بیتِ امام بود.لحظه ای آرام نبود. در تکاپو برای مفید بودن؛ 🍀 برای پریدن پای در غائله نهاد تا ضدانقلاب را ساکت کند۱همپای در می‌گشت و شناسایی می‌کردسپس در جانشین فرمانده عملیات شد.دستش را در بازی دراز جا گذاشت و طواف خانه🏡 محبوب را با دستِ دل❤️ انجام داد 🍁ردپای در جای جای جبهه و جنگ☄ دیده می‌شودعملیات‌های زیادی علیرضا را همراه داشته و زمین های بسیاری خاکِ را به چشم سرمه کرده اند.فتح‌المبین،الی ‌ و آزادسازی خرمشهر حضور اورا با چشم دیدند 🍂حتی خاکِ طعم حضورش را چشیده و پس از بازگشتش، در ۱ مجروحیت دوباره به آغوش کشید والفجر۲ اما زمان بال بود وقتش رسیده بود تا سکوی پروازش شودپرواز🕊 کرد به سوی 🌫بعضی‌ها متولد می‌شوند برای جاودانگی ،برای میلادت مبارک جاودانه در تاریخ به مناسبت سالروز تولد 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
اطلاعات کلی از شهید: همت (زاده ۱۲ فروردین ۱۳۳۴ شهرضا - درگذشته ۱۷ اسفند ۱۳۶۲ جزیره مجنون) معلم و نظامی ایرانی بود، که از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران در جنگ و عراق بشمار می‌آمد. وی پس از💪 و در سال ۱۳۶۱ مدت کوتاهی را در جنگ و اسرائیل گذراند، سپس به بازگشت🛬 و در جبهه‌های جنگ ایران و عراق در عملیات‌هایی چون، ،   و مسئولیت‌هایی را عهده‌دار بود. او در اسفند ۱۳۶۲ در جریان عملیات شهید شد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
3⃣ در سال ۱۳۶۱ 🗓 با آغاز جنگ در جنوب، به منظور حمایت از حزب‌الله، راهی این کشور شد ✈️ و پس از دو ماه به ایران بازگشت 🛬. با شروع رمضان، در تاریخ ۲۳ تیر ۱۳۶۱ 🗓 در منطقه شرق بصره،  تیپ ۲۷ محمد رسول‌الله را به عهده گرفت و بعدها با ارتقاء این یگان به، در سمت فرماندهی آن لشکر نیز انجام وظیفه کرد ✅. در عملیات مسلم بن عقیل و عملیات در سمت قرارگاه ظفر، ایفای نقش کرد. در و مقدماتی، مسؤولیت سپاه یازدهم قدر را که شامل: لشکر ۲۷ حضرت رسول‌الله، لشکر ۳۱ عاشورا، لشکر ۵ نصر و تیپ ۱۰ سیدالشهدا بود، به عهده گرفت😎 سرعت عمل لشکر ۲۷ تحت فرماندهی او، در عملیات والفجر ۴ قابل توجه بود.🤗 وی در تصرف ارتفاعات کانی مانگا، نقش داشت💪 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh