eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
4.5هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
209 ویدیو
37 فایل
#الهی‌به‌دماءشهدائناعجل‌لولیک‌الفرج . . . . 💚ن‍اشناسم‍ون https://daigo.ir/secret/4363844303 🤍لیست‌رمان‌هامون https://eitaa.com/asheghane_mazhabii/32344 ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۲۸♡ درحال‌بارگذاری...
مشاهده در ایتا
دانلود
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی ✿❀قسمت ۲۴ بستری شدن ایوب آنقدر زیاد بود که بیمارستان و اتاق ریکاوری مثل خانه خودم شده بود. از اتاق عمل که بیرون می آوردنش نیمه هوشیار شروع می کرد به حرف زدن: _"شهلا من فهمیدم توی کدام دانشگاه معتبر خارجی، پزشکی تدریس می شود. بگذار خوب بشوم، می رویم آنجا و من بالاخره پزشکی می خوانم." عاشق بود. شاید از بس که زیر رفته بود... و نصف عمرش را توی بیمارستان گذرانده بود. چند بار پیش آمد که وقتی پیوند گوشت به دستش نگرفت خودش فهمید عمل خوب نبوده. یک بار بهش گفتم: + ایوب نگو، چیزی از عملت نگذشته صبر کن شاید گرفت. سرش را بالا انداخت. مطمئن بود. دکتر که آمد بالای سرش از اتاق آمدم بیرون تا نماز بخوانم. وقتی برگشتم تمام روپوش دکتر قرمز شده بود. بدون اینکه ایوب را کند با چاقوی جراحی گوشت های فاسد را بود. وگرنه کمی بعد به جایی رسید که دیگر گوشت دست خود ایوب بود و خون... ملافه ی زیر ایوب و لباس دکتر را قرمز کرده بود. ایوب از حال رفته بود... که پرستارها برای مسکن قوی آمدند. دوست نداشت کسی کنارش باشد. هم خیلی اصرار کرد اما ایوب قبول . ایوب وقتی خانه بود کنار رختخواب و بساط چایش همیشه بود. از هر موضوعی،کتاب می خواند. یک کتاب دو هزار صفحه ای به دستش رسیده بود که از سر شب یک لحظه ام آن را زمین نگذاشته بود. گفتم: + دیر وقت است نمیخوابی؟ سرش را بالا انداخت + مگر دنبالت کرده اند؟ سرش توی،کتاب بود. _ باید این را تا صبح تمام کنم. صبح که بیدار شدم، تمامش کرده بود. با پلک هایش را از هم باز نگه داشته بود. تا دوساعت بعد هنوز جای دوتا فرورفتگی کوچک، بالا و پایین چشم هایش باقی مانده بود ادامه دارد... ✿❀ https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.سلام‌الله‌علیها. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 رمان واقعی ، مفهومی و بصیرتی 🐎 🌴قسمت ۶ تو نیز دل از جا بر مى خیزى و از خیمه بیرون را مى کنى.... افراد، همه اند اما این وقت شب درکنار خیمه تو چه مى کنند؟ پاسخ را حسین به درون مى آورد: _✨خواهرم ! اینها من اند و سرشان ، است . آمده اند تا با تو کنند که هزارباره تا پاى جان به حمایت از حرم رسول االله ایستاده اند. چه بگویم ؟ چه دارد این حبیب !... دین را چه خوب شناخته است... بى جهت نیست که امام لقب به او داده است . اسم حبیب اسباب است . وقتى آمدنش به کربلا را شنیدى سرت را از کجاوه بیرون آوردى و گفتى : _✨سلام مرا به حبیب برسانید. _✨حسین جان ! بگو که زینب ، شماست و برایتان با رسول االله را مى طلبد و تا ابد و را از خدا مسالت مى کند. 🏴پرتو چهارم🏴 همین که برادر، پیامبر را بر سر بگذارد، پیامبر را در دست بگیرد و به سمت سپاه دشمن حرکت کند کافیست تا غم عالم بر دلت بنشیند. کافیست تا تمامى مصیبتهاى پنجاه ساله بر ذهنت هجوم بیاورد و غربت و تنهایى جاودانه پدر، از اعماق جگرت سر باز کند. اما برادر به این بسنده نمى کند، مقابل دشمن مى ایستد، تکیه اش را بر شمشیر پیامبر مى دهد و در مقابل سیاهدلانى که به خون سرخ او تشنه اند، لب به موعظه مى گشاید: _✨مردم ! در ، گوش به حرفهایم بسپارید و شتاب نکنید تا من آنچه است به جاى آورم که شماست و بر شما... درنگ کنید تا من ، سفرم را به این دیار، روشن کنم . اگر عذرم را پذیرفتید و کردید و با من از در درآمدید خوشا به شما، که اگر چنین شود، راه هجوم شما بر من بسته است. اما اگر عذرم را نپذیرفتید و با من از در انصاف در نیامدید، دست به دست هم دهید و تمام و شرکاء خود را به کار گیرید، به خود عمل کنید و به من مهلت ندهید. چه ، مى دانید که در فضاى روشن و بى ابهام گام مى زنید. به هرحال من با خداست و من اوست . هم او که را فرو فرستاد و ولایت همه صالحان و نیکوکاران را به عهده گرفت. خدا! پیشه کند و از برحذر باشید. اگر بنا بود همه دنیا به یک نفر داده شود یا یکى براى دنیا باقى بماند، چه کسى از براى بقا و تر به رضا و تر به قضاء؟! اما بناى آفریدگار بر این نیست ، که او دنیا را براى آفریده است. هاى دنیا کهنه است ، فرسوده و متلاشى شده و روشنایى سرورش ، و ظلمت زده. دنیا، منزلى و خانه اى است . ..... پس در اندیشه توشه باشید و بدانید که بهترین ره توشه تقواست . تقوا پیشه کنید تا خداوند رستگارتان کند... او چون طبیبى که به زوایاى وجود بیمار آگاه است ، مى داند که مشکل این مردم ، مشکل ، مشکل به دنیا و از یاد بردن خدا و عالم عقبى . فقط علقه هاى دنیا مى تواند انسان را اینچنین به خاك سیاه شقاوت بنشاند. فقط پشت کردن به خدا مى تواند، پشت انسان را اینچنین به خاك بمالد. فقط از یاد بردن خدا مى تواند چنین ضخیم و نفوذناپذیر بر چشم و دل انسان بیفکند تا آنجا که آیات روشن خدا را منکر شود و خون فرزندان پیامبر خدا را مباح بشمرد. او همچنان با آرامش و حوصله ادامه مى دهد... و تو از شکاف خیمه مى بینى که دشمن ، بى تاب و منتظر، این پا و آن پا مى کند تا پس از اتمام موعظه به او شود... 🌴ادامه دارد.... 🐎اثری از؛ سیدمهدی شجاعی https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🐎🐎🐎🌴🌴🐎🌴🌴🌴
🖤 تا اربعین... آفتاب در حجاب رو میگذارم... این یکی رو برا دل خودم😭 چون روسیاهم... چون جاموندم از قافله... چون نوکر خوبی نیستم و نبودم... چون هیچ کاری برا اقا نکردم... هیچ کاری... نه سربازی برا مولا عج... نه نوکری برا اقا ع... نه یاوری برا نائب مولا.... 😭😭😭 اگه این رمان رو خیلی دوسش ندارین... به بزرگی خودتون ببخشید... همه رمانها برا شما... این یکی رو برا دل خودم گذاشتم...😭😭 اگه مث من جاموندین... با هر پارت خوندن این رمان... قدم قدم بریم تا کربلا..😭😭 🌴🌴🌴🚶🌴🚶🚶🌴🌴 🚶 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
ادامه #کتاب رو فردا میذارم... به امیدخدا😢😔
😭سَلامٌ عَلی قَلبِ الزِینَبِ الصَّبور 😭 ادامه #کتاب.... فردا به امید خدا...
ادامه #کتاب فردا به امید خدا... اَلسَّلامُ عَلَی الحُسِــــیْن وَ عَلی علیِّ بنِ الحُسِــــیْن و عَلَی اَولادِ الحُسِــــیْن و عَلی اَصحابِ الحُسِــــیْن... 😭😭😭😭😭😭
✍داستان زندگی... شهید بهنام محمدی تبدیل به شد ✍ https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
✨ ﴾﷽﴿ ✨ ✨رمان جذاب و مفهومی ⚔ ✨قسمت ۳۲ ✨یاابالفضل جواب آزمایش اومد، .... خوش خیم بود ... قول داده بودن اگر خوش خیم باشه توی ایران بمونم ... . روز عملم بچه ها کلاس رو تعطیل کردن و 💫ختم امن یجیب گرفتن ... . دکتر سر تا سر شکمم رو باز کرد ... گفت تا جایی که می شده قسمت های سرطانی رو جدا کرده ... بقیه اش هم هنر شیمی درمانی بود ... . سرطان، شکم پاره، شیمی درمانی ... گاهی اونقدر فشار درد شدید می شد که به جای صدای نفس کشیدن، از گلوم صدای ناله و زوزه بلند می شد ... کم کم دهنم هم به خاطر شیمی درمانی خشک و زخم شد ... دیگه هم نمی تونستم بخورم ... . حالم که خیلی خراب می شد یکی از بچه های اهل نفس، برام و روضه کربلا می خوند ... لب های تشنه کودکان ... حضرت ابالفضل که دست ها و چشمش رو زدن ولی مشک رو رها نکرد ... به خودم گفتم: به و نیست ... توی اون شرایط کارم رو شروع کردم ... بچه ها میومدن و درس ها مطالب اون روز رو بهم یاد می دادن ... باهاشون می کردم ... برام از کتابخونه و حرم میاوردن ... . با همه چیز کنار میومدم ... تا اینکه دکتر گفت نتیجه شیمی درمانی مساعد نیست و بدنم اون طور که باید به درمان جواب نداده و ... داره با همون سرعت قبل برمی گرده دلم خیلی سوخته بود ... این همه راه و تلاش ... حالا داشتم دست و پنجه نرم می کردم در حالی که هیچ کاری برای نکرده بودم ... از طرف دیگه خودم رو دلداری می دادم و می گفتم: مرگ هر انسانه اما خدا رو شکر کن که نمیمیری. خدا رو شکر که علی بن ابیطالب و اهل بیت پیامبر محشور میشی ... ⚔ادامه دارد.... ✨✨⚔⚔⚔✨✨ ✍نویسنده؛ شهید مدافع حرم طاها ایمانی https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 ✨⚔✨✨⚔✨✨⚔
؛ آن روز سه‌شنبه بود... عملیات مسلم بن عقیل.. نیمه شب.. آمبولانس... شدت خونریزی... 📚 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌷🌷🌷🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷 📌مقدمه داستان
💟  در مورد این کتاب فرمودند: 
«کتاب این آقای حاج عباس دست طلا را که  و  [گفته] خواندم. خیلی خوب بود انصافاً؛ مخصوصاً  ایشان؛ هم  در آن زیاد بود، هم آثار  و  در آن کاملاً محسوس بود و انسان می‌دید. خداوند ان‌شاءالله  ایشان را با پیغمبر محشور کند و خودشان را هم  بدارد.»
❤️از آن جا که رهبر معظم انقلاب، این کتاب را تحسین کرده‌اند، 👈ما نیز به شما شنیدن این کتاب پربار را پیشنهاد می کنیم. 📌حاج عباسعلی باقری در سن ۳۵ سالگی به جبهه می‌رود بلکه بتواند به سهم خود کمکی برای هم‌رزمانش باشد. او که تعمیرکار ماشین است، ماشین‌هایی را که نیاز به راه‌اندازی دارند تعمیر و صافکاری می‌کند. او در جنگ، پسرش حسین را از دست می‌دهد.... عباس با شنیدن خبرهای آشفته از جنگ تصمیم می‌گیرد به جبهه برود. جدایی از همسر و چهار فرزند کوچکش بسیار سخت است، اما این را وظیفه‌ی خود می‌داند. او به همراه چند تن از دوستانش به کرمانشاه و از آن‌جا به اهواز می‌روند. بعد از مشکلات فراوان و نبودن ابزار،بالاخره عباس و دوستانش می‌توانند ماشین‌های از کار افتاده را راه بیاندازند و همه را متعجب کنند. عباس سال ها به این کار ادامه می دهد تا جایی که خودش نیروی لازم را به جبهه اعزام می‌کند؛ نیروهایی که همه در کار تعمیر ماشین ماهر هستند. در این سال‌ها اتفاقات زیادی رخ می‌دهد که یکی از آن ها شهادت حسین، فرزند دوم عباس، است که برای رفتن به جبهه سرازپا نمی‌شناسد. بعد از شهادت حسین، عباس همچنان به کار خود در جبهه ادامه می دهد. بعد از جنگ و رحلت امام، عباس در کار بازسازی صحن و ضریح امام باز هم دوستان قدیمی اش را یاری می کند. زندگی عباسعلی باقری، آن‌چنان که پدرش مرحوم حسن باقری آرزو می‌کرد، از کودکی با کار و تلاش و زحمت قرین می شود، چه در زمان جنگ که مغازه ی صد متریش را در تعمیرگاه روشن یا گاراژ غفوری شماره‌ی ۱ با تعدای کارگر، رها می‌کند و به جبهه می رود و شبانه روز کار می کند، چه امروز که در سرتاسر این زندگی‌نامه، همه جا، سخن از کار و تلاش و امید به خداست. ✍در این کتاب، سخن بعد از کلام خدا با کار آغاز می شود و با کار هم به پایان می رسد. حاصل سخن این مرد کار،..... حکایت و و کار شبانه‌روزی اوست که وقتی می شنوی، باورش برایت دشوار است؛ ✍کارهایی را که او به همراه گروهش به انجام رسانده، لحظه‌ای ذهن را رها نمی‌سازد و از خود میپرسی که مگر ممکن است انسانی تا این حد کار کند.... https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🌷🌷🌷🌷🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷🌷