eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
713 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
190 ویدیو
15 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰روزانه نویسی ✍️ عاطفه نجفی تمام آموخته‌هایم از تو بوده! آنچه بعد قرن ها, میخوانم انگار با تو زندگی کردم! بیشتر از آن‌که مدیون حرف‌هایت باشم, مدیون رفتارت هستم. در خاطرم نیست که در کودکی و نوجوانی‌، مفصل از تو برایم میگفتند، از چی بود!! اما حس شوق و یک سال انتظار برای رسیدن عید مبعث ها با نماز و جشن و صلوات در جای جای شهر و مدارس با آن لباسهای زیبای بچه گانه و دستان حنایی از سر ذوق فراموش نشدنی است. طعم شیرین و واقعی نقل و نبات عید مبعث را وقتی چشیدم که پدر و مادرم می گفتند: «عجله کنید شب عیده، جانمونید» از ظاهر خانه ها معلوم بود که پیامبر مهربانی از کوچه عبور کرده، اما امروز شاهد حضور مهدی زهرا(عج) در شهر بودیم، چرا که او در نام و زیبایی محمدی دیگر است، آقای جهان است! لطف خدا بود که صفای پدرانه‌ات در هدایت به سوی خلق و خویت، شامل‌مان شد و تو چه می‌دانی چه معجونی است، این جشن های عیدانه مبعث و جلسات خانگی با مزه قرآن و صلواتش! به راستی، چطور یتیم مکه آقای جهان شد؟ به دنبال جواب سوالم بودم که پدر گفت: حسینیه ثارالله بمب گذاری شد و چقدر شهید شدن. اونها از منش و شیوه رسول الله در جذب خود استفاده می کنند. آقای جهان، ببخش که نشناختیمت، آن یهودی، داعشی، صهیونی و... بهتر از ما تو را شناختن و ما محروم از محبت پدرانه ایم، اما ازت میخوام بصیرت را عیدانه ما بدید، قول میدیم برای تسکین دل مهدی زهرا(عج) بذر محبت به خامنه ای را عاقلانه و عاشقانه در دل بکاریم و با رفقای فاطمی و سلیمانیمان گمنامانه قدم برداریم و نگذاریم دشمنان قسم خورده ات از صدر اسلام تاکنون، خیبری دیگر بسازند و دست به توطئه علیه عاشقانت. @AFKAREHOWZAVI
حسین علیه‏ السلام می آید تا… ✍م* صالحی حسین با کوله‏باری از عشق و ایمان. می‏آید، تا کمر طاغوت‏های جهان را بشکند و شوکت ستمگران رافرو بریزد. حسین می‏ آید؛ تا همه پنجره ‏های دنیا، رو به حق و حقیقت باز شوند؛ تا بندهای اسارت و بندگی را از پای بشر باز کند؛ تا ریشه ی باورهای سبز و آسمانی، نخشکد؛ تا فریاد آزادی و آزادگی، در سینه‏ ها یخ نزند و اسلام، جاودانه شود.. . امروز گلی می‌‏آید؛ گلی که کشتی‌بانِ «سفینة النّجاة» است. می‌‏آید و آرامش را برای دل‏‌های عاشقان به ارمغان می‏‌آورد. فرشتگان، دسته دسته از آسمان به استقبالش فرود می آیند؛ تمام کائنات، ایستاده‏اند تا ورودش را به نظاره بنشینند. حسین جان! تو از کدام تباری که بعد از هزار و چهارصدسال، باز هنوز نام بلندت نوای حنجره‏هاست.. چه کرده‌ای با دل‌های عشاقت؟! تو آمدی تا منکر، به ذلت آید و معروف برجهان سروری کند؛ تا باران آزادگی و عدالت ببارد.. و در این جادهٔ سراسر خطر، تار و پودت را با پروردگارت معامله کردی. آری، عاشورا خلاصه‏ای بود از روزهای سربلند زندگی‏ات؛ روزهایی که شانه‌های علی‏ وارَت، بار سنگین امامت را به دوش می‏کشید. در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم به گفت‏‌وگوی تو خیزم به جست‏‌وجوی تو باشم. اللهم ارزقنا شفاعة الحسین یوم الورود @AFKAREHOWZAVI
«غمِ غزه» ✍سیده ناهید موسوی فارغ از همه دغدغه‌های روزانه، مسولیت‌ها و اهدافم، در این چند ماه برای یک لحظه «غزه» و اتفاقات فجیعی که هر روز بیشتر و بیشتر از آن‌ها بر سر مردم می‌گذرد را فراموش نکردم و نخواهم کرد. غزه درد بزرگیست که جراحت آن ترمیم نمی‌شود بلکه عمیق‌تر می‌شود بر پیکره هر انسانی که وجدان بیداری دارد. غزه را شاید دنیا با شهدایش، با ویرانی‌ها و خون‌های ریخته شده با تعداد بمب و موشک‌های آوار شده بر آن بشناسند. اما از نگاهی دیگر من عشق به وطن و سرزمین، ایستادگی تا پای جان، صبر و مقاومت، ایمان راسخ به خدا را در چهره‌های فلسطینیان دیدم. و عشق را در چشمان کودکانی که با زخم و شکستگی بازهم می‌گفتند این امتحان از جانب خداوند است. و معنای صبر را در والدینی که با دستان خود کودکانشان را کفن پوش به خاک می‌سپردند و بر پیکرهایشان نماز اقامه کردند دیدم. و ایمان دوباره جان گرفت وقتی کودکی زیر تیغ جراحی با هوشیاری کامل قرآن تلاوت می‌کرد تا کمتر درد بکشد، تقرب واقعی به خداوند را در همین لحظات می‌توان احساس کرد. غزه یک درس بزرگی برای جهانیان است. درسی که خط به خط آن با خون شهیدان و حسرت برای داشتن یک زندگی آرام و بدون غارت و غصب است. حق زندگی و آرامش، حق‌تحصیل و یادگیری، حق نفس کشیدن در غزه را رژیم صهیونسیتی از تک تک مردمان مظلوم اما مقتدر ربود. تقدیر غزه و خون سال‌هاست که بهم گره خورده است و داستان چند ماه و چند روز نیست بلکه هفتاد و پنج سال از غصب و زورگویی در غزه می‌گذرد و مقاومت همچنان ادامه دارد. جنگ اتفاقی است که رخداد آن درهر جای جهان ناگوار و پیامدهای جبران ناپذیری دارد. غارت، آوارگی، یتیمی، قحطی و... آسیب‌های فراوانی که بر بدنه جامعه و اعضای آن می‌زند و در طولانی مدت منجر به چالش‌ها و معضلات عمیقی می‌شود. مسئله اول جهان اسلام و مسلمین همچنان فلسطین است. پس بیایم غزه را فراموش نکنیم، غم غزه فراموش شدنی نیست.اکنون تکلیف هر انسانی در هر گوشه از دنیا رساندن صدای مظلومیت مردم غزه و نسل کشی بی سابقه درحال وقوع است. نصرٌ من الله و فتح قریب @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃قیام بانوان برای نصرت ولی زمان 🍃 🔷باحضوربانوان فعال سراسر ایران عزیز برای تجدید عهد با مادران شهدا در مسیر تحقق امر ولی 🔻بانوان جبهه ی فرهنگی انقلاب 🔻حلقه های میانی خاص و عام 🔻بانوان صاحبان مخاطب 🔷تجلیل از مادران شهدای حمله ی اخیر تروریستی سوریه و بانوان تاثیرگذار 😍قرعه کشی ۴۰سفرزیارتی مشهد 💠سخنران:حجت الاسلام عابدینی 💠بامداحی:حاج حسن شالبافان 🕰 زمان: جمعه ۲۷بهمن ساعت ۹صبح مسجد مقدس جمکران شبستان کربلا 🍃جهت شرکت در برنامه این فرم افزار راتکمیل بفرماییدhttps://formafzar.com/form/b6rez
. «اسوه شجاعت» ✍ راضیه کاظمی زاده آن روز که پدرت امیرالمومنین علیه السلام از برادرش عقیل بن ابی طالب که در علم «انساب» معروف بود، درخواست کرد تا همسری برایش اختیار کند که از دلیر مردان عرب باشد و برایش پسری شجاع و سوارکار بدنیا آورد، جناب عقیل مادرت «فاطمه کلابیه» را معرفی کرد و فرمود:« با او ازدواج کن زیرا در عرب شجاع تر از پدران و خاندان او نیست»، و سپس در مورد جد مادری ایشان «ابوبراء عامربن مالک» که در آن روزگاران از نظر دلاوری و شجاعت کم نظیر بود گفت:« ابوبراء جد دوم فاطمه کلابیه از شجاعت در میان قبائل عرب بی نظیر است و کسی را شجاع تر از او جز حضرتت نمی شناسم، از این رو او را به «ملاعب ألسنة» یعنی بازی کننده ی نیزه ها می نامند». فاطمه کلابیه با پدرت ازدواج کرد و اولین روز ورودش به منزل علی علیه السلام مصادف بود با بیماری حسنین علیهم‌السلام، عروس تازه ابوطالب به محض ورود خودش را بر بالین آنها رساند و همچون مادری مهربان به دلجویی و پرستاری از آنان پرداخت. ثمره ازدواج فاطمه کلابیه با علی علیه السلام چهار پسر بود به نام های: عباس، عبدالله، جعفر و عثمان . در وصف لقبش شنیده شده است: «وی مدتی بعد از زندگی مشترک با حضرت علی علیه السلام به ایشان پیشنهاد کردند، به خاطر اینکه فرزندان حضرت فاطمه سلام الله علیها با بردن نام او توسط پدرشان به یاد مادر خویش نیفتند و خاطرات گذشته در یاد آنان تداعی نگردد و رنج بی مادری آنان را آزار ندهد دیگر او را فاطمه صدا نزنند و فقط «ام البنین» بنامند.» «ام البنین» در ولایت مداری و احترام به فرزندان دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله پیش قدم بود و آنان را بر فرزندان خود مقدم می داشت و بخش عمده محبت و علاقه ی خود را متوجه ی آنان می کرد و آن را فریضه ای دینی می شمرد! نمونه ای از این احترام را در «واقعه ی عاشورا» می بینیم آن زمان که «بشیر» فرستاده ی امام سجاد علیه السلام به مدینه آمده بود تا مردم را از ماجرای کربلا و بازگشت کاروان امام حسین علیه السلام با خبر سازد. به او فرمود: ای بشیر از امام حسین علیه السلام چه خبر داری؟ بشیر گفت: خدا به تو صبر دهد که عباس تو کشته گردید! ام البنین فرمود: از حسین علیه السلام مرا خبر ده! بشیر خبر شهادت بقیه فرزندان او را هم اعلام کرد ولی ام البنین پیوسته از امام حسین علیه السلام خبر می گرفت و می گفت: فرزندان من و آن چه در زیر آسمان است، فدای حسینم باد. چون بشیر خبر شهادت امام حسین علیه السلام را به آن حضرت داد صیحه ای کشید و گفت ای بشیر رگ قلبم را پاره کردی و سپس صدا به ناله و شیون بلند کرد. از اینجاست که می فهمیم الگوی عباس چه کسی بوده است، بی درنگ او شجاعت و دلیری و ادبش را از مادرش به یادگار داشته و به خوبی توانسته در واقعه ی عاشورا آن را به پای اربابش حسین علیه السلام بریزد و در رکابش به شهادت برسد. به راستی که امیرالمومنین علیه السلام چه زیبا فرمودند: سرشت و خصائص، در نسل ها به فرزندان منتقل می شوند! ای اسوه ی شجاعت و ادب میلادت مبارک @AFKAREHOWZAVI
📢انجمن علمی ادبی ساهور وابسته به گروه تاریخ دانشگاه باقرالعلوم(ع) برگزار می‌کند: سومین نشست سنجه رمان های تاریخی 🔸زمان: سه شنبه 1 اسفند 1402، ساعت 13 🔸 مکان: دانشگاه باقرالعلوم(ع)، ساختمان آموزشی علامه طباطبایی، سالن نشست ها @BouNews 🌐https://eitaa.com/bouath
. این‌جا مهمانی اختصاصی است ✍فاطمه میری طایفه فرد خدا وقتی زمین را خلق کرد یک تکه‌اش را صفا داد و کرد بهشت ایران. جایی که با کمترین ذائقه‌ای، بوی بهشت را در خاک آن می‌یابی، حال اگر شهدا برای آمدنت آب و جارو کنند، آن‌وقت مدهوش بوی باران و خاک نم‌زده می‌شوی، شک نداری که بهشت هم این‌گونه نیست، باران شلمچه، خاک‌های چسبیده به کفش‌ها، همه انگار زبان بازکرده‌اند که بگویند: این‌جا مهمانی اختصاصی است. خورشید شلمچه قشنگ‌تر از هرجایی، می‌رود که غروب کند و خودش را به کربلا برساند، آن‌وقت است که خواندن حُمره مغربیه به‌ کارَت می‌آید و وقت، وقت اذان مغرب به افق کربلای ایران می‌شود. شلمچه، همان دشت وسیعی است که هیچ جان‌پناهی برای جان‌های شهیدان نداشت، ولی به قاعده لطف الهی، حالا جان‌پناه شده برای عاقبت بخیری خیل عظیمی از مردمان، بی‌قاعده‌ی زمان زیستن، بی‌توجه به تقویم خورشیدی و قمری. این دشت کربلاگونه، شهیدانه زیستن را روایت می‌کند. شلمچه را امام‌ رضا جان برکت داد، همان‌وقت که قدم گذاشت بر چشمان این خاک تا شلمچه دیدنی شود. شلمچه محل پرواز از ملیت و نژاد است به سوی خونِ خدا، از شلمچه به کربلا رفتن حال دیگری دارد. عبور از این خط فرضی تو را شهروند تمدن اسلامی می‌کند هرچند که ایرانی باشی. شلمچه با یارانش تماشایی‌تر است چه آنان که مدفون خاک‌اند و چه آنان که در اوج گم‌نامی، سنگ قبری دارند. اصلا شلمچه هرچه هست گمنامی‌ست، باقی ماجرا تثبیت همین درس است. شلمچه را اگر یارانِ زنده‌اش روایت کنند زیباتر است. حرف کسی که خاک این‌جا را در بازه زمانی هشت ساله به رخت و تنش دیده بیشتر شنیدنی‌است. حالا اگر یک چشم هم نداشت، نداشت. اگر بی‌خیال عافیت‌طلبی دنیا، عمرش را صرف روایت شهیدانه زیستن هم کرد که کرد. مگر سردار و سرباز بازنشسته می‌شود؟ مگر تنور عشق سرد می‌شود؟ این‌ها را در روایت‌گری حاج حسین یکتا می‌بینی. پس اگر عشق است که خاموشی ندارد و اگر خاموش شد بدان که هرچه هست جز عشق. بعد از نماز کنار هشت شهید گمنام، می‌روی که بشنوی، اصلا خودزنی کنی، شاید می‌دانی می‌خواهی چه بشنوی، می‌روی که بیشتر بشنوی، بیشتر خجالت بکشی، شاید هم بیشتر عاشق شوی، چون عشق به تثبیت است، به تکرار است به تمرین است. حالا لابه‌لای تمام حرف‌ها دوتا بدجور به دلت می‌نشیند، از داستان بچه‌های همین مملکت که بلد بودند چطور برای خدا دلبری بکنند، بلد بودند چطور این "خودِ" لعنتی را لجام بزنند. مثل همان شهیدی که فقط یک صفحه از قرآن را حفظ نکرده‌بود که نکند انتساب حافظ کل قرآن او را مغرور کند. یا شهیدی که پلاکش را می‌اندازد بالای خانه خدا که اگر شهید شد، حتی استخوان‌هایش هم رد و نشانی نداشته‌باشد. راستش این‌ها به دنیای پربازدید امروز نمی‌آید. این‌روزها دیده شدن بیشتر می‌چسبد، هرچند که دنیا با همه زیبایی‌هایش دیدنی نیست، دل‌گیر است و پاگیر. حاج حسین یکتا این‌ها را می‌گفت و گوش حسینیه شلمچه گواه گریه‌ها و ناله‌های فرزندان این کشور، دهه هشتادی‌ و هفتادی و حتی نودی‌ها بود. گوش حسینیه پر بود از نجواهای همین بچه‌ها که بچه می‌خوانیم‌شان و حالا خیلی بلند و بزرگتر از فکر ما شده‌بودند. خوش‌به حال ایران که فرزندانی این چنین دارد، خدا زیادشان کند. اما آن‌طرف بی‌لقب و درجه "حاج حسین یکتا" پدری می‌کند، بزرگتری می‌کند برای بچه‌های فرهنگی. شلمچه میثاق می‌گیرد از زائرانش، از آن‌هایی که آمدند و شنیدند که این قند و نبات را بچشانند برای کسانی که شیرینی کاذب و دروغین دل‌شان را زده و دنبال شهد گوارای معنویت‌اند. شلمچه منتظر است، منتظر دیدن همه ما. جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم. @AFKAREHOWZAVI
. آغاز و پایان ماجرامریم حمیدیان، با ارسال یادداشتی به جمع نویسندگان مجله افکار بانوان حوزوی پیوست. یکی از دلایل بی انگیزگی برای رای دادن، نداشتن ارتباط مستمر با نماینده است. یعنی مردم هنگام تبلیغات با نامزد انتخابات آشنا و برنامه هایش را می‌شنوند، سپس قانع شده و رای می‌دهند‌. پس از انتخاب شدن نامزد به عنوان نماینده، ارتباط پیوسته ای بین او و رای دهندگان شکل نمی‌گیرد و مردم نتیجه رایی که داده اند را از نزدیک نمی‌بینند. نبود این ارتباط دائم از چند جهت تاثیر گذار است: ۱. بینش سیاسی مردم افزایش نمی‌یابد زیرا از عواقب انتخابشان به طور شفاف آگاه نمی‌شوند تا در دوره های دیگر، معیارهای بهتری را مدنظر قرار دهند. همچنین اگر مردم در جریان عملکرد نماینده خود قرار گیرند، متوجه نقش‌شان در سرنوشت کشور خواهند شد و همین امر موجب انگیزه برای شرکت در پای صندوق های رای است. ۲.عملکرد نماینده در غیاب نظارت مردم، شفاف و سازنده نخواهد بود، و حتی ممکن است نماینده به برنامه ها و وعده های خود غفلت ورزد. همچنین با نظارت مردم، نماینده از آفاتی مانند دنیازدگی و شهوت مقام در امان می‌ماند. برای شکل گیری ارتباط سازنده و دائمی مردم با نماینده انتخابی شان، هر دو طرف باید بکوشند. یعنی مردم با مطالبه و درخواست کارنامه از نماینده، به این ارتباط کمک کنند. نماینده هم با راههای مختلف مانند دیدارهای مردمی، شفافیت آرا و ارائه گزارش عملکرد در شکل گیری رابطه دو طرفه کوشا باشد. رای دادن پایان ماجرا نیست، آغاز ارتباطی چهارساله میان مردم و نماینده شان است. @AFKAREHOWZAVI
. معلای عزیز! ✍مریم حمیدیان تو از اولش هم یک کار فرهنگی تمیز بودی در دنیای رسانه های کثیف! یک عملیات آتش به اختیار، که می‌زند کاسه کوزه سیاه نمایان را می‌شکند‌. همان‌هایی که سال‌هاست می‌گویند دین نشاط ندارد! همان‌هایی که مردم عزیز ما را همیشه دل‌مُرده می‌خواهند‌. تو حقیقت نابی هست در میان اکاذیب دیجیتال! وگرنه دلیل تیتر زدن گرگ صفتان علیه تو چیست؟ به قول امام بزرگوارمان "نباید توقع داشته باشیم خوب بگویند، اگر خوب بگویند معلوم می‌شود ما خیانتکاریم!" جلد۹ صفحه۵۲۷ @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. تقدیم به روح نورانی نسیبه علی پرست همسر شهید مدافع حرم، سجاد طاهرنیا : نسیبه باش دل من، نسیبه ای که خطر کرد همانکه در اُحد از جان و مال خویش گذر کرد همانکه وقت فرار فلانیان و بزرگان طمع نکرد و نترسید و ماند و سینه سپر کرد نسیبه باش همانکه حُنین شاهد او بود همانکه چادر غیرت برای معرکه سر کرد نسیبه را بشِناس و نسیبه‌های زمان را همانکه مانده به دل‌ها، همانکه عزم سفر کرد که بعد رفتن یارش، نبود صبر و قرارش که ذره ذره غمش در دل زمانه اثر کرد تمام دغدغه‌ی او ظهور بود و امامش از آنچه غیر امام و قیام بود حذر کرد نسیبه باش دل من! پر از وقار و پر از نور که در سیاهی دوران به جز نسیبه ضرر کرد ✍عاطفه جوشقانیان @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ☀️ پویش روایت‌نویسی «پـــای انــتـــخـــاب» 🔸 همیشه در معرض انتخاب هستیم 📌ماجراهای خواندنی خود را از روزهای و مشارکت سیاسی بنویسید‌. 🎁 اهدای جوایز به برترین اثر پس از داوری ✔️روایت اول: سه میلیون تومان ✔️روایت دوم: دو میلیون تومان ✔️روایت سوم: یک میلیون تومان 🔸تعداد کلمات: ۳۰۰ تا ۶۰۰ کلمه. 📆 مهلت دریافت آثار: پایان روز هشتم اسفند. 🖋کوتاه‌نویسی در این پویش امتیاز ویژه دارد. 📲 آثار خود را به آیدی زیر در پیام‌رسان ایتا ارسال کنید. @Rahman 📮فکرت، رسانه اندیشه و آگاهی؛ 📲وبگاه| فکرت |مدرسه فکرت @HOWZAVIAN
«سیاست در گردش» ✍نرگس ایرانپور ظاهرا پیش از آنکه من سوار شوم بحث داغ شده و من درست وسط‌های دعوا رسیده بودم. راننده با حرص دنده را عوض کرد و گفت: " من سر حرف خودم هستم رأی بده نیستم مگه رأی من یه نفر کاری از پیش می‌بره؟" مسافری که کنار دست من نشسته بود نگاهش را از داخل آینه به راننده دوخت: مثل اینکه مرغت یه پا داره، بالأخره از ما گفتن هر یه رأی یه انتخابه و وقتی رو هم جمع شه می‌تونه تأثیر بذاره. مردی کنار خیابان دستش را بالا کرد و با نیش ترمز راننده سوار شد. محکم در را کوبید و نشست. راننده شاکی شد: __ آقا یواش چه خبره! مرد هم که دست کمی از راننده نداشت بلافاصله گفت: " بی خیال آقا با یه بار اتفاقی نمی‌افته." راننده کلافه گفت: " تا شب صد نفر مثه تو سوار می‌شن اگه بخوان همه این در و بکوبن که کار ما دراومده و باید هر شب هرشب بریم در رو روغن کاری کنیم." مرد کنار دست من انگار پاس گُل را گرفته باشد سریع گفت: " دیدی آقای راننده همین یه بار یه باره که یه اتفاق بزرگ رقم می‌زنه" @AFKAREHOWZAVI
بهترین شغل ✍️ آمنه امان زاده در دنیای امروزی برخی بر این باور هستند که خانم حتما باید یک شغل بیرون از خانه و یا تحصیلات آنچنانی داشته باشد تا دیده بشود و در اصطلاح غیر از این رو خونه نشینی و بد میدونن... ولی من با این حرف مخالفم خانم تو لباس اتو کشیده و تمیز همسرش تو محل کار و کلاس درس دیده میشه ...تو گلدونهای یاس و شمعدونی سرحال که بوش همه جای خونه رو برمیداره...تو کتابهای قصه تو اتاق بچه ها...یک مادر تو لقمه ی خوشمزه و تکالیف انجام شده بچه اش تو مدرسه دیده میشه ...تو ظرف کوچیک توت و خرمایی که تو کیف همسرش یواشکی جا میده... تو خونه مادرش وقتی میشینه یا حوصله حرفهاشو گوش میده ...تو صف مدرسه وقتی پسرش با اعتماد بنفس دعای فرج رو از حفظ میخونه دیده میشه...وقتی دخترش دیپلم افتخار میگیره یک زن بیشتر از همه ی اهل خانواده همه جا حضور داره فقط کافیه ما یک جور دیگه نگاه کنیم امیرالمومنین علیه السلام میفرمایند جهاد زن خوب شوهرداری است... بهترین جهاد هارو زنها انجام میدهند چه اونموقع که با روی گشاده به استقبال همسر خسته میروند چه اونموقع که پیشانی بند یا زهرا میبستن و ساک جبهه بدستشون میدادن و میگفتن برو نگران خانه و بچه ها نباش... @AFKAREHOWZAVI
«ایستگاه سیاسی» ✍نرگس ایرانپور من که رأی نمی‌دم. این را گفت و نگاهش را انتهای خیابان کشید. گفتم: " خوش به حالت، حتما هیچ مشکل و ایرادی نمی‌بینی که بخوای درستش کنی." شاکی شد و با عصبانیت برگشت و به صورتم نگاه کرد: _ مشکل نمی‌بینم؟ از کجای مشکلاتم بگم، شوهر دیالیزی و پسر دانشجوی بیکار و... گفتم: خب بخشی از اینا که می‌تونه حل بشه به شرطی که همه همت کنیم. زیر لب غرغر کرد که اتوبوس چقدر دیر کرده و ادامه داد: _ این همه سال رفتیم و انتخاب کردیم چی شد پاشون گذاشتند رو دوش بدبخت بيچاره‌‌هایی مثه ما و قد کشیدن و زیر پاشون هم ندیدن. گفتم: " خب می‌شه با تغییر ملاک و درس گرفتن از تجربه‌ها یه انتخاب بهتر کرد. حل مشکلات، قدرت می‌خواد قدرت هم فقط و فقط در دستان ما مردمه. اگه بخواییم درست می‌شه. عصبانیت در نگاهش فروکش کرده و حرف‌هایش رنگ گلایه گرفت: _ آخه کدومشون راست می‌گن الان هزار تا وعده می‌دن خرشون که از پل گذشت یادم تو رو فراموش. گفتم: " حق داری مادر من ولی تنها راه علاج خواستن و انجام وظیفه است ما کار خودمون رو می‌کنیم دیگه بقیه‌اش با اونیه که تک‌تک رأی‌های مردم رو به امانت می‌گیره. سرنوشت هیچ ملتی تغییر نمی‌‌کنه مگر اینکه یک به یکیشون دست به زانو بگیرند و بخوان که اوضاع بهتر بشه." با آمدن اتوبوس دست به زانو گرفت و بلند شد: رأی می‌دیم این دفعه رو به امید بهتر شدن رأی می‌دیم. @AFKAREHOWZAVI
«جشنواره» ✍فاطمه میری‌طایفه‌فرد نگاه آدم‌ها به دنیای پیرامون خود، آینده آنان را رقم می‌زند. نگاه زیبابین و یا نگاه نقص‌بین. دنیا پر است از این دو مدل نگاه آدمی. هرکدام هم زندگی خود را دارند، موفقیت‌های خود را دارند و مسیر خود را طی می‌کنند. اما آن چه واقعیت است این است که قطعا در چگونگی پیمایش مسیر زندگی، این دو با هم فرق‌ دارند یک فرق اساسی در هویت و مضمون. امسال توانستم سه فیلم راه‌یافته به سودای سیمرغ را ببینم. هر سه در دنیای کارگردانان خود سیر می‌کردند و درون و نهان برگرفته از تخیلات نویسنده را تداعی می‌کردند. حتی نوع نگاه به مشکلات و مسایل، با تفکر کارگردان عجین شده‌بود. این‌که مشکل پیش‌آمده چطور حل شود هم در ذهن کارگردان و نویسنده فیلم رقم می‌خورد. به یک معنا فیلم همان نگاه کارگردان است که سمت و سو می‌یابد. سینمایی "نبودنت" در فضایی سیاه و سفید رقم می‌خورد، نه آدم‌های خوبش خوبند و نه رفتارشان درست است، اما در طول فیلم باید بپذیری که مثلا فلانی زن نجیبی‌است، چرا؟ از افعالش؟ نه! کارگردان اصرار دارد زبانی مخاطب را متقاعد کند و این یکی از ضعف‌های این فیلم است. "بهشت طبهکاران" هم بیشتر از سینمایی بودن سریالی‌است، انگار یک سکانس گم شده از سریال‌های تاریخی جناب جعفری جوزانی است که حالا قرار است دیده‌شود. حتی نقش اول زن هیچ تناسبی با نقش اول مرد که از قضا نامزد هم هستند ندارد. جناب جوزانی دلش نیامده برای نقشِ اول مرد که تاکید دارد ۲۳ ساله است، نامزدی غیر از دختر خودش انتخاب کند. همین کافی‌ست که مخاطب با دلخوری ادامه فیلم را ببیند. پاک کردن دین از وقایع ملی‌شدن صنعت نفت، خطای استراتژیک آقای کارگردان است. انگار دلش می‌خواسته صفحات مورد پسند خود از تاریخ را نشان دهد. فیلم سوم اما "آبی روشن" بود مثل نامش. در فیلم مشکلات از سر و کول نقش اول بالا می‌رود اما انگار هر کدام او را به نحوی رشد می‌دهد. کارگردان تا توانسته از نماد استفاده کرده و اتفاقا به موقع هم نمادها را به‌کار برده‌است. صحنه‌های فیلم سینمایی پر است از هم‌آوایی رنگ‌ها و این کار را قشنگ کرده‌است. اگرچه آبی روشن در جشنواره نتوانست به چشم داوران بیاید، اما اگر امسال سیمرغ بلورین بهترین فیلم از نگاه تماشاگران بود، قطعا او برنده بود. نگاه آدم‌ها به دنیای پیرامون خود، آینده آنان را رقم می‌زند. نگاه زیبابین و یا نگاه نقص‌بین. دنیا پر است از این دو مدل نگاه آدمی. حال خودمان تصمیم می‌گیریم که چگونه ببینیم؟ چگونه بنویسیم، چگونه دیدن‌های‌مان را فیلم کنیم؟ این چگونه دیدن آینده ماست در هر کسوتی که باشیم. @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خط مقدم ✍نرگس ایرانپور _ من که هر جور شده می‌رم. این را پارسا گفت و لگد محکمی زیر توپ زد. علیرضا پوزخندی زد و گفت: " چیه خیال کردی پشت لبت سبز شده و صدات کلفت شده دیگه همه جا قبولت دارن؟" پارسا سمت دروازه رفت و وسط آن، روی زمین تخت شد. کیان نگاهی به علیرضا کرد: _ می‌گم علیرضا، پارسا بدم نمی‌گه‌ها به امتحانش که می‌ارزه. علیرضا گفت: " بی خیال داش کیان مگه می‌شه فردا سه می‌شه، می‌شیم سوژه خنده تو محل." کیان، شانه‌ای بالا انداخته و سمت خانه رفت. با رفتن کیان، پارسا هم توپ را نوک پایش انداخته و از علیرضا خدا حافظی کرد. علیرضا صدایش را بلند کرد: چه می‌کنه پارسا بازیکن خوش نام کوچه لاله. ببینم فردا چه می‌کنیا نبینم زیر حرفت بزنی. پارسا از کنار شانه نگاهی به علیرضا کرد: خواهی دید. صبح که شد علیرضا، بیشتر از پارسا بی قرار بود. از کله سحر هزار بار با دوچرخه کوچه را بالا پایین کرد تا بالأخره سر و کله پارسا پیدا شد. علیرضا با دیدن پارسا در هیبت کت و شلواری که چهار پنج سال سنش را بالاتر نشان می‌داد پقی زد زیر خنده. پارسا با قدم‌هایی محکم و بلند خودش را به پیچ کوچه رساند و از گوشه چشم نگاهی به علیرضا کرد. علیرضا رکاب زد و خودش را به پارسا رساند: پس چی شد آقا پارسا تشریف نمی‌بری کار مهمت رو انجام بدی؟ پارسا با دست اشاره کرد که آرام حرف بزن: ساکت بابا این محل که همه من می‌شناسن می‌رم مدرسه خیابون بالایی. این را گفت و به سرعت از خیابان رد شد. پارسا از انتهای صف گردن کشید و به اول صف نگاه کرد. ده دوازده نفری تا نوبتش مانده بود. این پا آن پا کرد. دانه‌های عرق از پشت گردنش سر می‌خورد و کلافه‌اش کرده بود. نگاهی به ساعت استیلی کرد که هر لحظه ممکن بود از دستش سر بخورد‌. ساعت پدر به دستش سنگینی می‌کرد. عقربه‌ها کش آمده و تازه از هشت گذشته بودند. صف به آرامی جلو رفته و حالا پارسا بود که شناسنامه اش را به دست مردی می‌داد که با نگاهی صورتش را زیر و رو می‌کرد‌. پارسا دستی به یقه‌اش کشید و سرفه‌ای کرد. مرد در صورتش دقیق‌تر شد: به‌به آقا، دو سه سالی زودتر اومدی که پسرم. انگار کوهی از یخ روی سر پارسا آب شده باشد، عرق سردی از گوشه‌های پیشانیش دویدن گرفت. مرد سالخورده‌ای که پشت سر پارسا بود دست دراز کرد و شناسنامه را از مردی که پشت میز بود گرفت و در جیب پارسا گذاشت. مرد پشت میز نگاهی به مرد سر صف کرد: می‌بینی حاجی، آقا پسر عجله داره. مرد لبخندی زد و گفت: __ این با غیرتا از نسل همونایی اند که دست تو شناسنامه شون می‌بردن تا برن جبهه. خط مقدم همونه فرقی نکرده اون روز دفاع از خاک و امروز دفاع از حریم. @AFKAREHOWZ
«هِتِروکُرومیای حب و بغض» ✍زهرا سادات شمس مردی که جلوی دوربین نشسته حدود ۵۰ ساله است صورت استخوانی و ریش کوتاهی دارد اما چیزی که بیشتر در صورتش جلب توجه می‌کند چشم‌های هِتِروکُرومیایی اوست. اصطلاح علمی‌اش را می‌دانم چون چشمان دخترکم هم اینطور است. هتروکرومیا تفاوت رنگ چشم‌هاست. این تفاوت اختلالی در دیدن ایجاد نمیکند و واقعا زیباست. چشمان مرد یکی آبی، دیگری قهوه‌ای است. آرام و شمرده حرف می‌زند. به جز عین‌های شیرین و غلیظش فارسی را بدون لهجه حرف می‌زند از حُبش می‌گوید. من اسمش را حُب می‌گذارم تا روایتم را پیش ببرم. اما حب.... آن علاقه‌ای است که در تار و پود آدمی شکل می‌گیرد و انتخاب‌ها و تصمیمات را جلو می‌برد حب ریشه ی «سلمٌ لمن سالَمکم» است. اشک در چشمانش جمع می‌شود اما متین و استوار به حرف‌هایش ادامه می‌دهد. نامش علی خفاف است. معاون شهید ابومهدی بوده. همان که بعد از آن انفجار پنجشنبه، تکه تکه‌های بدن ها را جمع کرد و صندلی عقب ماشین خودش گذاشت. مستند که تمام می‌شود، یک دل سیر گریه می‌کنم انگار که همین الان جمعه ۱۳ دی باشد. دلم پر می‌شود گریه معمولاً سبکم می‌کند اما گریه‌های ۱:۲۰ فرق می‌کند. چیزی را در قلبم روشن می‌کند انگار دریایی در قلبم می‌جوشد. سنگینم می‌کند و قلبم را میکند. درونم قل قل می‌کند. دلش می‌خواهد از ظرف بیرون بریزد دیگر تحمل این همه جوشیدن ندارد. اسمش بغض است. یعنی نفرت، یعنی کینه، همان ریشه «حربٌ لمن حاربکم». بغضم هنوز می‌جوشد و خالی نشده. یک ضرب المثل آمریکایی می گوید: «انتقام غذایی است که باید سرد، سِرو شود» اما غذای ما از دهان افتاده و میلی به خوردنش نیست. می‌آیند و گاهی بر این بغض اضافه می‌کنند می‌کُشند، می‌بَرند، آتش می‌زنند و خون بر دل میکنند و من فقط می‌جوشم و سنگین‌تر می‌شوم. می خواهم مثل مرد، متین و استوار باشم اما نمی‌توانم سرخورده هستم دیگر هیچ آرامم نمی‌کند. آن موشک‌های باشکوه، با هشتگ کاپشن صورتی هم مثل چسب زخم است بر پیکری پاره پاره. تمامش از آن انتقام ماسیده سِرو نشده شروع شد. از آن ملعونین اجنبی و وطنی. در همین حال صدایی گیرا در من می‌گوید «به قله نزدیکیم» آرام می‌شوم. به صدا اعتماد دارم. دریا دوباره می‌جوشد این بار جای دیگر قلبم است. حب است. قلبِ هتروکرومیایی ام می‌جوشد. دلم گریه می‌خواهد از آنها که سبک می‌کنند. ۲۷دی @AFKAREHOWZ
«درد دندان» ✍راضیه کاظمی زاده چندی پیش که از درد دندان صبر و تحملی برایم نمانده بود، با هر زحمتی که بود بلاخره از دندانپزشکی نوبت گرفتم و پیش دکتر رفتم و طبق تشخیص داده شده چهار دندان پوسیده داشتم، که دو تا از آنها به عصب رسیده بودند! روی صندلی نشستم و دکتر بعد از بستن پیشبند مخصوص، کار خالی کردن دندانی که از همه بیشتر درد داشت را شروع کرد! همان موقع اخبار ساعت هفت از تلویزیون پخش می شد، خبر حاکی از افتخاراتی بود که ایران در زمینه ی موشکی توانسته بود، کسب کند! نمیدانم دکتر دندان مرا درست می کرد یا حواسش به خبر بود، مدام زیر لب حرفهایی می زد که بدلیل صدای دلخراش دستگاه چیزی از حرف هایش نمی شنیدم ، کمی که کارش با دستگاه تمام شد، صدایش را شنیدم که می گفت باز اینها شروع کردند به دروغ گفتن تا بار دیگر مردم زودباور ایران را بفریبند و آنها را به پای صندوق های رأی بکشانند! منشی نیز به کمکش آمد و هر دو تا می‌توانستند بحث و تحلیل کردند و من نیز این میان فقط شنونده بودم، تا میخواستم سخنی بگویم شلنگ داخل دهانم مانع میشد، درد و خونریزی دندان از یک طرف و حرف های ناحساب دکتر و منشی اش از طرف دیگر ذهنم را آشفته کرده بود! همش از زمان شاه تعریف می‌کردند! از خوبی‌های آن روزها ! یکی نبود به آنها بگوید مزیت های آن زمان چه بود که اکنون ما نداریم؟! غیر از این است که ما در زمان شاه جیره خور آمریکا بودیم و حتی سگ آمریکایی ارزش و اهمیتش بیشتر از جان یک ایرانی بود! چه زود همه چیز را فراموش کرده بودند! گفتگوی بین دکتر و منشی به این ختم شد که ما امسال رأی نخواهیم داد! ناگهان صدایی آشنا از بیرون گفت: چرا رأی نمی‌دهید، مگر آینده کشور برایتان مهم نیست؟! دکتر در جواب گفت:« کدام کشور، دولت و کشوری که خون مردم را به شیشه کرده‌اند و به جای برطرف کردن مشکلات کلان اقتصادی به دختران و حجاب آنان گیر داده اند! مگر رأی و انتخاب من اهمیتی دارد؟! من همان بار اول که به جمهوری اسلامی رأی دادم اشتباه کردم و دیگر این خطایم را تکرار نخواهم کرد! مگر ما در این چند سال چه پیشرفتی داشتیم تا دلخوش باشم؟!» آن صدای آشنا گفت:«چگونه میتوانی پیشرفت های موشکی ایران را نادیده بگیری؟! زمانی بود که ما برای تهیه سیم خاردار محتاج دیگران بودیم و حال ایران جزء چند کشور اولی است که از نظر هسته ای حرفی برای زدن دارد و دلیل اینکه آمریکا دنبال گرفتن ایران است، همینه!» دکتر پوزخندی زد و گفت:« دلت را به دروغ های اینها خوش نکن جوان، تو چه میدانی که در کشور چه میگذرد؟!» او در جواب گفت:« شما بگو تا برایم روشن شود!» چند لحظه ای سکوت بر فضا حاکم شد! آن جوان که همسرم بود! سکوت را شکست و گفت :«شاید ایران هنوز به اندازه ی آمریکا بزرگ و قدرتمند نشده، اما در این چند سال به خوبی توانسته است معادلات آنها را برهم بریزد و آسایش و امنیت را برای مردمش به ارمغان آورد، امنیتی که در کمتر کشوری دیده میشود، چگونه شما ایران را با کشوری مقایسه می کنید که در زمان کرونا مردم بی گناه خود را تنها به جرم بیرون آمدن از خانه تیرباران می کردند؟!» دکتر گفت:« آنها دروغی بیش نیست، گول خبر هایی که ایران از وضع آنان میدهد را نخور!» همسرم خنده ای کرد و ادامه داد:« دکتر جان شما خودت را به خواب زده ای، حرف های ما را میگویی دروغ و آنوقت خبرهای شبکه های معاند آنها را درباره ی اوضاع ایران باور می‌کنی ؟! کمی فکر کردن بد نیست! ایران ما هر چقدر هم که مشکلات داشته باشد کشور ماست و ما باید به خاطر کشورمان رأی دهیم تا بهتر زندگی کنیم!» اگر حسی به وطنت و خاک آن نداری پس تو بیگانه‌ای هستی که در خاک من نفس می‌کشی!» دکتر همچنان زیر لب غرغر کنان چیزهایی می‌گفت! ناگهان با صدایی نسبتا بلند گفت:« من با آخوند جماعت حرفی ندارم!» همسرم اما دست بردار نبود و اینچنین ادامه داد:«شما که دکتر دندانپزشکی هیچ میدانی که در آمریکا به دلیل هزینه های بالای درمان کسی نمی تواند خدمات دندانپزشکی دریافت کند و آنجا کارو بار دندانپزشکی چندان رونقی ندارد، حال آنکه شما در این خاک و مملکت توانسته ای علاوه بر مطب قم، مطلبی در تهران نیز دایر کنی؟! اینها را چگونه بدست آورده ای؟! غیر از این است که با حمایت این مملکت به اینجا رسیده ای؟! پس بی انصافی در حقش نارواست!» سکوت بدی بر فضا حاکم شده بود! به قدری سکوت ادامه داشت که صدای نفس های یکدیگر را می شنیدیم! به سمت میز منشی رفتم و با پرداخت هزینه ی دندانم سکوت را شکستم! همسرم نیز به سمت دکتر رفت و با دست دادن به او خداحافظی کرد و هر دو از مطب بیرون آمدیم! @AFKAREHOWZ
«خیلی طبیعی است..» ✍زهرا نجاتی مگر می‌شود کسی قامت بلند جوانش راببیند و قند توی دلش آب نشود؟ یا مثلا دختر دلبرش را در لباس عروس، سبیلهای سبزشده‌ی پسرش را، و اندام در هم پیچیده جوانش را. البته که این حظها دنیایی است و جذابترش وقتی است که هیمن جوان مودی آداب باشد و دانا و خداشناس. وه که چه لذتی دارد داشتن و دیدن و اصلا دویدن برای چنین جوانی. هرچقدر بیشتر بهتر. خود به خود شوق و انگیزه را توی رگ‌های پدر ومادر، توی رگ‌های اجتماع، البته که باید توی رگ‌های مسیولین، سرازیر می‌کند. ❇️پس طبیعی است دشمن کشوری که این موج منابع انسانی کارآمد را دارد، مدام نقشه بچیند برای 🔹 کم کردنشان با اغفال مادر وپدرها برای فرزندآوری 🔹 اغفال جوان با انواع و اقسام راه‌ها حواس‌پرتی‌هایی از جنس تسخیر ذهن و قلب با هرچه که بشود با نیازهای اولیه پاسخ نگرفته با ناامیدکردن و سیاه نمایی با ایجاد مشکلات اقتصادی و.. دم انتخابات، توی بوق ناامیدی بدمد. موقع کار که می‌شود، مدام از نبودنش حرف بزند، موقع تحصیل کم بودن امکانات را پررنگ کند و مدام و مدام، چرخه معیوب ناامید کردن وسیاه‌نمایی بگردد و بگرداند. ❇️طبیعی است وقتی کشوری این همه جوان پای کار، داشته باشد، دشمنش بیاید وسط و بخواهد از هر آب گل‌آلودی به نفع خودش، ماهی بگیرد. ❇️امازهی خیال باطل.جوانان این مملکت، پای حاج قاسم و وصیتش، جان می‌دهند. ❇️مردانگی را از همان بابا نان داد، مشق کرده‌اند و ❇️ناموس و غیرت به وطن را از زمان به نخل بسته شده دختران کنار اروند و کارون، آموخته‌اند. ❇️عشق به وطن را اینها با خون و عشق و اشک، از مادر به ارث برده‌اند و مرگ بر امریکا را به عنوان ذکر مقرب، انجام می‌دهند. ❇️این جوانان تکیه بر نام بلندعلی اکبر حسین علیهماالسلام زده‌اند و برای رساندن پرچم انقلاب به دست مولایشان، آستین بالا زده و تا رسیدن به هدف، از پا نخواهند نشست. و ما قطع، نُه روز دیگر در انتخابات و در تمام عمر درعرصه‌های فرهنگی و علمی، این را خواهند و خواهیم دید. @AFKAREHOWZ
معروفای بی صرفه! ✍مریم حمیدیان چند بار دیگر باید از سوراخ سلبریتی‌ها گزیده شویم تا بی‌صرفه بودنشان اثبات شود؟ از قبل ماجرای اعدام آن جوانی که به حرف این‌ها راهی خیابان شده بود هم می‌شد فهمید این جماعت چه رفتار منافق گونه‌اي دارند و چه راحت پشت هشتگ هایشان پنهان می‌شوند. سال‌ها قبل اکثر این جماعت گفتند صدا‌ سیما مردمی نیست، حکومتی است، نگاه نکنید عوضش صداوسیما دیگر حکومت ها را دنبال کنید! و در عمل هم تعداد زیادشان نشان دادند هروقت بتوانند فرار می‌کنند که بروند در صداوسیمای حکومت های دیگر جولان دهند. بعد گفتند سرود ملی و تیم فوتبال هم از آن ما نیست، رهایش کنید، لیگ اروپا را ببینید. طنز حمایت از مردم را اینطور ادامه دادند که با حکومت قهر کنید و رای ندهید. حتی در ماجرای کرونا، هشتگ زدند و از خارجی‌ها خواستند واکسن بفرستند. در اکثر احکام قضایی مربوط به اعدام مجرمان دخالت کردند و داغ سنگینی به دل خانواده عزیز از دست داده‌ها گذاشتند. همین ماجرای کمپانی کوروش هم ثابت کرد جایی که پول باشد بیشتر سلبریتی‌ها به فکر خویش هستند نه مردم. سالیان زیادی است سلبریتی ها کارنامه سیاهی از خود به جای گذاشته اند. آیا وقت آن نرسیده قوه قضائیه حداقل صفحات این افراد را ببندد و آن‌ها را از پشت هشتگ هایشان بیرون کشد؟ آیا وقت آن نرسیده، ما مردم اختیار فکر و عمل خود را از دست این افراد گرفته و صفحاتشان را دنبال نکنیم؟ حالا که در آستانه انتخابات ۱۱ اسفند هستیم، فرصت بسیار خوبی است که بر عکس حرف این‌ها عمل کنیم. قطعا ما خیر و صلاح خود را بهتر می‌دانیم. @AFKAREHOWZ
. گفتگویی در مورد کتاب سپیدار، نوشته سرکار خانم اشرف پهلواني https://hawzahnews.com/xcHFF @AFKAREHOWZAVI