eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
717 دنبال‌کننده
847 عکس
145 ویدیو
12 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تحریریه تولید محتوای بانو مجتهده امین است. *کلیک بر روی عبارات آبی رنگ در نوشته‌ها، شما را به صفحه نویسنده هدایت می‌کند. 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
. آخرین تلاش جاهلان✔️ ✍زهرا نجاتی اول ترسیدم.. هرچه رشته بودم، درهم تنید، اما آخر تصمیم گرفتم بنویسم از قضا از حرف‌های همیشگی هم. چرا؟ اول گفتم شاید کسانی بر من خرده بگیرند که فلانی نشسته‌ای و با یک چنین اتفاقی، از همیشگی‌هایت نوشته‌ای! اما تصمیم گرفتم بنویسم دقیقا به علت اینکه به کسانی که می‌خواهند در سالگرد آن زن کومله، دوباره از سرنو، برگردند به یک‌سال قبل ما، حالی کنم که: ما به عقب برنمی‌گردیم. ما پارسال شیر مردانی از دست دادیم که اتفاقا خون آن‌ها باعث خواهد شد غبار فتنه بنشیند و مثل سال گذشته درگیر دروغ و بازی رسانه‌ایتان نشویم! اتفاقا از روزمرگی مادرانه و بازی نیم ساعته با دخترانم می‌نویسم و حس خوب کودک درونم، به خاطر اینکه به آن عده تفهیم کنم که تلاش دارند ما را مرعوب و ترسان کنند از تروریست و داعش و حمله به زن چادری و آخوند، و جلوه دهند، که ما ایرانی‌ها، کاری به آتش درون شما دشمنان عقده‌ای که آرامش ما خار چشم‌تان است، نداریم در این یک‌سال دیده‌ایم به خودی‌هایتان هم رحم نمی‌کنید. درد شما آرامش ماست. درد شما نفس گرم ماست. درد شما سرکسب و کار رفتن ماست، همان‌طور که به دخترک بخت‌برگشته که با لگدپرانی به مملکتش، ویزای خارجش را گرفت حمله کردید که چرا دنبال کارو کاسبیش است و نرفته سر به بیابان بگذارد و از افسردگی بمیرد! پس؛ ما باخنده‌هایمان، با دل خوش‌مان، باامید و غرورمان به آینده، با نگاه به دست مجروح و چشم پرامید رهبرمان، با دلگرمی به زندگی‌مان و تلاش برای بهتر شدن اوضاع کشورمان با فرزندآوری و تربیت نسل حسینی‌مان، خارچشم شما می‌شویم و نه زیر لب که با فریاد می‌گوییم:_موتوا! بمیرید از غیظتان و بمیرید از خشمتان. چرا که این مملکت با آشوب و ترور و حمله اقتصادی و جنگ ترکیبی و پروژه هزارچاقو، هربار ببشتر از قبل به ققنوسی می، ماند که از دل خاکستربال می‌گشاید و اوج می‌گیرد. 👈بمیرید و آخرین تلاش‌تان را بکنید، چرا که این مملکت، صاحب دارد و پشتش به مهدی فاطمه و حسین سفینه‌النجاه، علیهم السلام، گرم است و اگر شما را توان کشتن مظلومین است، یارای مخالفت با اراده‌الهی براوج گرفتن این مملکت و این انقلاب، نیست! پس به قول شهید بهشتی عزیزمان؛«ازماعصبانی باشید و از این عصبانیت بمیرید». @AFKAREHOWZAVI
. وطن‌پرست باشید ✍🏻زهرا کبیری‌پور با هر عقیده و مسلکی که هستید ترور را محکوم کنید. تروریست اسلحه‌اش را فقط به سمت موافق‌های نظام نمی‌گیرد. او مذهبی و غیرمذهبی را از هم جدا نمی‌کند. برای تروریستی که اسلحه به دست گرفته است حزب‌اللهی با غیرحزب‌اللهی‌ تفاوتی ندارد. او آمده است تا آرامش وطن را از چشمان مردم شریفی که حتی با فشار اقتصادی این روزها و با ناکارآمدی برخی از مسئولین کنار آمده‌اند، بر هم بزند. عليه ترور و تروریست موضع بگیرید. اگر مسلمان هستید و یا حتی دنباله‌رو مذهب و دینی که به انسانیت اعتقاد دارد، بنابر انسانیت و بنابر