eitaa logo
آیات غمزه
909 دنبال‌کننده
40 عکس
1 ویدیو
0 فایل
صفحه ی رسمی سایت آیات غمزه در شبکه اجتماعی ایتا ارتباط با مدیر: @telkalayam
مشاهده در ایتا
دانلود
پلک صبوری می گشایی و چشم حماسه روشن می شود کدام سر انگشت پنهانی زخمه به تار صوتی تو می زند که آهنگ خشم صبورت عیش مغروران را منقّص می کند می دانیم تو نایب آن حنجره ی مشبّکی که به تاراج زوبین رفت و دلت مهمانسرای داغ های رشید است ای زن ! قرآن بخوان تا مردانگی بماند قرآن بخوان به نیابت کل آن سی جزء که با سر انگشت نیزه ورق خورد قرآن بخوان و تجوید تازه را به تاریخ بیاموز و ما را به روایت پانزدهم معرفی کن قرآن بخوان تا طبل هلهله از های و هوی بیفتد خیزران٬ عاجزتر از آن است که عصای دست شکستهای بزک شده باشد * شاعران بیچاره شاعران درمانده شاعران مضطر با نام تو چه کردند ؟ * تاریخ ِ زن آبرو می گیرد وقتی پلک صبوری می گشایی و نام حماسی ات بر پیشانی دو جبهه ی نورانی می درخشد : زینب ! از: گنجشک و جبرئیل سلام الله علیها @ayateghamze
سبز است باغ نافله از باغبانی ات گل کرد عطر عاطفه با مهربانی ات در سایه سار همدلی ات بود آفتاب روشن شد آب و آینه با همزبانی ات ای انتشار صبح از آفاق جان تو ای چشمه سار نور، دلِ آسمانی ات هر گل به باغ، دفتر تقریر فقه توست هر بلبلی مفسّر نهج المعانی ات حتی در آن نماز شبی که نشسته بود پیدا نشد تشهدی از ناتوانی ات ای آنکه صبح کوفه ز رزم تو شام شد ای افتخار، آینه ی خطبه خوانی ات آیا شکست خطبه ی پولادی تو را بر نیزه آیه های گلِ ناگهانی ات؟ از بس به خار زار غم آواره بوده ای چشم کسی ندید گل شادمانی ات از آن سری که در طبق آمد شبی بگو لبریز بوسه باد لب خیزرانی ات :: ای زن! به عصر بردگی ما نهیب زن با شور عزّت و شرف آرمانی ات از: دلواپسی های اویس سلام الله علیها @ayateghamze
با دست بسته است ولی دست بسته نیست زینب سرش شکسته ولی سرشکسته نیست هرچند سربه زیر... ولی سرفراز بود زینب قیام کرده چون از پا نشسته نیست زینب اسیر نیست دو عالم اسیر اوست او را اسیر قافله خواندن خجسته نیست رنج سفر، خطر، غم بازار، چشم شوم داغ سه ساله دیده ولی باز خسته نیست حتی اگر به صورت او سنگ می خورد هیهات بند معجرش از هم گسسته نیست از: گفتن ندارد @ayateghamze
قرآن به نی و به نیزه سرها این بود خلاصه‌ی خبرها دیروز پدر فدا شد، امروز برخورد به غیرت پسرها شد نرخ شهید بسکه ارزان در چرتکه‌ی حسابگرها! سرباز مدافع حرم رفت مردانه میان مردترها برخاست و زینبانه برخاست در مجلس زورها و زرها افتاد و چه پرغرور افتاد لب تشنه کنار همسفرها برگشت و چه باشکوه برگشت در حیرت و بُهت رهگذرها سرباز مدافع حرم شد، روشن کن ِ چشم بی بصرها سرباز مدافع حرم شد، مشروح تمامی خبرها @mehdi_jahandar @ayateghamze
ماجراهاي يک شخصيت خيالي به نام حاجي رفته است بالا نرخ شاخص تا حدودي طي کرده حاجي چه فرازي! چه فرودي! بنزين بي سُرب است سهم باکش اما از شيشه ي ماشين او ، دنياست دودي حاجي! قبولِ حق! جزاک الله خيرا! خيلي گره از کار اين مردم گشودي در رفته از دستم حسابش خوش به حالت! اين چندمين بار است حاجي مکه بودي؟! ما ريزه خوار سفره ي شاه ِ خراسان تو ميهمان ويژه ي شاه ِ سعودي حاجي تو که عمري است در حال طوافي تحريم را هم دور خواهي زد به زودي! @ayateghamze
ای یکه‌سوار شرف، ای مردتر از مرد! بالایی من! روح تو در خاک چه می‌کرد؟ می‌گفت برو، عشق چنین گفت که بشتاب می‌گفت بمان، عقل چنین گفت که برگرد دیروز یکی بودیم با هم، ولی امروز تو نورتر از نوری و من گرد تر از گرد یک روز اگر از من و عشق تو بپرسند پیغمبرتان کیست، بگو درد، بگو درد ای سرخ‌تر از سرخ! بخوان سبزتر از سبز آن سوی، درختان همه زردند، همه زرد ای دست و زبان شهدا، هیچ زبانی چون حنجره‌ات داغ مرا تازه نمی‌کرد @ayateghamze http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/237373
حس می شود همواره عطر ربنا از تو آکنده شد زندان هارون از خدا از تو در پهنه سجاده، ای خورشید عالم تاب انگار که چیزی نمانده جز عبا از تو افطار شد- خورشید آمد خاکبوسی کرد- لب تشنه ای و می ترواد کربلا از تو شلاق خوردی اشک نوشیدی و می آمد تنها صدای هق هق زنجیرها از تو هرقدر دشنامت دهد هرچه بیازارد پاسخ نمی گیرد نگهبان جز دعا از تو حتا شده دلبسته ات هر حلقه ی زنجیر آن گونه که آسان نخواهد شد جدا از تو زندانی دنیا شدم مولا دعایم کن باب الحوائج خواستم تنها تو را از تو علیه السلام @had_aghal @ayateghamze
می شود بر شانه ی لطفت پریشان گریه کرد پابرهنه سویت آمد مثل باران گریه کرد هردم ای آئینه با آهت دل عالم گرفت چشم دنیا تار شد سر در گریبان گریه کرد خون به جای اشک از زنجیر دستانت چکید پا به پای تو در و دیوار زندان گریه کرد از شکوه تو زن آوازه خوان لکنت گرفت با نوای ربنای تو نگهبان گریه کرد تازیانه خط به خط بر پیکرت مقتل نوشت تازیانه زخم هایت را فراوان گریه کرد :: بیت آخر خواند دعبل از غریب کاظمین بی صدا زیر عبا، شاه خراسان گریه کرد @ayateghamze
سیگار می کشد پای کوه نور حاجی دارد حج بیست و یکمش را به جای می آورد پدر زنده به گور میکند دختر قرن بیست و چندمش را بقال محله ترازویی دارد که کارهای عجیب و غریبی می کند میوه فروش کرم های سیبش را هم کیلویی چند حساب می کند زنی سپیدی تنش را به سیاهی سکه ای می فروشد تا دوباره برای خودش رژ لب صورتی بخرد رنگها هیچ کدام جای خودشان نیستند شب های رو سفید روزهای سیاه بخت و رنگین کمانی که رنگهایش را کش رفته اند و ما بالا می رویم بالا و بالاتر از پله هایی که هیچ وقت به هیچ کجا نمی رسند دنیا پر شده است از سرنوشت کوزت های یتیمی که باید واکس بزنند کفش های دختران تناردیه را و بنشیند و بنشینند تا... اما ژان والژانی از راه نمی رسد پینوکیو با هر دروغی که می گوید دماغش را عمل می کند و پدر ژپتوی پیر کلیه اش را می فروشد تا... سیندرلا بازهم به اکس پارتی می رود و کفش های نقره ای عفتش را گم می کند باغ ها پر شده است از گیلاس هایی که طعم زردآلو می دهند زردآلوهایی که طعم هندوانه و هندوانه هایی که مزه ی هیچ چیزی نمی دهند من نمی دانم بمب هسته ای چیست شاید هسته ی گیلاسی باشد که بهینه سازی شده است اما هر چه هست چیز خوبی نیست همین هفته ی پیش با هسته ی یک گیلاس چشم پسر همسایه مان کور شد من نمی خواهم دنیا کور باشد من دنیای کور را نمی خواهم من همان دنیایی را می خواهم که یک روز مردی از کوه نور برایمان آورد. @aliyemehrabi @ayateghamze
باد را با گیسوانت در عذاب انداختی باز در فکر پریشان پیچ و تاب انداختی آی ساقی! آی میراب عطش های کویر! ای که زیر پوست این خاک آب انداختی! لطف کردی ای عزیز! ای عشق! ای عشق عزیز! در حضیض چاه بودیم و طناب انداختی چشمه ها خشکیده بود و رخت دنیا چرک بود زندگی را شستی و در آفتاب انداختی صبح را با خنده ات بیدار کردی صبح زود روی هر خمیازه ی شب رختخواب انداختی سفره ی صبحانه را چیدی به صرف نان و نور در تمام چای ها عطر گلاب انداختی «هر چه» می خواهیم هست و «هرچه» می خواهیم هست! سفره ای «بی انتها» از «انتخاب» انداختی سیب روی شاخه بود و باغ هم دیوار داشت با نسیمی ناگهان، سیبی به آب انداختی گر چه دیدی تاک ها از ریشه ها خشکیده اند صبر کردی... صبر کردی... تا شراب انداختی تا جهانی را که ویران است ویران تر کنی؛ رو به دریا سیل در چشم خراب انداختی پاک کردی عشق را از تاردید حاشیه عشق را پررنگ در متن کتاب انداختی این که گفتی گاه دل سنگ است و گاهی سیب سرخ شاعرت را فکر یک پایان ناب انداختی؛ می شود حالا خدا را دید در سنگ و درخت از رخ او -از نگاه ما- نقاب انداختی... @ayateghamze
کویرم ، پریشانی ام حد ندارد دلم با کسی رفت و آمد ندارد کویرم ، سکوت مرا زیر و بم نیست حیات مرا حاصلی جز عدم نیست چنانم که نای تبسم ندارم فقیرم ، می تازه در خم ندارم صدا کن مرا ای جمالت بهشتی لب و خنده و خط و خالت بهشتی صدا کن مرا ، ای صدای تو از دور صداکن مرا نور ! نور علی نور شب و روز شیرین و تلخم فدایت خراسان و بسطام و بلخم فدایت صدا کن مرا تا به نام تو باشم گرفتار زنجیر و دام تو باشم به یک جلوه غرق صفا کن دلم را پر از ذکر "یا مصطفی" کن دلم را پناهم بده زیر بال محمد(ص) به حق محمد و آل محمد(ص) @naserhamedi @ayateghamze
تا داشته ام فقط تو را داشته ام با یاد تو قدّ و قامت افراشته ام بوی صلوات می دهد دستانم از بس که گل محمدی کاشته ام @ayateghamze
هر دلی در پی آنست که ویران بشود جای شک نیست اگر ملک سلیمان بشود هر کسی غم شده دارایی عمرش، امروز لمس لبخند تو کافیست که سلمان بشود... باز لبخند بزن آب شود سینه ی کوه باز لبخند بزن سنگ مسلمان بشود تو که لبخند به لب پا به زمین بگذاری عشق سرمایه ی هر ذره ی بی جان بشود کودکان وقت گذر راه تو را می بندند تا که همبازیِشان حضرت باران بشود (شاه خوبانی و منظور گدایان شده ای) خواستی ثروتشان وسعت ایمان بشود آمدی مهر تو بالا ببرد "دختر" را... آمدی معنیِ "زن" واژه ی انسان بشود آمدی تا برود راه جهنم از یاد آمدی بنده ی دلتنگ فراوان بشود سنگ دندان تو را...آه، چه آمد به سرت تا مگر یک نفر از جهل پشیمان بشود باز لبخند بزن ای که به یک لبخندت غم صد ساله ی عالم همه جبران بشود آنچه گفتیم و نگفتیم و تو خود میدانی باز لبخند بزن قسمت ما آن بشود @eshaqee @ayateghamze
#مریم_جعفری_آذرمانی دست در جیب هایمان کردیم که دعامان نمی رود بالا @maryam_jafari_azarmani @ayateghamze
ماه عشق است ماه عشّاق است ماه دل‌های مست و مشتاق است در میخانهٔ کرم شد باز الدخیل این حریمِ رزاق است ریزه‌خوارش فقط نه اهل زمین جرعه‌نوشش تمام آفاق است بی‌حساب است فضل این ساقی شب جود و سخا و انفاق است بین دل‌های بیدلان امشب با سر زلفِ یار میثاق است «قبره فی قلوب من والاه» حرمش قبله‌گاه عشّاق است ماه شعبان رسید! ماه سه ماه کربلا می‌رویم! بسم الله السلام ای پناه مُلک و مکان در یدِ قدرتت عنان جهان رفته قنداقه‌ات به عرش خدا تشنهٔ پای‌بوسی‌ات همگان در طوافت قیامتی شده است می‌رسد هر فرشته با هیجان پَر قنداقهٔ تو می‌بخشد پر و بالی به فطرس نگران از سرانگشت پاک مصطفوی جرعه جرعه بنوش شیرهٔ جان خواند جدّت «حسینُ منّی» را «وَ أنا مِن حسین» را تو بخوان با تو جود و شجاعت نبوی‌ست ای شکوه حماسه‌های عیان در نمازت شبیه فاطمه‌ای بین میدان علی‌ست جلوه‌کنان چشم‌های تو مرز خوف و رجاست قَهر و مِهر تو آتش است و امان رحمت محض! یا ابا الأیتام! پدری کن برای عالمیان ای که آقایی تو بی‌حد است باز ما را به کربلا برسان شب جمعه شمیم سیب حرم منتشر می‌شود کران به کران روضه‌هایت بهشت اهل ولاست چشم ما چشمه‌های کوثر آن «وَ مِنَ الماءِ کُلَّ شَیءٍ حَی» اشک‌ها از غمت همیشه روان السلام ای شهید روز دهم السلام ای امام تشنه‌لبان تا ابد در فراز، پرچم توست خون سرخت همیشه در جَرَیان کربلای تو از ازل بوده‌‌ست مبدأ حرکت زمین و زمان شب سوم رسیده‌ای، ای ماه السلام علیکَ ثارالله السلام ای نگین عرش برین سروِ بالا بلند اُم بنین جذبه‌های نگاه هاشمی‌ات ماه را می‌کشد به سوی زمین عبد صالح! مُواسِیاً لله! پدر فضل! روح حق و یقین! به حضورت گشوده دست، فلک به قدوم تو سوده عرش، جبین وقت هوهوی ذوالفقار علی‌ست به روی مرکب حماسه نشین می‌شود با اشارهٔ‌ تو دو نیم هر کسی آید از یسار و یمین زینبت «إن یکاد» می‌خواند آسمان محو هیبت تو! ببین کاشف الکرب اهل‌بیت نبی! بازوان تواند حصن حصین ماه من! بازوی رشید تو را که برافراشته‌ست بیرق دین ـ زده بوسه علی به گریه چنان چیده از آن حسین بوسه چنین سائلان تو بی‌شمارند و ... گوشه چشمی به ما! بس است همین شب جود و کرامت و بذل است شب چارم شب اباالفضل است السلام ای حقیقت جاری روح تقوا و زهد و بیداری سید السّاجدینِ شهر رسول عبد مسکینِ حضرت باری روزهایت مجاهدت، ایثار نیمه‌شب‌هات بخشش و یاری در مناجاتت ای صحیفهٔ نور آیه آیه زبور می‌باری همه مجذوب ربنای تواند محوِ این سِیْر و این سبک‌باری گوش کن این صدای داوود است که به شوق تو می‌شود قاری پا برهنه به حجّ که می‌آیی کعبه را هم به وجد می‌آری خطبه‌های تو تیغِ برّانند ثانی حیدری و کرّاری در مصاف تو سهم دشمن تو چیست غیر از مذلّت و خواری وارث عزت و سخای حسین ای که بعد از عمو، علمداری به محبان خود نظر فرما بیشتر موقع گرفتاری رو سیاهی من گذشت از حدّ تو برایم مگر کنی کاری در نماز شبت دعایم کن تو عزیزی تو آبروداری دلم از بند هر غم آزاد است شافع من امام سجاد است از: کانال شاعر: @karavanedel @ayateghamze http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/140801/categoryId/560
ای گردش چشمان تو سرچشمه ی هستی ما محو تو هستیم، تو حیران که هستی خورشید که سرچشمه ی زیبایی و نور است از میکده ی چشم تو آموخته مستی تا جرعه‌ای از عشق تو ریزند به جامش هر لاله کند دعوی پیمانه به دستی از چار طرف محو تماشای تو هستند هفتاد و دو آیینهٔ توحیدپرستی وا کرد درِ مسجدالاقصای یقین را تکبیرة الاحرام نمازی که تو بستی تا وا شدن پنجره هرگز نزدی پلک تا خون شدن حنجره از پا ننشستی ای کاش که گل‌های عطشناک نبینند در دیده ی خود خار غمی را که شکستی یک گوشه ی چشم تو مرا از دو جهان بس ای گردش چشمان تو سرچشمه ی هستی از: مرثیه باشکوه السلام @ayateghamze http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/243406
برای بردن نامت وضو با باده می گیرم سراغت را نه از شمشیر از سجاده می گیرم فقط شان تو را معصوم میداند نمیدانم چرا وصف تو را اینقدر گاهی ساده می گیرم چرا مثل علی دستان پر مهرت پر از پینه است؟ جواب از نخل های تازه خرما داده می گیرم و با نام تو هم کباده میگیرند هم حاجت و من عباس را هم معنی آزاده می گیرم جنونم را از آن چشمان در خون خفته می دانم بهشتم را از آن دست به خاک افتاده می گیرم @ayateghamze http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/243392/
سیاه چشم و کشیده ابرو به قبله مایل ابوالفضائل درخت طوبی و سرو موزون و ماه کامل ابوالفضائل خلیل عصمت، کلیم غیرت، مسیح سیما، ذبیح سیرت حسن کرامت، حسین قامت، علی شمایل ابوالفضائل کتاب فضل پدر تو بودی که باب فضل پدر تو بودی کسی نگفته تو را ز فضل پدر چه حاصل ابوالفضائل! لبان عطشان شنیده بودم ولی به دریا ندیده بودم رسول باران، امیر طوفان، امام ساحل ابوالفضائل چه دست افشان و پای کوبان و اشک ریزان و مشک خیزان ابوالعجائب، ابوالغرائب، ابوالخصائل، ابوالفضائل... مدافعان حرم کجایند تا علمدارشان تو باشی که سر نکوبد دوباره زینب به چوب محمل ابوالفضائل!... همینکه ماه من از در آید، خروش از هر طرف برآید ابوالفضائل ابوالفضائل ابوالفضائل ابوالفضائل @mehdi_jahandar @ayateghamze http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/238937/categoryId/485
بايد حسين دم بزند از فضائلت وقتي حسيني است تمام خصائلت تعبيرهاي ما همه محدود و نارساست در شرح بي‌کراني اوصاف کاملت بي‌شک در آن به غير جمال حسين نيست آئينه‌اي اگر بگذاري مقابلت اي کاشف الکروب عزيزان فاطمه غم مي‌بري ز قلب همه با شمائلت در آستانه‌ی تو گدايي بهانه است دلتنگ ديدن تو شده باز سائلت با زورق شکسته‌ی دل، سال‌هاي سال پهلو گرفته‌ايم حوالي ساحلت چشم اميد عالم و آدم به دست توست باب الحسين هستي و پرچم به دست توست تو آمدي و روشني روز و شب شدي از جنس نور بودي و زهرا نسب شدي در قامتت اگرچه قيامت ظهور داشت الگوي بندگي و وقار و ادب شدي هم چشم‌هاي روشنت آئينه‌ی رجاست هم صاحب جلال و شکوه و غضب شدي در هيبت و رشادت و جنگاوري و رزم تو اسوه‌ی زهير و حبيب و وَهب شدي در دست تو تلاطم شمشير ديدني ست فرزند مرتضایی و شير عرب شدي فرمانده‌ی سپاهي و آب آور حسين اي نافذ البصيره ترين ياور حسين فردوس دل هميشه اسير خيال توست حتي نگاه آينه محو جمال توست تو ساقي کرامت و لطف و اجابتي اين آب نيست زمزمه‌هاي زلال توست ايثار و پايمردي و اوج وفا و صبر تنها بيان مختصري از کمال توست در محضر امام تو تسليم محضي و والاترين خصائل تو امتثال توست فردا همه به منزلتت غبطه مي‌خورند فردا تمام عرش خدا زير بال توست باب الحوائجي و اجابت به دست تو تنها بخواه، عالم هستي مجال توست بي‌شک خدا سرشته تو را از گل حسين سقاي با فضيلت و دريادل حسين @ayateghamze http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/32853/categoryId/485/
آرزوی کوه‌ها یک سجده‌ی طولانی‌اش آرزوی آسمان یک بوسه بر پیشانی‌اش دست‌هایش شاخه‌ی طوباست، مشغول دعاست ماه و خورشید و فلک در سایه ی نورانی‌اش تا که شد یک شب عروس خانه ی آل عبا شهربانوی جهان شد مادر ایرانی‌اش می وزد از منبرش فریادهای یاحسین شام‌ها ویرانه‌ی هر خطبه‌ی توفانی‌اش در کلامش ضربت شمشیر حق حیدر است عبدودها کشته از شور حماسی خوانی‌اش اوست فرزند منا و مکه فرزند صفا چشمه‌ها می‌جوشد از هر واژه‌ی قرآنی‌اش از: باران پس از برف @ayateghamze http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/32977/categoryId/507
بسته است همه پنجره ها رو به نگاهم چندی ست که گم گشته ی در نیمه ی راهم حس می کنم آیینه ی من تیره و تار است بر روی مفاتیح دلم گرد و غبار است از بس که مناجات سحر را نسرودم سجاده ی بارانی خود را نگشودم پای سخن عشق دلم را ننشاندم یعنی چه سحرها که ابو حمزه نخواندم ای کاش کمی کم کنم این فاصله ها را با خمسه عشر طی کنم این مرحله ها را بر آن شده ام تا که صدایت کنم امشب تا با غزلی عرض ارادت کنم امشب ای زینت تسبیح و دعا زمزمه هایت در حیرتم آخر بنویسم چه برایت اعجاز کلام تو مزامیر صحیفه است جوشیده زبور از دل قرآن به دعایت در پرده عشاق تو یک گوشه نشسته است صد حنجره داوود در آغوش صدایت از بس که ملک دور و برت پر زده گشته است "پیراهن افلاک پر از عطر عبایت" تنها نه فقط آینه در وصف تو حیران باشد حجرالاسود الکن به ثنایت من کمتر از آنم که به پای تو بیفتم عالم شده سجاده و افتاده به پایت از: قبله مایل به تو @ayateghamze http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/32976/categoryId/507
ای که بر روشنای چهره ی خود نور پیغمبر سحر داری نوری از آفتاب روشن تر رویی از ماه خوبتر داری تو کدامین گلی که دیدن تو صلواتی محمدی دارد چقدر بر بهشت چهره ی خود رنگ و بوی پیامبر داری هجرتت از مدینه شد آغاز کربلا شاهد سلوک تو بود کوفه چون شام ماند مبهوتت تا کجاها سر سفر داری باوری سرخ بود و جاری شد اولسنا علی الحق از لب تو چه غرور آفرین و بشکوه است مقصدی که تو در نظر داری با لب تشنه بودی و می سوخت در تف کربلا پر جبریل وقت معراج شد چه معراجی ای که از زخم بال و پر داری از میان تمام اهل جهان عرش پایین پا نصیب تو شد عشق می داند و جنون که چقدر شوق پابوسی پدر داری شوق پابوسی تو را داریم حسرت آن ضریح شش گوشه گوشه چشمی عنایتی لطفی تو که از حال ما خبر داری در مدیح تو از مدایح تو یا علی هر چه بیشتر گفتیم با نگاهی پر از عطش دیدیم حسن ناگفته بیشتر داری @ayateghamze http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/33732/categoryId/484
چه روزها كه يك به يك غروب شد، نيامدي چه بغض ها كه در گلو رسوب شد، نيامدي خليل آتشین سخن، تبر به دوش بت شكن خداي ما دوباره سنگ و چوب شد، نيامدي براي ما كه خسته ايم و دلشكسته ايم ، نه ولی براي عده اي چه خوب شد نيامدي! تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام دوباره صبح، ظهر، نه، غروب شد نيامدي... از: عشق سوزان است @ayateeghamze http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/4532/categoryId/72
این روزها که می گذرد، هر روز احساس می کنم که کسی در باد فریاد می زند احساس می کنم که مرا از عمق جاده های مه آلود یک آشنای دور صدا می زند آهنگ آشنای صدای او مثل عبور نور مثل عبور نوروز مثل صدای آمدن روز است آن روز ناگزیر که می آید روزی که عابران خمیده یک لحظه وقت داشته باشند تا سربلند باشند و آفتاب را در آسمان ببینند روزی که این قطار قدیمی در بستر موازی تکرار یک لحظه بی بهانه توقف کند تا چشم های خسته خواب آلود از پشت پنجره تصویر ابرها را در قاب و طرح واژگونه جنگل را در آب بنگرند آن روز پرواز دست های صمیمی در جستجوی دوست آغاز می شود روزی که روز تازه ی پرواز روزی که نامه ها همه باز است روزی که جای نامه و مهر و تمبر بال کبوتری را امضا کنیم و مثل نامه ای بفرستیم صندوق های پستی آن روز آشیان کبوترهاست روزی که دست خواهش، کوتاه روزی که التماس، گناه است و فطرت خدا در زیر پای رهگذران پیاده رو بر روی روزنامه نخوابد و خواب نان تازه نبیند روزی که روی درها با خط ساده ای بنویسند: «تنها ورود گردن کج، ممنوع» و زانوان خسته ی مغرور جز پیش پای عشق با خاک آشنا نشود و قصه های واقعی امروز خواب و خیال باشند و مثل قصه های قدیمی پایان خوب داشته باشند روز وفور لبخند لبخند بی دریغ لبخند بی مضایقه ی چشم ها آن روز بی چشمداشت بودن لبخند قانون مهربانی است روزی که شاعران ناچار نیستند در حجره های تنگ قوافی لبخند خویش را بفروشند روزی که روی قیمت احساس مثل لباس صحبت نمی کنند پروانه های خشک شده، آن روز از لای برگ های کتاب شعر پرواز می کنند و خواب در دهان مسلسل ها خمیازه می کشد و کفش های کهنه سربازی در کنج موزه های قدیمی با تار عنکبوت گره می خورند روزی که توپ ها در دست کودکان از باد پر شوند روزی که سبز، زرد نباشد گل ها اجازه داشته باشند هر جا که دوست داشته باشند بشکفند دل ها اجازه داشته باشند هر جا نیاز داشته باشند بشکنند آیینه حق نداشته باشد با چشم ها دروغ بگوید دیوار حق نداشته باشد بی پنجره بروید آن روز دیوار باغ و مدرسه کوتاه است تنها پرچینی از خیال در دوردست حاشیه ی باغ می کشند که می توان به سادگی از روی آن پرید روز طلوع خورشید از جیب کودکان دبستانی روزی که باغ سبز الفبا روزی که مشق آب، عمومی است دریا و آفتاب در انحصار چشم کسی نیست روزی که آسمان در حسرت ستاره نباشد روزی که آرزوی چنین روزی محتاج استعاره نباشد ای روزهای خوب که در راهید! ای جاده های گمشده در مه! ای روزهای سخت ادامه! از پشت لحظه ها به در آیید! ای روز آفتابی ای مثل چشم های خدا آبی! ای روز آمدن! ای مثل روز، آمدنت روشن! این روزها که می گذرد، هر روز در انتظار آمدنت هستم! اما با من بگو که آیا، من نیز در روزگار آمدنت هستم؟ از: آینه های ناگهان @ayateghamze http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/1703/categoryId/72
خبر دارم که در فردای فرداها بهار ِ بهترینی هست. دری را می‌گشایی: پشت آن، درهای دیگر هم خبر دارم گشوده می‌شود آن آخرین در هم. بهاری پشت آن در لحظه‌ها را می‌شمارد باز و هر قفلی کلیدی تازه دارد باز. من از دیروزهایِ رفته دانستم که در امروز ِ ما تقدیر ِ فردا آفرینی هست خبر دارم بهار بهترینی هست! @ayateghamze http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/77942/