.
طوفان الاقصی و وعده پیروزی
✍صادق پور
صدای خشخش برگهای پاییزی، صدای چک چک آب و صدای گنجشکها، هرروز در غزه میپیچید...
و صدای زوزه باد به گوش میرسید، کمکم شب از راه میرسد و هوا روبه تاریکی میرود، مردم غزه پس از ادای نماز مغرب وعشا، صرف شام و...بهخوابی سنگین میروند، خوابی شیرین کودکان را فرا میگیرد، نیمههای شب، صدای غرشی سهمگین و دلخراش سکوت غزه را برهم میزند!
صدا، صدای هواپیماهای جنگی است که بمبباران شهر را تمام میکنند و به آشيانه خود بر میگردند...
آنها به خیال خود تلافی کردند زیرا روز قبل، "حماس" ضربات سنگینی به ارتش اسرائیل وارد کرده بود اما فقط به نظامیان اسرائیلی نه کودکان نه زنان نه بیدفاعان...
اسرائیل است که این شکست مفتضحانه و این طوفان الاقصی را میخواهد با انتقام گرفتن از کودکان و زنان و مردان غیر نظامی جبران کند اما وعده پیروزی جبهه حق از جانب خدا آمده است و ما پیروز خواهیم شد.
كَم مِن فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَت فِئَةً كَثيرَةً بِإِذنِ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ مَعَ الصّابِرين.بقره/۲۴۹
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
مهر مادری
✍ راضیه کاظمی زاده
فنجان مورد علاقهام را از چای پر میکنم و برای رفع خستگی، به سمت پنجره میروم، جای دنجی مینشینم، فنجان را روی میز میگذارم و سرم را به تاج مبل تک نفره تکیه میدهم و به آسمان پشت پنجره، خیره میشوم. از صبح که چشمانم را باز کردم، بغضی گلویم را فشار میداد، غمی بر دلم سنگینی میکرد! حواسم به آسمان جمع شد، گویا امشب او هم، مانند هر شب نیست! جز چند ستاره با نور کم، دیده نمیشود، شاید حال دل من و آسمان با هم یکی شده!
با صدای گریه دخترم از طوفان افکار مختلف، بیرون میآیم، به جبران دلخوریاش، او را در آغوش میکشم، قربان صدقهاش میروم و بوسه بارانش میکنم تا بالاخره آرام میگیرد! خسته است و نیاز به خواب دارد! او را از زمین بلند میکنم، در آغوشم میگیرم و نوازشش میکنم: «قشنگِ مادر چشمانت را ببند و آرام بخواب! من در کنار تو هستم »، او نیز سرش را در بغلم فرو میکند و به آرامی و ناز، همان حالتی که لوس میشود، چشمانش را میبندد و به خواب فرو میرود و من این بار، غرق در سفیدی صورت معصومانهاش میشوم! سفر میکنم به «غزه»، «فلسطین»، مادرانی را میبینم که در پی یافتن فرزندانشان با حالت ترس و اضطراب از این طرف به آن طرف میروند، مادری را میبینم که فرزند زخمیاش را در آغوش کشیده و به سمت بیمارستان میدود.
صدای نامفهومی از حنجرهام بیرون میآید « نه، بیمارستان نه.. » اما صدا به قدری ضعیف است که به گوشش نمیرسد و او راهش را ادامه میدهد، به بیمارستان میرسد ، دنبال دکتر میدود تا لحظهای کودک زخمیاش را ببیند و حالش را خوب کند. دکتر بالای سر کودک میآید، دارویی تجویز میکند و میرود. کودک که تا به حال بیتاب بود از درد، کمی آرام میگیرد، دوباره آغوش مادر را طلب میکند، مادر بیدرنگ او را به آغوش میکشد! صدای مهیبی بلند میشود، از شدت ترس ناخودآگاه چشمانم را میبندم! وقتی چشمانم را باز کردم، دیگر خبری از بیمارستان، کودک، مادر و دکتر نبود! جز آتش چیزی در برابر چشمانم دیده نمیشد! بوی دود و خون با هم آمیخته شده بود! از شدت دود چشمانم میسوخت و گلویم گز گز میکرد ، به زحمت چشمانم را دقیق کردم تا دنبال آن مادر و فرزندش بگردم، هر چه این طرف و آن طرف نگاه کردم چیزی جز دود و آتش نمیدیدم! ناامید و دل نگران شدم، پاهایم از زیر شکست و با صورت به زمین خوردم و صدای نالهام بلند شد، چرا من جلوی آن مادر را نگرفته بودم تا به بیمارستان نرود؟!
اما چگونه میتوانستم مادری را قانع کنم که از درمان کودکش دست بردارد؟! چرا که مادر تاب ندارد جگر گوشهاش را بیمار و رنجور ببیند، حتی اگر به قیمت از دست دادن جانش باشد!
باصدای سرفهی دخترم به خود آمدم، چشمانم خیس از اشک بود و لباس دخترم نمدار از اشک! نگاهی به صورت معصومش میکنم و خندهای تلخ بر لبانم نقش میبندد، دوست دارم او را محکم در آغوش بگیرم، اما ...
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
«قبلهگاه عشق»
✍سیده ناهید موسوی
تو قبله عشقی و من ساکن سرزمینت نشده، عاشقت شدم. و وطن محبوب من شدی. ای سرزمین خوبان و قدمگاه انبیاء و اولیای الهی. ای سرزمین درختان زیتون و مردمان مظلوم.
تو قبله اولین شدی، و تا ابد اولین میمانی، پایداری به عشق مسلمانانی که دلهایشان در اقصی نقاط جهان بی ریا برای تو میتپد. و همه مردمانی که با جان و مال خود برای تو تنها، سینه سپر میکنند.
دردها میکشند و جانهای عزیزان خود را میدهند، از دیدگانشان خون جاریست نه اشک. تن هایشان از غم و غصه نحیف شده اما سر خم نمیکنند و چون سروی پایدار از تو دفاع و دفاع و دفاع میکنند.
عشق تو بی شک، مقدس است. و پاک و خالص که اینگونه جهانیان را به تکاپو وا داشتهای. و همگی در تقلا و جوشش برای آزادی حرم شریف تو هستند.
تا ابد، مقدس و خط قرمز آزادگان جهان میمانی، این عشق با خون، پوست و گوشت عجین شده است. در رگها جاریست و میجوشد و این برای جریان عشق تو کافیست. به امیدِ نزدیکِ فتح قدس که فاتح قلوب مسلمین است.
و محمود درویشی که در وصف وطن میفرماید:
بر این سرزمین چیزی هست که شایسته زیستن است.
بر این سرزمین، بانوی سرزمین ها
آغاز آغازها
پایان پایانها
که فلسطیناش نام بود
که فلسطیناش از این پس نام گشت
بانوی من!
مرا، چون تو بانوی منی، زندگی شایسته است، شایسته است.
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما زنهارا بفرستید غزه...
مردها بلد نیستند بچه ها را آرام کنند!
مادران فرزند مرده را دلداری دهند و بگن آروم باش...
ما زنهارا بفرستید،
همه کودکان را پناه میشویم.
ما بلدیم چطور اشکهای بچهها را پاک کنیم،
ما که از پشت هر عکس و فیلم بچهها را نوازش میکنیم...
حتی بعد دیدن فیلمها جانم جانم میکنیم،
گریه نکن مادر، بمیرم برات عزیزم....
گریه امان نمیدهد...
💥وعده دیدار ما
فردا صبح جمعه
ساعت نه تا یازده
حرم مطهر حضرت معصومه سلام اللهعلیها
#فلسطین
#غزه
#مادرانه
@jebhefarhangiQom
منتشر کنید
#جبهه_فرهنگی_اجتماعی_قم
🔷 جبهه فرهنگی اجتماعی انقلاب اسلامی استان قم
🆔 @jebhe_qom
.
قدرت دستها
✍چمنخواه
سلام مادر
مادر مهربانم!
۹ ماه منتظر بودم تا صورت زیبای تو را ببینم و صدای لالاییهای تو را بشنوم.
مادر صبورم!
۹ ماه منتظر بودم تا صدای خواهر و برادرهایم را بشنوم.
۹ ماه منتظر بودم تا بیام، برات شیرین زبانی کنم.
مادر! هنوز لباسهایی را که برام دوخته بودی، تنم نکردند!
من را با پارچه سفید پوشاندند.
مادر! غصه نخور.
رژیم کودککش اسرائیل، جواب تمام جنایتهایش را خواهد دید.
با همین دستم، پشتشان را چنان به زمین زدم، که دیگر قادر به ایستادن نیستند.
مادر! ببین چه رسوا شدند، با این جنایتشان، ملتها قیام کردند.
مادر! نگران نباش، قدرت این دستها خیلی زیاد است.
#غزه
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
#بیمارستان_المعمدانی
#اسرائیل_کودککش
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
جنایت پشت جنایت
✍راضی
اول: این رژیم از بینرفتنیست، این بیرحمیها و جنایتها، عاقبت پایانیافتن عمر اسرائیل است؛ گویی میگوید کارم تمام است؛ پس جنایت پشت جنایت!
دوم: راه قدس از کربلا میگذرد؛ هنگامی که فتح راهی، از کربلا گذشت؛ دور نیست که یزیدِ آن، چنین جنایتی انجام دهد. امشب غزه روضهٔ مجسم است.
سوم: «ما رأیتُ إلّا جمیلا»...
دیدن زیبایی این اتفاق ناگوار، فکری زینبی میطلبد؛ شاید الآن عمیقتر بگوییم؛ امان از دل زینب!
چهارم: حال حسینبنعلی (علیهالسلام) را در کنار بدن مطهّر إربأ إربای علیاکبرش به اندارهٔ قطرهای لمس کردم؛ آنگاه که پدر فلسطینی را دیدم که بدن تکهتکهشدهٔ فرزندانش را در کیسه گذاشتهبود و متحیّر و با چشمان اشکبار فریاد میزد: «بچههای من مردهاند» و کیسههای حاوی قطعههای بدن فرزندانش را به مردم نشان میداد.
پنجم: به فتح قله نزدیکیم.
در راه فتح قله، اتفاقاتِ سخت طبیعیست.
آرام باشید!
این چیزهایی که شما میبینید؛ اینها حوادثِ طبیعیِ یک راه دشوار به سمت قلّه است...
ششم: فهمیدن چهار مرحلهٔ نخست، سخت است، سخت!
شنیدن کِی بود مانند دیدن؟!
آخر، کودککشی دیدنش سخت است.
کودککشی که دستاورد نیست؛ وحشیگریست.
وای بر رژیمی که دستاورد آن زدنِ بیمارستان است!
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
خروش مادران
✍فاطمه اکبری
صبح جمعه است و سکوت بر شهر حاکم است و خیابانها خالی از جمعیت. اما حرم بیبیحضرت معصومه سلام الله علیها سرشار از تکاپو است، زیرا مادران قمی، نا آرام و دل نگرانِ مادران و کودکان غزه، در خانه تاب نیاوردهاند و راهی حرم فاطمه معصومه سلام الله علیها شدهاند و در کنار هم تمام قد ایستادهاند. آنان انزجار خود را از رژیم غاصب اعلام کردند و به مادران داغدار و رنج دیده غزه گفتند که پیروز هستید و خصم پلید خوار و ذلیل خواهد شد.
صبور باشید که خداوند با صابران است(۱) و حق پابنده و باطل رفتنی است(۲). شما تنها نیستید ما مادران از تمام ملیتها و زبانها با شماییم و شما را درک میکنیم و امروز با کودکان قد و نیم قد خود به حمایت از شما برخاستهایم و دستان کوچک آنها را بالا میبریم و برای پیروزی شما دعا میکنیم و تا پیروزی شما آرام نمینشینیم، چون ما شیرینی ایستادگی و صبر را چشیدهایم و به زودی شما هم این شیرینی را احساس خواهید کرد.
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم *
موجیم که آسودگی ما عدم ماست.
.............................................
۱_ ال عمران:۱۴۶
۲_اسراء:۸۱
#غزه
#پیروزی
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
«مادرانه با دخترکان فلسطینی»
✍زهرانجاتی
آه دخترکم!
روله جانم!
همسن تو را چه به وصیتنامه نوشتن؟ من قریب چهارده سالم بود که با اشک و ترس، وصیتنامه نوشتن.
تو باید با عروسکهایت بازی میکردی. روی پای بابا و مامان مینشستی و دست در دست برادرانت، توی کوچه ها با افتخار راه میرفتی.
تو را چه به وصیتنامه طفلک معصوم من!
تو بازی کن، بخند. در کوچههای آباد سرزمین خوش آب و هوایت راه برو، بدو و شاد باش. اینجا در سرزمین ما حرف زدن ازجنگ آرامش روانی کودکان را برهم میزند. اینجا دخترکان به رژلب و لوازم آرایش آشناترند تا وصیتنامه.
پدر و مادرت دین را به تو چگونه اموختهاند که در الفبای تربیت به واو وصیتنامه رسیدهای. فرزندم! دخترشهیدم؛ تو از اول زندگیت به جای بوسه پدر ومادر، بوسه بمب و فسفر را روی صورت کوچهها لمس کردهای. تو به جای تفریح و پارک رفتن، سر مزارشهدا رفته ای.
تو به جای بازی با لوازم بازی، با باقی مانده های تیر و ترکش بازی کردهای این است که مبارزه در میان رگهایت مثل خون جاری است.
این است که پر پلههای عبودیت، یک هیچ از خیلیهامان جلو زدهای.
آخ رولکم!!!ـــ
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
"مهرستان"
✍مرضیه رمضانقاسم
دیگر نه تنها چهارشنبهها بلکه همهی اوقات و ساعاتم رضاییست.
هر گاه بیش از حدِ معمول؛ دلتنگ شوم رو به آستان رضویات میکنم تا رضایتمندیام از زندگی به اوج خود برسد زیرا به محض قدم نهادن در آستان مقدستان غمهایم را چونان برفهای بر کوه نشسته، آب و مرا وصل به سرچشمه میکنید و سریع از مرضی، راضی میشوید، یا سریعالرضا! و کوهِ غمی را که بر دوش کشیده و با خود آوردهام را مبدل به کاه میکنید و من سبکبال پر میکشم در حرم امن عالم آل محمد -صلیاللهعلیهوآلهوسلم- تا دانههای علمی را که برای طالب علمتان پاشیدهاید برچینم.
اگر اذن دخول نداده بودید، من هرگز نمیتوانستم پا در حریم قدسیتان بگذارم و دردهایم هیچگاه التیام نمییافت و ابرهای غم نمیباریدند، سبک نمیشدم و عبوس باقی میماندم.
سنگ فرشِ حریمتان لطیفترین و دلنازکترین سنگیست که دیدهام.
صحن انقلاب، مُسکّنالفواد است و آرامبخشترین مکانیست که قلب را تسکین میبخشد. دریا در کنار سقاخانهتان کم میآورد و قطرهای بیش نیست.
کنار پنجره فولاد، گرهی گِلهها باز میشود و فولادِ غم، آب.
در صحن آزادی، دل اسیرتان میشود و از قید و بند دنیا و مافیها آزاد میگردد.
صحن جمهوری، مردمدارترین و ولایتمدارترین صحنهاست چرا که دل از آنجا راهی دارالهدایه و دارالولایه میگردد زیرا در صحن کوثر درس برائت خوانده است و در صحن غدیر درس ولایت.
صحن گوهرشاد، شادترین نقطهی حریمتان است چرا که در آن مکان، حضور امامزمان بیشتر احساس میشود؛
و صحن قدس، نماد مسجدالاقصی است؛ مکان مقدس و قرارِگاه دلدادگان مهدویست که با تجمعِشان دست دعا، بلند میکنند و برای اقامهی نماز در قدس شریف لحظهشماری.
#غزه
#قدس
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
«هوای باروتی»
✍طیبه فرید
تألمش زیاد است عامووو.فشار جریان خون رگ های مغز آدم را پاره می کند.یکی باید خیلی دردش بگیرد که با پای پَتی برود استقبالِ سوراخ سوراخ شدن.از بچه ای که توی قفس به دنیا آمده و پشت حصار قد کشیده چه توقعی داری!هاااا؟ بچه آدم باجوجه ی مرغ عشق فرق دارد،تویِ تنگیِ قفس،شیر می شود.خدایی حیف نیست آدمیزاد به آن نازکی پشت سیم خاردار به دنیا بیاید و مُهر جیل الحاجز*بخورد وسط پیشانی اش؟ ننه اش اولِ جوانی از درد زایمان بمیرد وغیرت بابایش دود بشود برود هوااا؟
خُب شاید یکی بخواهد با پدر بزرگش فرق داشته باشد.به من چه!به توچه!شاید دلش نخواهد توی حصار زندگی کند،شاید نخواهد پشت ایست بازرسیِ روستا روزی دو بار دست جودها *بخورد به تنش.شاید دلش بخواهد پاییز که شد دست دختر ابوعلی را که ننه اش برایش نشان کرده بگیرد و برود توی مزارع زیتون قدم بزند!تو چکار داری که می خواهند خونشان را بدهند زمینهایشان را پس بگیرند.اصلا ناموسا تو خودت زمین هایت را می دهی به کسی!به خدا اگر بدهی....
امروز جمیله* شهید شد، شاید از قفس خسته بود و دلش بهانه عبدالعزیز را گرفته بود.از چشم هایش غیرت می چکید.آخخخخخ که چقدر به هم می آمدند،حتی وقتی عبدالعزیز شهید شد!باز هم به هم می آمدند.بی خیاااال!
اصلا قصه عشق دیگران به ماچه!
زندگی بین فنس ضعیفه ها را مرد می کند!شیرِ ننه ای که پشت ایست بازرسی توی بر بیابان و زیر سایه تند و تیزِ حصار، بچه می زاید با شیرِ پلنگ هایی که فیلم بچه زاییدنشان را می گذارند جلو چشم خلق الله خیلی توفیر دارد!
هییییی! عاموووو....
یادت رفته؟توی خرمشهر به جای اکسیژن،عطر باروت می رفت توی دماغ آدم؟ بوی باروت بچه ی نه ساله را یک شبه مرد می کند.از کل ایران آمده بودند توی ان یه وجب جا.خاک عین ناموس آدم است!تو ناموست را می دهی به کسی؟حضرت عباسی نمی دهی. آدم که حتما نباید پشت حصار به دنیا بیاید که غیرت داشته باشد...
تألمش خیلی زیاد است عاموووو....
فشار جریانِ خون رگ های مغز آدم را پاره می کند!
راستی نگفتی توی این هوای باروتی می خواهی طرف کی باشی؟دختر ابو علی و مزارع زیتون یا جودهای پشت فنس ها؟!
تا دیر نشده جای ایستادنت را مشخص کن!
فردا دیرست عامو....
پ. ن
*جیل الحاجز: به کودکان فلسطینی که پشت ایست های بازرسی متولد می شوند گفته می شود.
*دکتر جمیله الشنطی،چهره سیاسی حماس و همسر شهید عبدالعزیز رنتیسی
*جود: جهود، یهودی.
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
امروز مادران قمی همراه مادران ملیتهای مختلف و فرزندانشان در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها آمده بودند تا همدردی و همدلی خود را به مادران و کودکان رنجدیدهی غزه(فلسطین)، اعلان کنند...
#مرگ_بر_اسرائیل
#طوفان_الأقصى
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://virasty.com/najmehsalehi/1697795450123217009
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
سیندرلای زهرآگین
✍خالقی
دیگر گذشت زمانی که غرب، باطن زهرآگین و شیطانی خود را در زَروَرقی زیبا، مزین به انواع جاذبههای بصری مثل سیندرلا میپیچید و با طعمی شیرین وخوشمزه، رذالتها و پَستیهای انسانی را به ذهن و جان مخاطب میخوراند، به نحوی که او را واله و شیدای غرب میساخت. امروز دیگر، ملتهای دنیا با دقت بیشتری باطن غرب را رصد میکنند.
از آن شب شوم که حرامزادگان صهیونیستی با حمایت اربابان خبیث خود بیمارستان المعمدانی را بمباران کردند و صدها زن و کودک را بر بال فرشتگان نشاندند، بیداری و آگاهی ملتها، گسترش یافته است. زشتی این جنایت چنان در دنیا پیچید که شاید شیطان هم از دست دادن با این دیوسیرتانِ بدسرشت، در هراس شده باشد.
با آمدن بایدن و حمایت از نتانیاهو، سیاهی و تباهی دستگاه شیطان در معرض دیدگان بشری به نمایش گذاشته شده است. دیگر تمام انسانهای جهان میتوانند خود را در طرفداری بین حق و باطل محک بزنند، که آیا دلشان با غزه است یا با رژیم ددمنشِ کودککشِ قصاب؟ اگر سیندرلای وجود انسانها همچنان زیبا میدرخشد، دیگر خود میدانند که در کدام جبهه ایستادهاند.
حال که سیندرلاهای والت دیزنی در لفافهی رویا، برای بشریت، جهل و تاریکی تولید میکنند و زندگی انسانها را به نابودی میکشانند دیگر میتوان بدون تردید خود را به صف مادران پاک دامنِ کودک از دست داده و دختران عفیف مادر از دست دادهی مظلوم غزه پیوند زد و از منجلابِ زشتی و پلشتی آن دیوصفتان جدا شد.
پ.ن: والت دیزنی کمپانی انیمیشنسازی آمریکایی، دو میلیون دلار برای کشتار کودکان غزه به رژیم صهیونیستی کمک مالی کرد!
@AFKAREHOWZAVI
آوینیِ مدافعان حرم (روایتی از شهید هادی باغبانی).pdf
160.4K
🔖 آوینیِ مدافعانِ حرم
( شهید هادی باغبانی)
🖊 به قلم: آمنه عسکریمنفرد
از دانشآموختگانِ مجموعۀ تبیین منظومۀ فکری رهبری در سطح ۲ در رشتۀ «فرهنگ در اندیشهی رهبر انقلاب»، عضو هیأت تحریریه کانال افکار حوزوی و کانون نویسندگان حوزوی
#آوینیِقلهها
#روایتِفتحِقلهها
#شهید_هادی_باغبانی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
«درمان و درد»
✍زهرا نجاتی
من فکر میکنم از یک جایی بعد دیگر آدمها درد نمیکشند.
اگر دردشان در راه خدا باشد، از یک جایی آدمها فقط رشد میکنند، فقط حرکت میکنند. سیر میکنند. میفهمند، میبینند اما درد نمیکشند نه به خاطر دل سنگ شدن، بلکه به خاطر عمق فاجعه. تا یک جایی قلبت عمق دارد، حس دارد. درد میفهمد. اشکت از چشم نشات میگیرد و می آید پایین. شاید حتی روی زمین بچکد اما از جایی به بعد، وقتی آن چنگک بی رحم بدون عمل جراحی، دست انداخت میان سلسه اعصابت و نخاعت را بیرون کشید، از لحظهای که دیگر چشمه اشکت خشک شد، دیگر درد را حس نمیکنی، اشکی نمیریزی. چون غم بیش از این نمیتواند روی وجودت سیطره داشته باشد.
مردم فلسطین قریب هشتاد سال است چنین حالی دارند.
دقیقا وقتی ما مشغول شمارش ورودی کارتهایمان بودیم، وقتی دروغگویان به اسم آزادی زن، دویست جوانمان را شهید کردند، آنها برای ازادی برای داشتن خانه، جنگیدند.
دقیقا وقتی صبح وشب بعضی زن، های ما در آرایشگاه و ورزشگاه و اتاق عمل جراحی زیبایی میگذشت، آنها به این فکر میکردند که نوزادشان شهید خواهد شد یا جوانشان؟!
درست وقتی ما مشغول بهانه آوردن برای اطاعت نکردن از ولی بودیم، آنها دنبال جان دادن برای آرمان مسلمانها بودند.
و آنها همینهستند مردمانی صبور. کالجبل الراسخ. روی خرابههایشان یکدیگر را دعوت به صبر میکنند، توی گوش هم، شهادتین میخوانند، پدران فرزندانشان را و فرزندان پدرو مادرانشان را میان گورهای دسته جمعی با کفن یا اگر آن هم مثل دارو و درمان کمیاب باشد، میان تکههای کفن، میگذارند و دوباره بیآنکه درد امانشان را ببرد،
بیآنکه اشکهایشان شره کند،
بیآنکه کمرشان شکسته بماند، دوباره و سه باره و هزارباره، مبارزه میکنند.
اینان مجاهدینی هستند که مبارزه درراه خدا را به جان و مال و فرزند و خانه ترجیح دادهاند. بیجهت نیست اجساد بعضیشان بوی مشک و میدهد. بی جهت نیست شهیدند.
تقدیم به فلسطینیها که اسوه اقتدا به کربلاییانند..
#غزه
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
بهناماو
چه کسی بناست حال و روز دختران و زنانی که سعی بر ستر و پوشش دارند را درک کند؟ چه میزان کار ایجابی مانع میشود که دختران و بانوان در محیط پیرامونی خود که امر به بیحجابی دارد، غرق نشود؟ راهبرون رفت این دختر از فضای مسموم اطراف و جامعه تربیت نشده در مواجهه با او چگونه است؟....
🖋فاطمه میریطایفهفرد
متن کامل در خبرگزاری تسنیم👇
https://tn.ai/2975155
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
«من و خواهرم»
✍سیده ناهید موسوی
🪡من مینویسم و خواهرم خیاط است. شاید تصور کنید یک دنیا تفاوت و فرق بین این دو حرفه هست. گرچه انسانها با تفاوت هایشان و تمایزاتشان نسبت به دیگری زیبا میشوند. خیاطی فقط با بریدن و دوختن خلاصه نمیشود؛ و مقدماتی لازم دارد. «قدم اول» باید در درون خود را جستجو کنید و ببینید چقدر علاقهمند هستید!؟ «قدم دوم» باید جنس و نوع پارچهها را یاد گرفت، نخی یا پنبهای، حریر یا کتون و ...،
🪡«قدم سوم» انواع ابزارها مانند؛ چرخ، نخ و سوزن، قیچی و متر و... را باید تهیه کنید. «قدم چهارم» هم باید خلاقیت و حوصله را همراه با عشق به کار اضافه کنید. و مدام درحال آزمون و خطا باشید الگو برش دهید و روی پارچه پیاده کنید، دستهایتان نباید هنگام کار و دوخت بلغزد یا ادامه کار حوصله سر بر شود، در این حالت چند دقیقهای را استراحت کنید. «قدم پنجم» باید بعد از برش و دوخت هر قسمت از لباس، نگاهی به جزئیات کنید، سایزها را دقیق بگیرید و اصلاحات لازم را انجام دهید.
🪡مرحله بعد از آن یعنی «قدم ششم» پُرو، و سردوز زدن است. اتو کشی هم میتواند آخرین مرحله قبل از اینکه لباس را تن مانکن کردید باشد، حالا کمی از دور به کار نهایی نگاهی دقیق بیندازید. بالا و پایین اش کنید، جزییات و طرحی که دلخواهتان بود روی کار پیاده شده یا خیر؟! بله دقت و رعایت ظرافت در هر امری باعث رشد و کیفیت بیشتر کار میشود.
✍ میگویند؛ نوشتن اکسیژن است و نویسندگی، نان شب.شاید به این معنا که نوشتن قبل از اینکه یک حرفه باشد، عامل زنده ماندن یک نویسنده است که با قلم به دست گرفتن زندگی میکند و در هر حال به فکر نوشتن هست. «قدم اول» ریشه در درون و فطرت است که اگر استعداد به نوشتن دارید باید آن را به مهارت تبدیل کنید. «قدم دوم» مثل حرفه خیاطی باید جنس قلم ها را یاد بگیرید، یعنی در چه ژانری؟! مذهبی،اجتماعی، سیاسی_تحلیلی، و... بنویسید.
✍ «قدم سوم» ابزاری مانند؛ تفکر، مطالعه، خواندن کتُب و مجلات، روز نوشت و...، از واجبات در طول مسیر نوشتن است، که کمک بسیاری میکند و از جمله توصیه بزرگان است. «قدم چهارم» به جزئیات و اتفاقات اطراف خود با دقت و تیز بینی نگاه کنید، هرشي هرچند کوتاه و جزئی میتواند جرقهای برای نوشتن باشد. هر چیزی که درونتان احساس میکنید روی برگه بیاورید و هرگز نهراسید. حتی اهمیتی ندهید که دیگران آن را میپذیرند یا خیر! مهم نوشتن و نوشتن و نوشتن شما است. «قدم پنجم» همانند یک خیاط با خلاقیت فراوان، طرح نوشته خود را یعنی، ابتدا و پایان کار را آماده کنید تا بصورت منسجم پیش بروید و بنویسید.
✍«قدم ششم»دلنوشته، یادداشت، کوتاه نوشت و قطعه ادبی خود را با حوصله و صبر فراوان بازنویسی و ویرایش کنید اگر لازم بود با صدای بلند هم بخوانید، تا غلطهای املایی و نگارشی و پس و پیش بودن افعال مشخصتر شوند. متن آمادهی خود را مانند یک لوح و اثر نقاشی یا همان لباس دوخته از ابتدا تا انتها با در نظر گرفتن تمام تکنیکها و موارد لازم بررسی کنید. دقیقا مثل یک ویراستار با چشم ذره بینی چهارچوب نوشته را محکم کنید. نکته مهم این است که با هر بازنویسی شما، متنی استوارتر و اتو کشیدهتری خواهید شد.
🌱خلاصه که هدفتان را کوچک نکنید، بلکه تلاش را بیشتر و بیشتر کنید.🌱
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
«تولد میان اشک»
✍زهرا نجاتی
امروز برای سیزدهمین سال مادرشدنم را جشن گرفتم، سیزدهمین بار که اشک در چشمهایم حلقه زد و باورم شد یک زن چقدر میتواند در خلقت انسانها موثر باشد.
مادرشدن همه مادرها با فرزند اولشان شروع میشود و هرفرزند او را مادرتر میکند، مثل مادربزرگها که یک دنیا مهربانی دارند. البته مادرهایی هم هستند که به رشد مادری رسیدهاند اما خدا در جان مادرشان کرده اما در جسم نه..
الغرض، برای بار سیزدهم لقبی که خدا نصیبم کرد، درک کردم و از این بابت خشنودم.
دختر سیزده سالهام درحالی وارد دنیای جوانی میشود که با خواهران و برادرانش مشق مادری کرده،
مدیریت آموخته،
قصه گویی شب، برای بچه ها انجام داده،
در قهر و آشتی و نبردهای غیرخونین تن به تن با خواهران و برادرش بزرگ شده،
مهارت خودشناسی، همدلی، خویشتنداری را در ارتباطش با خواهران و برادرش آموخته و
من خدا را اگر هزارباره هم شکر کنم، باز کم است.
مطمینم اگر غیر از این بود، او به این رشد نمیرسید.
چرا که «هرکس به نفس وجودش و هراتفاقی که برایش میافتد، زمینهای برای رشد و امتحان خودش و دیگران است.»
اگر فرزندم خواهر و برادران متعدد نداشت، مهارتهای مثل خویشتنداری و همدلی و عشق ورزی، را در این سن نمیآموخت.
برایش نوشتم:«دختر قشنگم! تو باعث لقب مادری و پدری برای من و بابایت شدی.»
نوشتم:«امیدوارم تولد چهارده سالگی تو به جای همزمانی با آوارگی و اشک دختران سیزدهساله فلسطینی، همزمان شود با جشن بزرگ نابودی اسراییل و آزادی قدس.»
و دلم باز پا به پای مادرهای فلسطینی یال گشود، غمگین شد تا تولدهای میان خون و اشکشان رفت و تا دخترکان سیزدهسالهای که معلوم نیست تولدشان یادشان بماند یا اگرریادشان هست، کسی از عزیزانشان زنده باشد که برایشان کیک تولد بخرد یا اصلا شاید مادرانشان به جای جشن تولد کنار... و اشک روی گونههایمان نشست.
#غزه
#مادرانه
#طوفان_اقصی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
🔖یا ربّ...
✍آمنه عسکری منفرد
وقتی صدای انفجارهای مهیب کمی فروکش کرد، او را یافتیم که بیقرار گوشهای نشستهبود، کنار دیواری که آوار شدهبود بر سر تمام آرزوهای کودکانهاش ! یکی از دستانِ کوچکش قبلا مجروح شده بود و دستِ دیگرش را محکم گره بود. به گمانم خشم و بغض و اضطرابش را اینگونه تسکین میداد.
چشمهای متورمش بارانی بود، نفس نفسزنان تلاش میکرد کلمات را در دهانش ردیف کند. گاه، نگاهی از سرِ استیصال به دیواری که بخشی از آن فروریخته بود، میانداخت. دیوار خانهشان است که آوار شده و او تنها بازماندهی خانواده است. حتما گرسنه است، نگاه کن! چه بیتابش کرده! به گمانم تا وقتی که در آغوش مادر بوده، تشنه هم بوده. خبر داری که! چند روز است حرامیان آب را به روی مردم غزه بسته و کربلا را پیش چشمانشان مصور کردهاند.
خداراشکر ! نگاه کن. پسرک بغضش را به سختی فروداد، انگار راه نفسش باز شد. مشت گره خوردهاش را به سوی آسمان بلند کرده، با سوز جگر، تنها پناهش را صدا میزند: «یا ربّ! یا ربّ! یا ربّ!»
این روزها کوچه و خیابانهای غزه؛ پُر است از آتش و دود، بغض و نالهی مجروحان و پیکر پَرپَر شدهی کودکان، زنان و مردانی که به جرم مسلمانی، مقاومت و ایستادگی در مقابل ظلم استکبار، شجاعانه فریاد «هیهات مِنَ الذِّلَه» سر دادند. هفتاد سال است که این مردم، زیر آتش گلولهی توپ و تانک رژیم غاصب، در حصار یک زندانِ روباز، در موجی از ترس و تحقیر زندگی میکنند؛ اما هیچگاه دست از مقاومت برنداشته و ایستادهاند، حتی با پرتاب یک سنگ به متجاوز.
اما در ماههای اخیر که رژیم غاصب اسرائیل، حریمِ زندانشان را تنگتر کردهبود، کودکان فلسطینی هم هنگامِ مبارزه با سنگ، سینه سپرمیکردند و با مشتهای گره کرده از کین، حریف میطلبیدند. راستی دیدهای که کودکان خردسال غزه، پابه پای نوجوانانِ مجاهد، بعد از شکست غیرقابلترمیم صهیونیستها از حملهی حماس در عملیات طوفان الاقصی، چقدر بزرگتر و بالندهتر شدهاند؟! تو گویی مردان مجاهدی هستند که یک شبه، ره صدساله را پیمودهاند.
من و همکاران خبرنگارم، بعد از حملهی کوبندهی طوفان الاقصی که باعثِ شکستِ سنگین و مفتضحانهی هیبتِ پوشالیِ صهیونیسم شد، در میدان حاضر شدیم تا صدایِ مظلومیّتِ و حقانیّت فلسطینیان و حقارت و خواری رژیم جعلیِ غاصب در این جنگ نابرابر هفتاد ساله را به جهان مخابره کنیم. اما این روزها با مشاهدهی این همه مظلومیت غزه و شقاوت صهیون، بارها شرمنده شدیم. شرمندهی پدری که پیکر قطعهقطعهی نوزادش را روی دست تا آسمان تشییع کرد، شرمندهی کودکی که به سختی در اضطراب این روزها با نوازش مادر به خواب رفتهبود، اما در کمال بهت و حیرت در بیمارستان چشم بازکرده و از ترس بیمادری، چون بید به خود میلرزید. خوب یادم هست وقتی در آغوش پرستار آرام گرفت، بغضش ترکید و یک دل سیر گریست. اکنون هم شرمندهی این بزرگمرد کوچکیم که در یک لحظه و با انفجار یک بمب، تمام آرزوهای کودکانهاش فروریخته و او باید به تنهایی بار این همه مصیبت را بهدوش کشد. آرام که شد، حتما او را به سینه میچسبانم و مطمئنش میکنم، که ما پیروز این نبردِ نابرابریم. ذکر «یا ربّ یا ربّ» این نسلِ مقاوم و صبور، حتما کار اسرائیل ملعون را تمام خواهد کرد و او را به زبالهدانِ تاریخ خواهد فرستاد، چون این وعدهی پروردگارست.
#طوفان_الاقصی
#غیر_قابل_ترمیم
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
"دوخت واژگان"
✍مرضیه رمضانقاسم
از هنر خیاطی یک چیزهایی بیش از سوزن نخ کردن سر در میآورم، اما با قلم نیز میتوان با بخیههایی از عشق، بر تن پاره پارهی فلسطین مرهم گذارد.
باید دور هم جمع شویم، بیانیه بدهیم علیه رژیم غاصب اسرائیل، در راه آزادی قدس عزیز یکصدا دعا کنیم و قطعات ویران شدهی پازل فلسطین را همانند جورچین در کنار هم وصله کنیم؛ چرا که پارهی تن اسلام، از اسلام جدا شدنی نیست؛ میبایست پرچم فلسطین را با بخیههای پولادین بر نقشهی جهان محکم و نقشهی رژیم جعلی اسرائیل را از نقشهی جهان شکافت و کوبید بر فرق آمریکای جنایتکار و سایر همدستانش.
ما درختان زیتون را از نو به زمین گره خواهیم زد و تلخیشان را خواهیم گرفت تا صدای خندهی کودکان فلسطین گوش ابرقدرتان را کر کند.
ای وطن شب شده اینک، سحرت میخواهم
مرهمی تازه بر این بال و پرت میخواهم
بُرده گلهای دلم جور به یغما اما
من تو را با همهی دردسرت میخواهم
شاعر: کوآنتــوم
«یا ربّ، یا ربّ، یا ربّ...»
#غزه
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
دختران ایران و دختران بیت المقدس
✍فاطمه وجگانی
بیایید همه توی حیاط
کسی تو کلاسها نباشه
زنگ تفریح همه پایین باشید امروز صبحانه ی سلامت داریم.
با صدای قشنگ وصوت خانم فراهانی، دختران از طبقه ی بالا و پایین مدرسه به داخل حیاط آمدند.
با چه ذوق و شوقی، خنده روی لبان دخترکان و گاهی هم چشمانش ریز و درشت و گونه های چال افتاده از خوشحالی دورهمی صبحانه ی سلامت.
عده ای همون ساندویچ های هر روزه را دندان می زدند، عده ای هم متفاوت شده بودند. نان های سالم تر مثل نان سنگک با پنیر و گردو، فلافل، کره، مربا و... قوت صبحانه شان شده بود.
کلاس دوازدهمی ها صبحانه شان خیلی خوشمزه و سنتی و ماندگار. بوی گوجه های رنده کرده با روغن حیوانی و تخم مرغهای رسمی، عجب املتی..!!!
تمام حیاط مدرسه بوی املت گرفته، چه دلچسب و یاد ماندنی، پر خاطره، روز نیمه گرم پاییزی، آسمان صاف صاف، صدای خنده ها را می شنید. کاج های سبز در شادیانه ی دخترانه برف شادی می ریختند.
دیری نگذشت و پس از چند کلاس آموزشی، مدرسه تعطیل شد. همه با خوشحالی به سمت درب مدرسه با ظرفهای خالی صبحانه می دویدند.
صدای ترمز کشیدن ماشین پدران و مادران یکی پس از دیگری، این داستان هر روز است.
دختران ایرانی حالشان خوب است، همه چیزی دارند، اینجا آب و برق و گاز، شادی، خنده، تفریح، امنیت و آزادی دارند.
اما سالیان سال است مناطقی در جهان یک صبحانه ی سالم نخوردند. دختران نمی دانند فردا تعطیل اند یا باید مدرسه بروند. آیا میتوانند ادامه تحصیل دهند یا نه!
کودکان فلسطینی از زیر آوار، صدای بی صدای مظلومیت دارند. دختر فلسطینی که پدر و مادر و برادرانش را از دست داده است، تنهای تنها، اشک خونین بر گونه ی خاکی اش جاری شده. با موهای ژولیده و سوخته با نگاه سرد، حسرت یک لقمه نان خوردن بی دردسر در گلویش می شکند.
کسی از آنها عکس دورهمی نمی گیرد. آلبوم عکسشان سالیان سال است غبار گرفته و یکی پس از دیگری عروج کردند.
به گفته ی شهید آوینی: «عقل معاش می گوید که شب هنگام خفتن است».
اما شبهای غزه و فلسطین منور است و همیشه صبح است، شبهای آنها گرم و داغ است با بمب های فسفری و خوشه ای و..... چگونه می توان خفت!
آیا شبی برای صبح کردن دارند!
دختران آن سرزمین صبحانه و ناهار و شام شان معلوم نیست.
مدرسه شان کجاست!
معلمشان کیست؟
تاریخ و جغرافی می خوانند یا اینکه همه در مورد تاریخشان می نویسند!
آیا کتابی دارند برای درس خواندن! یا حسرت امنیت را طلب می کنند.!
به جای صدای ترمز ماشین والدین، صدای پای قداره بندهای صهیون با کاروان اتومبیلهای پر از سلاح برای سوراخ کردن تن دختران و کودکان فلسطینی و صدای هلیکوپترهای نظامی به جای گلباران مدارس و بیمارستان ها، بمب باران می کنند.
نوازش دختران سرزمین بیت المقدس سیلی پنجه های آهنی غاصبان است.
دختران غزه در سرزمین اجدادی شان که استخوان همه ی پدرانشان آنجاست آرامش ندارند.
قلبمان درد آمده است از اینهمه بدی، فاجعه های تروریستی، کشتن، خون، ناله...
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ خطای تحلیلی ساواک؛ مجالس ترحیمی که جریان ساز شد...
📅 سالروز شهادت آیت الله سیدمصطفی خمینی(ره)
🎞 لینک آپارات
وقتی بچه ها خوابن ساکت بمون
نه وقتی که دارن میمیرن!
#روایت_تاریخ
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
.
دوچرخه ای برای اسماعیل
✍بهاره کمیجانی/۱۳ساله
بوی نان تازه در خانه میپیچد، اسماعیل خواب و بیدار در تشکش غَلت میزند.خواهرش ساره اما وقت خروسخوان ، پیش از بیدار شدن مادرشان بیدار است.
حالا دارد با سلیقهی دخترانهاش روبان های رنگی ای را در کیسهای می گذارد . مادر اجازه ی رفتنش را میدهد و ساره باشادی و هیجان به سمت کوچه می دود. کوچه ها رایکی پس از دیگری میگذراند. هر از گاهی همسایه ای با اشاره دست به "دختر ابو اسماعیل "سلامی میکند. یکی از همسایه ها جلویش را میگیرد؛
_کجا میری این وقت صبح؟ صبحانه خوردی؟
_نه نخوردم.کار مهمتری دارم عمو.راستی وقت ناهار براتون نان میارم.
پیرمرد سری تکان میدهد و لبخندی به رویش میزند.
و ساره باز هم میدود. نفس کم میآورد دست به زانو میگیرد.فقط چند قدم مانده به خرابه. نگاهی به درون خرابه میاندازد ،آرزو میکند کاش دوچرخه را آنقدر دور نبرده بودند.
الان که دوستانش همراهش نبودند میترسید برود داخل خرابه، آخر اسم آنجا را "خرابه ارواح " گذاشته بودند. کاش برادرش بود، اگر بود زود شیر میشد و با شجاعت میرفت داخل.
بالاخره میرود، کمی میترسد ،ولی نه زیاد...قدمهایش را بهسمت دوچرخه تند تر میکند، دوچرخه را با رضایت نگاه میکند و از میان علفهای بلند و هرز باغچهی آن خانه خرابه بیرون میکشد.
وقتی از آنجا بیرون می آید اول با دستمالی که در جیبش گذاشته بود دوچرخه را کمی تمیز میکند و بعد دانه دانه روبانهارا از کیسه بیرون میآورد و با دقت به دسته های کناری دوچرخه گره میزند.
دوچرخه مانند اسب سفید شاهزادهها شده ..زیبا و برّاق... از درخشش دوچرخه چشمانش برق میزند...
دلش ضعف میرود ، بوی نان خیالیِ داغ در تنور را تصور میکند...دهانش آب میفتد..
برای بار هزارم واکنش اسماعیل وقتی دوچرخه را ببیند خیال میکند ؛
(اسماعیل چشم گشاد میکند، آرام به سمت من و مادر که پشت دوچرخه ایستادیم می.آید ،اول دستی به روی بدنه دوچرخه و بعد فریاد بلندی از
خوشحالی میزند.!)
ساره سوار دوچرخه میشود و تند تند پا میزند به سمت خانه...
اسماعیل با چشمان نیمه باز سر سفره صبحانه صبحانه نشسته .آن روز سفره بسیار رنگین است.مادر چند نان گرم را درون پارچه میپیچد برای عمو مُخلص،چند نان هم در گوشهای از سفره میگذارد و پارچه ی سفره را رویش میکشد تا خشک نشوند...تکه ای هم میدهد به اسماعیل و او هم میچپاند در لپش.
ناگهان صدایی مهیب میآید،آسمان آبی غزه خاکستری میشود،مردم در خانههایشان، در کوچه، مغازه یا هرکجا که هستند بهسوی صدا برمیگردند.
مادرزیرلب ذکری میگوید،اسماعیل خشکش زده ..با نگاهش پنجرهی خانه را میبیند دودی غلیظ کمی آن طرفتر در آسمان پخش شده.. به فرار پرندگان از تودهی دود وغبار نگاه میکند. صدای همهمه و فریاد همسایهها میآید.
مادر نمیخواد وحشتش را بروز دهد نباید بگذارد ترس به دل بچه ها راه پیدا کند ...با پاهایی لرزان میرود در اتاق صادق و سراسیمه نوزاد را بغل میکند.به اسماعیل اشاره میکند ؛
_برو ببیین چه شده!یاالله
اسماعیل همانطور که نان در دهانش قلمبه شده از خانه بیرون میزند، به دنبال دیگر بچههای محل که خودشان هم نمیدانند کجا میروند،میدود.بچه ها می ایستند، اسماعیل هم می ایستد. چند نفر کمی دورتر به آوار اشاره میکنند .اسماعیل هم نگاهش میرود به همان سو....به همان خانه ی خرابه که چند وقتی بود برای بازی با خواهرش و دوستانشان آنجا میرفتند ...باد می وزد و چند روبان سبز و آبی و صورتی از زیر دیوارهای همان خانه خرابه میآید بیرون و در هوا میرقصد.....
دست خاکی و ظریفی از زیر آن آجرها مشخص است.
اسماعیل چشم گشاد میکند،آرام به سمت ویرانه میرود ، آجرهارا کنار میزند، بدون کمک کسی آجرها راهل میدهد آن طرف تر و آنوقت جسم کوچک دختری بر رکاب دوچرخه شبیه به شاهزادهای سوار بر اسب سفید نمایان میشود...
اسماعیل فریادی از غم میزند...از شدت هق هق گریهاش ، نان گرم تنوری از دهانش بیرون میپرد .صورتش را سیل اشک پوشانده .صورت پسری خیس از اشک است ولی کسی متوجهاش نیست ،هر کس میان ویرانهای به دنبال عزیزانش میگردد... .کبوترهای سفید در گوشه کنار باغچهی خرابه افتادهاند که فقط میشود از پر های سفیدشان تشخیصشان داد...
صدای مهیب دیگری می آید، این بار پرندهای نمیپرد ، پرندهای هم نمی میرد ، در خانه اسماعیل پرندهای نبود...دو فرشته بود...
تنور خاموش میشود.سفره صبحانه پر از خاک میشود.نانهای تازه خشک میشوند و
اسماعیل هم...اسماعیل هم... تنها میشود.تنهای تنها...
مهر ۱۴۰۲
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
✍مرضیه رمضانقاسم
⁉️ چرا خدا با اینکه میداند در دل ما چه میگذرد و از همهی امور ما آگاه است، باز ما را امتحان میکند؟
1⃣ معرفت ما به ناشناختههای درونمان
خدای سبحان بندگان را امتحان میکند تا مومنان واقعی، از مدعیان ایمان، تمییز و تشخیص دادهشوند.
خداوند بواسطهی امتحان، پرده از اسرار درون ما برمیدارد تا به ناشناختههای درونمان واقف گردیم؛ به بیان عامیانه ببینیم چند مَرده حلاجایم و بالانس شویم.
به عنوان مثال گاهی ما میگوئیم اگر من به جای فلانی بودم، فلان کار را انجام و یا ترک میکردم.
به زعم حقیر، امتحانات الهی دست ما را برای خودمان، رو میکند نه برای خداوند.
حقیر هرگاه امتحان درسی خصوصا اگر مصاحبهی باشد، به نقاط ضعف و قوتام واقف میگردم.
به نظر میرسد امتحانات الهی میخواهد نقاط قوت ما را تثبیت و نقاط ضعفمان را محو سازد؛ تا از نردبان ایمان یک پله بالاتر برویم.
آدمی به دلیل حب ذات، معتقد است فرد خوبیست اما آنگاه که خدای متعال گوی و میدان را برای امتحان او، مهیا میکند بر انسان، معلوم میگردد چه مقدار نیتش با عملش یکسان است.
پس خداوند میخواهد به ما نشان دهد کدامیک از ما الکی و کدامیک راستکی خوب هستیم
2⃣ مزد آن گرفت جانِ برادر که کار کرد
اگر یک شخص به ما بگوید شغلش،
خیاطی، بنایی و یا نجّاری است؛ تا وقتی برایمان لباس ندوزد، خانه و در و پنجرهای نسازد از مزد خبری نیست؛ بلکه بعد از آنکه عمل دوختن و ساختن به سرانجام رسید (امتحانش را پس داد) مزد میگیرد.
بنابراین مقایسه کردن امتحان الهی با امتحانات انسانی، قیاس معالفارق است.
خداوند برای مزد دادن، نیاز به امتحان گرفتن ندارد بلکه به نیّات پاک بندگان نیز پاداش میدهد و این ما هستیم که برای پاداش دادن به انسانها، مجبوریم آنها را در شرایطِ عمل قرار دهیم تا صدق و یا کذب گفتارشان بر ما آشکار گردد.
♻️نتیجه اینکه:
۱) ماهیت امتحانات الهی با امتحانات بندگان با یکدیگر متفاوت است.
۲) مفهوم امتحان، آن گونه كه در بین بندگان مطرح است، براى خداوند معنا ندارد.
۳) امتحان گرفتنهای بندگان از یکدیگر، براى رفع جهل، شناخت اشيا و اشخاص است در حالیکه امتحاناتی که خداوند انسانها را در معرض آن قرار میدهد چنین معنایی ندارد زیرا خداوند عالم به غيب و شهود است و از درون و بیرون او آگاه.
#اعتقادی
#علم_خدا
#امتحانات_الهی
#امتحانات_انسان
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI