🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.سلاماللهعلیها.
🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور
🌴 رمان واقعی ، مفهومی و بصیرتی
🐎 #آفتاب_درحجاب
🌴قسمت ۵
باید #دعاکنى برایشان، باید از #او بخواهى که خواسته هایشانرا #متحول کند، #قفل دلهایشان را بگشاید.
🌟 #دعا مى کنى، همه را دعا مى کنى ،
چه آنها را که #مى_شناسى و چه آنها را که #نمى_شناسى . چه آنها که نامشان را در نامه هاى به برادرت دیده اى و اکنون خبرشان را از سپاه دشمن مى شنوى
و چه آنها که نامشان را ندیده اى و نشنیده اى .
به اسم قبیله و عشیره دعا مى کنى ،
به نام شهر و دیارشان دعا مى کنى .
به نام سپاه مقابل دعا مى کنى!
دعا مى کنى ،
هر چند که مى دانى قاعده دنیا همیشه بر این بوده است . همیشه #اهل_حقیقت #قلیل بوده اند و اهل باطل #کثیر.
باطل ، جاذبه هاى نفسانى دارد. کششهاى شیطانى دارد.
پدر همیشه مى گفت :
_✨لا تستو حشوا فى طریق الهدى لقلۀ
اهله . در طریق هدایت از کمى نفرات نهراسید.
پیداست که #کمى نفرات ، #خاص طریق هدایت است . همین چند نفر هم براى سپاه هدایت #بى_سابقه است . اعجاب
برانگیز است .
پدر اگر به همین تعداد، برادر داشت ، لشکر داشت ،
همراه و همدل و همسفر داشت ،
پایه هاى اسلام را براى ابد در جهان محکم مى کرد.
دودمان #معاویه را برمى چید که این دود اکنون روزگار #اسلام را سیاه نکند.
اما پس از ارتحال پیامبر چند نفر دور حقیقت ماندند؟
راستى نکند که فردا در گیرودار معرکه ، همین سپاه #اندك نیز برادرت را #تنها بگذارند؟
نکند #خیانتى که پشت پدر را شکست ، دل فرزند را هم بشکند؟
مگر همین چند صباح پیش نبود که معاویه فرماندهان و نزدیکان سپاه برادرت مجتبى را یکى یکى #خرید و او تنها و بى یاور ناچار به عقب نشینى و سکوت کرد؟
این را باید به حسین بگویى .
هم امشب بگویى که دل نبندد و به وعده هاى مردم این دنیا.
این درست که #شهادت براى او رقم خورده است و خود طالب
عزیمت است .
این درست که براى شهیدى مثل او فرق نمى کند که هم مسلخانش #چندنفر باشند.
اما به هر حال #تجربه مکرر دلشکستگى پیش از شهادت ، طعم شیرینى نیست .
خوب است در میانه نمازها سرى به حسین بزنى ، هم #دیدارى تازه کنى و هم این #نکته را به خاطر نازنینش بیاورى .
اما نه ، انگار این #بوى_حسین است ، این صداى #گامهاى حسین است
که به #خیمه تو نزدیک مى شود و این دست اوست که یال خیمه را کنار مى زند و تبسم شیرینش از پس پرده طلوع مىکند.
همیشه همین طور بوده است...
هر بار دلت #هواى او را کرده ، او در #ظهور پیش قدم شده و حیرت را هم بر اشتیاق و تمنا و شیدایى ات افزوده.
#تمام_قد پیش پاى او برمى خیزى و او را بر #سجاده_ات مى نشانى.
مى خواهى تمام تار و پود سجاده از بوى حضور او آکنده شود.
مى گوید:
_✨خواهرم ! در نماز شبهایت مرا فراموشى نکنى.
و تو بر دلت مى گذرد...
چه جاى فراموشى برادر؟
مگر جز تو قبله دیگرى هم هست ؟
مگر ماهى ، حضور آب را در دریا
فراموش مى کند؟
مگر زیستن بى یاد تو معنا دارد؟
مگر زندگى بى حضور خاطره ات ممکن است ؟
احساس مى کنى که خلوت ، خلوت نیست و حضور غریبه اى هرچند خودى از حلاوت خلوت مى کاهد، هرچند که آن
غریبه خودى ، «نافع بن هلال» باشد و نگران برادر، بیرون در ایستاده باشد.
پیش پاى حسین ، زانو مى زنى ، چشم در آینه چشمهایش مى دوزى و مى گویى :
_✨حسین جان ! برادرم ! چقدر مطمئنى
به اصحاب امشب که فردا در میان معرکه تنهایت نگذارند؟
حسین ، نگرانى دلت را لرزش مژگانت درمى یابد، عمیق و #آرام_بخش نفس مى کشد و مى گوید:
_✨خواهرم ! نگاه که مى کنم ، از #ابتداى_خلقت_تاکنون و از #اکنون_تاهمیشه ، اصحابى باوفاتر و مهربانتر از اصحاب امشب و فردا نمى بینم . همه اینها که #امشب در سپاه من اند، #فردا نیز د ر کنار من خواهند ماند و پیش از من دستشان را به دامان جدمان خواهند رساند.
احساس مى کنى که سایه پشت خیمه ، بى تاب از جا کنده مى شود و خلوت مطلوبتان را فراهم مى کند.
آرزو مى کنى که کاش #زمان متوقف مى شد.
#لحظه ها نمى گذشت و این خلوت شیرین تا قیامت امتداد مى یافت . اما غلغله ناگهان بیرون ،
#حسین را از جا مى خیزاند و به بیرون خیمه مى کشاند.
تو نیز دل #نگران از جا بر مى خیزى..
🌴ادامه دارد....
🐎اثری از؛ سیدمهدی شجاعی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🐎🐎🐎🌴🌴🐎🌴🌴🌴
✨یڪ جلوه ز نور اهلبیٺ #عباس اسٺ
✨ٺڪبیر سرور اهلبیٺ #عباس اسٺ...
✨بنـــــامـ خدایی ڪہ اهلبیٺش را افرید
🎩رمان #من_غلام_ادب_عباسم
💞 قسمت ۷۴ (قسمت آخر)
حسین اقا برگشت..نگاهی اندوهبار به همسر و پسرش کرد.. آرام و شمرده گفت..
_رضا.. به آرزوش رسید.. فردا... باید بریم.. بریم برای.. تحویل گرفتن پیکرش.
لحظه ای هر دو کپ کردند.. زهراخانم بلند گفت
_ یــــــــــا زینـــب.!
عباس پشت سر هم وای.. وای... میگفت.. و عرض پذیرایی را قدم میزد..
ساعت نزدیک ١١ شب بود..
خانواده حسین اقا نزد اقاسید رفتند.. تا باهم به خانه اقارضا بروند..
حسین اقا و اقاسید با کمک هم..
خبر را دادند.. چه شب تلخی بود.. همه به هم آرامش میدادند.. اما کسی ارام نمیشد..
سرورخانم که گویی از قبل..
خود اقارضا به او گفته بود.. بعد از شنیدن خبر.. زیاد تعجب نکرد.. انتظار خبر را داشت..
پسرهای اقارضا..
هرکدام گوشه ای چمپاتمه زده بودند.. پر بغض.. اما اشکشان را جاری نمیکردند..
سمیه، نرجس و عاطفه گاهی ارام و گاهی بلند گریه میکردند.. و بقیه خانم ها آنها را آرام میکردند..
هیچ راهی بجز ذکر مصیبت سیدالشهدا (ع) نبود..
مثل سری قبل..
دوباره پارچه مشکی محرم وسط پذیرایی نصب کردند.. این بار عباس پارچه را زد.. خانم ها پشت پرده رفتند.. آقاسید میخواند.. و همه زار میزدند..
تا صبح هیچکس..
خواب به چشمش نیامد.. ساعت ٩صبح کنار پیکر رضا نشسته بودند.. تنها پیکری که بی سر بود..
حسین اقا مدام به عباس و فاطمه سفارش میکرد که مراقب خانواده رضا باشند..
🌷شهید رضا شریفانی🌷 را در قطعه شهدای مدافع حرم.. تشییع و خاکسپاری کردند..
😭بگذریم از زخمهایی که.. همسایه و غریبه ها به خانواده شهید زدند..
😭بگذریم از سپیدشدن موی حسین اقا در فراق رفیق و یار دیرینش..
😭بگذریم از.. شکسته شدن چهره همسر شهید..
🕯دیگر این ها را #نمیشود..
در قالب چند جمله.. چند رمان.. و حتی چندین مصاحبه و کتاب و مقاله نوشت
هنوز هم حسین اقا..
به خانواده رفیقش سر میزند..
حتی بیشتر از قبل.. و هوایشان را دارد..
وامی برای ابراهیم و ایمان..جور کرد..
تا هم ماشینی بخرند.. و قسط های عقب مانده.. و اجاره خانه شان را بدهند.. که یا خودش و یا عباس ضامن میشدند..
یک هفته ای از ماه صفر..که گذشت..
جشن شیرین و #بدون_گناه عباس و فاطمه برگذار شد..
شیرین بود.. چون #درحدنیاز هزینه کردند
و بی گناه بود.. چون عروس و داماد.. #لبخندمهدی_فاطمه(عج) را بر هر لبخندی ترجیح دادند..
طبقه بالای خانه حسین اقا..
لانه عشق عباس و فاطمه شد.. و این هم پیشنهاد فاطمه بود.. #دوست_نداشت اول زندگی.. به همسرش سخت بگیرد.. تا وقتی که به لحاظ مالی شرایط بهتری داشته باشند.. خانه بخرند..
عباس گرچه مدام..
روی هوای نفس خود کار میکرد.. اما خب بهرحال.. معصوم که نبود.. خطا و اشتباه زیادی داشت..اما #برمیگشت.. #مراقبت میکرد.. مدام #توسل میکرد.. به ارباب ماه منیر بنی هاشم (ع).. #ذکر از دهانش نمی افتاد.. هرسال #خمس مالش را میپرداخت.. هرچند گاهی #اندک بود..
🌟خدا را #شاکر بود..
برای تمام #نعمتهایش.. برای #شناخت لطف و کرم ارباب ماه منیر بنی هاشم(ع)..
برای #دلبرش که با تمام وجود او را میخواست.. برای #عشق و #امیدی که در زندگیش بود.. و برای #دوستان و #خانواده ای که همیشه دلسوز و همراهش بودند..
✨اِنّا هَدَیناهُ السَّبیل اِما شاکِراً وَ اِمّا کَفورا
ما راه را به او نشان دادیم.. خواه شاکر باشد یا ناسپاس.. آیه ٣ سوره انسان..
🌺پایان🌺
✨https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🎩 اثــرے از؛✍ بانو خادم کوی یار
✨✨✨✨✨✨✨✨