eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
896 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
699 ویدیو
66 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹 اردیبهشت65 ✍✍ راوی: خبر رسید ها لغو شده و گردان به حالت آماده باش صدرصد در اومد.. بچه ها یک مقدار دمق شدند . دوست داشتن قبل از ماه برن تهران و برگردند . اما خبر آماده باش با پیغام همراه بود که فرموده بود ها_بگید_جلوی_دشمن_رو _بگیرند و به او امان ندن. مقر ما که نام داشت در جاده فکه نرسیده به سایت 5 در معرض خطر هجوم دشمن بود. صدای توپخانه دشمن که منطقه رو به شدت میکوبید میومد نيروهاي دشمن به استعداد 2 لشكر پياده مكانيزه و زرهي با پشتيباني آتش توپخانه در محور فكه در تاریخ 10اردیبهشت ماه سال65 تعرض خود را به مواضع پدافندي نيروهاي ما آغاز كردند رزمندگان ارتش که از قدیم پدافند منطقه رو به عهده داشتند غافلگیر شده بودند و دشمن منتظر عکس العمل نیروهای خودی بود تا برای ادامه تعرض تصمیم گیری کنه. در مقر الوارثین همه به حالت آماده باش در آمدند و خبر رسید از فرماندهی لشگر که های_تخریب به همراه برادران جهت شناسایی دشمن به منطقه اعزام شوند. شب یازدهم اردیبهشت 65 بود که تعدادی از بچه های تخریب و اطلاعات برای شناسایی رفتند شهید هم رفته بود. وقتی برگشت از حضور پر حجم دشمن در منطقه فکه می گفت . من ازسعید از پرسیدم و گفت که ما به میدون نرسیدیم و دشمن هنوز فرصت نکرده میدان مین و موانع ایجاد کنه . 🌿🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🍃🌺 به روایت ✍✍ دوازدهم اردیبهشت فرماندهان گردانها به مقر فرماندهی لشگر فراخوان شدند.. فرمانده تخریب رفت و بعد از برگشتن از جلسه ، برای ما تعریف کرد که : همیشه که در اون مقطع به علت مجروحیت مسوولیت لشگر رو به عهده داشت، وقت توضیح وضعیت دشمن تعداد سنگرها و نفرات مستقر در اونها رو برای فرمانده ها تشریح میکرد اما!!!! اینبار گفت ما به علت نداشتن فرصت اطلاعات زیادی از دشمن نداریم فقط محدوده استقرار دشمن رو میدونیم و من (شهید سیدمحمد)هم گفتم بچه های ما جلو رفته اند و در مسیر به نرسیدند شاید فردا که به دشمن حمله میکنیم با میدان مین هم برخورد کنیم . این حرف ها موجب شده بود فرماندهان با تردید به کار نگاه کنند. این شهید از جلسه آنشب فرماندهان اینگونه تعریف میکرد... اولین فرماندهی که گفت من با این اوصاف گردانم رو در اختیار قرار نمیدم شهید بود. وسایر فرماندهان هم به تبع اون از مسوولیت شونه خالی میکردند . تا اینکه آقای گفت برادرها فرمان است که به دشمن امان ندید . درسته ما از مواضع و موانع دشمن اطلاعاتی نداریم و حق شما فرماندهان است که به محدوده درگیری کاملا اشراف داشته باشید..اما ما اگر زود اقدام نکنیم و جلوی دشمن را نگیریم او به خود جرات میده و به سمت شهرهای ما پیشروی میکنه ما چاره ای نداریم جز حمله به دشمن . برادرها !!!!!! امشب من به تاسی از سرور و سالار شهیدان نور اطاق فرماندهی رو کم میکنم وهرکس تمایل به قبول مسوولیت و ماموریت نداره از جمع بیرون بره . ما باید به تکلیف خود عمل کنیم. گفت :کار به اینجا که رسید صدای گریه از گوشه کنار بلند شد و در یک لحظه همه جمع یکپارچه گریه میکردند که صدای بلند شد برادرها . دستها جلو اومد و روی قران قرار گرفت و فرماندهان گردانها هم قسم شدند که امان رو از دشمن بگیرند. 🍃🌺 🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹 💐🌷 بعد از اينكه سال دوم دبيرستان را قبول شدم به سركار رفتم بعد از 45 روز آن كار راترك كردم و به رفتم و من چون متولد 1349 بودم، نمي گذاشتند و براي همين در فتوكپي شناسنامه دست كاري كردم و ما را به (ع) معرفي كردند . در (ع) تهران كه مي خواستند ما را تقسيم بكنند، يكي از نماينده هاي به آنجا آمده بود و از ماموریت در جبهه گفت و من داوطلب اعزام به تخریب شدم به گردان تخريب رفتم و همان اول با معاون گردان صحبت كردم كه وقتي مدرسه ها باز شد من بايد بروم و او هم قبول كرد و من 45 روزي ماندم و با بچه ها انس گرفتم واحتياجات جبهه و خودم را ديدم و بالاخره قسمت اين بود كه ما آنجا بمانيم. در آنجا كلاس هاي آشنائي با مين مي گذاشتند و كلاسهاي آر پي جي و تيراندازي هم داشتيم شروع شد و ما به منطقه رفتيم ولي قسمت نبود كه در این عمليات شركت كنيم و بعد از عمليات يكسري از بچه ها را به مشهد بردند بعد از اينكه از مشهد آمديم گردان براي بچه ها آموزش گذاشت و مادر آن شركت كرديم و تا اينكه قرار شد شروع بشود و يكسري از بچه ها را بردند كه ياد بگيرند و من هم رفتم و 10-15 روز بيشتر طول نكشيد و آماده عملیات شدیم. در به عنوان به گردان مامور شدیم. معبر ما به نام (س) بود. شب عملیات قبل از ما تعدادی از جلو رفته بودند تا موانع رو بشکافند و معبر برای عبور غواصان ایجاد کنند. قبل از رسیدن گروهانی که ما همراهش بودیم عملیات لو رفت. 8 رده سیم خاردار جلوی ما بود و هر رده باز 8 رديف سيم خاردار داشت كه 4 تا روي آب و 4 تا زير آب ، و يكسري از مين ها هم زیر آب بودكه يكي از بچه ها ، پايش روي مين رفت و شهيد شد. از طرف فرماندهي گردان فرمان رسيد كه به هر نحوي هست بقیه راه را باز كنند حتي اگر بايد روي سيم خاردار بخوابند به علت آتش دشمن تعدادی از بچه ها شهید و مجروح شده بودند . قرار شد برای حمله به دشمن و رسیدن به در گروه های 5 و 10 نفره با استفاده از به دشمن حمله کنیم و از موانع عبور کرده و به دژ برسیم. يكي از بچه هاي جلوی ستون قرار گرفت و يكي از پشت سر او و من هم پشت سر ايشان و چند نفر ديگر هم پشت سر من ایستادند و به یک ستون حرکت کردیم برای عبور از موانع. هنوز چند متری نرفته بودیم که آتش دشمن به سمت ما قفل شد و در یک لحظه با تیر اندازی دشمن داخل آب برادر اطلاعات عمليات شهيد شد و نفر جلوی من هم که از بچه های خودمون بود تير به سرش خورد و شهيد شد. من سر ستون بودم و مسیر رو ادامه دادم هرچه جلو میرفتم آتش تیربارهای دشمن سنگین و دقیق تر میشد تا جایی رسیدیم که پشت سرم رو نگاه کردم و دیدم کسی نیست. تعدادی مجروح و شهید شده بودند و همان لحظه هم احساس کردم دست چپم سنگین شد. تیر به دستم خورده بود . دیدم دستم دیگه کار نمیکنه و خودم رو روی آب سر دادم تا به خاکریزی که سمت راست معبر بود و پای یکی از مجروحین رو هم گرفتم و به خاکریز چسبیدیم. چند ساعتی گذشت. هوا به شدت سر بود و خون زیادی از ما رفته بود و همه ی وجودمان رو سرما گرفته بود. تیم های که جلو رفته بودند داشتند برمیگشتند. دستور رسیده بود که غواص ها عقب بیایند. اونها به داد ما رسیدند و کمک کردند و ما ما را روي آب هل دادند و قايق آمدند و ما سوار شديم . ما رو با آمبولانس به اهواز و از آنجا هم به مشهد اعزام شدیم و در بیمارستان مشهد ادامه عمليات را از تلويزيون نگاه كرديم. 45 روز دستم توي گچ بود و بعد از طی شدن ایام درمان مجددا به برگشتم و برای عملیات بعد اعلام آمادگی کردم . 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹 💐🌷 بعد از اينكه سال دوم دبيرستان را قبول شدم به سركار رفتم بعد از 45 روز آن كار راترك كردم و به رفتم و من چون متولد 1349 بودم، نمي گذاشتند و براي همين در فتوكپي شناسنامه دست كاري كردم و ما را به (ع) معرفي كردند . در (ع) تهران كه مي خواستند ما را تقسيم بكنند، يكي از نماينده هاي به آنجا آمده بود و از ماموریت در جبهه گفت و من داوطلب اعزام به تخریب شدم به گردان تخريب رفتم و همان اول با معاون گردان صحبت كردم كه وقتي مدرسه ها باز شد من بايد بروم و او هم قبول كرد و من 45 روزي ماندم و با بچه ها انس گرفتم واحتياجات جبهه و خودم را ديدم و بالاخره قسمت اين بود كه ما آنجا بمانيم. در آنجا كلاس هاي آشنائي با مين مي گذاشتند و كلاسهاي آر پي جي و تيراندازي هم داشتيم شروع شد و ما به منطقه رفتيم ولي قسمت نبود كه در این عمليات شركت كنيم و بعد از عمليات يكسري از بچه ها را به مشهد بردند بعد از اينكه از مشهد آمديم گردان براي بچه ها آموزش گذاشت و مادر آن شركت كرديم و تا اينكه قرار شد شروع بشود و يكسري از بچه ها را بردند كه ياد بگيرند و من هم رفتم و 10-15 روز بيشتر طول نكشيد و آماده عملیات شدیم. در به عنوان به گردان مامور شدیم. معبر ما به نام (س) بود. شب عملیات قبل از ما تعدادی از جلو رفته بودند تا موانع رو بشکافند و معبر برای عبور غواصان ایجاد کنند. قبل از رسیدن گروهانی که ما همراهش بودیم عملیات لو رفت. 8 رده سیم خاردار جلوی ما بود و هر رده باز 8 رديف سيم خاردار داشت كه 4 تا روي آب و 4 تا زير آب ، و يكسري از مين ها هم زیر آب بودكه يكي از بچه ها ، پايش روي مين رفت و شهيد شد. از طرف فرماندهي گردان فرمان رسيد كه به هر نحوي هست بقیه راه را باز كنند حتي اگر بايد روي سيم خاردار بخوابند به علت آتش دشمن تعدادی از بچه ها شهید و مجروح شده بودند . قرار شد برای حمله به دشمن و رسیدن به در گروه های 5 و 10 نفره با استفاده از به دشمن حمله کنیم و از موانع عبور کرده و به دژ برسیم. يكي از بچه هاي جلوی ستون قرار گرفت و يكي از پشت سر او و من هم پشت سر ايشان و چند نفر ديگر هم پشت سر من ایستادند و به یک ستون حرکت کردیم برای عبور از موانع. هنوز چند متری نرفته بودیم که آتش دشمن به سمت ما قفل شد و در یک لحظه با تیر اندازی دشمن داخل آب برادر اطلاعات عمليات شهيد شد و نفر جلوی من هم که از بچه های خودمون بود تير به سرش خورد و شهيد شد. من سر ستون بودم و مسیر رو ادامه دادم هرچه جلو میرفتم آتش تیربارهای دشمن سنگین و دقیق تر میشد تا جایی رسیدیم که پشت سرم رو نگاه کردم و دیدم کسی نیست. تعدادی مجروح و شهید شده بودند و همان لحظه هم احساس کردم دست چپم سنگین شد. تیر به دستم خورده بود . دیدم دستم دیگه کار نمیکنه و خودم رو روی آب سر دادم تا به خاکریزی که سمت راست معبر بود و پای یکی از مجروحین رو هم گرفتم و به خاکریز چسبیدیم. چند ساعتی گذشت. هوا به شدت سر بود و خون زیادی از ما رفته بود و همه ی وجودمان رو سرما گرفته بود. تیم های که جلو رفته بودند داشتند برمیگشتند. دستور رسیده بود که غواص ها عقب بیایند. اونها به داد ما رسیدند و کمک کردند و ما ما را روي آب هل دادند و قايق آمدند و ما سوار شديم . ما رو با آمبولانس به اهواز و از آنجا هم به مشهد اعزام شدیم و در بیمارستان مشهد ادامه عمليات را از تلويزيون نگاه كرديم. 45 روز دستم توي گچ بود و بعد از طی شدن ایام درمان مجددا به برگشتم و برای عملیات بعد اعلام آمادگی کردم . 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 🌺🌹 ✍️✍️ راوی: معمولا محرم ها جبهه تعطیل بود حد اقل برای . توی جبهه محرم ها بند نمیشدند محرم سال 63 بود و ما بودیم از فقط بچه های ، و عملیات توی پادگان بودند بقیه بچه ها در بودند بچه های (ص) و نیروهای توی پادگان مستقر بودند با هر ترفندی بود توی مراسمات با کمک دوستان به میرسیدیم توی حسینیه قدس پادگان برگزار میشد. زودتر از من و محمد غلامعلی رفتن حسینیه تا مقدمات به دست گیری مراسم رو مهیا کند. من هم با فاصله از رفتن اونها وارد حسینیه شدم تقریبا آخرهای منبر حاج آقا بود از در که وارد شدم یه نگاهی اطراف منبر انداختم. دیدم چند تا کاغذ به دست نشسته اند . معلوم بود دارند آماده میشن برای مداحی... محمد غلامعلی با سر اشاره کرد که بیا... من هم خودم رو پای منبر رسوندم و همینکه حاج آقا والسلام رو گفت میکرفون رو برداشت به من داد و من هم بدو معطلی شروع کردم خوندن. سلام به دادم و وارد روضه شدم وبعد هم نوحه رو شروع کردم محمد غلامعلی چند تا کوچه باز کرد وسط حسینیه و و و خودش هم رفتن وسط برای میونداری. پر از جمعیت بود و همه جوون و سینه میزدند. توی بچه های شهرستانی معمول نبود . همه لباس خاکی تنشون بود و با اشتیاق سینه میزدند. محمد غلامعلی خودش رو به من رسوند و گفت : !!!!! اینها عشق سه ضرب هستند و من هم نوحه رو عوض کردم. غوغایی بود.. آخر برنامه هم محمد غلامعلی خودش و که توی پادگان بودن دور خودش جمع کرد و اون که تازه چند ماهی سر زبون ها افتاده بود خوند قال رسول الله (ص) نور عینی حسین و منی انا من حسینی حسین جان کربلا... حسین حسین بچه های غیر تهرونی این سبک براشون مانوس نبود و با تاخیر وارد سینه زنی شدن. اما این شور در حقیقت بود و اون روز ولوله ای در حسینیه قدس به پا کرد البته دیگر مداحان هم خوندند و همه فیض دادند و عاشورای خاطراتی شد یاد همه ی اون سینه زنها بخیر اونهایی که به اربابشون رسیدند اواسط مهر ماه سال 63 دهه اول محرم بود و اواسط اسفند سال 63 پادگان ابوذر توسط هواپیماهای دشمن بمباران شد و حدود 1200 نفر شهید و مجروح شدند. 🌺🌹 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 @alvaresinchannel
امروز جلسه انتقال تجربیات و حمله لشگر به جزیره ام الرصاص با حضور سرلشگر محسن رضایی، سردار علی فضلی و سردار مرتضی قربانی و فرماندهان لشگر10 در پژوهشگده دفاعی، امنیتی دانشگاه جامع امام حسین علیه السلام برگزار شد. بعد از گزارش کلی سردار فضلی فرمانده لشگر10 گزارش اقدامات قبل از عملیات و حین و بعد از عملیات و ارائه شد @alvaresinchannel
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🍃🌹 تخریبچی ✍️✍️ راوی: عملیات لو رفته بود و هر چه تلاش میکردیم با بی سیم با عقب تماس برقرار کنیم نمیشد. من و و یکی از بچه های و فرمانده گردان و یکی از مسوولین گروهان و برادر جعفری از که بی سیم روی کولش بود برای مشورت دور هم جمع شدیم. صحبت این بود که چکنیم؟؟؟؟ سر تیم میگفت: دستور امام است ما حمله میکنیم. من در آن لحظه شهادت را در چشمان دیدم یک دفعه و پشت سر اون سه نفر هم دویدند چهارقدم از من دور نشده بودند که یک خمپاره 60 جلوی پای خورد و سه نفر شدند و با انفجار خمپاره من هم مجروح شدم . 🍃🌹 🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 سی و دوسال پیش در چنین روزی 4 آذرماه 66 تیم گشت و شناسایی لشگر10 که شب های قبل برای شناسایی مواضع دشمن در درجنوب اعزام شده بودند در مسیر برگشت در اثر برخورد با دو نفر از شهید و تیم شناسایی مجروح میشود. ✅ در این ماموریت و به شهادت رسیدند. پیکر این دو شهید در امام زاده عباس چهاردانگه به خاک سپرده شد. تصویر بالا دیماه سال 1365 از سمت راست برادر محمد رضا توانا @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 شب عملیات کربلای 5 به روایت غواص و ✅ در به عنوان به گردان مامور شدیم. معبر ما به نام (س) بود. شب عملیات قبل از ما تعدادی از جلو رفته بودند تا موانع رو بشکافند و معبر برای عبور غواصان ایجاد کنند. قبل از رسیدن گروهانی که ما همراهش بودیم عملیات لو رفت. 8 رده سیم خاردار جلوی ما بود و هر رده باز 8 رديف سيم خاردار داشت كه 4 تا روي آب و 4 تا زير آب ، و يكسري از مين ها هم زیر آب بودكه يكي از بچه ها ، پايش روي مين رفت و شهيد شد. از طرف فرماندهي گردان فرمان رسيد كه به هر نحوي هست بقیه راه را باز كنند حتي اگر بايد روي سيم خاردار بخوابند به علت آتش دشمن تعدادی از بچه ها شهید و مجروح شده بودند . قرار شد برای حمله به دشمن و رسیدن به در گروه های 5 و 10 نفره با استفاده از به دشمن حمله کنیم و از موانع عبور کرده و به دژ برسیم. يكي از بچه هاي جلوی ستون قرار گرفت و يكي از پشت سر او و من هم پشت سر ايشان و چند نفر ديگر هم پشت سر من ایستادند و به یک ستون حرکت کردیم برای عبور از موانع. هنوز چند متری نرفته بودیم که آتش دشمن به سمت ما قفل شد و در یک لحظه با تیر اندازی دشمن داخل آب برادر اطلاعات عمليات شهيد شد و نفر جلوی من هم که از بچه های خودمون بود تير به سرش خورد و شهيد شد. من سر ستون بودم و مسیر رو ادامه دادم هرچه جلو میرفتم آتش تیربارهای دشمن سنگین و دقیق تر میشد تا جایی رسیدیم که پشت سرم رو نگاه کردم و دیدم کسی نیست. تعدادی مجروح و شهید شده بودند و همان لحظه هم احساس کردم دست چپم سنگین شد. تیر به دستم خورده بود . دیدم دستم دیگه کار نمیکنه و خودم رو روی آب سر دادم تا به خاکریزی که سمت راست معبر بود و پای یکی از مجروحین رو هم گرفتم و به خاکریز چسبیدیم. چند ساعتی گذشت. هوا به شدت سر بود و خون زیادی از ما رفته بود و همه ی وجودمان رو سرما گرفته بود. تیم های که جلو رفته بودند داشتند برمیگشتند. دستور رسیده بود که غواص ها عقب بیایند. اونها به داد ما رسیدند و کمک کردند و ما ما را روي آب هل دادند و قايق آمدند و ما سوار شديم . ما رو با آمبولانس به اهواز و از آنجا هم به مشهد اعزام شدیم و در بیمارستان مشهد ادامه عمليات را از تلويزيون نگاه كرديم. 45 روز دستم توي گچ بود و بعد از طی شدن ایام درمان مجددا به برگشتم و برای عملیات بعد اعلام آمادگی کردم . 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹 ❇️🔸 انتشار بعد از 35 سال گزارش غواص تخریبچی لشگر10 از موانع و استحکامات دشمن در ساحل عملیات والفجر8 🔴 شهید سعید مرادی از و شهید پیام پوررازقی از مسوولیت راه کار (ع) در حمله به جزیره ام الرصاص را به عهده داشتند و بارها برای شناسایی مواضع و موانع دشمن از اروند رود گذشتند. ✅🔸 این فایل صوتی سندی است بر دقت بچه های اطلاعات عملیات و تخریب در شناسایی مواضع و موانع دشمن که با توکل برخدا و با اتکا به قوت و قدرت رزمندگان جبهه حق و با تدبیر به دشمن یورش بردند. مصاحبگر این فایل صوتی سردار شهید حاج ناصر اربابیان فرمانده تخریب لشگر10 میباشد تاریخ ضبط این مصاحبه اوایل بهمن 1364 @alvaresinchannel ❇️
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🍃🌺 به روایت ✍️✍️ دوازدهم اردیبهشت فرماندهان گردانها به مقر فرماندهی لشگر فراخوان شدند.. فرمانده تخریب رفت و بعد از برگشتن از جلسه ، برای ما تعریف کرد که : همیشه که در اون مقطع به علت مجروحیت مسوولیت لشگر رو به عهده داشت، وقت توضیح وضعیت دشمن تعداد سنگرها و نفرات مستقر در اونها رو برای فرمانده ها تشریح میکرد اما!!!! اینبار گفت ما به علت نداشتن فرصت اطلاعات زیادی از دشمن نداریم فقط محدوده استقرار دشمن رو میدونیم و من (شهید سیدمحمد)هم گفتم بچه های ما جلو رفته اند و در مسیر به نرسیدند شاید فردا که به دشمن حمله میکنیم با میدان مین هم برخورد کنیم . این حرف ها موجب شده بود فرماندهان با تردید به کار نگاه کنند. این شهید از جلسه آنشب فرماندهان اینگونه تعریف میکرد... اولین فرماندهی که گفت من با این اوصاف گردانم رو در اختیار قرار نمیدم شهید بود. وسایر فرماندهان هم به تبع اون از مسوولیت شونه خالی میکردند . تا اینکه آقای گفت برادرها فرمان است که به دشمن امان ندید . درسته ما از مواضع و موانع دشمن اطلاعاتی نداریم و حق شما فرماندهان است که به محدوده درگیری کاملا اشراف داشته باشید..اما ما اگر زود اقدام نکنیم و جلوی دشمن را نگیریم او به خود جرات میده و به سمت شهرهای ما پیشروی میکنه ما چاره ای نداریم جز حمله به دشمن . برادرها !!!!!! امشب من به تاسی از سرور و سالار شهیدان نور اطاق فرماندهی رو کم میکنم وهرکس تمایل به قبول مسوولیت و ماموریت نداره از جمع بیرون بره . ما باید به تکلیف خود عمل کنیم. گفت :کار به اینجا که رسید صدای گریه از گوشه کنار بلند شد و در یک لحظه همه جمع یکپارچه گریه میکردند که صدای بلند شد برادرها . دستها جلو اومد و روی قران قرار گرفت و فرماندهان گردانها هم قسم شدند که امان رو از دشمن بگیرند. 🍃🌺 🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹 💐🌷 بعد از اينكه سال دوم دبيرستان را قبول شدم به سركار رفتم بعد از 45 روز آن كار راترك كردم و به رفتم و من چون متولد 1349 بودم، نمي گذاشتند و براي همين در فتوكپي شناسنامه دست كاري كردم و ما را به (ع) معرفي كردند . در (ع) تهران كه مي خواستند ما را تقسيم بكنند، يكي از نماينده هاي به آنجا آمده بود و از ماموریت در جبهه گفت و من داوطلب اعزام به تخریب شدم به گردان تخريب رفتم و همان اول با معاون گردان صحبت كردم كه وقتي مدرسه ها باز شد من بايد بروم و او هم قبول كرد و من 45 روزي ماندم و با بچه ها انس گرفتم واحتياجات جبهه و خودم را ديدم و بالاخره قسمت اين بود كه ما آنجا بمانيم. در آنجا كلاس هاي آشنائي با مين مي گذاشتند و كلاسهاي آر پي جي و تيراندازي هم داشتيم شروع شد و ما به منطقه رفتيم ولي قسمت نبود كه در این عمليات شركت كنيم و بعد از عمليات يكسري از بچه ها را به مشهد بردند بعد از اينكه از مشهد آمديم گردان براي بچه ها آموزش گذاشت و مادر آن شركت كرديم و تا اينكه قرار شد شروع بشود و يكسري از بچه ها را بردند كه ياد بگيرند و من هم رفتم و 10-15 روز بيشتر طول نكشيد و آماده عملیات شدیم. در به عنوان به گردان مامور شدیم. معبر ما به نام (س) بود. شب عملیات قبل از ما تعدادی از جلو رفته بودند تا موانع رو بشکافند و معبر برای عبور غواصان ایجاد کنند. قبل از رسیدن گروهانی که ما همراهش بودیم عملیات لو رفت. 8 رده سیم خاردار جلوی ما بود و هر رده باز 8 رديف سيم خاردار داشت كه 4 تا روي آب و 4 تا زير آب ، و يكسري از مين ها هم زیر آب بودكه يكي از بچه ها ، پايش روي مين رفت و شهيد شد. از طرف فرماندهي گردان فرمان رسيد كه به هر نحوي هست بقیه راه را باز كنند حتي اگر بايد روي سيم خاردار بخوابند به علت آتش دشمن تعدادی از بچه ها شهید و مجروح شده بودند . قرار شد برای حمله به دشمن و رسیدن به در گروه های 5 و 10 نفره با استفاده از به دشمن حمله کنیم و از موانع عبور کرده و به دژ برسیم. يكي از بچه هاي جلوی ستون قرار گرفت و يكي از پشت سر او و من هم پشت سر ايشان و چند نفر ديگر هم پشت سر من ایستادند و به یک ستون حرکت کردیم برای عبور از موانع. هنوز چند متری نرفته بودیم که آتش دشمن به سمت ما قفل شد و در یک لحظه با تیر اندازی دشمن داخل آب برادر اطلاعات عمليات شهيد شد و نفر جلوی من هم که از بچه های خودمون بود تير به سرش خورد و شهيد شد. من سر ستون بودم و مسیر رو ادامه دادم هرچه جلو میرفتم آتش تیربارهای دشمن سنگین و دقیق تر میشد تا جایی رسیدیم که پشت سرم رو نگاه کردم و دیدم کسی نیست. تعدادی مجروح و شهید شده بودند و همان لحظه هم احساس کردم دست چپم سنگین شد. تیر به دستم خورده بود . دیدم دستم دیگه کار نمیکنه و خودم رو روی آب سر دادم تا به خاکریزی که سمت راست معبر بود و پای یکی از مجروحین رو هم گرفتم و به خاکریز چسبیدیم. چند ساعتی گذشت. هوا به شدت سر بود و خون زیادی از ما رفته بود و همه ی وجودمان رو سرما گرفته بود. تیم های که جلو رفته بودند داشتند برمیگشتند. دستور رسیده بود که غواص ها عقب بیایند. اونها به داد ما رسیدند و کمک کردند و ما ما را روي آب هل دادند و قايق آمدند و ما سوار شديم . ما رو با آمبولانس به اهواز و از آنجا هم به مشهد اعزام شدیم و در بیمارستان مشهد ادامه عمليات را از تلويزيون نگاه كرديم. 45 روز دستم توي گچ بود و بعد از طی شدن ایام درمان مجددا به برگشتم و برای عملیات بعد اعلام آمادگی کردم . 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 🌺🌹 ✍️✍️ راوی: معمولا محرم ها جبهه تعطیل بود حد اقل برای . توی جبهه محرم ها بند نمیشدند محرم سال 63 بود و ما بودیم از فقط بچه های ، و عملیات توی پادگان بودند بقیه بچه ها در بودند بچه های (ص) و نیروهای توی پادگان مستقر بودند با هر ترفندی بود توی مراسمات با کمک دوستان به میرسیدیم توی حسینیه قدس پادگان برگزار میشد. زودتر از من و محمد غلامعلی رفتن حسینیه تا مقدمات به دست گیری مراسم رو مهیا کند. من هم با فاصله از رفتن اونها وارد حسینیه شدم تقریبا آخرهای منبر حاج آقا بود از در که وارد شدم یه نگاهی اطراف منبر انداختم. دیدم چند تا کاغذ به دست نشسته اند . معلوم بود دارند آماده میشن برای مداحی... محمد غلامعلی با سر اشاره کرد که بیا... من هم خودم رو پای منبر رسوندم و همینکه حاج آقا والسلام رو گفت میکرفون رو برداشت به من داد و من هم بدو معطلی شروع کردم خوندن. سلام به دادم و وارد روضه شدم وبعد هم نوحه رو شروع کردم محمد غلامعلی چند تا کوچه باز کرد وسط حسینیه و و و خودش هم رفتن وسط برای میونداری. پر از جمعیت بود و همه جوون و سینه میزدند. توی بچه های شهرستانی معمول نبود . همه لباس خاکی تنشون بود و با اشتیاق سینه میزدند. محمد غلامعلی خودش رو به من رسوند و گفت : !!!!! اینها عشق سه ضرب هستند و من هم نوحه رو عوض کردم. غوغایی بود.. آخر برنامه هم محمد غلامعلی خودش و که توی پادگان بودن دور خودش جمع کرد و اون که تازه چند ماهی سر زبون ها افتاده بود خوند قال رسول الله (ص) نور عینی حسین و منی انا من حسینی حسین جان کربلا... حسین حسین بچه های غیر تهرونی این سبک براشون مانوس نبود و با تاخیر وارد سینه زنی شدن. اما این شور در حقیقت بود و اون روز ولوله ای در حسینیه قدس به پا کرد البته دیگر مداحان هم خوندند و همه فیض دادند و عاشورای خاطراتی شد یاد همه ی اون سینه زنها بخیر اونهایی که به اربابشون رسیدند اواسط مهر ماه سال 63 دهه اول محرم بود و اواسط اسفند سال 63 پادگان ابوذر توسط هواپیماهای دشمن بمباران شد و حدود 1200 نفر شهید و مجروح شدند. 🌺🌹 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 @alvaresinchannel
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🍃🌹 تخریبچی ✍️✍️ راوی: عملیات لو رفته بود و هر چه تلاش میکردیم با بی سیم با عقب تماس برقرار کنیم نمیشد. من و و یکی از بچه های و فرمانده گردان و یکی از مسوولین گروهان و برادر جعفری از که بی سیم روی کولش بود برای مشورت دور هم جمع شدیم. صحبت این بود که چکنیم؟؟؟؟ سر تیم میگفت: دستور امام است ما حمله میکنیم. من در آن لحظه شهادت را در چشمان دیدم یک دفعه و پشت سر اون سه نفر هم دویدند چهارقدم از من دور نشده بودند که یک خمپاره 60 جلوی پای خورد و سه نفر شدند و با انفجار خمپاره من هم مجروح شدم . 🍃🌹 🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 روایت حاج علی فضلی از دهمین روز از اردیبهشت سال 65 روز 10 اردیبهشت 65جلسه ای در خصوص آغاز ساخت و ساز اردوگاه تیپ سیدالشهداء (ع) در روبروی داشتیم که ساعت 3 بعد ازظهر خبر رسید که دشمن عملیاتی به نام آغاز کرده و به آمده و قریب به 28 تا 30 کیلومتر دو طرف جاده آسفالتی را به تصرف درآورده و به خط نیروهای لشگر 16 زرهی قزوین تک زده است. جلسه با شنیدن این خبر تعطیل شد و ما به سمت فکه حرکت کردیم و به دلیل کمبود وقت در طول مسیر جلسات و فراخوانی‌های خود را انجام دادیم و حدود ساعت 5 به دفتر قرارگاه لشگر 16 زرهی قزوین رسیدیم. سرهنگ جمشیدی فرمانده لشکر 16 زرهی قزوین به ما گفت که دشمن به ما تک زده و حدود 30 کیلومتر را تصرف کرده است. 🌺🍁 با اخبار و اطلاعاتی که به دست آوردیم همان شب دو گردان را فراخوان کردیم که به فکه بیایند و در دو جناح جاده فکه مستقر شوند تا از پیشروی احتمالی دشمن جلوگیری کنند. مطلع شدیم لشکر یک مکانیزه عراق در این جبهه حمله کرده و قصد ادامه عملیات را به سمت سایت 4 و 5، رادار و الی سه راه قهوه‌خانه تا خود را دارد و آن شب مانع از پیشروی احتمالی دشمن شدیم و فرصت برای شب 11 اردیبهشت مهیا شد. 🔻 کار، شناسایی همان شب توسط و یاران صدیق و آغاز شد . @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹 💐🌷 بعد از اينكه سال دوم دبيرستان را قبول شدم به سركار رفتم بعد از 45 روز آن كار راترك كردم و به رفتم و من چون متولد 1349 بودم، نمي گذاشتند و براي همين در فتوكپي شناسنامه دست كاري كردم و ما را به (ع) معرفي كردند . در (ع) تهران كه مي خواستند ما را تقسيم بكنند، يكي از نماينده هاي به آنجا آمده بود و از ماموریت در جبهه گفت و من داوطلب اعزام به تخریب شدم به گردان تخريب رفتم و همان اول با معاون گردان صحبت كردم كه وقتي مدرسه ها باز شد من بايد بروم و او هم قبول كرد و من 45 روزي ماندم و با بچه ها انس گرفتم واحتياجات جبهه و خودم را ديدم و بالاخره قسمت اين بود كه ما آنجا بمانيم. در آنجا كلاس هاي آشنائي با مين مي گذاشتند و كلاسهاي آر پي جي و تيراندازي هم داشتيم شروع شد و ما به منطقه رفتيم ولي قسمت نبود كه در این عمليات شركت كنيم و بعد از عمليات يكسري از بچه ها را به مشهد بردند بعد از اينكه از مشهد آمديم گردان براي بچه ها آموزش گذاشت و مادر آن شركت كرديم و تا اينكه قرار شد شروع بشود و يكسري از بچه ها را بردند كه ياد بگيرند و من هم رفتم و 10-15 روز بيشتر طول نكشيد و آماده عملیات شدیم. در به عنوان به گردان مامور شدیم. معبر ما به نام (س) بود. شب عملیات قبل از ما تعدادی از جلو رفته بودند تا موانع رو بشکافند و معبر برای عبور غواصان ایجاد کنند. قبل از رسیدن گروهانی که ما همراهش بودیم عملیات لو رفت. 8 رده سیم خاردار جلوی ما بود و هر رده باز 8 رديف سيم خاردار داشت كه 4 تا روي آب و 4 تا زير آب ، و يكسري از مين ها هم زیر آب بودكه يكي از بچه ها ، پايش روي مين رفت و شهيد شد. از طرف فرماندهي گردان فرمان رسيد كه به هر نحوي هست بقیه راه را باز كنند حتي اگر بايد روي سيم خاردار بخوابند به علت آتش دشمن تعدادی از بچه ها شهید و مجروح شده بودند . قرار شد برای حمله به دشمن و رسیدن به در گروه های 5 و 10 نفره با استفاده از به دشمن حمله کنیم و از موانع عبور کرده و به دژ برسیم. يكي از بچه هاي جلوی ستون قرار گرفت و يكي از پشت سر او و من هم پشت سر ايشان و چند نفر ديگر هم پشت سر من ایستادند و به یک ستون حرکت کردیم