.
#شهادت_امام_سجاد
#دوبیتی
تمام عمر شد با گریه مانوس
تمام خاطراتش آه و افسوس
چرا فرمود امان از شام مردم
امان از شام یعنی داغ ناموس
#امام_سجاد
#حضرت_زینب
#شام
#میثم_مومنی_نژاد ✍
.
.
#دفن_شهدا
#شهادت_امام_سجاد
ای نخل ستبر روز طوفان و خطر
ای چشم تر تو شیعه را خون جگر
می خواند یکی روضه جانسوز تو را:
ای کشته خاطرات تدفین پدر!
#طاهره_ابراهیم_نژاد✍
.
.
#امام_حسین_علیه_السلام
#گودال
#غزل
کوتاه کن کلام ... بماند بقیه اش
مرده است احترام ... بماند بقیه اش
از تیرهای حرمله یک تیر مانده بود
آن هم نشد حرام ... بماند بقیه اش
هر کس که زخمی از علی و ذوالفقار داشت
آمد به انتقام ... بماند بقیه اش
شمشیرها تمام شد و نیزه ها تمام
شد سنگ ها تمام... بماند بقیه اش
گویا هنوز باور زینب نمی شود
بر سینه ی امام؟ ... بماند بقیه اش
پیراهنی که فاطمه با گریه دوخته
در بین ازدحام... بماند بقیه اش
راحت شد از حسین همین که خیالشان
شد نوبت خیام....بماند بقیه اش
رو کرد در مدینه که یا ایهاالرسول
یافاطمه! سلام ... بماند بقیه اش
از قتلگاه آمده شمر و ز دامنش
خون علی الدوام ... بماند بقیه اش
سر رفت آه، بعد هم انگشت رفت، کاش
از پیکر امام ... بماند بقیه اش
بر خاک خفته ای و مرا می برد عدو
من می روم به شام ...بماند بقیه اش
دلواپسم برای سرت روی نیزه ها
از سنگ پشت بام ...بماند بقیه اش
دلواپسی برای من و بهر دخترت
در مجلس حرام ...بماند بقیه اش
حالا قرار هست کجاها رود سرش
از کوفه تا به شام ... بماند بقیه اش
تنها اشاره ای کنم و رد شوم از آن
از روی پشت بام ... بماند بقیه اش
قصه به "سر" رسید و تازه شروع شد
شعرم نشد تمام ... بماند بقیه اش
#محمد_رسولی✍
.
.
#حضرت_زینب
#زبانحال_حضرت_زینب
این همه راه دویدم ز پی دلدارم
به امیدی که در این دشت برادر دارم
کاش میشد بهکنار بدنت جان بدهم
فکر همراهی با شمر دهد آزارم
خیز و نگذار که ما را به اسیری ببرند
منکه از راهی بازار شدن بیزارم
اسبها! پایخود از سینهٔ او بردارید
من هم از این تن بیسر شده سهمی دارم
یک عبا داشتی و خرج علیاکبر شد
با چه از روی زمین، جسم تو را بردارم
به #وداع من و تو خیره بُود چشم رباب
خواندم از طرز نگاهش که منم دل دارم
#سعید_خرازی✍
.
.
#زبانحال_حضرت_زینب
سر داشته ای؟
آن روز که وقت ذبح گردنها بود
یادت که نرفته زینبت تنها بود
یادت که نرفته رفتی و جا ماندم
ناموس تو بین کوی و برزن ها بود
آن روز که روی خاک جان می دادی
کشتی تو مرا سر به سنان می دادی؟
می خواست که جان من در آید وقتی
سر را به سر نیزه نشان می دادی
می گردم و از گل خبری نیست که نیست
حتی ز گلابش اثری نیست که نیست
ناگاه بدیدم که من از با غ گلم
جا مانده بجز مشت پری نیست که نیست
دیدم که لباس را تو برداشته ای
دیدم به زمین لاله ی خون کاشته ای
آنگونه بریده اند سر از تن تو
انگار نه انگار که سر داشته ای
گفتم که بگو برادرم هستی تو
با من تو بگو تاج سرم هستی تو
هنگام وداع پیکرت خسته نبود
آیا که حسینِ (ع) مادرم هستی تو
گفتم که بگو مادر تو زهرا (س) نیست؟
آیا که پدربزرگ تو طه (ص) نیست؟
ای زینت دوش مصطفی بر خاکی؟
برخیز که جایگاه تو اینجا نیست
من می روم و همره من می آیی
ای سر به روی نی چقَدَر زیبایی
باید که سرت بلند و بالا باشد
باید که بدانند که تو آقایی
#جواد_محمودآبادی
.
.
#راس_الحسین_علیه_السلام
صلی الله علیک یا اباعبدالله
نور تو قلب و وجود همه را روشن کرد
هم ، زمان را و زمین را و سما روشن کرد
شعله ای هست به جانم که تو افروخته ای
دو جهان را به خدا نور شما روشن کرد
سینه ام را بشِکاف و به میانش بنِگر
آتش قلب و دلم را که خدا روشن کرد
شیر مادر که در آن مجلس روضه خوردیم
آتش عشق تو را در دل ما روشن کرد
از سماوات همه اهل سما می بینند
این زمین را که فقط کرببلا روشن کرد
در میان حرم سینه و در قلب و دلم
شعله ی عشق تو را اشک عزا روشن کرد
هر که از نهضت سرخ تو جدا گشت رهش
آمد و فتنه ای از جور و جفا روشن کرد
همه ی قتلگه و وادی طف را یک شب
آن سری که ز قفا گشته جدا روشن کرد
آسمان را به شبی کنج تنور خولی
رأس زیبای تو ای نور هدی روشن کرد
دست بسته به بیابان و شبِ ظلمت و شام
نور رخساره ی تو قافله را روشن کرد
بزم نامحرم و آن جمع حرامی ها را
سر خونین تو در تشت طلا روشن کرد
تا قیامت ز قیامت شده شور محشر
نور تو راه خدا را همه جا روشن کرد
#بعد_از_شهادت_امام_حسین
پنج شنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۳
#محمدعلی_شهاب ✍
شب سیزدهم محرم ۱۴۴۶
.
.
قسم به شب که شنیده است های های مرا
کسی نداشت در این شهر غم هوای مرا
میان گریه ی من روزگار می خندد
نشسته است به شادی چرا عزای مرا!؟
همیشه دست دلم در حنای تقدیر است
گره زده است به اندوه ماجرای مرا
درست لحظه ی آخر دَمِ سپیده ی صبح
گرفته یک نفر از ره رسیده جای مرا
چقدر در تب کوچم ولی نمی شنود
برای فیض شهادت خدا دعای مرا
دخیل بسته نگاهم در آرزوی وصال
حسین(ع) می دهد آخر شبی شفای مرا...
#محمدجواد_منوچهری✍
#السلامعلیکیااباعبداللهالحسینعلیهالسلام
.
.
• قصیده ماه •
تقدیم به ماه بنی هاشم #حضرت_عباس
.
.
تیغ درکف دیده ای وقت شبیخون ماه را؟
نیمه شب ناگاه باحال دگرگون ماه را؟
تیغ درکف دیدمش بعدازخسوفی خون فشان
تابرآید گرد سرخ ازبام گردون ماه را
گردباد ازخون سهراب وسیاوش ها گذشت
کاش باآهی بچرخاند کتایون ماه را
ازکدام ابرو کمان زخمی به او آخررسید
یاکدام افسانه آیا کرده افسون ماه را
گرگ ها درجستجوی یوسفند اما به چاه
دشنه آورده است وشمعی تیره شمعون ماه را
کاش می دیدند درمیقات هم موساییان
ازگریبان روی دست آورده هارون ماه را
شاعران گفتند دروصفش مضامین غریب
تازه ازشام غریبان است مضمون ماه را
فایز آمد باطنین سنج ودف غرق غبار
تا به دریا بنگرد باآه مفتون ماه را
بنگرید اوراچهل منزل قیامت روی نی
بشنوید ازخیزران باضرب درخون ماه را
بنگرید او را میان شیهه ی اسبان کبود
هم لگدکوب هزاران نعل وارون ماه را
دیده ای هنگامه ی شق القمر رابرفرات
دیده ای"زخم ازستاره برتن افزون"ماه را؟
دیده ای سی پاره ی خورشید رادرقتلگاه
دیده ای چون سوره ای برنیزه گلگون ماه را
دیده ای پیچیده طومار امان نامه به خشم
با تمام شعله سوی شمر ملعون ماه را
بامصیبت نامه ی لیلا تماشا کرده ای
چکه چکه برصفوف بیدمجنون ماه را
دیده ای خورشید رابی وقفه دستی برکمر
دیده بی دست وعلم برعلقمه چون ماه را...
برزمین بنگر قران ماه وخورشید آن طرف
آفتاب آمد به بالین گویی اکنون ماه را
بشکند کوه ازکمر هیهات وقتی بنگرد
غرق درخون باعمود دشمن دون ماه را
بنگرید ازنیزه ها هفتاد ودو شمس الشرف
بی نگین هفتاد ودو یاقوت مکنون ماه را
باد را درخیمه گاهی جرات هو هو نبود
باد هم می دید چون ازخیمه بیرون ماه را
چشم زخمی می رسد برآفتاب وبعدازآن
صیحه ی شط فرات ازرود سیحون ماه را
دیده ام درابرهای صبح اروندش مدام
چشم برمشک وعلم درشام کارون ماه را
برمی آشوبد مگر هفتاد ودو زلف رها
برمی آشوبد مگرگرگی به هامون ماه را
باده می نوشد به یمن فتح برآل نبی
می زند باخیزران این ابن میمون ماه را
جام می برکف به رسم کینه خواهی می زند
خیزران برلب به نام شرع وقانون ماه را
امشب این بانگ حجازی دربقیع آورده است
درخسوف اززخمه هایی ناهمایون ماه را
می تراود نغمه ی " یاصاحب السجن"ازلبش
دیده ای درخانه ی زنجیر،مسجون ماه را؟
لشکری ازروشنان بابیرق عباسی اند
می رسد هرچند تیر ازکاخ صهیون ماه را
پشت سر"ابن طفیلان"،باشرار فتنه اند
کی بیالاید عدو بادود افیون ماه را
آی اسراییلیان!درشامگاهی قیرگون
بنگرید ازگور،محو گنج قارون ماه را
بیرق سرخ ابوالفضلی ست #لبنان راببین
درعبور ازتپه های سبززیتون ماه را
.
.
#محمد_حسین_انصاری_نژاد✍
.
.
#بعد_از_شهادت_امام_حسین
#راس_الحسین_علیه_السلام
السلام علیک یا مظلوم یا اباعبدالله
اندوه عزا به ذکر یا رب سر زد
در روز چرا ستاره ی شب سر زد
خورشید مگر دمیده در وقت غروب
یا از سر نی هلال زینب سر زد
⛤⛤⛤⛤⛤⛤⛤
روح از تن بی قرار من پر زده است
غم آمده و به سینه خنجر زده است
مهتاب به مهمانی ما آمده یا
خورشید ز روی نیزه ها سر زده است
⛤⛤⛤⛤⛤⛤⛤
یک قافله می رود ، برابر ، نیزه
شد همره قافله سراسر نیزه
هشتاد و چهار یاس نیلی ، ناقه
هجده سر یوسف از جفا بر نیزه
⛤⛤⛤⛤⛤⛤⛤
در قبر چو آن پیکر صد چاک گذاشت
گویا که تو را به اوج افلاک گذاشت
چون سر به تنت نیست ، امام سجاد
آخر رگ حنجر تو بر خاک گذاشت
جمعه ۲۹ تیر ۱۴۰۳
#محمدعلی_شهاب ✍
شب چهاردهم محرم ۱۴۴۶
.
.
#امام_حسین
#غزل_امام_حسین علیهالسلام
هرکس کتابِزندگیات را مُرور کرد
از سرسپردگی بهتو حسّ غُرور کرد
از نَهر اَشک فاطمه نَشئت گرفته بود
آبی که صحنِ گونهی مارا نَمور کرد
محکوم شد به بیکسی و دربهدرشدن
هرکسکهبیتفاوتاز ایندر عُبور کرد
آن را که هست در پی تحریف مکتبت
باید هزار مرتبه زنده به گور کرد
شاعر کُجا و دَم زدناز چون تو دلبری !
لطف تو اینچنین قلمم را جَسور کرد
در پیش داغ تو به نظر سهل میرسید
از روضهها؛ هرآنچهبهذهنمخُطور کرد
شمشیر و تیر و نیزه و سنگ و عصا نکرد
کاری که با لباس تو سُمّ سُتور کرد
تا چند شب به حُرمتِ تو فکر نان نبود
هرکس که یاد از آن سرِ بین تنور کرد
بعدازگریستنبهغمت ای قتیلِ اشک
حاجترواست هرکه دعا بر ظُهور کرد
#محمدقاسمی✍
.
#تنور_خولی
وقتی سربريده ی تو درتنوربود
آن شب تنور وادی سينای طور بود
جبريل با نگاه به سوی سرت حسين
حيران زنورآيه ی الله و نور بود
ازعرش تاكنارسر غرق خون تو
تاصبح دسته دسته ملك درعبوربود
چيزي كه شعله بردل افلاكيان فكند
غمناله های فاطمه درآن تنور بود
وقتی صدای ناله ی زهرا بلندشد
گويا كه وقت خاستن نفخ صوربود
باديدن شكسته جبينت زهم شكست
پهلوشكسته ای كه دلش چون بلوربود
قرآن ورق ورق شده بود ودريغ ودرد
يك سوره اش به خاك زسم ستوربود
خون گريه كن«وفایی»كه هفت آسمان پُر از
فرياد غم گرفته ی جانی صبوربـود
#سیدهاشم_وفایی
.
.
#اسارت
دادم به دستهای عمو مشک آب را
تا خوش کنم کمی دل خون رباب را
دیدم قمر شکست و خجالت کشید و رفت
دیدم کنار مقتل ماه آفتاب را
گلها بدون آب گلابی نمی دهند
اما گرفت حرمله از گل گلاب را
با آب قهر کرد عروس ابوتراب
تا ریخت روی صورت طفلش تراب را
نفرین به شمر، هرچه پدر را صدا زدم
از حنجر بریده شنیدم جواب را
بعد از غروب روز دهم چشم هیچ کس
دیگر ندید ثانیه ای رنگ خواب را
راهب بغل گرفت سرش را بجای من
شانه کشید گیسوی از خون خضاب را
بودیم در میانه ی نامحرمان اسیر
محرم نمانده بود بگیرد رکاب را
می خواستم سکینه ی قلب پدرشوم
با آستین پاره گرفتم حجاب را
بردند تا محله ی برده فروش ها
مستوره های حضرت ختمی مآب را
سر بود بی تعادل و رقصید نیزه دار
تا بیشتر دهد به حرم اضطراب را
ماتم گرفتهام چه کنم بشنود اگر
ام البنین قضیهی بزم شراب را
#یامظلوم
.