امام حسن ع
☄زندگانی امام حسن مجتبی (ع)، با توجه به زمان های که در آن قرار داشتند در زمینه های اخلاق، فضیلت، کمال، حلم و سیاست درخشندگی خاصی دارد. امام (ع) عابدترین و زاهدترین مردمان زمان خویش بودند و همواره از خوف خدا می لرزیدند. کرم و سخاوت شان زبان زد همگان بود. در قله عزت بودند و در برابر تهی دستان فروتن؛ شجاعت شان بر دوست و دشمن آشکار بود.
─┅𖣔💬8⃣💬𖣔┅─
─┅═༅🍃🌺🍃༅═┅─
☄ویژگی های #اخلاقی امام مجتبی (ع)
روش، منش، رفتار و کردار امام مجتبی (ع) نمونه روزگار بود. در یک جمع بندی کلی، می توان چنین نتیجه گرفت که مهم ترین برجستگی های اخلاقی آن حضرت «بخشنده ترین، بزرگ منش ترین، باسخاوت ترین، حلیم ترین، زاهدترین، راست گوترین، پارساترین، عابدترین، گرامی ترین، پرگذشت ترین و دارای گشاده ترین سینه در میان مردم» می باشد.
─═𖣔💬9⃣💬𖣔┅─
─┅═༅🍃🌸🍃༅═┅─
🎗(1)🎗#بخشش به سائل و نیازمند؛
☄امام مجتبی (ع) به «کریم اهل بیت» شهرت دارد. همت بلند و طبع عالی حضرت مجتبی (ع) اجازه نمی داد کسی از در خانه او ناامید برگردد و گاه که کمک مستقیم مقدور حضرت نبود، به طور غیرمستقیم در رفع نیازمندی های افراد می کوشیدند و با تدابیر خاصی، گره از مشکلات گرفتاران می گشودند.
─┅𖣔💬🔟💬𖣔┅─
─┅═༅🍃🌺🍃༅═┅─
🎗(2)🎗برخورد #کریمانه با مردم
☄مردی از امام مجتبی (ع) تقاضای کمک مالی نمود. حضرت پنجاه هزار درهم و پانصد دینار به او داد. آن گاه فرمود: «برو باربری بیاور تا این پول ها را برایت حمل کند.» مرد، باربری آورد. حضرت عبای سبز رنگش را به مرد سائل داد و فرمود: «این کرایه باربر است.»
─┅𖣔💬1⃣1⃣💬𖣔┅─
─┅═༅🍃🌸🍃༅═┅─
🎗(3)🎗بخشندگی و برآوردن نیازهای دیگران؛
☄می توان گفت که بارزترین ویژگی امام مجتبی (ع) که بهترین سرمشق برای دوست داران ایشان است، بخشندگی بسیار و دست گیری از دیگران است. ایشان به بهانه های مختلف، همه را از خوان کرم خویش بهره مند می ساختند و آن قدر بخشش می کردند تا شخص نیازمند بی نیاز می شد؛ زیرا طبق تعالیم اسلام، بخشش باید به گونه ای باشد که فرهنگ تکدی گری را ریشه کن سازد و در صورت امکان، شخص را از جرگه نیازمندان بیرون گرداند. روزی حضرت مشغول عبادت بودند فردی در کنار ایشان نشسته بود و به درگاه خدا می گفت: «خدایا! ده هزار درهم به من ارزانی دار». حضرت به خانه آمد و برای او ده هزار درهم فرستاد.
─┅𖣔💬1⃣2⃣💬𖣔┅─
─┅═༅🍃🌺🍃༅═┅─
🎗(4)🎗#خوش خلقی؛
☄امام مجتبی (ع) نسبت به فقیرانِ فرهنگی و فریب خوردگان جاهل نیز دل مهربان داشتند. گرچه آن ها بر اثر فریب دشمنان با هتاکی و بی حرمتی با امام برخورد می کردند؛ امام هیچ گاه از سخنان بیهوده آنان غضبناک نمی شدند و با لطف و مهربانی آن ها را نوازش می کردند و به رفع نیازهایشان همت می گماشتند. آنان نیز با دیدن برخوردهای خاضعانه امام به حیرت می افتادند و در اندک مدت از گفته های خویش اظهار پیشمانی می کردند.
─┅𖣔💬1⃣3⃣💬𖣔┅─
─┅═༅🍃🌸🍃༅═┅─
🎗( 5)🎗حمایت از #همسایه؛
☄خانواده ای یهودی در همسایگی امام، می زیستند. دیوار خانه یهودی شکافی داشت که رطوبت نجاست از منزل او به خانه امام نفوذ می کرد. فرد یهودی نیز از این جریان آگاهی نداشت تا این که روزی زن یهودی برای درخواست نیازی به خانه امام آمد و دید که شکاف دیوار، سبب شده که دیوار خانه امام نجس گردد. بی درنگ نزد شوهرش رفت و او را آگاه ساخت. مرد یهودی نزد امام آمد و از سهل انگاری خود پوزش خواست و از این که در این مدت، امام سکوت کرده و چیزی نگفته بود، شرمنده شد. امام برای این که او بیش تر شرمنده نشود فرمود: «از جدم رسول خدا (ص) شنیدم که با همسایه مهربانی کنید». یهودی با دیدن گذشت و چشم پوشی و برخورد پسندیده ایشان به خانه اش رفت، دست زن و بچه اش را گرفت و نزد امام آمد و از ایشان خواست تا آنان را به دین اسلام درآورد.
#سهراب در طول زندگى مشترك سه ساله اش در #امور خانه و #بيرون از خانه #ياور همسر خود بود و به يگانه دختر خود «زهرا »علاقه ی زیادی داشت. همیشه همسرش را #سفارش به #حفظ رابطه با #همسايه ها می کرد.
🍃🌷🍃
می گفت: «در قيامت بعد از #نماز از #حق #همسايه دارى از انسان سؤال مى شود.» دوستانش می گويند: «او بيشتر #اهل عمل بود تا #نصيحت و سعى می کرد با #رفتارش ديگران را #راهنمايى كند.
🍃🌷🍃
#كم حرف بود و #متين ، هر #دوشنبه و #پنج شنبه روزه می گرفت و با #قرآن #مأنوس بود و در #ماه رمضان #كلاس قرآن برپا می کرد و در #سپاه به عنوان #قارى #برگزيده انتخاب شد.
🍃🌷🍃
به حفظ #بيت المال اهميت زيادى مى داد؛ صندوقى در محل كار گذاشته بود تا هر كس از #تلفن اداره استفاده می کند #پول آن را در #صندوق بيندازد؛ با اين حال باز در ترديد بود كه نكند نفس عمل اشتباه باشد.
🍃🌷🍃
#همرزمانش مى ديدند كه #شبها از چادر خارج شده و مشغول #نماز شب مى شود و براى آنكه شناخته نشود #پتويى بر #دوش خود مى انداخت.
🍃🌷🍃
#سهراب در طول زندگى مشترك سه ساله اش در #امور خانه و #بيرون از خانه #ياور همسر خود بود و به يگانه دختر خود «زهرا »علاقه ی زیادی داشت. همیشه همسرش را #سفارش به #حفظ رابطه با #همسايه ها می کرد.
🍃🌷🍃
می گفت: «در قيامت بعد از #نماز از #حق #همسايه دارى از انسان سؤال مى شود.» دوستانش می گويند: «او بيشتر #اهل عمل بود تا #نصيحت و سعى می کرد با #رفتارش ديگران را #راهنمايى كند.
🍃🌷🍃
#كم حرف بود و #متين ، هر #دوشنبه و #پنج شنبه روزه می گرفت و با #قرآن #مأنوس بود و در #ماه رمضان #كلاس قرآن برپا می کرد و در #سپاه به عنوان #قارى #برگزيده انتخاب شد.
🍃🌷🍃
به حفظ #بيت المال اهميت زيادى مى داد؛ صندوقى در محل كار گذاشته بود تا هر كس از #تلفن اداره استفاده می کند #پول آن را در #صندوق بيندازد؛ با اين حال باز در ترديد بود كه نكند نفس عمل اشتباه باشد.
🍃🌷🍃
#همرزمانش مى ديدند كه #شبها از چادر خارج شده و مشغول #نماز شب مى شود و براى آنكه شناخته نشود #پتويى بر #دوش خود مى انداخت.
🍃🌷🍃
اینها را میگفت که من را بترساند، حتما او هم شایعات را شنیده بود. اینکه بعضی از دخترها برای گرفتن پناهندگی با #جانباز ازدواج میکنند و بعد توی فرودگاههای خارج از کشور ولشان میکنند و میروند.😔
🍃🌷🍃
اوایل توی #ظرف یک بار مصرف #غذا میخوردیم. صدای #خوردن قاشق و بشقاب به هم باعث میشد #حملهی عصبی سراغش بیاید. #موج که میگرفتش، #مردهای خانه و #همسایه را خبر میکردم.😭
🍃🌷🍃
آنها میآمدند و دست و پای #ایوب را میگرفتند.#رعشه میافتاد به بدنش.#بلندش میکرد و #محکم میکوبیدش به زمین.😭 دستم را میکردم توی #دهانش تا#زبانش را گاز نگیرد.😭😭
🍃🌷🍃
#لرزشش که تمام میشد، شل و بی حال روی زمین می افتاد ، #انگشت های خونی ام را ازبین #دندان هایش در می آوردم😭😭
🍃🌷🍃
سرانجام#جانباز شهید ایوب بلندی هم در #جاده تبریز به علت #اختلالات عصبی ناشی از #موج گرفتگی در روز #چهارم #مهرماه سال ۱۳۸۰# در سن ۴۱#سالگی به آرزویش که همانا#شهادت در راه #خدا🤍بود رسید.
🍃🌷🍃
#پیکر#شهید در #نزدیکی مزار #برادر #شهیدش در وادی الرحمه تبریز خاکسپاری شد.
🍃🌷🍃
اینها را میگفت که من را بترساند، حتما او هم شایعات را شنیده بود. اینکه بعضی از دخترها برای گرفتن پناهندگی با #جانباز ازدواج میکنند و بعد توی فرودگاههای خارج از کشور ولشان میکنند و میروند.😔
🍃🌷🍃
اوایل توی #ظرف یک بار مصرف #غذا میخوردیم. صدای #خوردن قاشق و بشقاب به هم باعث میشد #حملهی عصبی سراغش بیاید. #موج که میگرفتش، #مردهای خانه و #همسایه را خبر میکردم.😭
🍃🌷🍃
آنها میآمدند و دست و پای #ایوب را میگرفتند.#رعشه میافتاد به بدنش.#بلندش میکرد و #محکم میکوبیدش به زمین.😭 دستم را میکردم توی #دهانش تا#زبانش را گاز نگیرد.😭😭
🍃🌷🍃
#لرزشش که تمام میشد، شل و بی حال روی زمین می افتاد ، #انگشت های خونی ام را ازبین #دندان هایش در می آوردم😭😭
🍃🌷🍃
سرانجام#جانباز شهید ایوب بلندی هم در #جاده تبریز به علت #اختلالات عصبی ناشی از #موج گرفتگی در روز #چهارم #مهرماه سال ۱۳۸۰# در سن ۴۱#سالگی به آرزویش که همانا#شهادت در راه #خدا🤍بود رسید.
🍃🌷🍃
#پیکر#شهید در #نزدیکی مزار #برادر #شهیدش در وادی الرحمه تبریز خاکسپاری شد.
🍃🌷🍃