برای عبور از موانع. هنوز چند متری نرفته بودیم که آتش دشمن به سمت ما قفل شد و در یک لحظه با تیر اندازی دشمن داخل آب برادر اطلاعات عمليات شهيد شد و نفر جلوی من هم که از بچه های خودمون بود تير به سرش خورد و شهيد شد. من سر ستون بودم و مسیر رو ادامه دادم هرچه جلو میرفتم آتش تیربارهای دشمن سنگین و دقیق تر میشد تا جایی رسیدیم که پشت سرم رو نگاه کردم و دیدم کسی نیست. تعدادی مجروح و شهید شده بودند و همان لحظه هم احساس کردم دست چپم سنگین شد. تیر به دستم خورده بود . دیدم دستم دیگه کار نمیکنه و خودم رو روی آب سر دادم تا به خاکریزی که سمت راست معبر بود و پای یکی از مجروحین رو هم گرفتم و به خاکریز چسبیدیم. چند ساعتی گذشت. هوا به شدت سر بود و خون زیادی از ما رفته بود و همه ی وجودمان رو سرما گرفته بود. تیم های که جلو رفته بودند داشتند برمیگشتند. دستور رسیده بود که غواص ها عقب بیایند. اونها به داد ما رسیدند و کمک کردند و ما ما را روي آب هل دادند و قايق آمدند و ما سوار شديم . ما رو با آمبولانس به اهواز و از آنجا هم به مشهد اعزام شدیم و در بیمارستان مشهد ادامه عمليات را از تلويزيون نگاه كرديم. 45 روز دستم توي گچ بود و بعد از طی شدن ایام درمان مجددا به برگشتم و برای عملیات بعد اعلام آمادگی کردم . 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🍃🌹 تخریبچی ✍️✍️ راوی: عملیات لو رفته بود و هر چه تلاش میکردیم با بی سیم با عقب تماس برقرار کنیم نمیشد. من و و یکی از بچه های و فرمانده گردان و یکی از مسوولین گروهان و برادر جعفری از که بی سیم روی کولش بود برای مشورت دور هم جمع شدیم. صحبت این بود که چکنیم؟؟؟؟ سر تیم میگفت: دستور امام است ما حمله میکنیم. من در آن لحظه شهادت را در چشمان دیدم یک دفعه و پشت سر اون سه نفر هم دویدند چهارقدم از من دور نشده بودند که یک خمپاره 60 جلوی پای خورد و سه نفر شدند و با انفجار خمپاره من هم مجروح شدم . 🍃🌹 🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🔶 شهادت: 4 دیماه 65 خرمشهر Thursday , 25 December 1986 (25/12/1986) ✅ شهید عیسی از سرگروهای لشگر10سیدالشهداء(ع) بود و وظیفه هدایت چند گردان را برای حمله به مواضع دشمن به عهده داشت.اما با مشکل مواجه شد و قرار شد رزمندگان لشگرسیدالشهداء(ع) که در اطراف مسجد جامع خرمشهر برای عملیات مستقر بودند سریعا منطقه رو ترک کنند. رزمندگان لشگر از شهر بیرون رفته بودند ولی های_تخریب و در شهر حضور داشتند .صبح عملیات کربلای 4 که روز پنجشنبه 4 دیماه 65 بود دشمن بعثی خرمشهر رو زیر آتش و گلوله گرفت و عیسی هم که با جمعی از دوستانش در چند قدمی مسجد جامع خرمشهر بودند با اصابت ترکش گلوله های منحنی زن دشمن به شهادت رسید و عیسی تنها شهید لشگرما در کربلای4 بود. 🌷@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 مواضع لشگر 16 زرهی قزوین تصرف شده ✍🏿✍🏿✍🏿 به روایت : سردار فضلی فرمانده لشگر10سیدالشهداء(ع) 🔷روز دهم اردیبهشت سال 65 به پادگان سیدالشهدا(ع)(شهید کلهر) در دو کوهه آمدیم که در آنجا به ساخت و ساز پادگان برای عقبه تیپ حضرت سیدالشهدا(ع) مشغول شده بودیم و در آنجا دو موضوع را رصد می‌کردیم که اولین آنها نیازمندی‌های جبهه جدیدمان در منطقه پد مرکزی جزیره خیبر و نیاز گردان حضرت حمزه سیدالشهدا(ع) را تامین کنیم و دومین موضوع جلسه‌ای برای پادگان‌سازی پیش‌بینی شده بود، ساعت 3 بعد ازظهر خبر رسید که دشمن در جبهه دومی به نام باز کرده و به آمده و قریب به 28 تا 30 کیلومتر دو طرف جاده آسفالتی را به تصرف درآورده و به خط نیروهای 16 زرهی قزوین تک زده است. جلسه با شنیدن این خبر تعطیل شد و ما به سمت فکه حرکت کردیم و به دلیل کمبود وقت در طول مسیر جلسات و فراخوانی‌های خود را انجام دادیم و حدود ساعت 5 به دفتر قرارگاه 16 زرهی قزوین رسیدیم، سرهنگ جمشیدی فرمانده لشکر 16 زرهی قزوین به ما گفت که دشمن به ما تک زده و حدود 30 کیلومتر را تصرف کرده است. با اخبار و اطلاعاتی که به دست آوردیم همان شب دوگردان را فراخوان کردیم که به فکه بیایند و در دو جناح جاده فکه مستقرشوند تا از پیشروی احتمالی دشمن جلوگیری کنندو مافرصت پیدا کنیم ابعاد پیشروی جغرافیایی دشمن را شناسایی کنیم، رزمندگان عزیز (ع) با توجه به استعداد زیاد گردان‌هایش در دو جبهه به آنها داده بودیم و باید در جبهه سوم یعنی فکه نیز حضور پیدا می‌کردند، کارشناسایی همان شب توسط شهید کیانپور و یاران صدیق ، آغاز شد و چون زمان اندکی در اختیار داشتیم از هر گردان هم بر اساس پیش‌بینی که در جلسات فشرده خط و حدهای اولیه‌ای تعیین شده بود تعدادی از فرماندهان دسته، گروهان و بعضی از فرماندهان گردان برای شناسایی رفته بودند. 🔶 ما آماده عملیات هستیم ولی مهمات در اختیار نداریم مطلع شدیم لشکر یک مکانیزه عراق در این جبهه حمله کرده و قصد ادامه عملیات را به سمت سایت 4 و 5، رادار و جبهه فتح‌المبین الی سه راه قهوه‌خانه تا خود جسر نادری را دارد و آن شب مانع از پیشروی احتمالی دشمن شدیم و فرصت برای شب 11 اردیبهشت مهیا شد و تاکنون سابقه ندارد برای منطقه‌ای با وسعت 30 کیلومتر در جلوی یک لشکر مکانیزه با یک شب شناسایی عملیات انجام دهیم، وقتی که رصد کردیم دیدیم که ذاقه مهمات ما به دلیل دو جبهه ای که داشتیم مهمات ذخیره برای بار مبنا و بار همراه برای شب عملیات در اختیار ندارد و به عزیزان ارتش و لشکر16 زرهی نیز عرضه داشتیم که متاسفانه آنها نیز مهمات کافی برای عملیات 11 اردیبهشت نداشتند که در اختیار ما قرار دهند. و حمله به دشمن برای فراهم شدن به فردا موکول شد تا مهمات برسد. @alvaresinchannel
جمع پیشکسوتان و (ع) یادمان شهید اسکندرلو ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ @alvaresinchannel
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍂🍃 تیرماه سال 65 ✍️✍️✍️ راوی : قبل از به مامورشد.و به عنوان وارد شناسایی منطقه شد. من به زور از زبانش کشیدم خاطراتش رو و او با کمال تواضع تعریف میکرد: که در مسیر شناسایی وارد شدیم و به کانال دشمن رسیدم. بچه های اطلاعات رو عقب نگه داشتم و خودم رفتم سمت کانال. سربازهای دشمن داشتند رو گونی میچیدند و مواضعشون رو تقویت میکردند توی اون تاریکی بین دو تا گونی باز بود و من هم صورتم رو داخلش گذاشتم تا استتار بشه واگر منور زد صورتم برق نزنه . که احساس کردم سرم سنگین شد. داشت قلبم می ایستاد.حس کردم یک گونی هم روی سر من گذاشتند...دقایقی گذشت و سربازهای دشمن رفتند برای ترمیم ادامه کانال و من توانستم سرم رو از زیر گونی ها بیرون بیاورم...اما باز هم ول کن نبودم و وارد شدم و گونی مقابل سنگر اجتماعی رو با احتیاط بالا زدم وحتی تعداد نیرویی که داخلش بود شمردم...غلام در اون شب تاریک موانع عمیق رو با حداکثر دقت بررسی کرده بود وحتی میگفت فاصله بین مینها و فاصله بین رو هم قدم شمارکردم. اونایی که با کار شناسایی آشنایی دارند میدونند که این کارها چقدر تهور وتوکل میخواد. بیخود به او ببر مازندران نمیگفتیم 🍂🍃 🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 @alvaresinchannel
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 🌺🌹 ✍️✍️ راوی: معمولا محرم ها جبهه تعطیل بود حد اقل برای . توی جبهه محرم ها بند نمیشدند محرم سال 63 بود و ما بودیم از فقط بچه های ، و عملیات توی پادگان بودند بقیه بچه ها در بودند بچه های (ص) و نیروهای توی پادگان مستقر بودند با هر ترفندی بود توی مراسمات با کمک دوستان به میرسیدیم توی حسینیه قدس پادگان برگزار میشد. زودتر از من و محمد غلامعلی رفتن حسینیه تا مقدمات به دست گیری مراسم رو مهیا کند. من هم با فاصله از رفتن اونها وارد حسینیه شدم تقریبا آخرهای منبر حاج آقا بود از در که وارد شدم یه نگاهی اطراف منبر انداختم. دیدم چند تا کاغذ به دست نشسته اند . معلوم بود دارند آماده میشن برای مداحی... محمد غلامعلی با سر اشاره کرد که بیا... من هم خودم رو پای منبر رسوندم و همینکه حاج آقا والسلام رو گفت میکرفون رو برداشت به من داد و من هم بدو معطلی شروع کردم خوندن. سلام به دادم و وارد روضه شدم وبعد هم نوحه رو شروع کردم محمد غلامعلی چند تا کوچه باز کرد وسط حسینیه و و و خودش هم رفتن وسط برای میونداری. پر از جمعیت بود و همه جوون و سینه میزدند. توی بچه های شهرستانی معمول نبود . همه لباس خاکی تنشون بود و با اشتیاق سینه میزدند. محمد غلامعلی خودش رو به من رسوند و گفت : !!!!! اینها عشق سه ضرب هستند و من هم نوحه رو عوض کردم. غوغایی بود.. آخر برنامه هم محمد غلامعلی خودش و که توی پادگان بودن دور خودش جمع کرد و اون که تازه چند ماهی سر زبون ها افتاده بود خوند قال رسول الله (ص) نور عینی حسین و منی انا من حسینی حسین جان کربلا... حسین حسین بچه های غیر تهرونی این سبک براشون مانوس نبود و با تاخیر وارد سینه زنی شدن. اما این شور در حقیقت بود و اون روز ولوله ای در حسینیه قدس به پا کرد البته دیگر مداحان هم خوندند و همه فیض دادند و عاشورای خاطراتی شد یاد همه ی اون سینه زنها بخیر اونهایی که به اربابشون رسیدند اواسط مهر ماه سال 63 دهه اول محرم بود و اواسط اسفند سال 63 پادگان ابوذر توسط هواپیماهای دشمن بمباران شد و حدود 1200 نفر شهید و مجروح شدند. 🌺🌹 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 سی و هفت سال پیش در چنین روزی 4 آذرماه 66 تیم گشت و شناسایی لشگر10 که شب های قبل برای شناسایی مواضع دشمن در درجنوب اعزام شده بودند در مسیر برگشت در اثر برخورد با دو نفر از شهید و تیم شناسایی مجروح میشود. ✅ در این ماموریت و به شهادت رسیدند. پیکر این دو شهید در امام زاده عباس چهاردانگه به خاک سپرده شد. تصویر بالا دیماه سال 1365 از سمت راست برادر محمد رضا توانا @alvaresinchannel