eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
711 دنبال‌کننده
878 عکس
151 ویدیو
12 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تحریریه تولید محتوای بانو مجتهده امین است. *کلیک بر روی عبارات آبی رنگ در نوشته‌ها، شما را به صفحه نویسنده هدایت می‌کند. 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🍂نمی‌شود🍂 ✍زهرا نجاتی از یک جایی به بعد، دیگر اصلا نمی‌شود. حتی کنار «قدم‌های جابر» حاج میثم، هم نمی‌شود خواند. از یک جایی به بعد، فقط می‌توانی زل بزنی توی نگاه امام که به قول نریمانی، به «تک تک زائرها سر می‌زند» و حرف دل بگویی. هزارشعر و مداحی و روضه و حتی زیارت عاشورا، هم آن کار را نمی‌کند. از جایی به بعد، فقط حرف‌زدن است که آرامت میکند. که گوله گوله اشک می‌شود و می‌چکد که دلت را سبک می‌کند. از جایی به بعد، فقط خودش را می‌خواهی. مهم نیست چند تا ستون مانده. مهم نیست کف پایت تاول بسته یا آبله دارد. مهم نیست چقدر خسته‌ای. هرچه باشد نه خستگیت به خستگی زینبِ ِفردا، می‌رسد نه تاول پایت تو را مثل دخترک سه ساله وقتی که زنده بود، ناتوان می‌کند. تازه اینجا پر است از هلال احمر. پر از دست‌های مهریان، نگاه‌های مهربان‌تر. پر از مادرانگی و برادرانگی. اصلا بگو اینجا کجایش شبیه مسیری است که کاروان زینب مثل فردایی بهش رسید؟ کجای گیرم ده روز بین بیش از هزار و چهارصد ستون راه رفتن، شبیه است به چهل منزلی که آنها رفتند؟ گیرم آفتاب بتابد و دما ۴۵ درجه باشد. پس این ها که شیلنگ آب رویت می‌گیرند تا مبادا گرمازده شوی چه؟ این همه شربت کاسنی و آبلیمو و خاکشیر چه؟ این همه عزت و احترامت که می‌کنند، چقدر شباهت دارد به حال زینب؟ به حال کاروان زینب؟ بیخیال. ما اینجا فقط آمده‌ایم خودی نشان دهیم. والا حال ما کجا و حال کاروان داغدار مصیبت دیده‌ای که نه عزت می‌شدند نه احترام نه پذیرایی، کجا؟ نه آبی بود، نه موکبی، نه استراحتگاهی. نه ماشینی میان این آفتاب سوزان عراق که خداکند آن وقت‌ها در مهرماه بوده باشد. که خداکند لااقل در بازگشت، کجاوه ای یا لااقل برای آن همه، مهجبین، بُرقَعی بوده باشد! نمی‌شود از یک جایی به بعد، حتی فردا در همین خیابان‌های تهران خودمان که منتهی به کربلای ایران است، از جایی به بعد فقط می‌توانی داد بزنی. زار بزنی اگر هم خستگی یا حضور نامحرمان اجازه نداد، ریز گریه کنی. با پرچادر اشکهایت را بگیری. محکم بکوبی توی سینه‌ات و از طرف خودت، همین خودی که یک سال تمام، قسمش داده‌ای تا به اربعین برسد «با حسین حرف بزنی.» از یک جایی به بعد همه اصوات، مصوتها، کلمات، سرودها، اشعار، شاعرها، مدح‌ها و مداح ها، مرثیه و مرثیه سراها، لال می‌شوند. پ. ن. توصیه معصومین و بزرگان است که با امامتان حرف بزنید. @AFKAREHOWZAVI
. حضور برای ظهور ✍فاطمه مهدوی حسین (علیه‌السلام) کشتی نجاتی‌است که سالیان متمادی‌است، در کناره‌ی بهشتیِ کربلا، لنگرِ انتظار‌، انداخته تا بشریت به او بپیوندد و راه سعادت را پیش‌بگیرد و به مقصد لقاءالله برسد، اما دنیا و سکنه‌ی آن را، خواب غفلت فراگرفته و این انتظار، بسیار طولانی گشته‌است. فرزندان اطهرش کوشیده‌اند تا این مرضِ خوابِ شبیهِ مرگ را که با ریختنِ خونِ خدا بر زمین تفتیده‌ی کربلا بر جهانیان مسلط گشته، درمان‌نمایند و نسخه‌های کارایی بر آن پیچیده‌اند و باقیمانده‌ی خدا و وارث آن ائمه‌ی اطهر، منتظر‌است تا لشکریان انسان، آماده‌ی گام‌نهادن به این کشتی عظیم‌گردند و او خود، قافله‌سالار این خیل مردمی گردد و آنان را به دست ثارالله بسپارد. اما خوش به سعادت آنان که اراده‌کرده‌اند تا به یاری منجی عالَمِ امکان بشتابند و فریادی شگرف در عالم سردهند که همه‌ی خواب‌زدگان، بیدارگشته و به این انتظار طولانی پایان بخشند. آری ! اربعینیان شگفتی‌ رقم‌زده‌اند تا گوش دنیا پرشود از فریاد لبیکشان به مقتدایانشان. مرد و زن، پیر و جوان، کودک و بیمار، عرب و عجم، همه و همه، پای پیاده و سوزان در عشق اباعبدالله، دویدند به سوی سرزمین عشق و صحنه‌ها و لحظاتی را خلق‌کردند که آوایش از هر طنینی رساتر است و حضوری برای ظهورِ منجیِ موعود و اعزام خلق برای پیوستن به کشتی نجات رقم‌زدند. خوش به سعادتشان و مرحبا بر غیرت و همتشان. آری! فتح قله‌ی ظهور، نزدیک است. @AFKAREHOWZAVI
. ناسرکوبگری تمدن، زندگی و اربعین ✍دکترمریم منصوری نوربرت الیاس آن‌گاه که "فرآیند متمدن‌شدن" را می‌نگاشت، کوشید تا نشان دهد در چه سیری، انسان، تحت فرآیندهای منضبط و با رویکردی سرکوبگرانه به بدن و با درونی‌شدن آداب این انضباط، متمدن شد. یکی از سلوک‌های ویژه‌ی این فرآیند، در غذاست. مقوله‌ی غذا در اربعین، جای پژوهش‌های مفصل تمدنی دارد. این‌که اربعین، نه تنها در ابعاد مجرد و روحمندش، کشش تمدنی‌ دارد، که ابعاد بدنمندش ازجمله مقوله "غذا" نیز محلی از الگویابی تمدنی متفاوت با آن‌چه تا کنون بوده، را داراست. با وجود این‌که مناسک پیاده‌روی اربعین به مناسبت بزرگترین سوگ جهان اسلام انجام می‌شود، اما این موضوع باعث نمی‌شود تا در طعام و اطعام زهد مسیحی‌گونه ترویج شود. اکرام و اعزاز عزاداران، گوی سبقتی است که ملیت‌های مختلف، با تکثر فرهنگی خود ذیل تمدن حسینی، بخشی از آن را در اطعام عزادارن به نمایش می‌گذارند. جای الیاس خالیست تا ببیند، امکان تحقق تمدنی هم هست که انسانی بسازد که فردی‌شدن را در عین تمایز، تا حد ممکن کمرنگ ساخته و ناسرکوبگرانه، به بدن نیز زندگی می‌بخشد! @AFKAREHOWZAVI
. «استشهادی برای امام» ✍طیبه فرید سحر جمعه حوالی ساعت سه با حاج خانم راه افتادند؛ وقتی جلو در خانه چند قدمی برداشت و سوار ماشین شد، هیچ کس به جز گلدسته‌های نیمه کاره مسجد میثم و نخل‌های وسط بلوار و درِ عریضِ سفید خانه‌اش، نمی‌دانست این آخرین قدم زدن‌های حاج مرتضی در این حوالی است. عروس‌شان که «باباجون»از دهانش نمی‌افتاد و نقل متانت و مهربانی‌هایش را بارها تعریف کرده بود می‌گفت: _امسال محرم حس و حالش عجیب بود، هیج جا نمی‌آمد و می‌گفت می‌خواهم برای اربعین آماده شوم. دم رفتن هم گفته بود سفرمان طول می کشد، بیشتر از همیشه. می‌خواهم همه جا را زیارت کنم. عادتا وقت سفر وصیت‌نامه‌اش را می‌داد اما این بار ساعت‌ها با پسر ارشدش حرف‌های بی‌سابقه‌ای زده بود. از مرز شلمچه مستقیم رفته بودند کربلا!یک دل سیر زیارت کرده بودند. مسیر بعد کاظمین بود و سامرا و دست آخر مسجد کوفه! اما حرم امیرالمومنین(ع) مانده بود! نه اینکه مانده باشد نه! وقتش نرسیده بود! مگر توی پیشانی آدم نوشته‌اند که این سفر آخر است که برود یک دل سیر دعا کند و دل ببندد به مشبک‌های ائمه شهید؟! اما انگار توی پیشانی حاج مرتضی نوشته بودند. او مثل آدم‌هایی که بار آخرشان است زیارت کرده بود. شب دوشنبه عین حاجی‌هایی که با گل لبیک بر لب، ازمسجد شجره مُحرِم می‌شوند، رفته بودند مسجد سهله و دعای عهد بر لب بیاد امام زمان(عج) راه افتاده بودند توی مسیر،آن هم چه مسیری! «طریق العلماء»! برخلاف عادت همیشه سرش را نه با کلاه پوشانده بود و نه با چفیه.روز پنجم سفرشان،رسیده بودند عمود۹۸۳ و او گفته بود اینجا توقف کنیم.پارسال همین عمود ایستاده بودند وعکس یادگاری گرفته بود.کسی نمی دانست چرا حاج مرتضی اخگر اصرار دارد در این عمود بایستد.آدم از کجا بداند که این عمود، عمود بخت و اقبال اوست و قرار است چراغ حیاتش اینجا برای ابد روشن شود؟!گاهی همه چیز بهانه می شود که نوع رفتنِ آدم با نوع زیستنش جور در بیاید.«کما تعیشون تموتون، وکما تموتون تبعثون و کما تبعثون تحشرون»*. اوج انصاف کلیددار عالم خاک را باش. دل انسانِ طالبی، که به واجبات ومستحباتِ آدم ساز همت دارد وبا اهل و عیال مهربانست را می کشاند توی طریق! آن هم طریق العلما که خدا می داند تربتش رد پای چه انسان های نورانیی را که به خود ندیده! بکشاندش تا عمود ۹۸۳.سبکبار و بی تعلق،آن وقت در مسیر حبیب، روحش را بگیرد و جسمش را بگذارد برای استشهاد، که فردای قیامت اگر پرسیدند در چه حالی مُردی بگوید: در راه حبیب بودم، بی تعلق، با صورتی بیاد زینب، ظلِّ آفتابِ طریق سوخته، که فرشته ای آمد و با ذکر حسین روحم را گرفت و بدنم را گذاشت برای بازمانده هایی که به دنبال نشانه بودند. فرشته ها جسم حاج مرتضی را گذاشته بودند برای موکب دارها و بازمانده هایش.و این پایان قصه نبود!جان عالم گفته بود: «کما تعیشون تموتون» هنوز زیارت نجف مانده بود!وقتی روی دوش ادم ها تابوتش دست به دست می شد و تا ایوان نجف می رفت یکی داشت می خواند: سلام آقاا! که الان روبروتونم، من اینجامو، زیارتنامه می‌خونم.... عالم، عالم اسباب و علل است و شرایط برای او محیّا بود،برای او که عاشق صادق بود.جوری در این عالم علی و معلولی زندگی کرده بود که شکل رفتنش خبر از شیوه زیستنش می داد. میهمان طریق بود و موکب دارهای عمود ۹۸۳ بهانه بودند که او حتی جسمش در مسیر بماند و بیاید در خاکی دفن شود که روحش با آن سنخیت دارد. «وادی السلام» که سلام خدا بر او بادمنزل ابدی او بود بی آن که تدارکی دیده باشد.قسمت بر همجواری و همسایگی با پدر مومنین بود.تقدیری که ریشه در حیات دنیایی او داشت.زیارت ابدی از زاویه ایوان نجف. بال کفن را که کنار زده بودند صورتش زیر آفتاب سوخته بود،این سفرنه کلاه گذاشته بود و نه چفیه.دستش موقع رفتن پر بود! حالا گلدسته‌های نیمه تمام مسجد میثم و نخل های میان بلوار و درِ عریض و سفید خانه می‌دانستند که پنجره خانه ابدی او رو به ایوان نجف باز می شود. رحمت خدا بر محبین صادق ابا عبدالله *عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية , جلد۴ , صفحه۷۲   *مرحوم حاج مرتضی اخگر محب صادق اهلبیت عصمت و طهارت،جانباز و یادگار دفاع مقدس در صفر المظفر۱۴٠۲ در عمود ۹۸۳ طریق العلما چشم از جهان فرو بست و به اصرار موکب‌داران در نجف اشرف، قبرستان وادی السلام به خاک سپرده شد. @AFKAREHOWZAVI
. «تمدن پلاستیکی» ✍فاطمه میری‌طایفه‌فرد بچه‌ که بودیم با همه بچه‌های فامیل، اسم‌فامیل بازی می‌کردیم. وقتی در دایره واژگان دوران کودکی‌مان اشیاء را پیدا نمی‌کردیم یک «پلاستیکی» آخر هرچیزی می‌گذاشتیم و جای خالی را پر می‌کردیم، درخت پلاستیکی، شیر پلاستیکی، مرغ پلاستیکی و...، اگر هم کسی اعتراض می‌کرد می‌گفتیم: تو ندیدی، هست، بابام برام خریده. یکی از این اشیاء که خیلی بحث‌برانگیز شد، «مرده پلاستیکی» بود که سرش آن‌قدر دعوا شد که کل بازی به‌هم خورد. دیشب از فراق دوری کربلا، داخل نقشه داشتم مشایه را می‌دیدم و نادانسته از حجم تمدن نهفته در کشور عراق، حیرت‌زده بودم و «یافتم یافتم...» سر می‌دادم. یافتن ایران فرهنگی، آن‌سوی مرزهای تحمیلی، برایم شگفت‌انگیز بود. مدائنی که تنها افتاده بود و تمام آثار باقی‌مانده از دوران ساسانی که هیچ اتفاقی برایش انجام نشده‌بود. بغداد باستانی با تمام هویت ایرانی. اما بیشتر از هرکدام، «هترا» مرا به فکر فرو برد و در حیرت این همه عظمت ماندم. هترا شهر باستانی اشکانیان، همان تکّه دورافتاده از ایران کنونی و جاخوش‌کرده در گوشه‌ای از ایران فرهنگی. همان شهر پر از داستان‌های اساطیری که هویت معماری ایرانی را به رخ می‌کشید و سرفراز مانده بود، حتی از هجوم شاپور اول ساسانی، اما زور داعش بیش‌تر بود... داعشی‌ها به مدد ابزار جدید، الهه شهر را سر بریدند و امان از بمب‌هایی که به جان این تکّه از وطن افتاده بود... کی؟ ۱۳۹۳ هجری خورشیدی، همان‌وقت که من یادم نیست همان‌وقت که نمی‌دانم مسئولین هم یادشان هست یا نه؟ هترا به طول اشکانیان تا سال ۹۳ را تاب آورده بود، ولی داعش را نه، داعش دست‌ساخته آمریکا و اروپا، همان‌هایی که مدعی تمدن جهانی هستند، همان‌هایی که گرگِ هار داعش را به سرزمین‌های اسلامی فرستادند. یاد بازی بچگی‌ام افتادم و تلخندی زدم و گفتم مدعیان «تمدن پلاستیکی» دارند هویت بسیاری از سرزمین‌ها را به نابودی می‌کشانند. «تمدن پلاستیکی» واقعاً برازنده آنان است، وقتی که برای به‌ذلت‌درآوردن مردمان بااصالت در سرزمین‌های اسلامی آنان‌ را تحت سخت‌ترین تهاجمات سیاسی و فرهنگی قرار می‌دهند تا شاید کم بیاورند و پا پس بکشند تا شاید پلاستیکی‌بودن هويت‌شان در این هیاهوها گم شود. اما امام حسین(ع) برای‌مان پدری می‌کند و ما را از درون‌مان بیرون می‌کشد و هويت و ارزشمندی‌مان را به عالم نشان می‌دهد. امام حسین(ع) قدرت بی‌انتهای تمدن اسلامی را نشان‌مان می‌دهد. امام هنوز هم «هل من مبارز» می‌طلبد برای مبارزه دائمی و خستگی‌ناپذیر جنود تمدن اسلامی در مقابل تمدن پلاستیکی. @AFKAREHOWZAVI
. اربعین هم تمام شد... ✍مرضیه برزگر اربعین هم تمام شد و حکایت پیاده‌روی و خاطرات به جا مانده از سفر و زائران و موکب‌های برپاشده، تا ابد کنجِ قلبِ همه عاشقان این مسیر خواهد ماند. سیل زوار راهی کربلا، الان یا رسیدند و یا در مسیر برگشتند، موکب‌ها بعد از چند روز خدمت‌رسانی جمع شدند، تک‌تک پرچم‌ها، نخ به نخ کتیبه‌ها، وجب به وجب خاک این قطعه از زمین و حتی پیچ به پیچ بست‌های داربست‌های آن، شاهدند برغمِ دلِ خادمینی که روزهای یک سال را شمردند برای این روزها.. زیرِ تیغِ آفتابِ داغِ تابستانِ عراق، رفقای ایرانی و عراقی‌مان، با شوق زیاد کار کردند و عرق ریختند و خم به ابرو نیاوردند و لبخند زدند به روی زائران ابوسجاد و حالا به قول عراقی‌ها: خلاص(تمام)... اربعین تمام شد و ما ماندیم و خاطراتی از اصالت اربعین و اربعینی‌ها، خاطراتی از مهربانی‌های بی‌ریا و از پذیرایی‌های بی‌ادعا، خاطراتی از استکان و نعلبکی‌های دوست‌داشتنی‌شان که در غیر این مسیر، در غیر این خاک، شاید دلمان نخواهد به این پدیده حتی نزدیک شویم! اما اینجا قصه فرق می‌کند! لیوان‌های کاغذی یکبار مصرف، عمرشان به کوتاهی نوشیدن همان دو قلپ چای‌است و خالی‌اند از هر خاطره و قصه‌ای؛ ولی اینها سرد و گرم چشیده‌اند، کهنه‌کارند و بلدند چطور دلبری کنند از زائرانی که هم تشنه‌اند و هم خسته و هرکدامشان یک عالمه دعای خیر خریده‌اند برای صاحبانشان... یک میز ساده، یک پارچه آب و چند تا لیوان پلاستیکی که لبِ خیلی‌ها را تر کرده و مدتی است به قصد شستشو تنی به آب نزده‌اند، یک قاب نوستالژیِ جداب است برای ان‌هایی که با اصالت‌های اربعین در عراق رفیق‌ترند. اینها را باید بیشتر تحویل گرفت! این‌هایی که نه محتاج ترحم‌اند و نه دنبال تمجید.. خاطرات آدم‌هایی که خیلی‌هایشان چند روز است همه دارایی‌شان را گذاشته‌اند وسط و حالا فقط همین مانده؛ آب... اربعین تمام شد و چشمانِ ابری، بغض، حیرانی، حسرت، دلتنگی وشانه‌هایی که آرام می‌لرزند، زبانِ حالِ این روزهای خادمان و زائران و به جاماندگان این مسیر است.. @AFKAREHOWZAVI
. الی الحسین... ✍فاطمه رجبی توی مسجد نشسته‌ام و نماز عصر تمام شده. تعقیبات را می‌خوانند و بی‌اینکه از قبل بگویند مراسم روضه هست، انگار کسی بلندگو را از دست مرد دعاخوان می‌قاپد و می‌گوید: «بذارید براتون روضه علی‌اکبر بخونم.» صدای مرد همسایه‌ام است. بار اول توی آسانسور دیدمش که به مردی دیگر می‌گفت: «من بهترین روضه‌خون هستم، ولی نمی‌دونم چرا کسی دعوتم نمی‌کنه.» حوالی چهل‌سالگی هستم و مثل همیشه حسین را دوست دارم. از بچگی فقط دوستش داشتم. اما عطش زیارتش را نداشتم. برای همین فلسفه پیاده‌روی را نمی‌دانستم. این را زمانی دورتر، به واسطه یک دوست فهمیدم که پیاده‌روی رفته بود و مصاحبه گرفت. بیشتر زائرها دلیل آمدنشان را عشق به حسین می‌دانستند. این جواب‌ قانعم نمی‌کرد که من هم کوله ببندم و به جاده بزنم. آخرهای مصاحبه، چند نفر لابه‌لای این دوستش داریم‌ها گفتند با اربعین حسین، به مهدی می‌رسیم. من هم مهدی را دوست دارم. بعد از دیدن آن خواب که شفایم داد، بیشتر از هر زمانی دیگر معتکفش شدم. واهمه‌ای نداشتم از گرما و پیاده‌روی. با این‌دو سال‌هاست دم‌خورم. ولی ترسیدم از پسرم که تاب گرما را ندارد و بدنش پر از جوش و خارش می‌شود. نمی‌دانستم با این درد چه کنم. فکر مهدی نمی‌گذاشت از فکر حسین بیرون بیایم. باید به هر ترتیبی خودم را سفت‌وسخت می‌کردم. خریدها را می‌گذاشتم دم ظهر؛ زیر کولر نمی‌خوابیدم؛ اگر خسته می‌شدم، حرفی نمی‌زدم؛ حنا خریدم که چند بار کف پایم بگذارم تا پوستم سفت شود. توی این گرما و تمرین‌ها صاحبخانه خانه را فروخت. باید اسباب‌کشی می‌کردیم. دنبال یکی دو وام و قرض هم بودیم برای رهن و اجارۀ‌ خانه جدید. با مرد همسایه اینجا آشنا شدم. گاهی برای چند پسربچه‌ که توی حیاط بازی می‌کنند، روضه می‌خواند. گاهی هم که کسی نمی‌آید، روی صندلی کنار مجتمع پا روی پا می‌اندازد و خیره به جایی سیگار می‌کشد. بعد از اسباب‌کشی چیزی ته حساب نماند برای قدم نهادن در این هیمنه، جز دو انگشتر. گفتم قول می‌دهم اگر آمدم هیچ دعایی نکنم جز آمدن مهدی‌ات. ولی روزی که برای کاری رفتم جنوب، انگشترها گم شدند. یاد خاتون و قوماندان افتادم. خاتون تکه طلایی توی کیف داشت و بیرون از خانه توی اتوبوس گم شد. قوماندان (شهید توسلی) گفت طلایی که به خود نبندی، روزی دزد است. مطمئنم انگشترها دستم بودند. شل هم نبودند که بیفتند. گریه‌ام هق‌هق می‌شود توی سجده. نه برای انگشترها؛ برای فراق از پی فراق. سر برمی‌دارم و به دیوار تکیه می‌دهم برای شنیدن روضه. مثل روزهای قبل که جماعت با صدای روضه‌خوان‌های دیگر گریه می‌کردند، کسی با صدای مرد گریه نمی‌کند. سیگارها صدایش را دورگه کرده و سوزی ندارد. من و مرد یک وجه اشتراک داریم: او را کسی برای روضه دعوت نمی‌کند و من را به زیارت. اما ریشه‌های هر دوی‌مان یکی است: «حسین.» شاید صبر حسین زیاد است. شاید هم جامانده‌هایش را با فراق آزمایش می‌کند. حوالی چهل‌سالگی آزمون بلوغ است و صبر. صبر می‌کنم تا الی الحسین، الی العزیز، الی الغریب... .   @AFKAREHOWZAVI
. *اربعین می‌گذرد و گریزی نیست اما...* ✍زهرا نجاتی زیاد هم نباید با کادرهای بسته پیاده‌روهای اربعین و پذیرایی عجیب و غریب عراقی‌ها سخن گفت. کمی هم کادر را بالا بیاورید و به چیزهایی از این قبیل بیندیشید. به اینکه قرارمون این نبود که راحت راحت برویم تا پای مرز و از تونل هوای سرد رد شویم و با ماشین راحت و بی معطلی راهی کربلا شویم. پس چطور قرار است ما و آنها که در راه زیارت او، دست راست و چپ دادند، را با هم، به بهشت برین همراهی با حسین ببرند؟! دست عراقی‌ها بابت پذیرایی‌شان درد نکند اما پس گرسنگی کشیدن ما همپای اطفال حسین چه می‌شود؟!! دست پیرمرد و جوان و حتی پسر بچه‌ای که با ذوق شیشه آب را روی سر زائرین می پاشید تا خنکشان کند، درد نکند اما مهرسال ۶۱ هجری، موقع عبور کاروان، مگر کسی آب می پاشید. کاش روضه‌ها دروغ بگویند اما ظاهرا آتش برسرشان می‌پاشیده‌اند اما آب نه! خوش به حال هرکس که تمام مسیر به عشق حسین فاطمه، گام برداشته و غرق نور بهجت و جمع ملائک اطرافش بوده اما آن‌کس که هنوز نتوانسته از زنجیر حرام نجات پیدا کند یا موقع پیاده‌روی با رنج سفر و جابه‌جایی و کم‌جایی برای خواب، کنار بیاید و منیتش را فدای حسین فاطمه کند، چه؟ آن کس که چشم دوخته به گنبد و آن خواسته که نباید، یا هنوز نتوانسته دل از گرو محبت غیر به محبت او بیاورد چه؟ بدون شک هرکس به قدر وسعش، به قدر نگاهش، به قدر عقل و درایتش و به قدر تقوایش، از این سفر توشه برداشته، اما خوش به حال کسی که توشه‌اش، نه شبیه توشه‌ ما گدایان، اندک و در کیسه‌ای پر از سوراخ گناه باشد! خوش به حال کسی که همپای حال خوبش، شیطانی قدم نزده؛ خوش به حال کسی که اول آداب سفر و سربریدن من، را خوب آموخته... و بعد از این‌ها خوش به حال کسانی که مسافر بودند و مجاور شدند به حکم ابدی شدن در این مسیر، که بعد از شهادت، مرگی زیباتر از این برایمان متصور نیست! آری گریزی از گذشت اربعین و خداحافظی با روزهای پر از عطر حسین فاطمه، نیست اما خوشا به سعادت کسی که از این اربعین تا سال بعد، در حال و هوای حسین و اربعین باقی بماند. @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌. تصاویری از ناراحتی و اشک ریختن موکب داران عراقی هنگام جمع کردن مواکب، بساط خدمت به زوار هم جمع شد... 🥀سفر، موکب به موکب، کوله‌پشتی، چای، خرما، اشک یقین کن میزبانت اربعین را ساده می‌خواهد🥀   @AFKAREHOWZAVI
. «مرتجعان مدرن» ✍فاطمه شکیب رخ چند‌ روزی است که درد بی درمان غرض با موضوع استاد مداح دانشگاه تهران بر پاشنه انتقام آن جماعت یک بام و دو هوا، همچنان می چرخد! گفتند و شنیدیم که امثال زارچی پرفسورشان اخراج گردید، تا مداحان بجای منبر، کرسی های دانشگاه را تصاحب کنند! ذیل این پاشنه نفرت انگیز چند مطلب نیز محل توجه جنابان باشد هم بدک نیست! ۱. آقای حدادیان دکترا دارد مولف چندین کتاب بوده و از شعرای دفاع مقدس هستند و سال هاست که در دانشگاه تهران تدریس دارند، طرح این موضوع بخاطر فشاری ست که از سوزش اخراج اساتید رهبر آشوب و فتنه بلند شده است! وگرنه که دروسی مانند انقلاب پایداری و غیره از حلقوم آن مرتجعان اخراجی که دنیا را در چند کشور خلاصه می بینند که صادر شدنی نبوده و نخواهد بود! ۲. در این سال ها که آقای فردوسی گزارشگر فوتبال، تهیه‌کننده، مجری تلویزیونی وصداپیشه با مدرک کارشناسی ارشد صنایع وارد دانشگاه تهران شد و زبان ادبیات تدریس کرد چگونه بود که از هیچ کدام این جنابان صدای عدالت تراوش نمی کرد؟! و همه موافق و‌ حامی تدریس آن بلندگوی تمام اصلاحات بودند؟!!! ۳. صادق زیبا کلام همان استاد الکی تمام و مشهور با این سابقه وقیح که معترف به مشروب خوری و انواع شور و هیجانات خلاف در جوانی بوده! و سال ها است که بر ضد تمام ارکان و مواضع نظام به نفرت پراکنی مشغول است، چگونه با تحصیل در چند رشته بیگانه از جمله دکترای مهندس شیمی و در نهایت صلح شناسی، استاد تمام دانشگاه علوم‌سیاسی تهران می شود؟! و چرا در آن زمان، هیچ اعتراضی در نواحی شعور آن مدافعان مصلحتی ابراز وجود نکرده بود؟! جواب را خویشتن می گویم!! خودتان را خسته نکنید، واقعیت را معکوس به خودتان القا نکنید؛ زبان تیز و برنده و زوایه داشتن با حاکمیت اسلامی دو رکن و معیار اساسی و تعیین کننده در دایره حمایتی امثال شماست و دیکتارتوری ذهنی غیر محترمتان اجازه ورود مفاهیم دیگری را به اذهان شما نمی دهد زیراکه بازی کودکانه هر کس با ما نیست حتما دشمن ماست، همچنان سوار بر باورهای شما ارابه می راند!! @AFKAREHOWZAVI
✍حمیده امامی میگفت پارسال این روز ها در حال و هوای آمادگی برای سفر عشق بودم، انگار اون روزها دلم قرار نداشت یک لحظه هم برای من دیر بود هر طور که بود خودم را به سفر عشق رساندم! وقتی پا به خاک عراق گذاشتم دلم آرام شد و یقین کردم که دارم به وصال معشوق می‌رسم با آرامشی پر از احساس خاص به این سفر ادامه دادم از زیارت و حال و هوای اونجا همین قدر بگم که وصف ناشدنی است فقط باید حسش کرد! وقتی به کربلا می‌رسی فقط به ذهنت این عبارت میاد آقا جون میشه سال دیگه هم بیام؛ آقا جون یک سال دوری خیلی زیاده ولی به عشق تو صبر می‌کنم. اینقدر صبر کردم تا امسال شد و من جامونده ام به خودم دلداری می‌دهم و می‌گویم بانو این هدیه‌ی چند روزه که دارد روی دست های تو لالایی میکند شاید عنایتی و هدیه ی زیارت سال قبل تو باشد که امام حسین علیه السلام به تو بخشیده باشد! خلاصه امسال همه رفتند و من ماندم با یک فرشته ی کوچولو که خدا بهم هدیه داده که دوتایی از دور به آقا سلام می‌دهیم؛ به تو از دور سلام، از زبان کودک چند روزه و یک مادر مشتاق زیارت! @AFKAREHOWZAVI
. ✍فاطمه میری‌طایفه‌فرد از مسیر طریق العلما در حرکت بودیم که نوع متفاوت عزاداری دسته‌ای توجه من را جلب کرد. گروهی جوان حرکات خاصی انجام می‌دادند که شبیه به هیچ کدام از دانسته‌هایم نبود. حرکاتی که از نظم خاصی پیروی نمی‌کرد اما بی‌نظم هم نبود. یک حرکت کاتوره‌ای. شاید هم شبیه به رجز خواندن. مردی جاافتاده از روی کاغذ کف دستی‌اش می‌خواند و جوانان هم حرکات خاصی داشتند و عبارات مشخصی را تکرار می‌کردند و برخی عبارات را با صدای بلند‌تر بیان می‌کردند، که یک نوع تایید در آن مستتر بود. از اطرافیان جویای نام این کار شدم، یزله می‌گفتند نوعی مراسم عربی که در شادی و غم از آن استفاده می‌کنند، این کار بیشتر جنبه حماسی دارد. از بین عبارات عربی، هلبیکم را می‌فهمیدم. انگار دارند به ما خوش‌آمد می‌گویند. همسرم گوشی را برداشت تا از این صحنه تحفه‌ای برای روزهای حضر داشته‌باشد. مرد جاافتاده، کاغذ را در جیبش گذاشت و شروع به خواندن ذهنی کرد و جوانان پاسخ می‌گفتند. این‌بار عبارات عربی آشناتر شد. از بین الفاظ قائد و امام خامنه‌ای واضح شنیده می‌شد. کم‌کم مفهوم کلمات در ذهنم چیده شد. آن مرد میانسال از رهبری امام خامنه‌ای و سیاست ایشان سخن می‌گفت و به تحسین درایت ایشان در اداره ایران و منطقه می‌پرداخت و همچنان جوانان همراهی و تایید می‌کردند. بعد تمام شدن مراسم‌شان، همسرم به سراغ مرد میانسال رفت بعد از مصافحه، تشکر کرد که از رهبر ایران به نیکی یاد کرده‌است. جواب آن مرد برایم جالب بود، امام‌خامنه‌ای فقط برای ایران نیست، بلکه رهبر شیعیان است، رهبر عرب است، رهبر عجم است. و تاکید کرد که سخنانش برای خوش‌آمد ما نبوده و از قلبش گذشته است. این سخنان غیر از شعف دورنی، حس خجالتی را هم به همراه داشت. این سوال در ذهنم می‌چرخید که چرا شاکر وجود ایشان و شاکر رهبری ایشان نیستیم؟ @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من از روز هفدهم شهریور سال ۱۳۵۷ خاطره‌ای در ذهن دارم. قبل از آن که این حادثه خون‌بار در تهران اتّفاق بیفتد، سیاست رژیم ستمشاهی به دنبال این بود که مبارزان و به تبع آن ملت ایران را، به تندرو و کندرو، افراطی و معتدل تقسیم کند. این، نکته خیلی قابل توجّهی است که امروز مثل آیینه‌ای، همه عبرتها را به ما درس میدهد. کسی که روزنامه‌های آن وقت و اظهارات مسؤولان رژیم ستمشاهی را مطالعه میکرد، میفهمید که اینها میخواهند کسانی را که در مقابل آنها هستند و مبارزه میکنند، از هم جدا کنند. عدّه‌ای را که طرفداران و علاقه‌مندان مخلص امام بودند و راه امام را علناً اظهار میکردند، به عنوان تندرو و افراطی و متعصّب معرفی میکردند. در مقابل اینها هم، بعضی از کسانی را که علاقه‌مند به مبارزه بودند، ولی خیلی جدّی در آن راه نبودند، یا جدّی بودند، ولی دستگاه آن‌طور خیال میکرد اینها جدیّتی ندارند، به عنوان افرادی که معتدلند و با اینها میشود مذاکره و صحبت کرد، معرفی میکردند. من در آن روز این احساس خطر را کردم. آن زمان من در جیرفت تبعید بودم. شاید روز چهاردهم یا پانزدهم شهریور بود. به یکی از آقایان معروف که در قم بود، نامه‌ای نوشتم و این سیاست رژیم را برای آن آقا تشریح کردم و گفتم اینها با این تدبیرِ خباثت‌آمیز میخواهند بهانه‌ای برای سختگیری بر مخلصان و عشّاق امام بزرگوار به دست آورند و شما را بدون این‌که خودتان بخواهید، در مقابل آنها قرار دهند. این نامه را نوشته بودم؛ اما هنوز نفرستاده بودم. روز شنبه هجدهم شهریور بود که رادیو و روزنامه‌ها، خبر کشتار هفده شهریور را پخش کردند. فردای آن روز، ما در جیرفت از این قضیه مطّلع شدیم. من برداشتم در حاشیه آن نامه برای آن آقا نوشتم که: «باش تا صبح دولتش بدمد، کاین هنوز از نتایج سحر است». آن نامه را به وسیله مسافر، برای آن آقای محترم فرستادم. آنها شروع کردند سختگیریها را علیه مبارزان و انقلابیون حقیقی راه انداختن که نمونه‌اش کشتار هفدهم شهریور بود. ۱۳۷۶/۰۶/۱۹ بیانات در دیدار جمعی از پرستاران 🖇امروز نیز همان روش دشمن جریان دارد. علاقه‌مندان به آرمان‌های انقلاب و مدافع سخنان رهبرش را افراطی و تندرو می‌نامند چراکه با هر بهانه‌ای اعم از کم‌کاری و بی‌تعهدی برخی مسئولان و مشکلات اقتصادی و ... دست از این آرمان‌ها برنمی‌دارند. هرچند همین به اصطلاح افراطیون بیش از به اصطلاح اعتدالیون برای رفع مشکلات و آبادانی وطن تلاش می‌کنند و حتی از جان و مال و آبروی خود نیز می‌گذرند. انقلابی، انقلابی‌ست... ✍زینب نجیب @AFKAREHOWZAVI
. توصیه پزشکی به زائران کربلا ✍دکتر سعید مقتدری بسیاری از زائران برگشته ازسفر اربعین دچار سرفه های خشک، خستگی و بی رمقی و یا از این قبیل هستند.به درخواست یکی از بزرگواران چند نکته برای درمان عرض می کنم. لطفا برای اطلاع عموم بازنشر بفرمایید.اولا علت اصلی، خستگی، تغییر عادات خواب، تغییر تغذیه و دلتنگی و... است که ایمنی بدن را به شدت کاهش می‌دهد از طرفی هوای آلوده در عراق و وضعیت بهداشتی ضعیف مثلا دفع روباز فاضلاب موکب ها و تلمبار شدن و سوزاندن زباله ها و نبود زیرساخت‌های بهداشتی و همچنین تغییرات شدید آب و هوایی و گرمای روز و سرمای شب موجب آزردگی شدید ریه ها و مجاری تنفسی میشود. در این شرایط ازدحام شدید جمعیت موجب میشود یک بدن ضعیف و آزرده به شدت در معرض عوامل بیماری زا از جمله ویروسها بشود و فرد براحتی به عفونت ویروسی مبتلا شود.و از آنجا که درمان درستی صورت نمی‌گیرد و خستگی همچنان ادامه دارد، بیماری مزمن می شود. بهترین درمان بعد از برگشت از سفر، کمک به تجدید قوای بدن است.استفاده از میوه های تازه، غذاهای آب پز ، استراحت کافی و پرهیز از ملاقات با سایر افراد بسیار مهم است. چون ممکن افراد در ایران به گونه های دیگر مبتلا باشند و وضع پیچیده میشود.دمنوشهای مقوی مثل گاوزبان و عسل/آبلیمو هم مفید است. اما برای پاکسازی ریه هم باید اقداماتی انجام داد.دمنوش ترکیبی از زوفا، آویشن، بابونه و پونه بسیار مجرب است.برای رفع کوفتگی و بی رمقی، جوشانده چوب دارچین یا ریشه زنجبیل مناسب است. روغن مالی عضلات پا با روغنهای طبع گرم مثل شترمرغ، سیاهدانه، بابونه و... کمک کننده است.استراحت هم که قبلا گفته شد. ترکیب دیگری که هم روی ضعف ایمنی هم بدن درد خیلی مجرب و بی عدیل است، جوشانده دانه درخت سدر(مورد) و عناب است. هر دو را نیمکوب کرده چند ساعت در دو لیوان آب خیسانده و سپس بمدت ۲۰ دقیقه می جوشانیم تا حدود نصف آب کم شود. سپس صاف کرده و میل کنید.غرغره آب نمک رقیق هم موجب حفاظت از مجاری تنفسی آزرده می‌شود. در کنار اینها، درمان های رایج مثل ویتامین سی و دی در کنار یک خلط آور هم توصیه میشود.انتخاب من برای این موارد، شربت دکسترومتورفان یا شربت اکسپکتورانت است و اصلا شربت دیفن هیدرامین را توصیه نمی کنم چون موجب خشکی بیشتر می‌شود. شستشوی بینی و حلق با آب نمک رقیق یا سرم شستشو به شدت مفید است. بر خلاف تصور غذاهای سنگین مثل کباب در تقویت بدن در اینجا نقشی ندارد و توصیه به مصرف سوپ ها، به خصوص سوپ جو با کمی جعفری و هویج و یا نخوداب با گوشت پرندگان کوچک می‌شود.ماالشعیر طبی هم مقوی و نرم کننده اخلاط است. در اینترنت جستجو کنید. طرز تهیه نخوداب: نخود را چند ساعت خیسانده سپس با آب خودش روی حرارت ملایم همراه با ادویه(زیره و زردچوبه و...) و در صورت تمایل گوشت پرندگان آنقدر میپزیم تا نرم شود.اگر نفخ دارید باید آب نخود خیسانده را عوض کنید.ان شاءالله‌ با این روشها سالم باشید. @AFKAREHOWZAVI
. "آیا به بهترین ورژنِ از خود رسیده‌ایم؟" ✍مرضیه رمضان‌قاسم ما نه شبیه پدر، نه شبیه مادر و نه به دائی‌مان شبیه‌ایم بلکه ما شبیه خودمان‌ایم. ای کاش همانگونه که خدا از ما انتظار دارد یعنی به اندازه‌ای استعدادهای‌مان از خود توقع داشتیم تا مدام خود را با دیگران مقایسه نمی‌کردیم. گاهی با مشاهده‌ی نقیصه‌های مادی‌مان دچار افسردگی می‌شدیم در حالیکه باید بدانیم دنیا محل آزمایش است، و هر کس به نوعی آزمایش می‌شود؛ یکی با سرمایه؛ دیگری با فقر؛ یکی دیگر هم با اولاد و آن دیگری با نداشتن فرزند و... یادمان باشد دیر یا زود دنیا تمام می‌شود و مهم تلاشی‌ست که اینجا انجام می‌دهیم. برخی از ما بسیار خود را با آب و آتش می‌زنیم تا عملکردی همانند دیگران داشته‌باشیم اما کمتر سعی داشته‌ایم بهترین خودمان باشیم زیرا از استعداد و توانایی‌های خود ناآگاه‌ایم چرا که یک صدم تمرکزی که صرف توجه به دیگران داریم را بر خود نداریم و تا انسان به توانمندی و استعدادهای خود واقف نشود نه تنها تلاش برای شکوفایی آن نمی‌کند بلکه گاهی ممکن است خود را در جریان معکوسی قرار دهد که هیچ استعدادی در آن زمینه ندارد از این رو مسیر رسیدن به هدف برایش صعب العبور می‌گردد. اما اگر انسان بداند مسیر رشد و تعالی معنوی او با دیگران یکسان نیست نه خود را با دیگران مقایسه می‌کند و نه نسبت به‌ دیگران حسد می‌ورزد بلکه نسبت به هم‌نوعان خود دل‌رحم نیز می‌گردد و از آنها بدون توقع دستگیری می‌کند زیرا به این باور رسیده است که او شبیه هیچ‌کس نیست. آری علت مقایسه‌ی خودمان با دیگران بخاطر عدم ناآگاهی از فلسفه‌ی زندگی‌ست زیرا برخی از ما تصور می‌کنیم زندگی شبیه به یک جاده است و کسانی که از اتومبیل بهتری برخوردارند در جاده‌ی زندگی از همه پیشی می‌گیرند در حالیکه‌ در این دنیا هیچ کس نه از ما جلوتر و نه از ما عقب‌تر است؛ چون ما فقط در نحوه‌ی انسان بودن‌مان مشترک‌ایم اما تقدیر یکسانی برای‌مان رقم نخورده است چون هر یک از ما در یک بافت خانوادگی با ژنتیک مختص به خود و در موقعیت مادی و... متفاوتی خلق شده‌ایم اما با این وجود هر یک از ما در هر شرایطی که قرار گرفته‌ایم مختاریم به بهترین نسخه از خود تبدیل بشویم یا نشویم؛ البته درست است که تقدیر دست ما نبوده است اما اگر نتوانیم رسالت خود را در زندگی کشف کنیم قادر نخواهیم بود به هدفی که برای‌ آن خلق شده‌ایم برسیم آنگاه تقصیر از خود ماست و نباید فرد دیگری را مقصر بدانیم. آری نتیجه‌ی مقایسه‌ی خود با دیگران این است که انسان یا دچار خودکم‌بینی شده و قابیل مسلک و یا دچار خودبرتربینی و قارون مسلک می‌گردد در حالیکه ما باید ردپای انبیاء را دنبال کنیم تا در بندگی اوج بگیریم نه عُجب. آدمی بر اساس راهی که انتخاب می‌کند از امدادهاى الهى برخوردار می‌گردد پس هارونی و هابیلی مسلک باشیم. سوره مبارکه ابراهيم آیه ۲۷ يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذينَ آمَنوا بِالقَولِ الثّابِتِ فِي الحَياةِ الدُّنيا وَفِي الآخِرَةِ ۖ وَيُضِلُّ اللَّهُ الظّالِمينَ ۚ وَيَفعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ﴿۲۷﴾ خداوند کسانی را که ایمان آوردند، به خاطر گفتار و اعتقاد ثابتشان، استوار می‌دارد؛ هم در این جهان، و هم در سرای دیگر! و ستمگران را گمراه می‌سازد، (و لطف خود را از آنها برمی‌گیرد)؛ خداوند هر کار را بخواهد (و مصلحت بداند) انجام می‌دهد! @AFKAREHOWZAVI
. چقدر می‌شناسمش؟ ✍نجمه صالحی در مسیر رسالتش از همه‌ی ابزار تبلیغی عصر خود، بهره برد: شیوه‌هایی نظیر گفتگو، استدلال حضوری و چهره‌به چهره، کتابت و نامه نگاری، گسیل افرادی به‌عنوان تریبون‌های عمومی به نقاط مختلف با رعایت اصول عاطفی و روان شناختی. با یاران خود در قامت یک مناظره کننده به گفتگو می‌پرداخت؛ برای ترویج رسالتش با مخالفین نیز مباحثه داشت تا جهل آنان را بزداید. ساخت مسجد و برگزاری نمازهای روزانه و نماز جمعه، اذان و اقامه توصیه به برپاداشتن آئین حج در چارچوب مکتب، همه و همه، در راستای رسالتش بود. آموزه‌های مهم را به تدریج تعلیم داد و معتقد بود که نمی‌توان در گام نخست تکالیف مهم و سخت را بر عهده‌ی افراد گذارد. مخاطب را می‌شناخت و می‌دانست انسانی که به انجام عملی عادت پیدا کرده، عادتش به طور آنی به وجود نیامده که دفعی از بین برود و اگر بخواهد آن عادت را ترک کند، محتاج گذر زمان است! وحی الهی و تمام زوایای اسلام را به خوبی می‌شناخت و به هدفش باور قلبی داشت و همین ایمان، باور و اراده، موتور حرکتش بودند. مهربان و صبور بود. استقامت، پشتکار و پایبندی به امر تبلیغ همراه تداوم آموزش و نظارت مستمر بر اجرای احکام ویژگی بارز رسول الله صلی‌الله علیه‌وآله بود و به درستی رسالت پیام‌بری را اجرا نمود. پ.ن: نگاره اولین نماز اسلام، سیر النبی، نگهداری شده در کتابخانه ملی نیویورک @AFKAREHOWZAVI
. 《خوشخویی مومنان تبلیغی بی کلام است》 ✍فاطمه شکیب رخ در یکی از نظر سنجی‌های اجتماعی اخیر بیان شده بود که در حالی که ۸۰ درصد مردم به حجاب شرعی اعتقاد دارند، ۶۸ درصد مردم تصور می کنند که عموم مردم با حجاب مخالف هستند! جالب آنکه، این واقعیت حتی در ارتباطات روزمره با مردم تهران قابل درک است! در این چند روز که در بیمارستانی تهران رفت و آمد داشتم، متوجه بانوانی شدم که برای درمان از شهرهای دیگر مراجعه کرده و به محض ورود روسری خود را بر گردن می انداختند و وقتی با امثال ما مواجهه می شدند دوباره آن شال در رفته را بر سر جایش بر می گرداندند! این رفتار اجتماعی نشان دهنده باور تزریقی «بی حجاب شدن برای با کلاس بودن» است. نکته دیگر آنکه برخی از خانم ها آنقدر در اذهانشان نسبت به یک بانوی محجبه بذر خشم کاشته شده بود که به هنگام روبرو شدن با خانم های چادری، رویشان ناخوداگاه به طرف دیگر چرخیده می شد! و امواج منفی صادر می گشت! اما در اثر کمی مراوده و صحبت های عادی، این گارد به راحتی شکسته می شد و تبدیل به دوستی و گپ خودمانی می گشت! و باور نکردنی آنکه این دوستی و ارتباط خودمانی سبب در آمدن روسری از کیف های همراه بانوان و بیچیده شدن بر دور سرهای آنان می شد! دیوار برساخته ی اجتماعی مابین اقشار مذهبی و غیر آن در حقیقت، برآمده از تبلیغ های بیشمار منفی طراحان جنگ نرم بوده که مردم ما را نه تنها از یکدیگر جدا نموده بلکه نسبت به یکدیگر نامهربان و بدبین نیز کرده است! به عبارتی دیگر می توان گفت؛ خلاء تبلیغی طیف های مذهبی نباید در اذهان، اختصاص به طلاب داشته باشد و این موضوع وظیفه شرعی و همگانی مومنان است که باید به کرات یادآوری شود! @AFKAREHOWZAVI
