#آقا مهدی کوچیکترین فرزندمون بود و #ته تغاری 😭 و من و پدرش خیلی دوستش داشتیم. بچه ی #بامحبتی بود. به یاد ندارم #کوچیکترین #بی احترامی به من و پدرش کرده باشه. 😭
🍃⚘🍃
از راه که می رسید #دست من و پدرش را #می بوسید. اونقدر #دل مهربانی داشت که برای من و پدرش و خونواده #مرتب #هدیه می خرید و #محبتش را بروز می داد. 😭
🍃⚘🍃
#دوم راهنمایی بود که یک #مفاتیح برایم خرید. این #هدیه اش را خیلی دوست دارم. کوچیکتر هم که بود با خواهرش پول تو #جیبیشون رو جمع کرده بودند و یک #روسری برام خریدند. کلاً آدم #دست و دلبازی بود. 😭😭
🍃⚘🍃
تا اين که يک روز با #سرهنگ مافوق خود درگيری پيدا کرد و يک سيلی به گوش شان زد که بازداشت و خلع درجه شد.
چون نميتوانست شرايط حاکم بر اين محيط را تحمل کند، از شهربانی فرار کرد و به شهرستان رفت و سالها در آنجا به حال نيمه مخفی زندگی کرد.
به روایت از پسر #شهید :
#پدرم #شب #شهادت با من و خواهر و مادر بود. به حمام رفت و #غسل کرد.شايد به او الهام شده بود.
😭😭
🍃🌷🍃
سپس #نماز خوانده و مقداري هندوانه خورد و بعد استراحت کرد و صبح روزي که به #شهادت رسيد،#روزه گرفت و #لباس #مرتب و #تميز پوشيد و برای ما حليم خريد و به سر کار رفت.😭
🍃🌷🍃
#پدرم حدود ساعت 9 ـ 10#صبح وقتي از ميدان قيام به سمت سرچشمه ميرفتند، متوجه درگیری میشن.😔
🍃🌷🍃
#همکاراني که از رو به رو برميگشتند به #پدرم گفتند: نرو! جلوتر #کشت و کشتار و #درگيري است، ولي #پدر #توجه #نکرد و به سمت ميدان امام خميني رفتند.😔
🍃🌷🍃
پس از سه راه امين حضور ميبيند تعداد زيادی #شهيد و #زخمی در مسير ريخته و مردم و گارديها مقابل هم ايستادهاند و راه بسته است. او به ناچار مسافران را پياده می کند.😔
🍃🌷🍃
#آقا مهدی کوچیکترین فرزندمون بود و #ته تغاری 😭 و من و پدرش خیلی دوستش داشتیم. بچه ی #بامحبتی بود. به یاد ندارم #کوچیکترین #بی احترامی به من و پدرش کرده باشه. 😭
🍃⚘🍃
از راه که می رسید #دست من و پدرش را #می بوسید. اونقدر #دل مهربانی داشت که برای من و پدرش و خونواده #مرتب #هدیه می خرید و #محبتش را بروز می داد. 😭
🍃⚘🍃
#دوم راهنمایی بود که یک #مفاتیح برایم خرید. این #هدیه اش را خیلی دوست دارم. کوچیکتر هم که بود با خواهرش پول تو #جیبیشون رو جمع کرده بودند و یک #روسری برام خریدند. کلاً آدم #دست و دلبازی بود. 😭😭
🍃⚘🍃
می گه #اکبر علاقه شدیدی به خوردن #قهوه داشت و کلا جزء #عادتاش بود که #مرتب می خورد. #چند روزی گیر #عملیات پاکسازی بودیم و گه گداری هم تکفیری ها باهامون #درگیر می شدن و تو این مدت #علی اکبر #بدون #قهوه مونده بود.
🍃🌷🍃
در #حین #پاکسازی به #خونه ای رسیدیم که همه #وسایل #سرو چای و #قهوه آماده بود و #صاحب خونه #وقت نکرده بود #جمع کنه با خوشحالی صدا زدم #اکبر بدو بیا اینجا ببین #خدا برات #جور کرده، هوا هم خیلی #سرد بود.
وقتی اومد داخل اتاق، داشتم یه پتو در می آوردم بندازم رو خودم که #شهید با یه حالت خاصی گفت: آقا رضا، #پتوهای مردم رو #دست #نزن شاید #راضی #نباشن، #قهوه شونم #بزار ان شاء الله #خودشون #بر می گردن و #کنار هم #نوش جون می کنن. من که از شدت #سرما داشتم به خودم می لرزیدم #مات و #مبهوت #نگاهش می کردم فقط.
🍃🌷🍃
روایتی از
#همرزم #شهید مدافع حرم علی اکبر شیرعلی
به روایت از دختر#شهید:
پدرم شاخصههای اخلاقی زیادی داشتند. از میان همه آنها،#صداقتشان در کار و زندگی بود. اینکه تحت هیچ شرایطی #دروغ نمیگفت حتی اگر به #ضررشون بود.
🍃⚘🍃
#مسئولیتپذیری، #خادم مردم و #حافظ امنیت بودن از مشخصههای پدرم در محیط کارش بود. بابا به شدت #منظم و #مقرراتی بود. نظمشان از #مرتب بودن و #تمیزی همیشگی لباسهایشان تا اداره و شرایط محیط کارش مشخص بود.
🍃⚘🍃
به هر شهری که منتقل میشدیم فوراً به مقامات بالاتر معرفی و به مسئولیتهای مهمی منصوب میشد. از جمله #ریاست کلانتریهای شهر اهواز که اداره کردن آنها به دلیل وسعت حوزه استحفاظی و شلوغی منطقه و مسائل دیگه بسیار سخت بود.
همیشه با #شجاعت و#دلاوری به مأموریتها میرفت و کشفیات و دستگیری با سارقهای مسلح زیادی در کارشان بود. در یکی از مأموریتها مقدار زیادی مواد مخدر کشف کرده بودند و با پیشنهاد رشوه روبهرو شده بود که با #قاطعیت #رد کرده بود.
🍃⚘🍃
این نقلمکانها برای ما سخت بود چراکه بعد از چند سال اسکان و زندگی در شهری مجبور به انتقال مجدد میشدیم، اما همه این سختیها با یاری خدا و حضور پدری مقتدر و مادری مهربان برای مان آسان میشد.😭
🍃⚘🍃
در بحث خانواده هم #مهربانی و#علاقه به خانواده و فرزندان از دیگر خصوصیات پدرم بود. ایشان به شدت در برابر تک تک رفتارها و حتی افکار من و برادرانم احساس مسئولیت میکرد.😭
🍃⚘🍃
یعنی از ساعت حدوداً ۲۴ تا ۶ صبح گشت میزدند. ۱۷بهمن ۱۳۹۷مثل بقیه شبها بابا از منزل خارج شد. من، مادر و برادرانم خواب بودیم.
ساعت ۳:۳۰ بامداد زنعمویم با مادرم تماس گرفت و خبر مجروح شدن بابا را داد. اما گفت نگران نباشید جراحت آقا جابر سطحی است. مادر جا خورد😭😭
🍃⚘🍃
#شهید مدافع حرم، عباس دانشگر
🍃🌷🍃
درتاریخ ۱۳۷۲/۲/۱۸# درشهر سمنان در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.
۴ فرزند بودند، ۱ خواهر و ۳برادر
#فرزند آخر خانواده بود.
🍃🌷🍃
#متاهل بود.
البته زندگی مشترکش را شروع نکرده بود، دو ماه بودکه با دختر عمویش نامزد کرده بودند.
🍃🌷🍃
با تربیت #مذهبی پدر و مادرش، از همان کودکی با #احکام و #قرآن و #تعالیم دینی آشنا شد،پدرش ایشان را مرتب به همراه خود به #مسجد محل می بردو همین باعث شده بود از #بچگی با این #فضا #انس بگیرد.
🍃🌷🍃
از ۸#سالگی به بعد #مرتب در #نماز #جماعت مسجد محل #حضور داشت و با دوستانش هر سال در #اعتکاف #ماه رجب شرکت می کرد.
🍃🌷🍃
بزرگتر که شد، زیاد #هیئت میرفت، به قول معروف #بچه هیئتی بود، #پا منبری ثابت اکثر #سخنرانی هایی #مسجد محل و دیگر #مساجد شهر محسوب میشد.
🍃🌷🍃
ایشان علاوه بر شرکت در #مراسمات مذهبی مثل #عزاداری های ماه محرم و #شبهای قدر و #تلاوت #جزء خوانی #قرآن در #ماه مبارک رمضان،#پنجشنبه شب ها در #دعای کمیل، و #جمعه صبح ها در #دعای ندبه #حضوری مرتب و فعال داشت.
🍃🌷🍃