eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
1.7هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
چشم‌ بُگشا ،باز مرا جان صدا کن ای معنی حسرت ای دلهره آور ای معنی عشقم که آن عمق نگاهت، دلهره آورترین آغاز کلام است چشم بُگشا  باز مرا جان صدا کن که من از طرز نگاهت شاعر بشوم تب بکنم هزار بار بمیرم‌..
هدایت شده از آبادی شعر 🇵🇸
💚 یا علی گفتیم و عشق آغاز شد 📣 توجه❗️ : با موضوع: ولایت و امامت حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام در قالب غزل و رباعی🍃 سلام و عرض ادب خدمت دوستان گرامی 🌸 دوستان شاعر می‌توانند تا شنبه دوم تیرماه (۱۴۰۳/۴/۲) اشعار خودشون رو در قالب غزل و رباعی (دست‌کم ۲ رباعی) برای شرکت در مسابقهٔ شعر غدیر بفرستند. 👌📝 هدایای نفرات برگزیدهٔ غزل: 🎁 نفر اول: مبلغ ۳۰۰ هزار تومان ✅ نفر دوم: مبلغ ۲۵۰ هزار تومان ✅ نفر سوم: مبلغ ۲۰۰ هزار تومان ✅ هدایای نفرات برگزیدهٔ رباعی: 🎁 نفر اول: ۱۸۰ هزار تومان ✅ نفر دوم: ۱۵۰ هزار تومان ✅ نفر سوم: ۱۲۰ هزار تومان ✅ 🔸اشعار باید جدید و نوسروده باشد و قبلا جایی نشر داده نشده باشد👌 🔹داوری مسابقه توسط یکی از مدرسان شعر در ایتا خواهد بود👌🌸 🔸نفرات برگزیده در روز عید غدیر اعلام می‌شود. 🔹اشعار خودتون رو برای شرکت در مسابقه به یکی از شناسه‌های زیر بفرستید👇 @Hazrate_baran_786 @javadmd14 🌸🌼🌸🌼🌸 آبادی شعر @abadiyesher
لب شور و نکته شور و دهان شور و خنده شور این است فتنه‌ای که به عالم فکنده شور ...
مادرم گفت که عاشق نشوی! گفتم: چشم... چَشم های تو مرا بی خبر از چَشمَم کرد...
خط چشمان تو نستعلیق زیبای خداست خوش ترین خطی که دیدم خط آن چشمان توست
هرچند گاهی یاد  یک همراه می‌افتاد از چاله کم کم داشت توی چاه می‌افتاد دائم برای زنده ماندن دست و پا می زد کوهی که کوچک می شد و از کاه می‌افتاد روی خیالاتش اگر چه چنگ می انداخت این برکه در دام زمین و ماه می‌افتاد وقتی پیاده اسب‌ها را باز، هی، می‌کرد از بام قلعه مات و تنها، شاه می‌افتاد می‌خواست شکل دیگری از زندگی باشد؟ دنبال آدم ها نباید راه می‌افتاد!
چشم از تو نبست دوستش داشته باش پیمان نشکست دوستش داشته باش آنطور که هستی به تو دل داده، تو هم آنطور که هست، دوستش داشته باش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق یعنی بر سرم صدها بلا آمد ولی من که از دل دادنم اصلا پشیمان نیستم...❤️‍🩹🥀
چه غصه‌ها که نخوردم ز آشنایی تـو خدا تو را به کسی یا رب آشنا نکند...
جوهر نه! جواز ردشدن از نیل است انگشت نه! خار چشم اسرائیل است از قدرت انتخاب ما می‌ترسند هر برگهٔ رأی، موشک سجیل است
آخرین مرحله‌ی عشق همین یک سخن است: بگذارید خدا کار خودش را بکند...
شَوَم محو سخن‌چینی آن چشمان زیبایت همیـشه قهوه‌ام را در کنارت ســرد می‌نوشم
در هوس خیال او همچو خیال گشته‌ام وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
احسنت به خانم مشهدی‌زاده👌👏👏
سلام به همه‌ی دوستان🌼 حرم حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها دعاگوی دوستان هستم
بیهوده نظر به دام صیادنکن با غفلت خود درد سر ایجاد نکن وقتی که به دام دانه‌ها افتادی دیگر هوس فضای آزاد نکن
مثل زهرا... از غم هجران جانسوزش پریشان‌خاطریم طائر کوی بقیع و تربت بی‌زائریم مثل زهرا در غمش رخت عزا پوشیده‌ایم مثل صادق ما عزادار امامِ باقریم...
من پُر از نورم و شن و پر از دار و درخت پُرم از راه از پل از رود از موج پرم از سایه‌ی برگی در آب چه درونم تنهاست..
کسي که روي تو ديدست حال من داند که هر که دل به تو پرداخت صبر نتواند
فخر است برایش که بخوانند فقیرش شاهی که به درگاه تو افتاد مسیرش پیش تو که بر خاک و بر افلاک امیری خاکش به سر آن‌کس که بخوانند امیرش هرکس که به انکار تو و قدر تو پرداخت سلطان هم اگر بود کشیدند به زیرش بی‌مهر تو این گمشده سیارە‌ی تاریک آبستن رنج است چه دریا چه کویرش دل سوی تو آورده پناه از غم دنیا این طفل، یتیم است در آغوش بگیرش پیش تو مرا پیشکشی نیست جز این شعر منت به سر من بگذار و بپذیرش
رو به قبله، باز هم بی‌ادعا می‌ایستاد قامتی خم‌داشت اما، مثل" آ "می‌ایستاد... هم‌قدم با اشک،حتی غنچه‌های چادرش در نمازِ عشق، با عطرِ دعا می‌ایستاد... در قنوتِ سبزِ دستانش، دعا قد می‌کشید در کنارِ شاخه‌های ربنا، می‌ایستاد... بایِ "بسم الله" تا دالِ "صمد" را می‌کشید می‌رسید از خود به ذاتِ کبریا، می‌ایستاد... مادرم،در چشم‌هایش آسمانِ عشق داشت هر نمازی، در صفِ اهلِ سما می‌ایستاد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کریم بن کریمانی، رضا شاه خراسانی نسیم لطف رحمانی، ببین دستان خالی را سخاوت از تو می‌روید، صفا راه تو می‌پوید دل تفتیده می‌گوید، ببر این خشکسالی را
ایرانسلی ها با وارد کردن کد *5*1# (ستاره۵ ستاره۱ مربع) 20گیگ اینترنت داخلی رایگان بگیرید
پر می‌کشد قلبم دوباره با صدایش پر می‌شود روحم ز عطر آشنایش هم‌درد تنهایی و غم‌هایم کسی هست؟ بر شیشه می‌کوبد و می‌آید صدایش بی‌چتر بی‌چکمه خیابان در خیابان... حل می‌شود اشکم میان اشک‌هایش دردِ دلم را هیچ‌کس جز او نفهمید بی‌واژه می‌گویم غم خود را برایش وا می‌شود غنچه‌به‌غنچه بغض‌هایم گل می‌کند ابیات تازه در هوایش... سهم من از باران همین ابیات خیس است سهم من از باران، غمِ بی‌انتهایش حال مرا هرگز نمی‌فهمد دلی که در ساعت باران اجابت شد دعایش