eitaa logo
آوای ققنوس
8.4هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
469 ویدیو
28 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 صبح یعنی یک سلام ناب ناب 🌷 صبح یعنی دست دادن با آفتاب 🌷 صبح یعنی عطر خوب رازقی 🌷 صبح یعنی حس خوب عاشقی ♦️ سلام، صبح تون بخیر و شادی دوستان 🙏❤ @avayeqoqnus
💐 اکنون که زمین شد ز بهاران همه گل 💐صحرا همه سبزه کوهساران همه گل 💐از فُرقت توست در دل ما همه خار 💐 وز طلعت تو به چشم یاران همه گل @avayeqoqnus
📚 آورده اند روزی حاکم شهر بغداد از بهلول پرسید: آیا دوست داری که همیشه سلامت و تن درست باشی؟ بهلول گفت: خیر زیرا اگر همیشه در آسایش به سر برم، آرزو و خواهش های نفسانی در من قوت می گیرد و در نتیجه، از یاد خدا غافل می مانم. خیر من در این است که در همین حال باشم و از پروردگار می خواهم تا گناهانم را بیامرزد و لطف و مرحتمش را از من دریغ نکند و آنچه را به آن سزاوارم به من عطا کند. @avayeqoqnus
☀️می‌توانم بعد از این، با این خدا ☀️دوست باشم، دوست، پاک و بی ریا ☀️می‌توان با این خدا پرواز کرد ☀️سفره ی دل را برایش باز کرد ☀️می‌توان درباره ی گل حرف زد ☀️صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد ☀️چکه چکه مثل باران راز گفت ☀️با دو قطره، صد هزاران راز گفت @avayeqoqnus
🌼 امیدوارم خداوند فنجان امروزت را با شادی، سلامتی و عشق پر کند 🌼 دلت را به او بسپار 🌼 دستانت را خواهد گرفت 🌼 صبح جمعه قشنگی داشته باشید دوستان 🙏❤ @avayeqoqnus
📚 حکایت مرد فقیر و مرد بخیل فقیری به در خانه بخیلی آمد، گفت: شنیده ام که تو قدری از مال خود را نذر نیازمندان کرده ای و من در نهایت فقرم، به من چیزی بده. بخیل گفت: من نذر کوران کرده ام. فقیر گفت: من هم کور واقعی هستم، زیرا اگر بینا می بودم، از در خانه خداوند به در خانه کسی مثل تو نمی آمدم. @avayeqoqnus
🍁 این جهانی که همش مضحکه و تکراره 🍁 تکه تکه شدن دل چه تماشا داره @avayeqoqnus
🌸ای نسیم سحر آرامگَهِ یار کجاست؟🌸 ای نسیم سحر آرامگَهِ یار کجاست؟ منزلِ آن مَهِ عاشق‌کُشِ عیار کجاست؟ شبِ تار است و رَه وادیِ اِیمن در پیش آتش طور کجا؟ موعد دیدار کجاست؟ هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد در خرابات بگویید که هشیار کجاست؟ آن کَس است اهل بشارت که اشارت داند نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست؟ هر سرِ مویِ مرا با تو هزاران کار است ما کجاییم و ملامت‌گر بی‌کار کجاست؟ باز پرسید ز گیسویِ شِکَن در شِکَنَش کاین دل غم‌زده، سرگشته گرفتار، کجاست؟ عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو؟ دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست؟ ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی عیش، بی یار مهیا نشود یار کجاست؟ حافظ از بادِ خزان، در چمنِ دهر مَرَنج فکرِ معقول بفرما، گلِ بی خار کجاست؟ @avayeqoqnus
19_35918.mp3
294.8K
♦️ خوانش غزل "ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست" ♦️ با صدای استاد موسوی گرمارودی ♦️ اگه از این دکلمه لذت بردید برای عزیزانتون هم ارسالش کنید. 🙏🌸 @avayeqoqnus
📚 بوی بد نفرت معلم یک مدرسه به بچه های کلاس گفت که می خواهد با آنها بازی کند؛ او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان می‏آید، سیب زمینی بریزند و با خود به مدرسه بیاورند. فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به مدرسه آمدند. در کیسه‌ی بعضی ها ۲، بعضی ها ۳ و بعضی ها ۵ سیب زمینی بود. معلم به بچه ها گفت: تا یک هفته هر کجا که می روند کیسه پلاستیکی را با خود ببرند. روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردند به شکایت از بوی سیب زمینی های گندیده. به علاوه، آن هایی که سیب زمینی بیشتری داشتند از حمل آن بار سنگین خسته شده بودند. پس از گذشت یک هفته بازی بالاخره تمام شد و بچه ها راحت شدند. معلم از بچه ها پرسید: از اینکه یک هفته سیب زمینی ها را با خود حمل می کردید چه احساسی داشتید؟ بچه ها از اینکه مجبور بودند، سیب زمینی های بد بو و سنگین را همه جا با خود حمل کنند شکایت داشتند. آنگاه معلم منظور اصلی خود از این بازی را این طور توضیح داد: این درست شبیه وضعیتی است که شما کینه آدم هایی که دوستشان ندارید را در دل خود نگه می دارید و همه جا با خود میبرید.  بوی بد کینه و نفرت قلب شما را فاسد می‌کند و شما آن را همه جا همراه خود حمل می‌کنید. حالا که شما نتوانستید بوی بد سیب زمینی‌ها را فقط برای یک هفته تحمل کنید پس چطور می خواهید بوی بد نفرت را برای تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟ 👌 @avayeqoqnus
🌺 عشق اگر در جلوه آرد پرتو مقدور را 🌺 از گُدازِ دل دهد روغن چراغِ طور را 🌺 عشق چون‌ گرم طلب سازد سرِ پر شور را 🌺 شعلهٔ افسرده پندارد چراغ طور را @avayeqoqnus
📚 ضرب المثل کفگیر به ته دیگ خورده معنی و کاربرد: امروزه از اين ضرب المثل موقعی استفاده مي شود كه مي خواهند به فردی بگويند دير رسيده و آن ها ديگر مثل قبل توانایی يا ثروت ندارند و قادر به كمک كردن به او نيستند . داستان: می دانیم که برای پختن پلو به مقدار زياد از قابلمه های بزرگی به نام ديگ استفاده می كنند. و از قاشق های بزرگی بنام كفگير برای هم زدن و كشيدن پلو استفاده می شود . در زمانهای قديم كه مردم غذای نذری مي پختند ، مردم براي گرفتن غذای نذری صف می كشيدند . از آنجا كه جنس كفگيرها فلزی بود وقتی به ديگ می خورد صدا می داد . هنگامی كه غذا در حال تمام شدن بود و پلو به انتها ميرسيد اين كفگير در اثر برخورد به ديگ صدا می داد و وقتی كه غذا تمام ميشد آشپزها كفگير را ته ديگ می چرخاندند و با اينكار به بقيه كسانی كه در صف بودند خبر ميدادند كه غذا تمام شده است . كم كم اين كار بصورت ضرب المثل در آمد و وقتی كسی از آنها سوال مي كرد كه غذا چی شد می گفتند از بدشانسی وقتی به ما رسيد كفگير به ته ديگ خورد (يعنی غذا تمام شد ). @avayeqoqnus
🌻 پروردگارا… 🌻 یک صبح زیبای دیگر را با ترنم 🌻 دلنشین پرندگانت آغاز نمودم 🌻 شکر و هزاران شکر، 🌻 که صبحی دیگر فرصت زندگی دارم... ♦️ صبح شنبه پر از حرکت و برکت و سلامت باشه دوستان 🙏🌹 @avayeqoqnus
اگر دانی که دنیا غم نیرزد بروی دوستان خوشباش و خرم غنیمت دان اگر دانی که هر روز ز عمر مانده روزی می شود کم منه دل بر سرای عمر سعدی که بنیادش نه بنیادیست محکم برو شادی کن ای یار دل افروز چو خاکت می خورد چندین مخور غم @avayeqoqnus
📚 پادشاه خردمندی که شمشیر پیشکشی را رد کرد آهنگری شمشیر بسیار زیبایی تقدیم شاپور پادشاه ساسانی نمود. شاپور از او پرسید: چه مدت برای ساختن این شمشیر زمان گذاشته ای؟ آهنگر پاسخ داد: یک سال تمام. پادشاه ایران باز پرسید: اگر یک شمشیر ساده برای سربازان بسازی چقدر زمان می برد؟ او گفت: سه تا چهار روز. شاپور گفت: آیا این شمشیر قدرتی بیشتر از آن صد شمشیر دیگری که می توانستی بسازی دارد؟ آهنگر گفت: خیر، این شمشیر زیباست و شایسته کمر شهریار. پادشاه ایران گفت: سپاسگزارم از این پیشکش اما پادشاه اهل فرمان دادن است نه جنگیدن، من از شما شمشیر برای سپاهیان ایران می‌خواهم نه برای خودم، و به یاد داشته باش سرباز بی شمشیر نگهبان کیان کشور، پادشاه و حتی جان خویش نیست. شاپور با نگاهی پدرانه به آهنگر گفت: اگر به تو پاداش دهم هر روز صنعتگران و هنرمندان به جای توجه به نیازهای واقعی کشور، برای من زینت آلات می سازند و این سرآغاز سقوط ایران است. پدرم به من آموخت زندگی ساده داشته باشم تا فرمانرواییم پایدارتر باشد. پس برای سربازان شمشیر بساز که نبردهای بزرگ در راه است. 👌👏👏 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀 این قافلهٔ عمر عجب می‌گذرد 🍀 دریاب دمی که با طرب می‌گذرد 🍀 ساقی غم فردای حریفان چه خوری 🍀 پیش آر پیاله را که شب می‌گذرد ♦️ دکلمه زیبا با صدای احمد شاملو روحش شاد 🙏🥀 @avayeqoqnus
🤍🌸🤍 پيش از آنكه مرگ بر در بكوبد، هر آنچه داري تقسيم كن! آيا مي تواني ترانه اي زيبا بخواني؟ بخوان و آن را تقسيم كن. آيا مي تواني تصويري را نقاشي كني؟ نقاشي كن و آن را تقسيم كن. هر آنچه در كف داري… و هرگز كسي را نديده ام كه چيزي براي تقسيم كردن نداشته باشد. @avayeqoqnus
♦️ سرت رو بالا بگیر رفیق و خودت برای روزهای قشنگ آینده آماده کن 👌🤝 ♦️ متن از نرگس جانِ صرافیان طوفان ♦️ بفرست برای دوستی که به انرژی این متن نیاز داره 🙏🌹 @avayeqoqnus
🌼 صبح ها لبخندی بچسبانيد گوشه لبتان 🌼 دليلش مهم نيست، 🌼 اصلا نيازی به دليل ندارد، 🌼 لبخند است ديگر، 🌼 هفت خان رستم که نيست 🌼 يک ليوان چای تازه دم بنوشيد 🌼 يک موسيقی خوب برای خودتان پخش کنيد 🌼 و گذشته و آينده را بگذاريد به حال خودشان 🌼 مهم همان صبح، همان لبخند، 🌼 همان چای، همان موسيقيست ♦️صبح تون بخیر و روزتون سرشار از لبخند دوستان 🙏🌹 @avayeqoqnus
📚 مرد فقیرى بود که همسرش کره درست می کرد و او آن را به یکى از بقالى های شهر مى فروخت. آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى درست می کرد. مرد آن را به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به او گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن۹۰۰ گرم است. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما وزنه ترازو نداریم. یک بار یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مى دادیم. آنچه بر خود نمی پسندی بر دیگران مپسند. 👌 @avayeqoqnus
⚜ تا در طلب گوهر کانی، کانی ⚜ تا در هوس لقمهٔ نانی، نانی ⚜ این نکتهٔ رمز اگر بدانی، دانی ⚜ هر چیز که در جستن آنی، آنی @avayeqoqnus
📚 حکایت ملانصرالدین و الاغش !! روزی ملانصرالدین الاغ خود را با زحمت فراوان به پشت بام برد؛ بعداز مدتی خواست او را پایین بیاورد ولی الاغ پایین نمی‌آمد! او نمی‌دانست که الاغ بالا می‌رود ولی پایین نمی‌آید! ملا پس از مدتی تلاش خسته شد و پایین آمد ولی الاغ روی پشت بام جفتک می‌انداخت و بالا و پایین می‌پرید. تا اینکه سقف فرو ریخت و الاغ به پایین پرت شد و جان باخت! ملا که به فکر فرو رفته بود باخود گفت: لعنت بر من که ندانستم اگر خری را به جایگاه رفیعی برسانم هم آن جایگاه را خراب کرده و هم خود را هلاک می‌کند! 👌😀 @avayeqoqnus
🌸 جامی! به کسی مگیر پیوند! 🌸 کآخر دل از آن ببایَدَت کَند 🌸 بیگانه شو از بُرون‌سرایی! 🌸 با جوهرِ خود کن آشنایی! 🌸 ز آیینه خویش زَنگ بزدای! 🌸 راهی به حریمِ وصل بگشای! @avayeqoqnus
زندگے شبیه فصل‌ است هیچ فصلے همیشگے نیست در زندگے نیز روزهایے براے ڪاشت، داشت، استراحت و تجدید حیات وجود دارد زمستان تا ابد طول نمی‌ڪشد اگر امروز مشکلاتے دارید بدانید ڪه بهار هم در پیش است. 👏🪴 @avayeqoqnus
🌷 دل را به صفای صبح پیوند بزن 🌷 بر پایِ شب سیاهِ غم ، بند بزن 🌷 هرچند که دلسوخته‌ای، 🌷 چون خورشید بر شوخی روزگار لبخند بزن ♦️ صبح شادی داشته باشید دوستان 🙏🌸