#روز_نوشت
#1400_4_23
با #امید جلسه ای داشتیم که 2 ساعت به طول انجامید برای اینکه تمام کارهای #تابستان را به اصطلاح #مانیتور کنیم و روی تابلو بیاوریم تا کاری از قلم نیفتد
#گزارش_تصویری آن را برایتان در زیر ارسال میکنم
#روز_نوشت
#1400_4_24
#شب_جمعه
#مسجد_الخمینی
حاج آقا #غلامعلیان امشب بین دو نماز بنده ی حقیر را به مردم به عنوان مسئول امور تربیتی مسجد معدفی کردند و اعلام شروع طرح #کارت_نماز هم نمودند
با جناب #دکتری آشنا شدم که #پزشک_عمومی بود فرمودند اگر کاری داشتین در خدمتیم فعلا شماره گرفتم تا بعد #دعای_کمیل شروع شد
#چای آوردند #جوان_16_ساله_ای بود به اسم #محمد رضا زیر سینی پر از چای را گرفتم و حال و احوالی کردم
اسم و فامیلی پرسیدم و چایی برداشتم بعد که به همه چایی داد صندلی برداشت و آمد کنار من نشست از هر دری که باز می شد او سخنی میگفت و من سوالی میپرسیدم #گفتگو و #صحبتمان 1 ساعتی طول کشید قرار شد #دعای_فرج بخواند اما خجالت می کشید شروع به خواندن که کرد دیدم چه صدای زیبایی دارد
بعد در مبحاث معرفتی گفت علاقه به #ویس گوش کردن دارم
قرار شد هفته ای 10 تا 14 جلسه #تنها_مسیر آقای #پناهیان گوش کند قبول کرد.
شرط گوش نکردنش یک بستنی مهان کردن من شد.
#روز_نوشت
#1400_4_25
#شام_جمعه
#مسجد_الخمینی
اولین #نماز را به عنوان #امام_جماعت در مسجد شروع کردم
نماز که تمام شد سریع به حیاط مسجد آمدم و در مسجد را نگاه کردم 5 تا 6 نفری کودک بودند که به آنها گفتم می خواهید #کارت_نماز بگیرید گفتند بله آنها را همراه خودم کردم و به آقای #احمدی معرفی کردم ایشان هم اسمشان را نوشتند و کارتهای نماز را بینشان پخش کردند
#امید را که دیدم در مورد #دفتر پایین با او صحبت کردم و گفت که هنوز کارها پیش نرفته است بردمش پایین و گفتم قرار بوده شام جمعه این مکان را تمز و خالی تحویل دهید حالا حداقل بایستیم خودمان کارهایش را انجام دهیم دقایقی را رفت در حیاط مسجد و با هیئت امناء گفتگویی کرد قولش را به امید و من دادند که یکشنبه کار دفتر سامان داده میشود.
شروع کردیم پارچه های بی مصرف را از خوب ها جدا کردیم
کمی که گذشت گفت میخواهم بروم
خسته بود، باهم از مسجد خارج شدیم
#روز_نوشت
#1400_4_26
#جلسه
ساعت 12:30 دقیقه جلسه برای #غرفه_های دهه ی ولایت بوده است که قرار است پایگاه خواهران برگزار نماید
ساعت12:35 همه مردها آمده اند مسئول #پایگاه_خواهران با کمی تاخیر رسیدند
بدون مقدمه جلسه شروع شد
خواستها هایشان را از برادارن گفتند
1- غرفه زدن به همراه سقف و دیوارها ها
2- جابجایی وسایل سنگین در هر شروع و پایان برای غرفه ها
اما تعداد غرفها :
1- فروش وسایل حجاب و عفاف
2- محصولات خانگی
3- سفال و کاشی
4- سمعی و بصری برای پخش کلیپ
5- کتاب
6- بازی کودکان
7- پذیرایی
جلسه تمام شد و راهی نماز ظهر شدیم
#فوتبال
بعد از ظهر ساعت 17 از دم مسجد با بچه های سانس فوتبال که بیشتر از خود محله بودند راهی شدیم به سمت ورزشگاه نزدیک زندان دستگرد
بچه ها پیاده که شدند یک ربع از سانس رفته بود
وارد زممین شدند و بازی کردند و بعد از دو نیمه بزگترها هم به آنها پیوستند
خیلی اهل فوتبال نیستم
اما از این بچه هایی که اکثرشان جزو مدرسه فوتبال بودند فوتبال گرمتر و پرشورتری را انتظار داشتم به هر حال ساعت 17:45 دقیقه به سمت خانه راه افتادم
#روز_نوشت
#1400_4_26
#جلسه_غدیر
ساعت 19:30 #امید با #مهدی_ناظمی تونست وعده کنه خبرش رو ساعت 17 بمن داد منم سریع زنگ زدم آقای #غلامی و برای جلسه دعوتش کردم
تو زمین ورزش به #امید گفتم دیر نکنی
سرقرار که حاضر شدم دیدم هیچ کس نیومده دقایقی نگذشته بود #مهدی خودش رو با موتور رسوند بعد هم آقای #غلامی آمدند و جلسه رو به صورت غیر رسمی شروع کردیم
#امید با 10 دقیقه تاخیر رسید و رفتیم تو #پایگاه #مهدی_شفیعی هم بود بحث رو از مکان شروع کردیم همه سر #پارک اتفاق نظر داشتند رفتیم رو برآورد #جمعیت ، #تبلیغات و #امکانات خوب که حرف ها رو زدیم قرار شد با #شهرداری صحبت کنیم که #تماس گرفتیم و گفتند #ستاد_کرونا به ما اجازه دادن مجوز رو نداده و مگر اینکه #فرمانداری مجوز بده ، همه ی بحث های قبل رفت رو هوا تصمیم جدید #آذین_بندی محله بود و #آتش_بازی و #گروه_سرود #برنامه_ریزی و تقسیم وظایف کردیم و جلسه با بستنی که آقای #ترکی بانیش بودند تمام شد.
#عید_غدیر
#1400_5_7
#گروه_سرود
#مسجد_امام_خمینی
#مسجدالخمینی
بعد از جلسه عید غدیر هر کدوم از بچهها برای به ثمر رساندن اهداف جلسه، شروع کردند و حرکت کردند، اما تا بعدازظهر روز چهارشنبه نه تکلیف #سیستم_صوت معلوم شد، نه تکلیف #ماشین_کفی معلوم شد، و نه تکلیف #بنرها و معلوم نبود کجا میخواهیم برنامه را اجرا کنیم؛
اما بعدازظهر روز #چهارشنبه آقای #ترکی خبر دادند همه وسایل جور شده و ما انها را گرفتیم و میخواهیم روز #پنجشنبه خود روز #عید_غدیر ماشین را ساعت 4 بیاد آذین ببندیم و در سطح محله حرکت کنیم.
یعنی 7_5_1400
ساعت 15:30 #تماس گرفتم با آقای #ترکی ، گفتند که هنوز سه و نیم چقدر عجله دارین ساعت 16:20 دقیقه من اومدم درب #مسجد برای اینکه گفتم حالا ماشین ساعت چهار میاد ، تا بچهها وسایل را آماده کنند ما هم رسیدیم درب مسجد ، دیدیم تازه #ماشین داره دنده عقب میگیره بیاد جلوی مسجد بایسته و هنوز بچهها هیچ کاری انجام ندادند فقط بچههای گروه سرود زحمتکشیده بودن زودتر آمده بودند مشغول بستهبندی شکلاتها شده بودند بعد از اینکه ماشین اومد تازه ماشین از بار تازهرسیده بود و کثیف بود و بچه ها شروع کردند یه آب و جارویی به ماشین زدن دور وکفش را شستند برای این که بتونن وسایل رو بار کنند روی ماشین یواشیواش کار را شروع کردیم اومدند #موتوربرق را اول گذاشتن بالا بعد #سیستم_صوت و آوردن اقای ترکی اومد و برای #باندها #اسپیس بس توی صحبتی که قبلاً کرده بودیم این بود که در ماشین #داربست بسته بشه که سفت و محکم باشه و باندا مطمئن باشیم که روی داربست سوار شده ؛
اما بههرحال آقای #ترکی گفت که من اینها را با اسپیس درست میکنم.
#اسپیس محل ماشین رو بیشتر اشغال کرد، بااینکه چهار تا پایه یک متری میخواست و یه پایه هم موجود نبود تحرکی که داشت توی ماشین #باندها بیشتر لق میزد و مجبور شدند دور تا دوره باندها رو با طناب ببندند و این خودش شکل زشتی رو بهظاهر ماشین القا کرده بود، جای بچههای #گروه_سرود هم تنگتر شده بود، همچنین جای #مسئول_صوت و #مجریمون که حتی مجری میگفت من، چند لحظهای که بالا بودم چون مکانش پشت اگزوز موتور برق بود، انقدر باد گرم خوردم که داشتم میسوختم!
اما با همین شکل و ظاهر و اینها راه افتادیم برای اینکه بگردیم درون محل اومدیم از خیابون سید عظیم حرکت کردیم رفتیم توی خیابون فرهنگ رفتیم سر چهارراه و سهراه سیمین دور زدیم به سمت خیابان رودکی رفتیم دم امامزاده محسن توقف داشتیم در ابتدای سراسیمین هم توقف داشتیم و همچنین در حین راه کلیپهای را #امید انتخاب کردن و تازه برای گوشی #متین فرستادند تا این کلیپ ها رو بگذارند و بچهها مجبور نباشند همیشه بخونن و اجرا بکنند.
دم امامزاده محسن ایستادیم اجرا کردیم حرکت کردیم به سمت خیابان کشاورز بعد از خیابان کشاورز رفتیم برای پارک زمزم درحین مسیر که ماشین داشت جابهجا میشد از بعد از امامزاده محسن متوجه شدیم که باندها صدای خشخش و خرخر داره و متأسفانه دو تا از #باندهامون_خراب شد یه باندها رو کامل قطع کردن یه باندها را هم که هنوز صدای تاق تاق میکرد گذاشتند باشه اما یه مقدار صدایش را کمتر کردند وسط راه ایستادند! ؛
این باندها توی دستانداز این صدای ناخوش احوال را از خودش خارج میکنه و دستمایهای برای خنده و مسخره کردن مردم شد، حتی انقدر کار خرابشده بود!
حرکت کردیم به سمت #پارک_زمزم ایستادیم صحبتی کردیم و #متین گفت که این باند دیگه درست بشو نیست و این سیم و کابلها هم همین طور و ممکنه حتی پاور برق دزدی داشته باشه و خلاصه از اینجا بود که یه #حالت_ناامیدی در بچهها ایجاد شد که اینقدر #زحمت کشیدیم و حدود ساعت چهار نیم تا ساعت هفت ربع کم داشت ماشین را میپیچیدیم.
یعنی برنامهریزیشده بود که ماشین ظرف مدت یک ساعت پیچیده بشه تقریباً دو ساعت و نیم طول کشید به خاطرهاینکه بچهها آماده نبودن ماشین آماده نبود ماشین دیر اومد و بچهها هم سرعت عملشون پایین بود.
متأسفانه بااینهمه زحمت الان درون بچهها یه ناامیدی بود که ما وقت کم داریم درایم به مغرب نزدیک میشیم نیمساعت تا مغرب و عشاء بیشتر نداریم و حالا وضعیت ماشینم اینه😢
بااینحال از #پارک_زمزم دور زدیم و ام توی خیابون کشاورز و وارد #باغ_زیار شدیم و رفتیم برای نماز نماز که خوندیم بچههای استراحت خیلی کوچکی کردند سوار شدیم دوباره حرکت کردیم به سمت #پارک_سهروردی وسط محله که اجرای اصلی که برنامهریزی کرده بودیم برای این پارک بود.
نزدیک پارک رسیدیم توی خیابونهای اطراف که میگشتیم متوجه شدیم که اصلا خانههای اهل محل خالی و چراغهاش روشن نیست تکوتوک چراغی روشن هست!!!
به پارک رسیدیم دیدیم پارک هم خلوت و یک گوشهای زیر یکپایه برق نزدیک زمینبازی پیدا کردیم اونجا ماشین ایستاد اما مابین ماشین و مردم ماشین پارکشده و چون بچهها از قبل جای پارک خالی نکرده بود
ند.
اعلامی کردیم و یه چند دقیقه صبر کردیم و برنامه را شروع کردیم بچهها هر سه اجرا را انجام دادهاند بین مردم #پول به عنوان #عیدی پخش شد، همچنین #کتابچههایی را که #امید تهیه کرده بود از قبل برای احادیث غدیر و #دفترچههای_یادداشتی برای غدیر بین مردم و بچهها پخش شد و #شکلاتها را با #مسابقهای که همراه شکلاتها بود پخش کردیم و خلاصه تا آنجاییکه در توان کار بود توی پارک این برنامه را اجرا کردیم
بعد از پارک آهسته اومدیم حرکت کنیم چند تا از پدر و مادرها اومدند تا بچههای #گروه_سرود رو چندتاییشون رو با خودشون ببرن مسئول خود گروه سرود هم راهی شد و رفت و بااینکه ما برنامه نورافشانی را درون پارک داشتیم اما موقعی که به سمت چهارراه مفتح حرکت کردیم ، چون نورافشانی های اضافه را با خودشان برده بودند نتونستیم این برنامه رو اونجا هم تکرار کنیم
رسیدیم سر چهارراه مفتح تا سیستم روی مقدار آماده کردیم تااینکه بچههام آماده بشم برای اجرا و گفتیم نورافشانی رو بیارن تا رفتن نورافشان رو بیارن دیگه به چیزی از نورافشانی نرسیدیم
سر #چهارراه_مفتح ، اجرا کردن ماشینهای چندبار بوق زدند و همراهی کردند اما خب دیگه چون نزدیک ساعت ده شب بود چهار راه هم خلوت شده بود و اجرایی هم که دلمون میخواست سر چهارراه مفتح به اون شلوغی اتفاق بیفته متأسفانه نشد
اما خلاصه ما حرکت کردیم و اومدیم به سمت مسجد شام بچهها رو دادیم و ماشین را قرار شد که تخلیه کنند و بچه ها آقای ترکیو چراغی و آقا محسن و بقیه بچهها زحمت کشیدند ماشین را تخلیه کردند و راهی کردند این بود برنامه اجرای #عید_غدیر #گروه_سرود #مسجد_امام_خمینی
❎متداول ترین جملات #بازدارنده #خلاقیت❎
1- نه ، شدنی نیست که با تکان دادن سر و حال و هوای قاطعانه گفته می شود)
2- این احمقانه ترین چیزی است که تا به حال شنیدم
3- آره، ولی اگر این کار را بکنی... (پیش بینی یک وضعیت مصیبت وار)
4- ما سالها قبل این ایده را امتحان کرده ایم.
5- تا حالا که کارها خوب پیش رفته، چه نیازی به این کار هست؟
6- من اشکالی در روند کنونی کارها نمی بینم.
7- زیاد عملی به نظر نمی رسد.
8- تا به حال هرگز چنین کاری نکرده ایم.
9- بهتر است واقع بین باشیم.
10- برای این کار مهلت تعیین شده وقت پرداخت به ایده تو نیست.
11- در بودجه پیش بینی نشده است.
12- شوخی می کنی؟
13- بهتر است از موضوع پرت نیفتیم.
14- این ایده های عجیب را از کجا آورده ای؟
منبع: (کارآفرینی - سعیدی کیا)
#طرح_های_ذهنی
#ایده_کار
#کاردستی
#کارهنری
#عشق
#ساخت_جعبه
جعبه های قلب مانند که در هر کدام صد جمله وجود دارد و تعداد جعبه ها بسته به طیف جمله های درون آن تغییر می کند
مثلا جعبه اول: جملات تشکر و سپاس گذاری
جعبه دوم : جملات عاشقانه و احساسی
جعبه سوم : بیان صفات نیک و پسندیده
جعبه چهارم : اتفاقات خوبی که با هم رقم زدیم
#رنگ جعبه ها و کارتها هم میتونه مناسب با نوع جملات دارای طیف بندی خاصی باشه
این جعبه ها رو میشه در تعداد بالا درست کرد و به عنوان #کسب_و_کار خانگی آنها رو به مغازه های #کادو_فروشی فروخت و از این راه کسب #درآمد کرد
#روز_نوشت
#دوچرخه_سواری
#1400_5_15
#جمعه_صبح میخواستیم بریم دوچرخهسواری ساعت هفت صبح آماده بودم درب مسجد آقا #محسن زحمت کشیده بودند، #دوچرخه رو برام جور کرده بودند تا بتونم دوچرخهسواری را با بچهها شرکت کنیم
قرار شد بریم به سمت #جاده_سلامت از روی پل اتوبان حرکت کردیم رفتیم اون طرف و به سمت میدان زایندهرود حرکت کردیم رفتیم و وارد مسیر دوچرخهسواری شدیم همینجور که میرفتیم آقا #امید ترکی که باهاشون تماس گرفته بودم و گفته بودم تشریف نمیآورید گفت دارم آش و نان میگیرم و میام.
او هم به ما پیوست آقا #محسن جلو میرفتند و بچهها پشت سرشون بهصورت قطار مانند حرکت میکردند هر ازگاهی که میایستادند جای بچههایی که اول صف بودن با جای بچههایی که آخر صف بودند را جابهجا میکردند و گفته بودند امروز مسیر طولانی در پیش داریم و دوچرخهسواری استقامتی و قدرتی هست، نه دوچرخهسواری سرعتی وقتی وارد مسیر شدیم من و آقای #ترکی شروع کردیم به صحبت کردن و گفتگو کردن در مورد مسائل #مسجد، با این صحبت کردنهامون حرکتمان آهستهتر شد ضمن اینکه همبنده مدت زیادی بود دوچرخهسواری نکرده بودم هم اون بنده خدا، پس بدنمون به دوچرخهسواری آنچنان عادت نداشت در نتیجه این وضعیت سرعتمون کمتر شده بود تا جاییکه بچهها رو دیگه در محدوده دید خودمون نمیدیدیم و بچهها از ما جلو زده بودند
بچهها در این طرف رودخانه دو بار ایستادند یکبارش رو تونستیم بهشون برسیم اما بار دیگر را نرسیدیم و وقتی از روی پل رد شدند و رودخونه رو دور زدند ما بعد از دور کاملی که حرکت کردیم به اونها موقع #صبحانه پیوستیم و این خودبهخود باعث شد که ما از بچهها در دوچرخهسواری عقب بیفتیم
اما مسائل زیادی مثل برنامهریزی #اردوی یکشنبه که قرار بود #یکشنبه اردویی را برگزار بکنیم برای اینکه بچهها بیان و توی اون اردو درمورد #محرم حرف زده بشه نظر بدهند و ما هم به یک جمعبندی برسیم و بتوانیم بچهها را تقسیم بکنیم و کارهای محرم رو توی اون اردو ساماندهی کنیم
و همچنین در مورد بحث هیئتامنا بحث شد که هیئتامنا چه صحبتهایی را در جلسهی دیشب که #شب_جمعه بود انجام داده بودند بحث کتابخوانی حسین از زبان حسین پیشآمد کرد و اینکه قرار بود آقای ترکی #رابط بین حقیر و هیئت اولی #هیئتامناء باشه و این رابط بودن یعنی اینکه من خودبهخود از حضور در جلسات هیأتامنا منع میشدم
آقای #ترکی گفتند حاج آقا #غلامعلیان درمورد این صحبت کردند که #کارت_نماز شل شده و اگر میخواید یه طرحی رو بد اجرا کنید از اول اجرا نکنید بهتره! و شما این بیست عدد کارت نمازی که دادید بچههاش کجان؟ چرا پس بچهای توی مسجد دیده نمیشن
#صحبت ما به درازا کشید تا من این مطلب و مفهوم رو متوجه کنم که ما هنوز کاری انجام ندادیم درضمن که ما تو جلسه قبلاز اینکه بیام و اینجا منزل بگیریم صحبت کرده بودیم گفتیم #ششماهه_اول رو شما اصلا نباید لحاظ کنید فکر کنید شش ماه اول قراره هیچ اتفاقی نیفته !!!
با همه این اوضاع و احوالات در جلسه اول هیئتامنا برای کار #فرهنگی در مورد کارت نماز و حضور بچهها و عدم حضور بچهها صحبت کردن !
درصورتیکه من در گزارشهای قبلی در همین کانال درمورد #کارت_نماز و چگونگی پیشرفت کارت نماز صحبت کرده بودم و در اینمورد گفتگوهایی انجامشده بود اما بههرحال اینجور بهنظر میرسید که هنوز ما کار رو شروع نکردیم هیئتامنا قصد دارند کار ما را رصد کنند کار نشده و نکرده را !!!
از همه این صحبتها که بگذریم رفتیم و رسیدیم به بچههایی که رسیده بودند به محل صبحانه ما هم به اونها پیوستیم و صبحانه خودمون رو آماده کردیم
سفره کوچک انداخته بودند و بعضی از بچهها سر سفره جا نشده بودند ما هم رفتیم در گوشه دیگری کنار بقیه بچهها نشستیم و صبحانه خودمون رو باز کردیم و شروع کردیم به خوردن
همینطور در دعوت کردن و سلاموعلیک کردن با بچهها یکی دو سه نفر دیگه از بچهها سر سفره ما آمدند و نشستند دو تا سفره تشکیلشده بود و به این نحوه جمعمان جمعتر شد و این بود که ما یواشیواش صحبت و بحث و گفتگو رو به بچهها شروع کردیم و این سبب شد که یه آشنایی بیشتری از بچهها برای ما به دست بیاد دوتا خاطره تعریف کردیم از کربلا و مشکلات هیأتداری و بچه ها با خنده ای مناسب جواب خاطره رو دادند که خودش بازخورد خوبی بود
از اینکه در اردو و میخواهم چه کار بکنیم اردو را بیان یا نیاین و اینها را صحبت کردیم تا صبحانه تمام شد
صبحانه که تمام شد جلسهای با حضور آقا #محسن و آقای #ترکی شروع کردیم برای تصمیمگیری کارهای #اردوی_یکشنبه
اینکه در اردو چی بگیم چیکار بکنیم برنامه اردو چی باشه با بچهها چهجور وارد بحث بشیم نیازهای برگزاری اردو چیه اردو را از چه ساعتی تا چه ساعتی برگزار میکنیم این صحبتها و گفتوگوها را انجام دادیم و مقداری شرایط فهم هم به نسبت اردویی که ق
رار برگزار بکنیم بهتر و راحتتر شد این خودش سببی شد که با آقا #محسن بیشتر رفیق بشیم
و بحثی پیش آمد که هیئت گفته چند شب اول دسته راه نمی افتد و امید گفت که قرار بود ما بچه ها را در دسته جای بدیم و بهشون مسئولیت بدیم حالا چکار کنیم
#هیئت_دانش_آموزی برگزار کنیم یا نه ؟
من گفتم خب چند شب اول رو خودمون دسته ی بچه ها رو راه بندازیم
سریع امید جواب داد که نمیشه
گفتم صبر کن من چند تا جمله حرف بزنم و صحبتم که تموم شد اونویت بگو نمیشه
آقا محسن هم گفتند منم میخواستم بگم نمیشه ولی گفتم بگذارم حرف شما تمام بشه
من گفتم بگذارید من یکم توضیح بدم اونوقت اگر خوب نبود بگین نمیشه
وقتی توضیح دادم که بچه رو با پرچم و منظم و مداحی ساده با تقویت همون هیئت پارسال بچه های خودجوش مسجد راهی کنید قبول کردندو آقای ترکی پیشنهاد همراه کردن گروه سرود رو هم افزودند و آقا محسن هم ررای پرورش ایده کمک کردند گفتم اگر از قبل چند جا رو هماهنگ کنید که به عنوان محل وقوف دسته باشه برای پذیرایی خیلی خوبه و چندتا ریزه کاری دیگه رو تذکر دادم
قرارمون این شد که 3 شب اول اگر دسته بیرون نرفت ما بلندگوهاشون رو قرض بگیریم ولی بچه ها رو ببریم بیرون
صحبت از کمک بچه ها در بحث چای دادن و چایخونه هم شد
بعد از اینکه بچهها مقداری بازی کردند صبحانه خوردیم و جلسه گرفتیم دوچرخهها رو سوار شدیم و برگشتیم به سمت پایگاه و دیگه اونجا بود که خداحافظی کردیم و راهی منزل شدم
#روز_نوشت
#محرم
#1400_5_19
#صبح #امید زنگ زد گفت دسته ی دانش آموزی به صلاح نیست راه بندازیم
چیکار کنیم گفتم بچه هارو برای خادمی ساماندهی کن
گفت باشه
#عصر زنگ زدم گفتم چیکار میکنی گفت ما داریم بیرون پارچه مشکب میزنیم
گفتم #کمد_جوایز رو بده بچه ها تمییز کنند
گفت من دستم بنده اگر میشه تو گروه یه پیام بزار که بچه های از همین الآن بیان کمک
پیام گذاشتم
خودم 7:30 دقیقه دم مسجد بودم
دیدیم بچه ها از ریز و درشت جمعشون جمع شده ولی همه بیکارند
رفتم چندتاشون رو جدا کردم برای تمییز کردن #کمد_جوایز تا دستمال از خادم مسجد جور کردم آقای #احمدی هم پیداشون شد و گفتم بی زحمت با بچه ها این کمد رو تمییز کنید قبول کردند با اینکه بچه بعضی هاشون ول کردند رفتند بازم آقای #احمدی کار کمد رو به پایان رسوندند
#مداحی
#یاسین گفت حاج آقا میکرفن میخوام بخونم و تمرین کنم گفتم بریم تو پایگاه با #حامد و #سید رفتیم تا که سیستم درب و داغون #پایگاه رو سر هم کردیم و صدایی آمد بقیه ی بچه ها هم آمدند نشستند کار تبدیل شد به مداحی نوجوان برای نوجوان
#مهدی آمده کنار من نشسته میگه حاجی #سربندها رو کی بهشون بدیم
میگم از آقای #ترکی باید بپرسی جواب میده خود #امید گفته بیام از شما بپرسم، یه تاملی کردم و گفتم تا نماز عشاء تموم شد بهشون سربند بدید همون موقع #امید گفت نه #حاجی_اونموقع_دیره_همین_الآن بینشون پخش کنید !!!
منم صدا زدم گفتم بچه ها هرکی سر بمد میخواد بره پیش #مهدی و همه دویدند که اولی باشند!
تا اذان مغرب طول کشید رفتیم نماز
بعد نماز هنوز کارها شروع نشده بود چندتا از بچه ها سربندهاشون رو باز کردند و تحویل دادند
معلوم شد چون کاری بهشون سپرده نشده سربند هم نخواستن
همینطور بی هدف دور حوض جمع شده بودند
منم که باید خودم رو به منبر روضه میرسوندم
در حد یه چای خوردن پای #منبر حاج آقا #غلامعلیان #دکتر رو دیدم و باهاش #طرح بحث کردم که میخوایم برای کار #دانشجو یه حرکتی رو شروع کنیم و شما بیا محور فکری این کار قرار بگیر تا بشه دور شما حلقه راه اندازی کرد و حالا کارهای مختلفی رو باهم فکری یکدیگر شروع کنیم
حرف دکتر این بود بچه ها دور من جمع نمیشن و یکی میخواد هم سن خودشون مثلا 25 یا 27 سالش باشه
هر چه که من اصرار کردم که #دکتر شما گزینه ی خوبی هستید فقط گفتند در حد #ارائه_دهنده_ی_بحث میتونم کمکتون کنم و باید برید یه #رویدادهایی رو راه بندازید تا #دانشجو #جذب بشه
ولی آدم اصلی این کار من نمیتونم باشم
همزمان با #مهدی هم در مورد کارهای #طبی که تو مسجد باید انجام بشه صحبت کردم
#چای رو خورده و نخورده راه افتادم
تا اومدم بیرون مردم انتقاد کردند که حاجی پا منبر حاجی حرف میزدی
منم دیدم که انتقادشون وارده دیگه چیزی نشد بگم😢