. "ای کاش مادر مرا نمی‌زاد" ✍مرضیه رمضان‌قاسم براستی چرا برخی از ما انسان‌ها در سختی‌ها و ناملایمات زندگی جمله‌ی ای کاش به این دنیا نیامده بودم را بکار می‌بریم؟ اگر خوب به عمق این جمله دقت کنیم متوجه می‌شویم اغلب ما انسان‌ها از دنیا انتظار آسایش داریم بنابراین هنگامی که در معرض ابتلا و سختی قرارگیریم و آسایش‌مان مخدوش شود از بودن‌مان در دنیا پشیمان می‌گردیم زیرا اکثر اوقات فراموش می‌کنیم دنیا معبر و محل آزمایش‌مان است و همین غفلت باعث می‌گردد قضاوت درستی از بذل و عزل‌های الهی به خود نداشته باشیم و در عوض دست به قضاوت ناروا بزنیم در حالیکه یکی از فلسفه‌های فقدان‌ها، رشد و پرورش دادن ماست تا به این نتیجه برسیم که ما در این عالم میهمان، مسافر و مهاجر هستیم یعنی می‌بایست دریابیم که عالم دنیا منحصر به دنیا نیست. یکی از عواملی که موجب می‌گردد آدمی از قدم نهادن به دنیا پشیمان باشد نسیان انتقال از سرای فانی به سرای باقی‌ست؛ وسعت دید نداشتن نسبت به حیات انسانی و زندگی را محدود به دنیا پنداشتن، آرزوی به دنیا نیامدن را در پی دارد. آری بی‌توجهی به بی‌‌انتها بودن زندگی و محدود دانستن خط سیر انسانی به پاره‌خط دنیا، منتهی به کشیدن خط بطلان بر دنیا و مافیها و نادیده گرفتن حکمت و مصلحت الهی‌ست. به عبارت دیگر می‌توان گفت برخی از کوته‌اندیشان به فانی بودن دنیا پی‌برده‌اند ولی فهم‌شان کافی نیست زیرا فانی دانستن دنیا بدون توجه به آخرت، موجب یاس و در بسیاری اوقات منتهی به خودکشی می‌گردد پس فانی‌انگاشتن دنیا آن هنگام ارزشمند است که علاوه بر دنیا نگاه‌مان معطوف به عالم آخرت نیز باشد چرا که داشتن چنین دیدگاهی نسبت به عالم وجود، موجب امید و انبساط خاطر می‌گردد و انسان‌ها را نسبت به ارزش انسانی‌‌شان مطلع می‌سازد تا خود را به بهای اندک نفروشند. داشتن چنین رویکردی به دنیا انسان را در برابر رنج‌ها مستحکم می‌کند همت انسان را برای نیل به قرب الهی و رسیدن به زندگی جاودان در سرای آخرت قوی‌تر می‌کند. من ماهی‌ام اما به سرم شور نهنگ است این برکه‌ی بی‌حوصله اندازه‌ی من نیست @AFKAREHOWZAVI
. «الطاف غیر خفیه الهی» ✍طیبه فرید هر قدر به کار درستی و وفاداری سفت و سخت برخی مدیرها و چهره های نسل اول و دلبستگی شان به آرمان های انقلاب ایمان دارم، تا آنجا که می بینم به سختی به نسل های بعدتر اطمینان می کنند و نگرانند که محصول یک عمر مجاهدتشان را جوانترها به باد بدهند،و بنا بر همین رویکرد مواقعی به نیابت از دیگران دست به تصمیم گیری می زنند به همان اندازه به توانمندی و خلوص و کاردرستی برخی مدیران نسل سوم که دغدغه جدی نسبت به آینده انقلاب دارند ایمان دارم و معتقدم یکی از عنایت های الهی به نسل سوم قصه دفاع از حرم بود. نسلی که آب ندیده بودند وگرنه به وقتش غواص های ماهری بودند.ماجرای سوریه آبی بود که بعضی نگرش های سرسختانه و وحی مُنزلی را برای همیشه شست و با خود برد.مگر اینکه واقعا کسی این الطاف غیر خفیه الهی را ندیده باشد! مدت ها بود که منتظر بودم ببینم قصه حجامت انقلاب به کجا می رسد!می خواستم ببینم در این حجامتِ عام، غلبه با کدام طبع است!سودا؟ صفرا یا بلغم و یا شاید هم دم! میان حَجّام ها مرسوم است که خونگیری را ان قدر ادامه بدهند که خون به مرحله شفافیت برسد. نمی دانستم حجامت انقلاب به کدام مرحله رسیده اما وقتی جوان مومن و متواضعی را دیدم و پس از قریب به هشت ماه فعالیت مشترک اخیرا فهمیدم او در جایگاه یک مدیر استانی بوده و اصلا به روی بقیه نیاورده و من هم او را به چشم یک کارمند معمولی می دیدم تصور کردم حجامت انقلاب باید در مراحل میانی باشد... خصوصا که یکی از نسل اولی های علیه‌السلام که مو را از ماست بیرون می کشد درباره او گفته بود فلانی آدم سالمیست! و راست گفته بود... مسوولی که عین آدم های معمولی باشد و چیزی نگوید یک زمانی فقط به باکری می آمد.حالا اما انگاردارد تکثیر می شود.در تیراژ زیادتر. گویا می رود که نم نمک، بقایای سیاهی سودا و رقت صفرا و کرختی بلغم از شریان های انقلاب بیرون بزند و به مرحله شفافیت برسد. شاید یکی از معناهای نزدیک شدن به قله، ظهور همین نسل باشد. شاید... @AFKAREHOWZAVI
🖊«سندروم نوشتن»؛ فردی یا تمدنی؟! ✍️ علی اسفندیار در این سال‌ها بسیاری از نویسنده‌ها یا نوقلم‌ها در پیام‌هایی به «تحریریه‌ی نویسندگان حوزوی» از کم‌حسی و بی‌رمقی خودشان در برابر نوشتن سخن می‌گفتند؛ پاسخ آن پرسش‌ها را باید می‌یافتم. نخستین مسأله‌ای که ذهنم را درگیر کرده «فلسفه نوشتن» و «روح نوشتن» بود، این دو محور را در دستور کار خود قرار دادم، به این بهانه کلاس‌های تکمیلی نویسندگی، نویسندگی خلاق و مقدمه‌ای بر جستارنویسی را گذراندم و هم گاهی در دوره‌هایی بیان کردم؛ در این میان کتاب‌هایی به دستم رسیده که عاشقانه می‌خواندمشان تا بتوانم در حوزه تبلیغ مکتوب، استادان و دوستان حوزوی‌ و دانشگاهی‌ام را یاری کنم. «ترس از نوشتن» یا «ترس از ادامه نوشتن» را شایسته‎ی پاسخی بجا و عالمانه است؛ یکی از آن کتاب‌های خوب برای فائق آمدن بر این سندروم، از احمد اخوت است با نام «تا روشنایی بنویس». در بخشی از این کتاب به مسأله «سندروم کتاب دوم» پرداخته و مهم‌تر این که به ریشه تاریخی «ترس از نوشتن» اشاره کرده است: «وحشت از نوشتن پدیده‌ای نسبتاً جدید است و با مدرنیسم پدیدار شد؛ از وقتی توجه به زندگی نویسنده و حیات اجتماعی او اهمیت یافت و نام نویسنده جایگاه مهمی پیدا کرد. تا حدود قرن هیجدهم که نویسنده «اسم و امضایی نداشت» طبیعتا این پدیده هم نمی‌توانست، موضوعیت داشته باشد، زیرا پیش از این، متن بود که اهمیت داشت نه این که چه کسی آن را نوشته است و اسم نویسنده در سایه متن می‌رفت. پس از انقلاب صنعتی و بروز اولین جلوه‌های مدرنیسم و اهمین یافتن اسم صاحب اثر، آن که نوشته‌ای را امضا می‌کرد دیگر با نویسنده گمنام گذشته تفاوت داشت و باید مسئولیت اثر را به عهده می‌گرفت و این کار با اضطراب‌هایی همراه بود (و هنوز هم هست). یکی از بازتاب‌های این «دلواپسی مدرن» این بود که نویسنده(به طور مشخص از اوایل قرن نوزدهم) احساس کرد زیر ذره بین است و خوانندگان او را از قفس شیشه‌ایش می‌بینند و پدیده ترس از خوانندگان و متن نانوشته آرام آرام ظهور کرد؛ معضلی روانی که امروز از مشکلات بسیار مهم نویسندگان است، به خصوص آنان که با متون خلّاق سروکار دارند.» حال، غلبه بر سندرومِ نوشته‌ی دوم، اثر دوم، کتاب دوم یا مقاله‌ی دوم، راهش همین هوشیاری‌ها نسبت به اصل بیماری است و هراسی که بر جان من و شما افتاده است و این که بدانیم دنیای مدرن و پسا مدرن با شهرت‌دادن نویسنده، جان کلمه و کلام و پیام را از فضای تمدنی و فرهنگی ربوده است. گمان می‌کنم، انقلاب صنعتی تا امروز کارش همین بوده است که نوشتن را طبقاتی کرده، از آن سو «خواندن» را به برخی توصیه می‌کند و این سو «دیدن» را به همه آدم‌ها یاد می‌دهد؛ این خط فرهنگی و شناختی بسیار مشکوک و ترس آور است، تا جایی که به سندروم و وحشت نوشتن گرفتار آمدیم. برای یافتن پاسخ این سه پرسش نباید ترسید؛ چرا همه باید فیلم ببیند؛ چرا جمعی باید بخوانند و چرا طبقه‌ای خاص باید بنویسند؟ و پرسش مهم چهارم؛ این تنظیم‌گری‌ها محصول کدامین تطور فرهنگی و اجتماعی است؟ @HOWZAVIAN
براعت استهلال حسنی ✍نجمه صالحی براعت استهلال در فارسی خوش آغازی و حسن ابتدا نام دارد یعنی سخنران، مقدمه‌‌ی سخن را چنان شیوا و جذاب بگوید که شنونده را برای شنیدن باقی آن تشویق کند و در جریان اطلاعات مرتبط با موضوع قرار دهد. استفاده از این شیوه از عصر جاهلی تا عصر اموی معمول بوده و امام حسن مجتبی علیه‌السلام نیز به عنوان یک راهبر و خطیب ماهر، از این شیوه بهره می‌بردند. آن حضرت بعد از اميرالمؤمنين علیه‌السلام دومین شخصیتی است که در کتب تاریخی بیشترین خطابه از ایشان ثبت شده و با اندک تأملی در محتوا و صورت ادبی خطابه‌ها، شرایط سخت و حساس دوران سبط اکبر علیه‌السلام قابل تشخیص است؛ البته طول خطبه‌های ایشان، متناسب با حال مخاطب و شرایط زمانی مختلف، متغیر است. به عنوان نمونه، معاویه در مجلسی پس از تحمیل صلح بر حضرت، برای اینکه بخواهد شأن امام حسن علیه‌السلام را در بین مردم بکاهد، ایشان را دعوت به خطابه کرد و چون "عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد" امام علیه‌السلام چنان خطبه‌ای ایراد نمودند که در صفحات تاریخ به یادگار مانده است. هر چند آشکار است که خطبه با هدف سیاسی و تبیین وضعیت نابسامان اجتماعی مسلمانان ایراد شده ولی سرشار از مباحث توحیدی صفات خداوند و رضا به قضای الهی بوده و از طرفی جایگاه امامت و جایگاه اهل بیت علیهم‌السلام محور توحید معرفی شده است. در این خطابه، امام علیه‌السلام اشاره می‌کنند نه تنها توحید و امامت دو روی یک سکه‌اند بلکه خلافت و حکومت نیز حق انحصاری اهل بیت علیهم‌السلام است. خطابه‌ی حضرت، علاوه بر آراسته بودن به زیور براعت استهلال، مزین به حسن ختام نیز بوده و این همان انسجام بافت عبارات منطبق با عالی‌ترین مهارت‌های سخنوری در زبان عرب است که کریم آل طه علیه‌السلام از آن برخوردار بود. کاش به مناسبت نزدیکی ایام شهادت امام حسن علیه‌السلام، آن سبط اکبر و سفره‌دار سخا را بیشتر بشناسیم! پ.ن: نمونه سخنان امام حسن (ع) از هنگام صلح تا کناره گیری از خلافت @AFKAREHOWZAVI
. میان ما زن‌ها ✍زهرا نجاتی برای ما زن‌ها از نقشمان زیاد گفته‌اند. از پیچیدگی‌هایمان هم. ما زن‌ها در طول تاریخ، عجایب و غرایب زیاد داشته‌ایم؛ مثلا یکی از ما زن‌ها، در طول تاریخ بوده که همسر فرعونی بوده که ادعای خدایی می‌کرده و او، به جایگاهی در خداپرستی رسیده که الی الابد نامش در قرآن، به عنوان الگوی مومنین، می‌درخشد. شده مراقب و همراه خدیجه(س) موقع تولد کوثر عالم. و دیگری زنی بوده، همسر خلیفه الله زمانش و الگو شده برای کافرین الی یوم القیامه. کسی در میان ما زن‌ها بوده که بهترین زنان عالم در زمان خودش بوده و ملائک با او نماز می‌خوانده‌اند و روزیِ بهشتی‌اش، پیامبران خدا را مبهوت می‌کرده. کسی که پاکدامنی‌اش، خدا را در قرآن، به وجد آورده. و زنی در میان ما بوده که بهترین خلق خدا،سالها عاشقش بوده و در فراقش می‌گریسته و از او تجلیل می‌کرده که دار و ندارش را به پای دین خدا ریخته. و زنی ازجنس آب و آینه که البته کوثر عالم است و دلیل خلقت و منشا نُه نورخدا و در وصف سیده زنان عالمین، هیچ نتوان گفت. زنی از میان ما، بوده که بر علیه امام زمانش خروج کرد و از امر شوهرش و بهترین خلق خدا، سربرتافت... بعد تر، دو تن از ما زن‌ها، هم بوده‌اند که نه تنها قاتل همسرانشان، که بعد عمری کینه‌توزی و جاسوسی، قاتل بهترین خلق خدا و امام زمانشان و وجه‌الله، بوده‌اند. و زنی بوده که اگر نبود، رسالت بی‌انتهای ابا عبدلله(ع) ناتمام می‌ماند! ... و البته زنی هم بوده که تا دنیا، دنیاست، نامش بر تارک عاشقانگی‌های دنیا، می‌درخشد. همو که نگذاشت امامش، شرمنده‌اش شود، همو که امامش در وصفش عاشقانه می‌سرود. همو که تا یکسال پس از به مسلخ رفتن تمام وجودش زیر آفتاب نرفت و به قول بعضی نقلها، بعد یک‌سال، دق کرد... ... دو برادر، دو زن، یکی جعده و دیگری رباب..و غریبی، مگر معنایی تلخ‌تر از این به خود دیده؟! و البته که زنانی در میان ما زیستند و می‌زیند که به فاطمه الزهرا و زینب کبری و آسیه(صلوات الله علیهن اجمعین)، اقتدا کرده‌اند. و کسی چه می‌داند شاید من و تو و دختران‌مان، تاریخ ساز باشیم اما مانند کدام؟ این را انتخاب من و تو مشخص می‌کند. مظلوم مدینه علیه السلام، تسلیت باد. @AFKAREHOWZAVI
📣چهارمین همایش ملی کتاب سال بانوان از سوی معاونت پژوهش جامعه‌الزهرا سلام الله علیها برگزار می‌شود. 📚شرایط آثار: 🔸آثار منتشر شده بانوان اعم از تألیف، ترجمه و تصحیح در عرصه علوم انسانی- اسلامی؛ 🔸 مقالات علمی پژوهشی منتشر شده بانوان در عرصه علوم انسانی -اسلامی؛ 🔸رساله های (دفاع شده) سطح 4 و دکتری بانوان در عرصه انسانی- اسلامی. 🗞موضوعات آثار: تفسیر و علوم قرآن، علوم حدیث، منطق، فلسفه و کلام و ... 🔆محور ویژه: آثار منتشر شده (بانوان و آقایان) با موضوع زن و خانواده 📙آثاری که در سال‌های 1400 و 1401 تألیف و منتشر شده‌اند، پذیرفته می‌شوند. 📆مهلت ارسال آثار به دبیرخانه همایش: 15 آذر 1402 📪روش ارسال آثار: 1. تکمیل فرم ثبت نام از طریق سایت یا مراجعه حضوری. 2. ارسال یک نسخه از اثر به دبیرخانه. تذکر: ارائه نسخه زبان اصلی اثر یا فایل PDF، برای کتاب های ترجمه شده ضروری است. 💎مراکز همکار: مرکز مدیریت حوزه های علمیه مرکز مدیریت حوزه های علمیه خواهران جامعه المصطفی العالمیه پژوهشگاه حوزه و دانشگاه پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی دانشگاه قم دانشگاه فرهنگیان پژوهشکده زن و خانواده جهاد دانشگاهی دانشگاه علامه طباطبایی (ره) دانشگاه تفرش دانشگاه اصفهان دانشگاه کردستان دانشکده هدی ☎️راههای ارتباط با دبیرخانه: تلفن۳۲۱۱۲۱۸۶_۰۲۵ یا ۳۲۱۱۲۱۸۹_۰۲۵ سایت همایش www.ketabebanovan.ir پست الکترونیکی info@ketabebanovan.ir 🌐کانال معاونت پژوهش 🆔https://eitaa.com/jz2602