eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
32 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح است و کمی هنروری می‌چسبد در محضرِ یار، نوکری می‌چسبد حالا که غذای عاشقی جور شده لبخندِ تو مثلِ بربری می‌چسبد. 🆔@abadiyesher
حال من با هیچ آهنگ زمانه ساز نیست مانده‌ام در یک قفس راهی برایم باز نیست امتداد اشک‌هایم تا کجا خواهد رسید؟! چشمه می‌جوشد به اشک از دیده‌ام اعجاز نیست در میان خلوت چشمان تو جا مانده‌ام! بی‌تو دیگر در درونم قدرت پرواز نیست... آمدی گفتی مرا با خود به رؤیا می‌بری دور از این دنیای فانی بهترین جا می‌بری رفتی و از من گذر کردی زمانه این نخواست نیستی احساس من را تا کجاها می‌بری من هنوزم دلخوشِ رؤیای زیبای توام! در میان حسرتی دل را تماشا می‌بری... تا به کی من با خیالت زندگی را سر کنم همچو مرغی در قفس پرواز را باور کنم تا به کی با این دل پر خون به دستان قلم واژه‌های بی‌تو را چون شعر در دفتر کنم... باز دلتنگی قیامت می‌کند با هر نفس! تا به کی با خاطراتت دیدِگان را تر کنم... 🆔@abadiyesher
"امام کار ندارد به نام ، می‌بخشد " به نام حضرت مادر ، امام می‌بخشد سری شکسته،دلی تنگ،ناله‌ای جانسوز... به زخمهای قدیم التیام می‌بخشد امام عشق کریمانه سفره‌دار دل است اگر شکست، دوباره قوام می‌بخشد چه محترم به گدایی که می‌رسد از راه درون صحن عتیق احترام می بخشد غریبه نیست خجالت نکش بگو... اصلا فقیر کاسه نیاورده تام می‌بخشد برای کفتر جلدش بجای دانه و آب بگو به اهل فضیلت که دام می‌بخشد رسید قطره آبی به گونه‌هام ، ببین چه عاشقانه به اشکم مقام می‌بخشد 🆔@abadiyesher
📣 فراخوان بیست و ششمین کنگره سراسری “شعر دفاع مقدس و مقاومت” 📌 مرحله استانی، ویژه 🗓️ مهلت ارسال: ۳۰ مهرماه ۱۴۰۳ 📱 ارسال آثار (به صورت فایل word) از طریق پیام‌رسان ایتا به شماره: ۰۹۳۸۸۲۳۷۵۷۷ 🎁 آثار برگزیده مرحله استانی ضمن تقدیر به دبیرخانه سراسری ارسال خواهند شد. 🔗 جهت کسب اطلاعات بیشتر به پوستر مراجعه نمایید. @alisalimian_poem
مرا محتاج رحم این و آن کردی، ملالی نیست تواَم محتاج خواهی شد، جهان دار مکافات است 🆔@abadiyesher
من نمی‌دانم که دل می‌سوزد از غم یا جگر آتش افتاده است در جایی و دودی می‌کند 🆔@abadiyesher
آبادی شعر 🇵🇸
"امام کار ندارد به نام ، می‌بخشد " به نام حضرت مادر ، امام می‌بخشد سری شکسته،دلی تنگ،ناله‌ای جان
وا کــرده‌ای بـه سـمت خـراسان در از بهشت ســوی تــــو می‌زنـنـد مــلائـک پــر از بهشت لـطـف خــداست ران‍ــده شـدیـم از بهشت تـا ایـنـجـا نـصـیـب مــا بـشـود بـهـتـر از بهشت این خـاک پای توست که فیروزه خوانده اند ســوغـات مـی‌بـرند بــــه انـگـشـتـر از بهشت آری ،  بـــــرای زیـــنـــت آن گـــنـــبـــد طـــلا بــــایــــد بــیــاورنــد زر و زیـــــور از بهشت بــــایــــد جـلا دهند به صـحـن و سـرای تــو بـــا سـنـگ‌های صـیـقـلـی و مـرمـر از بهشت از کـودکـی دلــم بــه حــرم خو گرفته است ایـنـجـا ه‍ـمـیـشـه بـوده نمایان گر از بهشت واعــظ مــرا بـــه وعــده جـنّـت نیاز نیست مـشـه‍ـد بـــرای مــن نـبـوَد کـمـتـر از بهشت 🆔@abadiyesher
بايد تو را هميشه به دقت نگاه كرد يعني نه سَرسری، سر فرصت نگاه كرد خاتون! بگو كه حضرت خالق خودش تو را وقتی كه آفريد چه مدت نگاه كرد هر دو مخدرند كه بيچاره می كنند بايد به چشم هات به ندرت نگاه كرد هر كس نظاره كرد تو را دلسپرده شد فرقی نمی كند به چه نيت نگاه كرد عارف اگر برای تقرب به ذات حق زاهد اگر برای ملامت نگاه كرد تو بی گمان مقدسی و كور می شود هر كس تو را به قصد خيانت نگاه كرد 🆔@abadiyesher
من آن روحم که دورافتاده از دنیای خود بودم هزاران کهکشان آن سوتر از رؤیای خود بودم و مثل سطر جاافتاده از شعری که غمگین بود درون ذهن خود در جستجوی جای خود بودم ورق می خوردم از تقویم برمی گشتم اما باز خودم دیروز خود بودم خودم فردای خود بودم به دنبال تو بودم خواب می دیدم جوان هستم ولی ده سال در آیینه ناپیدای خود بودم خودم را کشته بودم روی سطر آخر شعرم ولی برگشته بودم فکر ردّ پای خود بودم و یک شب خواب دیدم: رو به روی جوخه ی اعدام به جرم قتل دسته جمعی گل های خود بودم تو مسئول گل خود هستی، این را یک مسافر گفت و من دلواپس سیاره ی تنهای خود بودم و من سلطان یک سیاره ی تبعیدی ام آری خودم مسئول رؤیای گل زیبای خود بودم 🆔@abadiyesher
جان فدا در رهِ جانانہ‌ی عــــــــشقیم هنوز... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔@abadiyesher
کاسه‌ی آب پر از حرف نرو بود ‌ولی گوش تو حوصله‌ی خواهش اینگونه نداشت 🆔@abadiyesher
بگذار که سر بر سر دوش تو گذارم تا چشم کُند کار، برای تو ببارم چون ابر ِسفرکرده به دریا و در و دشت می آیم و جز اشک، رهاورد ندارم خون می خورم ازدرد ونپرسی به چه حالم جان می کنم از هجر و نگویی به چه کارم بــا نامه و پیغام که بی سود و ثمر بود گفتم که تو را برسر ِانصاف بیارم امّید وصالم نشود کاسته از هجر من نخل ِخزان دیده مشتاق ِبهارم خورشید و مه از دور تو را سجده کُنانند من سوخته بی سروپا در چه شمارم؟ غم نیست که غارت کُندَم مور، ولیکن فرصت ندهد برق که من دانه بکارم گفتم که به پابوس تو جان را برسانم ترسم نرسی از ره و من جان بسپارم 🆔@abadiyesher
وسعت روح هنرمند به از توسعه است آنچه در روح بشر نیست کمی حوصله است 🆔@abadiyesher
چندین صدا شنیده‌ام اما دهان یکی‌ است گویا صدای نعره و بانگ اذان یکی‌ است یک‌سوی بر یزید و دگرسوی بر حسین خلقی گریستند ولی روضه‌خوان یکی‌ است افسرده از مطالعه‌ی زهر و پادزهر دیدم دو شیشه‌اند ولیکن دکان یکی‌ است در عصر ظلم، ظلم و به دوران عدل، ظلم در کفر و دین مسافرم و ارمغان یکی‌ است در گوش من مقایسه‌ی خیر و شر مخوان چندین مجلّد است ولی داستان یکی‌ است دزد طلا گریخت ولی دزد گیوه نه... دردا که در گلوی گذر پاسبان یکی‌ است در جنگ شیخ و شاه، فقط زخم سهم ماست تیر از دو سوی می‌رود اما نشان یکی‌ است اینک نگاه کن که نگویی: ندیده‌ام در کار ظلم، بستن چشم و زبان یکی‌ است آنجا که پشت گردن مظلوم می‌خورد حدّ گناه تیغ و تماشاگران یکی‌ است. 🆔@abadiyesher
هرچند جانِ غیر شده‌ای، من هنوز هم... جانم‌ نگفته‌ام‌ به کسی‌ جز تو سالهاست! 🆔@abadiyesher
دل را چنان تکاند که هر کس که دید گفت دیدی چه خوب خانه تکانی نموده است ؟ 🆔@abadiyesher
هیچ چیزی جز غمت موهای من را کم نکرد قامتم را جز "خداحافظ عزیزم" خم نکرد رفتن تو بی وفا کاری که با من کرد را زلزله با آن همه بی رحمی‌اش با بم نکرد در دل تاریخ خواهد ماند چون کار تو را قوم چنگیز مغول با خاک ایران هم نکرد آنچه کرده اشک‌هایم با نماز مادرم مرگ سهراب جوان با قامت رستم نکرد آمدم شاعر شدم کم‌کم فراموشت کنم شعر هم از روی دوشم هیچ باری کم نکرد... ‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌🆔@abadiyesher
هیاهوی غریب و مبهمی پیچیده در جانم پرم از حس دلگیری که نامش را نمی‌دانم تو اقیانوس سرشار از تلاطم‌های آرامی و من دریاچه‌ی اشکی که دایم رو به طغیانم بزن نی باز غوغا کن،بزن دف شور برپا کن به هر سوزی بگریانم،به هرسازی برقصانم ببین آیینه‌وار از حس تصویر تو لبریزم تو آرامی من آرامم،پریشانی پریشانم اگر شعری نوشتم رونویسی از نگاهت بود که این دیوانگی ها را من از چشم تو می‌خوانم 🆔@abadiyesher
خسته از خویشتنم، تاب ندارم دیگر... کاش می‌شد که خودم را بگذارم بروم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🆔@abadiyesher
اگر جویای احوال منی، من سخت غمگینم اگر هم از سر تکلیف می‌پرسی ، خدا را شکر 🆔@abadiyesher