eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
4.7هزار دنبال‌کننده
240 عکس
152 ویدیو
36 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian دوستان سوالات خود را می توانند در آی دی استاد ارسال کنند. @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
. سلام_الله_علیها ۳۷۸ نامسلمانان مرا وقت دعا سیلی زدند پیش چشمان تر من، عمه را سیلی زدند نی فقط در کربلا مجروح صورت ها شده در میان راه پیوسته به ما سیلی زدند هرکسی حرف از پدر می‌زد کتک میخورد لیک منکه گفتم تشنه ام بر من چرا سیلی زدند بعد تو با کعب نی گاهی زدن بر کتف من گاه طفلت را میان کوچه‌ها سیلی زدند کوچه های شام تنگ و مردهاشان بی حیا دخترت را شامیان بی حیا سیلی زدند پرده‌ی گوش من از یک ضرب سیلی پاره شد مثل زهرا دخترت را بی هوا سیلی زدند **** .
. سلام_الله_علیها ۳۷۶ ببین بابا گل نیلوفرت را دولب بگشا ویا چشم ترت را همانی که به رویم از جفا زد به دستش دیده ام انگشترت را درآن شب تا لگد بر پهلویم خورد به روی خاک دیدم مادرت را به تو سربسته گویم زجر آن شب به قصد کشت‌می‌زد دخترت را پدر خوردم زمین از ضرب دستش نمی دیدم دگر من،خواهرت را فقط دستم به رگهای گلو خورد پدر جان کی بریده حنجرت را امان از عصر عاشورا که آنجا به زیر دست وپا دیدم سرت را **** .
. سلام_الله_علیها ۳۷۵ سینه ام سوخته و از نفسم آید دود دیدنِ این سر پر خون به غمم،غم افزود سرت از سنگ شده زخم،لب از چوب ولی مات و مبهوت که گیسوی تو در دست که بود نه فقط صورت من گشت سیاه از سیلی غیر ناخن همه اعضای تنم هست کبود ضربت سیلیِ شان نیست کم از ضرب لگد گوش پاره شود از سیلیِ سنگین یهود وای از هلهله و رقص زنان شامی لااقل کاش سرِ نیزه علمدار نبود **** 🎤 .
. سلام_الله_علیها ۳۷۷ تا که دیدم سر تو رفت ز کف صبر و قرار سر پر خون،به روی دامن من سر بگذار من به دنبال تو با دست اگر می گردم علت این است ز سیلی شده چشمانم تار گر چه آسیب رسیده به سرم از سیلی ولی اینبار نخورده ست سری بر دیوار این به هم ریختن گیسوی تو کشت مرا وای در دست حرامی سر تو گشت حصار راستی!عمه به من گفت که خنجر را شمر سخت بر حنجر خشکیده ی تو داد فشار **** .
. سلام_الله_علیها ۳۷۹ ای پدر برگو که بشکسته چرا ابرو شده از سر آشفته ات،آشفته تر گیسو شده بس که قاتل بد بریده حنجرت را،وای من هر رگ حلقوم تو مانند تار مو شده ای سر غرق بخون از بس که سیلی خورده ام با تو سربسته بگویم چشم من کم سو شده با تمام ناتوانی وقت ره رفتن پدر تکیه گاه دختر تو کاسه ی زانو شده چشم تو روشن نبودی زجر-زجرم داده ست شرم دارم که بگویم که چه با،بازو شده هیچ میدانی از آن شب که لگد خوردم پدر دخترت مانند زهرا دست بر پهلو شده **** .
. سلام_الله_علیها ۳۷۴ بیا پدر که غمی بی حساب دارم من ببین که صورتی از خون خضاب دارم من ز بس گریسته چشمم،دو چشم چشمه ی آب بیا که بهر گلوی تو آب دارم من گرفت همسرت از طشت راس ماهت را ز کار اوست که در سینه تاب دارم من تو را کشم به خرابه که تا کنم ثابت که عزم و همتی،همچون رباب دارم من نه گوش مانده برایم نه معجری اما ببین ز خون سر خود نقاب دارم من اگر کشید ز سر،چادر مرا دشمن ولیک غصه مخور حرف ناب دارم من ندیده هیچ کسی گیسوان طفلت را پدر ز هاله ی نوری حجاب دارم من از آن زمان که سر شیرخواره بر نی شد خدا گواست که قلبی کباب دارم من **** ✍ .
. سلام_الله_علیها ۳۸۰ ای پدر دیدار دختر آمدی سر زده ای ماه با سر آمدی نازنینا دلبر ناز منی ابتا من الذی ایتمنی چه بگویم که چه شد با دل من بعد تو سوخت همه حاصل من گر چه از غصه‌ی تو پژمرده ام رفتی و بعد تو سیلی خورده ام خصم سیلی زد به من بی واهمه صورتم شد مثل بی‌بی فاطمه یک شب ای نور خداوند مبین از روی ناقه فتادم بر زمین لابلای خارها پنهان شدم مثل جوجه گوشه‌ای لرزان شدم ناگهان دیدم رسید از راه گرگ بی حیایی که بوَد دستش بزرگ زجر در آن شب به دنبالم دوید می‌دوید و گیسویم را می‌کشید طعنه از بیگانه بشنیدم پدر کوچه های شام را دیدم پدر کِی رود از نظرم ظلم عدو بود خالی بخدا جای عمو وسط مجلس می ای پدرم خوب دیدی که چه آمد به سرم سرخ مویی ز عداوت برخاست دخترت را به کنیزی می‌خواست **** .
. سلام_الله_علیها ۳۸۱ اومدی تو از سفر بالاخره حرف بزن تا بشنوم صدای تو حالا که زحمه لبات وانمیشه من میگم درد دلامو برای تو من سه سالمه ولی توو این سفر مثل چل ساله ها قدّم خمیده سربریده باتو سربسته میگم دیگه از دنیا یتیمت بریده کاشکی عمه جای حنجرت بابا بوسه میزد پشت هم به گردنت آخه این چه طرز سر بریدنه معلومه توو قتلگاه بد زدنت یادته که سر میذاشتم روو سینت یادته توو آغوشت میخوابیدم توی گودال ، به جای سرم بابا انگاری جا چکمه ی شمرو دیدم شنیدم رو خاک کشیدن تنتو تو خبر داری کشیدن موهامو هربلایی هم میخواد سرم بیاد ولی بازمیگم که میخوام بابامو من اگه ده تا تو رو دوسِت دارم ولی تو نُه تا منو دوسم داری خیر نبینه اون که انگشترو بُرد آخه بابا تو یه انگشت کم داری **** ✍ ‌
. سلام_الله_علیها ۳۷۸ هزار کوه بلا را به شانه ام بردم ز دوری تو پدر همچو لاله پژمردم قدم خمیده شده مثل مادرت زهرا به مثل مادرت از داغ و غصه افسردم نماند دختر تو پشت در ولی بابا خدا گواست که در زیر دست و پا مردم فقط نه تشنگی کربلا مرا آزرد گرسنه بودم و؛سیر از همه کتک خوردم **** .
. سلام_الله_علیها ۳۸۲ هیچ دانی که چه غم بر اسرا سخت تر است قد طفلی که شد از غصه دو تا سخت تر است به روی نیزه سری سمت عقب برگشته حال پیداست که این داغ چرا سخت تر است صد پسر کشته شود دخترکی گم نشود گر بوَد طفل یتیمی بخدا سخت تر است دل شب باشد و یک طفل کتک خورده و دشت گر رسد دشمن بی شرم و حیا سخت تر است جای انگشت روی صورت و گوشش اما گر به پهلوش رسد ضربه ی پا سخت تر است کربلا بود که چادر به سر دختر سوخت ولی از کرب و بلا،شام بلا سخت تر است تا سر پاک پدر دید صدا زد بابا اثر چوب که از سنگ جفا سخت تر است دیدن جسم لگد کوب شده سخت ولی زتن بی سر تو راس جدا سخت تر است من ز رگهای گلوی تو یقین دانستم سر بریده شود آنهم ز قفا سخت تر است **** .
. سلام_الله_علیها ۳۸۳ شد خواهر تو غرق به موج محن حسین گلگون شده ز خون شهیدان چمن حسین بنما قبول این دو گلم را و کن نگاه پوشیده اند هر دو به عشقت کفن حسین گر پاره تن شوند عزیزان من چه غم ای کاش از تو پاره نگردد بدن حسین باشند گر که این دو پسر،خون جگر شوند نگذار تا شوند شبیه حسن،حسین تا که نبرده اند مرا مجلس حرام بگذار تا روند عزیزان من حسین بر سینه ی شکسته و آن میخ در قسم تو دست رد به سینه ی خواهر مزن حسین من قول میدهم که نیایم ز خیمه ها حتی اگر شوند بریده دهن حسین **** .
. سلام_الله_علیها ۳۸۴ غیر از تو نیست هیچ کسی دلبرم حسین باشد فدای پیکر تو،پیکرم حسین (تکیه نزن به نیزه ی غربت،غریب من)* ای سرفراز من،به فدایت سرم حسین خواهم به راه تو پسرانم سپر شوند شرمنده ام که نیست جز این لشکرم حسین بگذار تا روند و فدای سرت شوند بر دل مزن به جان علی آذرم حسین بینند گر که حرمله ها را به دور من برگو که من چه چاره کنم در حرم حسین دق می کنند هر دو ببینند اگر مرا وقتی که نیست بر سر من معجرم حسین گر گیسوان این دو پریشان شود،عدو ای کاش کاکل تو نگیرد برم حسین *وحیدقاسمی **** .
. سلام_الله_علیها ۳۸۵ ای تو ضیا دهنده ی چشم ز خون ترم وی از طفولیت همه دم،یارو یاورم زانو بغل مگیر حسین غریب من تکیه مزن به نیزه،عزیزم برادرم دو دسته گل برای تو پرورده ام حسین از من قبول کن،جز این نیست در برم بگذار تا روند فدای سرت شوند گر دست رد به سینه زنی،نیست باورم گر سر جدا شوند به عشقت مرا چه غم یک لحظه هم به ابروی خود خم نیاورم گر پاره هم شود تنشان،من فقط حسین تنها به فکر خنجر و رگهای حنجرم مگذار تا شبیه حسن خون جگر شوند تا اینکه تب کنند مداوم برابرم او بود بین کوچه به همراه فاطمه او دیده بود خورد به دیوار مادرم دق مرگ می شوند به جان خودم حسین گر بنگرند خصم زند سنگ بر سرم باور کن این دو طاقتشان می شود تمام بینند گر به دست حرامی ست معجرم **** .
. ۳۸۶ ای ز طفلی تو مرا دلبرو دلدار حسین همه جا بوده به من همدم و غمخوار حسین بس که از غربت و تنهایی تو دُر سُفتم دیده ام تار شد ای شمع شب تار حسین ده اجازه که برای تو به میدان بروند جان زهرا که سرش خورد به دیوار حسین ای که از فرط عطش لعل لبت خورده ترک قلب من خورده ترک چون لبت ای یار حسین قسمت میدهم ای گل، بگذاری بروند به همان سینه که میسوخت ز مسمار حسین لحظه ای هم که شده دیر به گودال برو نشود کاش تن پاک تو خونبار حسین کاش این دو تنشان جای تو پامال شود دست و پاهم بزنن، در بر انظار حسین کاشکی در ره تو هر دو شوند قربانی تا نبینند مرا بر سر بازار حسین با تو سربسته بگویم که بمانند اگر هر دو دق مرگ شوند از غم بسیار حسین **** .
. ۳۸۹ عمه بنگر تیره گشته آسمان روی خاک تیره،مولای زمان بود وهستم را رهاکن دیرشد عمه دستم را رهاکن دیرشد عمه جان بگذار تاپرپر شوم زودتر من ازعمو بی سر شوم عمه جان بنگر که سنگش میزنند گرگهای کوفه چنگش میزنند عمه جان بنگر شکاف ابرویش بی حیایی زد لگد بر پهلویش ناکسان دور عمویم صف زنند اوزمین افتاده آنها دف زنند عمه،افتاده عِمامه از سرش کن تماشا زیرو رو شد پیکرش عمه جان بنگر عموتنها شده تیرکینه بر دهانش جا شده لاله ی زهرا و حیدر چیده شد بین مقتل پیکرش پاشیده شد عمه جان بنگر چه آمد برسرش یکنفر خیره سوی انگشترش عمه بنگر گیسوی او چنگ خورد تیر بر قلب و به صورت سنگ خورد عمه جان بنگر به خون غلتیدنش یکنفر درگیر سر ببریدنش عمه بنگر بر زمین قرآن فتاد شمر روی صفحه ی آن پا نهاد صبر و طاقت داده ام دیگر ز دست موقع جان بازی عبدالَّه است **** .
. ۳۹۰ از خیمه ها دیدم که زنده زنده دشمن با اسب بر جسم عمویم تاخت بابا رفتم به میدان و سپر کردم دو دستم دشمن به ظلم و کینه اش پرداخت بابا از ضعف چشمان عمویم تار می دید سربسته گویم او مرا نشناخت بابا وقتی که شمر آمد روی سینه نشیند از قتلگه بیرون مرا انداخت بابا **** .
. ۳۸۸ حرامیان بی حیا چند نفر به یک نفر عمو فتاده از نوا چند نفر به یک نفر شمر لعین به روی سینه ی عمو نشسته است پنجه به مو شد آشنا چند نفر به یک نفر فقط نه اینکه بر تنش تیر زدند ناکسان مانده به زیر دست و پا چند نفر به یک نفر به مثل فاطمه که بین کوچه اش کتک زدند زدند ضربه بی هوا چند نفر به یک نفر نفس کشیدن عمو حسینِ من سخت شده نیزه به حلقش شده جا چند نفر به یک نفر **** .
. ۳۹۱ سنگ ها سوی عمویم چقدر می آید عمه جان،فاطمه با دیده ی تر می آید عمه بگذار روم تا که کنارش باشم از دل قتلگهش بوی پدر می آید مثل بابای غریبم به تنش تیر زدند ولی اینجا به بدن تیر سه پر می آید عمه جان،نیزه گره خورده به پهلویِ عمو خون ز اعضای تنِ او بنگر می آید خون ز پهلوی عمو نیست که بر خاک چکید بعد اکبر همه خونها ز جگر می آید یکنفر نیزه ی خود را به بدن می چرخاند نوک نیزه به گمانم ز کمر می آید عمه جانم به زمین خوردن او می خندد آنکه از بهر جدا کردن سر می آید عمه قاتل به کفش خنجر هندی دارد گوییا شمر به همراه تبر می آید بس که مرکب به تنش رفته،به هم ریخته است بدنش مثل خمیری به نظر می آید **** .
. ۳۸۷ شکرخدا عمو مرا مست خدا کرد سرتا به پا، پا تا به سر مست خدا کرد بعد از غلاف کوچه، بابای غریبم دست مرا نذر غریب کربلا کرد عمه رهایم کن نمی بینی که دشمن جسم عمویم را چگونه جابجا کرد دیدم سنان را خصم بین سینه چرخاند عمه ببین که استخوانهایش صدا کرد عمه ببین این بی حیا با میخ چکمه برسینه ی زخمی این مظلوم جاکرد عمه بگو این لب ترک خورده،مزن پا زد بی هوا با پا،چه غوغایی به پا کرد شکرخدا در قتلگه تا من رسیدم آن بی حیا موی عمویم را رها کرد دیدم یکی شمشیر بالا برده، رفتم دستم سپر کردم،که او از تن جدا کرد دستم به مو آویز شد،یک لحظه دیدم بابا کنار قتلگه، بر من دعا کرد **** .
. ۳۹۲ وای بر من که خزان در چمنت می بینم ای یتیم حسنم چون حسنت می بینم قدرتی نیست که لب را به سخن باز کنی چقدَر لخته ی خون در دهنت می بینم زرهی قد تو پیدا نشد و میسوزم با کفن رفتی و پاره کفنت می بینم گرگها دور و بر پیکر تو حلقه زدند که رد پنجه روی پیرُهنت می بینم نیزه بیرون زده از سینه ی تو،زین ماتم دخترم را به حرم سینه زنت می بینم بس که از جسم تو با اسب همه رد شده اند همچنان قامت عباس تنت می بینم قاسمم در همه ی دشت تو تقسیم شدی به روی نعل کمی از بدنت می بینم **** .
. ۳۹۳ ای عمو جان تازه دامادت نفس هایش برید از حرم یکدم بیا بنگر تنم در خون تپید گر چه اکبر اربا اربا شد تنش اما دگر پیکر پاشیده اش آسیبی از مرکب ندید تا که افتادم زمین قاتل روی سینه نشست هیچ میدانی چگونه ناز قاسم را خرید بی حیا خنجر به حلقومم فرو برد ای عمو از گلو تا سینه ام را بی مهابا می درید با تو من سربسته می گویم چه آمد بر سرم نعل مرکب کند شد از بس روی جسمم دوید مثل کندوی عسل گردیده اعضای تنم هم به زیر دست و پای اسب،قاسم قد کشید شائق،این غم را به اهل دل بگو از قول من قد کشیدم من ولی قد عموی من خمید **** .
. ۳۹۴ تازه داماد،من از غربت تو با خبرم از زمین خوردن تو سوخت تمام جگرم روز من شب شد از این طرز امانت داری کس نداند که در این دشت چه آمد به سرم قاسمم نیزه به اعضای تنت خورده گره چشم خود باز نما و بنگر چشم ترم گله از من نکنی گر به زمین مانده تنت یک عبا داشتم و پر شده از آن پسرم به روی خاک،تنت مثل عسل چسبیده به چه شکلی بدنت را سوی خیمه ببرم زیر مرکب همه اعضای تو از هم وا شد از تماشای تنت خم شده آخر کمرم قد کشیدی تو،ولی قامت من تا شده است می برم سینه به سینه بدنت را به حرم تیرها بر بدنت خورد و دلم تیر کشید تیرباران حسن گشته عیان در نظرم زنده بودی و به تو از همه سو تیر زدند چه بلایی به سرت آمده،ای محتضرم **** .
. ۳۹۵ سیزده ساله ی من،من بفدای سخنت نوعروست شده در بین حرم،سینه زنت خاک و خون پاک کنم از لب چاکت قاسم تا که یکبار عمو جان شنوم از دهنت بگمانم که رشید حرمم خورده زمین ای عزیزم شده مانند ابالفضل تنت پیرمردان جمل طعنه زنان می گویند حلقه حلقه شده اعضای یتیم حسنت بی زره رفتی و جسم تو شده مثل زره بدن پاک تو شد پاره تر از پیرهنت زنده زنده بدنت زیر سم مرکب رفت شده پاشیده تر از جسم جوانم بدنت اسبها روی تنت گرم تردد بودند نعلِ کهنه-شده،ای وای به پیکر کفنت **** .
. ۳۹۶ از بس نفس نفس زدی ای ماه دلربا چون شمع سوختی و نداری دگر صدا پنجه به گیسوی تو گره خورد قاسمم دست عدو به کاکل تو گشته آشنا لرزید دست و پای من از دیدنت،که تو در زیر دست و پا زده ای سخت دست و پا از خیمه گر نیامده عمه،دلیل داشت در بین خیمه بود به دنبال یک عبا تسبیح پاره پاره ی من بود اکبرم اما تو مثل خاک تیمم شدی چرا؟ مردم چو دیده ام که به مانند مادرم بر جسم کوچک تو لگد خورده بی هوا در بر بگیرمت اگر ای لاله ی حسن هر استخوانی از بدنت می شود جدا **** .
. مولای ما که اشک نگاهت مداوم است بر قلب تو همیشه غم ِشیعه حاکم است بنگر که ما اسیر هزاران بلا شدیم بهر نجات شیعه ظهور تو لازم است پایان بده به غیبت خود صاحب الزّمان دیگر بیا که غیبت تو، درد دایم است داری به تن، لباس عزا ای غریب عصر در سینه ی تو داغ شرربار مسلم است داری برای غربت او گریه می کنی او بی پناه در وسط قوم ظالم است نامه نوشته کوفی ملعون ولی کنون تنها به فکر رأس حسین و غنائم است نامه نوشته کوفی و با اهل خود حسین سمت دیار مردم بد عهد،عازم است حالا به روی بام به وقت شهادتش از نامه ی نوشته به ارباب ، نادم است گردد به روی بام، سر از پیکرش جدا زیرا برای عشق ِبه ارباب، مجرم است صدشکر،دخترش سر او را ندیده است ناموس او احاطه میان ِ محارم است انگشترش نرفته به غارت به وقت مرگ رأسش بریده گشته و انگشت سالم است (عبدالمحسن)✍ .