eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
717 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
201 ویدیو
17 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
. سخن گفتن با زبان قوم ویژگی رهبران الهی ✍مرضیه سادات حمیدی خداوند در قرآن عطا کردن حکمت و علم را پاداش نیکوکاران معرفی می فرماید : وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ﴿۲۲یوسف ﴾ مصداق حکمت و علم را در شخصیت رهبر عزیزمان بارها و بارها هم در کلام و هم در عمل دیده ایم، اما در ملاقات با ورزشکاران و سخنرانی چهارشنبه هفته گذشته جوشش حکمت در سخنان ایشان به گونه ای زیباتر ملموس بود، آن جا که درسخنرانی برای جامعه ورزشی در تبیین مساله فلسطین و روشن کردن این قشر با زبان اهل ورزش صحبت فرموده و از اصطلاحات ورزشی استفاده فرمودند و گفتند : "رژیم صهیونیستی در حادثه‌ی «طوفان الاقصیٰ» ضربه‌فنّی شد؛" ودر قسمتی دیگر از سخنان خود نیز برای اینکه قضیه فلسطین را به خوبی برای جامعه ورزشکار خصوصا که اکثرا جوان بودند، تبیین بفرمایند تا اگر شک و شبهه ای است برطرف شود برای اثبات شکست رژیم‌صهیونیستی، رفتار آنها را با ورزشکار شکست خورده مقایسه و فرمودند : "این، مثل آن است که یک ورزشکاری در میدان شکست بخورد، بعد برای تلافی آن شکست، به طرف‌دارهای تیم مقابل حمله کند، به آنها فحّاشی کند و آنها را کتک بزند!" این از مصادیق سخن گفتن عالمانه و حکیمانه "با زبان قوم" است که فقط ویژگی رهبران الهی و البته تمایز آنها با رهبران غیر الهی است که به خوبی حس می شود و خداوند در قرآن از اهمیت این ویژگی آن را گوشزد فرموده است.﴿۴ ابراهیم ﴾ خوب است با توجه به قضیه طوفان الاقصی و بهار شکوفایی فلسطین و حماس و تحول و بیدارشدن مردم جهان خصوصا اروپا همچنین توجه بیش از پیش آنها به اسلام، این ویژگی رهبر عزیزمان و به صورت کلی همه ویژگی های منحصر به فرد ایشان در کسوت رهبر الهی به جهان عرضه و تبلیغ شود، تا به صورت ملموس با رهبران الهی آشنا شوند و این آمادگی و توجه به ندای فطرت در مسیرکمال قرار گرفته، به منجی خواهی و در خواست انسان کامل برای مدیریت آینده جهان و تعجیل در امر ظهور منتهی شود. ان شا الله @AFKAREHOWZAVI
. مسافر سرزمین بی‌قراری‌ها ✍محمدخانی طبل عزا نواخته می‌شود، آسمان می‌گرید، زمین بی‌قرار، درختان سر به‌زیر و زانوی غم در بغل، ملکوتیان عرش را سیاه‌پوش کرده‌اند. ندای حسنین (علیهماالسلام) فضای غریبانه زمانه را طنین‌انداز کرده است و پروانه‌وار اطراف شمع وجود مادر به طواف می‌پردازند، می‌خواهند دوباره بال‌های محبتش بر سر آنها سایه بگستراند، می‌خواهند از شمع وجود مادر برای ادامه مسیر روشنایی یابند اما شمع کم نور است. ملائک پابه پای زینب (سلام‌الله‌علیها) نوحه سرا شده‌اند و آینده پریشان را به نظاره نشسته‌اند، ای زمان چرا متوقف نمی شوی؟ می‌خواهم در تو بمانم، خاطرات سال‌های نه‌چندان دور زندگی را در قاب لحظه‌ها رصد می‌نماید. دوباره حسنین (علیهماالسلام) اطراف مادر با او به نجوا نشسته‌اند ناگاه دستی از زیر کفن بیرون می‌آید فرزندانش را در زیر بال محبتش می‌گیرد؛ وداع آخر خوانده می‌شود او باید آماده می‌شد آماده سفرانتظار. سفری تا بی‌نهایت. شمع وجود مادر خاموش می‌شود. فرزندانش را به خدا می‌سپارد، قطار مرگ او را سوار می‌نماید همراهان با اشک و اندوه خود، ریل زندگی او را به سوی ایستگاه سرزمین بی‌قراری‌ها شستشو می‌نمایند. اکنون سفرش شروع شد؛ ملائک به استقبالش می‌آیند تا مسافر جاده معشوق را به سر منزل مقصود برسانند. با قلبی مالامال از غم و اندوه آرام می‌یابد قطار مرگ مسافرش را به منزل مقصود رساند. پدرش به استقبالش می‌آید و نجواهای خود با او می‌گوید. @AFKAREHOWZAVI
. 🔖با من حرف بزن مادر، من زینبم. آمنه عسکری منفرد ◾️می‌گویند دختر اگر حرف دل مادر را نفهمد که دختر نیست. مادر! من کوچکم اما محرمِ رازِ تو هستم، با من حرف بزن، حرف دلت را با جانم می‌شنوم. مادرجان هنوز زمانی از داغِ رسول خدا نگذشته که ما را دوباره به سوگ نشاندند. ▪️من هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم چطور با زنان مهاجر و انصار برای روشنگری حقِ ولایت،  به بحث می‌نشستی تا آنان را با خود همراه کنی و برای حجت خدا بیعت بگیری. مادر! تو مردانه به میدان جهاد آمدی تا مرا برای عصرِ پُرالتهابِ عاشورا بپرورانی.  ◾️مادر تازه جوانم!  من هیچ‌گاه روزهایی را که بعد از فوت پیامبر با حسنین، دربِ خانه‌ی مهاجرین و انصار را می‌کوبیدی، تا از آنها برای ولایت، بیعت بگیری را از یاد نمی‌برم، همان روزهای سیاه که مردم حتی جوابِ سلامِ ولیِّ خدا را نمی‌دادند و تو تنها پناه پدر بودی. ▪️درست است من با تو در کوچه نبودم، اما چرا برادرم حسن، از وقتی از کوچه برگشتید سکوت کرده و در دل خون می‌گرید؟ رنگ رخسارت، حتی رو‌گرفتنت از پدرم علی، نشان از روایتی غم‌انگیز در کوچه دارد. مادر جان به من بگو در کوچه چه گذشته است؟ ◾️مادر جان من کوچکم اما صحنه‌ی میخِ در و خونِ روی دیوار را با چشمان خود دیدم. خودم با چشم خودم دیدم که چطور بدعهدان روزگار، بیعت غدیر را فراموش کردند و درب خانه را به پهلویت زدند. آنها دربِ خانه‌ای را که جبرائیل برای ورود به آن اجازه می‌گرفت، به آتش کشیدند تا ولیّ خدا را به اجبار به مسجد ببرند و از او برای خلیفه‌ی جعلی بیعت بگیرند. ◾️مادر! من شنیدم بین در و دیوار فضّه را صدا کردی تا به یاریت بشتابد، شنیدم که گفتی برادرم محسن …   ◾️من ریسمان به دستانِ فاتحِ خیبر را دیدم، آن زمان که حجت خدا به نامردان روزگار می‌گفت: «به خدا قسم اگر مأمور به صبر و سکوت نبودم، محشر به پا می‌شد.» من ردِّ خونِ پهلوی شکسته‌ات را دیدم، وقتی خود را به پدر رساندی تا ریسمان از دست حیدر بگشایی. من غلاف شمشیر قنفذ را دیدم که چگونه به پهلو و بازویت اصابت کرد تا  دست تو را از دامان ولایت کوتاه کند. ◾️ مادر جان به من رحمی کن و قدری بیشتر پیش زینب بمان. رحمی کن و وصیت نکن. آخر چگونه تاب آورم دیدن کفنِ تو را؟ کفنِ پدرم علی را؟ قصه‌ی تابوت و غربتِ حسن و پیراهنِ کهنه‌ی حسین را که به جای کفن به تن خواهد کرد. ◾️مادر جان من زینبم! اما چگونه تاب آورم مرگ مادر هجده ساله را؟ چگونه تسکین شوم غمِ علی را در سوگ تو؟  چگونه زخم حسن را التیام بخشم که قلب او  زخم‌خورده‌ی  سیلیِ کوچه است؟ چگونه سیراب کنم عطشِ حسین را، وقتی که روضه‌ی سرِ بریده را این چنین برای من مکشوف خوانده‌ای؟ اما به خدا قسم روضه‌ی بازو و پهلویت  مرا در کودکی پیر خواهد کرد. مادر با من حرف بزن، من زینبم…  @AFKAREHOWZAVI
. بانوی نمونه🧕🏻 ✍️🏻ف.مرادی من یک مسلمانم✋️ گاهی اوقات از روزمرگی خسته می‌شویم و به دنبال راه حلی برای آن هستیم. در کلاس‌های مختلف ثبت‌نام می‌نماییم یا دورهمی می‌گذاریم تا تنوع ایجاد کنیم. بگذارید یک راه حل هم من پیشنهاد کنم. نمادین زندگی کنید تا این امر باعث ارتقا زندگی روزمره شما شود. داشتن زندگی نمادین یعنی معنا بخشیدن به امور عادی. برای همه ما طعم و کیفیت غذای هیئت متفاوت است. چرا؟! جوابش ساده است؛ چون غذای هیئت رنگ‌وبوی امام حسین علیه‌السلام را به خود گرفته و معنادار شده است. از باب تبرک آن را میل می‌کنیم و نیت‌های بسیاری داریم. دیدار حضرت امام خامنه‌ای بامدال‌آوران را نگاه کنید، بیانات و دقت نظر آقا برای ما پیام‌های بسیاری دارد. از آن خانمی که با فرزندش بالای سکو می‌رود، تشکر می‌کند و از ورزشکاری که بر پرچم سجده کرد، تشکر از خانمی که با مرد نامحرم دست نداد و... شاید فکر کنید ولی جامعه باید تشکر کند، چون بالا بردن نام عزیز در سطح دنیا، کار بزرگ و قابل تقدیری است؛ اما ‌مطلب بالاتر از این حرف‌هاست. او دیده‌بان انقلاب است و می‌داند در دنیای امروز جنگ، جنگ نمادهاست. امروز بیش از گذشته همه چیز به رسانه مربوط است. نماد قدرت رسانه‌ای بسیار بالا در انتقال پیام قرار دارد و نماد یعنی معنابخشی به امور عادی. رفتار نمادین ورزشکاران، پیامی مهم به دنیا مخابره می‌کند؛ پیام شخصیت و هویت بانوی اسلامی. مریم بربط، همان بانوی جودوکار، یکی از این مدال‌آوران است. هنگامی‌که مرد نامحرم به او می‌خواهد دست بدهد امتناع می‌کند و می‌گوید: من یک مسلمانم و از دست دادن معذورم. من در آن لحظه فقط به فکر خدا بودم. اصلاً فکر نمی‌کردم، کسی به من توجه کند. کار که برای خدا باشد دیدنی می‌شود و پرور‌دگار عالم آن را دیدنی می‌کند؛ چرا که در جاده توحید قدم برداشتن، اسباب الهی را به کمکت تو می‌آورد. در یک لحظه کاری می‌کنی کارستان؛ ازیک دختر لر فقط این کار برمی‌آید. مردمی که در دلیری و شجاعت زبانزد هستند و در میادین مختلف خود را نشان دادند. روزی در دفاع مقدس، روزی در دفاع از امنیت و امروز هم در میدان اخلاق ورزشکاری و اسلامی. بانوی ایرانی و اسلامی همین است پر اقتدار و پر حیا. امید است تمام خواهران این سرزمین هم چون بانو بربط وظیفه درست و به‌هنگام خویش را تشخیص دهند و در بزنگاه به آن عمل کنند تا موجب خشنودی ولی جامعه شوند و کاری تمدن‌ساز را انجام دهند. @AFKAREHOWZAVI
. علم نافعنجمه صالحی دشمنان در تلاشند تا خوب‌ها و خوبی‌ها را نابود کنند، آنان همیشه ملت‌ها را محتاج می‌خواهند و خاموش در برابر بدعهدی و سودجویی و سلطه‌طلبی‌ها اما مجاهدین راه حق در مقابل این ظلم ساکت نیستند و همین حق‌گویی و حق‌طلبی خار چشم‌ دشمن می‌شود! امروز سالروز شهادت مجاهدی گمنام است که حق‌طلب و مجاهد راه علم بود! علمی صلح گستر! کار او به دنیا جان می‌داد، علم او نافع بود و مصلح! دشمن پیش از ما و بیش از ما او را شناخت! یادش گرامی... 🍃اللهم ارزقنی اشرف القتل فی سبیلک انصرک و انصر رسولک اشتری الحیاه الباقیه بالدنیا...🍃 @AFKAREHOWZAVI
. 🔖دانشمندی که خواب اسرائیل را ربوده‌بود ✍آمنه عسکری منفرد ایشان معاون وزیر دفاع و ریاست سازمان پژوهش و نوآوری وزارت دفاع، عضو ارشد سابق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و استاد فیزیک دانشگاه امام حسین (علیه‌السّلام)، جزء پنج ایرانیِ لیستِ پانصد نفره‌ی قدرتمندترین افراد جهان، در نشریه فارن پالیسی و دانشمند ارشد وزارت دفاع و لجستیک نیروهای مسلح بوده است، که خواب راحت را از چشمان پلید دشمنان ایران خصوصا اسراییل ربوده بود. جمله‌ای از ایشان به یادگار مانده است که در مورد کار و فعالیت شبانه‌روزی خود، غیرتمندانه گفته‌بود: «هرچه من بیشتر کار کنم، نتانیاهو کمتر خواب راحت به چشمش می‌آید؛ پس اجازه بدهید بیشتر کار کنم».    دانشمند شهید محسن فخری‌زاده کسی بود که رییس جمهور وقت اسراییل، در توییتی در فضای مجازی، شنبه‌ی بعد از ترور ایشان را «شنبه‌ی آرام برای اسرائیل» نامیده بود. او کسی بود که حاج قاسم عزیز به او می‌گوید:«مثل من زیاداست، اگر شهید شوم جایگزین می‌شود، اما شما جایگزین ندارید!» ایشان به دلایل امنیتی، حتی یک روز هم از ایران خارج نشد و از مرز عراق، امام حسین (ع) را زیارت می‌کرد وسرانجام در ۷ آذر ۱۳۹۹ به دست عوامل استکبار، به مقام شهادت نائل آمد. اما اسرائیل غاصب بداند، با شهادت اندیشمندان و سرداران مقاوم، درخت انقلاب تناورتر و ریشه‌دارتر از قبل خواهد شد و به زودی سربازان گمنام امام عصر «عج‌الله تعالی فرجه الشریف» انتقام سختی را از ایشان خواهند‌گرفت و جوانان دانشمند و متعهد ایران‌زمین عَلَم  و قَلمِ این ستارگان را به دست می‌گیرند، تا در صحنه‌ی جهادِ علمی و عَملی نیز آنها را به خاک ذلت بنشانند، همانطور که در روزهای اخیر با حمله‌ی کوبنده‌ی طوفان الاقصی در غزه و با ایجاد موج بیداری در دنیا، آنها را دچار شکست غیر قابل ترمیم کردند. امروز دیگر هیمنه‌ی پوشالی اسرائیل حرامزاده فروریخته و آینده‌ای برایش متصور نخواهد بود. @AFKAREHOWZAVI
. 🔖 «صندوقچه‌ی اسرار» ✍زینب نجیب شهید فخری‌زاده، یکی از ۱۸ هزار شهید ترور است که مانند هم‌کیشان خود سهم بسزایی در آبیاری درخت تنومند انقلاب دارد. نقش ایشان چه پیش از شهادت و چه پس از آن در پیش‌برد آرمان‌های این انقلاب مشهود است. به‌یقین، ایمان متعهدانه‌ی این شهید بزرگوار بود که او را در مسیر تحقق اهداف انقلاب اسلامی حرکت می‌داد. حرکت او در جریان تولید علم و اندیشه چنان حائز اهمیت است که فرزند این شهید بزرگوار او را «شهید قلم» می‌نامد و بسیاری از اندیشمندان معتقدند؛ بشریت جیره‌خوار علم او است. ایشان از خود هیچ وصیتی جز سفارش به «خدمت صادقانه» به‌جای نگذاشت و رمز پیروزی را در نگاه «توحیدی» می‌دانست. تمسک به قرآن، نگاه فلسفی_عرفانی به حیات بشر، علم‌اندوزی، تولید دانش و کسب بالاترین خصوصیات اخلاقی همچون تواضع، همگی در سایه‌ی دعای مادر و خدمت به خانواده از او شخصیتی ساخته بود که شهادت، عاقبت قطعی او قلمداد می‌شد. او که ریاست سازمان پژوهش و نوآوری وزارت دفاع را برعهده داشت در نیویورک تایمز، یکی از پنج شخصیت ایرانی به حساب می‌آمد که نامش در فهرست ۵۰۰ نفری قدرتمندترین افراد جهان قید شده بود و سال‌ها نام وی جزو افراد تحریم شده قرار داشت. شاید همین نکته، شاهد خوبی باشد برای اینکه بدانیم؛ دشمنان پرکینه‌ی ایرانِ قوی او را «صندوقچه‌ی اسرارِ» برنامه‌ی هسته‌ای ایران قلمداد می‌کردند و سال‌ها زیرنظر موساد و هدف شماره یک اسرائیل محسوب می‌شد. آری، او صندوقچه‌ی اسرار بود اما نه از آن جهت که دشمنان کوردل ما می‌پنداشتند بلکه از آن جهت که علم، نزد او حاضر، اخلاق والا، سبک زندگیِ او و خدمت به خلق، غایتش بود. امروز بر این باوریم که دشمنان، خائنان و مزدوران این مرزوبوم هر روز به روشی در صدد نابودی ایرانِ قوی بودند و هستند. اکنون توطئه‌هایشان به کشتن ختم نمی‌شود، قدم بعدی آن‌ها قطع راه و رسم و شیوه شهدای ماست. حال، یا به روش تخریب یا به روش تحریف. بنابراین وظیفه‌ی ما در جبهه‌ی امروز در قدم اول تبیین قهرمانان و در قدم بعدی به‌دست‌گرفتن عَلَم و قلم آنهاست. @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
. «تاجر مرگ» ٢ ✍زهرا سبحانی #بخش_اول وصیت نامه‌اش را پاره کرد. حسابی به کت و شلوار فرانسوی دوختش بر
«عمله‌ها فریاد نمی‌زنند» ١ ✍زهرا سبحانی ایلی خوابش نمی‌برد. چند وقتی می‌شد که از بستن پلک‌هایش می‌ترسید. هر بار که چشمانش را می‌بست صحنه‌هایی به ذهنش هجوم می‌آورد که دوستشان نداشت. این اواخر حتی اگر پلکهایش را می‌گشود، خیال آشفته مثل یک لایو تلویزیونی، تا دقایقی جلوی چشم‌هایش رژه می‌رفت. همین چند شب پیش بود که به زورِ قرص اعصاب، توانسته بود شاخ غولِ بی‌خوابی را بشکند؛ اما دقایقی نگذشته بود که صدای زنی، چُرتش را پاره کرد. اوایل خیال می‌کرد که این سر و صدا از همسایه‌هاست. با گذشت یک هفته و تکرار هربار این ماجرا، تصمیم گرفت که منبع صدا را بیابد. در نظرش آمد که صدا نزدیکتر از خانه‌ی همسایه‌ست؛ درست در خانه‌ی خودش! با چشم‌های قرمز نیمه باز، در خانه‌، دوره افتاد. پتو را خوب دور خود پیچید. طبعش سرمایی نبود ولی از فکر اینکه برایش به پا گذاشته‌اند، به خود لرزید. مصاحبه‌ی اخیرش به کام خیلی‌ها خوش نیامده بود. می‌دانست دیر یا زود یکی را اجیر می‌کنند و عمله‌، جاسوسی که هیچ، دست به هر جنایتی خواهد زد. سوراخ و سمبه‌ها را خوب گشت؛ نه خبری از زن بود و نه هیچ جنبنده‌ی دیگری. صدا هم قطع شده بود. خواب که از سرش پرید به افکارش خندید. با خود تکرار کرد‌:   «هی پسر! حتی یکی رو اجیر کنن نمیاد که داد بزنه، عمله‌ها هیچ وقت فریاد نمی زنند و الا می‌میرند!» اگر چه آن شب را با هزار مکافات خوابید ولی از آن موقع به بعد اوضاع بحرانی‌تر شد. دیگر حتی در  بیداری صدای زن را می‌شنید. در حمام، اتاق خواب و حتی محل کار. فریادهای زن دلخراش بود و بند دل هر شنونده‌ای را پاره می‌کرد. ایلی اما نمی‌توانست درباره‌ی آن با کسی صحبت کند. فقط سرش که خلوت می‌شد، شقیقه‌هایش را محکم می‌گرفت و با خود زمزمه می‌کرد: «پِیر لعنتی! این همه آدم چرا باید شبیه هیتلر می‌شدیم؟!». انگار آدم‌ها وقتی اشتباه می‌کنند از یک جایی به بعد دنبال یک نفر می‌گردند که تقصیرها را گردن او بیندازند و اگر کسی را پیدا نکنند به زمین و زمان فحش‌اش را می‌دهند. گرچه پِیر بی‌تقصیر نبود. اصلا از آن وقتی که شیفته‌ی هیتلر و فاشیست آلمان‌ها شد تقصیرها دقیقا زیرِ سر او شد. مسیحیِ مارونی که سلبریتیِ فوتبال بود و توانسته بود حمایت مسیحیان لبنان را جلب کند. با این همه ظاهرسازی، باز هم استفاده‌ی ابزاری از این عناوین مثل تیزی نور آفتاب پس از تاریکی، چشم‌ها را می‌زد. همه خوب می‌دانستند که مرام و منش «قدیس مارونیِ» به کوه پناه برده با آن اخلاق حسنه، هیچ ارتباطی با شخصیت ستیزه‌جویی مثل پِیر ندارد. بیشتر از پیرو مارونی بودن، معروف بود به مرید مرام هیتلر. بزرگی می‌گفت آدم به هر چیزی فکر کند مثل همان می‌شود. از بس به هیتلر ارادت داشت، شد نسخه‌ی به روز شده‌ی هیتلر! دست آخر آتش جنگ داخلی لبنان را خودش افروخت و فکر پاکسازی نسل‌ها را بلند بلند جار زد؛ آن هم به روش هیتلر. با تشکیل حزب فالانژیستها، حامی بی چون و چرای اسرائیل شد. زیر پوستی هر غلطی را که آنها می‌خواستند، کردند. هر مسلمانی به تورشان می‌خورد فرقی به حالشان نمی‌کرد لبنانی باشد یا فلسطینی و حتی ایرانی یا پاکستانی و ... به بهانه‌های مختلف، سربه نیست می‌کردند. بعد از ترور پسرش «بشیر» توسط چند ناشناس، دیگر برای هدفش، نیازی به بهانه‌ نداشت. هدفی به اسم نسل کشی مسلمانان! در این مدت، ایلی برای اینکه خوابش ببرد، گذشته‌ها را از ذهن می‌گذراند. اما امشب نمی‌توانست حریف خوبی برای بی‌خوابی‌اش باشد. خسته بود. روی تختخواب نشست. هوای اتاق برایش سنگین بود. به سمت پنجره رفت و آن را باز کرد. سردی هوای ژانویه، به دلش چسبید. بیروت غرق در خواب بود. نفس عمیقش را کشیده نکشیده، سر و صدای ذهنش دوباره بلند شد. مستقیم به اتاق کارش رفت. سیگاری روشن کرد و گیلاس مشروبش را تا نصفه پر کرد. مطمئن نبود که این راه حل‌اش بگیرد ولی راه حل بود دیگر! حداقل‌اش این بود که در میان یادآوری گذشته، صدای زن را دیگر نمی‌شنید. به قرار کاری فردا هم فکر کرد. بعد از این همه سال نتوانسته بود بعضی چیزها را هضم کند‌: «کی باورش میشه اسرائیل مدعیِ انتقامِ هولوکاست با فالانژیست‌ها که خداشون هیتلره، جیک تو جیک شن و بشن مدافع هم! بدبخت اون مردمی که این شوها باورشون شد» به دود سیگاری که از لای انگشتانش بالا می‌رفت خیره شد: «با رسانه باور هر دروغی راحت می‌شه» این را از پِیر و شارون در عمل یاد گرفته بود. بعد از ترور بشیر، این اسرائیل بود که با دم خود گردو شکست. خونخواه بشیر شد و با همراهی رسانه، یک شبه با فالانژیستها دست‌هایشان را تا آرنج کردند تو خون آوارگان فلسطینی و آب از آب هم تکان نخورد... 🍃ادامه دارد @AFKAREHOWZAVI
«عمله‌ها فریاد نمی‌زنند» ١ ✍زهرا سبحانی در آن ساعت شب، هیچ کدام از این اعترافات در دادگاه وجدانش، برای تسکین او کارساز نبود. شکایت خانواده‌های قربانیان از او در دادگاه بلژیک، تمام آسایش‌اش را گرفته بود. او به اندازه‌ی فرمانده‌ی آن خونریزی‌ها، مجرم بود. امیدی به رئیس‌جمهور هم نداشت. همان اول کاری آب پاکی را ریخته بود روی دست‌ش. از او هم انتظاری نداشت: «هیچی نباشه او پسر همان پِیر ملعونه» می‌دانست «امین» مثل پدرش حساب دودوتای سیاست را از بَر بود؛ آنقدری که پای پدر و حزبش را به هیچ وجه، وسط نکشد. بدش هم نمی‌آمد پایان بازی را با قربانی یک شخص اعلام کند و چه کسی بهتر از «ایلی بخت برگشته» که تمام کاسه کوزه‌ها، سرش شکسته شود؟ اسرائیل هم موشی بود که لباس گربه تنش کرده بود نه وفا سرش می‌شد و نه خوش خدمتی؛ فقط به منافعش فکر می‌کرد. ایلی نمی‌توانست تمرکز کند. خودش مانده بود و یک دادگاه جهانی که روز به روز به تاریخ محاکمه‌اش نزدیک‌تر می‌شد. احساس مهره‌ی سوخته به همش ریخته بود. تصمیمش را گرفته بود باید نتیجه‌ی بازی را به سود خود پایان می‌داد. او در خیلی از جلسات موساد شرکت کرده بود جیک و پوک خیلی‌ها هم دست‌ش بود. می‌دانست کشتن بشیر فقط بهانه‌‌ای بیش نبود که خبرنگاران را ساکت کنند و الا با عقل حتی هیتلر جور در نمی‌آمد که جور یک قاتل یا نهایت یک گروه تروریستی را هزاران زن و کودک بکشد. اجازه‌ی ورود به اردوگاه صبرا و شتیلا را خود شارون از بگین گرفته بود. آدم این همه اطلاعات داشته باشد و خودش بشود مهره سوخته!؟ دیگر جوان نبود که سودای تصاحب قدرت در سرش باشد. چیزی برای باختن نداشت. کشتن سه هزار آدم از جمعیت پنج هزاری شتیلا دیگر طمعی برایش باقی نگذاشته بود. خیلی وقت بود که چهل و شش سالگی‌اش را رد کرده بود. بعد از خوش خدمتی به اسرائیل در سال 1982 در اردوگاه صبرا و شتیلا، هم طعم نمایندگی مجلس را چشیده بود و هم وزارت. بیست سال گذشت تا بفهمد طعمش مزه‌ی خون می‌دهد. خون کودکان و زنان آواره و بیگناه! با صدای زنگ تلفن از جا پرید. به تلفن خیره شد. روی پیغام‌گیر افتاد. اما کسی پشت خط نبود. بوق اشغال فضا را پر کرد. این اواخر زیاد از این تلفن‌ها داشت. درست بعد از اینکه به خبرنگاران گفته بود که اسناد زیادی از آن ماجرا دارد. آن جنایت‌ها با هماهنگی خود اسرائیل و همراهی شارون بوده... صدای زنگ تلفن دوباره بلند شد. به ساعت نگاهی انداخت. اولین بار بود که این وقت شب، صدای تلفن آن هم برای دومین بار در این خانه می‌پیچید. ناخودگاه پرت شد به همان سال 1982. صدای افسر در ذهنش تداعی شد: «فرمانده 50 تا زن و کودک داریم با اونا چه کنیم؟» به ساعت نگاهی انداخته بود. درست همین ساعت بود. از بی‌موقعی سوال افسر حرص‌اش گرفته بود: «این آخرین بار باشه که اینها رو از من می‌پرسی خودت بهتر می‌دونی که چه باید بکنی!»... نفس‌هایش به تندی تپش قلبش نمی‌رسید. سیگار را با دستش فشرد و به سمتی پرت کرد. تلفن از زنگ خوردن نمی‌ایستاد، روی پیغام‌گیر هم نمی‌رفت به سمت تلفن هجوم برد و «الو» را بی معطلی گفت؛ اما فقط سکوت بود که از آن طرف خط شنیده می‌شد. گوشی تلفن را به دیوار کوبید و دست در موهای جوگندمی‌اش کرد. نفس‌اش را محکم بیرون داد. گیلاس مشروبش را از روی میز برداشت و روی کاناپه‌ی چرمی دراز کشید؛ با همان فریادهای زن که در گوشش می‌پیچید. مشروبش را تا ته سر کشید... قرار گذاشته بودند که اردوگاه را از تروریست‌های آزادی‌خواه جنبش فلسطین پاک کنند. با دیدن کودکان و زنان همان اول، حساب کار دستش آمد. فهمید که هیچ مرد مبارزی اینجا نیست. نقشه‌ی شارون و پِیر با هماهنگی‌ بالایی‌ها، زیادی توخالی بود. آمریکا فقط تضمین می‌خواست که اسمش لو نرود. تضمین‌اش را که گرفت رضایت‌اش را اعلام کرد؛ مثل آب خوردن. همه راضی بودند؛ خودش چرا باید ناراضی باشد؟! چه فرصتی بهتر از این برای اثبات لیاقت! احساسات فالانژیستی‌اش که گل کرد، صدای جیغ و فریاد کودکان و زنان بلند شد. اسرائیلی‌ها خیالشان را تخت کرده بودند که مانع ورود خبرنگاران می‌شوند و در کمال آرامش کارشان را بکنند... میان صداهای درهم و برهم چشم بست. صبح 24 ژانویه با فریادهای آشنای زن بیدار شد. از اینکه خوابش برده بود، تعجب کرد. برای جلسه باید آماده می‌شد، گره‌ی کرواتش بدقلقی می‌کرد ولی از پسش برآمد. با نشستن روی صندلی عقب اتومبیل، تصویر زن جلوی چشم‌هایش نشست. با موهای آشفته و روسری که عقب رفته بود. خودش را در چشم‌های روشن زن می‌دید که موذیانه می‌خندد. با حرکت اتومبیل، سعی کرد تصویر زن را از ذهنش پاک کند؛ اما التماس‌های زن رهایش نمی‌کرد: «به بچه‌هایم کاری نداشته باشید.» 🍃ادامه دارد @AFKAREHOWZAVI
«عمله‌ها فریاد نمی‌زنند» ١ ✍زهرا سبحانی صدای گلوله‌هایی که شارون با کلت کمری‌اش کودکان را نشانه گرفته بود، گوش‌هایش را پر کرد. سرباز چاقو بدست، زن را در آغوش گرفت. زن فریاد کشید و با تقلاهایش خود را از او رهانید. ایلی تحمل شنیدن خنده‌های خودش را در آن لحظات نداشت. بقیه هم می‌خندیدند. محکم پلکهایش را فشار داد تا ادامه‌اش را نبیند. شکم دریده‌ی زن، ذهنش را درگیر کرد و جنینی که در میان دست‌های خونی افسر زیر دستش، بالا برده شده بود. افسر سکندری خورد اما جنین از دست‌هایش رها نشد. تلوتلو با قهقهه جلو آمد و سر جنین را با چاقو جدا کرد. آن را به سمت جسدهای خواهر و برادرش پرت کرد. سرباز دیگر عربده کشید: «صلیب یادت رفت دلاور!» برگشت و صلیب را بر روی سینه‌ی جنین هشت ماهه با چاقو کشید. صدای کف و هورا بلند شد... این بار دیگر پلک نزد. چیزی در درونش فرو ریخت. درد نبود، به پشیمانی هم شبیه نبود، هرچه بود برای رهایی از آن، چنگ‌هایش را در چرمی صندلی ماشین، بیشتر فرو برد. دوست داشت از این خودش فرار کند اما راهی نبود. یک لحظه تصمیم گرفت فریاد بزند تا از تمام تصویرهای ذهنش خالی شود.  شیشه‌ی ماشین را بر خلاف قوانین امنیتی کشید پایین. هر طور بود باید خودش را خلاص می‌کرد و به افشای اسناد فکر کرد. «عمله‌ ها فریاد نمی‌زنند» در ذهنش زنگ خورد. منصرف شد و رویش را به سمت راننده‌ی اتومبیل برگرداند. صدای مهیبی، او را از جا کند، آتشی که با آن کودکان اردوگاه را می‌سوزاندند روبه روی چشمانش شعله کشید، نفس‌هایش پر شد از بوی گوشت سوخته، داغی که به سرعت نور زیر پوستش می‌دوید و جسم‌ش را تکه تکه می‌کرد. ساعتی بعد روزنامه ها نوشتند: «ایلی حبیقه، سیاستمدار لبنانی که فرماندهی جنایت‌های اردوگاه صبرا و شتیلا را بر عهده داشت در یک بمبگذاری، در شرق بیروت ترور شد.» پایان *پِیر جمیل موسس حزب فالانژیستهای لبنان که بعدها به الکتائب معروف شد. و پدر دو رئیس جمهور لبنان، بشیر و امین جمیل *مناخم بگین، نخست وزیر وقت رژیم صهیونیستی @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«موذی های همه کاره» ✍فاطمه شکیب‌رخ محمدقلی مجد، محقق ایرانی مقیم ایالات متحده آمریکاست. تحصیلاتش را در دانشگاههای سن اندریو (۱۹۷۰) و منچستر (۱۹۷۵) و کرنل (۱۹۷۸) با درجه دکترا به پایان برد و سپس در دانشگاههای مختلف آمریکا، از جمله دانشگاه پنسیلوانیا، تدریس کرد. کتاب های وی به علت افشای نقش موذیانه انگلیس در ایران زمان پهلوی، در بایکوت لابی انگلیس قرار دارد، پرفسور در کتاب رضاخان و بریتانیا که بر اساس اسناد وزرات خارجه آمریکا نوشته شده، به دخالت مستقیم انتخاب رضاشاه و وزرای او و حتی استعفا و تاج گذاری محمد رضا پرداخته که بسیار شنیدنی می باشد! ایشان آورده است که انگلیسی ها علی منصور، وزیر رضاخان را برکنار کردند و فروغی را که روابط بسیار صمیمی با شاه داشت ریس وزرا نمودند تا به واسطه او رضاخان را برکنار کنند (دوست رضا پهلوی را بر سر کار آوردند تا برکناری او توسط رفیقش صدایی به پا نکند) از این رو، سفیر مختار انگلیس به نقل از فروغی در رادیو (خبری که هیچ وقت از جانب فروغی تایید نشد) نقل کرد که ایرانی ها باید از شر رضاخان خلاص شوند (تا اوضاع کشور سامان یابد). انگلیسی ها برای تایید ادعای نوکر خویش به سراغ شاهدان کشتار قیام گوهر شاد رفتند (تا این زمان اصلا انگلیسی ها به این قیام اهمیت نمی دادند و آمار کشته شدگان را مخفی می کردند) و در این زمینه، صحبت های شاهدان کشتار قیام را برای خلع سلطنت رضا خان مطرح می کردند! انگلیس ها با خلع رضا میرپنج می‌خواستند موقعيت خود را در ايران حفظ كنند و مطمئن باشند كه سابقه نكبت‌بار بيست سال گذشته، غارت‌ها و وحشى‌گرى‌ها، پاك مى‌شود و يا تا آنجا كه ممكن است پنهان مى‌ماند. اما رفتار دوگانه و خائنانه ی انگلیسی ها به همین جا ختم نشد؛ آنها ‌مصمم بودند كه با نجات رژيم پهلوى شريك قديم‌شان را از انتقامجويى و مجازات به دست مردم ايران نجات بدهند و به همین منظور، رضاخان را پس از اطمينان از اينكه حساب‌هاى بانكى‌اش در لندن صحيح و سالم و قابل استفاده است، مخفيانه به بندرعباس بردند و در آنجا با امنيت و خيال راحت از بابت ثروت هنگفتى كه از مردم ايران دزديده بود، بر يك كشتى انگليسى سوار كردند. جالب آنکه، سعى داشتند خود را يك ناظر بى‌گناه، در این کودتاه جلوه دهند؛ چنانچه سر ريدر بولارد، وزيرمختار انگليس، در صحبت‌هايش با وزير مختار آمريكا، بركنارى رضا شاه و نشستن پسرش بجاى او را به ميل و اراده خودِ رضا شاه دانسته بود. این ادعا در حالی بود که مستندات نشان مى‌دهند كه نه مردم ايران و نه فروغى دستى در اين كار نداشتند. اصلاً چطور مى‌توانستند دستى داشته باشند؟ ايران در اشغال كامل نظامى بود و دولت ديگر اقتدارى نداشت. با فرار اكثر مسئولان دولتى و انحلال نيروهاى مسلح، ژاندارمرى، و حتى پليس، دولت فروغى فقط بر روى كاغذ اعتبار داشت. انگليسى‌ها بودند كه درباره تغييرات در سطوح بالا تصميم مى‌گرفتند. منبع: مجد، محمدقلی، رضاشاه و بریتانیا، 475_478. @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 | سکوت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام در وقایع شهادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها ✍ایرانپور 🔺 خبر تهاجم سربازان معاويه به شهر انبار¹ به گوش امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام رسیده بود. امام، مسلح به سلاح خطبه خوانی شده و اندوه فراوان حضرتش در هتک حرمت از زنان مسلمان و‌ ذمی در یک ردیف قرار گرفته، نکته شگفتی آور در این عبارت یکسان قرار دادن زن کتابی و اهل ذمه و زن مسلمان است. شکایت امام علیه‌السلام چنین است: «از این پس، مسلمانی از غم چنین حادثه‌ای بمیرد، جای ملامت نیست، بلکه به نظر من سزاوار است.»² این سخنان غیور مردی است که اگر به زنی غیر مسلمان در سرزمینی اسلامی جسارت شود، جامعه مسلمین را لایق مرگ می‌داند. ❓آیا این شیر مرد با غیرت، همان حیدری است که در خانه شاهد جسارت به یگانه دختر رسول الله صلی‌الله‌عليه‌وآله شده و دم بر نیاورده است؟ 🔰 آری این همان، اول مسلمان به رسالت و نبوت خاتم النبیین است. همان مبارز بی نظیر صحنه‌های نبرد اسلام و کفر است که اکنون بنا به وصیت پیامبر صلوات‌الله‌علیه به دستور صبر و سکوت عمل می‌کند³ و مصلحت اسلام و جامعه مسلمانان را بر غیرت و غضب خود در هتک حرمت به بانوی خانه‌اش مقدم می‌دارد. علی علیه‌السلام مرد مجاهدی است که تسلیم امر خدا و رسول است. او پیروز نبرد با پهلوانان و یلان کفر است که یکی را پس از دیگری از سر راه بر می‌داشت، روزی پشت پهلوانی همچون عمر بن عبدود⁴ را به خاک مالید و روزی دیگر فرق سر مرحَب یهودی⁵ را همراه با کلاه خودش شکافت و حالا مأمور به صبر است و این حق است که تا همیشه بر مدار علی می‌گردد⁶ خواه قیام کند یا قعود. _______________________ ۱. سال ۳۸ هجری‌‌. ۲. نهج‌البلاغه، خطبه۲۷. ۳. عَلَیْکَ بِالصَّبْرِ عَلَی مَا یَنْزِلُ بِکَ وَبِهَا [یعنی بفاطمه] حَتَّی تَقْدَمُوا عَلَیَّ.»؛ «تو را به بردباری در برابر آنچه از این گروه به تو و فاطمه زهرا سلام‌الله علیها خواهد رسید سفارش می‌کنم.» رنج های حضرت زهرا سلام الله علیها، ص144. ۴. شیخ مفید،۱۴۱۳ق، ج۱، ص۱۰۲. ۵. «فَضَرَبَ مَرْحَبًا فَفَلَقَ رَأْسَهُ فَقَتَلَهُ، وَکانَ الْفَتْحُ》 ناگهان شمشیر برنده و کوبنده قهرمان اسلام بر فرق مرحب فرود آمد و سپر و کلاه خود و سنگ و سر را تا دندان دو نیم ساخت و مرحب کشته شد و سپاه اسلام پیروز شد. المستدرک حاکم نیشابوری، ج۳، ص۴۱. ۶. «عَلِی مَعَ الحَقِّ وَالحَقُّ مَعَ عَلِی، یدورُ مَعَهُ حَیثُما دارَ؛» «على با حق است و حق با على، حق بر مدار او مى‌گردد.» پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله، کفایت‌الاثر، ص20. @AFKAREHOWZAVI
  🔖فتوای زنده‌ی یک بسیجی 🖋آمنه عسکری منفرد 🇮🇷آیا می‌دانید فتوایِ «منعِ استعمالِ اجناس خارجی» اولین بار چه زمانی در کشور ایران مطرح شد و پایه‌گذار مبارزات ضد استعماری آن چه کسی بوده است؟ کسی که رهبر انقلاب امثال ایشان را به خاطر داشتن روحیه استعمارستیزی،« بسیجی» معرفی کردند و در سال ۶۷، با حاضرشدن بر سرِ مزارشان در شهر فارس، این‌طور فرمودند: «ای کاش یک جو غیرتِ این مردِ بزرگ، در میان برخی از سران کشورهای اسلامی بود، تا این‌گونه تن به‌ذلت ندهند. فتوای مرحوم سید عبدالحسین لاری درباره‌ی اجناس خارجی، با این‌که ده‌ها سال پیش صادرشده، اما هنوز زنده است و برای امروزِ ما راهگشاست و باید فرارویِ استقلالِ اقتصادی ما قرار گیرد.» 🇮🇷مرحوم سید عبدالحسین لاری از شاگردانِ برجسته‌ی میرزای شیرازی و شیخ مرتضی انصاری بودند، که در سال ۱۲۷۰ شمسی از نجف به لار آمدند و به خاطر داشتن ویژگی‌های «ظلم ستیزی، تدبیر، عقلانیت و مدیریت، که با تقوای سیاسی و مجاهدتِ فراوانِ» ایشان همراه بوده، موجب‌شد از طرف میرزای شیرازی در اوضاع حساس ایران، به‌خصوص بعد از «واقعه‌ی رِژی –تحریم تنباکو» به جنوب اعزام شوند. نامه­‌ای که میرزا در سال ۱۳۱۰ قمری، یک سال بعد از واقعه‌ی رژی خطاب به سید نوشته و در اول کتاب «معارف السلمانی» چاپ شده است، آمده که «حضور شما در ایران موجب شده که امور دین تشدید شود، معارف دین گسترش پیدا کند، توجه مردم به دین بیشتر شود و مشکلات دینی و اجتماعی مردم حل و فصل شود و من از پیش هم این حسن اعتماد را به شما داشتم.» 🇮🇷مرحوم لاری که خود را «سرباز امام زمان» می‌دانستند، در نظریه‌ی خود معتقد بودند که؛ «ولی فقیه مطیع بی‌چون و چرای امام عصر است، چیزی را به دین اضافه نمی‌کند و می‌کوشد پیام امام زمان را بفهمد و این پیام را به مردم منتقل کند» و در همین راستا، چندین سال به حکومت‌داری در شهرهای اطراف منطقه فارس پرداختند. ایشان فتوای معروفی نیز در مورد حکومت فاسد قاجاری دارد که می‌گوید: «واجب است  تبدیل سلطنت امویه‌ی قاجاریه، به حکومت حقه‌ی اسلامیه.» 🇮🇷ایشان رهبر و پرچمدار مشروطیت در جنوب کشور بود و از نهضت مشروطه دفاع کرده و می‌گفتند: «مشروطیت باید تابع اسلام باشد، نه آن مشروطه‌ای که روشنفکران به آن اعتقاد داشتند، بلکه مشروطه‌ی مشروعه.» مرحوم لاری معتقد بود که، نمی‌توان گفت چون امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) در غیبت کبری هستند، پس احکام دینی هم باید تعطیل شود. به همین جهت بود که ایشان فقط به ارشاد و تدریس اکتفا نمی‌کرد و در مسائل اجتماعی هم وارد می‌شد. حکومت او نمونه‌‌ی کوچکی از یک حکومت اسلامی بر پایه‌ی نظریه‌ی ولایت‌فقیه بود. ایشان در طول زندگی خود برای «دوری از استعمال اجناس خارجی» به ویژه کالاهای روس و انگلیس بسیار حساس بودند؛ چرا که این دولت‌ها جدی‌ترین دشمنان ایران در زمان ایشان بودند و علاوه بر این، معتقد بودند در کشورهایی که هدف استعمارگران هستند، نباید پول از کشور اسلامی به کشور بیگانه رفته و باعث تقویت دشمنان و استعمارگران و وابستگی اقتصادی و به تبع آن، وابستگی سیاسی مسلمانان به دشمنانشان شود. ایشان همچنین بر لزومِ «خودکفاییِ مسلمانان» بسیار تأکید داشتند.   🇮🇷آری، این همان روحیه‌ی بسیجی است، که از دشمن نمی‌ترسد و به او فرصت نمی‌دهد و در هر کارزارِ سیاسی و نظامی و علمی، با همه‌ی توان وارد شده خطر را می‌پذیرد، با دشمن سینه به سینه روبرو می‌شود و جلوی تسلطِ بیگانه را هم می‌گیرد. روزى که مسئله‏‌ی آزادی‌خواهى و مبارزه‏ با استبداد، در کمتر نقطه‏اى از کشور مطرح بود، در منطقه جنوب کشور، به برکت روحانیتِ این مجتهد بزرگ و آگاه، مسئله‏ مبارزه با استبداد براى مردم مطرح شد. امثال این عالم بزرگوار، که منشأ حرکاتِ تأثیرگذار و بزرگی در تاریخِ «پیشاانقلاب و پسا‌انقلاب» شده‌اند، در تاریخ پر افتخار کشور عزیز ما ایران فراوان به چشم‌می‌خورد و وظیفه ماست که برای تبیین و شناخت این عناصر انقلابی که الگویِ خوبی برایِ نسل جوانِ انقلابی ما هستند، کوشا باشیم. @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗓 شنبه آرام ✍ نسا خلیلی ▫️دیروز روزی بود که یکی از مفاخر بزرگ ایران اسلامی ترور شد. نتانیاهو بعد از ترور شهید فخری‌زاده در روز جمعه ۷ آذرماه ۱۳۹۹ توییت کرد: «به شنبه آرام رسیدیم.» ▪️این «دانشمند برجسته و ممتاز» و «عنصر کم‌نظیر» در آخرین دستاورد خود به تولید کیت تشخیص کرونا و تدارک فاز اول آزمایش واکسن کرونا رسیده بود و می‌رفت که بار دیگر نقشهٔ دشمن را برهم زد؛ دشمنی که می‌خواست ملت ایران را با فشار بیماری به زانو درآورد. ▪️پس از بارها تحریم و تهدید خارجی برای متوقف‌کردن پیشرفت، به حذف فیزیکی او همچون ستارگان درخشان دیگر این سرزمین مانند صیاد شیرازی، مطهری، بهشتی، مفتح، احمدی روشن، قاسم سلیمانی و... روی آوردند. ▪️همانطور که شهید فخری‌زاده گفت: «گرگ از گرگی خود دست برنمی‌دارد». دشمن نیز، هرگز از دشمنی خود برای متوقف‌کردن پیشرفت ایران اسلامی دست برنمی‌دارد و همواره بر طبل تهدید، تحریم و ترور خود می‌کوبد. ▪️حال این گرگ در فضای مجازی زیادی آرام نیست! چرا اینجا هیچ خبری از تهدید، تحریم و... نیست؟ جز اینکه منافع او با همین یله و رها بودن فضای مجازی تامین می‌شود و نه تنها شنبه‌هایش آرام است بلکه سالنامه‌اش هم آرام است. @AFKAREHOWZAVI
🔖خود را فریفته‌ایم 🖋آمنه عسکری منفرد توییت معنادار نتانیاهو در روز شنبه بعد از ترور دانشمند بزرگ «شهید محسن فخری‌زاده»، در تاریخ ۷ آذر ۱۳۹۹ را شنیده‌اید: «شنبه‌ی آرام اسرائیل شروع شد.» به راستی معنای این پیام مهم نتانیاهو چه بود؟ برای پاسخ به این پرسش مهم توجه کنیم: ▪️سالهاست توهم دانایی و دانش‌افزایی حاصل از زیست درفضای مجازی، سرانه‌ی مطالعه را به طور چشم‌گیری کاهش داده و ما بی‌تفاوت شدیم، ▪️سالهاست علی‌رغم توصیه‌های رهبر انقلاب به کنترل فضای مجازی، به یله و رها‌بودن آن نه تنها عادت، بلکه افتخار می‌کنیم، ▪️سالهاست توجه به خوراک جسم را به خوراک روح ترجیح دادیم و روح و جان فرزندان دلبند خود را بی‌پناه و تنها در فضای مجازیِ مسمومِ بیگانه رها کردیم، به تصور اینکه به آنها قدرت انتخاب دادیم، ▪️سالهاست پرسه زدن در صفحات مجازی بیگانه مثل اینستاگرام و واتساپ را نشانه‌ی روشنفکری و پیشرفت دانسته و گاه معیشت خود و دیگران را به آن وابسته می‌دانیم و... آری‌! سالهاست ما خود را فریب دادیم و نه‌تنها به خواب آرام نتانیاهو و اسرائیل کمک کردیم، بلکه خودمان نیز به خواب عمیق غفلت فرورفتیم. ما حتی فکر‌ نکردیم مبارزه با استکبار و اعلام انزجار از او، چه ارتباطی با زیست مجازی در فضای بیگانه دارد ؟ حتی باور نکردیم وقتی که شعار «مرگ بر اسرائیل» و «مرگ بر آمریکا» می‌دهیم، در صحنه‌ی عمل باید کالاهای اسرائیلی را هم تحریم کنیم، پس گاه توجیه می‌کنیم تا دامان خود را مبرا کنیم. نکند روزی فرا رسد که با لگد دشمن بیدار شویم که آن روز قطعا دیر خواهد بود. @AFKAREHOWZAVI
«مادر تمام عالم» ✍طاهره میر احمدی کودک باشی و در مکان کوچکی به نام شعب‌ابی‌طالب به همراه تعداد زیادے از ایمان‌آورندگانِ پدرت، محاصره همه‌جانبه و تحریم اقتصادی کفار شوے، تا سهم غذاے روزانه چند نفرتان یک دانه خرما شود. مادر را در این اثناء از دست بدهی و با همان سن کم، همدم و همراه پدرے شوے که رهبر آن گروه و پیامبر خداست. صبور و مقاوم باشی و همان جا مدال افتخار لقب "اُم‌ابیها" را از دست پدر بگیرے و بشوے مادرپدرت و مادر تمام عالم. چه قصه‌ے آشنایی‌ست این ماجرا در این روزها، اسم شعب‌ابی‌طالب به غزه تبدیل شده. غزه همان باریکه کوچک با انبوهی از جمعیت‌ فلسطین، که در محاصره همه‌جانبه و تحریم اقتصادے رژیم کودک‌کش اسرائیل است. کودک و بزرگ، مرد و زن با صبر و مقاومت کار مادرے کردند و همانند مادر تمام عالم، دین پدر را یارے کردند. مردم مظلوم غزه، چه رهروان خوبی در صبر و مقاومت، برای مادر شدند. قرآنی که تا چند وقت پیش اسیر دست افراد جاهل به آتش کشیده و بی‌احترامی می‌شد، هم‌اکنون مردم دنیا به واسطه‌ے روحیه‌ے مقاوم و صبور مردم غزه، دربه‌در به دنبال آن براے مطالعه می‌گردند و بعد از آن مسلمان می‌شوند... @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«هنر و هنرمند» ✍زهرا نجاتی قصه ناتمام و نه چندان پیچیده هنرمندها، هنوز هم ادامه دارد. قشری که تقریبا بدون هرگونه نظارت برفعالیت‌هایش، زندگی می‌کند، اوج می‌گیرد، شهرت پیدا می‌کند، ثروت می اندوزد و نهایت هم دست خودش است که لگدپراکنی کند یا مثل خانم معصومی، قدردان باشد و به قدر کفاف خودش از همه اینها هم بهره‌مند شود. او نمونه بارز زنی بود که توانست در فضای مسموم هنری خودش را حفظ کند. هرچند اگربخواهیم نگاهی فراتر و تمدنی به این موضوع داشته باشیم، باید اعتراف تلخی داشته باشیم مبنی بر اینکه فضای هنری جامعه ما به قدری از ارزش‌های اسلام و انقلاب فاصله گرفته که در اغلب موارد حتی اگر نیروهای مذهبی و متدین، وارد شوند، به جهت خصوصیت‌های ماهیتی ظهور این تمدن و تکنولوژی از جایگاه غرب و مقایسه شانه به شانه‌اش با غرب، بازهم به صورت طبیعی از جایی به بعد از ارزش‌ها فاصله خواهد گرفت و به جز عده کمی، در جامعه هنری باشکل و شمایل و پرستیژ خاصش مضمحل خواهد شد. اینجاست که باید ارزش گروه هنری عماریار و افرادی مانند مرحوم نادرطالب زاده، پروانه معصومی، حسن جوهرچی، علی سلیمانی و در میان زنده‌ها علیرام نورایی و امیرمحمد زند، دانسته شود. از طرفی در برآوردهایمان، درتعیین شاخص‌ها و ملاک‌های رشد اجتماعی و هنری، باید این را لحاظ کنیم که به لحاظ تمدنی نیازمند هنر متعهدی هستیم که از پایه و اساس مطابق با سیاست صهیونیستی سینما نباشد، دلیل تاکید رهبری معظم از دهه‌های پیش مبنی بر حضور نیروهای متدین و ارزشی در فضای هنرهای تجسمی، نیز همین موضوع است. اگرچه پروانه معصومی و امثال او، قطعا حجت‌هایی برای همه ما در موضوع حرکت خلاف موج، خواهند بود اما همه ما به خصوص قشر مذهبی جامعه، باید تلاش کنیم تا در ابعاد هنری به شکلی گسترده بدون اینکه مطابق فرمایشات امروز رهبری، دچار ویترین و فضاسازیهای منفی و همچنین موانع شیطانی نشویم؛ اما بتوانیم به نحو احسن با هنرمتعهد در جذب جامعه و جوانها، به ارزش‌های دینی و انقلاب قدم برداریم تا به زودی بتوانیم تمدنی صد درصد اسلامی، رقم بزنیم. @AFKAREHOWZAVI
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
«عمله‌ها فریاد نمی‌زنند» ١ ✍زهرا سبحانی #بخش_اول ایلی خوابش نمی‌برد. چند وقتی می‌شد که از بستن پل
«قراردادهای خونین»٣ ✍زهرا سبحانی حساب شب‌هایی که او را مخفی کرده بودند داشت از دستش در می‌رفت. روزنامه‌ها می‌گفتند که فقط نُه شب از این شب‌ها، در آرژانتین مخفی‌اش کرده بودند و خدا‌ می‌داند چقدر طول کشیده بود تا او را به اینجا بیاورند آن هم قاچاقی. هفده سالی می‌شد که همه او را به اسم «نیکولاس کلیمن» می‌شناختند. شب‌های اول به این فکر می‌کرد که چطور شناسایی‌‌اش کردند؟! این اواخر هم به این فکر می‌کرد که آخر عاقبتش چه می‌شود؟ و از حسابی که سر او برای پنهان کردن خیلی چیزها باز کرده بودند، بی‌خبر بود. غائله‌ی قاچاقش در جهان تمام نشده بود که او را آوردند و نشاندند جلوی کلی آدم با ملیت ساختگی و جعلی. دور و برشان هم پر بود از خبرنگارانی که مدام از این گوشه به آن گوشه می‌رفتند تا زاویه‌های مختلف جلسه را برای غایبان به تصویر بکشند. فلش دوربین‌ها، چشم‌های آبی رنگ‌اش را می‌آزرد. از پشت عینک‌، هم می‌شد جاخوردن‌ش را از دیدن این همه دوربین و آدم‌، حس کرد. بیشتر از او، خود خبرنگارها متعجب بودند؛ هرجور حسابش را می‌کردند، آدم روبه‌رویشان با آن قدِ بلند و کله‌ی تاس و بینی باریک برگشته، هیچ رقمه به آدولف آیشمن، فرمانده‌ی نازی فاشیست‌ها شبیه نبود. عده‌ای هم درگوشی گفتند که قیافه و حتی حرف‌زدنش به یک کارمند ساده‌ی بانک شبیه‌تر است تا یک فرمانده‌ی عالیرتبه‌ی SS؛ ولی جارچی‌ها بلد بودند خیلی چیزهای عجیب و غریب را واقعی و معمولی جلوه دهند. مخصوصا برای این روزها که حسابی دستشان خالی بود. آخر، تمام ترفندها و جارزدن‌هایشان هم نتوانسته بود جوابگوی ذهن پرسشگر جهان و حتی جوان‌های یهودی باشد. از یک جایی به بعد، دیگر استدلال‌هایشان در حدی نبود که طبل هولوکاست را به فرسنگ‌ها دورتر یعنی فلسطینِ مسلمانِ بی‌ربط با نازی‌ها را مرتبط کند. دوستان و همکاران اسحاق شامیر بودند که مثل منجی به دادشان رسیدند و آدولف را از آن سر دنیا یعنی آرژانتین، ربودند و قاچاقی برایشان به ارمغان آوردند. آن زمان، اسحاق شامیر از مأموران موساد بود. با همه‌ی این‌ها یک جای کار می‌لنگید و حساب کتابشان با آدولف جور در نمی‌آمد. شاید هم طبق قول و قرارهای پنهانی پیش می‌رفتند ولی ظاهرش هر‌چه بود، خوشایند نبود. نه خوشایند آدولف و نه خوشایند جارچی‌ها و نه حتی خوشایند مخفی‌کارها... آدولف نه فقط قیافه‌اش به نازی‌ها نمی‌خورد بلکه حتی محاکمه‌اش هم شبیه هیچ یک از نازی‌ها نبود. با خودش فکر می‌کرد که آخر عاقبت تنها نازی که بیرون از دادگاه نورنبرگ محاکمه می‌شود؛ چه می‌شود؟ آن هم در دادگاه اسرائیلی که از قاضی گرفته تا دربان آن، برای سرپوش ملیت جدیدیشان، خون یهودی‌ها را مطالبه می‌کردند. خواندن ته ماجرا، هوش زیادی نمی‌خواست، علی‌الخصوص اینکه خواهان پرونده، اسرائیل بود که در زمان هولوکاست مدعایش، اثری از آن بر روی نقشه‌ی جهان نبود. آدولف یک لحظه احساس کرد در بدمخمصه‌ای گیر افتاده و آرزو کرد که با همقطارانش در همان نورنبرگ آلمان محاکمه می‌شد؛ خبر داشت که آنها قبل از محاکمه یا خودکشی کرده بودند یا از قبل مرده بودند و چند نفری که بدون سرکاری محاکمه شده بودند، آنقدری مهلت داشتند که خاطرات مستند و بی‌سند در معیت هیتلر را بنویسند و بعد اعدام شوند. در نظر او خوبی آن دادگاه به این بود که داوران آنجا، سران متفقین بودند نه کسانی که به جرم آدم‌ربایی و قاچاق او تحت پیگرد قانون بین‌الملل بودند؛ اما صدای درونش او را از این دلخوشی بیرون آورد: «بی‌خیال شو! اینا فرقی باهم ندارند همشون سر و ته یه کرباسن.. » فلش دوربین‌ها او را از افکار آشفته‌ای که به سرش چنگ می‌زدند، جدا کرد، سعی کرد حواسش را جمع سوال‌های احساساتی دادستان یهودی کند که بدون مدرک و سند فقط در حال القای یک نمایشنامه بود... سرجمع همه‌ی جواب‌هایی که از دهان آدولف خارج شد، تأکید بر بی‌گناهی‌اش بود و گاهی هم «مأمور و معذور بودن» را به میان می‌کشید. آدولف، هربار، با حرف‌های دادستان، گذشته را ورق می‌زد. صدای اتوبوس‌ و قطارهایی که برای جابه جایی یهودیان آلمان و لهستان فراهم کرده بود در سرش پیچید، گفت: «من می‌خواستم یهودی‌ها زیر پای خود زمین محکم داشته باشند...» اگر وراجی دادستان نبود، شاید تا فراخوان جذب یهودیان اروپا برای اتحاد با نازی‌ها توسط آبراهم اشترن و اسحاق شامیر ماجرا را پیش می‌برد و حتی از همکاری‌شان با نازی‌ها در شرق اروپا پرده بر‌می‌داشت. از بخت خوب یا بد او بود که «آبراهم» رهبر گروه «اشترن»، دنیا را از وجود خود راحت کرده بود؛ در عوض، اسحاق شامیر، جانشین او از کله‌گنده‌های اسرائیل بود که می‌شد با استناد به این حقیقت، خودش را تبرئه کند؛ اما ترجیح داد که برای گوش‌هایی که نمی‌خواهند بشنوند، زحمت گفتن را به خود ندهد و اجازه داد دادستان همچنان با همان پرحرفی‌ بتازد. 🍃ادامه دارد @AFKAREHOWZAVI
«قراردادهای خونین»٣ ✍زهرا سبحانی در گیرودار توجیه درون خود و حرف‌های بی‌سر و ته دادستان بود که «قراردادهای سازمان صهیونیست جهانی» از دهان او به گوش‌ حاضران رسید. همهمه‌ی دادگاه، او را خاموش کرد. یک لحظه یاد موساد افتاد که چطور او را بعد از هفده سال با هویت ساختگی نیکولاس در آرژاننین، پیدا کرده بود. می‌دانست آدرس خانه‌اش را می‌دانند... اما سکوت دادگاه، یعنی اینکه او باید ادامه می‌داد و از محتوای قرارداد‌های بین هیتلر و سازمان بگوید. قراردادهای خونین که ارمغانش «تسلط بر جهان» بود و برایش میلیون‌ها آدم با برچسب جنگ جهانی، قربانی کرده‌ بودند؛ آدولف کچل، که دیگر برایشان عددی نبود. هجوم این دانسته‌ها،آدولف را سر چندراهی گذاشت که نمی‌دانست از کجا شروع کند؛ از همان اول که «سازمان صهیونیست جهانی یهودی» به این نتیجه رسیده بود با اخلاق بد یهودی‌های ساکن اروپا، نمی‌تواند نقش خیرخواه را بازی کند و اول و آخر نقشه‌هایش را نقش بر آب می‌کردند؛ یا از فلسطین که کتاب تحریف شده، از آن به عنوان سرزمین موعود یاد کرده بود. در چشم‌های آدولف تردید موج می‌زد. شاید اگر از زد و بند سازمان با هیتلری که نمی‌خواست یهودی‌ها در اروپا بمانند، شروع می‌کرد بهتر می‌بود؛ در سال193‪0 که خبری از جنگ نبود و رکود بدی ‌یقه‌ی آلمان را می‌فشرد، قرار مدار بر این شد که در ازای تأمین سوخت و مواد خام آلمان توسط سازمان، هیتلر متعهد می‌شد با اتوبوس و قطار، یهودیان اروپا را راهی فلسطین کند. به آن نشان که سازمان از همان سال، شروع به توسعه‌ی بانک و چند کارخانه توسط سردمدارانش در فلسطین کرد. آدولف حتی به این فکر کرد که پای تبلیغات جارچی‌ها برای سرزمین موعود و انتشار فراخوان‌های اتحاد با نازی‌ها را هم وسط بکشد و از ضرب سکه‌هایی بگوید که به یمن این نقشه‌ی بی‌عیب و نقص، نشان نازی‌ها یک طرفشان بود و نشان ستاره‌ی داوودِ صهیونیست‌ها در طرف دیگر! آدولف می‌دانست که همه‌ی اینها قرار بوده مخفی باشند؛ اما قدرت خدا، گاهی وقت‌ها سازمان، زنجیر پاره می‌کرد و علنی، از نازی‌ها حمایت می‌کرد. طوری که صدای رئیس‌جمهور چک را درآورد و به سردسته‌ی سازمان توپید: «آقاجان! این چه وضعی‌ست که راه انداخته‌اید در حالی که ما از جان و مالمان برای شکست نازی‌ها خرج می‌کنیم تا اروپا تقویت شود، سازمان صهیونیست‌ها به جای دفاع از اروپا، با کمک‌های مالی و مادی، نیاز نازی‌ها را تأمین می‌کند...» یادش آمد که بعد از این تشر، تقریبا یکسال قبل از پایان جنگ جهانی دوم، قراردادی نوشتند که همین خود بدبخت نشسته‌اش در جایگاه اتهام، بعد از مهیا کردن اتوبوس‌ها، می‌بایست یهودی‌ها را از میان اسرای مسیحی در اردوگاه‌ها، جدا می‌کرد و آنها را به سوی فلسطین روانه می‌کرد... آدولف غرق باید و نباید چه بگوید و چه نگوید بود که باز هم بدون هماهنگی گفت: «نماینده‌ی صهیونیست‌ها یعنی کاستنر مأمور بود، یهودی‌های به درد بخور را جدا کند و آنها را سوار اتوبوس کند و بدردنخورها را هم به اردوگاه برگرداند» آدولف نمی‌دانست چه چیز مهمی را افشا کرده که سروصدای دادگاه او را از افکارش بیرون آورد. کار از کار گذشته بود. این حرف‌ها درگوشی بود که نباید جار زده می‌شد؛ تا به وقت نیاز برای توجیه افکار عموم، برای بعدهایی مثل این روزها بتوانند با علم کردن مظلومیت همان یهودی‌های بدرد نخور، اشک‌ها بریزند و راه رسیدن به اهدافشان را هموار کنند. دادستان که از این افشاگری دیگر رنگ و رویی برایش نمانده بود، وسط دادگاه پرید و برای چندمین بار قصه‌ی مظلومیت نخ‌نما را از سر گرفت و گفت و گفت تا همهمه‌ها خوابید. شیرپاک خورده‌ای هم در میان حضار دادگاه، پیدا نشد که بایستد و فریاد بزند که با تمام این روضه‌ها، برای جنایت‌های در فلسطین چه جوابی دارید؟ چطور یهودیان مهاجر آواره و بیچاره‌‌، همگی با پول و اموالشان از آلمان آمده بودند این سر دنیا؟ و هنوز پایشان به فلسطین نرسیده حساب‌های بانکی‌شان پر شده بود؟! اما طبق معمول صدای عدالت خاموش ماند و حاضرین گاهی کله‌هایشان را برای مصیبت‌خوانی دادستان بالا و پایین کردند. 🍃ادامه دارد @AFKAREHOWZAVI
«قراردادهای خونین»٣ ✍زهرا سبحانی با همه‌ی این‌ها دادگاه اعلام کرد که آدولف باید اعدام شود؛ طنابی گردنش انداختند و جسدش را در میان قایقی گذاشتند و آتش زدند تا خاکسترش در دریا پخش شود. کسی هم از فلسفه‌‌ی این کار نپرسید چون می‌دانستند که جواب سرکاری جارچی‌ها فقط کله‌شان را باد می‌کند. جارچی‌ها جلوی آن همه خبرنگار که تعدادشان به پانصد نفر هم می‌رسید، با ژستی اندوهگین گفتند: «ما می‌خواستیم به جوانهایمان بگوییم که حق داریم اینجا باشیم و اینطور رفتار کنیم حالا به جای سوال‌های بی‌سرو ته، بروند و در مورد هولوکاست بنویسند.» بعد هم به ذهنشان رسید که رقم نه میلیون و حتی شش میلیون کشتار یهودی، زیادی شاخ‌دار است و این شد که با مشورت پشت صحنه‌، دستور دادند که سَر دَر اردوگاه نازی‌ها که با پول خلق الله موزه‌اش کرده بودند، را تغییر دادند و یک میلیون معقول را به جایش قید کردند. اما پایان این نمایشنامه‌، حتی ذهن هم‌کیشانشان را قانع نکرد. بعدها ذهن پرسشگری مثل «هانا آرنت» نظر داد که این دادگاه سرکاری بوده! ذهن‌های کنجکاو خوب فهمیدند که قول و قرار با مخفی‌کارها و جنجال جارچی‌ها که اگر خدا بخواهد مو هم لای درزش می‌رود، پایانش این نمایشنامه‌ست؛ فرقی نمی‌کند نامت آدولف هیتلر باشد یا آدولف آیشمن! پایان @AFKAREHOWZAVI