اخلاق انسانی ترور را محکوم کنید. وقت برای متلک‌پرانی، تمسخر و نقد سیستم امنیتی و امنیتی‌ها بسیار است. در همین صفحات مجازی‌تان یا با پروفایل‌هایتان ترور را محکوم کنید و به تمام آن‌هایی که به دنبال بر هم زدند آرامش این کشور هستند بگویید من وطنم را دوست دارم با تمام آلام‌هایش. @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ روایت‌نویسی جای خودش را باید پیدا کند چقدر روایت! چقدر عالی! چقدر خوب و صمیمی! چقدر زوایای مختلف و متفاوت! دم همه بچه‌های حسینیه هنر کشور گرم! ببینید بچه‌های حسینیه هنر شیراز با سرعت خوب، چه تعداد روایت‌های متنوع و نابی از حادثه دیشب تولید و منتشر کردند: @hafezeh_shz کاش برای همه حوادث ریز و درشت همین قدر راوی فعال داشتیم... روایت‌ها را ببینید و منتشر کنید. @HOWZAVIAN @de_rang
. باقی مانده، 229 ✍طیبه روستا مرد ساعت مچی‌اش را نگاهی انداخت و زیرلب گفت: وقتشه! لپ تاپش را روشن کرد و چند لحظه بعد به طرفش چرخاند. _چه رنگ هایی! این یکی صورتیه! بالای عکس مسجد صورتی توئیت زده بود: "حنانیا نفتالی‌☑️ معماری خیره کننده و رنگارنگ ~ شیراز، ایران" _ایران، شیراز... با شماره 8 تماس بگیر. سیم کارت جدید را پشت گوشی گذاشت و دکمه سبزرنگ را فشار داد. صدا از بلندگوی تلفن همراه در اتاق کوچک پیچید: دوازده ظهره، اینجا جهنمه! _غروب هوا خنک میشه، وقت نماز... عصر شیراز بهشته... به ساعت نوزده و سی دقیقه عصر، پایین صفحه تلویزیون زل زده بود. لبش را جوید و گفت: تمام هزینه‌هامون تو این چند ماهه برباد رفت، این یکی نباید از دست بره، امروز روز چهلمه. دویست و چهل تا... تصویر محو مردی را پشت ماشین دید. صدای تلویزیون را بیشتر کرد و جلوتر نشست... هنوز وقت نماز نشده بود که جوان قدم به پیاده رو گذاشت. به سمت ورودی دوید، خشاب اسلحه‌اش را کشید و رو به مردم گرفت. فشنگ دوازدهم شلیک نشده بود که ضربه ای او را روی سنگفرش انداخت. صدای قرآن قبل از اذان مغرب هنوز از بلندگوهای حرم شاهچراغ پخش می شد. @AFKAREHOWZAVI
. روایت غمبار به قلم نویسنده‌ی شیرازی ✍رقیه بابایی عصر ۲۲ مرداد است و در مجلس روضه نشسته‌ام. فالوده‌ای که همان ابتدا با آن پذیرایی شدیم تا گرما را در وجودمان فروبنشاند را خورده‌ام و حالا بعد از گریستن بر غم این روزهای کاروان آل الله همه با هم داریم جوشن کبیر می‌خوانیم می‌دانم قرار هر ماه اهل این مجلس همین است؛ جوشن بخوانند و وجودشان را زره پوش از اسماء مقدس کنند. شیرینی نام‌های خداوند هنوز زیر زبانم است که مجلس تمام می‌شود و اذان می‌گویند و همان جا نمازم را می‌خوانم. می‌خواهم خداحافظی کنم که می‌بینم یکی از خانم‌ها پریشان و نگران موبایلش را دست گرفته و رنگش پریده می‌پرسم چه شده؟! می‌گوید دوباره در مرکز شهر بخاطر نزدیکی به سالگرد "م. ا" ریخته‌اند بیرون و اغتشاش شده. سعی می‌کنم آرامش کنم و با جمله‌هایی مثل خبری نیست و حتما بزرگش کرده‌اند آرامش کنم چند نفر دیگر هم به جمع‌مان اضافه می‌شوند و چیزهایی می‌گویند سریع نِت گوشی‌ام را روشن می‌کنم و فقط یک کلمه ذهنم را به هم می‌ریزد. دوباره به حرم حضرت شاهچراغ عليه السلام حمله تروریستی شده، دوباره...دوباره... این کلمه مثل یک خنجر است که بر قلبم فرو می‌نشیند و پشت سر هم ضربه می‌زند پیام پشت پیام می‌رسد و همه همین جمله را تکرار می‌کنند. از مجلس بیرون می‌زنم و زود با همسرم تماس می‌گیرم و خیالم راحت می‌شود که در محل کارش است و بعد یک‌باره در وجودم مرثیه به پا می‌شود! مدام حرم را تصور می‌کنم که در آن لحظاتی که ما در مجلس جوشن می‌خواندیم، جوشن اهل حرم چه بوده؟! در حرم از کودک و طفل به زیارت می‌آیند تا پیرزن و پیرمرد از روستایی تا توریست و مسافر... می‌گویند تروریست از در باب المهدی عجل الله فرجه وارد شده دری که مثل درهای اصلی حرم نیست! این در یک تفاوت بزرگ با بقیه درها دارد! حرم دو در اصلی دارد که وقتی وارد می‌شوید ابتدا صحن کوچکی مقابلش است و بعد از گذشتن از آن تازه وارد صحن بزرگ و اصلی می‌شوید اما این در یک در فرعی در بازار است و همین که راهروی کوتاه و عریضش را پشت سر گذاشتید، مستقیم وارد صحن اصلی و بلوغ حرم می‌شوید این یعنی با یک عملیات حساب شده طرف هستی!! این حمله دوباره انگار کمی آبدیده‌مان هم کرده! از حرف‌ها و تحلیل‌هایی که در گروه‌ها می‌شود معلوم است نسبت به قبل کمتر دستپاچه شده‌ایم و حالا می‌دانیم که فقط باید صبر کنیم تا خبرهای تکمیلی از راه برسد! نمی‌دانم این خوب است یا بد؟! اینکه دیگر مثل بار اول همه احوال هم را نمی‌گیرند و معمولی‌تر برخورد می‌کنند‌ و سعی در کنترلشان دارند خوب است یا این یعنی از روی بیچارگی و تأسف است که یک اتفاق بزرگ و فاجعه‌وار عادی بشود یا حتی کمی عادی!؟ فعلا خبر این است دو تروریست حمله کرده‌اند یک نفر زنده دستگیر شده، یک نفر متواری است دو نفر شهید شده‌اند و چند نفر زخمی البته بعد دو شهید تکذیب می‌شود و هفت زخمی اسم‌هایشان در گروه‌ها پخش می‌شود در میان اسم زخمی‌ها یک نفرشان چشمم را می‌گیرد! غلام عباس عباسی؛ همیشه پیشوند غلام و عبد بر اسم‌ها را دوست دارم. حس می‌کنم این نوعی عرض ارادت متواضعانه است به صاحب این اسم‌ها که فرزند ما قابل نیست همنام شما باشد او فقط غلام و عبد شمااست. زیر لب این نامی که چشمم را گرفته دوباره تکرار می‌کنم غلام عباس... و ناخودآگاه مادرش را تصور می‌کنم که حتما چقدر محب و دلداده حضرت ابوالفضل علیه السلام بوده که چنین نامی را برای پسرش انتخاب کرده و او را هزار بار در طول عمرش صدا زده و قند در دلش آب شده‌است. 🍃ادامه دارد @AFKAREHOWZAVI
‌. روایت غمبار به قلم نویسنده‌ی شیرازی ✍رقیه بابایی دو ساعتی از حمله به حرم گذشته، زخمی‌ها تیر به پا یا قفسه سینه‌شان خورده و حال عمومی‌شان جز یک نفر که در کماست خوب است و اعلام می‌شود یک خادم همان ابتدای درگیری و در وردی بازرسی حرم شهید شده است. او از یادگاران جبهه و پیرغلام هیئت و پاسداران بازنشسته "سپاه" بوده شهید غلام عباس عباسی. به عکس دلنشین و موی سپیدش نگاه می‌کنم و می‌گویم غلامی‌ات قبول شهادتت مبارک... كم كم فیلم دوربین‌های مدار بسته بیرون می‌آید و آتش به دل می‌زند. پدری که با آرامش خاطر گیت بازرسی را گذرانده و حالا ایستاده تا همسرش از گیت بانوان بیرون بیاید و دو کودکش دارند مقابلش بازی می‌کنند. زنی که تند به سوی در خروجی قدم برمی‌دارد و شاید می‌خواهد قبل از غروب خورشید زودتر به خانه برسد. چند مرد جوانی که دارند با هم صحبت می‌کنند و شاید در تدارک برنامه‌ریزی سفر اربعین‌شان هستند؛ اما همه به یکباره غافلگیر می‌شوند! صدای ممتد شلیک می‌آید و در آن راهرو با سقف گنبدی شکلش صدا حتما چند برابر می‌شود! همه غیرارادی فرار می‌کنند، اما نمی‌دانند به کدام سو بروند؟ کجا امن است؟ کجا دشمن است؟ چند نفرهستند؟ آه ؟چقدر این صحنه مثل کربلا شده! همان عصر عاشورا همه از عمه پرسیدند:" کدام سو برويم؟ عمه فقط یک جمله گفت: "عليكن "بالفرار... در راهرو پدر، دست پسر را گرفته و می‌دود و زن جیغ می‌کشد و مستأصل شده اما در این صحنه یک پسربچه عشقش به پدرش فراتر از ترسش است ایستاده بالای سر پدر، پدر به او می‌گوید برو.... برو... و او مانده چه کند! آری اینجا کربلا است. عمو حسین هر چه گفت: عبدالله نرفت! خودش را روی سینه عمو انداخت روی عشق بزرگ زندگی‌اش روی همه چیزش، برو! تروریست خیلی زود وارد صحن شده فقط می‌دود و انگار خیلی ترسیده که درست نشانه‌گیری نمی‌کند و فقط کورکورانه تیر می‌زند و اکثرا به خطا می‌رود. به سمت حرم نمی‌رود، می‌رود به سمتی دیگر به کجا؟...آه... 🍃ادامه دارد @AFKAREHOWZAVI
. روایت غمبار به قلم نویسنده‌ی شیرازی ✍رقیه بابایی روبروی ایوان بزرگ حرم یک خط طولی را تصور کنید ابتدای این خط حوض آب است بعد سایبان و فرش برای نشستن زوار بعد سقاخانه و در آخر قبور مطهر شهدای حمله سال گذشته به حرم وقتی به انتهای خط طولی رسیدید سمت راستتان حرم سید میر محمد و سید ابراهیم عليهما السلام است یعنی در این صحن علاوه بر بارگاه حضرت شاهچراغ علیه السلام بارگاه دیگری هم هست. تروریست از راهرو وارد صحن شده و دقیقا جلوی سایبان و سقاخانه که پر از زائر است بیرون آمده همه با صدای تیراندازی متفرق شده‌اند و فقط صدای جیغ زوار می‌آید حرم سمت راست تروریست است اما او می‌دود سمت چپ که قبور مطهر شهدا و امامزاده سید میر محمد عليه السلام است. اگر چیزی که می‌گویند درست باشد که این حمله انتقام تروریست‌های پارسال است که چهل روز پیش اعدام شدند گمان می‌کنم که شاید این فرد می‌خواسته خودش را به قبور شهدا برسد و اهانت کند! کلیپی از پسر یکی از شهدای حرم منتشر شد که می‌گفت عصر دلم گرفته بود و تمنای شهادت از پدرم داشتم و خوابیدم و در رویایی صادقه دیدم که پدرم حرفی به من زد بیدار شدم و فهمیدم به حرم حمله شده و آمدم. تروریست هنوز مانده تا به قبور شهدا برسد. دقیقا همین لحظه است که قهرمان ماجرا وارد می‌شود! یک جوان با لباس و شلواری طوسی رنگ با قدم‌هایی بلند و هر چه در توان دارد شجاعانه به سمت تروریست می‌دود و با لگدی محکم او را نقش زمین می‌کند و همزمان چند مرد و نیروی امنیتی می‌رسند و اسلحه‌اش را می‌گیرند و تمام! وقتی شجاعت این جوان را می‌بینم مثل همه تحسینش می‌کنم و کمی از غرور جریحه‌دارم ترمیم می‌شود و می‌گویم کاش این قهرمان را بیشتر بشناسم. نیمه شب معرفی‌اش می‌کنند؛ جوانی است از نیروهای خدماتی حرم که خودجوش میان معرکه آمد و اوج ماجرا را پیروزمندانه رقم زد و جاودانه شد. سه ساعت بعد از این اتفاق در حرم باز شده و آرامش بازگشته اما قلبم آرام نیست! دل تنگ حرمم و پر از بغض مثل کسی که به او بر خورده باشد! چشم‌هایم را می‌بندم تا بخوابم اما می‌دانم تا آن انتقام سخت وعده داده شده ساعت یک و بیست گرفته نشود، من خوابم نخواهد برد و آرام نخواهم شد! 🍃پایان @AFKAREHOWZAVI
. باب المهدی ✍مرضیه برزگر، از با ارسال یادداشت به جمع نویسندگان کانال افکار بانوان حوزوی پیوست از باب المهدی که وارد شدم بعد از سلام دادن، دست چپ، ستون دوم را رد کردم و روی پله سنگی نشستم و به رسم هر سه‌شنبه چشم دوختم به گنبد و گلدسته. گوشی را از کیفم بیرون آوردم و ساعت را خواندم: "۱۶:۵۰ دقیقه." هنوز چند دقیقه‌ای وقت داشتم. ریه‌هایم که از هوای حرم پر شده بود را با بازدمی آرام، خالی می‌کردم که صدای پرمحبتش در گوشم نشست: "اینجا نشین دخترم. برو زیر درختا اونجا هوا خنک‌تره." لبخند زدم به مهربانیش: "ممنون عمو. دیگه باید برم." بلند شدنم را ندید. دور شده بود. وقتی به طرف دارالقرآن حرکت کردم موهای جوگندمی و لباس خادمی‌اش در بین جمعیت گم شد. پایین آمدنم از پله‌های دارالقرآن همزمان شد با صدای اذان مغرب که از گلدسته‌های حرم به گوش می‌رسید. هوا داشت تاریک می‌شد. سرعت قدم‌هایم را تندتر کردم و از حرم بیرون آمدم. _ "مواظب باش دخترم" کنار خروجی حرم روی صندلی نشسته و نگران قدم‌های زیکزاکی‌ام شده بود. _ "ممنون، چشم. خدا قوت" حواسش رفت پی زائر دیگر و من دور شدم. ... ورودی باب المهدی سمت چپ، ستون دوم. پله‌های سنگی رنگ خون گرفته و چادری خونین جایم را گرفته بود. قطره‌ای روی صفحه گوشی چکید و عکس تار شد. ورق زدم، عکس بعدی. اولین چیزی که به خاطر آوردم موهای جوگندمی و صدای مهربانش بود. قطره بعدی روی نام شهید چکید. زمزمه کردم: "شهید غلام‌‌عباس عباسی" @AFKAREHOWZAVI
. 🔖مدافعان حرم ایستاده‌اند ✍آمنه عسکری منفرد خبرهایش تازه به دست‌مان می‌رسد که تمام روزها و شب‌های ماه محرم که مردم کشورمان در امنیت خاطر مشغول عزاداری سید و سالار شهیدان بودیم، شما شبانه روز بیدار و هوشیار بودید تا زن و مرد، پیر و جوان‌مان در امنیت کامل با حسین تجدید پیمان کنند، تا ما آرام دست در دست کودکان‌مان کوچه‌ به کوچه شهر به دنبال کاروان کربلا بسوزیم، با زینب هم‌نوا شویم و شب هنگام آرام بخوابیم. شما بیدار ماندید تا دشمن بیدار نماند، هوشیار بودید تا به حرم آسیب نرسد. دیشب که باردیگر در حرم شاهچراغ، دوباره تکفیری‌ها قصد کرده بودند تا حرم را ناامن جلوه دهند، مسلح آمدند اما به فضل الهی ترورها کور بود و دشمن ناکام ماند، بار دیگر یادمان افتاد که امنیت حرم را مدیون شماییم. آری! این بار نیز این شما بودید که به هنگامه‌ی بلا خود را رساندید و مدافع زوار حرم شدید تا حرم و حریمش زخمی نشود، دیوارهای حرم همچنان استوار بماند و زن و مرد با تکیه بر اقتدار و هوشیاری شما طعم امنیت را بچشد. اما این بار نیز سفیری از جانب خود، به عرش فرستادید تا خبر امنیت حرم را برای امام و شهدا برساند. شهید پاسدار بازنشسته، «غلام عباس عباسی» که عمری هم‌نام با ارباب، سرافراز چون عباس ایستاده بود، در حالی‌که مُهر خادمی حضرت شاهچراغ را بر قلب داشت، مدافع حریم شد و شب هنگام پرکشید تا سلام‌‌شما را به مدافع حرم اهل بیت حسین، «حضرت عباس بن علی» (علیه السلام) برساند. خوشا به حال‌تان که «عباس» دعاگویتان می‌شود. حتما سفیر حرم شاهچراغ شرح ایثار شما را برای عباس خواهد گفت و تا دعای «عباس ابن علی» بدرقه راهتان است، قدم‌هایتان استوار چون کوه خواهد ماند. آری! تا مدافعان این حرم استوار و بیدار ایستاده‌اند، دست یزیدیان به حرم و اهلش نمی‌رسد. @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا