🗓 شنبه آرام
✍ نسا خلیلی
▫️دیروز روزی بود که یکی از مفاخر بزرگ ایران اسلامی ترور شد. نتانیاهو بعد از ترور شهید فخریزاده در روز جمعه ۷ آذرماه ۱۳۹۹ توییت کرد: «به شنبه آرام رسیدیم.»
▪️این «دانشمند برجسته و ممتاز» و «عنصر کمنظیر» در آخرین دستاورد خود به تولید کیت تشخیص کرونا و تدارک فاز اول آزمایش واکسن کرونا رسیده بود و میرفت که بار دیگر نقشهٔ دشمن را برهم زد؛ دشمنی که میخواست ملت ایران را با فشار بیماری به زانو درآورد.
▪️پس از بارها تحریم و تهدید خارجی برای متوقفکردن پیشرفت، به حذف فیزیکی او همچون ستارگان درخشان دیگر این سرزمین مانند صیاد شیرازی، مطهری، بهشتی، مفتح، احمدی روشن، قاسم سلیمانی و... روی آوردند.
▪️همانطور که شهید فخریزاده گفت: «گرگ از گرگی خود دست برنمیدارد». دشمن نیز، هرگز از دشمنی خود برای متوقفکردن پیشرفت ایران اسلامی دست برنمیدارد و همواره بر طبل تهدید، تحریم و ترور خود میکوبد.
▪️حال این گرگ در فضای مجازی زیادی آرام نیست! چرا اینجا هیچ خبری از تهدید، تحریم و... نیست؟ جز اینکه منافع او با همین یله و رها بودن فضای مجازی تامین میشود و نه تنها شنبههایش آرام است بلکه سالنامهاش هم آرام است.
#شهید_فخری_زاده
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🔖خود را فریفتهایم
🖋آمنه عسکری منفرد
توییت معنادار نتانیاهو در روز شنبه بعد از ترور دانشمند بزرگ «شهید محسن فخریزاده»، در تاریخ ۷ آذر ۱۳۹۹ را شنیدهاید: «شنبهی آرام اسرائیل شروع شد.»
به راستی معنای این پیام مهم نتانیاهو چه بود؟ برای پاسخ به این پرسش مهم توجه کنیم:
▪️سالهاست توهم دانایی و دانشافزایی حاصل از زیست درفضای مجازی، سرانهی مطالعه را به طور چشمگیری کاهش داده و ما بیتفاوت شدیم،
▪️سالهاست علیرغم توصیههای رهبر انقلاب به کنترل فضای مجازی، به یله و رهابودن آن نه تنها عادت، بلکه افتخار میکنیم،
▪️سالهاست توجه به خوراک جسم را به خوراک روح ترجیح دادیم و روح و جان فرزندان دلبند خود را بیپناه و تنها در فضای مجازیِ مسمومِ بیگانه رها کردیم، به تصور اینکه به آنها قدرت انتخاب دادیم،
▪️سالهاست پرسه زدن در صفحات مجازی بیگانه مثل اینستاگرام و واتساپ را نشانهی روشنفکری و پیشرفت دانسته و گاه معیشت خود و دیگران را به آن وابسته میدانیم و...
آری! سالهاست ما خود را فریب دادیم و نهتنها به خواب آرام نتانیاهو و اسرائیل کمک کردیم، بلکه خودمان نیز به خواب عمیق غفلت فرورفتیم.
ما حتی فکر نکردیم مبارزه با استکبار و اعلام انزجار از او، چه ارتباطی با زیست مجازی در فضای بیگانه دارد ؟ حتی باور نکردیم وقتی که شعار «مرگ بر اسرائیل» و «مرگ بر آمریکا» میدهیم، در صحنهی عمل باید کالاهای اسرائیلی را هم تحریم کنیم، پس گاه توجیه میکنیم تا دامان خود را مبرا کنیم. نکند روزی فرا رسد که با لگد دشمن بیدار شویم که آن روز قطعا دیر خواهد بود.
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
«مادر تمام عالم»
✍طاهره میر احمدی
کودک باشی و در مکان کوچکی به نام شعبابیطالب به همراه تعداد زیادے از ایمانآورندگانِ پدرت، محاصره همهجانبه و تحریم اقتصادی کفار شوے، تا سهم غذاے روزانه چند نفرتان یک دانه خرما شود.
مادر را در این اثناء از دست بدهی و با همان سن کم، همدم و همراه پدرے شوے که رهبر آن گروه و پیامبر خداست.
صبور و مقاوم باشی و همان جا مدال افتخار لقب "اُمابیها" را از دست پدر بگیرے و بشوے مادرپدرت و مادر تمام عالم.
چه قصهے آشناییست این ماجرا در این روزها، اسم شعبابیطالب به غزه تبدیل شده.
غزه همان باریکه کوچک با انبوهی از جمعیت فلسطین، که در محاصره همهجانبه و تحریم اقتصادے رژیم کودککش اسرائیل است.
کودک و بزرگ، مرد و زن با صبر و مقاومت کار مادرے کردند و همانند مادر تمام عالم، دین پدر را یارے کردند.
مردم مظلوم غزه، چه رهروان خوبی در صبر و مقاومت، برای مادر شدند.
قرآنی که تا چند وقت پیش اسیر دست افراد جاهل به آتش کشیده و بیاحترامی میشد، هماکنون مردم دنیا به واسطهے روحیهے مقاوم و صبور مردم غزه، دربهدر به دنبال آن براے مطالعه میگردند و بعد از آن مسلمان میشوند...
#فاطمیه
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
«هنر و هنرمند»
✍زهرا نجاتی
قصه ناتمام و نه چندان پیچیده هنرمندها، هنوز هم ادامه دارد.
قشری که تقریبا بدون هرگونه نظارت برفعالیتهایش، زندگی میکند، اوج میگیرد، شهرت پیدا میکند، ثروت می اندوزد و نهایت هم دست خودش است که لگدپراکنی کند یا مثل خانم معصومی، قدردان باشد و به قدر کفاف خودش از همه اینها هم بهرهمند شود. او نمونه بارز زنی بود که توانست در فضای مسموم هنری خودش را حفظ کند.
هرچند اگربخواهیم نگاهی فراتر و تمدنی به این موضوع داشته باشیم، باید اعتراف تلخی داشته باشیم مبنی بر اینکه فضای هنری جامعه ما به قدری از ارزشهای اسلام و انقلاب فاصله گرفته که در اغلب موارد حتی اگر نیروهای مذهبی و متدین، وارد شوند، به جهت خصوصیتهای ماهیتی ظهور این تمدن و تکنولوژی از جایگاه غرب و مقایسه شانه به شانهاش با غرب، بازهم به صورت طبیعی از جایی به بعد از ارزشها فاصله خواهد گرفت و به جز عده کمی، در جامعه هنری باشکل و شمایل و پرستیژ خاصش مضمحل خواهد شد.
اینجاست که باید ارزش گروه هنری عماریار و افرادی مانند مرحوم نادرطالب زاده، پروانه معصومی، حسن جوهرچی، علی سلیمانی و در میان زندهها علیرام نورایی و امیرمحمد زند، دانسته شود.
از طرفی در برآوردهایمان، درتعیین شاخصها و ملاکهای رشد اجتماعی و هنری، باید این را لحاظ کنیم که به لحاظ تمدنی نیازمند هنر متعهدی هستیم که از پایه و اساس مطابق با سیاست صهیونیستی سینما نباشد، دلیل تاکید رهبری معظم از دهههای پیش مبنی بر حضور نیروهای متدین و ارزشی در فضای هنرهای تجسمی، نیز همین موضوع است.
اگرچه پروانه معصومی و امثال او، قطعا حجتهایی برای همه ما در موضوع حرکت خلاف موج، خواهند بود اما همه ما به خصوص قشر مذهبی جامعه، باید تلاش کنیم تا در ابعاد هنری به شکلی گسترده بدون اینکه مطابق فرمایشات امروز رهبری، دچار ویترین و فضاسازیهای منفی و همچنین موانع شیطانی نشویم؛ اما بتوانیم به نحو احسن با هنرمتعهد در جذب جامعه و جوانها، به ارزشهای دینی و انقلاب قدم برداریم تا به زودی بتوانیم تمدنی صد درصد اسلامی، رقم بزنیم.
#امام_زمان
#هنرمتعهد
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
«قراردادهای خونین»٣
✍زهرا سبحانی
#بخش_اول
حساب شبهایی که او را مخفی کرده بودند داشت از دستش در میرفت. روزنامهها میگفتند که فقط نُه شب از این شبها، در آرژانتین مخفیاش کرده بودند و خدا میداند چقدر طول کشیده بود تا او را به اینجا بیاورند آن هم قاچاقی.
هفده سالی میشد که همه او را به اسم «نیکولاس کلیمن» میشناختند. شبهای اول به این فکر میکرد که چطور شناساییاش کردند؟!
این اواخر هم به این فکر میکرد که آخر عاقبتش چه میشود؟ و از حسابی که سر او برای پنهان کردن خیلی چیزها باز کرده بودند، بیخبر بود.
غائلهی قاچاقش در جهان تمام نشده بود که او را آوردند و نشاندند جلوی کلی آدم با ملیت ساختگی و جعلی.
دور و برشان هم پر بود از خبرنگارانی که مدام از این گوشه به آن گوشه میرفتند تا زاویههای مختلف جلسه را برای غایبان به تصویر بکشند.
فلش دوربینها، چشمهای آبی رنگاش را میآزرد. از پشت عینک، هم میشد جاخوردنش را از دیدن این همه دوربین و آدم، حس کرد. بیشتر از او، خود خبرنگارها متعجب بودند؛ هرجور حسابش را میکردند، آدم روبهرویشان با آن قدِ بلند و کلهی تاس و بینی باریک برگشته، هیچ رقمه به آدولف آیشمن، فرماندهی نازی فاشیستها شبیه نبود. عدهای هم درگوشی گفتند که قیافه و حتی حرفزدنش به یک کارمند سادهی بانک شبیهتر است تا یک فرماندهی عالیرتبهی SS؛ ولی جارچیها بلد بودند خیلی چیزهای عجیب و غریب را واقعی و معمولی جلوه دهند.
مخصوصا برای این روزها که حسابی دستشان خالی بود. آخر، تمام ترفندها و جارزدنهایشان هم نتوانسته بود جوابگوی ذهن پرسشگر جهان و حتی جوانهای یهودی باشد. از یک جایی به بعد، دیگر استدلالهایشان در حدی نبود که طبل هولوکاست را به فرسنگها دورتر یعنی فلسطینِ مسلمانِ بیربط با نازیها را مرتبط کند.
دوستان و همکاران اسحاق شامیر بودند که مثل منجی به دادشان رسیدند و آدولف را از آن سر دنیا یعنی آرژانتین، ربودند و قاچاقی برایشان به ارمغان آوردند. آن زمان، اسحاق شامیر از مأموران موساد بود.
با همهی اینها یک جای کار میلنگید و حساب کتابشان با آدولف جور در نمیآمد. شاید هم طبق قول و قرارهای پنهانی پیش میرفتند ولی ظاهرش هرچه بود، خوشایند نبود. نه خوشایند آدولف و نه خوشایند جارچیها و نه حتی خوشایند مخفیکارها...
آدولف نه فقط قیافهاش به نازیها نمیخورد بلکه حتی محاکمهاش هم شبیه هیچ یک از نازیها نبود.
با خودش فکر میکرد که آخر عاقبت تنها نازی که بیرون از دادگاه نورنبرگ محاکمه میشود؛ چه میشود؟ آن هم در دادگاه اسرائیلی که از قاضی گرفته تا دربان آن، برای سرپوش ملیت جدیدیشان، خون یهودیها را مطالبه میکردند. خواندن ته ماجرا، هوش زیادی نمیخواست، علیالخصوص اینکه خواهان پرونده، اسرائیل بود که در زمان هولوکاست مدعایش، اثری از آن بر روی نقشهی جهان نبود.
آدولف یک لحظه احساس کرد در بدمخمصهای گیر افتاده و آرزو کرد که با همقطارانش در همان نورنبرگ آلمان محاکمه میشد؛ خبر داشت که آنها قبل از محاکمه یا خودکشی کرده بودند یا از قبل مرده بودند و
چند نفری که بدون سرکاری محاکمه شده بودند، آنقدری مهلت داشتند که خاطرات مستند و بیسند در معیت هیتلر را بنویسند و بعد اعدام شوند. در نظر او خوبی آن دادگاه به این بود که داوران آنجا، سران متفقین بودند نه کسانی که به جرم آدمربایی و قاچاق او تحت پیگرد قانون بینالملل بودند؛ اما صدای درونش او را از این دلخوشی بیرون آورد: «بیخیال شو! اینا فرقی باهم ندارند همشون سر و ته یه کرباسن.. »
فلش دوربینها او را از افکار آشفتهای که به سرش چنگ میزدند، جدا کرد، سعی کرد حواسش را جمع سوالهای احساساتی دادستان یهودی کند که بدون مدرک و سند فقط در حال القای یک نمایشنامه بود...
سرجمع همهی جوابهایی که از دهان آدولف خارج شد، تأکید بر بیگناهیاش بود و گاهی هم «مأمور و معذور بودن» را به میان میکشید.
آدولف، هربار، با حرفهای دادستان، گذشته را ورق میزد. صدای اتوبوس و قطارهایی که برای جابه جایی یهودیان آلمان و لهستان فراهم کرده بود در سرش پیچید، گفت: «من میخواستم یهودیها زیر پای خود زمین محکم داشته باشند...»
اگر وراجی دادستان نبود، شاید تا فراخوان جذب یهودیان اروپا برای اتحاد با نازیها توسط آبراهم اشترن و اسحاق شامیر ماجرا را پیش میبرد و حتی از همکاریشان با نازیها در شرق اروپا پرده برمیداشت.
از بخت خوب یا بد او بود که «آبراهم» رهبر گروه «اشترن»، دنیا را از وجود خود راحت کرده بود؛ در عوض، اسحاق شامیر، جانشین او از کلهگندههای اسرائیل بود که میشد با استناد به این حقیقت، خودش را تبرئه کند؛ اما ترجیح داد که برای گوشهایی که نمیخواهند بشنوند، زحمت گفتن را به خود ندهد و اجازه داد دادستان همچنان با همان پرحرفی بتازد.
🍃ادامه دارد
#غزه
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
«قراردادهای خونین»٣
✍زهرا سبحانی
#بخش_دوم
در گیرودار توجیه درون خود و حرفهای بیسر و ته دادستان بود که «قراردادهای سازمان صهیونیست جهانی» از دهان او به گوش حاضران رسید. همهمهی دادگاه، او را خاموش کرد. یک لحظه یاد موساد افتاد که چطور او را بعد از هفده سال با هویت ساختگی نیکولاس در آرژاننین، پیدا کرده بود. میدانست آدرس خانهاش را میدانند...
اما سکوت دادگاه، یعنی اینکه او باید ادامه میداد و از محتوای قراردادهای بین هیتلر و سازمان بگوید. قراردادهای خونین که ارمغانش «تسلط بر جهان» بود و برایش میلیونها آدم با برچسب جنگ جهانی، قربانی کرده بودند؛ آدولف کچل، که دیگر برایشان عددی نبود.
هجوم این دانستهها،آدولف را سر چندراهی گذاشت که
نمیدانست از کجا شروع کند؛ از همان اول که
«سازمان صهیونیست جهانی یهودی» به این نتیجه رسیده بود با اخلاق بد یهودیهای ساکن اروپا، نمیتواند نقش خیرخواه را بازی کند و اول و آخر نقشههایش را نقش بر آب میکردند؛ یا از فلسطین که کتاب تحریف شده، از آن به عنوان سرزمین موعود یاد کرده بود.
در چشمهای آدولف تردید موج میزد.
شاید اگر از زد و بند سازمان با هیتلری که نمیخواست یهودیها در اروپا بمانند، شروع میکرد بهتر میبود؛ در سال1930 که خبری از جنگ نبود و رکود بدی یقهی آلمان را میفشرد، قرار مدار بر این شد که در ازای تأمین سوخت و مواد خام آلمان توسط سازمان، هیتلر متعهد میشد با اتوبوس و قطار، یهودیان اروپا را راهی فلسطین کند. به آن نشان که سازمان از همان سال، شروع به توسعهی بانک و چند کارخانه توسط سردمدارانش در فلسطین کرد. آدولف حتی به این فکر کرد که
پای تبلیغات جارچیها برای سرزمین موعود و انتشار فراخوانهای اتحاد با نازیها را هم وسط بکشد و از ضرب سکههایی بگوید که به یمن این نقشهی بیعیب و نقص، نشان نازیها یک طرفشان بود و نشان ستارهی داوودِ صهیونیستها در طرف دیگر!
آدولف میدانست که همهی اینها قرار بوده مخفی باشند؛
اما قدرت خدا، گاهی وقتها سازمان، زنجیر پاره میکرد و علنی، از نازیها حمایت میکرد. طوری که صدای رئیسجمهور چک را درآورد و به سردستهی سازمان توپید: «آقاجان! این چه وضعیست که راه انداختهاید در حالی که ما از جان و مالمان برای شکست نازیها خرج میکنیم تا اروپا تقویت شود، سازمان صهیونیستها به جای دفاع از اروپا، با کمکهای مالی و مادی، نیاز نازیها را تأمین میکند...»
یادش آمد که بعد از این تشر، تقریبا یکسال قبل از پایان جنگ جهانی دوم، قراردادی نوشتند که همین خود بدبخت نشستهاش در جایگاه اتهام، بعد از مهیا کردن اتوبوسها، میبایست یهودیها را از میان اسرای مسیحی در اردوگاهها، جدا میکرد و آنها را به سوی فلسطین روانه میکرد...
آدولف غرق باید و نباید چه بگوید و چه نگوید بود که باز هم بدون هماهنگی گفت: «نمایندهی صهیونیستها یعنی کاستنر مأمور بود، یهودیهای به درد بخور را جدا کند و آنها را سوار اتوبوس کند و بدردنخورها را هم به اردوگاه برگرداند»
آدولف نمیدانست چه چیز مهمی را افشا کرده که سروصدای دادگاه او را از افکارش بیرون آورد. کار از کار گذشته بود. این حرفها درگوشی بود که نباید جار زده میشد؛ تا به وقت نیاز برای توجیه افکار عموم، برای بعدهایی مثل این روزها بتوانند با علم کردن مظلومیت همان یهودیهای بدرد نخور، اشکها بریزند و راه رسیدن به اهدافشان را هموار کنند.
دادستان که از این افشاگری دیگر رنگ و رویی برایش نمانده بود، وسط دادگاه پرید و برای چندمین بار قصهی مظلومیت نخنما را از سر گرفت و گفت و گفت تا همهمهها خوابید.
شیرپاک خوردهای هم در میان حضار دادگاه، پیدا نشد که بایستد و فریاد بزند که با تمام این روضهها، برای جنایتهای در فلسطین چه جوابی دارید؟
چطور یهودیان مهاجر آواره و بیچاره، همگی با پول و اموالشان از آلمان آمده بودند این سر دنیا؟ و هنوز پایشان به فلسطین نرسیده حسابهای بانکیشان پر شده بود؟!
اما طبق معمول صدای عدالت خاموش ماند و حاضرین گاهی کلههایشان را برای مصیبتخوانی دادستان بالا و پایین کردند.
🍃ادامه دارد
#غزه
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
«قراردادهای خونین»٣
✍زهرا سبحانی
#بخش_آخر
با همهی اینها دادگاه اعلام کرد که آدولف باید اعدام شود؛ طنابی گردنش انداختند و جسدش را در میان قایقی گذاشتند و آتش زدند تا خاکسترش در دریا پخش شود.
کسی هم از فلسفهی این کار نپرسید چون میدانستند که جواب سرکاری جارچیها فقط کلهشان را باد میکند.
جارچیها جلوی آن همه خبرنگار که تعدادشان به پانصد نفر هم میرسید، با ژستی اندوهگین گفتند: «ما میخواستیم به جوانهایمان بگوییم که حق داریم اینجا باشیم و اینطور رفتار کنیم
حالا به جای سوالهای بیسرو ته، بروند و در مورد هولوکاست بنویسند.»
بعد هم به ذهنشان رسید که رقم نه میلیون و حتی شش میلیون کشتار یهودی، زیادی شاخدار است و این شد که با مشورت پشت صحنه، دستور دادند که سَر دَر اردوگاه نازیها که با پول خلق الله موزهاش کرده بودند، را تغییر دادند و یک میلیون معقول را به جایش قید کردند.
اما پایان این نمایشنامه، حتی ذهن همکیشانشان را قانع نکرد. بعدها ذهن پرسشگری مثل «هانا آرنت» نظر داد که این دادگاه سرکاری بوده!
ذهنهای کنجکاو خوب فهمیدند که قول و قرار با مخفیکارها و جنجال جارچیها که اگر خدا بخواهد مو هم لای درزش میرود، پایانش این نمایشنامهست؛ فرقی نمیکند نامت آدولف هیتلر باشد یا آدولف آیشمن!
پایان
#غزه
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
«شیخ مفید»
✍فاطمه میری
به قصد مسجد، از خانه بیرون زده بود همه فکرش، مشغول خوابی بود که شب گذشته دیده بود: «یعنی چه میشود؟ خواب من شیطانی نبود، این را مطمئنم. پس تعبیر آن چه میشود؟ من چگونه به حسنین(علیهماالسلام) تعلیم دهم؟ آنان امامِ برحق من هستند.»
با پاهایش سنگریزههای کوچهپسکوچههای کَرَخ* را کنار میزد و با خود زمزمه میکرد: «من کجا و بانوی دوعالم فاطمه کجا!؟ از من خواسته به فرزندانش تعلیم دهم؟ حتماً تعبیری دارد این خواب من. خدایا کمکم کن!»
شیخ مشغول عوالم خود بود که خود را در جلوی مسجد کرخ بغداد یافت. بعد از نماز در گوشهای از مسجد درگیر رویای ناپیدای خود بود که بانویی عفیف به سمتش آمد. در حالیکه دستان پسران خردسال خود را گرفته بود، گفت:
- حضرت استاد عرضی داشتم خدمتتان.
- بفرمایید بانو درخدمتم.
- از شما میخواهم به این دوفرزندم علم بیاموزید و متعلم به علم دیانت کنید. اینان دو سید جلیلالنسب هستند. سیدمرتضی و سیدرضی.
نگاه شیخ با نگاه دو کودک معصوم تلاقی کرد و نور امید و علم را در چشمان آنان یافت. یاد احوال آن روز خود افتاد، از پس خوابی نامعلوم که حالا به عینیت رسیده بود. برقی از رضایت در چشمان شیخ تابید، رو به مادر کرد و گفت:
- با کمال میل حاضرم آنان را به شاگردی بپذیرم. مادرشان سفارش آنان را کرده است.
*کرخ: از محلههای قدیم شهر بغداد
#بزرگداشت_شیخ_مفید
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🔖جلوهی رحمانیِ خانوادهی نظام جمهوری اسلامی ایران
(نگاهی به حضور ناهید کیانی در بیت رهبری در دیدار ورزشکاران)
✍آمنه عسکری منفرد
از سالها پیش بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران عزیز، دشمن مستکبر که خود را درجبههی جنگ نظامی، اقتصادی و تحریم در مقابل جمهوری اسلامی ایران ناکام یافت، از طریق جنگ نرم و با هدف گسست خانواده در جهت شکست اقتدار ایران قوی، هویت زنان را نشانه رفت تا از این طریق، ضربهی کاری به بدنهی نظام جمهوری اسلامی ایران وارد کند.
از آنجا که نهاد خانواده و در مقیاس بزرگتر جامعهی ایران اسلامی، با حفظ اتحاد و انسجام بین اعضای خود، همواره نقشههای دشمن را نقشبر آب کرده و بدنهی مقاوم خود را حفظ کرده بود، اینبار در اغتشاشات سال ۱۴۰۱، از طریق جنگ شناختی به دنبال ایجاد دگرگونیهایی در مناسبات اجتماعی خانوادهی نظام برآمد، تا ساختار مقاومت سازندهی آن را برهم زند.بنابراین با یک برنامهی از پیش تعیینشده، با برنامهریزی بعد از مرگ یک دختر جوان، نظام را در کشتن او متهم جلوهداده و با سردادن شعار «زن، زندگی،آزادی» زمینهی ایجاد فتنه را در کشور فراهم آورد.
اما در تمام مدت اعتراضات و اغتشاشات گستردهی خیابانی، رهبر انقلاب به عنوان پدر خانوادهی بزرگ نظام، به دنبال آگاهسازی و هدایت اقشار مختلف به خصوص جوانان و بهطور ویژه، دختران و بانوان شلحجابی بود که بیتوجه به حرام شرعی سیاسیِ کشف حجاب، در دام ِفتنهانگیزان داخلی و خارجی افتاده بودند و در پازل دشمن به ایفایِ نقش میپرداختند و به طور خواسته یا ناخواسته به ضرر اتحاد و وفاق ملی کار میکردند.
آری! وقتی هدف حفظ کیان خانواده است، پدر به عنوان مدیر خانه و برای حفظ انسجام خانواده، بعد از رویت خطاها نیز، چشم خود را به روی خطاهای فاحش و قابل جبران فرزندانِ نادم میبندد و ایشان را از حریمِ امن خانه طرد نمیکند، چرا که او عاقبتاندیش است و میداند همین حفظ اتحاد و یکپارچگی در سایهی امنیت اجتماعی، عامل بقای خانواده و رشد و تقویت بازوان قدرتمندش برای نیل به آرمانهای والای آن است.
در حوادث فتنهگونِ سال گذشته نیز، عدهای از اعضای خانوادهی نظام جمهوری اسلامی ایران از طبقهی بازیگران و ورزشکاران مشهور اما غافل، در دام قشر ایلومیناتیِ رسانه گرفتار آمدند و گاها باعث دامنزدن به آشوبها شدند. اما بعد از کنترل اوضاع توسط نیروهای مدافع امنیت و کنار رفتن پردههای ابهام، عفو رحمانی پدر انقلاب نسبت به خیل نادمانِ فریبخورده که اکثرا جوان بودند، باردیگر اتحاد و همبستگی را بین دلها ایجاد کرده، امنیت را به خانه برگرداند.
در روزهای اخیر نیز، حضور افرادی چون خانم ناهید کیانی (ب البته این بار با حفظ حرمت و پوشش منضبط) در بیت رهبری در دیدار ورزشکاران با ایشان، نمود همین عفو و بخشندگی رحمانی از جانب پدر انقلاب ۴۵سالهی ایران و آغوش باز جمهوری اسلامی ایران، برای آن دسته از طرفداران فریبخوردهی جنبش ناکام «زن، زندگی، آزادی» بود که در روزهای فتنه، ناخواسته با کشفحجاب و دفاع از جنبش، آب در آسیاب دشمن ریخته بودند. همانها که رهبر انقلاب، آنها را فرزندان این ملت خواند و حضورشان در سیل فریبخوردگان را، نه از روی تعمد و عناد با آرمانهای انقلاب و اسلام، بلکه از روی غفلت و ناآگاهی اعلام کرد و راهکار را در راهنمایی و آشنا ساختن ایشان با اهداف پلید دشمنان نظام عنوان کرد. این همان سیرهی رسول اکرم (صلیالله علیه و اله وسلم)است که «اشداء علی الکفار رحماء بینهم».
امروز نیز رفتار و منش رحمانی پدر و آغوش گشودهی نظام به رویِ فرزندانِ غافل ملت، نشان از خطمشی صحیح جمهوری اسلامی در حفظ اتحاد و یکپارچگی ملت دارد که افقهای روشنی را در پیش چشم ایشان گشوده است. نگارنده معتقد است این نیز چشمهای از ضربهفنیِ دشمن با استراتژی قوی ایران مقتدر و تحت هدایت و رهبری سیدعلی خامنهای است تا دشمن باردیگر بفهمد ایران مظلوم اما مقتدر چون همیشه تاریخ، مقاوم و استوار است و اجازهی دستدرازی را به احدی نخواهد داد و امروز این فرهنگ مقاومت در سایهی اتحاد و وفاق ملی است که نظام جمهوری اسلامی ایران را تا رسیدن به قلهها رهنمون ساخته است.
#ایران_قوی
#اتحاد_ملی
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI