eitaa logo
احوال حوزه
2.2هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.2هزار ویدیو
19 فایل
ارتباط با آدمین : @ammare_enghelaab
مشاهده در ایتا
دانلود
روایت اعدام‌های سال شصت و هفت؛ بررسی چند سند و گزارش ما می‌توانیم هر نظری در هر موضوعی داشته باشیم، اما عاقلانه‌تر این است که اگر موضعی داریم، بر اساس واقعیات کامل باشد؛ نه بر اساس دروغ، فریب یا جلوه‌گری‌های رسانه‌ای، اطلاعات ناقص گزینشی و... که متاسفانه با رشد رسانه‌های مجازی، شدیدتر و گسترده‌تر شده است. فارغ از هیاهوها، هیجانات و عواطفی که موضوع کار بسیاری از رسانه‌ها به ویژه رسانه‌های مجازی است، تلاش کرده‌ام ماجرای اعدام‌های سال شصت و هفت را بر اساس گزارش‌ها و اسناد موافقین و مخالفین و با حذف هیجانات و بخش‌های عاطفی آن، کشف کنم. تا اکنون به این جمع‌بندی که در زیر می‌آید، رسیده‌ام. این یادداشت، یک یادداشت تبلیغاتی نیست؛ بلکه مرور چند سند و گزارش است. ضمنا اگر کسی سندی دارد که این روایت مرا نقض می‌کند، ممنون می‌شوم مرا مطلع کند؛ لذا این پست ممکن است اصلاح شود. اما فعلا ؛ یک. بر اساس اسناد و گزارش‌های مورد اتفاق، در تاریخ سوم مرداد شصت و هفت، سازمان مجاهدین خلق با پشتیبانی هوایی ارتش عراق، با هدف فتح تهران، از خاک عراق به خاک ایران حمله می‌کنند (عملیات «فروغ جاویدان» یا مرصاد»). دو. مسعود رجوی در تاریخ سی و یک تیر شصت و هفت در پایگاه اشرف در نشست توجیهی این عملیات خطاب به اعضای سازمان اعلام می‌کند که زندانیانی در ایران، آماده‌ی پیوستن به ارتش ما هستند و دستورالعمل‌هایی مبنی بر آزاد و مسلح کردن آن‌ها می‌دهد. مریم رجوی نیز در همین مراسم خبر از هماهنگی کامل امور می‌دهد. (متن کامل صحبت‌های این نشست در سایت‌های موافق و مخالف سازمان قابل دسترسی است.) سه. گزارش مقامات ایرانی حاکی از شورش زندانیان سیاسی در زندان، همزمان با این فرمان مسعود رجوی است. البته در خاطرات بازماندگان نیز این مطلب دیده می‌شود. از جمله ایرج مصداقی در مصاحبه با رادیو فردا یا «رفیق محمد» در گفت‌وگو با «پیام فدایی» که در سایت «سیاهکل» (سایت چریک‌های فدایی خلق ایران) منتشر شده که می‌گوید: «ما بیست و چهار ساعته در یک زندان با اونها [ماموران زندان] در حال مقابله بودیم... در تمام زندانهای ایران، یک تشکیلات نامرئی وجود داشت با شکل های مختلف... شما مبارزه ات را تنظیم می کردی». و موارد دیگر. چهار. همدستی با دشمن و ابراز وفاداری و همراهی با او، در عرف بشر و قوانین حقوقی کشورها، خیانت به کشور و جرمی مستقل تلقی می‌شود. مجازات خیانت نظامی نیز در کشورهای مختلف از حبس طولانی‌مدت تا اعدام است. در ایران نیز، به حسب مورد از حبس طولانی‌مدت تا اعدام است. (می‌توانید به قوانین حقوقی کشورها مراجعه نمایید.) پنج. در نامه‌ای منسوب به امام خمینی در تاریخ شش مرداد شصت و هفت آمده: «کسانی که در زندان های سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری می کنند، محکوم به اعدام می‌باشند.». مقامات جمهوری اسلامی نیز ادعا می‌کنند که از این زندانیان می‌خواستند که نسبت خود با سازمان را مشخص کنند؛ در صورت ابراز پشیمانی یا عدم وفاداری به سازمان، جرم آن‌ها بخشوده و در غیر این صورت حکم اعدام اجرا می‌شد. امیرهوشنگ اطیابی در گفت‌وگو با «دویچه وله» که در تاریخ بیست و هشتم آگوست دوهزار و هجده در سایت این خبرگزاری منتشر شده، به عنوان شاهد، درباره‌ی دادگاه‌های مذکور می‌گوید: «می‌پرسیدند سر موضع هستید یا نه.». البته بازماندگان این حوادث، از این بازجویی‌ها به عنوان «تفتیش عقاید» و از این اعدام‌ها به عنوان«قتل عام زندانیان سیاسی» به جرم داشتن «عقیده‌ی مخالف رژیم» یاد می‌کنند. T.me/reza_tabibzade کانال را دنبال کنید https://eitaa.com/ahvaalehowze
نفاق، از ریشه‌های انحراف امت (قسمت اول) (ارسالی از طرف رضا طبیب زاده) نقل است که پیامبر(ص) در غدیر خم از ابلاغ پیام وحی مبنی بر اعلام جانشینی حضرت امیر(ع) نگرانی‌هایی داشت و دلیلش را فرمود: «لقِلّة المؤمنین و کثرة المنافقین» (کمی مؤمنان و زیاد بودن منافقان). نفاق، ریشه در میل به قدرت یا منزلت دارد. انسان منافق به تعبیر ، «بی رو» است. اصلا رو ندارد؛ شکل ندارد؛ برای همین به شکل محیط در می‌آید؛ محیطی که قدرتمند است. به آن شکل در می‌آید تا قدرتمند شود. قدرت، گاه قدرت سیاسی است و گاه قدرت اجتماعی؛ اساسا جماعت قدرت دارد. برای همین، انسان بی رو و بی شکل، هم‌رنگ جماعت می‌شود. برای همین، در تاریخ صدر اسلام، بعد از هجرت به مدینه و شکل‌گیری حکومت و جامعه‌ی اسلامی است که نفاق، تبدیل به مسأله‌ای مهم و اساسی می‌شود. هرچه جامعه ظاهربین‌تر باشد، نفاق گسترده‌تر و عمیق‌تر و کاربردی‌تر می‌شود؛ چون جامعه به شکل اهمیت می‌دهد، نه محتوا. لذا با هر محتوا و ذات و اعتقاد و شخصیت و اخلاقی، همین‌که به شکل جماعت یا حکومت در بیایی، مورد احترام خواهی بود. در چنین جامعه‌ای، کسی برچسب «مذهبی» می‌خورد که ظاهر مذهبی داشته باشد. آن‌وقت هر کار خلاف مذهب هم که بکند، تا زمانی که ظاهرش مذهبی است، به او می‌گویند «مذهبی»! در چنین جامعه‌ای به کسی برای مسؤولیت‌ها اعتماد می‌شود که شعار بدهد؛ شعارهای باب میل جماعت؛ باب میل قدرت. عمل مهم نیست، عقیده مهم نیست، حق و حقیقت مهم نیست؛ شعار مهم است. چون شعار، ظاهرانه‌ترین چيزهاست. چنین جامعه‌ای مطالبه‌اش ظاهرسازی است؛ مطالبه‌اش نفاق است! چنین جامعه‌ای رشد نمی‌کند، پیشرفت نمی‌کند؛ از درون تهی است و جز پوسته‌ای باد کرده نخواهد شد. جامعه‌ی ظاهربین، از همه چیز فقط ظاهرش را می‌خواهد؛ رشد ظاهری، رفاه ظاهری، دین ظاهری،... . جامعه‌ای که شکل ندارد، مسیر و آینده‌ای هم ندارد؛ چون برنامه‌ای ندارد و تابع شرایط است؛ تابع باد است؛ «از هر طرف که باد بیاید...». چنین جامعه‌ای را فقط اقتدارگرایان می‌توانند ظاهرا سر پا نگه دارند؛ همان کاری که خلفا و بنی امیه و بنی عباس کردند. چون هرچه قدرت بگوید و اِعمال کند، مهم است؛ نه حق و حقیقت. لذا علی(ع) به درد چنین جامعه‌ای نمی‌خورد و جامعه با علی(ع) همراه نمی‌شود؛ او هم نمی‌خواهد به روش دیگران عمل کند؛ چون رشد را برای مردم می‌خواهد، نه صرفا ظاهرِ رشد را. علی(ع) به درد چنین جامعه‌ای نمی‌خورد چون این جامعه دردش ظواهر است؛ حتی در خواستنِ دنیا هم به سطحی‌ترین و ظاهربینانه‌ترین شکل عمل می‌کند. اما علی(ع) برای انسان، حقیقتِ کمال را می‌خواهد - چه مادی، چه معنوی- نه فقط ظاهر آن را. پیامبر(ص) نگران کثرت منافقین بود در امت... T.me/reza_tabibzade کانال را دنبال کنید https://eitaa.com/ahvaalehowze
نفاق، از ریشه‌های انحراف امت (قسمت دوم) ؛ جامعه‌ی ظاهربین، بستر اصلیِ نفاق است. هرچه ظاهربینی در جامعه کمتر باشد، نفاق و منافق هم مجال کمتری برای عرض اندام دارند. ‌حضرت زهرا(س) در خطبه‌ی فدکیه، مردمی را که پیامبر(ص) از کثرت منافقین در آن‌ها بیمناک بود، این‌گونه توصیف می‌کند: آن‌گاه که علی(ع) خود را در راه خدا فرسوده می‌ساخت و تمام تلاش کوشش خود را در سختی‌ها و رنج‌هایی که در راه اسلام و مسلمین پیش می‌آمد، صرف مسیر حق و الهی می‌کرد و از هیچ رنج و ملامتی، ابایی نداشت، شما در گوشه‌ای به آسودگی و رفاه خود مشغول بودید و شاد و خرم و برکنار از هر رنجی روزگار می‌گذراندید و منتظر بودید که چه زمانی منفعتی می‌رسد و چه زمانی رنجی در کار است؛ گوش به زنگ بودید تا از منافع بهره‌مند و از رنج‌ها برکنار باشید. قرآن به ما می‌آموزد که منافقان هرگاه دستور جهاد و تلاش می‌آید و رنجی در پیش است، از پیامبر(ص) اذن می‌خواهند که معافشان کند (توبه، ٨۶). در انتظار نشسته‌اند که اگر فتح و پیروزی به مسلمین رسید، خود را جزء آنان بدانند و چون بهره‌ای به کافرین رسید، بگویند که صرفا ظاهرشان با مؤمنین بوده (نساء، ١۴١). منافق، سهم‌خواه است. هرجا بهره و نصیبی باشد، خود را آن‌جا جا می‌کند و هرجا رنج و تلاش و سختی باشد، خود را کنار می‌کشد. در رنج‌ها دیگران را جلو می‌اندازند و در گشایش‌ها، خود جلودار می‌شوند. منافقین دل و زبانشان دوتاست (آل عمران، ١۶٧). آیات اول تا هشتم سوره‌ی منافقون، آن‌ها را به این ویژگی‌ها توصیف می‌کند: به راحتی دروغ می‌گویند و برای حفاظت از خود و منافعشان، سوگندهای دروغ می‌خورند. آن‌چنان در ظاهرسازی ماهرند که حتی اگر از باطنشان خبر داشته باشی هم، وقتی می‌بینی‌شان، شگفت‌زده می‌شوی از این همه ظاهرالصلاحی‌شان. منافقین،خود را عزیز می‌دانند و دیگران را ذلیل؛ خود را بزرگ می‌دارند و دیگران را کوچک. برای ظاهر عزت‌مندانه‌ی خود، حاضرند به هر شکلی هر کسی را در جامعه ذلیل و کوچک جلوه دهند. آن‌ها برای ارضای توهم عزت‌طلبانه‌ی خود، هر صدا و حرکتی را به ضرر خود می‌پندارند و تلاش برای سرکوب آن دارند. اگر خود را مذهبی جا زده باشند، هرکسی که با آن‌ها همراه نباشد را بی‌دین می‌نامند؛ و اگر خود را با بی‌دینان همراه کرده باشند، هرکسی که کوچک‌ترین اختلافی با آن‌ها داشته باشد را مذهبی می‌نامند. منافقین به هیچ چیزی جز منافعشان مومن نیستند. اگر ایمان دینی برایشان منفعت داشته باشد، خود را مومن جلوه می‌دهند و هرگاه کفر برایشان بیارزد، خود را کافر جلوه می‌دهند. اینان قائل به حق و حقیقت نیستند و در اعتقاد و عمل، مبنایی جز منافع ظاهری شخصی ندارند و هر چیزی را فدای آن می‌کنند. T.me/reza_tabibzade کانال را دنبال کنید https://eitaa.com/ahvaalehowze
نفاق، از ریشه‌های انحراف امت (قسمت سوم / پایانی) ؛ ظاهربینی در قضاوت‌های شخصی یا احکام قضایی، خوب و گاهی واجب است. اما تشخیص حق و باطل و انتخاب راه و راهبر و اموری که به سرنوشت انسان گره خورده است، با ظاهربینی، کار خطرناکی است. راه مبارزه با نفاق، روشنگری و توجه دادن به حقیقت است. انسان‌هایی که در چالش بین حق و منافع شخصی ظاهری، منافع را ترجیح می‌دهند، یا از حق بی‌خبرند یا برای آسایش وجدان خود تلاش می‌کنند بی‌خبر بمانند یا توجه و حواس خود را از حق منحرف کنند. در سقیفه، صداهایی به گوش رسید که ماجرای غدیر و جانشینی حضرت امیر(ع) را یادآوری می‌کردند، اما به سرعت در هیاهو گم شدند و با این بهانه که «فعلا که علی(ع) در این‌جا نیست»، حواس را از آن حق منحرف کردند. حضرت زهرا(س) در جریان آن کنش‌گری مهم که در بالاترین سطح سیاسی و اجتماعی امت اسلامی ایفا کرد، عمدتا به بیان حق و توجه دادن مردم به حقیقت پرداخت. حتی به تحلیل بعضی‌ها، عزاداری‌های آشکار حضرت زهرا(س)، برای همین توجه دادن بود. شناخت حقیقت و توجه به آن، راه گرفتار نشدن در دام منافقین و مقدمه‌ی نجات خود از منافق شدن است. آنان که حق را نمی‌شناسند، به تدریج و ناخودآگاه، به نفاق روی می‌آورند؛ چرا که نمی‌توانند مبنایی جز منافع شخصی برای خود، رفتار و عقایدشان پیدا کنند. آنگاه شکل و هویت خود را تابع محیط و قدرت در می‌آورند تا کسب منفعت کنند. حق و حقیقت، تنها مبنای حقیقی برای حیات انسانی است. اگر آن را نداشته باشیم، حیات انسانی هم نخواهیم داشت. اما یعد از شناخت، توجه دائم هم لازم است؛ ذکر کثیر و دائم. تا همیشه متوجه حق باشیم و جز حق را نخواهیم. منافق، در برابر حق‌خواه و حق‌طلب قرار می‌گیرد. اگر می‌خواهیم منافق نشویم، باید حق‌طلب باشیم و در برابر حق، خاضع و تسلیم. راهش هم تمرین است. از حقوق کوچک شروع کنیم و نه برای خودمان ناحق بخواهیم و نه در برابر ناحق سکوت کنیم. البته گذشت از حق شخصی، کرامت است؛ اما در برابر ظلم عمومی، تسلیم شدن خیانت است. حقوق کوچکی مثل قوانین راهنمایی و رانندگی، خوش‌اخلاقی و مهربانی با اطرافیان، کمک و یاری به کسانی که نیاز به کمک دارند و... را رعایت کنیم و به خاطر آن‌ها از منافع کوچک و ظاهری خود بگذریم، تا عادت کنیم و در رعایت حقوق بزرگ و گذشتن از منافع به ظاهر بزرگ خود که سخت‌تر هم هست، کم نیاوریم. آن‌که منافق نباشد، آن‌که ظاهربین نباشد، ملاکش در تمام امور، حق است؛ و چون علی(ع) با حق و حق با علی(ع) است، منافقان اول علی(ع) را می‌زنند. مفهوم ولایت که دائرمدار حق است، مهم‌ترین مانع منافقان است و دشمن اول آن‌ها محسوب می‌شود. T.me/reza_tabibzade کانال را دنبال کنید https://eitaa.com/ahvaalehowze
تغییر دولت‌ها، چه تغییری در وضع ایران ایجاد کرده است؟ یا، چه فرقی دارد چه کسی رای بیاورد وقتی همه سر و ته یک کرباسند؟! ؛ وقتی تغییر دولت‌ها را مرور می‌کنیم، ممکن است احساس کنیم هیچ تغییری در زندگی‌مان ایجاد نشده یا فقط بدتر شده است. هیچ‌کس نمی‌تواند به ما بگوید این «احساس» غلط است؛ اما ممکن است این «احساس» با «واقعیت» منطبق باشد یا نباشد. نکته‌ی مهم این است که احساسات ما انسان‌ها، بیش از آن‌که تحت تاثیر «واقعیات» باشد، تحت تاثیر «القائات» است. به همین دلیل است که اگر چند روز متوالی هرکس به ما می‌رسد از زیباییِ ما تعریف کند، واقعا احساس می‌کنیم زیبا هستیم؛ حال اگر طی چند روز بعد از آن هرکس به ما می‌رسد از زیباییِ ما ایراد بگیرد، واقعا احساس می‌کنیم زیبا نیستیم. این‌جا «واقعیت» عوض نشده، بلکه القائات عوض شده و در نتیجه احساس ما نیز عوض شده. با این مقدمه می‌خواهم تلاش کنم فارغ از «احساسات درونی» و «القائات بیرونی»، به بررسی تغییراتِ «واقعیات آماری» در دوره‌ی هریک از چهار رئیس جمهورِ بعد از جنگ بپردازم تا ببینیم در تغییر وضعیت ایران، فرقی با هم داشته‌اند یا نه. توجه داشته باشیم که این چهار نفر و دولت‌هایشان، شعارها، رویکردها و روش‌های متفاوتی داشته‌اند. چهار شاخص که به نظر مهم‌تر، کلان‌تر، ملموس‌تر، کاربردی‌تر و پربحث‌تر هستند را در سایت رسمی بانک جهانی بررسی کرده‌ام؛ شاخص‌های تورم، اختلاف طبقاتی، رشد اقتصادی و بیکاری. اگر اسلایدها را مرور کنید می‌بینید که تورم در دولت آقای هاشمی به بالاترین نرخ خود رسیده و در کل از ابتدا تا انتهای دولت، شیب افزایشی داشته. اما در دولت آقای خاتمی، شیب ملایم کاهشی پیدا کرده. در دولت آقای احمدی‌نژاد با نوسانات زیاد، شیب شدید افزایشی داشته. در دولت آقای روحانی نیز با نوسانات بسیار، گرچه پایین‌ترین نرخ سالانه را نیز ثبت کرده، اما در مجموع شیب افزایشی داشته. اختلاف طبقاتی در دولت آقای هاشمی بالا بود و به مرور افزایش پیدا کرد. در دولت آقای خاتمی کمی کاهش یافت و در دولت آقای احمدی‌نژاد شیب کاهشی آن بسیار زیاد شد و از بالاترین نرخ سالانه به پایین‌ترین نرخ رسید. اما در دولت آقای روحانی با شیب زیادی رو به افزایش گذاشت. رشد اقتصادی در تمام دولت‌ها به جز دولت آقای خاتمی، در مجموع کاهش داشته. در سال‌های پایانی دولت آقای احمدی‌نژاد و آقای روحانی، با نوسانات شدید هم روبه‌رو بوده. نرخ بیکاری در دولت‌های آقای هاشمی شیب نسبتا ممتد کاهشی و در دولت آقای احمدی‌نژاد، شیب پرنوسان کاهشی داشته. اما در دولت آقای خاتمی و آقای روحانی شاهد شیب نوسان‌دار افزایشی بودیم. کانال را دنبال کنید https://eitaa.com/ahvaalehowze
رؤسای جمهورِ ازپیش‌تعیین‌شده‌ای که رئیس جمهور نشدند! ؛ در هر دوره از ، برخی‌ها معتقد بودند که از پیش معلوم است یا تعیین شده است. اما تا آن‌جا که حافظه‌ام یاری می‌دهد، تا پیش از انتخابات امسال، این مساله در سه دوره بسیار جدی بوده؛ در سال هفتاد و شش هرچه می‌شنیدیم، از راست و چپ، دوست و دشمن، مخالف و موافق، جناح‌ها و جریان‌های مختلف سیاسی،... همه و همه، چه بر اساس پیش‌بینیِ آرا، چه بر اساس اعتقاد به دخالت حکومت در انتخابات، متفق‌القول بودند که رئیس جمهور بعدی، است؛ اما خب... رئیس جمهور شد. در سال هشتاد و چهار، غالبا معتقد بودند که رئیس جمهور بعدی است و تقریبا کسی امید نداشت که رئیس جمهور شود؛ ولی شد. در سال نود و دو، عده‌ای انتخابات را قابل پیش‌بینی نمی‌دانستند اما بسیاری از آنان که پیش‌بینی می‌کردند، می‌گفتند گزینه‌ی اصلی نظام و رئیس جمهور بعدی است. دست کم کسی گمان نمی‌کرد رئیس جمهور شود؛ ولی خب... شد. بله، البته درسال هشتاد تقریبا همه مطمئن بودند که خاتمی رای می‌آورد و آورد. در سال هشتاد و هشت، طرفداران احمدی‌نژاد معتقد بودند که رای می‌آورد و آورد. در سال نود و شش هم طرفداران روحانی فکر می‌کردند که او رای می‌آورد و آورد. امسال هم عده‌ی زیادی معتقدند در هر صورت رئیس جمهور بعدی، رئیسی است. نمی‌دانم؛ باید دید. کانال را دنبال کنید
دو استدلال غلط از جانب برخی دوستان «انقلابی» درباره‌ی انتخابات ریاست جمهوری ؛ اول: از شهید همت نقل می‌کنند که: «هر موقع در مناطق جنگی راه را گم کردید نگاه کنید آتش دشمن کدام سمت را می‌کوبد همان جبهه خودی است.» و نتیجه می‌گیرند که هرکس را «دشمن» بیشتر می‌کوبد انتخاب کنید. اما در جنگ، اصولا دو جبهه داریم که همدیگر را می‌کوبند؛ در‌حالی‌که در انتخابات و به طور کلی میدان سیاست، بیش از دو جبهه داریم که همدیگر را می‌کوبند. حتی اگر فرض بگیریم فقط و حتما یکی از این جبهه‌ها حق است و مابقی باطل، باز هم نمی‌شود از کوبیده شدنِ یکی توسط «جریان باطل»، نتیجه گرفت که حق است. این مثال‌های نقض واقعی را ببینید: معاویه هم خوارج را می‌کوبید و هم حضرت علی(ع) را. خوارج نیز هم با معاویه دشمن بودند، هم با امام علی(ع). حالا اگر کسی فقط باطل بودن و دشمنیِ معاویه را می‌داند و به دنبال جبهه‌ی خودی است، بر اساس این‌که معاویه (= دشمن) خوارج را می‌کوبد، آیا شما می‌گویید باید نتیجه بگیرد که خوارج حقند و به سمت آن‌ها برود؟! یا مثلا فرض کنید کسی باطل بودن و دشمنیِ خوارج با اسلام ناب را می‌داند، اما در ماجرای جنگ امام حسن(ع) با معاویه، جبهه‌ی حق را تشخیص ندهد. اگر بر اساس این نوع استدلال پیش برود، از این‌که در سپاه امام حسن(ع)، خوارج نیز حاضر شده‌اند و علیه معاویه می‌جنگند، قاعدتا نتیجه می‌گیرد که امام حسن(ع) باطل و معاویه حق است! (العیاذ بالله) یا مثلا در اواخر دوران بنی امیه، با شروع قیام‌های مختلف از جمله از طرف بنی عباس، جهت حملات بنی امیه از سمت ائمه(ع) به سمت بنی عباس چرخید؛ آیا با توجه به این‌که می‌دانیم بنی امیه باطل و دشمن است، باید نتیجه بگیریم که در بین ائمه(ع) و بنی عباس، - نعوذ بالله - بنی عباس اصلح است؟! واقعیت این است که میدان سیاست، بسیار پیچیده‌تر از میدان جنگ است. استدلال دوم: می‌گویند: «شخصی از امام صادق (علیه السلام) پرسید: بین دو حاکم در تردیدم، چه کنم؟ امام فرمودند: عادل، صادق، فقیه و با تقواترین را انتخاب کن. -اگر به تشخیص نرسیدم؟ امام فرمودند: ببین افراد متدین به کدام مایلند؟ و چه کسی دشمنان را بیشتر خشمگین می‌کند.» البته اصل حدیث در منابع روایی هم بسیار طولانی‌تر است و هم شرایط خاصی را توصیف می‌کند و هم تفاوت‌های مضمونی با این نقل دارد؛ اما با فرض صحت همین روایت، اصولا منظور از «حاکم» در روایات، همان «حاکم شرع» یا قاضی است (که از توضیحات راوی در ابتدای روایت اصلی نیز مشخص است). موضوع این روایت، انتخاب کسی برای قضاوت است. این درحالی است که رئیس جمهور اصولا قاضی نیست، بلکه کارگزار و مجری است. دلیلی هم در این روایت برای تعمیم موضوع به «کارگزار» دیده نمی‌شود و برعکس، شواهد حاکی از اختصاص موضوع است. فارغ از این‌که این ویژگی‌ها برای رئیس جمهور هم لازم است یا نه، به هرحال از این روایت نمی‌شود برای انتخاب رئیس جمهور نتیجه‌ای گرفت؛ بلکه باید به استدلال‌های دیگری رجوع کرد. یادمان باشد که حق نداریم با استدلال غلط یا خدای ناکرده با دروغ و فریب، حتی از حق دفاع کنیم. کانال را دنبال کنید https://eitaa.com/ahvaalehowze
دوگانه‌ی «دیو و دلبر» و مسائل انتخاباتی ؛ وقتی در تحلیل آدم‌ها، افراد را سیاه و سفید ببینیم؛ افراد را یا کاملا بی‌نقص یا کاملا بی‌حسن بدانیم، درواقع داریم افراد را در دو دسته‌ی «دیو» و «دلبر» تقسیم می‌کنیم. در تبلیغات انتخاباتی و مواجهه با چهره‌های سیاسی، به خاطر تاثیر زیادشان بر زندگی ما، این دوگانه‌سازی هم بیشتر است، هم جدی‌تر. در ناخودآگاه جمعی ما این دوگانه‌سازی، بسیار نقش بسته است. تا آن‌جا که همیشه در انتخابات‌ها برای خیلی از ماها، یک نامزد «دیو» و یک نامزد «دلبر» است. در این مواجهه، اگر روزی از آن «دیو» حسنی ببینیم، هرطور شده انکارش می‌کنیم و اگر نتوانیم، آرام آرام در دیو بودنش شک میکنیم؛ آن‌گاه در دوگانه‌ی پیش‌گفته، گزینه‌ی دیگری برای ما باقی نمی‌ماند جز این‌که او را «دلبر» بدانیم. برعکسش نیز صادق است که اگر در آن «دلبر» عیبی ببینیم، ابتدا انکار می‌کنیم و در نهایت چاره‌ای نمی‌ماند جز این‌که او را «دیو» بپنداریم. یکی از دلایل شخص‌پرستیِ ما که معمولا منجر به زمین زدنِ همان شخص از جانب ما می‌شود، همین دوگانه‌انگاری است. همچنین این موضوع باعث می‌شود که در انتخابات‌ها، همیشه به دنبال یک منجیِ معجزه‌گر باشیم و اگر کسی که به او رای دادیم در عمل منجی و معجزه‌گر نبود، گمان می‌کنیم که تماما ما را فریب داده است و درواقع «دیو» بوده است. اما واقعیت این است که آدم‌ها معمولا و غالبا، سفید مطلق یا سیاه مطلق نیستند. اکثر قریب به اتفاق آدم‌ها، ضعف‌ها و قوت‌هایی را توامان دارند. در انتخابات، مساله نباید پیدا کردنِ سفید مطلق باشد؛ بلکه باید برآیند ویژگی‌های مثبت و منفی هر نامزد و میزان تاثیرگذاری هر یک از آن ویژگی‌ها در امور مرتبط با مسؤولیت پیش روی او را محاسبه کنیم؛ نیز باید ببینیم که جامعه‌ی ما در شرایط کنونی به کدام ویژگی‌ها نیاز بیشتر و فوری‌تری دارد؛ آن‌گاه بهترین فرد ممکن را انتخاب کنیم. لذا «اصلح» بودن نیز همیشه نسبی است. پس اگر از کسی حمایت می‌کنیم، به این معنا نیست که او همه‌چیزتمام است؛ اگر هم با کسی مخالفت می‌کنیم، به این معنا نیست که هیچ ویژگی مثبتی ندارد. T.me/reza_tabibzade کانال را دنبال کنید https://eitaa.com/ahvaalehowze
مسافری را به یکی از محله‌های حاشيه‌ی شهر رسانده بودم. داشتم بر میگشتم به جاده‌ی اصلی که مردی حدودا پنجاه ساله با کیسه‌ای پر از لباس، دست بلند کرد. سوارش کردم. میخواست به یکی از محله‌های نزدیک برود. ده هزارتومان بیشتر نداشت؛ گفتم عیبی ندارد. خندید و گفت: راستش مرا بیست و دو روز جایی نگه داشته بودند، حالا ولم کرده‌اند! پرسیدم: کی؟! کجا؟ با خنده گفت: خانواده‌ام. کمپ ترک اعتیاد. به ظاهرش نمی‌خورد معتاد باشد. ادامه داد: البته معتاد نیستم؛ ولی خب زنم اصرار داشت بروم کمپ. گفتم: چرا؟ گفت: قرص اعصاب می‌خوردم. خیلی خواب‌آور بود. یک مدت هم بیمارستان بستری بودم. بعد دیگر از دستم عاصی شد، مرا گذاشت کمپ. ولی خیلی خوب بود. باغ قشنگی بود. من هم همه‌اش زیر باد کولر می‌خوردم و می‌خوابیدم [می‌خندید]. بیمارستان هم خوب بود. بیمارستان «جنت». ولی اینجا بهتر بود. گفتم: بیمارستان جنت برای جانبازان اعصاب و روان است... گفت: آره. گفتم: شما هم جانبازید؟ سری به تایید تکان داد و و بدون خنده گفت: بله. بعد ادامه داد: ولی مدیر کمپ گفت تو معتاد نیستی، دیگر نمی‌توانی بمانی، باید بروی. من دلم نمی‌خواست بروم ولی مجبورم کردند. [خندید] بیرونم کردند. خیلی خوب بود. نمی‌دانم چرا آن‌ها دلشان می‌خواست زودتر بروند! حتی طرف، کارتن‌خواب بود ولی دلش می‌خواست برود. من که نمی‌فهمیدم. جای به آن خوبی. کلی هم احترام می‌گذاشتند. پرسیدم: بچه هم دارید؟ گفت: آره. یک پسر فوکول، ولی بسیجی! فوکول است ولی بسیجی هم هست. رسیدیم به آخر آن شهرک. بیابانی بود با خانه‌هایی پراکنده و جاده‌ای نیمه آسفالت. خانه‌ها را از نظر می‌گذراند و زیر لب می‌گفت: مادر... مادر... خانه‌ی مادر... پرسیدم: به خانه‌ی مادرتان می‌روید؟ گفت: بله ولی خانه‌اش را بلد نیستم. [خندید] خانه‌ی مادرم را بلد نیستم! راهم نمی‌داد. می‌گفت چیزهایم را می‌شکنی. خانه‌اش را عوض کرده و به من آدرس نداده. حالا برادرم یک آدرسی داده همین‌جاها. کمی جلوتر خواست بایستم تا پیاده شود؛ وسط بَرّ و بیابان. گفتم: بگذار پیدایش کنیم... قبول نکرد و گفت خودش پیدایش می‌کند. پیاده شد. رفت. وسط بر و بیابان به دنبال خانه‌ی مادرش بود. فکر کردم یک روز وسط بر و بیابان از مام وطن دفاع کرده بود و حالا به همین خاطر دچار وضعیتی شده که مام خونی‌اش هم به خانه راهش نمی‌دهد؛ چون چیزهایش را می‌شکند. دیگر غیر منتظره نیست اگر وطنش هم رهایش کرده باشد. داشتم فکر می‌کردم این خانواده ماییم؛ این ماییم که با خودمان چنین می‌کنیم. امروز فکر میکردم که او خوزستان بود که با او چنین کرده‌اند. T.me/reza_tabibzade کانال را دنبال کنید https://eitaa.com/ahvaalehowze
ممکن است در نگاهی، به نظر برسد که تفاوت رفتار ائمه(ع)، که یکی صلح می‌کند یکی قیام، یکی سجاده‌نشین است، یکی به تعلیم می‌پردازد، یکی دائما زندانی است، یکی ولیعهد می‌شود و... ، به دلیل تفاوت‌های شخصیتی یا روحیات و ویژگی‌های شخصی آن‌هاست. این نگاه، دو اشکال اصولی دارد؛ اول این‌‌که تنها به بخشی از زندگی هر یک از ائمه(ع) توجه می‌کند نه همه‌ی آن؛ دوم این‌که تفاوت شرایط و اقتضائات را در نظر نمی‌گیرد. اگر به صورت جامع‌تر به زندگی اهل بیت(ع) توجه شود، مثلا می‌بینیم همان امام سجادِ(ع) سجاده‌نشین، در دوره‌ای از زندگی‌اش پس از قیام عاشورا، مهم‌ترین کنشگری‌های اعتراضی را دارد. یا امام حسین(ع) که قیام عاشورا را برپا می‌کند، در زمان معاویه، علی‌رغم انتقادات و اعتراضات تندی که به حکومت دارد، به صراحت و با جدیت، با قیامِ سخت علیه معاویه مخالف است. یا امام حسن(ع) که تن به صلح با معاویه می‌دهد، تا قبل از آن، به مدت قابل توجهی، اصرار به ایستادگیِ نظامی در برابر معاویه دارد. لذا دور از ذهن نیست اگر بگوییم که اگر امام حسین(ع) هم در شرایط امام حسن(ع) بود صلح می‌کرد و امام حسن(ع) اگر در شرایط عاشورا بود، قیام می‌کرد. همین‌ها و امثال این‌ها، شواهدی هستند بر این مدعا که درواقع دستگاه و فرایندِ کنش‌گریِ ائمه(ع) (=سیره) یکی است که با تغییر متغیرها، نتایج و نمودهای (=سیر) متفاوتی از آن به دست خواهد آمد. اما این متغیرها چیست؟ مهم‌ترین رکن هر حرکت اجتماعی، «مردم» هستند؛ لذا به نظر می‌رسد مهم‌ترین متغیر در دستگاهِ کنش‌گریِ اجتماعیِ ائمه(ع)، مردم باشند؛ آگاهی، خواست، آمادگی و اراده‌ی مردم، متغیری مهم و اساسی در تعیینِ چگونگیِ کنش‌گریِ اجتماعی ائمه(ع) است. تاریخ اجتماعیِ پر فراز و نشیب زندگی امام حسین(ع)، باعث می‌شود که بررسی جامع رفتار ایشان در حیات سیاسی-اجتماعی‌شان، شواهدی محکم و کامل برای فهم این مدعا به دست دهد. با این نگاه، ان‌شاءالله در منبرهای محرم (و یادداشت‌های بعدی) به بررسیِ تغییراتِ نحوه‌ی کنش‌گریِ سیاسی-اجتماعی امام حسین(ع) از زمان خلفا (به‌ویژه عثمان) تا قیام عاشورا خواهم پرداخت. همچنین درباره‌ی این ادعا که نهضت امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی نیز الگو گرفته از نهضت حسینی(ع) بوده، بررسی و صحبت خواهم داشت. بررسی سیر تغییرات نحوه‌ی رفتار سیاسیِ امام خمینی(ره) از زمان رضاشاه تا بهمن پنجاه و هفت، می‌تواند روشنگرِ این مطلب باشد. در کنار این بحثِ احتمالا پرچالش، اشاراتی نیز به مناجات‌های عارفانه و عاشقانه‌ی حضرت سیدالشهدا(ع) در موارد مختلف خواهم داشت. به امید توفیق الهی T.me/reza_tabibzade کانال را دنبال کنید https://eitaa.com/ahvaalehowze
شناخت و آگاهی ما از تاریخ اسلام و اهل بیت(ع)، عمدتا معطوف به بخش‌های خاص و غالبا هیجان‌انگیز آن است. به طور خاص از تاریخ امام حسین(ع)، بیشتر ماجرای کربلا را شنیده‌ایم؛ درحالی‌که خود این ماجرا از چند ماه قبل‌تر شروع شده و کربلا مرحله‌ی پایانیِ این بخش از تاریخ است. ضمنا امام حسین(ع) از سال‌ها پیش از کربلا، کنش‌گریِ اجتماعی دارد که فهم آن برای فهم درست سیره‌ی اباعبدالله الحسین(ع) ضروری است. شناخت بخشی و محدود باعث سوء برداشت‌ها و سوء استفاده‌های فراوان می‌شود. آنان‌که قائل به صلح به هر قیمتی هستند، به صلح امام حسن(ع) استناد می‌کنند و آنان‌که شور و هیجان انقلابی دارند به قیام امام حسین(ع). آنانی که حوصله‌ی این حرف‌ها را هم ندارند، مثلا به زهد و عبادت امام سجاد(ع) اشاره می‌کنند. شناخت ناقص حتی درباره‌ی قرآن هم - به شهادت آیات قرآن - باعث انحراف می‌شود. داعش با آیه‌ی قرآن سر می‌بُرد و مدافعین حرم با آیه‌ی قرآن با داعش می‌جنگند. در دنیای پیچیده‌ی امروز که انفجار اطلاعات و هجوم رسانه‌ای تمام زندگی ما را در بر گرفته، طوفان فتنه‌ها (= درهم‌آمیختگیِ حق و باطل و پوشیده شدن حق) و سیل حوادث ما را با خود می‌برد و این بلایای فکری و عقیدتی بالاخره گریبان همه‌ی بشر را خواهد گرفت و در تصمیمات و اقدامات، آن‌ها را بر سر دو راهی حق و باطل قرار خواهد داد، یافتن راه و عمل درست بسیار دشوارتر و البته حیاتی‌تر است. درباره‌ی سرگشتگیِ انسان حق‌جو به روایتی از امیر مؤمنان(ع) تمسک می‌کنم که فرمود دین خدا با مردم شناخته نمی‌شود، بلکه با نشانه‌ی حق و حقیقت شناخته می‌شود؛ حق را بشناس تا اهلش را بشناسی. خداوند متعال که در قرآن کریم به عصر و زمانه سوگند می‌خورد و با حداقل سه تاکید، انسان‌ها را در ضرر و زیان می‌داند، راه نجات را در ایمان، عمل صالح، تواصی به حق و تواصی به صبر معرفی می‌کند. شناخت حق، لازمه‌ی این نجات است. از آن‌جا که «عَلِیٌّ مَعَ الحَقِّ وَ الحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ» و از آن‌جا که امیرالمؤمنین علی(ع) «میزان» است و از آن‌جا که اهل بیت(ع) «کُلُّهُم نورٌ واحِد» و از آن‌جا که «فَالحَقُّ ما رَضیتُمُوهُ وَ الباطِلُ ما أَسخَطتُمُوهُ» و از آن‌جا که مصابیح الهدی، ائمه‌ی اطهار(ع) هستند، برای یافتن حق باید با دیدی جامع‌نگرانه، سیره‌ی اهل بیت(ع) را بشناسیم. اما هنوز این سوال پابرجاست که علت تفاوت رفتاری ائمه(ع) چیست؟ دو جواب عمده وجود دارد: عده‌ای قائل به اینند که علت تفاوت رفتاری ائمه(ع)، تفاوت ویژگی‌های شخصیتی و روحی ائمه است؛ لذا مثلا امام حسن(ع) صلح کرد چون روحیه و شخصیتی اهل تساهل و تسامح داشت و امام حسین(ع) قیام کرد چون روحیه‌ی انقلابی داشت. (ما با این نظر مخالفیم) اما عده‌ای دیگر (که ما نیز با آن‌ها هم‌نظریم) می‌گویند دستگاه فکری، رویکردی و کنش‌گری ائمه(ع) مشترک و یکسان است؛ اما با تفاوت ورودی‌های این دستگاه، خروجی‌ها متفاوت می‌شود. درباره‌ی کنش‌گری‌های اجتماعی اهل بیت(ع)، ورودی، عوامل اجتماعی است و خروجی، نمود رفتاری ائمه(ع). مهم‌ترین رکن اجتماع نیز «مردم» هستند؛ ارکان دیگری چون حکومت و... نیز وجود دارد ولی رکن وجودی اجتماع، همان مردم است. لذا با تغییر مردم، نمود رفتاری اهل بیت(ع) نیز تغییر می‌کرد. بنابراین ما مدعی هستیم که اگر مثلا امام حسین(ع) هم در سال چهل و یک هجری خلیفه بود، با معاویه صلح می‌کرد و اگر امام حسن(ع) در سال شصت و یک هجری امام بود، علیه یزید قیام می‌کرد. شواهدِ این مدعا را ان‌شاء‌الله در جلسه‌ی آینده بیان خواهم کرد. اگر این دستگاه را بشناسیم، آن‌گاه می‌توانیم وقایع روز را نیز با جمیع جهات در این دستگاه بریزیم و نتیجه‌ی درست را برای عملکرد خود بگیریم. آن‌گاه وقتی به اختلافات بین امام خمینی و بسیاری از علمای بزرگ عادل و متقی و خیرخواه، بر سر انقلاب اسلامی می‌رسیم، می‌توانیم تشخیص دهیم که کدام نگاه انطباق بیشتری با رویکرد ناب اسلامی دارد. ما مدعی هستیم که نهضت امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی نیز تا حد زیادی منطبق بر این رویکرد بود؛ که اگر آن را خوب بشناسیم آن‌گاه متوجه می‌شویم که اگر زمانی امام خمینی، شاه را «اعليحضرت همایونی» خطاب می‌کند و زمانی «مردک سیاه‌رو»، نه به خاطر تفاوت رویکرد امام است، بلکه به خاطر اقتضائات اجتماعی و تفاوت عملکرد شاه است که همان رویکرد ایجاب می‌کند زمانی با شاه، محترمانه سخن گفت و زمانی تند و تیز. T.me/reza_tabibzade کانال را دنبال کنید https://eitaa.com/ahvaalehowze
با دقت در تاریخ اهل بیت(ع) مشاهده می‌شود که تفاوت رفتاری اهل بیت(ع) نه به خاطر ویژگی‌های شخصیتی، روحی و خلقی، بلکه به خاطر تفاوت شرایط اجتماعی بوده است. امیر مؤمنان علی(ع) که به ظاهر بیست و پنج‌سال سکوت و خانه‌نشینی در برابر خلفا را برگزید، پیش از این سکوت، مردم را به قیام علیه غاصبان خلافت دعوت کرد. اما مردم علی‌رغم تایید حقانیت علی(ع) حاضر به همراهی نشدند که دلایلی جامعه‌شناختی دارد. پس حضرت علی(ع) نیز ابتدا دعوت به قیام کرد، اما آن‌گاه که عدم خواست و اراده‌ی مردم و عدم اهتمام ایشان به حق را دید، روش را تغییر داد. ایشان در آن بیست و پنج سال، برای سقوط حکومت خلفا اقدامی نکرد، اما در هر فرصتی از حقانیت خویش دفاع کرد، خلفا را نصیحت می‌کرد، تا جایی که می‌شد جلوی اقدامات غلطشان می‌ایستاد و انتقاد و اعتراض نسبت به عملکرد غلطشان را ترک نکرد. امام حسن(ع) در برابر معاویه جنگید و مردم را به جهاد تشویق می‌کرد، اما آن‌گاه که مردم علی‌رغم روشنگری‌های امام(ع)، خواهان صلح با معاویه شدند و اراده‌ای برای جنگ نداشتند، امام حسن(ع) صلح را پذیرفت. امام حسین(ع) که قیام عاشورا را رقم زد، بیست سال مدافع آن صلح بود و در برابر پیشنهاد اقشاری مبنی بر قیام علیه معاویه، مخالفت کرد. امام سجاد(ع) که زهد و عبادت را پیشه کرد، اولا در برابر یزید و یزیدیان، سخنرانی‌های آتشین سیاسی، رسواکننده‌ی بنی امیه و روشنگر برای مردم داشت. اما در مدینه به ذکر مصیبت و سپس ترویج دعا و مناجات پرداخت. اگر در احوال مردم مدینه در آن ایام دقت کنیم، مسأله‌ی آنان عدم آگاهی نبود، بلکه عدم انگیزه و میل به سمت حق بود. ذکر مصائب عاشورا، دعا، مناجات و معنویت، این خلأ روحی مردم را جبران می‌کرد تا آنان را از فراموشی حقایق باز دارد. امامین صادقین(ع) در دورانی به سر می‌بردند که انحرافات فکری و عقیدتی در بین امت زیاد شده بود و البته مردم به دنبال حقیقت معرفتی بودند، لذا این دو امام(ع) به محض فراهم شدن فرصت به نشر معارف حقیقی پرداختند و مردم نیز استقبال می‌کردند. امام کاظم، جواد، هادی و عسگری - سلام الله علیهم اجمعین - برای تحکیم و گسترش شبکه‌ی شیعی تلاش کرده و از همین رو تحت فشار، زندان، محاصره و... بودند. امام رضا(ع) در پاسخ به کوچ اجباری به دربار مأمون، از اطرافیانش در مدینه می‌خواهد که برایش عزاداری کنند چون سفرش بی‌بازگشت است؛ این حرکت یک حرکت اعتراضی بود. در مسیر حرکت از هر فرصتی برای بیان حقانیت خود استفاده می‌کرد تا به حدیث سلسلة‌الذهب رسید. این شواهد را که در کنار هم می‌گذاریم، به یک هدف مشترک می‌رسیم که «هدایت مردم به سمت حق و قیام لِلّه» و «حفظ اسلام و جامعه‌ی اسلامی» است. برای دستیابی به این هدف، باید اراده‌ی مردمی وجود داشته باشد؛ این اراده نیاز به آمادگی دارد و این آمادگی، نیاز به «خواستن». لازمه‌ی همه‌ی این‌ها نیز، آگاهی است. پس رکن اساسی، مردم هستند که حتی خداوند متعال نیز سرنوشتشان را تغییر نمی‌دهد مگر این‌که خودشان اراده‌ی تغییر داشته باشند. لذا مسأله، مسأله‌ی اراده‌ی مردم است. همه‌ی ائمه(ع) همین رویکرد و هدف را داشته‌اند و طبیعی است که در هر زمان و زمانه‌ای متناسب با کمبودهایی که اراده‌ی مردم را در بر گرفته، برای رفع آن بهترین راهکار را انتخاب و عمل کنند. امام خمینی(ره) نیز اولین باری که در برابر رژیم طاغوت موضع‌گیری علنی دارد، در سال بیست و سه و در پی جریحه‌دار شدن احساسات مسلمانان به خاطر اهانت کسروی به اسلام است. فرصتی است که مردم آماده‌ی فهمیدن علل این ماجرا هستند. آن‌گاه امام(ره) از قیام لِلّه می‌گوید و علت رسیدن به این وضع را عدم قیام لِلّه می‌داند. سپس دست بر جنایات و خیانت‌های رضاشاه می‌گذارد. مردم در آن زمان (برخلاف القائات برخی تبلیغات امروزی) بسیار از رضاشاه ناراضی و عاصی بودند؛ چرا که فقر و قحطی و بیماری و ویرانی فراگیر شده بود، استبداد و دیکتاتوری شدیدی داشت، آبادانی‌هایی که ایجاد کرد به نفع قشری خاص و عمدتا بیگانگان بود، ارتشی که برای آن هزینه‌های بسیار شده بود نتوانست در برابر متفقین بیش از چند روز دوام بیاورد و ایران اشغال شد. اما محمدرضاشاه در ابتدای حکومت سعی می‌کرد خود را متفاوت نشان دهد. لذا مردم پذیرش مخالفت با رضاشاه را داشتند، اما با محمدرضاشاه نه. امام(ره) تا اوایل دهه‌ی چهل، به اصلاح حوزه‌ها می‌پردازد که کاری زیرساختی است. اولین باری که صریحا می‌گوید شاه باید برود، دوم بهمن پنجاه و شش است. تا قبل از آن صرفا به انتقاد و اعتراض نسبت به عملکردها، نصیحت و مطالبه‌ی اصلاح می‌پردازد. به عبارتی از شروع اعتراض امام(ره) نسبت به رژیم، تا زمانی که رسما خواستار خلع شاه می‌شود، بیش از سی و سه سال برای ایجاد آگاهی، خواست، آمادگی و اراده در مردم برای قیام لِلّه تلاش می‌کند. T.me/reza_tabibzade https://eitaa.com/ahvaalehowze
خلاصه: امام علی(ع) عدم مقابله‌ی سخت با خلفا را به خاطر نگرانی از ایجاد تفرقه در امت می‌داند. ایشان به پاسخ هارون(ع) به موسی(ع) در قرآن کریم استناد می‌کنند که عدم مقابله با شرک بنی اسرائیل در زمان غیبت موسی(ع) را ترس از ایجاد تفرقه در امت می‌داند. گویا در دوگانه‌ی توحید و وحدت، هارون نبی(ع) نیز مردد می‌شود. سرّش شاید در این است که «توحید» در کمال خود، ظهور و بروز اجتماعی دارد و تا وحدت نباشد این ظهور رخ نمی‌دهد. حضرت زهرا(س) نیز در خطبه‌ی فدکیه، فلسفه‌ی اطاعت از ائمه(ع) و امامت ایشان را ایجاد نظم اجتماعی و حفظ جامعه از شکاف و تفرقه می‌داند. امام علی(ع)، امام حسن(ع) و امام حسین(ع)، علی رغم مخالفت جدی با خلیفه‌ی سوم و بیان انتقاد و اعتراض به او در هر فرصتی، در مقابل شورشی که قصد ترور عثمان را داشت، به نوعی از او دفاع می‌کنند. شدت این دفاع را در خطبه‌ی دویست و چهل نهج‌البلاغه ببینید. در زمان عثمان، هرچند برخی از او ناراضی بودند و برخی دست به شورش بردند، اما بررسی وضعیت اجتماعی نشان می‌دهد که به دلایل مختلفی، اراده‌ای عمومی برای خلع عثمان وجود نداشت و اقدامات شورشیان در نهایت، موجب شکاف جدی در جامعه و سپس ایجاد جنگ داخلی (جمل و صفین) شد. گویا ائمه(ع) پیش از هر چیزی، تلاش برای حفظ نظم اجتماعی می‌کنند تا مردم را به آگاهی و اراده‌ی حق برسانند که خودشان قیام لِلّه کنند. قیام امام حسین(ع) نیز از سنخ آگاهی‌بخشی بود و الا خودش فرمود که من برای طغیان و به هم ریختن جامعه قیام نکردم. (این موضوع را ان‌شاءالله در آینده بیشتر باز خواهیم کرد.) اختلاف و دو دستگی در هر جامعه‌ای حتما باعث رکود اجتماعی خواهد شد. مسلمانان باید رابطه‌ی برادری خود را با اعضای جامعه حفظ کنند. نباید به خاطر اختلاف نظرها به جان هم بیفتیم که این خواست دشمنانشان است. امام خمینی(ره) در سال‌های خفقان حکومت رضاشاه به بیان مطالب عرفانی می‌پردازد که در سال بیست و سه به دعوت عمومی برای قیام لِلّه می‌انجامد. سپس به تئوری‌پردازی و اصلاح حوزه‌ها پرداخته و نظارت اجتماعی نیز دارد؛ در سال سی و یک دعوت به وحدت و پرهیز از تفرقه می‌کند و هدف رژیم را ایجاد شکاف بین مردم می‌داند. آن‌گاه در دوازده شهریور چهل و یک، مسیر مستمر اعتراضی خود را با این جمله آغاز می‌کند: «راهی که من انتخاب کرده‌ام راهی است که مردم خواهان آن می‌باشند...». اما همچنان اعتراض و انتقاد خود به شاه را با خطاب احترام‌آمیز (اعليحضرت همایونی) مطرح می‌کند. آرام آرام نفرت عمومی نسبت به شاه بیشتر شده و خطابات امام(ره) نیز تندتر و صریح‌تر می‌گردد. آمادگی و اراده‌ی مردم، رکن اساسی است که بدون آن چیزی درست نمی‌شود. T.me/reza_tabibzade کانال را دنبال کنید https://eitaa.com/ahvaalehowze
امام علی(ع) با بررسی جمیع جهات، صبر در برابر خلفا را عاقلانه‌تر می‌داند. برای هر اقدام اجتماعی باید حجت عقلی، شرعی و عقلائی داشته باشیم که بینی و بین الله با انگیزه‌ی جلب رضایت الهی انجام شده باشد. خداوند متعال امر فرموده که نیکوترین مواضع را بگیریم و مراقب باشیم که شیطان تلاش می‌کند که بین مردم شکاف و تفرقه بیاندازد. حق را بیان کنیم اما مراقب باشیم نحوه‌ی بیانمان به اختلاف اجتماعی و تفرقه دامن نزند؛ دعواها را با حرف‌هایمان تندتر نکنیم. هدف و انگیزه باید انجام حق و جلب رضایت الهی باشد؛ خداوند فرموده که برای بندگانش کفر را نمی‌پسندد و شکر (انجام درست امور) را می‌پسندد. پس در هر اقدام اجتماعی (از امر به معروف و نهی از منکرهای فردی گرفته تا حرکات جمعی کلان) باید دلیل عقلی، شرعی و عقلایی داشته باشیم مبنی بر این‌که این اقدام و نحوه‌ی آن، وحدت‌بخش و هدایت‌گر است. این‌چنین اقدامی، «قیام لِلّه» است. اما اگر صرفا از سر عصبانیت یا برای خنک کردن دلمان یا برای خالی کردن عصبانیتمان اقدامی ولو به ظاهر مذهبی کنیم، در واقع «قیام لِنفس» کرده‌ایم؛ قیام برای خود. امام خمینی(ره) در تشریح علت مشکلات اجتماعی دوران اشغال ایران توسط متفقین، قیام برای خود را دلیل همه‌ی بدبختی‌های اجتماعی می‌داند. در مقابل قیام لِلّه است که مایه‌ی سعادت جامعه می‌شود. پس زمینه‌ی کمال جامعه، قیام افراد برای خداست و زمینه‌ی چنین قیامی، وحدت اجتماعی است. از امور اجتماعی خُرد مثل روابط خانوادگی شروع کنیم تا بتوانیم در امور اجتماعی کلان نیز، قیام لِلّه داشته باشیم. در نحوه‌ی ارتباط با اعضای خانواده، چقدر افزایش محبت و وحدت و نیکی را برای رضای خدا در نظر می‌گیریم و چقدر بر اساس حال و حوصله و دلمان عمل می‌کنیم؟ انسان با تمرین و تکرار و آگاهی و تذکر، می‌تواند به جایی برسد که حقیقت اعمال را بفهمد؛ بر اساس آموزه‌های قرآن، گناه حقیقتا دردآور و رنج‌آور و ناگوار است، ولی دنیا و شیطان و نفس، آن را زینت داده‌اند؛ اما بعد از مرگ، همه متوجه این حقیقت می‌شویم. از طرف دیگر، آن‌چه حقیقتا گوارا باشد را خداوند حلال کرده. اگر انسان این را بفهمد به جایی می‌رسد که مثل امام حسین(ع) بگوید: من نیکی را روست دارم و از بدی، بدم می‌آید. آن‌گاه است که با میل و شوق و رضایت و خشنودی خوبی می‌کند و از بدی می‌پرهیزد؛ «راضیةً مرضیة». T.me/reza_tabibzade کانال را دنبال کنید https://eitaa.com/ahvaalehowze
امام حسین(ع) در زمان بیعت مردم با امیر مؤمنان علی(ع)، حدیثی از پیامبر(ص) درباره‌ی هدایت‌گری امام علی(ع) نقل می‌کند. هدف از کنش‌گری اجتماعی، هدایت‌گری به سمت رشد و تعالی است. بر اساس آموزه‌های قرآنی، لازمه‌ی هدایت‌گری، نرم‌خویی و نیکورفتاری است. خداوند به موسی(ع) و هارون(ع) دستور داد که برای هدایت فرعونی که طغیان‌گر بود، با بیانی نرم و نیکو سخن بگویند. همچنین، نرم‌خوییِ پیامبر اسلام(ص) را از رحمت‌های الهی و دلیل موفقیت ایشان در هدایت‌گری دانسته. هدایت‌گری به سمت رشد و تعالی، با ایجاد محبت نسبت به نیکی‌ها در مردم است؛ انسان‌ها باید خوبی و رشد و تعالی را دوست داشته باشند تا به سمتش بروند و محققش کنند؛ با زبان تند، نمی‌شود محبت در دل‌ها ایجاد کرد. امام علی(ع) بعد از قتل عثمان، از پذیرش خلافت پرهیز می‌کند و دلیلش را وضعیت اجتماعی می‌داند که در آن حق و باطل در هم آمیخته و حقایق پنهان و ناشناخته است و در نتیجه مردم آمادگی و تحمل حکومت حق را ندارند. اما به خاطر حضور مردم و اقامه‌ی حجت برای یاری ایشان، از آن‌جا که مردم اظهار اراده برای قیام لِلّه می‌کنند و به خاطر عهدی که خداوند از آگاهان گرفته که در برابر ظلم و برای یاری مظلوم قیام کنند، این خلافت را می‌پذیرد. اما اگر این‌ها نبود، دنیا در منظر امام علی(ع) از آب بینی بز نیز پست‌تر بود. ارزش دنیا به اقامه‌ی حق است. امام حسین(ع) بیان می‌فرماید که در زمانه‌ای که به حق عمل نمی‌شود و از باطل نهی نمی‌شود و از دین حق چیزی بر جا نمانده، مؤمن باید مشتاق مرگ باشد. بعد از بیعت با امام علی(ع)، عده‌ای پیمان شکسته و جنگ جمل را راه انداختند. امام علی(ع) به محض پیروزی در جنگ، اعلان کرد که ما کسی را که فرار کرده نمی‌کُشیم، مجروحان را خلاص نمی‌کنیم، هر کس درِ خانه‌اش را بسته در امان است، هرکس سلاح بر زمین بگذارد در امان است... . مروان ابن حکم که در حین جنگ اسیر شده، حسنین(ع) را واسطه می‌کند برای آزادی. امام حسین(ع) شفیع او می‌شود و امام علی(ع) او را آزاد می‌کند، گرچه می‌داند و می‌گوید که در آینده چه جنایت‌هایی خواهد کرد؛ اما مجازات پیش از جنایت، قبیح است. در این دستگاه فکری و کنشی، در موضع قدرت، برخورد با مخالفان و توده‌ی مردم، با نهایتِ رأفت و رحمت و گذشت است. همچنین است در روابط فردی. کینه‌توزی و تلاش برای انتقام و تلافی مسائل شخصی، پسندیده نیست. از دیدگاه قرآن، هرکس خوبی کند به خودش خوبی کرده، پس جایی برای منت نمی‌ماند و هرکس بدی کند به خودش بد کرده، پس جایی برای انتقام نمی‌ماند. البته دفاع از حق شخصی نیز مجاز است، ولی این لزوما به معنای کینه‌توزی نیست. در تاریخ انقلاب‌های جهان، پس از پیروزی، کشتار و اعدام وابستگان رژیم سابق، رایج است. انقلابیون فرانسه پس از پیروزی، حداقل هفده هزار نفر را اعدام کردند؛ انقلابیون روسیه دست کم هفتصدهزار نفر را و رهبران انقلاب فرهنگی چین، حدود بیست میلیون نفر را اعدام کرده و کشتند. اما پس از انقلاب اسلامی ایران، مدتی که گذشت امام خمینی(ره) از اعدام نکردن جنایت‌کاران رژیم سابق ابراز پشیمانی کرد. قبل و بعد از این سخنرانی، تا اسفند پنجاه و هشت، تنها چهارصد و سی و هشت نفر اعدام شدند. آمارهایی که از اعدام در ایران ارائه می‌شود و ارقام بالاتری است، مربوط به مجموع اعدام‌هایی است که به دلایل مختلف بوده. اما آمار اعدام وابستگان رژیم سابق، همین عدد است. شاید عده‌ای با همین اعدام‌ها هم مخالف باشند یا صحبت از ارزش جان انسان کنند؛ این بحث دیگری است که باید در جای خود بررسی شود. اما در مقایسه‌ی جامعه شناختی بین چهار انقلاب بزرگ دنیا (فرانسه، روسیه، چین و ایران)، این اختلاف رقم کشتار، کاملا معنادار است. T.me/reza_tabibzade کانال را دنبال کنید https://eitaa.com/ahvaalehowze
زمانی که معاویه علَم جنگ با امام علی(ع) را بلند کرد، امام حسین(ع) در دعوت مردم به آمادگی برای این جنگ، شرّ جنگ را زشت، مزه‌اش را تلخ و آن را ناگوار می‌داند. البته زمانی که چاره‌ای جز جنگ نیست، کسی که خود و تجهیزاتش را برای رویارویی با جنگ آماده کرده باشد، تحسین می‌کند؛ اما بیان می‌دارد که کسی که برای جنگ شتاب داشته باشد پیش از این‌که زمانش باشد و جمیع جهات را بررسی کرده باشد، هم نفعی برای جامعه‌اش ندارد و هم خود را تباه و هلاک می‌کند. در سیره‌ی اهل بیت(ع)، جنگ فی نفسه مطلوب نیست، لذا هیچ‌یک شروع کننده‌ی هیچ جنگی نبوده‌اند؛ تمام جنگ‌های پیامبر(ص) و ائمه(ع)، یا دفاع در برابر لشکرکشی دشمن بوده، یا پاسخ به ظلم و تجاوز و حملات محدودِ دشمن. امام علی(ع) د ر مواجهه با تبلیغات سوء، توهین‌ها و تشویش اذهان عمومی از طرف خوارج، هرگز دست به خشونت نزد و جنگ با آن‌ها زمانی رخ داد که آن‌ها دست به اسلحه برده و شروع به قتل و غارت کردند. امام حسین(ع) در قیام خود، تا روز عاشورا، اعلام جنگ نمی‌کند و عملا هم از آن پرهیز دارد. تا این‌که روز عاشورا فرمود که مرا در دو راهیِ جنگ یا ذلت گذاشته‌اند و هرچه کردم راه سومی باقی نماند، اما اکنون، هیهات مِنَّا الذِّلَّة... . قرآن پیامبر(ص) را حتی در برابر دشمنانِ کافر، دعوت به صبر و عدم عجله می‌کند. قرآن نوع انسان را بسیار عجول می‌داند، اما او را امر به کنترل این عجله می‌کند. انسان در موقعیت‌های هیجانی، به خصوص در هنگام خشم (که یکی از قوی‌ترین قوای درونی است)، عجول‌تر می‌شود، واقعیت را به درستی نمی‌بیند، قضاوت نابه‌جا می‌کند، تصمیم نادرست می‌گیرد و اقدام نابخردانه می‌کند. لذا این‌جا بهترین جولان‌گاه برای شیطان است. در قرآن و سیره‌ی اهل بیت(ع) فرو خوردن خشم، یک فضیلت لازم برای مؤمن است. عجله کردن باعث می‌شود، بدون تفکر درست، بدون اطلاع کامل، بدون در نظر گرفتن ابعاد مختلف و جمیع جهات، موضعی بگیریم، تصمیمی بگیریم، حرفی بزنیم، اقدامی کنیم که اشتباه باشد. این حالت متاسفانه در بین ما انسان‌ها بسیار رایج و البته در روابط اجتماعی، بسیار آسیب‌زاست. همچنین ترس نیز باعث عجله می‌شود؛ قرآن کریم ضمن نهی از دوستی (ِذلیلانه) با مسیحیان و یهودیان، بیان می‌فرماید که عده‌ای به خاطر ترس از این‌که مبادا از ناحیه‌ی آنان آسیبی ببینند، در دوستی و هم‌پیمانی با آنان عجله می‌کنند. قرآن این را به دلیل بیماریِ دل می‌داند. اما در جایی که با اطلاع و تعقل و در نظر گرفتنِ همه‌ی ابعاد ممکن، می‌دانیم کاری درست است، دیگر تعلل خوب نیست و باید شتاب کرد. قرآن ما را در این موارد دعوت به شتاب و سبقت از دیگران کرده است. یکی از آفات رشد و عوامل تباهی انسان، «تسویف» در این امور است؛ یعنی دست دست کردن و کار امروز را به فردا انداختن. امام خمینی(ره) از اولین باری که علیه رژیم طاغوت موضع صریح و علنی گرفت (سال بیست و سه) تا اولین باری که رسما اعلام کرد شاه باید برود (سال پنجاه و شش)، سی و سه سال صبر کرد و با دقت و هوشیاری پیش رفت. در مواجهه با دشمنان، موضع نظام باید پرهیز از جنگ بوده اما در برابر هر جنگ احتمالی، آماده و مستحکم باشد؛ که تا کنون این‌گونه بوده. هنگام حمله‌ی آمریکا به عراق و تهدید ایران، عده‌ای از سیاسیون معتقد بودند که تمامیت ارضی ایران در خطر است و باید هرچه زودتر با آمریکا علیه صدام هم‌پیمان شویم تا هم با صدام که دشمنمان است بجنگیم و هم از حمله‌ی آمریکا به ایران جلوگیری کنیم؛ حتی نمایندگان مجلس وقت، نامه‌ای در این راستا به رهبری نوشتند. اما رهبری مخالفت کرد و از «ترس» برحذر داشت. T.me/reza_tabibzade کانال را دنبال کنید https://eitaa.com/ahvaalehowze
حکومت حق، تنها با اراده‌ی مردم برپا می‌شود؛ حکومتی که بر خلاف اراده‌ی مردم شکل بگیرد، حتی اگر معصوم(ع) در رأس آن باشد، حکومت حق نیست. لذا امام علی(ع) فرمود که اگر حضور و اراده‌ی مردم نبود، حکومت را نمی‌پذیرفتم؛ درحالی‌که حکومت، حق ایشان بود. انسان بودنِ انسان، به داشتنِ اراده و اختیار است؛ کمال انسانی، در گروی انتخاب و اراده‌ی خوبی‌هاست؛ ایمان، میل و گرایش قلبی است؛ هدایت، باید به ایمان منجر شود؛ لذا رشد دادن و هدایت انسان‌ها، تنها به این است که کاری کنی که او خود، خوبی‌ها را انتخاب کند و به سمتش حرکت کند. حرکت غیر ارادی به سمت خوبی‌ها و بدون علاقه به خوبی‌ها، اساسا رشد و کمال و هدایت‌یافتگی محسوب نمی‌شود. وظیفه‌ی حکومت دینی، رشد و هدایت مردم است. لذا حکومت اسلامی که وظیفه دارد اراده‌ی به‌حقِ مردم را محقق کند، حق ندارد اراده‌ی مردم را (ولو اراده‌ی ناحق) سرکوب کند. چون این مغایر با هدایت‌گری و رشددهی است در این موارد، حکومت، تنها وظیفه‌ی ارشاد و تبلیغ دارد تا مردم، خودشان اراده‌ی حق کنند؛ وگرنه حتی اگر به قیمت از بین رفتنِ حکومت اسلامی هم تمام شود، حقِ سرکوب اراده‌ی مردم را ندارد. امام علی(ع) مخالف پذیرش حکمیت بود و روشن‌گری نیز می‌کرد، اما مردم در نهایت آن را اراده کرده و می‌خواستند. در این تضادِ بین اراده‌ی به حقِ حکومتِ حق، با اراده‌ی ناحقِ مردم، امام(ع)، اراده‌ی خود را به مردم تحمیل نکرد و فرمود: «لَيْسَ لِي أَنْ أَحْمِلَكُمْ عَلَى مَا تَكْرَهُونَ» (من نمی‌توانم شما را مجبور به چیزی کنم که دوست ندارید). در جنگ معاویه با امام حسن(ع)، معاویه پیشنهاد صلحی داد که امام حسن(ع) حکومت را رها کند و او خلیفه شود تا جنگ ادامه نیابد. امام حسن(ع) به شدت مخالف است، چرا که حکومت، حقِ اوست و معاویه دشمن حق است؛ اما عموم مردم خواستار پذیرش صلح شدند. هرچه امام حسن(ع) آگاهی‌بخشی کرد، افاقه نکرد. برخی از موافقان امام(ع)، او را تشویق به ادامه‌ی جنگ، مجبور کردن مردم به آن و نادیده گرفتن اراده‌ی آن‌ها کردند، اما امام حسن(ع) نپذیرفت و این اراده‌ی ناحق مردم را که منجر به سقوط حکومت ائمه(ع) و شکل‌گیریِ حکومتی باطل شد، سرکوب نکرد. در پاسخ به اعتراض حجر ابن عدی به این کار، امام(ع) فرمود: «همه‌ی مردم آن‌چه را تو دوست داری، دوست ندارند... اگر آن‌ها هم در نیت و بصیرت مثل تو بودند، اقدام می‌کردم [ولی این‌گونه نیستند]». پیشنهاد قیام را به امام حسین(ع) دادند، اما ایشان رویکرد و موضع امام حسن(ع) را تأیید و تأکید کرد. این‌ها مبنای تفکر جمهوریتِ نظام اسلامی است. رهبر انقلاب، امسال، نسبت به وجود مخالفانِ جمهوریتِ نظام که حکومت دینی را بی ارتباط با خواست و اراده‌ی مردم می‌دانند، هشدار داد و به عنوان نمونه‌ی افراطیِ این رویکرد، داعش را مثال زد. امام خمینی(ره) با این‌که تنها فقها و علمای دین، مسؤولیت حکومت و سیاست را به دست بگیرند و مردم کنار بروند، به شدت مخالف بود و این را برای ایران، «توطئه‌ای بدتر» از تفکر جدایی دین از سیاست می‌دانست. ایشان معتقد بود اکثریت، رأیشان هرچه باشد، ولو به خلاف، ولو به ضرر خودشان، معتبر است و کسی حق ندارد جلویشان را بگیرد. همچنین ایشان معتقد بود که مردم خودشان می‌فهمند و «لازم نیست که حالا یک چند سال هم ما درسشان بدهیم» که بینش سیاسی پیدا کنند، بعد رأیشان را بپذیریم. پشتوانه‌ی این اطمینان به انتخاب و اراده‌ی مردم همان تفکر و رویکرد امام علی(ع) است که تحمیل اراده (ولو به حق) بر انسان‌ها را نمی‌پذیرد؛ و البته امام خمینی معتقد بود «قهراً مردم وقتی آزاد هستند یک نفر صالح را انتخاب می‌کنند و آرای عمومی نمی‌شود خطا بکند.» همین آزادی و احترام به اراده‌ی مردم است که تضمین می‌کند اگر زمانی خطا کردند و  «اگر غلطی را گذاشتند، قدم اول را که برداشت همین ملت عزلش می‌کنند تمام می‌شود». اما اگر آزادی و اراده را از مردم سلب کنی، نه هدایت شده‌اند، نه درست انتخاب می‌کنند، نه مجالی برای اصلاح انتخاب غلطشان دارند. سرکوب اراده‌ی انسان از طرف دیگران، نابود کردن انسانیت اوست، اما سرکوب اراده‌ی نفس اماره‌ی خود به واسطه‌ی اراده‌ی نفس لوامه‌ی خود، از لوازم رشد است. در حیطه‌ی فردی باید اراده کنیم که اراده‌ی ما به دست عقل و انسانیتمان باشد، نه غریزه و حیوانیتمان. اراده کنیم که اراده‌ی ما به دست عقل کل باشد، به دست خدا؛ نه به دست شیطان. آن‌گاه است که به اوج کمال انسانی می‌رسیم. T.me/reza_tabibzade کانال را دنبال کنید https://eitaa.com/ahvaalehowze
بعد از صلح امام حسن(ع) با معاویه که به معنای ترک جنگ بود، امام حسین(ع) در فرصت‌های مختلف به بیان حق و اعتراض به ظلم می‌پرداخت، اما هرگز اقدام به قیام نکرد. امام(ع) پشت سر مروان که کارگزار معاویه در عراق بود نماز می‌خواند و در نتیجه جماعت و وحدت را حفظ می‌کرد، اما به سخنان و رفتار او، اعتراض نیز می‌کرد. معاویه به مروان دستور مکتوب داد که برای یزید از خواهرزاده‌ی امام حسین(ع)، ام کلثوم دختر حضرت زینب(س) خواستگاری کند؛ هر چه مهریه خواست می‌دهد تا پدر‌ دختر که بدهکار بود نیز بتواند بدهی‌اش را بدهد. معاویه هدف از این ازدواج را ایجاد دوستی و آشتی بین دو عشیره (بنی امیه و بنی هاشم) بیان کرد. از آن‌جایی که معاویه بر خلاف پیمان صلح، یزید را ولیعهد خود قرار داده بود، می‌خواست با این ازدواج، مانع اصلی پیش روی یزید، یعنی مخالفت علویان را بر طرف کند. پدر دختر از امام حسین(ع) مشورت خواست؛ هم‌زمان، پسرعموی دختر نیز خواستگار او بود؛ امام(ع) با ازدواج ام کلثوم با یزید مخالف بود اما با ام کلثوم صحبت کرد و خواستگاری هر دو را مطرح کرد و فرمود که نظر  خودش بر پسرعموی اوست و اگر مهریه‌ی زیاد می‌خواهد، خود ایشان باغی را به او هدیه می‌کند. در نهایت، ام کلثوم، پسر عمویش را بر یزید ترجیح داد. وقتی مروان به خواستگاری آمد، امام حسین(ع) ضمن بیان برتری جایگاه خود نزد خداوند، دشمنیِ خود با بنی امیه را به خاطر خدا اعلام کرد و فرمود که به خاطر دنیا با آنان دوستی نمی‌کنیم. مهریه‌ی زیاد را مخالف سنت رسول خدا(ص) دانست و فرمود از مهرالسنه (= هزار و دویست گرم نقره) بیشتر نمی‌گیریم. همچنین پرداخت بدهیِ پدر از مهریه‌ی دختر را مردود اعلام کرد و استقلال مالی زن و عدم حق تصرف دیگران (حتی پدر) در اموال زن را نشان داد. در نهایت هم اعلام کرد که ام کلثوم می‌خواهد با پسرعمویش ازدواج کند. در مسأله‌ی ازدواج، شخصیت و تفکرات خانواده‌ی همسر نیز مهم است و نمی‌شود آن را در نظر نگرفت. همچنین رضایت طرفین در ازدواج، شرط صحت عقد است و کسی (حتی پدر) نمی‌تواند کسی را به اجبار و اکراه، به عقد دیگری در بیاورد. خواندن صیغه‌ی عقد بدون رضایت طرفین، باعث ایجاد محرمیت نمی‌شود. امام حسین(ع) در این ماجرا، هم بر حق بودن خویش را بیان کرد، هم سنت‌های غلط بنی امیه را نشان داد و هم از یک پیوند سیاسی به نفع جریان ظلم، جلوگیری کرد. T.me/reza_tabibzade کانال را دنبال کنید https://eitaa.com/ahvaalehowze
. بعد از صلح امام حسن(ع) با معاویه و نیز بعد از شهادت امام حسن(ع) گروه‌های مختلفی از شیعیان (به ویژه عراقیان) در  نوبت‌های مختلف، امام حسین(ع) را تشویق به قیام علیه معاویه می‌کردند؛ اما امام(ع) با این قیام مخالف بود و آنان را نیز بر حذر می‌داشت و می‌فرمود که تا مرگ معاویه اقدامی نکنید. امام حسین(ع) در این مواجهات بیان می‌داشت که خود موافق ادامه‌ی جهاد بود، ولی هم نیت او درست بوده و هم نیت امام حسن(ع) مبنی بر صلح. در عمل نیز باید تابع امام حی بود. به عبارتی، امام حسین(ع) به عنوان رهرو و هرکس دیگری در آن شرایط، وظیفه داشت که مخالف تسلیم حکومت به معاویه باشد، اما آن‌گاه که اراده‌ی مردم چیز دیگری شد و حاضر به همراهی امام حسن(ع) نشدند، ایشان به عنوان رهبر، وظیفه داشت که صلح را بپذیرد. امام حسین(ع) از معترضین جدی حکومت معاویه بود؛ در هر فرصتی، جنایات و انحرافات معاویه را بیان می‌کرد. در دیدارهای رودررو و نیز نامه‌نگاری‌ها، اعتراضات تندی را متوجه معاویه می‌کرد و او را مورد توبیخ قرار می‌داد. اما هم به یارانش و هم به خود معاویه بیان می‌فرمود که قصد جنگ با او را ندارد. امام حسین(ع) در گفت‌وگو با حجر ابن عدی درباره‌ی دلیل عدم قیام علیه معاویه بعد از قرارداد ترک جنگ، می‌فرماید که چون پیمان بسته‌ایم، دیگر هیچ راهی برای قیام نداریم. وفای به عهد و پیمان، بسیار با اهمیت است؛ تا جایی‌که حتی حق نداریم پیمان خود با دشمن را هم بشکنیم. البته اگر دشمن پیمان را بشکند، دیگر پیمانی وجود ندارد که بخواهیم به آن پایبند باشیم. لذا یکی از حجت‌هایی که امام حسین(ع) برای قیام علیه یزید بیان می‌دارد، این است که حکومت یزید مبتنی بر تخلف از پیمان صلح امام حسن(ع) و معاویه است لذا از هر نظر باطل است. امام خمینی(ره) نیز در موارد مختلفی، یکی از دلایل مخالفت با شاه را این می‌داند که بر اساس قانون اساسی آن زمان هم، سلطنت پهلوی و بر اساس متمم قانون اساسی، مصوبات مجلس شورای ملی، همگی غیر قانونی بود. لذا پایبندی به قوانین مجلس و دستورات شاه را حتی قانوناً، لازم نمی‌دانست. قول‌ها و وعده‌هایی که به دیگران می‌دهیم، دِین به گردن ما می‌آورد. در حدیثی از امام صادق(ع) می‌خوانیم که وعده‌ای که به برادر دینی خود می‌دهیم، مثل نذری است که برای خدا می‌کنیم؛ به جز این‌که کفاره ندارد؛ و خلف وعده را شروع مخالفت با خداوند بیان می‌دارد. قرآن کریم، قبح و زشتی خلف وعده را نزد خداوند بسیار بزرگ می‌داند و ما را از آن برحذر می‌دارد. رواج عدم پایبندی به قول و وعده در جامعه‌ (از سطح خانواده تا سطح حاکمیتی)، باعث افزایش بی‌اعتمادی در جامعه و گسست اجتماعی می‌شود. چنین جامعه‌ای دچار رکود و ناامیدی شده و در بحران‌ها بسیار آسیب‌پذیر خواهد بود. T.me/reza_tabibzade کانال را دنبال کنید https://eitaa.com/ahvaalehowze
معاویه برای این‌که خیالش از خلافت یزید بعد از خود راحت باشد، در مناطق مهم سرزمین‌های اسلامی، یعنی شام، عراق و حجاز، به بیعت گرفتن از مردم برای یزید روی آورد. عموم مردم این مناطق، احوالات یزید را شنیده و دیده بودند و می‌دانستند که او جوانی فاسد، هرزه و عیاش است و نه لیاقت حکومت بر مسلمین را دارد و نه توانایی آن را. لذا عموما مخالف بودند و سر و صداهایی نیز شنیده می‌شد. امام حسین(ع) نیز در بیان دلایل مخالفت خود با این مسأله، علاوه بر موارد پیش‌گفته، به صراحت و علناً به عدم حق خلافت برای غیر از جانشینان واقعی پیامبر(ص) و نیز مخالفت آشکار ولایت‌‌عهدیِ یزید با قرارداد صلح امام حسن(ع) با معاویه، اشاره می‌کرد. اما معاویه و عمالش، با دادن رشوه‌های قابل توجه به بزرگان و نخبگان مناطق، یا در صورت لزوم با تهدید آن‌ها، بیعت آنان را می‌گرفتند و سایر مردم نیز به تبعیت از آنان بیعت می‌کردند. تنها تعداد اندکی از این بزرگان از جمله امام حسین(ع) تا آخر زیر بار بیعت نرفتند. در تمام جوامع، نخبگان و بزرگانی هستند که به انحاء مختلف بر توده‌ی مردم اثرگذارند. یکی از عوامل مهم ایجاد اراده (حق یا ناحق) در مردم، همراه بودنِ نخبگان با آن اراده است که سبب همراهی اراده‌ی عمومی می‌شود. امام حسین(ع) نیز در نامه‌نگاری‌ها و دعوت‌های خود برای قیام، به سراغ بزرگان و متنفذان اجتماعی می‌رفت. اما این، سبب رها کردن توده‌ی مردم نبود، بلکه زمینه‌ای برای همراهیِ آنان بود. امام خمینی(ره) هم بارها، نخبگان (علما، روشنفکران، دانشجویان و...) را مخاطب سخنان خود قرار می‌داد و از آنان دعوت می‌کرد تا اراده‌های عمومی را به سمت حق جهت دهند. امام خمینی(ره)، قیام برای نفس و خودخواهی را ریشه‌ی تمام فسادها و بدبختی‌ها و سیاه‌روزی‌های جامعه می‌داند و راه رهایی از آن را، قیام برای خدا بیان می‌کند. خداوند در توصیف اقدامات پیامبر(ص) می‌فرماید که او غل و زنجیر اسارت را از گردن و دست و پای مردم باز می‌کند. دارایی‌های دنیا می‌تواند نعمت باشد و بعضی از آن‌ها لازم است؛ اما دل‌بستگی و وابستگی به دنیا، مایه‌ی تباهی انسان است. انسان ذاتا بسیار بزرگ‌تر و وسیع‌تر از این دنیاست؛ این دنیا برای حقیقتِ انسان، کوچک است. اگر انسان دل‌بسته و وابسته‌ی دنیا شد، حقیر و کوچک می‌شود. انسان آن‌قدر عظمت و شرافت دارد که جز بندگی خدا، بندگی هر چیز دیگری دونِ شأن اوست. لذا بندگی دنیا، او را به زنجیرِ اسارت و بردگی می‌کشاند و از حقیقت انسانیت و قله‌های شرافت و کرامت، دور می‌کند. آزادیِ حقیقی، در گروی بندگیِ حقیقت است. لذا وقتی اباعبدالله(ع) به یارانش فرمود که آزادید که بروید، نرفتند و ماندن در کنار حسین(ع) را نهایت آزادی می‌دانستند. حافظ از جورِ تو حاشا که بگرداند روی من از آن روز که در بند توام آزادم T.me/reza_tabibzade کانال را دنبال کنید https://eitaa.com/ahvaalehowze
جامعه‌ای که اسیر و برده‌ی دنیا شد، دچار مرگِ اراده می‌شود؛ و مرگ اراده مساوی است با مرگ انسان. چون آن‌چه انسان را انسان می‌کند، «اراده‌ی انسانی» است. نشانه‌ی حیات انسان، اراده‌ی حق است؛ این‌که اراده‌اش در اختیار عقل حق‌بینش باشد، نه هوی و هوس. انسانی که چنین نشانه‌ای نداشته باشد، عملا مرده است. همان‌گونه که داشتن علائم حیات نباتی، برای زنده شمردن حیوانات کافی نیست، داشتن علائم حیات حیوانی نیز برای زنده شمردن انسان‌ها کافی نیست. قرآن دعوت خدا و رسولش(ص) را دعوت به «زنده شدن» می‌داند؛ لذا ما مُردگانیم که تنها حیوانیتی از ما زندگی می‌کند. قرآن، مقدمه‌ی زنده شدن را ایمان و عمل صالح می‌داند. مقدمه‌ی عمل صالح، ایمان است. ایمان، میل و گرایش قلبی است. مقدمه‌ی چنین گرایشی، علم و آگاهی است. اما ایمان زمینه‌ای می‌شود برای اراده؛ به شرطی که انسان، اراده‌ی خود را نکشته باشد. آن‌چه باعث می‌شود مردم کوفه، علی‌رغم آگاهی به حقانیت امام حسین(ع) و میل به امامت ایشان، باز هم در مقابل او بایستند و حتی بعضا با چشم گریان او را به شهادت برسانند، این است که اراده‌ی حق ندارند و عملا مرده‌اند. امام حسین(ع) از پیش از مرگ معاویه، آگاهی‌بخشی را آغاز کرده. پس از به حکومت رسیدن یزید، بیعت نمی‌کند و به نشانه‌ی اعتراض از مدینه به سمت مکه خارج می‌شود. کسانی از او می‌خواهند که از بیراهه و پنهانی برود، اما ایشان از راه اصلی می‌رود. این قیام، برای آگاهی‌بخشی است؛ باید علنی باشد. در مکه سخنرانی‌ها و گفت‌وگوهای متعدد دارد. اما گو این‌که اثری بر مردم نمی‌گذارد. قرآن هم به پیامبر(ص) فرمود که تو نمی‌توانی به «مردگان» حرفی بشنوانی! افراد متعددی امام حسین(ع) را از این قیام برحذر می‌دارند و همگی او را نسبت به «کشته شدن» بیم می‌دهند؛ اما امام(ع) گو این‌که اصرار دارد اصلا این مرگ، مسأله نیست؛ مسأله، قیام به حق است. لذا در پاسخ همه می‌گوید که می‌دانم کشته می‌شوم و البته هرجا بروم مرا می‌کشند. اما امام(ع) از این حذر ندارد. آن‌گاه می‌فرماید: آیا نمی‌بینید که به حق عمل نمی‌شود و از باطل نهی نمی‌شود؟! در این شرایط، مؤمن باید مشتاق لقاءالله باشد؛ من مرگ را جز سعادت و زندگی با ظالمان را جز بدبختی و رنج نمی‌دانم. امام حسین(ع)، می‌داند که شهادت، مرگ نیست، بلکه آغاز زندگی حقیقی است؛ می‌داند که خداوند فرموده شهدا را مرده حساب نکنید، بلکه زنده‌اند. می‌داند که قرآن فرموده زندگی حقیقی در سرای آخرت است، نه دنیا. او مردم را فرا می‌خواند به زنده شدن که آغازش از این دنیاست و کمالش در سرای جاودان. امام خمینی(ره) در ابتدای شکل‌گیری نهضت مستمر انقلاب اسلامی، از مردگی امت و لزوم اشتیاق برای مرگ می‌گوید و همان جملات امام حسین(ع) را یادآوری می‌کند. پیکر بی‌جان امت اسلامی، نیاز به شوکی داشت تا از کُما خارج شود و خون تازه‌ای در رگ‌هایش جاری ‌شود. قیام عاشورا در حکم این شوک بود. شهادت اباعبدالله(ع) زنده‌کننده‌ی امت و تاریخ بود. T.me/reza_tabibzade کانال را دنبال کنید https://eitaa.com/ahvaalehowze
قیام عاشورا، موضوعی کلان و گسترده است که به تعبیر شهید مطهری «نمایش کاملی از اسلام» ارائه می‌دهد. طبیعی است که در زمان محدود تنها به مواردی اندک از آموزه‌های عاشورا می‌توان پرداخت. اما پس از عاشورا، رهبریِ این نهضت احیاگر، به عهده‌ی حضرت زینب کبری(س) گذاشته می‌شود؛ یک زن، در عین مصیبت‌دیدگی و بودن در بند اسارت ظالمان، نهضتی را رهبری می‌کند که الگوی آزادمردان تاریخ است؛ در برابر امپراطور زمان خود ایستاده و چنان او را سرزنش و توبیخ می‌کند که او بعد از اظهارات غرورآمیز و پیروزمندانه‌اش، ناچار می‌شود مسؤولیتش را انکار کند و فجایع عاشورا را به گردن ابن زیاد انداخته و او را لعن کند. روشنگری‌های حضرت زینب(س) از قیام عاشورا و اقدام امام حسین(ع) و جنایات دشمنانش، در کوفه و شام، چنان مردم را منقلب می‌کند، که مردمِ در جهل فرو رفته‌ی شام بیدار شده، به یزید اعتراض و پرخاش می‌کنند و برای خاندان رسول الله(ص) عزاداری برپا می‌کنند؛ مردم مرده‌ و بی‌اراده‌ی کوفه نیز در نهایت، قیام توابین و نهضت مختار را رقم می‌زنند. اما در برابر مردم حجاز که مردمی آگاه اما بی‌حس بودند، برپایی مجالس عزاداری توسط حضرت زینب(س) و ذکر مصائب کربلا توسط امام سجاد(ع)، احساسات مردم را به جوش می‌آورد تا دوباره در پی آرمان‌های حقیقی، قیام کنند و مبادا آن‌ها را فراموش کنند. البته دستگاه ظلم و جور و استکبار، بیکار نمی‌نشیند و دوباره برای مرگ «انسان» تلاش می‌کند. با سرکوب قیام‌ها، چنان وضعیت خفقان‌باری را بر امت حاکم کردند و چنان شیعیان را تحت فشار، شکنجه، حبس و قتل قرار دادند که امام سجاد(ع) برای حفظ شیعیان، از مبارزه‌ی علنی دست کشید. با این حال، با ادعیه‌ی آموزنده، هم ارتباط معنوی مردم با حقیقت را حفظ می‌کند، هم نمی‌گذارد معارف الهی فراموش شود. ضمنا به صورت مخفیانه، ارتباطات شیعیان را گسترش می‌دهد تا به یک شبکه‌ی ارتباطی تبدیل شود که در دوره‌های بعد بسیار اثرگذار بود. T.me/reza_tabibzade کانال را دنبال کنید https://eitaa.com/ahvaalehowze